next page

fehrest page

back page

در عصر عباسيان  
در روزگار عباسيان تحولاتى سياسى ، كه در پيدايش و جهت دادن به آنها غير عرب نقش اساسى داشتند، در ظهور تعصبات قومى و نژادى كه گهگاه و به درجات مختلف - از نظر شدت و ضعف - پديد مى آمدند تاءثير روشنى داشته اند. و همزمان با اين تحولات براى غير عرب فرصت و مجال اظهار نظر آزادانه پيرامون مساءله تبعيض نژادى و دفاع از اصل برابرى بين مردم فراهم شده بود. اما تبعيض قومى و ديدگاه نژادى در بسيارى از مواضع و مواقع همچنان نقش خود را ايفا مى كرد و در بسيارى از تحولات و رويدادها تاءثير داشت . ما نمى خواهيم تمام كلام را در اين باره بياوريم فقط مى خواهيم به يك يا دو مورد كه اين موضوع به طور واضح و روشنتر آن پيداست اشاره كنيم و كنكاش همه جانبه را به علاقمندان به اين امر واگذار كنيم . پس مى گوييم : گذشته از فتنه ها و انقلابات نژادى بسيار زيادى كه در اين جا و آن جاى سرزمين اسلامى به وقوع پيوست مى بينيم :
1 - به نظر مى رسد سياست متهم ساختن به كفر و زندقه و در پى آن لزوم قتل ،از عهد بنى اميه آغاز شده و سپس عباسيان به نحو فعالتر و جدى تر آن را پى گيرى كرده بنياد گذاردند. اين سياست ،روش موفقى بوده براى انتقام از دشمنان بدون بر انگيختن هر گونه پيامد منفى علنى حتى اين روش ، از اين جهت كه هياءت حاكمه را علاقمند به شريعت و در انديشه امر دين و در پوشش پرهيزگارى و خداپروايى جلوه مى داد داراى جنبه مثبت نيز بوده .
در درجه نخست ((موالى ))خصوصا روشنفكران و آگاهان ايشان ، طعمه اين سياست بودند. در برخى از نصوص تاريخى آمده است : هدف اصلى و اساسى ، موالى - و شيعه - بوده اند. جاحظ مى گويد:عموم كسانى كه به اسلام شك كردند غير عرب بودند چون نخست ((شعوبيه ))به ترديد دامن زدند و به جدال و كشمكش و در نتيجه جنگ و درگيرى پرداختند بخاطر اين كه چيزى مورد بغض قرار گيرد اهل آن نيز مبغوض گردند(205)
(يعنى چون شعوبيه از اسلام بغض داشتند عرب را مبغوض داشتند).
و بعضى ادعا كرده اند كه : بيشتر زنديقان از موالى بوده اند و از عرب فقط چهار تن - نه يك تن بيشتر - به زندقه متصف گرديده اند.(206)
2 - مورخان آورده اند: خليفه ((راضى ))از دست هيچ سياهپوستى چيزى نمى گرفت . (207)
3 - و چنانكه پيشتر اشاره شد - نوشته اند: علت سقوط ((اندلس ))تميز و تبعيض بين عرب و غير عرب بوده است . (208)
قالبهاى متمدنانه فريبنده  
گرايش تبعيض نژادى به طور پنهان و آشكار و در مقاطع مختلف ادامه يافت تا آن جا - به طورى كه پيشتر نقل كرديم - ابن تيميه با حرارت تمام از عقيده اهل سنت مبنى بر برترى جنس عرب بر جنس عجم دفاع كرد. اما با گذشت زمان ، تظاهر به اين گرايش دشوار،زشت و سنگين شد. بدين جهت در زمانهاى اخير، اين گرايش در قالبهاى متمدنانه (!) و شعارهاى فريبنده و به نامهاى گمراه كننده ظاهر گشته است كه اگر به ظاهر،اين عناوين و شعارها متنوع و مختلفند اما از جهت محتوا و جوهره و به لحاظ آثار و نتايج يكى هستند. عناوين و قالبهايى از قبيل : غرب ، شرق ، اروپايى ، آسياى ،مليت ، وطن پرستى و... زيرا - مثلا - شعار قوميت عربى ،ملى گرايى فارسى ، قوميت كردى و...