next page 

fehrest page 

back page 

الگوى شوهر دارى  
يك روز صبح امير المؤ منين عليه السلام به فاطمه عليها السلام گفت : آيا چيزى در منزل هست بخوريم ؟
فاطمه عليها السلام گفت : سوگند به كسى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت برگزيد چيزى در منزل نيست تا براى شما آماده كنم و دو روز است كه چيزى در منزل نبوده است مگر كمى كه آنهم تو را بر خود و حسن و حسين مقدم داشتم .
امام على عليه السلام گفت : اى فاطمه ! چرا نگفتى تا چيزى براى شما تهيه كنم ؟
فاطمه عليها السلام گفت : يا اباالحسن ! من از خداوند شرم دارم كه شما را به آنچه توان ندارى وادار كنم .
(چون مى دانستم توانائى خريد چيزى را ندارى در خواستى نكردم ). (41)
تسبيح فاطمه عليه السلام  
اميرالمومنين عليه السلام به مردى از طابفه بنى سعد فرمود: آيا مى خواهى از وضع خود و فاطمه براى تو سخن بگويم ؟
فاطمه آنقدر با مشك آب آورد مه آثار به دوش گرفتن مشك بر بدنش پيدا شد و آنقدر آسيا كرد كه دستهايش پينه بست و آن چنان در نظافت خانه كار كرد كه لباسهايش گرد آلود شد و بقدرى آتش در زير ظرف غذا روشن كرد كه لباسهايش گرد سياه گرديد وصدمه زيادى از اين كارها ديد.
به او گفتم : اگر نزد پدرت بروى و ازاو بخواهى خدمتكارى به تو بدهد از صدمات اين كارها نجات خواهى يافت .
او نيز نزد پدر رفت اما ديد جناعتى اطراف پدر را گرفته از اين رو از صدمات حيا كرد خواسته خود را بيان كند و بدون آنكه سختى بگويد برگشت .
پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فهميد كه دخترش زهرا براى حاجتى نزد او آمده بود. روز بعد به خانه ماآمد و گفت : اى فاطمه ديروز چه حاجتى داشتى ؟
اميرالمومنين عليه السلام گفتن : يا رسول اللّه ! فاطمه آنقدر مشك آب آورده است كه حمل آن بر بدنش اثر كرده است و آنقدر آسيا كرده است كه دستهايش پنبه بسته است و خانه را نظافت نموده كه لباسهايش غبار آلوده شده و از بس آتش زير ظرف غذا روشن كرده است لباسهايش به گرائيده است من هم به او گفتم : اگر نزد پدرت بروى و از او بخواهى خدمتكارى به تو بدهد از صدمات اين كارها نجات خواهى يافت .
او نيز نزد پدر رفت اما ديد جماعتى اطراف پدر را گرفته اند از اين رو حيا كرد خواسته خود را بيان كند و بدون آنكه سخنى بگويد برگشت .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فهميد كه دخترش زهرا براى حاجتى نزد او آمده بود. روز بعد به خانه ما آمد و گفت : اى فاطمه ديروز چه حاجتى داشتى ؟
اميرالمومنين عليه السلام گفت : يا رسول اللّه ! فاطمه آنقدر مشك آب آورده است كه حمل آن بر بدنش اثر كرده است و آنقدر آسيا كرده است كه دستهايش پينه بسته است و خانه را نظافت نموده كه لباسهايش غبار آلوده شده و از بس آتش زير ظرف غذا روشن كرده است لباسهايش به سياهى گرائيده است من هم به او گفتم : اگر نزد پدرت بروى و از او بخواهى خدمتكارى به تو دهد ازصدمات اين كارها نجات مى يابى .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: آيا مى خواهيد چيزى مى خواهيد چيزى به شما بياموزيم كه از خدمتكار بهتر باشد؟ وقتى در رختخواب رفتيد سى وسه مرتبه سبحان اللّه و سى سه مرتبه الحمداللّه و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر بگوئيد.
فاطمه عليه السلام سه مرتبه گفت : از خداى رسولش راضى شدم . (42)
حرمت سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله  
چند روز پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله مردى به محضر فاطمه عليه السلام مشرف شد و عرض كرد: اى دختر رسول اللّه چيزى نزد شما به يادگار گذاشته است تا مرا از آن بهره مند سازى ؟
فاطمه عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن نوشته رابياور.
كنيز بدنبال نوشته رفت اما آن را پيدا نكرد.
فاطمه عليه السلام فرمود: آن را پيدا كن كه ارزش آن براى من برابر حسن و حسين است .
كنيز به جستجو پرداخت تا آن را پيدا كرد و به خدمت آن حضرت آورد. در آن نوشته آمده بود:
از مومنين نيست كسى كه همسايه اش از آزار او در امان نيست و كسى كه به خداوند و روز قيامت ايمان دارد سخن خوب مى گويد يا سكوت مى كند.
خداوند انسان خيره ، بردبار و عفيف را دوست دارد و انسان بدزبان ، كينه توز و گداى اصرار كننده را دشمن مى دارد. حيا از ايمان است و ايمان سبب ورود در بهشت مى باشد و فحش از بى شرمى سبب ورود در جهنم است . (43)
فاطمه الگوى زنان  
در جهان اسلام بلكه عالم انسانيت فاطمه الگوى جامع و كاملى است كه چون خورشيد مى درخشد و راه زندگى را به هر زن مومن و آزادى مى آموزد. اگر چه عمر او كوتاه و فرازهاى تاريخ زندگى او محدود بود اما همان مقدار كه بيان شده است كافى است زيرا قطعه هاى تاريخى كه از زندگى را براى هر زنى كه بخواهد از او تبعيت كند روشن مى سازد. از طرفى مسائل زندگى زنان و مردان در اكثر موارد مشترك است و زنها مى توانند در مسائل مشترك از الگوهاى بزرگى چون از پيامبر خدا و ائمه اطهار عليه السلام بهره مى گيرند، اما مسائلى وجود دارد كه اختصاص به زنها دارد و جز يك زن كامل و جامع نمى تواند در آن قرار گيرد. بى اهميتى به جلوه هاى دنيا درسهاى ديگرى از خود به يادگار گذاشته است مه اكثر آنها مى توان آنها را از فصل سوم همين كتاب كه در باره آن حضرت نوشته شده است استفاده كرد.(44)
فصل چهارم : قصه هاى زندگى امام حسن عليه السلام 
امام حسن
هلاكت انسان در سه چيز است تكبر حرص حسد. (45)
تحليل سخن سياسى دشمن  
معاويه سخن حساب شده را در بين مردم مطرح كرد كه در ظاهر بيان ويژگيهاى اخالقى برخى از طوايف بوده بود. او گفت : طايفه بنى هاشم انسانهايى بخشنده اند پس هر گاه فردى از بنى هاشم دست از بخشش بردارد شباهت خود را به طايفه خويش ازدست داده است .
