چون سلمان وفات يافت اميرالمؤ منين على - عليه السلام -
غسل ،كفن ،نماز بر جنازه و دفن او را به انجام رسانيد آن حضرت به همين منظور از مدينه
به ((مدائن )) آمد و اين ماجرا از كرامات معروف اميرالمؤ منين - عليه الصلاة و السلام -
است . ابوالفضل تميمى اين ماجرا را به نظم آورده است :
ادريت فى ليلة سار الوصى الى
|
ارض المدائن لما ان لها طلبا
|
فالحد الطهر سلمانا و عاد الى
|
عراص يثرب و الاصباح ما قربا
|
كاصف قبل رد الطرف من سباء
|
بعرش بلقيس و افى تخرقى الحجبا
|
فانت فى آصف لم تغل قلت بلى
|
ان كان احمد خير المرسلين فذا
|
خير الوصيين او كل الحديث هبا
|
و قلت ما قلت من قول الغلاة فما
|
ذنب الغلاة اذا قالوا الذى وجبا(4)
|
مستنصر بالله و ابن الاقساسى
راجع به اين قضيه گفته شده است : روزى خليفه عباسى المستنصر بالله همراه با سيد
عزالدين ابن الاقساسى براى زيارت قبر سلمان - رحمه الله - خارج گشت . خليفه در بين
راه به ابن الاقساسى گفت : از جمله اكاذيب اين است كه غلات شيعه مى گويند چون سلمان
وفات يافت على بن ابى طالب - عليه السلام - از مدينه به مدائن آمد و او را
غسل داد و همان شب به مدينه بازگشت . ابن الاقساسى به او جواب داده و ابيات گذشته
را خواند.(5)
ظاهر اين است كه ابن الاقساسى به اين ابيات استشهاد كرده (و خود آنها را نسروده ) زيرا
المستنصر بالله در سال 589 هجرى قمرى يعنى يك
سال بعد از وفات ابن شهر آشوب (كه اين اشعار را
نقل كرده ) متولد گشته است . (6)
خاتمه : اين اطلاعات مقدماتى ،بخش كوچكى بود از حيات سلمان محمدى كه چون دسته
گلى از ميان هزاران گل زيبا برگزيديم و چه بسا از گلهايى زيباتر و عطر آگين تر
صرف نظر كرده باشيم . شايد خواننده در فصول آينده بخشى ديگر از آن را بيابد. و
از خواننده عذر تقصير مى طلبيم چرا كه پرداختن به همه مطالب ، برون از حد توان و
فراتر از وسع و مجال است و ناچار بايد به مقدارى كه وقت و فرصت اجازه مى دهد
بسنده كنيم . و اينك فصول و مطالب آينده .
فصل دوم : اسلام آوردن و آزاد شدن از بردگى
داستان اسلام آوردن سلمان
خداى تعالى سلمان محمدى معروف به سلمان فارسى - رحمت و رضوان خدا بر او و
حشرنا الله معه را - كه در جستجوى دين حق از موطن خود هجرت كرد و رنجها و سختيهاى
بسيار در اين راه تحمل كرد تا آنجا كه در اين راه به بردگى مبتلا گرديد، تا اين كه
خداوند او را به دين حق هدايت فرمود و بر او منت نهاد. و او در
سال اول هجرى و مشخصا - به طورى كه گفته شده (7) - در ماه جمادى الاولى از آن
سال به دين اسلام مشرف گشت . داستان چگونگى رسيدن او به مدينه و آنچه پيش از
وصول به مدينه بر او گشت مفصل است و اندكى داراى اختلاف كه ما در اينجا در پى
بررسى آن وقايع نيستيم .
اما در اين شكى نيست كه در خلال مهاجرت به بردگى گرفته شده و به منطقه حجاز و
مشخصا مدينه آورده شده و به قولى ديگر به ((مكه )) يا ((وادى القرى )) برده شده
و سپس به مدينه آورده شده است . او دانسته بود كه به زودى پيامبرى ظهور خواهد كرد
كه صدقه نمى خورد، هديه مى پذيرد و بين دو شانه اش مهر پيامبرى ممهور است . پس
چون سلمان در محله ((قبا)) پيامبر - صلى الله عليه و آله - را ديد و مقدارى خرما به
عنوان صدقه به او داد و ديد آن حضرت به ياران خود فرمود كه از آن بخورند و خود از
آن نخورد چون صدقه بود اين را يكى از آن سه نشانه شمرد. سپس در مدينه حضرتش را
ديد و مقدارى خرما از باب هديه تقديمش كرد و اين بار ديد خود او از آن خرما
تناول فرمود.