كه بر اساس آنها امتياز داده مى شود و سياستها تنظيم و اجرا مى شوند، چيزى نيستند جز تعبيرها و اصطلاحات جديد فريبنده اى كه وقيحترين انواع تبعيض نژادى و قومى را در اندرون دارند. تا آن جا كه مى دانيم نخستين كسى كه واژه ((قوميت ))را به كار برد. ((ابويحيى بن مسعده ))بوده در رساله اى كه در قرن ششم هجرى در رد ((ابن غرسيه ))نوشته است . (209)
پيداست كه تعصب براى وطن فقط از اين جهت كه وطن است و تعصب براى كرد بودن ، فارس بودن ، عربيت ، اروپايى بودن و امثال اينها و دادن امتياز به گروهى و محروم ساختن گروههاى ديگر بر پايه انتساب به اين مكان يا آن مكان و اين قوم يا آن قوم و...به معناى اينست كه يك امر غير ارادى كه هيچ نقشى در تكامل انسانيت انسان و ملكات و خصلتهاى نيكو و سودمند او ندارد مبنا و منشاء برخوردارى و محروميت باشد در معنا و مضمون ،از ((تبعيض ))نژادى فاصله ندارد. چنانكه تبعيض بر اساس ‍ زيبايى ظاهرى يا رنگ ،يا زبان ،يا طبقه اجتماعى و امثال اينها نيز تبعيض بر اساس امور غير ارادى و فاقد هر گونه نقش و اثر در تكامل انسان است .
از اين جا است كه ضرورت ايجاب مى كند اين مساءله براى مردم توضيح داده شود و نتايج و پيامدهاى آن در ابعاد مختلف بيان گردد تا مردم هشيار شوند و درستى ديدگاه واقع گرايانه اسلام در اين زمينه برايشان ثابت گردد و بشريت به تعاليم اسلام و هدايتهاى استوار او كه ((تقوا))را ملاك برترى بر يكديگر و معيار ارزيابى انسانيت انسان و مواضع و رفتار او دانسته است پايبند و ملتزم گردند.
فصل سوم : دو سياست متضاد 
خليفه دوم و سياست تبعيض نژادى  
گذشته از اين كه مى بينيم ((عباس بن عبدالمطلب )) هنگامى كه عمر پس ‍ از فتح مكه پيشنهاد كرد ابوسفيان كشته شود صريحا عمر را متهم كرده به اين كه مواضع او رد مورد ابوسفيان برخاسته از روح قبيله اى و ناشى از تعصب طايفه اى است . عباس به عمر گفت : آرام اى عمر!. به خدا سوگند! اگر ابوسفيان از قبيله بنى عدى بن كعب (قبيله خود عمر) بود چنين نمى گفتى (قتل او را نمى خواستى ). اما چون او از افراد ((بنى عبد مناف ))است چنين مى گويى (210) گذشته از اين اتهام صريح ، نصوص تاريخى بسيارى وجود دارند كه نشان خليفه دوم بر تمييز و تفضيل عرب بر هر غير عربى اصرار مى ورزيده و اهتمام تمام داشته به اين كه اين امر را تاءكيد و تثبيت كند تا پس از خودش اين سياست پيروى شود و توسط آيندگان ادامه و استمرار يابد.
از سوى ديگر او در تدابير، احكام ، مقررات و مواضعى كه در شرايط، مناسبتها و حالات مختلف داشت حقوق غير عرب را پايمال مى كرد، حرمت ايشان را نگه نمى داشت و شخصيت آنان را مورد تجاوز قرار مى داد. براى روشن شدن بخشى از مطلب به سياستهاى او در دو زمينه اشاره مى كنيم :
جنبه اول : برتر دانستن عرب  
در مورد سياست و خط مشى او در برتر دانستن عرب به شواهد ذيل اشاره مى كنم :
از سخنان معروفى كه از او نقل شده اينست كه : بر هيچ عربى مالكيت نيست (هيچ عربى مملوك واقع نمى شود)(211).