و (زبريها) بردبارند پس هر گاه يكى از آنها بردبارى خود رااز دست بدهد شباهتى به خود ندارد.
و (مخزومى ها) به تكبر معروفند و هرگاهخ كسى از آنها اين صفت را نداشته با شد به طايفه هود شباهت ندارد.
اين سخن معاويه به امام حسن عليه السلام رسيد: حضرت فرمود: چه زيركانه سخن گفته است تت تتاو خواسته است كه بنى هاشم اموال خود را ببخشند فقير گردند و اين فقر سبب ضعف آنها شود وزبيرهاى جنگ براه اندازند و سرگرم شمشير كشى گردند و يكديگر را نابود كنند و مخزومى ها با تكبر بر ديگران مورد كينه آنها گيرند ولى بنى اميه برد بارى كنند و مورد محبت مردم قرار گيرند. (46)
پاسخگويى به انتقاد ديگران  
ى امام حسن عليه السلام با لباسى فاخر و وضعى آراسته و قيافه اى جذاب سوار بر مركب خود شد و از منزل بيرون آمد، در بين راه يك يهودى فقير با لباسهاى كهنه و اندامى ضعيف و لاغر به او برخورد كرد، از امام عليه السلام خواست توقف كند آنگاه ، در برابر او ايستاد و گفت : يا بن رسول اللّه ! جد تو (رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ) مى فرمود:
الدنيا سجن المومن و جنه الكافر.
دنيا زندان مومن و بهشت كافر است .
و تو مومن هستى و من كافرم ولى دنيا را نمى بينم مگر اينكه بهشت توست ، از آن برخوردارى و لذت مى برى و زندان من است كه سختى و فقرش مرا هلاك كرده است .
ى امام عليه السلام سخن او را شنيد فرمود: اى پيرمرد! اگر به آنچه خداوند تعالى براى من و مومنين در بهشت آماده كرده است بنگرى كه هيچ چشمى آن را نديده و هيچ گوشى آن را نشنيده است خواهى فهميد كه من قبل از ورودم به آنجا در اين دنيا در زندانى تنگ بسر مى برم و اگر به آنچه خداوند از آتش و بدبختى و عذاب آخرت براى تو و هر كافر ديگر آماده كرده است بنگرى خواهى فهميد كه تو قبل از رفتن به عالم آخرت در اين دنيا در بهشتى وسيع و نعمتى كامل بسر مى برى . (47)
ترحم بر حيوانات  
نجيح گويد: حسن بن على عليه السلام را ديدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگى روبروى او قرار گرفته بود، هر لقمه اى كه مى خورد يك لقمه هم به آن سگ مى داد.
عرض كردم : يابن رسول اللّه ! اين سگ را از خود دور نمى كنى ؟
حضرت فرمود: رهايش كن زيرا من از خداوند حيا مى كنم كه جاندارى به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم . (48)
نمونه زيباى بزرگوارى  
روزى يكى از مردم شام وارد مدينه شد و ديد امام حسن عليه السلام بر اسبى سوار است ، شروع كرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام عليه السلام چيزى به او نگفت . وقتى بدگوئى او به پايان رسيد آن حضرت جلو رفت و بر او سلام كرد و خنديد و فرمود: اى پيرمرد گمان مى كنم در اين ب باشى و شايد اشتباه گرفته اى . اگر از آنچه گفتى طلب عفو كنى تو را مى بخشيم و اگر از ما در خواستى داشته باشى عطا خواهيم كرد، اگر راهنمائى بخواهى تو را راهنمائى مى كنيم و اگر كارى داشته باشى براى تو انجام مى دهيم ، اگر گرسنه باشى تو را سير خواهيم كرد و اگر عريان را خواهيم پوشاند، اگر نيازمند باشى تو را غنى مى كنيم و اگر مسكن بخواهى تو راجاى خواهيم داد، اگر هر حاجتى دارى بر آورده مى كنيم و اگر مسافرى به سوى ما بيا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز مى گردانيم زيراما جاى وسيع و مال فراوان داريم .
وقتى آن مرد اين سخنان امام عليه السلام را شنيد گريه كرد و گفت : اشهدانك خليفه اللّه فى ارضه ، اللّه اعلم حيث يجعل رسالته (شهادت مى دهم كه تو خليفه خدا در زمين او هستى خدا بهتر مى داند كه رسالتش را در چه كسى قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترين خلق خدا در نزد من بوديد اما الان تو بهترين خلق خدا نزد من مى باشى و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانى كه درمدينه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گرديد. (49)
پاسخ به مروان  
روزى مروان بن حكم كه از دشمنان اسلام و ائمه عليهم السلام بود امام حسن عليه السلام را مورد بدگوئى قرار داد.
وقتى بدگوئى او به پايان رسيد حضرت به او فرمود: من تلافى نمى كنم خداوند پاسخ تو را بدهد، اگر در آنچه گفتى راستگو هستى خداوند پاداش راستگوئى تو را بدهد و اگر دروغگو هستى خداوند جزاى دروغگوئيت را بدهد و خداوند شديدتر از من از تو انتقام خواهد گرفت .