و زمانى ديگر در محل ((بقيع الغرقد)) آن حضرت را در تشييع جنازه يكى از صحابه
خود ديد به او سلام كرد و پشت سرش رفت آن حضرت - صلى الله عليه و آله - جامه از
پشت خود كنار زد، چون مهر پيامبرى را بر پشت آن جناب ديد خود را بر آن افكند و آن مهر
را بوسيد و گريه كرد آنگاه اسلام آورد و داستان خود را براى
رسول الله - صلى الله عليه و آله - حكايت كرد(8). پس از اين - به طورى كه خواهيم
گفت - از بردگى آزاد گرديد.
آنچه ما از اين ماجرا مى فهميم
از داستان اسلام آوردن سلمان دانسته مى شود كه سلمان به انگيزه احساسى و عاطفى يا
مصلحت جويى و يا بر اثر اعمال فشار بر او يا به سبب اقتضاى جو خاصى اسلام
نياورده است ؛ بلكه پس از آن كه در جستجوى دين حق جلاى وطن كرد و زحمات و مشتقات
بسيارى در اين راه بر خود دين جلاى وطن كرد و زحمات و مشقات بسيارى در اين راه برخود
هموار كرد تا آنجا كه به بردگى گرفتار آمد فقط به علت اقناع فكرى و پذيرش
قلبى اسلام آورد. بعلاوه به طورى كه در برخى از روايات - كه
نقل خواهد شد - آمده است او از آغاز، به شرك تظاهر مى كرده و ايمان خود را پنهان مى
داشته است . مفهوم اين روايات بر اين دلالت مى كند كه دين دارى امرى فطرى است و
عقل سليم انسان را به دين فرا ميخواند و سلمان از اين طريق به ايمان به خدا و انبياء و
شرايع الهى راه يافت .
زمان آزاد شدن سلمان
گفته اند در آغاز سال پنجم هجرى ، سلمان به طور
كامل از بند بردگى آزاد شده است (9)؛ يعنى پيش از جنگ خندق كه پاره اى از مورخان
برآنند كه در ماه ذى القعدى سال پنجم هجرى رخ داده است . (10)
1 - بر فرض اين كه بپذيريم غزوه خندق در
سال پنجم هجرى بوده است همين امر مستلزم اين نيست كه آزاد شدن سلمان نيز در همان
سال بوده باشد؛ زيرا ممكن است سلمان مثلا در
سال چهارم هجرى چند ماهى بعد از غزوه احد آزاد شده باشد و بعد از گذشت
يكسال يا كمتر يا بيشتر از آزاد شدنش در غزوه خندق حاضر شده باشد.
2 - برخى از محدثين و مورخين گفته اند غزوه خندق به طور قطع و يقين در
سال چهارم بوده است ، اين قول را ((نووى )) در ((الروضه )) و در شرح خود بر
صحيح مسلم ، صحيح دانسته است ،(11) حتى ولى الدين عراقى گفته : ((مشهور اين است
كه غزوه خندق در سال چهارم هجرى بوده است )) (12) و ((عياض )) گفته : ((سعد بن
معاذ پس از غزوه خندق بر اثر تيرى كه به او اصابت بود وفات كرد و آن به اجماع
سيره نويسان - جز آنچه واقدى گفته (13) - در
سال چهارم بوده است )). بنابراين احتمال كه جمله ((به اجماع سيره نويسان )) مربوط
باشد به اين كه غزوه خندق در سال چهارم بوده عياض معتقد بوده كه وقوع غزوه خندق در
سال چهارم مجمع عليه است .
اما احتمال هم دارد كه جمله ((و آن در سال چهارم بوده )) مجزا و معترضه حكايت نظر عياض
درباره تاريخ غزوه خندق باشد و جمله ((به اجماع سيره نويسان ...)) مربوط باشد
به مرگ سعد بن معاذ بعد از خندق .