و مى گويد: ((من خوش ندارم اسارت عرب سنت شود(212) ))و اسيران زن يمنى را در حالى كه - برخى از آنها - از مالكان خود آبستن بودند آزاد كرد و بين آنها و خريدارانشان جدايى انداخت .(213)
و هر نمازگزار از اسيران عرب (يعنى اسيران عرب مسلمان ) را آزاد كرد و از آنها تعهد گرفت بعد از آزادى تا سه سال در خدمت خليفه باشند.(214)
و در وصيتش گفته بود: هر عربى از بيت المال آزاد شود و تا سه سال در اختيار امير (حاكم ) باشد و همانطور كه عمر تا سه سال بر آنها ((ولاء))داشت حاكم بر او ولاء داشته باشد.(215)
ما دقيقا سر و سبب اين تعهد و التزام سه ساله در مقابل امير بعدى را نمى دانيم تنها چيزى كه به نظر مى رسد اينست كه عمر شخص معينى را براى جانشينى خود در نظر داشته و در انديشه اين بوده كه با ابداع و اختراع شوراى شش نفره اى كه با توجه و عنايت تام آنها را به نحو برگزيد كه به نتيجه اى كه بدان خواهند رسيد اطمينان يابد، شرايط و زمينه را براى تحميل او بر مردم فراهم سازد.
فداء عرب (مالى كه براى آزاد شدن برده هاى عرب بايد به مالك آنها پرداخت مى شد) را تعداد مشخصى شتر تعيين كرد اما اين تعداد مختلف و متغير بود.(216) و شايد علت اين اختلاف و چندگونگى ، تبدل و عدم ثباتى بوده كه در زمانهاى مختلف در راءى و نظر او پديد مى آمد و در احكام و نظرات او اشتباه و نظاير اين بى ثباتى وجود داشته چنانكه در بعض مسائل ارث نظر او متغير بوده است . (217)
و از او روايت شده كه چون حاكم گشت گفت : ((در حالى كه خداى عزوجل گشايش فرموده و سرزمين عجمها را مسخر ما نموده براى عرب زشت است كه يكديگر را مالك شوند)). و در مورد مقدار مالى كه براى آزاد كردن زنان عرب اسير شده در جاهليت و پس از اسلام - جز كنيزهايى كه براى مالك خود بچه زاييده اند پرداخت شود نظر خواهى كرد...(218) و اسيران زمان جاهليت و كنيززادگان از آنها را آزاد كرده به قبايلشان بازگردانيد بر اين اساس كه به كسانى كه در حال مالكيت آن اسيران ، اسلام آورده اند. فديه اى بپردازند - ناقل گويد: اين راءى او مشهور است .(219) چنانكه دستور داد اسيران ((آل منذر ))(ملوك حيره در نزديكى كوفه ) بر اين اساس كه جزء سواد عراق (بين بصره و كوفه و حوالى آن دو شهر) و نتيجتا عرب حساب مى شوند و عرب به اسارت گرفته نمى شود، آزاد شوند و اموالشان مسترد گردد.(220)
و اسراى ميسان (ناحيه اى بين بصره و واسط) را على رغم اين كه برخى از آنها مدتى كنيزان خود را وطى كرده بودند بدون اين كه دانسته شود از آنها آبستن شده اند يا نه بازگردانيد.(221)
و چون كارگزاران خود را به محل ماءموريت گسيل مى داشت بر آنها شرط مى كرد كه : ((عرب را نزنيد تا خوارشان كنيد و در جنگ زياد نگذاريدشان تا فتنه بر پا شود و كسى را بر آنها مستولى (آقابالاسر) نكنيد تا محرومشان كنيد)).(222)
و چنانكه از نصاراى ((بنى تغلب ))(به عنوان جزيه ، ماليات مخصوص ‍ اهل كتاب ) عشر (يك درهم ) مى گرفت و از مسيحيان عرب نصف عشر دريافت مى كرد.(223) و شايد اين سياست و خط مشى عمر، بعضى را بر آن داشته كه سخنان را كه مضمون آن امر به دوست داشتن عرب و پرهيز از دشمنى با آنهاست (224) ساخته و - به رسول الله - صلى الله عليه و آله - نسبت دهند. و بعضى از آنها ادعا كنند كه پيامبر - صلى الله عليه و آله - شخص سلمان را از كينه داشتن نسبت به عرب نهى نمود.(225) و شايد اين خط مشى عمر در مورد عرب موجب اين بوده كه او از جانب آنها احساس ‍ امنيت كند تا جايى كه بگويد: ((خاطر جمع بودم كه هرگز عرب مرا نمى كشد))(226)و در تعبيرى ديگر: ((عرب مرا نخواهد كشت )).(227)
جنبه دوم : ستم به غير عرب  
اما نظر عمر و سياستهاى او در مورد غير عرب على رغم اين كه او خود گفته است :((من دادگرى را از پادشاه ايران (انوشيروان ) و شنيدن فروتنى و شيوه رفتار او فرا گرفته ام ))(228) و عدالت را از هيچ شخصيتى عربى حتى از پيامبر بزرگ - صلى الله عليه و آله - فرا نگرفته بود. گو اين كه آن دادگرى ادعا شده اى كه عمر فرا گرفته و فروتنى و تواضع كه به شاه ايران نسبت داده در رفتار و كردار شاه ايران ديده نمى شود جز اين كه چند تظاهر فريبنده كه در وراى آنها ستم ،فساد و بيرحمى بسيار نهفته بود از او حكايت شده است .