م عليه السلام دو برخورد متفاوت را با دو نفر بدگو اعمال كرد و علت تفاوت رفتار او در داستان قبلى و فعلى به روحيه و اهداف بدگويان مربوط مى شود. اولى فريب معاويه را خورده بود و امام عليه السلام با برخورد مشفقانه خود او را هدايت كرد اما مروان خود شيطانى بزرگ بود كه هيچ زمينه هدايت نداشت و امام عليه السلام به او جوابى عادلانه داد. (50)
گرايشهاى باطل مردمى  
روزى معاويه به امام حسن عليه السلام گفت : من از تو بهترم .
امام عليه السلام فرمود: چرا اى پسر هند؟
معاويه جواب داد: زيرا مردم با من هستند و بدور من جمع شدند و به دور تو اجتماع نكردند.
امام عليه السلام فرمود: اين سخن تو بدور از حقيقت است و همراهى مردم با تو بخاطر خبى تو نيست اى فرزند هند جگر خوار.
سانى كه بدور تو جمع شده اند دو دسته اند: عده اى كه مطيع و راضى هستند و عده اى كه از روى اكراه و نارضايتى بدور تو جمع شدند، اما اطاعت كننده از تو خدا را معصيت كرده است و كسانى كه با اجبار با تو همراه شدند بر اساس گفته خداوند در قرآن معذورند و حاشا كه من به تو بگويم من بهتر از تو هستم ، زيرا در تو خيرى وجود ندارد تا من بهتر از تو باشم . اما بدان كه خداوند مرا از صفات پست پاك گردانيده است همان گونه كه تو را از فضايل دور داشته است .
امام حسن عليه السلام با اين سخنان ارزشمند خود بيان فرمود كه گرايشهاى مردمى هميشه حق نيست ممكن است زمانى مثل زمان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله يا زمان نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى گرايش مردم حق باشد و زمانى مثل معاويه يا افراد ديگر كه موارد آن فراوان است باطل باشد.
بنابراين گرايشهاى مردمى هميشه راه حق نيست . بله در مواردى راه حل است . و اين درس بزرگى است كه امام عليه السلام به تاريخ داده است . چه اينكه گرايش مردم به امام خمينى در اول انقلاب اسلامى حق بود اما گرايش آنها به بنى صدر اولين رئيس جمهور نظام اسلامى در ايران باطل بود. معيار گرايشهاى حق تطبيق آنها با احكام و ارزشهاى الهى و اسلام ناب محمدى است . (51)
خوش برخوردى با ديگران  
امام حسن عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت . روزى به خدمت او رسيد. امام عليه السلام فرمود: شب را چگونه صبح كردى ؟
او در جواب گفت : يابن رسول اللّه ! شب را بر خلاف رضاى خود و خدا و شيطان به صبح آوردم .
امام عليه السلام خنديد و فرمود چگونه ؟
عرض كرد: خداى عزوجل دوست دارد كه او را اطاعت كنم و مرتكب معصيت او نشوم و من چنين نيستم و شيطان دوست دارد معصيت خدا كنم و او را اطاعت نكنم و اين چنين هم نيستم و خودم دوست دارم هرگز نميرم و اين گونه نمى باشم .
از اين داستان استفاده مى شود كه امام عليه السلام با همه ابهت و بزرگى كه داشتند به گونه اى با ديگران برخورد مى كردند كه آنها براحتى در محضر او بلكه با خود او شوخى مى كردند و حضرت گوش مى دادند و مى خنديدند. (52)
جود و بخشش  
روزى مردى در برابر امام حسن عليه السلام ايستاد و گفت : اى پسر امير المؤ منين ! به خدائى كه به تو نعمت بخشيده است قسم مى دهم كه حق مرا از دشمنم بگيرى كه بسيار مستبد و ظالم است ، نه به پير مرد احترام مى گذارد و نه به كودك رحم مى كند.
امام عليه السلام كه تكيه داده بود با شنيدن سخنان او از جا حركت كرد و گفت : دشمن تو كيست تا حقت را از او بگيرم ؟
آن مرد گفت : فقر.
امام عليه السلام مدتى سر به زير انداخت ، آنگاه سرش را بسوى خادم خود بلند كرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بياور. خادم پنجاه هزار درهم آماده كرد.
امام عليه السلام فرمود: همه را به آن مرد بده ، سپس به او فرمود: به همان قسمهائى كه به من دادى قسمت مى دهم كه هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آيى . (53)
پوشيدن لباسهاى زيبا  
هرگاه امام حسن عليه السلام به نماز مى ايستاد بهترين لباس خود را مى پوشيد.
به او گفته شد: يابن رسول اللّه چرا بهترين لباس خود را مى پوشى ؟
حضرت فرمود:
ان اللّه جميل ، يحب الجمال ، فاتجمل لربى .
خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد و من خود را براى خدا آراسته مى كنم .
و خداوند فرموده است : زينتهاى خود را بهنگام عبادت در برگيريد.
و من دوست دارم بهترين لباسهايم را بپوشم . (54)
قطع رابطه با دشمنان  
عاويه كه مروان بن حكم را فرماندار مدينه قرار داده بود روزى براى او نامه نوشت كه دختر عبداللّه بن جعفر (برادر زاده امير المؤ منين عليه السلام ) را براى پسرش يزيد خواستگارى كند و اضافه كرده بود كه هر مقدار پدرش مهريه تعيين كند مى پذيرم و هر اندازه بدهى داشته باشد مى پردازم ضمن اينكه اين وصلت سبب صلح بين بنى هاشم و بنى اميه خواهد شد.
مروان را بدنبال عبداللّه بن جعفر فرستاد تا دختر او را به عقد يزيد در آورد اما عبداللّه گفت : اختيار دختران ما با حسن بن على عليهماالسلام است و بايد با او صحبت كنى . مروان نزد امام عليه السلام رفت تا براى يزيد خواستگارى كند.
امام عليه السلام فرمود: هر كس را مى خواهى جمع كن تا نظر خود را در آن جمع بيان كنم .
بزرگان طايفه بنى هاشم و بنى اميه جمع شدند آنگاه مروان برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :
معاويه به من دستور داده است تا زينب دختر عبداللّه بن جعفر را براى يزد بن معاويه خواستگارى كنم و گفته است : هر اندازه پدرش مهريه تعيين كند مى پذيرم و هر مقدار پدرش قرض داشته باشد ادا مى كنم و اين وصلت سبب صلح دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم مى گردد.