و از شواهد ديگر بر اين كه غزوه خندق در سال چهارم واقع شده اين كه : درباره زيد بن
ثابت گفته اند: پدرش در روز ((بعاث )) (14) در حالى كه او شش
سال داشت كشته شد. و روز ((بعاث )) پنج
سال قبل از هجرت بوده (15) و در زمان ورود
رسول الله - صلى الله عليه و آله - به مدينه ، زيد يازده
سال داشت . (16) و از طرف ديگر مى گويند نخستين جبهه جهادى كه زيد در آن حاضر
بود و جنگيد ((خندق )) بوده است (17) در حالى كه او پانزده
سال داشت . (18) پيامبر - صلى الله عليه و آله - در روز خندق به او اجازه جنگ
داد.(19) و غزوه خندق در شوال سال چهارم بوده است .(20) و از زيد روايت شده كه
گفته است : ((در روز خندق رسول الله - صلى الله عليه و آله - به من اجازه فرمود و
بر من ((قبطيه )) پوشانيد)). (21) و نيز گفته است : ((نه در بدر اجازه مبارزه
يافتم و نه در احد اما در خندق اجازه يافتم )) (22) و نيز گفته : ((در روز خندق اجازه
مبارزه يافتم در حالى كه در واقعه بعاث (پنج
سال قبل از هجرت ) شش ساله بودم . (23) و راجع به تاريخ وفات زيد و مقدار عمر
او گفته اند زيد در سال چهل و هشتم هجرى در پنجاه و نه سالگى وفات كرد.(24) اما
واقدى گفته او در سال چهل و پنجم در حالى پنجاه و شش
سال داشت درگذشت . (25) اين قول مؤ يد گفته ماست (خلاصه اين كه از مجموع اين
روايات استفاده مى شود كه غزوه خندق در سال چهارم بوده است ).
و نووى و ابن خلدون و چه بسا از ظاهر كلام بخارى هم بر مى آيد كه براى اثبات اين
كه غزوه خندق در سال چهارم بود، (26) استدلال كرده اند به اين كه : اجماع كرده اند
بر اين كه جنگ احد در سال سوم بوده و پيامبر - صلى الله عليه و آله - اجازه نداد ابن
عمر در آن شركت كند چون او در آن زمان چهارده
سال داشت اما در واقعه خندق اجازه فرمود شركت كند چون در آن زمان پانزده ساله
بود.(27) بنابراين جنگ خندق يكسال بعد احد بوده است . بعضى سعى كرده اند با
مطرح ساختن پاره اى از احتمالات دور به اين شواهد كه دلالت مى كنند بر اين كه غزوه
خندق در سال چهارم بوده است جواب بدهند. ما در كتابمان ((حديث الافك )) صفحه 96
الى 99 به اين احتمالات بعيد پاسخ داده ايم . در هر
حال از اين نظر كه - به دلالت شواهد ياد شده - جنگ خندق در
سال چهارم روى داده است احتمال اين كه آزاد شدن سلمان از بردگى پيش از
سال پنجم واقع شده قوت مى يابد.
اما اين كه تاريخ آزاد شدن او چه زمان بوده است ؟:
تاريخ آزاد شدن
ما تقريبا اطمينان داريم به اين كه سلمان در
سال اول هجرى از بردگى آزاد شده و حتى در بعضى از روايات آمده است كه در مكه آزاد
شده است . (28) آنچه كه بر آزاد شدن سلمان در
سال نخست هجرى دلالت مى كند عبارت است از:
1 - برخى از روايات مربوط به آزاد شدن سلمان بر اين دلالت مى كنند كه سلمان
بلافاصله پس از اسلام آوردنش - يا بگو اظهار اسلامش - كه در
سال نخست هجرى بوده آزاد شده است .(29)
2 - بعضى - مانند نويسنده كتاب ((تاريخ گزيده )) تصريح كرده اند به اين كه
رسول الله - صلى الله عليه و آله - سلمان را در
سال نخست هجرى خريد. (30) بزودى به هنگام سخن گفتن از اين كه سلمان از
آزادشدگان رسول الله - صلى الله عليه و آله - بوده تصريح به اين كه پيامبر -
صلى الله عليه و آله - سلمان را در سال اول هجرى خريد، از ((شعبى )) و ((بريده ))
نقل خواهد شد.