على رغم اين سخن خود عمر، مى بينيم سياست و خط مشى او در مورد عرب بيرحمانه و ستمگرانه بوده و نشانى از عدالت و انصاف در آن نبوده است ؛ سياستى كه پس از عمر،امويان آن را دقيقا به اجرا درآوردند و تا قرنها آثار و نتايج آن استمرار يافت و حتى - به طورى كه اشاره كرديم - تا امروز به اشكال مختلف آن آثار و نتايج ديده مى شود.
نصوص تاريخى ذيل ، اين جنبه از سياست عمر را روشن مى سازد:
مشروح سياستهاى خليفه  
1 - تحريم مدينه بر غير عرب : ((عمر احدى از عجم را نمى گذاشت وارد مدينه شوند...))(229) و چون عمر ضربت خورد و بين او و ابن عباس بدين خاطر كه ابن عباس و پدرش دوست داشتند غير عرب در مدينه بسيار باشند مشاجره اى درگرفت : دروغ مى گويى بعد از آن كه به زبان شما سخن گفتند و به جانب قبله شما نماز خواندند و حج شما را بجاى آوردند؟!(230)
2 - فروش همسايه نبطى : ماءمون عباسى حكايت كرده كه عمر بن خطاب مى گفت : ((هر كس همسايه اش نبطى (عجم ساكن بين بصره و كوفه ) باشد و به قيمت آن نياز داشته باشد او را بفروشد!)).(231)
3 - عرب در مقابل غير عرب قصاص نمى شود: عبادة بن صامت از مردى نبطى خواست چهارپاى او را نگه بدارد آن مرد سرباز زد عبادة او را زد و سرش را زخمى كرد عمر خواست از او قصاص كند زيد بن ثبت به او گفت :آيا در مقابل برده ات از برادرت قصاص مى كنى ؟ پس عمر قصاص ‍ نكرد و به ديه حكم كرد.(232)
4 - پوشش عجم : عمر به دستياران و ماءموران ((عتبة بن فرقد)) در حكومت آذربايجان نوشت : ((... بپرهيزد از رفاه طلبى و تنعم و پوشش ‍ عجم ))(233)). اين دستور از اين جهت نبوده كه پوشيدن لباس عجم شبيه سازى مسلم به غير مسلم بوده است ؛ زيرا لباس و پوشاك مسلم و كافر فرق و تمايز روشنى به نحوى كه گفته شود اين لباس مسلمان و آن لباس كافر است نداشته و مردم از ملل مختلف به اسلام مشرف مى شدند بدون اينكه موظف شوند لباس خود را تغيير داده لباس ويژه مسلمانها را بپوشند. بلكه ابن تيميه ادعا كرده است : ((موقعى كه شريعت از شبيه سازى خود به عجمها نهى مى كند هم عجمها كافر و هم عجمهاى مسلم مقصودند))(234).
5 - زبان عجمى و نقش انگشترى به عربى : از عمر نقل شده كه گفته است : ((سخن گفتن عجمها را فرا نگيريد ))(235). و در حال طواف خانه خدا شنيده دو مرد در پشت سرش به عجمى سخن مى گويند رو به آنها كرده و گفت : ((راهى به زبان عربى بيابيد)). و از او روايت شده كه گفته است : ((زبان عربى فرا بگيريد كه به مروت مى افزايد سخن گفتن به فارسى نيز به نظر او مروت را از بين مى برد.
