مقدمه مولف
فصل
اول : قصه هاى زندگى پيامبر صلى اللّه عليه و آله
حفظ خويشاوندى
احترام به والدين
پرهيز از امتيازطلبى
پرهيز از غضب
خوش برخوردى
بر خورد با مردم
كليدى بى نيازى
اندازه معيشت
شيعه واقعى
اهميت طلب مردم
ميهمان سرزده
خود برتربينى
محبت به فرزندان
عزت كار و ذلت صدقه
بر خورد با سر كشان
انسان محترم را گرامى بداريد
فصل دوم : قصه هاى زندگى اما على عليه السلام
بدرقه ديگران
انفاق
مهمانى ساده
بخشش مشروط
هدف از رياست
الگوى كارگزاران
كمك به فاميل
انفاق
شيعه واقعى
دادرسى مظلومان
صفات مومن
دلدارى به ديگران
فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
دفاع علمى از مومنين
دگر بينى
ارزش آموزش دين
شيعه فاطمه عليها السلام
منطق قوى فاطمه عليها السلام
بهترين ويژگى زن
حيا و پوشيدگى
نزديكى به خدا
آزادى در انتخاب همسر
جهيزيه فاطمه عليها السلام
الگوى شوهر دارى
تسبيح فاطمه عليه السلام
حرمت سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله
فاطمه الگوى زنان
فصل چهارم : قصه هاى زندگى امام حسن عليه السلام
تحليل سخن سياسى دشمن
پاسخگويى به انتقاد ديگران
ترحم بر حيوانات
نمونه زيباى بزرگوارى
پاسخ به مروان
گرايشهاى باطل مردمى
خوش برخوردى با ديگران
جود و بخشش
پوشيدن لباسهاى زيبا
قطع رابطه با دشمنان
نهى از قهقهه
توجه به خدا
عفو و بخشش امام عليه السلام
گره گشائى از مومن
روش تهنيت
يك موعظه
موعظه امام حسن عليه السلام
شيعه حقيقى
فصل پنجم : قصه هاى زندگى امام حسين عليه السلام
كمك به اندازه معرفت فقير
بخشش
دعوت فقرا به صزف غذا
يزرگوارى امام حسين عليه السلام
صلح طلبى
برخورد با ظالم
عفو بخشش
سلام مقدم است
ترك درخواست از ديگران
نيكى به بدان
رد غيبت
برخورد با دشمنان
اداعاى دين ديگران
دستيگرى از فقرا
رعايت شخصيت فقير
فصل ششم : قصه هاى زندگى امام سجاد عليه السلام
عفو زيباى امام عليه السلام
اظهار محبت
احساس امنيت
عطمت روحى
توجه در نماز
توجه به آخرت
صبر و گذشت
يك فراز اخلاقى
سرنوشت بيهوده گويان
كمك به نيازمندان
يك موعظه
طلب روزى حلال
حضور قلب
امام عليه السلام در شبى تاريك و سرد
وصيت امام سجاد عليه السلام
ادعاى تشيع
فصل هفتم : قصه هاى زندگى امام باقر عليه السلام
ارتباط دوستانه با مردم
سوال از ولايت
اطعام شيعيان
نهى از منكر امام عليه السلام
تبريك به عمال ستمگران
تسليم
مجالست شيعيان با يكديگر
اسلام حقيقى
ويژگيهاى شيعه
دست دادن با ديگران
اميد بدون عمل
توجه به آخرت
گريه هاى امام باقر عليه السلام
حق آل محمد عليه السلام
ذكر خدا
حفط ياران
حضور در ميدان كار
شيعه واقعى
فصل هشتم : قصه هاى زندگى امام صادق عليه السلام
نامگذارى فرزند
تحصيل روزى حلال
ارزش نيكى به والدين
احترام به پدر
يكديگر را دوست بدارم
ثروتمندان شيعه
صله ارحام
آسان گيرى بر بدهكار
رضا به قضاى الهى
نامگذارى
حقوق مومن
سرمايه ولايت
دستگيرى از برادر مومن
بى نيازى
نوشتن انشا اللّه
عبادت بدون عقل
دعايم به اجابت نمى رسد
نيكوكارى بدون تقوا
توصيه به رانندگان
زهد امام صادق عليه السلام
بى اعتبارى شراب خوار
سه درس زندگى
فصل نهم : قصه هاى زندگى امام كاظم عليه السلام
برخورد با بدگويان
سجده شكر
عفو
هم نشينى با مردم ضعيف
حرمت برادر مومن
ارزش كار
پرهيز از حرام
نهى از منكر
پرهيز از نامحرم
مخالفت با ظالم
كمك مشروط
شيوه واقعى
فصل دهم : قصه هاى زندگى امام رضا عليه السلام
تعيين اجرت
نهى از اسراف
مذمت بكار گيرى مهمان
پرهيز از تبعيض
مراعات شخصيت فقير
ديدار با ظالم
اين گونه برخورد كنيم
ادعاى تشيع
تواضع و خدمت
كمك به فقرا
معيار برادرى
اهميت تشييع جنازه
برخورد با نگرانيهاى مادى
تذكر
انفاق
فصل يازدهم : قصه هاى زندگى امام جواد عليه السلام
نهى از منكر امام جواد عليه السلام
كمك به گرفتاران
شيوه سخن گفتن
توبه به مصيبت زهرا
عبادت به نيابت از ائمه عليه السلام
اظهار نظر جاهلانه درباره اسلام
شيعه واقعى
صبر وپاداش
فصل دوازدهم : قصه هاى زندگى امام هادى عليه السلام
شومى روزگار
اعدام بدعت گذار
شكر نعمت
مقاومت در برابر هو سرانان
كمك به بيماران
موعظه موثر امام هادى عليه السلام
شكر خداوند
دورى از اقوام منحرف
فصل سيزدهم : قصه هاى زندگى امام حسن عسكرى عليه السلام
افشاى جاسوس
دافعه امام عليه السلام
اهتمام به عبادت
پاسخ به يك سوال
نامگذارى به نامه ائمه عليهم السلام
بركات حجت خدا
فصل چهاردهم : قصه هاى زندگى امام مهدى عليه السلام
توصيه هاى امام مهدى عليه السلام
پرداخت خمس
مقدمه مولف
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اصل الگو گيرى از شخصيتهاى آسمانى يكى از خواسته هاى بزرگ
اهل ايمان است ، چرا كه سيماى آنها سيماى انسان
كامل است و با مقام عصمت و ارتباط مستحكمى كه با منبع وحى دارند كمترين خطايى در
قلمرو تفكر، بينش و اخلاق آنها وجود ندارد.