3 - شاهد ديگرى كه بر آزاد شدن سلمان در
سال اول هجرى دلالت مى كند عبارت است از:
قرارداد خريد سلمان
نوشته اند پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - راجع به خريد سلمان قراردادى را به
امير المؤ منين على بن ابى طالب - عليه السلام - املاء فرمود اين قرارداد - به
نقل ابونعيم - اين چنين است .
((اين چنين است كه محمد بن عبدالله فرستاده خدا، فديه داده غرس سيصد درخت خرما و
چهل اوقيه (31) طلا را در مقابل سلمان فارسى به عثمان بن
اشهل يهودى قرظى (منسوب به بنى قريظه ). با اين فديه ذمه محمد بن عبدالله
فرستاده خدا از قيمت سلمان فارسى برى ء شد و ولايت سلمان با محمد بن عبدالله
رسول خدا و خانواده اوست و احدى را بر او سلطه اى نيست . اين ((مفادات )) را ابوبكر
صديق ، عمر بن خطاب ، على بن ابى طالب ، حذيفة بن يمان ، ابوذر غفارى ، مقداد بن
اسود و بلال ، غلام آزاد شده ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف - رضى الله عنهم - شاهد
هستند. على بن ابى طالب در روز دوشنبه در ماه جمادى
الاول سال هجرت محمد بن عبدالله رسول خدا اين قرارداد را نوشت )) .
در بعضى از منابع اين قرارداد بدون ذكرى از شهود آورده شده است . (32)
چند ايراد در مورد اين قرارداد
خطيب بغدادى گفته است : ((اين حديث ايراد دارد زيرا نخستين جنگى كه سلمان در حضور
رسول الله - صلى الله عليه و آله - درك كرده غزوه خندق كه در
سال پنجم هجرى واقع شد بوده است اگر او در
سال اول هجرى از بردگى آزاد شده بود در غزوات پيش از غزوه خندق نيز حاضر مى شد.
همچنين اشكال ديگر اين روايت اين است كه در زمان
رسول الله - صلى الله عليه و آله - تاريخ هجرى
متداول نبوده و براى نخستين بار عمر بن خطاب در زمان خلافت خود اين تاريخ را به كار
برد)). (33)
و علامه محقق احمدى گفته است : ((در ميان شهود از ابوذر غفارى نام برده شده در حالى
كه او قبل از غزوه خندق به مدينه نيامده بود و اين با آنچه در قراردادت تصريح شده
(انعقاد قرارداد در سال اول هجرى ) سازگار نيست به علاوه ملقب ساختن ابوبكر به لقب
((صديق )) در اين قرارداد، مخالف روش نگارش در صدر اسلام است )). (34)
اين علامه محقق - حفظه الله - پيش از ذكر اين دو ايراد گفته است : خطيب به اين روايت
اشكال كرده و شهود را ذكر نكرده است و نيز ابن عساكر و كتاب ((نفس الرحمان )) از
شهود ذكرى نكرده اند. (35)
پاسخ به اين اشكالات
در مورد آنچه خطيب گفته و هم آنچه علامه احمدى ذكر نموده ملاحظاتى وجود دارد. راجع به
آنچه خطيب گفته است مى گوييم :
1 - اين كه گفته است : ((نخستين جبهه جهادى كه سلمان در آن شركت كرده خندق بوده است
و اين با نوشته شدن قرارداد آزادى او در سال
اول هجرى منافات دارد)) صحيح ، نيست زيرا:
اولا: ممكن است سلمان در سال اول هجرى از بردگى آزاد شده باشد و به سبب وجود عذر و
مانعى كه احيانا ما از آن بى خبر هستيم در جنگهاى پيش از خندق حضور نيافته است .
ثانيا: انعقاد قرارداد آزادى او در سال
اول هجرى لزوما به معناى دست يافتن او به نعمت آزادى در همان
سال نيست چرا كه ممكن است در پرداخت مال الكتابه (فديه اى كه بايد به مالك سلمان
داده مى شد) تاءخير حاصل شده باشد و در نتيجه آزادى او به تعويق افتاده باشد.