از او روايت شده كه گفته است :((كسى كه به فارسى سخن بگويد از مردم دورى گزيده (تا با او آمد و شد نكنند و مالش صرف نشود) و كسى كه چنين كند مروتش از بين مى رود)).(236)
((كتانى ))گفته است كه : ابن رشد رواياتى را كه از ((مالك ))و ((عمر))در نكوهش تكلم به زبان عجمها نقل شده نادرست دانسته است .(237)
از سوى ديگر، عمر از اين كه به زبان عربى بر انگشترى نقش زده شود نهى كرد (238) شايد از اين جهت كه شاءن زبان عربى را بالاتر از اين مى دانسته كه به ابتذال كشيده شود!
تذكرى لازم : ما معتقديم كه ابوهريره به منظور تقرب و نزديكى جستن به خليفه دوم و پيروان سياست و خط مشى او اين سخن را ساخته و از رسول الله - صلى الله عليه و آله - روايت كرده كه : ((مبغوض ترين كلام نزد خدا فارسى است )). (239)
چرا كه پيامبر - صلى الله عليه و آله - گذشته از مواردى كه روايت شده به زبان فارسى تكلم فرموده و با خود ابوهريره به فارسى سخن گفته است . (240) از جانب ديگر ما اين روايت را نيز كه مى گويد: ((ملائكه اطراف عرش به فارسى تكلم مى كنند ))(241)باور نمى كنيم .
6 - حكومت و ولايت ((مولى ))بر عرب : از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت شده كه گفته : با عمر به سوى مكه بيرون شديم امير مكه ((نافع بن علقمه ))به استقبالمان آمد.
عمر به او گفت : چه كسى را به جاى خود بر اهل مكه گماشته اى ؟
نافع گفت :او را به قرائت قرآن تواناتر يافتم و چون مكه جديد الاسلام است خواستم كتاب خدا از مردى كه قرائتش نيكوست بشنوند.
عمر گفت : خوب تشخيص داده اى . عبد الرحمان بن ابزى از كسانى است كه خدا به وسيله قرآن آنها را بلند كرده است . (242) مى بينيم كه عمر، مولى بوده عبدالرحمان را از موجبات پستى و كاستى او مى داند اگر نبود كه خدا او را به وسيله قرآن بلند كرده است .
7 - تبعيض در مقابل اموال : برتر شمردن عرب بر عجم در تقسيم بيت المال توسط عمر معروف و مشهور است .(243) او مردم را بر اساس حسب و نسبشان به ترتيب ثبت نام كرده بود و بعد از اتمام اسامى آنها عجم را نوشته بود.(244) ((ابن شاذان ))گفته است : ((همچنان از آنان زمان تا امروز حميت و عصبيت قومى ثابت و مستمر بوده است )).(245)
عمر اين سياست خود يعنى تبعيض را حتى در مورد زنان پيامبر - صلى الله عليه و آله - اعمال كرد و جاحظ گفته است : ((همسران قريشى رسول الله - صلى الله عليه و آله - را بر همسران غير قريشى آن حضرت - صلى الله عليه و آله - برترى داد)).(246) و در اين باره همين بس كه اشاره كنيم به اين كه به ((جويريه ))شش هزار درهم داد در حالى كه به ((عائشه ))دوازده هزار درهم داد و گفت : زنى را اسير را در رديف دختر ابوبكر صديق قرار نمى دهيم ! (247)
8 - كفو بوده در ازدواج : بر همه آنچه گذشت بيفزاى اين را كه از ازدواج عجم با زنان عرب نهى كرد و گفت : ((فروج زنان عرب براى همسانان (اكفاء) آنها ممنوع مى كنم )).(248)
و جاحظ آورده است كه عمر گفت : ((همسانان را تزويج كنيد)). و او در مورد ازدواج زنان از ابوبكر سختگيرتر بوده (249) و چنان شدند كه بين موالى و همسران عرب آنان جدايى مى انداختند. (250) اين نظريه در فقه نيز انعكاس يافت حنيفان گفته اند: قريشى ها كفو يكديگرند و آن دسته از موالى كه پدر و مادر مسلمانان داشته باشند كفو يكديگرند))(251) و در ((تذكره ))آمده است كه : حنفيه و برخى از شافعيه فتوا داده اند به اين كه عجم كفو عرب نيست . و ثورى بر آن بود كه بين مولى و زن عرب جدايى انداخته شود و او در اين زمينه فتاواى عجيبى است كه مجال ذكر آنها در اين جا نيست . (252)