سيره عملى آنها آب گوارايى است كه قافله انسانيت به ويژه در زمان حاضر به
دنبال آن مى گردد. هر جرعه اى كه انسان از درياى
زلال و دل انگيز آنها بنوشد به همان اندازه آرامش و نشاط مى گيرد. چهره هاى آسمانى
به گونه اى هستند كه هر كس مى تواند بدون دغدغه خاطر سيره و روش زندگى آنها را
خوراك جان خويش گرداند و به تر بيتى الهى
نايل شود، و چه زيباست كه آدمى تربيت شده كه هر كس مى تواند بدون دغدغه خاطر
سيره عملى زندگى آنها را خوراك جان خويش گرداند و به تربيتى الهى
نايل شود، مذهب نورانى تشيع در ميان همه اديان و مذاهب از رين ، كاملترين و جاهلترين
الگوهاى الهى برخوردار است . تعداد اين مربيان نمونه عالم به چهارده معصوم مى رسد
كه هر كدام چون ستاره اى درخشيدند و درسهاى از، انسانيت ، بزرگوارى ، تقوا، بندگى
خدا و زيبائيهاى اخلاقى و رفتارى و مبارزه با بديها را در ادوار مختلف تاريخ از خود
برجاى گذاردند.
كتاب حاضر گلچينى از اين درسهات كه از آن چهارده نور چهارده نور مقدس به منصه
ظهور در آمده است تا همگان بتوانند در هر يك از مقاطع فكرى سنى ، زمانى و مكانى آن
بهره گيرند. اميد است اين قدم كوچك مورد قبول خداى بزرگ و چهارده نور برگزيده اش
قرار گيرد.
فصل
اول : قصه هاى زندگى پيامبر صلى اللّه عليه و آله
پيامبراكرم صلى اللّه عليه و آله (1)
نگاه به چهره عالم دينى عبادت است .
حفظ خويشاوندى
شخصى نزد رسول اللّه خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد:
يارسول اللّه ! بستگانم بامن قطع رابطه كرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند
آيا من هم با آنها قطع رابطه كنم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: با اين وضع خداوند نظر و رحمتش را از همه شما
بر مى دارد. آن مرد گفت : پس چه كنم ؟
حضزت فرمود: ايجاد رابطه كن باكسى كه با تواضع رابطه كرده است و بخشش به
كسى كه تو را محروم ساخته است و عفو كن كسى را كه به تو ظالم كرده است . در اين
صورت از سوى خداوند پشتيبانى رد برابر آنها خواهى داشت (2)
احترام به والدين
مردى به محضر رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مشرف مى گردد و عرض كرد: يا
رسول اللّه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: به مادرت .
دوباره سوال كرد سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت .
بار ديگر سوال كرد سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت .
بار چهارم سوال كرد آنگاه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: به پدرت . (3)
پرهيز از امتياز طلبى
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله با عده اى از اصحاب خود به سفر رفته بودند.
حضرت در بين راه دستور داد گوسفندى را ذبح كنند و غذايى تهيه نمايند. مردى گفت :
كشتن گوسفند با من باشد، ديگرى گفت : پوست كندن آن با من باشد سو مى گفت : پختن
آن را من به عهده مى گيرم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: من هم هيزم آن را آماده مى كنم .
اصحاب گفتند: با رسول اللّه ! پدران و مادران ما فداى شما باد، خود را به زحمت
نيندازيد، ما خود هيزم را جمع آورى خواهيم كرد.
حضرت فرمود: مى دانم كه شما اين كار را براى من انجام مى دهيد اما خداى عز و
جل نمى پسندد كه بنده اش خود را از اصحابش ممتاز كند آنگاه برخاست و براى آنها هيزم
جمع آورى كرد. (4)
پرهيز از غضب
مردى به پيامبرصلى اللّه عليه و آله عرض كرد يا
رسول اللّه ! مرا تعليم ده !
حضرت فرمود: برو و غضب نكن .
آن مرد گفت : همين مرا بس است و به جانب قبيله خود رفت . ناگهان در ميان طايفه اش جنگى
در گرفت و مسلحانه در برابر يكديگر صف كشيدند. آن مرد هم كه و ضعيف جنگى را
مشاهده كرده مسلح شد و در صف جنگاوران ايستاد. آنگاه سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله
را بياد آورد كه به او فرمود: غضب نكن . اسلحه را كنار گذارد و به نزد مخالفين قوم
خود رفت و گفت : اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى كه در افراد شما به عهده
من باشد و خونبهاى آن را مى پردازم .
مخالفين كه براى سخنان صلح طلبانه را از او شنيدند گفتند: ما اين جريمه را نمى
خواهيم . براى شما باشد زيرا ما از شما به اين جريمه سزاوارتريم . آنگاه با يكديگر
صلح كردند و با آن كينه از ميان رفت . (5)
خوش برخوردى
مردى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله عرض كرد يا
رسول اللّه من اقوامى دارم كه با آنها صله ارحام مى كنم اما آنها با من قطع رابطه كرده
اند. من به آنها احسان مى كنم اما آنها با من بدرفتارى مى كنند، من بر بديهاى آنها حلم مى
ورزم اما آنها بر من جهالت مى كنند.
حضرت فرمود: اگر آن گونه باشد كه تو مى گوئى گويا رنج و ناراحتى كه از
برخورد خوب تو به آنها مى رسد دردناكتر است و تا تو در چنين حالى باشى خداوند
پشتيبان تو خواهد بود. (6)
بر خورد با مردم
رد حالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله عازم ميدان جنگ بود عربى به محضر او رسيد و
ركاب شترش را گرفت و گفت : يا رسول اللّه : علمى را به من بياموز كه سبب رفتم به
بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند.
و از رفتار با آنها كه خويشاوند تو نيست بپرهيز. (7)
كليدى بى نيازى
مردى از اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله به سخنى معيشت گرفتار شد. همسرش به
او گفت : اى كاش به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله مى رفتى و از او چيزى رد
خواست مى كردى .