البته ما پيشتر به دليل همين قرارداد و ادله ديگر گفتيم كه چنين نبوده و سلمان در
سال اول هجرى از قيد بردگى آزاد شده اما مى خواهيم به خطيب بگوييم آنچه او گفته
است (يعنى منافات بين آزادى سلمان در سال اول هجرى با اين كه اولين جنگ او خندق بوده
) ظاهر و قطعى نيست و آنچنان كه او مدعى است به تنهايى و بدون ادله و شواهد ديگر،
نقض و رد حديث مربوط به قرارداد آزادى سلمان با صرف ادعاى ملازمه بين اين كه
نخستين جنگ سلمان خندق بوده و بطلان اين حديث ، صحيح نيست .
ثالثا: بعضى نوشته اند سلمان در غزوه ((بدر)) و ((احد)) نيز حضور داشته است .
(36)
و سخن سليم بن قيس ، ظاهر در اين است كه سلمان را در شمار
((اهل بدر)) آورده است . (37) و شايد همين (كه سلمان از جمله
اهل بدر بوده ) علت اين را كه عمر براى او پنج هزار درهم (مقررى
اهل بدر) مقرر كرد (38)را تفسير كند و روشن سازد. بعضى سعى كرده اند بگويند
مقصود كسانى كه گفته اند سلمان در بدر حضور داشته اين است كه در
حال بردگى در بدر حضور داشته و مراد كسانى كه مى گويند در غزوه خندق و جنگهاى
پس از آن حضور داشته و در بدر حضور نداشته اين است كه در
حال آزاد بودن در بدر حضور نداشته است . (39)
ما مى گوييم اين جمع بين دو قول ، جمعى تبرعى است كه هيچيك از صاحبان دو
قول بدان راضى نيستند؛ زيرا آنچه كه نفى يا اثبات شده
اصل حضور و شهود سلمان در غزوه بدر و احد است با قطع نظر از وصف حريت يا
بردگى او. بدين جهت در پاره اى از عباراتى كه
نقل شده چنين آمده است : ((بعد از خندق جبهه جنگى او او فوت نشد)) اين تعبير، تقريبا
صريح است در اين كه قبل از خندق بعضى از جنگها از او فوت شده است .
2 - اين را كه خطيب گفته است : ((در زمان رسول الله تاريخ هجرى نبوده و عمر نخستين
كسى بوده كه اين تاريخ را به كار برده )) نمى توان پذيرفت . ما در كتابمان
((الصحيح من سيرة النبى )) ثابت كرده ايم كه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله -
خود، واضع تاريخ هجرى بوده است و بارها آن تاريخ را به كار برده و همين قرارداد
مكتوب هم مى تواند يكى از ادله و شواهد اين مطلب باشد.
راجع به آنچه كه علامه پژوهشگر ((احمدى )) گفته و بر روايت ايراد كرده نيز مى
گوييم :
1 - با مراجعه به منابع دانسته مى شود اين كه گفته است : ((خطيب ، ابن عساكر و نفس
الرحمان ، ذكرى از شهود نكرده اند صحيح نيست )).
2 - آنچه راجع به توصيف و تلقيب ابوبكر به ((صديق )) گفته صحيح مى باشد و
ما در كتاب ((الصحيح من سيرة النبى الاعظم - صلى الله عليه و آله -، ج 2، ص
263-268 گفته ايم كه ملقب شدن ابوبكر به اين لقب در زمان اسراء و معراج يا در آغاز
بعثت ، يا در ماجراى غار - بر حسب اختلاف ادعاها و
اقوال - صحيح نيست . در آن جا گفته ايم كه اين لقب پس از گذشت مدتى - نه كوتاه - از
رحلت پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - بر ابوبكر گذارده شده است .