و ابن رشد گفته است : ((سفيان ثورى و احمد گفته اند زن عرب به مولى تزويج نمى شود. و ابو حنيفه و ياران او گفته اند: زن قريشى جز به مرد قريشى و زن عرب به مرد عرب تزويج نمى شود)).(253) و ملاحظه مى شود
كه در اين زمينه كلمات را به نام روايت جعل و وضع كرده به رسول الله - صلى الله عليه و آله - نسبت داده اند. (254)
گمان مى كنيم اين ديدگاه و نظر را نيز خليفه دوم از شاه ايران فرا گرفته است همان كه دادگرى را از او فرا گرفته بود. چرا كه انوشيروان بر ((معدى كرب ))چند چيز شرط كرد از آن جمله اين كه : فارس زنان يمنى را به همسرى در آورند اما مردان يمنى زنان فارس را تزويج نكنند. شاعر در اين باره گفته است :
على ان ينكحوا النسوان منهم
و لا ينكحوا فى الفارسينا(255)
آنگاه مى بينيم عمر بن عبدالعزيز اموى در اين زمينه پا جاى عمر بن خطاب مى گذارد او مى گويد: از موالى جز آن كس كه طاغى و سركش باشد از عرب زن نمى گيرد و از عرب ، جز آزمند پست از موالى زن نمى گيرد و گفته است :
لا خير فى طمع يهدى الى طبع
و غفة من قوام العيش تكفينى (256)
جاحظ گفته است كه : ((زنگيان به عرب گفتند: از نادانى شما اين كه در جاهليت ما را براى ازدواج با زنانتان كفو مى دانستيد و چون اسلام آمد اين نظر خود را باطل دانستيد)).(257)
و ((اصمعى )) مى گويد: شنيدم عربى باديه نشين به ديگرى مى گويد: آيا چنين مى بينى كه عجمها زنان ما را در بهشت نكاح مى كنند؟
گفت : آرى به خدا قسم چنين مى بينم با انجام عمل صالح .
آن اعرابى گفت : به خدا سوگند! پيش از اين كه چنين شود گردنهاى ما پايمال مى شود(258) (يعنى براى اين كه چنين امرى رخ ندهد در عالم آخرت حاضريم بجنگيم و كشته شويم !)
9 - تصميمى كه خليفه نتوانست اجرا كند: موقعى كه اسيران فارس به مدينه آورده شدند عمر خواست زنهايشان را بفروشد و مردهايشان را برده عرب سازد و تصميم گرفت آنها افراد ناتوان و سالخورده و كه قادر به طواف خانه خدا نيستند بر پشت خود حمل كرده طواف دهند. اما اميرالمؤ منين على - عليه السلام - موافقت نكرد و سهم خود و بنى هاشم را آزاد كرد و مهاجر و انصار از او پيروى كردند و عمر نتوانست قصد خود را جامه عمل بپوشاند.(259)
10 - قلع و قمع غير عرب : به طورى كه در نامه معاويه براى زياد آمده عمر به ابوموسى اشعرى كارگزار خود در بصره نوشت : ((....اهل بصره را از نظر بگذران هر كس از موالى و عجمهايى كه اسلام آورده اند ديدى كه قامتش به بلنداى پنج وجب رسيده است پيش آورده اند ديدى كه قامتش به بلنداى پنج وجب رسيده است پيش آور و گردن بزن !))(260)
ابوموسى در مورد اجراى اين فرمان عمر با ((زياد ))مشورت كرد و زياد او را پس از انجام فرمان عمر بازداشت و به او گفت در اين باره با عمر گفتگو كن .
پس ابوموسى به عمر نامه اى نوشت و زياد را با آن نامه نزد عمر گسيل داشت ، زياد آن قدر با عمر سخن گفت و او را از پيدايش تفرقه بين مردم بيم داد تا عمر را از راءى و نظرش بازگردانيد و فرمانش را پس گرفت . زياد به عمر گفت : ((تو كه با اين خانواده ( اهل بيت پيامبر - صلى الله عليه و آله - دشمنى كرده اى چه تاءمين و تضمينى دارى از اين كه مردم به سوى على برانگيخته شود و او توسط آنها عليه تو قيام كند و ملك و حكومت از ميان برود؟ ))آنگاه عمر از نظر خود بازگشت .