مرد تنگدست به خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و و حضرت از او را مشاهده كرد
فرمود: هر كسى از ما بخواهد به او عطا خواهيم كرد و هر كس بى نيازى جويد خداوند او
را بى نياز كند.
مرد فقير با خود گفت : مقصود او من بودم . سپس به سوى همسرش بازگشت و او را از
سخن حضرت خبردار كرد.
همسرش گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله هم بشر است (از
حال تو خبر ندارد) او را آگاه كن .
آن مرد دوباره به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله شرفياب گشت و چون حضرت او
را ديد فرمود: هر كسى از ما بخواهد به او خواهيم داد و هر كس بى نيازى جويد خداوند
بى نيازيش سازد. سه بار اين تكرار شد و او به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله
مى رفت و بر مى گشت . آنگاه رفت و كلنگى عاريه كرد و براى كندن هيزم حركت كرد و
قدرى هيزم آورد و به مقدارى آرد فروخت و آردها را به
منزل برد و از آن استفاده كردند. روز بعد هم رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و. همواره
كار مى كرد و مى اندوخت تا خود كلنگى خريد و گرديد. آنگاه به محضر پيامبر صلى
اللّه عليه و آله مشرف گرديد و به اطلاع او رسانيد كه چگونه براى درخواست نزد او
آمد و چه جمله اى را از او شنيد.
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: كه من گفتم : هر كه از ما بخواهد به او مى
دهيم و هركه بى نيازى گرداند. (8)
اندازه معيشت
روزى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با همراهان خود در صحرا عبور مى كرد كه به
شتربانى گذر كرد، كسى را فرستاد تا از او شير بخواهد.
شتربان گفت : آنچه در سينه شترهاست صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف هاست شام
آنهاست .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گفت : خدايا
مال و فرزندانش را زياد گردان .
آنگاه به راه افتادند تا به چوپانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا از او شير
بگيرد. چوپان گوسفند را دوشيد و هرچه در ظرف داشت در ظرف پيامبر صلى اللّه عليه
و آله ريخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و عرض كرد: همين اندازه نزد ما بود
اگر بيشتر هم بخواهيد به شما مى دهيم .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گفت : خدايا او را به اندازه كفاف روزى ده .
يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول اللّه ! براى كسى كه به شما چيزى نداد دعائى
كردى كه همه ما آن را دوست داريم و براى كسى كه حاجت تو را برآورده ساخت دعائى
كردى كه همه ما آن را ناخوش مى داريم .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زيادى است كه
دل را مشغول دارد.
خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما.
امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عز وجل مى فرمايد: اگر بر بنده مومنم تنگ گيرم
غمگين مى شود در صورتى كه اين تنگى او را به من نزديكتر مى سازد و اگر بر بنده
مومنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتى كه آن وسعت او را از من دورتر مى كند. (9)
شيعه واقعى
مردى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا
رسول اللّه ! فلانى در منزل همسايه اش نگاه حرام مى كند و اگر بتواند
بدنبال آن كار حرامى انجام دهد انجام مى دهد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد.
مرد ديگرى كه در آنجا حضور داشت عرض كرد: يا
رسول اللّه ! او از شيعيان شماست كه به ولايت شما و على عليه السلام اعتقاد دارد و از
دشمنان شما بيزار است .
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: نگو او از شيعيان ما است ، اين يك دروغ است .
شيعه ما كسى است كه دنباله روى ما باشد و از
اعمال ما پيروى كند و اين كارهاى او كه نام بردى از
اعمال ما نيست . (10)
اهميت طلب مردم
جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانيد اما من
نمى خوانم .
اصحاب گفتند: رسول اللّه ! چرا بر او نماز نمى گذارى ؟
حضرت فرمود: زيرا بدهكار مردم است .
ابوقتاده گفت : من ضامن مى شوم كه قرض او را ادا كنم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: بطور
كامل ادا خواهى كرد؟
ابوقتاده : بله ، بطور كامل ادا خواهم كرد. آنگاه پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر او نماز
گذارد.
ابوقتاده گويد: بدهكارى آن مرد هفده يا هجده در هم بود. (11)
ميهمان سرزده
از اهل مدينه ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذائى كه آماده
كرده بودند دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذيرفت اما وقتى به
منزل ميزبان مى رفتند در بين راه يك نفر ديگر كه دعوت نشده بود به آنها گرويد.
وقتى به منزل نزديك شدند پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت
نكرده اند همين جا بنشين تا من با آنها صحبت كنم و همراهى تو را، با آنها در ميان گذارم و
اجازه ورودت را بگيرم . (12)
خود برتربينى
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از شخصى تعريف شد. روزى او به محضر پيامبر
صلى اللّه عليه و آله رسيد. اصحاب عرض كردند: يا
رسول اللّه اين همان كسى است كه از او به خوبى تعريف كرديم .
حضرت فرمود: من در چهره او نوعى سياهى از شيطان مى بينم . او نزديك شد و بر پيامبر
صلى اللّه عليه و آله سلام كرد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو را به خدا سوگند آيا در پيش خودنگفتى كسى
بهتر از من در ميان مردم نيست ؟
او در پاسخ گفت : بله همينطور است كه فرموديد. (13)
محبت به فرزندان
اقرع بن حابس در محضر پيامبر صلى اللّه عليه و آله بود كه ديد حضرت
فرزندش حسن عليه السلام را مى بوسد.
عرض كرد: من ده فرزند دارم و يكى از آنها را هم نبوسيده ام .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: كسى كه رحم نكند مورد رحمت قرار نمى گيرد.
(14)
عزت كار و ذلت صدقه
مردى از انصار نيازمند گرديد و از بر آوردن نياز خود درمانده شد. نزد
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفت و حاجت خود را بيان كرد.
حضرت فرمود: آنچه را در منزل دارى بياور و چيزى را در اين باره كوچك نشمار.
مرد انصارى به منزل رفت و يك قدح و يك قطعه پوست يا پارچه كه زير زين اسب يا
شتر مى گذارند را با خود آورد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: چه كسى اين دو را مى خرد؟
مردى گفت : من آنها را به يك درهم خريدارم .
حضرت فرمود: چه كسى بيشتر مى خرد؟
مرد ديگرى عرض كرد: من به دو درهم مى خرم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: براى تو باشد و خريدار، دور دهم به مرد انصارى
داد. آنگاه حضرت فرمود: با يك در هم آن خوراكى براى خانواده خود تهيه كن و با درهم
ديگر تيشه اى خريدارى كن .