حال اگر بعد از ملقب شدن ابوبكر به اين لقب ، خود او اين لقب را در سند آزادى سلمان
درج كرده باشد بايد گفت : اين كه انسان القاب و عناوين تعظيم و
تجليل را بر خود بنهد امرى غير متعارف است . انسان بزرگى كه براى خود حرمت و
احترام مى شناسد در چنين موقعيتهايى از اظهار عظمت و برترى ابا كرده فروتنى ابزار
مى كند. و اگر ديگران او را به لقب ((صديق )) ملقب ساخته به سبب دوستى ابوبكر و
به منظور تجليل و تعظيم او، از جانب خود اين لقب را به آن نوشته و افزوده باشند
بايد بگوييم :
اين به معناى اين است كه ديگران در آن نوشته
دخل و تصرف بگذارند چيزى را كه در آن مكتوب نبوده بر آن افزوده اند. و اين كارى
محكوم و مردود است اگر نگوييم كارى ننگ آور مى باشد بخصوص كه براى يار
ابوبكر، عمر بن خطاب لقب نگذاشته و وصف ((فاروق )) را بر آن نيفزوده اند چنانكه
لقب جز او را نيز درج نكرده اند. ناگفته نگذاريم كه محدث نورى در ((نفس الرحمان ))
اين سند مكتوب را بدون وصف ((صديق )) و با وصف ((ابن ابى قحافه )) از
((تاريخ گزيده )) نقل كرده .اين نقل مناسبتر و با ظاهر
حال سازگارتر است .
3 - راجع به اين كه علامه احمدى گفته است ((ابوذر در
سال اول هجرى به مدينه نيامده بوده و بعد از خندق به مدينه آمده است و اين با احصاء او
در شمار شهود (در سند سلمان ) منافات دارد))، مى گوييم :
مقصود اين است كه ابوذر بعد از خندق به قصد اقامت در مدينه به مدينه آمده است اما پيش
از آن شايد به قصد ديدار پيامبر - صلى الله عليه و آله - يا حاجت و ضرورتى ديگر
به مدينه آمده و با نوشته شدن اين قرارداد مواجه شده و بر آن گواه گرديده و سپس
به موطن خود بازگشته است . روايتى ديگر نيز بر حضور او دلالت مى كند(40) بدان
مراجعه شود.
4 - علاوه بر آنچه گذشت توصيف ((بلال )) به اين كه غلام ابوبكر بوده نيز به
نظر مى رسد از اضافات روات اين حديث است ؛ زيرا به طورى كه ما در كتابمان
((الصحيح من سيرة النبى الاعظم ، ج 2، ص 34-38 گفته ايم
بلال غلام ابوبكر نبوده است . و بالاءخره شاهد ديگر بر اين كه راويان و نويسندگان
اين حديث از جانب خود در آن اضافاتى كرده اند اين است كه عبارت : ((رضى الله عنهم
)) بعد از ذكر نام شهود اضافه شده است . چرا كه بدون شك اين عبارت بعد از نوشته
شدن اين سند بر آن افزوده شده (نه در زمان كتابت كه شهود زنده بوده اند). حتى اين
احتمال هم هست كه اسامى شهود بعدا در ذيل سند اضافه شده باشد. اما اين
احتمال بسيار بعيد است .
حديث آزادى سلمان به نقلى ديگر
در بعضى روايات آمده است كه : بردگى ، سلمان را
مشغول داشت و مانع از حضور او در بدر و احد شد تا اينكه پيامبر اكرم - صلى الله عليه
و آله - به او فرمود: ((اى سلمان ! مكاتبه كن )). پس سلمان با مالك خود مكاتبه كرد تا
در مقابل غرس سيصد نخل (و به قولى صد و شصت فسيله يعنى شاخه درخت خرما كه در
زمين غرس شده و به قولى پانصد نخل و به قولى ديگر فقط صد
نخل ) و چهل اوقيه (41) طلا آزاد شود. آنگاه
رسول الله - صلى الله عليه و آله - به مسلمانان خطاب كرده فرمود: ((با دادن
نخل ، برادرتان (سلمان ) را يارى كنيد)). پس ياران پيامبر - صلى الله عليه و آله -
يكى يك پنجم ، ديگرى يك دهم ، و... كمكش كردند تا آن مقدار
نخل فراهم گشت . پيامبر - صلى الله عليه و آله - به او دستور داد چاله بكند اما هيچ
نخلى را غرس نكند تا خود او - صلى الله عليه و آله - آنها را در زمين بنشاند. سلمان چنين
كرد و رسول الله - صلى الله عليه و آله - آمد و آن نخلها را غرس فرمود و در همان
سال بار آوردند.