يزيد بن معاويه همسر بى نظيرى است و به جان خودم سوگند افتخار شما به يزيد بيش از افتخار يزيد به شماست ، يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابر طلب باران مى شود! سپس سكوت كرد و در جائى نشست .
امام حسن عليه السلام پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: اما در مورد مهريه كه گفتى هر مقدار پدرش تعيين كند، ما بيش از سنت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله كه براى دختران و خويشاوندان تعيين مى كرد نمى خواهيم .
اما درباره اداى قرض پدرش ، چه وقت زنان ما قرضهاى پدرانشان را ادا كرده اند كه زينب چنين كند؟
اما درباره صلح طايفه بنى هاشم و بنى اميه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست ، بنابراين بخاطر دنيا با شما صلح نخواهيم كرد.
و اما اينكه افتخار ما به يزيد بيش از افتخار يزيد به ما است اگر ارزش حكومت بر مردم بيش از ارزش نبوت از سوى خداوند است ما به يزيد افتخار مى كنيم اما اگر نبوت ارزش بيشترى از حكومت دارد او بايد به وجود ما افتخار كند.
اما اين كه گفتى به بركت چهره يزيد از ابر طلب باران مى شود اين حرف جز براى اهلبيت رسول اللّه صحيح نمى باشد و تنها به بركت چهره آنها طلب باران مى شود.
نظر ما بر اين است كه دختر عبداللّه را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم و من هم اكنون او را به عقد قاسم در آوردم و مهريه او را يك زمين مزروعى در مدينه قرار دادم كه ده هزار دينار آن را مى خرند و اين زمين براى آنها كافى است .
مروان گفت : آيا اين گونه با ما صحبت مى كنيد؟
امام حسن عليه السلام فرمود: هر يك از اين پاسخها در برابر هر يك از سخنان شماست .
مروان كه در انجام ماموريت خود شكست خورد مسائلى كه گذشته بود را طى نامه اى به معاويه اطلاع داد. (55)
نهى از قهقهه  
روزى امام حسن عليه السلام از محلى مى گذشت چشمش به مردى افتادكه قهقهه مى زند نزد او رفت و فرمود: آيا مى دانى كه در روز قيامت وارد آتش جهنم مى شوى ؟
او پاسخ داد: آرى .
امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى كه از افرادى هستى كه از آن خارج مى شوى ؟
جواب داد: خير مطمئن نيستم .
امام عليه السلام تو كه نمى دانى كه حتما از جهنم خارج خواهى شد چگونه قهقهه مى زنى ؟ (56)
توجه به خدا  
امام حسن عليه السلام وقتى وضو مى گرفت اعضاى بدنش مى لرزيد و رنگش زرد مى شد.
گفته شد چرا به هنگام وضو اعضاى بدن شما مى لرزد و رنگ چهره شما زرد مى شود؟
حضرت فرمود: حق است بر هر كسى كه در برابر پروردگار مى ايستد رنگش زرد شود و اعضايش به لرزه در آيد.
و هر گاه به درب مسجد مى رسيد سر خود را بالا مى كرد و مى گفت :
الهى ضيفك ببابك يا محسن قداتاك المسيئى ، فتجاوز عن قبيح ماعندى بجميل ما عندك يا كريم .
خدايا مهمان تو به درب خانه توست ، اى نيكوكار! گنهكار بسوى تو آمد پس به خوبيهاى خود از بديهاى من در گذر. (57)
عفو و بخشش امام عليه السلام  
امام حسن عليه السلام غلامى داشت . او مرتكب خلافى شد كه بايد تنبيه مى شد. حضرت دستور داد كه غلام را تازيانه زنند.
غلام به امام عليه السلام عرض كرد: اى مولاى من در قرآن آمده است :
والعافين عن الناس (آنان كه خطاى ديگران را مى بخشند).
حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستى ودو برابر آنچه به تو مى دادم خواهم داد. (58)
گره گشائى از مومن  
مردى خدمت امام حسن عليه السلام رسيد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد مرا به بر آوردن حاجتى يارى نما.
امام عليه السلام براى بر آوردن نياز او بدنبالش حركت كرد تا در بين راه به امام حسين عليه السلام رسيدند كه به نماز ايستاده بود. امام عليه السلام به آن فرمود: چرا از ابى عبداللّه (حسين بن على عليه السلام ) كمك گرفتى ؟
آن مرد عرض كرد: پدر و مادر فدايت باد به او مراجعه كردم فرمود مشغول اعتكاف است .
امام عليه السلام فرمود: اگر تو را يارى مى كرد از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود. (59)
روش تهنيت  
خداوند پسرى را نصب امام حسن عليه السلام كرد. قريش براى تهنيت مولود به محضر آن حضرت آمدند و گفتند: قدم اين پهلوان بر تو مبارك باد. امام عليه السلام فرمود: اين چه حرفى است شايد پهلوان نباشد.
جابر گفت : يابن رسول اللّه ! چگونه بگوييم ؟
امام عليه السلام فرمود وقتى خداوند پسرى به شما داد و براى مباركباد او رفتيد بگوئيد: خداى بخشنده را شكرگزار باش مبارك است . خداوند او را به دوران جوانى رساند و نيكوكاريش را نصب تو گرداند. (60)
يك موعظه  
امام حسن عليه السلام در يك روز عيد فطر بر مردمى گذر كرد كه بازى مى كردند و مى خنديدند. حضرت بالاى سر آنها ايستاد و فرمود: راستى كه خداوند ماه رمصان را ميدان مسابقه خلق خود ساخته است تا به وسيله اطاعت از او بر رضايتش پيشى كردند و نااميد گشتند.
تعجب بسيار است از انسانهاى خندان و بازيگر در امروز كه به نيكوكاران در آن پاداش دهند و بيهوده كاران زيان ببيند به خدا سوگند اگر پرده برداشته شود خوب بفهمد كه نيكوكار در كنار نيك خويش است و بد كار گرفتار بد كارى خود مى باشد، آنگاه از آنهاگذشت . (61)
موعظه امام حسن عليه السلام  
مردى كه به محضر امام حسن عليه السلام رسيد و از او خواست تا وى را موعظه كند.