سپس معاويه در نامه خود علت اتخاذ چنين تصميمى توسط عمر را متذكر مى شود كه امور مهمى بوده اند و شايسته است پژوهشگران بدانها وقوف يابند. همچنين در اين نامه ، معاويه به زياد مى گويد:
((اى برادر من ! اگر تو عمر را از انجام آن كار باز نمى داشتى سنت او جارى مى گشت و خدا آنها را قطع و قمع مى كرد و ريشه شان را مى كند و آنگاه خلفاى پس از او آن روش را ادامه مى دادند تا اين كه احدى از آنها و نه حتى تارمويى و نه تكه ناخنى از آنها بر جاى نماند...))(261)
11 - اوامر و مقررات طاقت فرسا: در نامه مشاراليه كه معاويه به زياد بن ابيه نوشته دستورات و مقررات ذيل آمده است : ((به موالى و كسانى كه از عجم اسلام آورده اند نظر افكن و مطابق سنت عمر بن خطاب با آنها رفتار كن كه ذلت و خوارى آنها در اين است :
عرب از آنها زن به همسرى بگيرد و آنها از عرب ارث نبرند.
مقررى و ارزاقشان را اندك بدهى .
در جنگها جلو انداخته شوند تا راه را همواره كنند و درختها را قطع كنند.
احدى از آنها در نمازى بر عرب امامت نكند.
در حضور عرب كسى از آنها در صف اول قرار نگيرد مگر آن كه (عرب اندك باشد و صف را آنها تكميل كنند. احدى از آنها را بر سر حدى از سرحدات يا شهرى از شهرها به ولايت مگذار.
احدى از آنها سمت قضاء را متصدى نشود.
و نيز كسى از آنها حكم و فتوا ندهد.
اينست سنت و روش عمر در مورد آنها...)).
بنابه روايتى ديگر در نامه معاويه به زياد آمده است : ((اى برادر من ! اگر نبود اين كه عمر ديه موالى را نصف ديه عرب مقرر كرد- و اين به تقوا نزديكترين است - عرب برابر عجم برترى و فضلى نبود پس چون اين نامه من به تو رسيد عجم را ذليل و خوار كن ، از خود دورشان نما و از احدى از آنها يارى مخواه و حاجت احدى از آنها را بر ميار)). (262)
12 - ارث : در نامه معاويه به ((زياد))آمده بود كه عمر بن خطاب مقرر كرده بود كه عرب از عجم و موالى ارث ببرند اما آنها از عرب ارث نبرند. علاوه بر اين بالصراحه گفته اند: عمر از كه اين حكم به ارث بردن احدى از عجمها بكند ابا و امتناع كرد مگر اين كه در عرب به دنيا آمده باشد. (263) و ((رزين )) افزوده : يا زنى كه در زمان حمل به سرزمين عرب آمده در ميان عرب زاييده باشد...))(264) و اين ، قول عثمان و عمر بن عبدالعزيز نيز بوده است !. (265)
13 - كوتاه كردن دست عجم : ثابت بن قره حرانى صابى فيلسوف مى گفت : امت پيامبر عربى به سه چيز كه در امم گذشته شبيه آنها يافت نمى شود بر آنها برترى يافته است : ((به وجود عمر بن خطاب از نظر سياست كه او دست عجم را كوتاه كرد و در حكمرانى بر عرب خوشرفتارى نمود و جنگها را تدبير كرد و شكم عرب را سير نمود...))(266)
14 - موالى و تجارت : ((بر شما باد كه تجارت عتيبه آمده است كه مالك گفته : عمر بن خطاب گفت : ((بر شما باد كه تجارت كنيد در امر دنيا اين سرخپوستها(يعنى موالى ) شما را مفتون نكنند)). اشهب مى گويد: قريش ‍ تجارت مى كرد و عرب اين پيشه را پست مى شمرد. و در كتاب ((المدخل ))تاءليف ((ابن الحاج ))آمده است : ((روايت شده عمر بن خطاب در زمان خلافت وارد بازار شد و غالب بازاريان را ((نبطى ))ديد غمگين شد و چون مردم گرد آمدند آنچه را كه ديده بود بدآنان گفت و آنها را بدان جهت كه بازار را ترك كرده اند نكوهيد. گفتند: خدا با آنچه بر ما گشود (فتوحات ، غنايم و مالياتها) ما را از بازار بى نياز كرده . عمر گفت : به خدا سوگند! اگر به اين روش ادامه دهيد هر آينه مردهايتان به مردهايشان و زنانتان به زنهايشان نياز خواهند داشت ))(267) اين بود ديدگاه و نظر عمر نسبت به موالى كه حتى آنها را از ورود در بازار منع كرد!