سپس به سلمان فرمود: ((چون شنيدى مالى نزد من آورده شده نزد من آى تا به مقدارى كه
از فديه ات باقى مانده به تو بدهم )). يك روز كه حضرتش در ميان صحابه بود
يكى از صحابه با مقدارى طلا به اندازه تخم مرغ بر حضرتش وارد شد پيامبر - صلى
الله عليه و آله - فرمود: ((فارسى مكاتب چه كرد؟)) سلمان نزد آن جناب فرا خوانده
شد و رسول الله - صلى الله عليه و آله - بدو فرمود: ((اين را بگير و آنچه را كه بر
ذمه دارى بپرداز اى سلمان )) پس سلمان آن طلا را گرفته
چهل اوقيه به مالك خود داد. در بعضى از منابع آمده است : همانند آنچه پرداخت براى او
باقى ماند. و سلمان آزاد شد و در غزوه خندق حضور يافت و پس از آن هيچ آوردگاهى از او
فوت نشد.(42)
چند ايراد و خدشه در اين روايت
بعضى از آنچه در اين روايت آمده جاى شك و ترديد است :
1 - در اين روايت آمده كه سلمان خود براى آزاد شدنش با مالك خود قرارداد بست و ياران
رسول الله - صلى الله عليه و آله - براى پرداخت دين او با دادن
نخل ياريش دادند و خود پيامبر با دادن طلا كمكش كرد. و اين بر خلاف صريح قرارداد
مكتوب مفادات سلمان است كه در آن آمده رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - خود
همه فديه سلمان را داد و او را خريد و آزاد كرد و ((ولاء))(43)او براى پيامبر اكرم و
اهل بيت او گرديد. و رواياتى ديگر كه به خواست خدا به زودى آورده مى شوند بر مفاد
اين مكتوب دلالت مى كنند.
2 - اين كه سلمان در سال پنجم يا چهارم هجرى آزاد شده باشد نيز مورد ترديد است و
پيشتر بعض آنچه بدين مطلب مربوط است گذشت و گفته شد كه سلمان در
سال اول هجرى آزاد شده است .
3 - اين كه در اين روايت ((ابن الشيخ )) تصريح شده به اين كه سلمان به
رسول الله - صلى الله عليه و آله - اطلاع داد كه به محض اسلام آوردن ، در زمان آمدن
پيامبر - صلى الله عليه و آله - به مدينه خود شخصا با مالكش مكاتبه نموده است
(44).همچنين اين كه گفته شود صحابه ، پيامبر - صلى الله عليه و آله - را در اداء
دينى كه در رابطه با فديه سلمان داشت يارى كردند سخن ناصحيح ديگرى است ؛ زيرا
اگر چنين بود بايد راوى بدان تصريح مى كرد و پيامبر - صلى الله عليه و آله -
برخلاف صريح روايت كه در آن آمده است از صحابه خواست برادرشان سلمان را (در اداى
دينش ) يارى كنند، بايد مى فرمود: مرا يارى نماييد.
روايتى كه قابل قبولتر است
شايد روايت پذيرفتنى تر روايتى باشد كه مى گويد: پيامبر اكرم - صلى الله عليه
و آله - هسته هاى خرما را مى نشاند و على - عليه السلام - ياريش مى داد و به صورت
اعجازى ، هسته ها بلافاصله رشد كرده نخل مى شدند و بار مى دادند. چنانكه با جا ساختن
مقدار چهل اوقيه طلا از سنگى كه طلا شد(45) يا از طلايى كه همانند تخم مرغ يا هسته
خرما بود و باقى ماندن آن به حال خود، معجزه ديگر آن حضرت ظاهر گشت .
درخت خرمايى كه عمر غرس كرد
در پاره اى از منابع آمده است كه عمر بن خطاب در غرس يك درخت خرما مشاركت كرد اما آن
درخت خشك شد و پيامبر - صلى الله عليه و آله - آن را بركند و به دست خود غرس كرد
پس به بار نشست (46) در روايتى ديگر آمده است درختى كه خشك شد درختى بود كه
خود سلمان آن را غرس كرده بود (47) و ((عياض )) از كسى اسم نبرده اگر چه غرس
درخت توسط غير سلمان را گفته است . (48) شايد نزد عمر يا سلمان شاخه تازه اى از
درخت خرما بوده و خواسته است در نشاندن درخت براى سلمان مشاركت كند و آن را بر زمين
نشانده . و محتمل است كه هسته خرمايى را كه در دسترس داشته نشانده باشد اما چون در
روايات به غرس ((نخله )) تصريح شده نه ((هسته ))
احتمال اول متعين مى شود.