مرد انصارى تيشه اى خريدارى كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله دسته اى ديگران
براى آن گرفت و تيشه اى را به دسته اى مجهز كرد و فرمود: برو با اين تيشه هيزم
بيابان را بكن و چيزى را از چوب و خار بيابان ،تر يا خشك بى ارزش ندان .
مرد انصارى بدنبال كار رفت و پس از پانزده شب به محضر پيامبر صلى اللّه عليه و
آله مشرف گرديد و وضع اقتصادى او خوب شد.
حضرت صلى اللّه عليه و آله فرمود: اين كار بهتر از اين بود كه در روز قيامت بيائى
در حالى كه در چهره تو ذلت صدقه باشد. (15)
بر خورد با سر كشان
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از يكى از كوچه هاى مدينه مى گذشت ، زن سياه
پوستى از بين راه سرگين حيوانات را جمع مى كرد، به او گفته شد از پيش راه
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كنار برو.
زن سياه پوست گفت : راه پهن است .
شخصى خواست او را كتك زند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: رهايش كنيد او سر
كش است . (16)
انسان محترم را گرامى بداريد
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله به يكى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به
محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسيار بود و اتاق پر شده بود.
جريربن عبداللّه در اين هنگام وارد شد اما جايى براى نشستن نيافت و در نزديكى در نشست
0.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: اين عبا را زير
انداز خود قرار دهد. جرير عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را مى بوسيد و
گريه مى كرد، آنگاه آن را جمع كرد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رو كرد و گفت :
من هرگز بر روى جامه شما نمى نشينم . خداوند تو را گرامى بدارد همان گونه كه مرا
گرامى داشتى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هر گاه
شخص محترمى نزد شما آمد او را گرامى بداريد و همچنين هر كسى كه از گذشته بر شما
حقى دارد او را نيز گرامى بداريد. (17)
فصل دوم : قصه هاى زندگى اما على عليه السلام
امام على عليه السلام
ارزش هر كس به كارهاى نيكى است كه انجام مى دهد. (18)
بدرقه ديگران
امام على عليه السلام به سمت كوفه حركت مى كرد كه با يك كافر ذمى همراه شد. آن مرد
به امام على عليه السلام عرض كرد به كجا مى روى ؟
حضرت عليه السلام فرمود: به كوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسيدند و خواستند از يكديگر جدا شوند امام عليه السلام از مسير
خود خارج شد و در مسير او حركت كرد.
مرد ذمى گفت : مگر به كوفه نمى روى ؟
امام عليه السلام : بله به كوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه كوفه را رها كردى ؟
امام عليه السلام : اين كمال حسن همراهى است كه مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند
قدمى بدرقه كند و اين دستورى است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پيامبر شما چنين دستورى داده است ؟
امام عليه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر كس از او پيروى كرده است بخاطر همين رفتارهاى بزرگوارانه بوده
است و من تو را گواه مى گيرم كه پيرو دين تو باشم . آنگاه همراه امام عليه السلام به
كوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. (19)
انفاق
ابوسعيد خدرى گويد: نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم و جنازه اى
را آوردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر آن نماز گذارد وقتى جنازه را بر زمين
گذاردند حضرت سوال كردآيا اين جنازه بدهكارى دارد؟
اصحاب جواب دادند: آرى دو درهم بدهكار است .
حضرت فرمود: شما بر آن نماز گذاريد.
امير المؤ منين عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا من بدهى او را ادا مى كنم .
آنگاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گذارد و سپس نزد امير المؤ منين عليه
السلام آمد و گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد و دين تو را ادا كند همان گونه كه دين
برادرت را ادا كردى . (20)
مهمانى ساده
حارث اعور كه از دوستداران امام على عليه السلام بود به خدمت آن حضرت رسيد
و عرض كرد: يا امير المؤ منين ! دوست دارم مرا مورد اكرام و عنايت خود قرار دهى و در
منزل من ميهمان شوى و غذا بخورى .
امام عليه السلام فرمود: مى آيم بشرط آنكه خود را به تكلف و زحمت نيندازى .
حارث شرط امام عليه السلام را پذيرفت و آن حضرت به
منزل او رفت .
ميزبان كه قول داده بود خود را به زحمت نيندازد مقدارى نان كه در
منزل داشت براى حضرت آورد و امام شروع به خوردن كرد.
حارث با نشان دادن چند در همى كه با خود داشت عرض كرد: اگر به من اجازه دهى چيزى
غير از نان هم براى شما خريدارى مى كنم .
امام عليه السلام فرمود: اين نان چيزى است كه در خانه تو بود و براى آوردن آن به
زحمت نيفتادى . (و من با تو شرط كردم كه براى خود را به زحمت و تكلف نيندازى ).
(21)
بخشش مشروط
امام على عليه السلام از بازار خرما فروشان مى گذشت كه ديد كنيزى گريه مى كند. از
او پرسيد چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: مولاى من يك در هم به من داد و مرا فرستاد تا از اين فروشنده خرما بخرم .
وقتى خرما را خريدم و به نزد او بردم آنها را نپسنديد و گفت : خرماها را برگردان و
پول را از فروشنده بازگيرد، حال كه آمده ام خرماها را پس دهم فروشنده نمى پذيرد از
اين رو نگرانم .
امام على عليه السلام به فروشنده فرمود: اى بنده خدا اين خريدار يك كنيز است و اختيار
ندارد درهم او را برگردان و خرماها را از او بازگيرد .
خرما فروش مه امام عليه السلام را نمى شناخت برخاست و با اعتراض به او مشتى به آن
حضرت زد .
مردم گفتند: اين اميرالمومنين است .
فروشنده شد متاثر و رنگ از چهره اش پريد و خرماها را گرفت و در هم را به كنيز
برگرداند.
آنگاه كفت : يااميرالمومنين از من راضى شو.
حضرت فرمود: راضى نمى شوم مگر اينكه خود را اصلاح كنى و حقوق مردم را بپردازى .
(22)
هدف از رياست
وقتى امير المومنين عليه السلام عازم بصره گرديد تا بيعت شكنان جنگ
جمل را سركوب كند در بين راه در ربذه فرود آمد در اين هنگام آخرين گروه حج در زبده
اجتماع كردند تا سخنان امام عليه السلام را استماع كنند.