امام عليه السلام فرمود: مبادا مرامدح كنى كه من خود را بهتر از تو مى شناسم و يا تكذيبم نمائى كه دروغگر راءى و نظرى ندارد، يا نزد من از كسى غيبت كنى .
آن مرد گفت : اجازه مى دهيد برگردم ؟
حضرت فرمود: بله هرگاه بخواهى مى توان برگردى . (62)
شيعه حقيقى  
مردى به امام حسن عليه السلام گفت : من از شيعيان شما هستم .
م عليه السلام فرمود: اى بنده خدا اگر مطيع امر و نهى ما هستى راست مى گوئى و اگر اين گونه نيستى با ادعاى مقام بلند تشيع كه از آن بهره مند نيستى برگناهان خود نيفزا و به نگو من از شيعيان شما هستم . بلكه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نيكى و بسوى نيكى هستى .
فصل پنجم : قصه هاى زندگى امام حسين عليه السلام 
امام حسين عليه السلام : سلام كردن بر سخن گفتم مقدم است . (63)
كمك به اندازه معرفت فقير  
روزى امام حسين عليه السلام در گوشه اى از مسجد پيامبر صلى اللّه عليه و آله نشسته بود. مردى عرب نزد او آمد و گفت : يابن رسول اللّه من بايد يك ديه كامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم . نزد خودم مى روم و از كريمترين مردم درخواست مى كنم و كسى را كريمترين مردم درخواست مى كنم و كسى را كمتر از اهلبيت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نمى شناسم .
امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادر عرب من سه سوال مى كنم اگر يكى از آنها راجواب دادى يك سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مساءله را پاسخ دادى دوثلث آن را ادا مى كنم و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم .
مردعرب گفت : يابن رسول اللّه آيامانند شما از مانند من (كه عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى كند؟ شما كه اهل علم و شرف و بزرگى هستيد؟
امام حسين عليه السلام فرمود: بله شنيدم كه جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفة ) (به اندازه معرفت احسان شود.)
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهيد سوال كنيد اگر دانستم جواب مى دهى و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوة الاباللّه ) چ
امام عليه السلام پرسيد: (اى الاعمال افضل ) (كدام اعمال بهترند؟)
جواب دادن (الايمان باللّه ) (ايمان به خدا)
حضرت پرسيد: (فما النتجاة من المهلكة ) (راه نجات از مهلكه كدام است ؟)
پسخ داد: (الثقة باللّه ) (اعتماد و توكل بر خداوند.
امام عليه السلام سوال كرد: (فمايزين الرجل ) (چه چيزى به مرد زينت مى بخشد؟)
مرد عزب جواب داد: (علم معه حلم ) (توكل توام با بردبارى )
حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چيزى او را زينت مى دهد؟مرد عرب : (فقر معه مروة ) (مال همراه بامروت )
امام عليه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب : ( صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلك )( صاعقه اى از آسمان پائين آيد واو را آتش زند كه مستحق چنين عذابى است ) امام عليه السلام خنديد و كيسه اى را كه در آن هزار دينار زر سرخ بود به او داد و انگشترى را كه دويست درهم ارزش داشت به او بخشيد و فرمود: طلاها را به طلبكارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.
مرد عرب آنها را برداشت و گفت :( اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ) يعنى : يعنى خداوند بهتر مى داند مه رسالتش را رد مجا قرار دهد. (64)
بخشش  
(انس ) گويد: نزد امام حسين عليه السلام بود كه كنيزى براو وارد شد و يك دستهگل به او تقديم كرد.
امام عليه السلام به او فرمود: تو را بخاطر هخدا آزاد كردم .
انس گويد: من گفتم : او يك دسته گل كه بهائى ندارد براى تو آورد آنگاه او را آزاد مى كنى ؟
امام عليه السلام فرمود: خداوند اين گونه ما را ادب كرده و رد قرآن فرموده است :
و اذا خييتم بتحية فحيوا باحسن منها اوردوها
يعنى : هر گاه مورد تحيتى قرار گرفتيد بهتراز آن تحيت كنيد يا همان گونه پاسخ گوئيد.
و بهتر از اين تتحيتى كه او به من داشت آزادى او مى باشد. (65)
دعوت فقرا به صزف غذا  
رلوزسى امام حسين عليه السلام از كنار مساكين عبور مى كرد كه ديد پلاسى پهن كرده و تكه نانى بر گذارده اند و مشغول خوردن هستند. حضرت به آنها سلام كرد و ايشان هم جواب سلام او را دادند. آنگاه وى را دعوت كردند تا باآنها غذا بخورد. امام عليه السلام هم كنار آنها نشست فرمود: اگر غذاى شماصرقه نبود باشماهم غذا مى شدم . شپش فرمود: به منزل من بيايد. فقرا هم به متزل آن حضرت رفتند و امام عليه السلام به آنها غذا و لباس داد و دستور داد مبلغى پول هم به آنها داده شد. (66)
يزرگوارى امام حسين عليه السلام  
شخصس به نام (عصام بن مصطلق ) گويد: روزى به مدينه وارد شدم و حسين بن على عليه السلام را با قيافه اى جذاب كشاهده كردم و به شگفت آمدم آنكاه هر چه از حسادت نسبت به پدرش در دل داشتم آشكار كردم . گفتم : تو فرزند ابوتراب هستى ؟ جواب داد: آرى ، من هم او و پدرش را مورد برگوئى بسيار قرار دادم .
آنگاه (زروى عطوفت و مهربانى به من نگاه كرد و اين آيات را تلاوت كرد:
و امر به نيكى كن واز انسانهاى جاهل درگذر، و اگر وسوسه اى از شيطان در تو ايجاد شد به خدا پناه آور كه او بسيار شنوا و آگاه است . وقتى طايفه اى از شيطانها پرهيزكاران را وسوسه كنند خدا را به ياد آورند و همان لحظه آگاه و بينا شوند، شيطانها برادرشان (افراد فاسق و هواپرست ) را به گمراهى مى كشانند.