بعضى سعى كرده اند بين دو روايت مشاراليهما يعنى روايتى كه مى گويد عمر نخلى را
كه خشك شد غرس كرد و روايتى كه مى گويد سلمان غرس كننده آن درخت بوده ، جمع
كنند به اين كه : ((ممكن است عمر و سلمان مشتركا درخت خرمايى غرس كرده باشند كه در
اين صورت غرس آن را هم به عمر مى توان نسبت داد هم به سلمان )). (49)يا به اين
بيان كه : ((تواند چنين باشد كه هر كدام از سلمان و عمر، يكى
قبل از ديگرى آن نخل را كاشته باشند)). (50)
ما در اين باره مى گوييم : بعد از آن كه پيامبر سلمان را از غرس نهى فرمود
معقول نيست سلمان كه ميزان فرمانبرى و التزام و تعهد مطلق او را نسبت به دستورات
خداى سبحان و رسول او - صلى الله عليه و آله و سلم - مى شناسيم به مخالفت با
دستور آن حضرت - صلى الله عليه و آله - اقدام كرده باشد. بنابراين نمى توان
پذيرفت كه او از فرمان پيامبر گرامى - صلى الله عليه و آله و سلم - سرپيچى كرده
باشد. در اين باره اين سؤ ال مطرح است كه : چطور سلمان در نشاندن دويست و نود و نه
درخت دخالتى نكرد و فقط در غرس همين يك درخت دخالت كرد؟!. به علاوه ، سند روايتى
كه غرس آن درخت را به عمر نسبت مى دهد صحيح است و ناقلان آن بسيار. اما جز توسط
ابن سعد در طبقاتش غرس آن درخت به وسيله سلمان روايت نشده است .
حال كه مرجع - اگر متعين نباشد - اين است كه سلمان در امر غرس درخت خرما دخالت نكرده
و نهيى را كه از جانب رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - متوجه او شد بود
مخالفت ننموده و از طرف ديگر نهى پيامبر - صلى الله عليه و آله - از غرس درخت متوجه
سلمان بوده نه عمر، اين كه عمر اقدام به غرس كرده باشد معقولتر و
احتمال آن نزديكتر مى شود. عمر با اين كار خود خواسته نقش و سهم خود را در اين مورد
نيز تجربه كند و شايد او كه گفته است :((من
زميل (همرديف ) محمد هستم ))(51) خواسته با اين كار برابرى خود را با
رسول الله - صلى الله عليه و آله - و اين كه همانطور كه
نخل به دست رسول الله - صلى الله عليه و آله - به بار مى نشيند به دست او هم بار
مى آورد و همچنان كه پيامبر بعضى كارها را انجام مى دهد و غير او نيز مى تواند همان
كارها را انجام دهد و - به زعم و پندار او - فرق چندانى بين او و ديگر مردم وجود ندارد،
نشان بدهد.
اما اين كه چرا عمر بيش از يك نخل ننشاند؟ شايد سبب اين بوده است كه چون ديد
رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - سلمان را از اين كه نخلى از آن نخلها را
بكارد نهى فرمود،نخست در اقدام به اين كار ترديد كرد و از اينكه مورد اعتراض و خشم
پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - قرار گيرد بيمناك شد اما بعدا به خود جراءت داد
و با غرس يك درخت خرما اقدام به كارى كرد كه هيچيك از ديگر صحابه - نه ابوبكر و
نه جز او - بدان اقدام نكردند. شايد هم سبب اين كه فقط يك
نخل غرس كرد اين بوده كه بيش از آن يك نخل ،
نخل ديگرى در دسترس نداشته است . اما اراده الهى بر اين قرار گرفت كه ناموس نبوت
را محافظت نمايد و انديشه و آرزوى دست اندازى به حريم نبوت يا بهره بردارى از آن
در جهت اهداف انحرافى ديگر را ناكام سازد. اين لطف الهى بدين صورت نمايان شد كه
همه نخلها به بار نشست جز همين يك نخل تا اين كه
رسول الله - صلى الله عليه و آله - مجددا آن را به دست مبارك خود غرس فرمود و بار
آورد و كرامت الهى ظاهر گشت .