ابن عباس گويد: من به خدمت امام عليه السلام رسيدم و ديدم كفش خود را وصله مى كند.
عرض كردم : رد دلال
حاضر ما به اصلاح خود نيازمندتر از اصلاح اين كفش هستيم .
اما حضرت جوابى نداد تا از و صله كردن خود فارغ گرديد. سپس هر دو لنگه كفش را
كنار يكديگر قرار داد و فرمود: اينها را قيمت كن عرض كردم : اينها ارزشى ندارد.
فرمود: هر چه مى ارزند.
عرض كردم : كمتر از يك درهم ارزش دارند.
فرمود: واللّه لهما احب الى من امركم هذا الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا به خدا
سوگند اين دو لنگه كفش را زيارت بر شما بيشتر دوست دارم مگر اينكه حقى را به پا
دارم ياطلبى را دور سازم . (23)
الگوى كارگزاران
روزى عقيل به محضر برادرش امير المومنين عليه السلام حاضر شد و به امام حسن عليه
السلام عرض كردم : عمويت را بپوشان .
امام حسن عليه السلام پيراهن و عبائى را كه داشت به او داد. وقتى شب شد و شام شام
آوردند، غذاى حاضر در سفره نان و نمك بود.
فقيل گفت : غير از آنچه مى بينم نيست ؟
امام عليه السلام فرمود: مگر اينها نعمتهاى الهى نيست و شكر فراوان براى خداست .
عقيل كه براى دريافت كمكهاى مالى به خدمت برادر رسيده بود عرض كردم : پولى به
من ده تا قرضم را ادا كنم و زود مرخص و آزاد كن تا از نزد تو بروم .
امام عليه السلام فرمود: قرض تو چه اندازه است ؟
عقيل : صدهزار درهم .
امام عليه السلام : نه واللّه من اين اندازه ندارم كه قرض تو را ادا كنم اما صبر كن تا
حقوق (ماهيانه ام ) پرداخت پرداخت شد بيشتر آن را به تو خواهم داد و اگر مخارج خانواده
به عهده ام نبود همه را به تو مى دادم .
عقيل گفت : بيت المال در دست توست و به من وعده مى دهى كه در آينده حقوق خود را به من
خواهى داد؟ و مگر حقوق تو چه اندازه است ؟ اگر همه آن را هم به من دهى چيزى نخواهد
بود.
امام عليه السلام : من و تو جز به عنوان يك مسلمان نخواهيم بود حضرت و برادرش
عقيل بر بالاى قصر حكومتى كه مشرف بر گاو صندوقهاى بازاريان بود صحبت مى
كردند كه امام عليه السلام به او فرمود: اگر حرف مرا نمى پذيرى و بر موضع خود
را دارى برو و قفل بعضى از اين گاو صندوقها را بشكن و آنچه مى خواهى بردار.
عقيل : چه چيزى در اين گاو صندوقهاست ؟
امام عليه السلام : اموال تجار.
عقيل : بروم قفل ضصندوقهاى كسانى كه را اموال خود را در آن گذارند و
توكل بر خدا كرده اند را بشكنم ؟ امام عليه السلام : تو به دستور مى دهى مه بيت
المال مسلمين را باز كنم و اموال آنها را به تو بدهم ؟
مسلمانانى كه تو با توكل بر خدا اموال خود را در آن گذارند و بر آن
قفل زدند؟
اگر مى خواهى شمشيرهايمان را برداريم و به حيره برويم در آنجا تجار پولدارى
هستند به سراغ آنها برويم و مالشان را بگيريم .
عقيل : دزدى كنيم ؟
امام عليه السلام : از يك نفر بدزدى بهتر از اين است كه از همه مسلمانان بدزدى ! (24)
كمك به فاميل
وقتى اميرالمومنين عليه السلام بسوى بصره حركت مى كرد در ميان راه در ربذه فرود آمد.
مردى از قبيله محارب به خدمت او به مشرف شد و عرض كرد: يااميرالمومنين ! من از قبيله
خود غرامتى را به عهده گرفتم اما از عده اى از آنها كه تقاضاى كمك مى كنم از فقر و
تنگدستى سخن مى گويند.
اى امير مومنان ! به آنها امر فرما كه كمك كنند آنها را وادار به يارى من نما.
حضرت فرمود: آنها كجا هستند؟
عرض كرد: گروهى از آنها هستند كه مشاهده مى كنى . حضرت مركب خود را بسرعت بسوى
آنها رسيد و سلام كرد، سپس پرسيد چرا فاميل خود را يارى نمى كنيد؟
آنها نيز او شكايت كردند.
عليه السلام فرمود: هر كس بايد با فاميل خود پيوند داشته باشد. اقوام به كمك و
يارى رساندن به يكديگر سزاورترند تا اگر مشكلى براى هر يك از اقوام آنها پيش آمد
و وضع آنها ناگوار شد به يكديگر يارى دهند كه كمك كاران و كسانى كه پيوند
فاميلى را حفظ مى كنند از اجر الهى برخوردارند و آنها كه قطع رابطه كرده به يكديگر
پشت مى كنند سنگين بارند. آنگاه مركب خود را حركت داد. (25)
انفاق
امام على عليه السلام شبى تا صبح نخلستان شخصى را آبيارى كرد و در برابر،
مقدارى جو دريافت نمود. وقتى جوها را به منزل برد يك سوم آن را آرد كردند و از آن
غذائى تهيه نمودند. چون غذا پخته و آماده شد مسكينى آمد و در خواست كمك كرد و آنها غذا
را به او دادند.
ديگر جوها را آرد كردند و از آن غذائى تهيه نمودند، در اين هنگام نيز يتيمى آمد و از آنان
كمك در خواست . آنها هم غذاى تهيه شده را به او دادند و از يك سوم باقيمانده غذائى مهيا
كردند پس از آماده شدن غذا اسيرى آمد و در خواست كمك كرد و آنها نيز غذاى خود را به او
دادند و حضرت و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند.
خداى تعالى كه ازنيت پاك آنان آگاه بود و مى دانست بخاطر خدا چنين انفاقى كرده اند و
به پاداش الهى اميد دارند ضمن آيه اى از آنها
تجليل كرد و به آنها احسان نمود و پاداش بزرگ آخرتى داد و درباره آنها فرمود:
و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا
و براى محبت به خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا مى دهند. (26)
شيعه واقعى
شخصى به امير المؤ منين عليه السلام گفت : فلانى بسيار گناه مى كند اما در عين
حال از شيعيان شماست .