سپس به من گفت : آرام باش و براى من خودت از خداوند طلب مغفرت كن . اگر از ما يارى بخواهى تو را يارى خواهيم كرد و اگر كمك بخواهى كمك مى كنيم و اگر طلب هدايت نمائى تو را هدايت خواهيم كرد.
مزمن با اين بر خورد نيكوى حضرت از گفته ها و رفتار خود پشيمان شدم در اين هنگام حضرت فرمود:
لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم و هوارحم الراحمين .
(يوسف به برادران شرمنده خود گفت ) امروز هيچ ملامتى بر شما نيست (و من عفو كردم ) خداوند شمارا مى بخشد او مهربانترين مهربانان است .
سپس فرمود: آيا اهل شام هستى ؟
گفتم : بله
فرمود: اين خود طبيعى است كه معاويه در ميان مردم شام شايع كرده است . درود خدا بر ما و تو باد. نيازمنديهاى خود را بگو كه مرا بهتر از آنچه گمان برده اى خواهى يافت ، انشاءاللّه تعالى .
عصام گويد: با اين بر خورد بزرگوارانه او زمين با همه پهناورى كه داشت برايم تنگ شد و دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد آنگاه خود را از وى دور كردم و از آن پس كسى محبوبتر از او پدرش نزد من نبود. (67)
صلح طلبى  
در بين امام حسين عليه السلام و برادرش محمد حنفيه نزاعى پيش آمد. محمد حنفيه نامه اى به او نوشت و در آن نامه آورد: اى برادر! پدر من و تو على عليه السلام است ، بنابراين نه تو از اين جهت بر من فضيلت دارى و نه من بر تو فضيلتى دارم . اما مادر تو فاطمه عليه السلام دختر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله است و اگر سراسر زمين پر ازطلااز آن مادر من باشد هرگز بامادرى تو برابرى نمى كند. پس هنگامى كه نامه مرا خواندى نزد من آى تا مرا راضى گردانى كه نو به فضل و برترى شايسته ترى . والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .
امام حسين عليه السلام پس از خواندن نامه او به پيشنهاد برادرش محمد جامعه عمل پوشانيد و به نزد او رفت و ازآن پس هيچگاه بين آنها كدورتى پيش نيامد. (68)
برخورد با ظالم  
عصر حكومت معاويه بود و وليدبن عقبه از سوى او فرماندار مدينه بود. روزى امام حسين عليه السلام و وليد بر سر مزرعه اى باهم نزاع كردند. امام عليه السلام دستار از سر وليد برداشت و به گردنش پيچيد.
مروان فاسق كه شاهد ماجرا بود گفت گفت : من تابه حال نديده بودم كه مردى اين گونه بر امير خود جرات داشته باشد كه حسين بر تو جسارت كرد. وليد كه از نيت تحريك آميز مروان آگاه بود گفت : به خدا سوگند اين حرف را بخاطر دفاع از من نمى گوئى بلكه بخاطر حسادت بر حلم من مى گوئى كه نسبت به حسين دارم . آنگاه گفت : مزرعه از آن حسين است .
امام عليه السلام به وليد فرمود: مزرعه از آن تو باشد و برخاست و رفت . (69)
عفو بخشش  
يكى از غلامان امام حسين عليه السلام مرتكب لافى شد و امام عليه السلام دستور داد او را تازيانه زنند.
غلام گفت : اى مولاى من قرآن مى فرمايد: (الكاظمين الغيظ) (مومنين غضب خود را فرو مى نشانند)
حضرت فرمود: رهايش كنيد.
غلام ادامه داد: ( والعافين عن الناس ) (خطاى مردم رامى بخشند.)
حضرت فرمود: تو را بخشيدم .
غلام ادامه داد: ( واللّه يحب المحسنين ) (خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
امام عليه السلام فرمود: تو را آزاد كردم و براى تو دو برابر آنچه مى دادم مقرر كردم . (70)
سلام مقدم است  
مردى به امام حسين عليه السلام رسيد و قبل از هرچيز گفت : حالت چطور است ، خداوند سلامتى دهد.
امام عليه السلام فرمود: سلام كردن بر سخن گفتن مقدم است . خداوند به تو سلامتى دهد. آنگاه فرمود: به كسى اجازه سخن دهد تااول سلام كند.
ترك درخواست از ديگران  
مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و درخواستى كرد. حضرت در پاسخ او فرمود: درخواست كردن كار خوبى نيست مگر براى پرداخت غرامت سنگين ، يابينوائى خاك نشين ، يا تعهد مالى سنگين .
آن مردگفت : من هم جز بخاطر يكى از اين موارد نيامدم .
آنگاه حضرت دستور داد صد دينار به او دادند.
نيكى به بدان  
شخصى در محضر امام حسين عليه السلام گفت : نيكى كردن به نااهل ضايع مى شود.
امام عليه السلام فرمود چنين نيست ، احسان همانند باران تندى است و به نيك و بد مى رسد.
رد غيبت  
شخصى نزد امام حسين عليه السلام ديگرى را مورد غيبت قرار داد.حضرت فرمود: دست از غيبت برادر كه نان خورش سگها جهنم اسست .(71)
برخورد با دشمنان  
روزى مروان بن حكم به امام حسين عليه السلام گفت : اگر شما مادرى چون فاطمه نداشتيد كه به آن افتخار كنيد چه چيزى داشتيد كه به آن افتخار كنيد؟
عليه السلام برخاست و بادستهاى قوى خود گلوى مروان رافشار داد و دشتارش را بر گردنش پيچيد تااينكه بيهودش شد آنگاه او را رها كرد. و رو به عده اى از قريش كرد و فرمود: آيا در روى زمين كسى به غير از من و برادرم محبوبتر نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بود؟ آيا غير از من و برادرم پسران دختر پيامبرى وجود دارد؟
آنها گفتند: خير، تنها شما پسران دختر پيامبر هستيد كه بهترين افراد نزد رسول خدا بوديد.
آنگاه امام عليه السلام فرمود: من هم كسانى را ملعون و پسر ملعون غير از مروان و پدرش دشمن رسول اللّه بر روى زمين نمى دانم . سپس به مروان فرمود: بين مغرب و مشرق كسانى از تو و پدرت دشمن تر نسبت به خدا و رسول او و اهل بيتش نمى باشد. (72)
اداعاى دين ديگران  
روزى امام حسين عليه السلام به ديدار اسامة بن زيد رفت . اسامه بيمار بود و از اندوهى كه داشت ناله مى كرد.
امام عليه السلام به او فرمود: غم تو براى چيست اى برادر من .
اسامه : بخاطر بدهى كه دارم و آن شصت هزار درهم است .
امام عليه السلام فرمود: برعهده من كه آن را ادا كنم .
اسامه : مى ترسم بميرم .
امام عليه السلام فبل از اينكه بميرى آن را ادا مى كنم و دين او را قبل از مرگش ادا كرد. (73)
دستيگرى از فقرا  
وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد پنبه هاى را بر پشت او مشاهده كردند از امام سجاد عليه السلام پرسيدند كه اينها اثر چيست ؟
حضزت فرمود: از بين انبانهاى طعام و چيزهاى ديگر را بر پشت خود مى گذارند و به خامه بيوه زنان و كودكان يتيم و فقرا و مساكين مى برد اين پينه ها در پشت او پديدار شد. (74)
رعايت شخصيت فقير  
مردى از انصار به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و از او در خواست كمك كرد.
امام عليه السلام فرمود: اى برادر انصارى آبروى خود را از درخواست حضورى حفظ كن و حاجتت را در نامه اى بنويس من انشاء اللّه به آن عمل كرد به گونه اى كه شاد گردى .
آن مرد هم در نامه نوشت : اباعبداللّه ! فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و بر گرفتن آن اصرار مى ورزد، به او بگو به من مهلتى بدهد.
ليه السلام نامه راخواند به منازل رفت و كيسه اى آورد كه هزار دينار در آن بود همه را به مرد فقير داد و فرمود: با پانصد دينار آن وام خود را بپردازد و باپانصد دينار ديگر زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه كس درخواستن نكن : مرد ديندار، ياصاحب مروت ، و يا اصيل و خانواده دار، زيرا انسان ديندار بهنگام درخواست ديگران با كمك به آنها ديتش راحفظ مى كند و انسان با مروت بخاطر مروتى كه دارد از كمك نكردن شرم دارد، و انسان اصيل مى داند كه تو با درخواستى كه كردى از آبروى خود مايه گذاردى و با آن برآوردن حاجتت آبروى تو را حفظ مى كند.(75)
فصل ششم : قصه هاى زندگى امام سجاد عليه السلام 
امام سجاد عليه السلام آداب علما بر عقل مى افزايد. (76)
عفو زيباى امام عليه السلام  
بين امام سجاد عليه السلام و پسر عموى او (حسن بن حسن ) كدورتى وجود داشت . حسن كه در دل ناراحت بود به فكر آزار آن حضرت افتاد. ازاين رو به مسجد رفت كه امام عليه السلام و اصحابش با يكديگر بودند. در برابر امام عليه السلام قرار گرفت و آنگاه بدگوئى و سخنان آزار دهنده اى نبود مگر اينكه نسبت به ان حضرت رواداشت و امام عليه السلام در برابر همه سخنان او سكوت كرد. وقتى بدگوئهاى او به پايان رسيد رها كرد و رفت .
چوم شب فرا رسيد امام سجاد عليه السلام به منزل او رفت و درب زد وقتى حسن رد منزل خود را باز كرد به او فرمود: اى برادر اگر در آنچه كه به من بدگوئى كردى راست گفتى خداوند مرا ببخشايد و اگر نسبت دروغ دادى خداوند تو را مورد بخشش قرار دهد و السلام عليك و رحمة اللّه . آنگاه برگشت و رفت .
حسن كه اين برخورد زيباى امام عليه السلام را مشاهده كرد بدنبال او رفت و امام را در بغل گرفت و گربه كرد به گونه اى كه حضرت براى او رقت كرد آنگاه قسم ياد كرد ديگر به آن سخنان و كارهاى زشت باز نخواهد گشت .
امام عليه السلام هم به او فرمود: من هم نسبت به آنچه گفتى تو را حلال كردم . (77)
شيوه برخورد باسخنان ناروا
روزى امام سجاد عليه السلام از منزل خارج شد، مردى به او برخورد كرد و حضرت را مورد بدگوئى قرار داد. غلامان و اطرافيان امام عليه السلام بسوى او رفتند تا وى را تنبيه كنند.
امام عليه السلام فرمود: را رها كنيد آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت : عيبهاى من كه خداوند آنها را پوشانده است بيشتر از آن است كه تو از آنها آگاه نشده اى . آيا نيازى دارى كه آن را بر آورده سازم ؟
مردجسور خجالت زده شد. آنگاه امام عليه السلام عبائى كه بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به او دادند. پس از اين واقعه آن مرد همواره به امام عليه السلام مى گفت : شهادت مى دهم كه تو از اولاد پيامبران هستى . (78)
اظهار محبت  
مردى به امام سجاد عليه السلام عرض كرد: من بخاطر خدا تو را خيلى دوست دارم .
امام عليه السلام سربه زير انداخت و آنگاه گفت : خداوند! من به تو پناه مى برم كه در راه تو دوست داشته شوم اماتو مرا دشمن داشته باشى سپس به آن مرد فرمود: من هم تو را بخاطر آن كسى كه مرا دوست دارم . (79)
احساس امنيت  
روزى امام سجاد عليه السلام غلامش را صدا زد اما او جواب نداد، دوباره صدا زد و او همچنان سكوت كرد، براى بار سوم او را صدا زد و غلام جواب داد.
امام عليه السلام فرمود: مگر صداى مرا نشنيدى ؟
غلام جواب داد: شنيدم .
امام عليه السلام فرمود: پس چرا جواب مرا ندادى ؟
غلام گفت : چون مى دانستم كه از جواب ندادنم آزارى از تو به من نمى رسد.