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: يك يا دو دروغ در نامه
اعمال تو نوشته شد. اگر بسيار گناه مى كند و ما در دوست دارد و دشمن دشمنان ماست يك
دورغ گفتى زيرا او دوستدار ما است نه شيعه ما. در حالى كه تو گفتى او شيعه ماست .
(شيعه كه اهل گناه نيست ). (27)
دادرسى مظلومان
سعد بن قيس همدانى گويد: در زمان خلافت امير المؤ منين عليه السلام روزى او
را در كنار ديوارى ديدم . عرض كردم : اى امير مومنان چرا در اين هنگام (كه هوا گرم و زمان
استراحت است 9 بيرون آمدى ؟
حضرت فرمود: بيرون نيامدم مگر اينكه مظلومى را يارى دهم يا به فرياد داد خواهى
رسيدگى كنم در اين هنگام بود كه زنى به سوى او آمد كه ترس و وحشت او راگرفته
بود و نمى دانست به كجا مراجعه كند. نزد امام عليه السلام ايستاد و گفت : اى امير مؤ منان
! همسرم به من ستم و تعدى كرده و قسم ياد كرده است كه مرا كتك زند. شما با من بيا و ما
را صلح ده .
حضرت سرش را پائين انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و فرمود: نه و اللّه مى
روم تا اينكه مظلوم حقش را با صراحت و قاطعيت بگيرد. منزلت كجاست ؟
آن زن گفت : فلان جاست .
امام عليه السلام با او حركت كرد تا به منزلش رسيدند. زن گفت : اينجا خانه ماست .
حضرت كنار درب منزل
ايستاد و بر اهل خانه سلام كرد. در اين هنگام جوانى كه پيراهن بلند و رنگارنگ پوشيده
بود از خانه بيرون آمد.
امام عليه السلام به او فرمود: از خدا بترس و تقوا پيشه كن ، تو همسر خودت را
ترسانده اى ؟
جوان گفت : مسائل خانوادگى ما چه ربطى به شما دارد؟ به خدا سوگند او را بخاطر
سخن تو به آتش مى كشم .
امام عليه السلام همواره شمشير خود را به همراه داشت . در اين هنگام كه جوان گستاخى كرد
ضربه شمشير حضرت را احساس كرد. آنگاه به او فرمود:
من به تو امر به معروف نهى از منكر مى كنم و تو رد مى كنى ؟ همين آلان توبه كن و
گرنه تو را خواهم كشت .
مردم به خدمت حضرت رسيدند و اطراف اوجمع شدند.
جوان جسور كه طرف خود را شناخته و وحشت زده شده بود عرض كرد: يا امير المؤ منين ! مرا
ببخش خداوند تو را مورد بخشش خود قرار دهد. به خدا سوگند فرش زمين خواهم شد تا
همسرم پا بر روى من گذارد.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به همسرش فرمود: به
منزل وارد شود و شوهر دارى كند و با خود اين آيه را تلاوت مى كرد:
لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس .
خير در سخنان آنان نيست مگر كسى كه امر به صدقه يا كار خيرى كند يا بين مردم را
اصلاح نمايد.
حمد خدائى را كه بوسيله من بين زن و مردى را اصلاح كرد. (28)
صفات مومن
روزى امير المؤ منين عليه السلام از كنار عده اى از قريش كه نشسته بودند مى گذشت .
آنها از لباسهائى سفيد و صورتهائى خوش رنگ برخوردار بودند و بسيار مى
خنديدند، و هر كسى از كنار آنها مى گذشت با انگشت به او اشاره مى كردند وى را مورد
تمسخر قرار مى دادند.
آنگاه به گروهى از اوس و خزرج گذر كرد كه آنها نيز نشسته بودند و از بدنى لاغر و
ضعيف و رنگى زرد برخوردار بودند و در سخن گفتن خود تواضع مى ورزيدند.
حضرت تعجب كرد و بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و عرض كرد: پدر و مادرم
فدايت شوند، من امروز به مردمى گذشتم و صفات آنها را ذكر كرد و ادامه داد به عده اى
ديگر از اوس و خزرج گذر كردم و آنها را نيز توصيف نمود و گفت : همه آنها افرادى مومن
هستند، حال صفات مومن را برايم بيان فرما.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سر به زير انداخت و پس از لحظه اى سر بلند كرد و
فرمود: مومن بيست صفت دارد و اگر از اين صفات بر خوردار نباشد ايمانش
كامل نيست . و آن ويژگيها عبارتند از:
حضور در نماز، دادن زكات ، اطعام مسكين ، دست كشيدن بر سر يتيم ، پاكيزگى لباس ،
كمر بستن به عبادت خدا و ديگر اينكه وقتى سخن مى گويند راست مى گويند و هنگامى
كه وعده مى دهند خلاف وعده نمى كنند، و اگر امين شمرده شوند خيانت نمى ورزند. زاهد شب
و شير روز هستند، روزها روزه دار و شبها عبادت مى كنند، همسايه آزار نيستند و همسايه ها از
آنها در امانند، متواضعانه راه مى روند و در تشييع جنازه شركت مى كنند. خداوند ما و شما
را از متقين قرار دهد. (29)
دلدارى به ديگران
در جنگ جمل امير المؤ منين عليه السلام فرزندش محمد حنفيه را خواست و نيزه اى به او داد و
فرمود: با اين نيزه به لشكر دشمن حمله كن .
محمد حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد اما عده اى از دشمن جلوى او را گرفتند و در نتيجه
نتوانست پيشروى كند. وقتى به سوى پدر بازگشت امام حسن عليه السلام نيزه را از او
گرفت و بر دشمن حمله برد و او را طعمه نيزه خويش ساخت و پيروزمندانه با نيزه خون
آلود بسوى پدر بازگشت .
محمد حنفيه كه اين شجاعت را مشاهده كرد از شكست خود سرافكنده شد.
امام على عليه السلام به او فرمود: ناراحت نباشد او فرزند پيامبر و تو فرزند على .