حضرت گفت : حمد خدائى را كه غلامم از من در امنيت قرار داده است (80)
عطمت روحى  
امام سجاد عليه السلام همواره بطور ناشناس پنهانى به منزل پسر عموى خود مى رفت و به او پول مى داد اوهم پول را مى گرفت و تشكر مى كرد و مى گفت : خدا به امام على بن الحسين جزائى خير وندهد كه به من كمك نمى كند. امام عليه السلام اين انتقاد را از پس عموى خود مى شنيد اماصبر و تحمل مى كرد و خود را معرفى نمى كرد. وقتى آن حضرت از دنيا رفت فهميد كسى كه به او پول مى داده است على بن الحسين عليه السلام بوده است پس از مرگ ، امام عليه السلام همواره بر سر قبرش مى رفت وبر او گريه مى كرد. (81)
توجه در نماز  
امام سجاد عليه السلام در حال نمازبود كه فرزندش در چاه افتاد.مردم متوجه شدند و سر و صدا بلند كردند و باسعى و تلاش بچه را از چاه بيرون آوردند و همچنان امام عليه السلام در حال نماز بود.
وقتى نماز به پايان رسيد به او گفته شد چرا با افتادن بچه در چاه نماز را تمام نكردى و به نجات فرزندت نشتافتى ؟
حضرت فرمود: من متوجه نشدم زيرا با پروردگار بزرگم مشغول مناجات بودم . (82)
توجه به آخرت  
روزى در منزل امام سجاد عليه السلام آتش سوزى شد، آن حضرت در حال سجده بود، مردم كه از آتش وحشت زده شد بودند امام عليه السلام را صدا زدند و گفتند: يابن رسول اللّه ، يابن رسول اللّه ! آتش اماامام عليه السلام سر از سجده برنداشت تااينكه باكمك ديگران آتش خاموش شد.
پس از آنكه امام عليه السلام نماز را به پايان رسانيد ازسوال شد چه چيزى شما را از اين آتش بى توجه كرده بود؟
حضرت فرمود: آتش آخرت . (83)
صبر و گذشت  
امام زين العابدين عليه السلام ميزبانى جمعى ازمهمانان خود بود. خادم حضرت نيز مشغول فعاليت بود. او با عجله بسراغ گوشتهاى سرخ شده درون تنور رفت وبا عجله تخته آهنى كه گوشتهابر روى آن سرخ شده بود را برداشت تا نزد مهمانان بياورد امام عليه السلام كه در پايين پله در خواب بود در اصابت كرد و او را كشت .
در حالى كه غلام حضرت بسيار مضطرب و. حيرت زده شده بود امام عليه السلام به او فرمود: تو را آزاد كردم زيرا كار از روى عمد نبود.
آنگاه به تجهيز و دفن فرزندش پرداخت . (84)
يك فراز اخلاقى  
شخصى نزد امام سجاد عليه السلام آمد و عرض كرد: فلان شخص درباره شكا بددگوئى كرد و شما را مورد سخنان آزار دهنده قرار داد.
ليه السلام فرمود: بيا با هم نزد او برويم . به همراه امام عليه السلام حركت كردند و حضرت در بين راه براى خود طلب يار ى كرد.وقتى به او رسيدند فرمود: اگر آنچه درباره من گفتنى حق است خداوند تعالى مرا ببخشد و اما اگر سخنان بيهوده اى گفته اى خداوند تورا ببخشايد. (85)
سرنوشت بيهوده گويان  
در مدينه مرد دلقك و مسخره اى بود كه مردم را مى خندانيد. او بسيار تلاش مى كرد تا امام سجاد عليه السلام را بخنداند اما موفق نمى شد تا اينكه يك بار گفت : اين مرد خسته كرده است كه بتوانم او را بخندانم .
روزى امام عليه السلام با غلامان خود حركت مى كرد، مرد دلقك كه چشمش به او افتاد تصميم گرفت با يك حركت خنده آرام را بخنداند. جلو آمد و عبادى آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت اما امام عليه السلام به او التافى نكرد غلامان او بدنبال مرد دلقك رفته و عباد رفته و عبا را از او پس گر فتند و بر دوش امام عليه السلام انداختند.
حضرت سوال كرد: اين مرد چه كسى است ؟
همراهان گفتند: او مردى مسخره و داغك است كه اهل مدينه را مى خنداند.
امام سجاد عليه السلام فرمود: به او بگوئيد ان اللّه يوما يخسر فيه المبطلون
براى خداوند روزى است كه در آن بيهوده كاران خسارت مى بيند. (86)
كمك به نيازمندان  
وقتى امام باقر عليه السلام پدرش على بن الحسين عليه السلام را غسل مى داد چشم همراهان او به بدن امام سجاد عليه السلام افتاد و ديدند كه زانوها و سرانگشت پاهاى او از زيادى سجده پينه بسته است و كتف او نيز پنبه بسته است .
به امام باقر عليه السلام عرض كردند پينه بستن پاى او ااز ادامه سجده هاى مكرر و طولانى است اماشانه هاى او چرا پينه بسته است ؟
امام عليه السلام فرمود: اگر پدرم نمرده بود چيزى به شما نمى گفتم . روزى نبود مگر اينكه او مسكين يا مساكينى را در حد امكان سير مى كرد و وقتى شب مى شد آنچه از خوردنى در منزل اضافه داشت در كيسه اى مى گذارد و در هنگامى كه مردم مى خوابيدند آنها را بر دوش مى گذارد و بسوى منازل افرادى مى رفت كه از روى حيا از مردم در خواستى نداشتند و آنها را بين آنها تقسيم مى كرد به گونه اى كه آنها متوجه نشوند تنها من مى دانستم و البته هدف او اين بود كه بطور پنه 9انى و بدست خود صدقه بدهد و مى فرمود: صدقه السر تطفى غضب الرب كما تطفى الماء النار فاذاتصدق احدكم فاعطى بيمينه فليحفها عن شماله .
صدقه پنهانى شعله هاى غضب پروردگار را خاموش مى كند همان گونه كه آب وآتش را خاموش مى كند، وقتى كسى از شما بادست راست خود صدقه مى دهد آن را از دست چپ مخفى بدارد. (87)

next page 

fehrest page 

back page