فصل سوم : قصه هاى زندگى فاطمه عليها السلام
فاطمه عليها السلام خداوند امر به معروف را بخاطر مصلحت عموم مردم واجب كرد.(30)
دفاع علمى از مومنين
دو نفر زن كه در مسئله اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى
حل اختلاف خود نزد فاطمه عليها السلام رفتند. يكى از زنان مومن و ديگرى معاند و كافر
بود.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: من دلايل زن مومن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار
نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدت شاد و مسرور
گرديد.
فاطمه عليها السلام به آن زن مومن كه بسيار
خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى
تو مى باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است .
(31)
دگر بينى
امام حسن عليه السلام گويد: يك شب جمعه مادرم را ديدم كه در محراب عبادت ايستاد و
همواره نماز مى گذارد و در ركوع و سجود بود تا شب به صبح رسيد و شنيدم كه براى
زنان و مردان مومن با ذكر نام آنها دعا مى كند و هر چه بيشتر براى آنها از خداوند در
خواست مى كند اما براى خود دعا نمى كند.
عرض كردم : مادر! چرا براى خود دعا نمى كنى همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى
؟
فرمود: فرزندم اول همسايه بعد اهل خانه . (32)
ارزش آموزش دين
زنى به خدمت فاطمه زهرا عليها السلام رسيد و عرض كرد: مادر ناتوانى دارم كه
درباره نمازش به مشكلى برخورده است ، از ايم رو مرا به سوى شما فرستاده است تا
سوال او را پرسش نمايم .
فاطمه عليها السلام جواب سوال او را داد، مسئله دومى را
سوال كرد و حضرت جواب او را داد، مسئله سوم ، چهارم تا دهم را پرسيد و حضرت جواب
همه پرسشهاى او را داد. آنگاه آن زن از كثرت سوالهايى كه كرده خجالت زده شد و عرض
كرد بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا.
فاطمه عليها السلام فرمود: بيا و هر سوالى كه داشتى بپرس و من جواب خواهم داد،
زيرا اگر كسى خود را مزد بگير كسى كند كه بار سنگينى را بر پشت بام
حمل نمايد و در برابر مبلغ هزار دينار اجرت گيرد آيا از
حمل بار خسته مى شود؟
زن گفت : نه خسته نمى شود (زيرا اجرت بسيار زيادى دريافت مى كند.)
فاطمه عليها السلام فرمود: من در برابر هر مسئله اى كه پاسخ مى دهم بيشتر از بين
زمين و آسمان كه پر از مرواريد باشد پاداش مى گيرم پس سزاوار است كه هيچ در
برابر جواب به سوال شما خسته نشوم .
م شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت بر انگيخته مى شوند و به اندازه ارشاد مردم
و زيادى علومى كه دارند بر آنها لباس كرامت پوشانده مى شود تا اينكه به يكى از
آنها يك ميليون حله از نور داده مى شود، آنگاه منادى خداوند ندا مى دهد: اى سرپرستان
يتيمان آل محمد كه جدائى آنها از امامانشان آنها را يارى كرديد اينها شاگردان شما هستند
كه تحت سرپرستى و يارى شما بودند و هدايت شدند. از خلعتهايى كه به شما داده شد
به آنها بدهيد، علما هم به اندازه علومى كه آنها از ايشان دريافت كرده اند خلعت مى دهند و
برخى از آنها صد هزار خلعت
دريافت مى كنند و خود به كسانى كه از آنها تعليم گرفته اند مى بخشند. (33)
شيعه فاطمه عليها السلام
مردى به همسرش گفت : نزد فاطمه عليها السلام دختر
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برو و درباره من از او
سوال كن كه آيا من شيعه شما هستم يا خير؟
همسرش نزد فاطمه عليها السلام رفت و از او
سوال كرد.
حضرت فرمود: به او بگو:
ان كنت تعمل بما امر ناك وتنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا.
اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل
مى كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى كنى تو از شيعيان ما هستى و گرنه شيعه ما
نيستى .
زوجه آن مرد گويد: جواب فاطمه عليها السلام رابه شوهرم رساند. او گفت : و اى بر من
چه كسى از گناهان و خطاها بدور است ! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم
زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه درآتش جهنم است .
همسرش دوباره به خدمت فاطمه عليها السلام مى رسد و سخن شوهرش را به آن حضرت
مى رساند.
فاطمه عليها السلام مى فرمايد: به او بگو آنطور كه گمان كردى نيست ، شيعيان ما از
بهترين افراد اهل بهشت هستند.
و هر كس ما را دوست بدارد و دوستان ما را هم دوست بدارد و دشمن دشمنان ما باشد و با
قلب و زبانش ايمان آورده است اگر مخالفت با امر و نهى ما كند شيعه ما نيست گرچه به
بهشت مى رود اما بعد از آنكه بوسيله بلاها و سختى ها از گناهانشان پاك شوند يا با
انواع سختى ها در عرصه هاى قيامت و يا ورود در طبقه بالاى جهنم كه عذاب مى شوند پاك
گردند آنگاه بخاطر محبتى كه به ما دارند از جهنم نجاتشان مى دهيم و به نزد خود مى
بريم . (34)
منطق قوى فاطمه عليها السلام
امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام فرمود: برو و ميراث پدرت (فدك )
را بگير.
فاطمه عليها السلام نزد ابوبكر آمد و گفت : ميراث پدرم
رسول خدا را كه به من تعلق دارد بده .
ابوبكر گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا سيلمان براى داود ارث نگذارد؟
ابوبكر كه در برابر منطق محكم فاطمه عليها السلام عاجز ماند غضبناك شد و دوباره
گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا زكريا (در قرآن ) نگفت : فهب لى من لدنك وليا
يرثنى ويرث من آل يعقوب (فرزندى به من عطا فرما تا از من و
آل يعقوب ارث برد).
ابوبكر كه دوباره با دليل محكم فاطمه عليها السلام روبرو شد بدون هيچ منطقى حرف
خود را تكرار كرد و گفت : پيامبران ارث نمى گذارند.
فاطمه عليها السلام فرمود: آيا در قرآن نيامده است يوصيكم اللّه فى اولادكم
للذكر مثل حظ الا نثيين (خداوند درباره فرزندانتان سفارش كرده است كه پسر
به اندازه دو دختر ارث مى برد).
ابوبكر دوباره حرف خود را تكرار كرد كه پيامبران ارث نمى گذارند!
اين سخن كه پيامبران ارث نمى گذارند را عايشه و حفصه همسران پيامبر صلى اللّه
عليه و آله به آن حضرت نسبت داده اند. اتفاقا وقتى عثمان به خلافت رسيد عايشه به او
گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده .
عثمان به او گفت : تو نگفتنى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود ما پيامبران چيزى
به ارث نمى گذاريم و حق فاطمه را ضايع كردى ؟ من هم چيزى به تو نخواهم داد.
(35)
بهترين ويژگى زن
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: من و عده اى از اصحاب نزد
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بوديم ، آن حضرت فرمود: بهترين ويژگى زنان چيست
؟
هيچيك از ما نتوانستيم جواب دهيم تا اينكه جلسه به پايان رسيد و از يكديگر جدا شويم .
من بسوى فاطمه عليها السلام رفتم و از سوالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از ما
پرسيده بود او را مطلع كردم و گفتم كسى از ما نتوانست به آن پاسخ دهد.
فاطمه عليها السلام فرمود: ولى من جواب آن را مى دانم ، بهترين ويژگى زنان اين است
كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنان را نبينند.
نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رفتم و عرض كردم : اى
رسول خدا! شما سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . بهترين صفت زنان اين
است كه به مردها نگاه نكنند و مردها آنها را نبينند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو وقتى نزد من بودى جواب آن را نمى دانستى چه
كسى جواب سوال را به تو آموخت ؟
عرض كرد: فاطمه .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است
.
بنابر گفته فاطمه عليها السلام زن بايد پوشش
كامل خود را مراعات كند تا نامحرم او را نبينند و خود از نگاه به نامحرم بپرهيزد تا عفت و
سلامت او محفوظ بماند. (36)
حيا و پوشيدگى
امير المؤ منين عليه السلام مى فرمايد: روزى شخص نابينائى اجازه گرفت و به خانه
فاطمه عليها السلام آمد و زهرا عليها السلام خود را از او پوشاند.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود: چرا از اين نابينا حجاب گرفتى در حالى
كه او تو را نمى بيند؟
فاطمه عليها السلام در جواب گفت : اگر او مرا نمى بيند من كه او را مى بينم علاوه او
بوى نامحرم را كه استشمام مى كند!
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تن من هستى . (37)
نزديكى به خدا
پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود
سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟
اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند.
وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود:
بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در
منزل خود قرار دارد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است .
اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام
خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه
منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. (38)
آزادى در انتخاب همسر
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: بعضى از صحابه نزد من آمدند و گفتند: چه مى شود
خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برسى و درباره خواستگارى از فاطمه عليها
السلام با ايشان صحبت كنى .
من هم به محضر رسول خدا رفتم وقتى مرا ديد خنديد و فرمود: براى چه به اينجا آمدى و
چه حاجتى دارى ؟
من هم خويشاوندى با او و پيش قدمى در اسلام و يارى كردن وى و جهاد خود در راه خدا را
براى او بيان كردم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: يا على راست مى گوئى تو بهتر از آن هستى كه
مى گويى .
عرض كردم : يا رسول اللّه ! فاطمه را به ازدواج من در مى آورى ؟
حضرت فرمود: يا على قبل از تو كسانى براى خواستگارى او آمدند و من آنها را به
فاطمه معرفى كردم اما با شنيدن نام آنها علائم نارضايتى در چهره او مشخص مى شد
حال تو اينجا بمان تا من برگردم . آنگاه به سراغ فاطمه عليها السلام رفت و به او
گفت : اى فاطمه تو خويشاوندى و فضل و اسلام على بن ابيطالب را مى دانى و من هم از
پروردگار خود خواسته ام كه بهترين و محبوبترين خلقش را همسر تو قرار دهد و او الان
به خواستگارى تو آمده است چه نظرى دارى ؟
فاطمه سكوت كرد و نارضايتى در چهره او آشكار نگشت و رو بر نگرداند.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه سكوت او را علامت رضايتش دانست گفت : اللّه اكبر
سكوت او اقرار و قبول اوست .
اين قطعه از تاريخ زندگى فاطمه عليها السلام بيانگر حياى اوست كه چگونه پاسخ
مثتب خود را با سكوت اعلام كرد و از طرفى آزادى او در انتخاب همسر را بيان مى كند و
حرمت خاصى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى دخترش فاطمه عليها السلام را
اختيار او در انتخاب همسر قائل است كه هر چند على عليه السلام بهترين خلق خدا بود كه
به خواستگارى رفته بود باز هم خواستگارى امام على عليه السلام را با او در ميان
گذارد تا خود پذيرش خويش را اظهار نمايد. (39)
جهيزيه فاطمه عليها السلام
وقتى پيامبر صلى اللّه عليه و آله تصميم گرفت كه فاطمه عليها السلام را به عقد
على عليه السلام در آورد به او فرمود: اى على برخيز و زرهت را بفروش .
گويد: من هم رفتم زره ام را فروختم و پول آن را دريافت كرده و بر پيامبر صلى اللّه
عليه و آله وارد شدم و پول زره را به او دادم . نه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از مقدار
آن سوال كرد و نه من خبرى دادم آنگاه بلال را صدا كرد و مبلغى به او داد و فرمود: برو
براى فاطمه عطر خريدارى كن و مبلغى به ابوبكر داد و گفت : برو براى او لباس و
اثاثيه منزل خريدارى نما و عمار ياسر و برخى ديگر از اصحاب را به كمك او
فرستاد. آنه هم رفتند و اشياء مورد نياز را خريدارى كردند. جمع آنچه براى جهيزيه
زهرا عليها السلام خريدند عبارت بود از:
يك عدد پيراهن ، يك رو بنده ، يك حله سياه خيبرى ، يك تختخواب بافته شده از برگ و
ليف خرما، دو عدد تشك كه يكى از پشم گوسفند و ديگرى از ليف خرما پر شده بود،
چهار بالش ، يك پرده پشمى ، يك تخته حصير، يك دستاس ، يك طشت مسى ، مشكى از
پوست ، كاسه اى چوبى ، يك آفتابه ، دو كوزه سفالى ، يك سفره چرمى ، يك چادر
بافت كوفه ، يك مشك آب ، مقدارى عطر.
اصحاب پس از خريد اشياء مذكور آنها را به محضر
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آوردند. وقتى آنها را به او دادند حضرت آنها را زير و
رو كرد و گفت : خداوند مبارك گرداند. (40)
|