از او روايت شده كه گفت : عجمها به بازار ما وارد نشوند تا در دين تفقه كنند (احكام شرعى را بدانند)(268). اين كه چنين شرطى را بر عرب نيز كرده باشد بر ما معلوم نيست اما ظاهر از روايت ((عتيبه ))و ((ابن الحاج ))اينست كه نمى خواسته ببيند موالى در بازارند، داد و ستد مى كنند و مال به دست مى آورند اما عرب چنين نمى كند. بنابراين منع او عجم را از ورود به بازار ناشى از خير خواهى او براى عرب - و نه ديگران - بوده است .
خصوصا كه ما پيشتر ديديم چگونه در تقسيم اموال بيت المال ، ازدواج و امور ديگر، عرب را بر عجم برترى مى داد.
عمر در ((جابيه ))(محلى در جنوب عربى دمشق ) خطبه اى خواند و در آن از جمله گفت : ((از اخلاق عجم دورى گزينيد...و مبادا! پس از آن كه در سرزمين آنها فرود آمديد با آنها داد و ستد كنيد))(269) و فرزند او عبدالله كه شيفته پدر و بسيار تحت تاءثير او بود خوار شمردن غير عرب را از او به ارث برده بود. روايت شده كه چون بر مردى سياه گذشت به او گفت : سلام بر تو اى جعل (270)(سرگين غلتان ).
پس از اين همه كه گذشت روشن مى شود اين كه در روايتى آمده است عمر، ابوموسى را سرزنش كرد چون به افراد عرب از گروهى كه نزد او آمده بودند مال عطا كرد و به موالى از آنها هيچ نداد،(271) علت و سبب نكوهش عمر اين بود كه محروم ساختن موالى و هيچ ندادن به آنها مى توانسته آنها را برانگيزد و مشكلات بزرگى ايجاد كند كه ابوموسى قادر به رويارويى با آنها نبوده است . بنابراين ، مفاد اين روايت با نظر و ديدگاه او در مورد او در غير عرب كه پاره اى از ادله و شواهد آن را ذكر كرديم مغايرت ندارد.
سياست على - عليه السلام - با غير عرب  
در مقابل اين سياست عمرى ، سياست علوى ديده مى شود؛ سياستى كه به بهترين و كاملترين وجه ، نظر و ديدگاه اسلام را مجسم مى كند.
نصوص ذيل روشن كننده اين واقعيت هستند:
1 - مغيره گفته : على عليه السلام به موالى متمايل تر و مهربان تر بود و عمر از آنها دورى مى گزيد (272)
2 - آن حضرت - عليه السلام - نه در تقسيم بيت المال و نه در امور ديگر احدى را بر ديگرى ترجيح نمى داد چرا كه - به تعبير خود آن جناب - عليه السلام - در جواب زنى كه از حضرتش خواسته بود او را بر زنى غير عرب برترى دهد (273) - در قرآن براى فرزندان اسماعيل فضلى بر فرزندان اسحاق نديده بود. و همين سياست او از مهمترين علل و اسباب يارى نشدنش از جانب عرب بود.
به آن حضرت گفته شد براى اين كه كارهاى حكومتش راست شود بعضى را بر بعض ديگر ترجيح دهد و برتر بشمارد اما حضرتش نپذيرفت ؛ زيرا - به تعبير خودش - صلوات الله و سلامه عليه - نمى خواسته با جور و ستم پيروزى كسب كند. (274) و اين امر معروف و مشهور را مى دانيم كه يكى از امورى كه طلحه و زبير بر اميرالمؤ منين - عليه السلام - خرده گرفتند اين بود كه گفتند از سنت عمر بن خطاب در تقسيم بيت المال عدول كرده است .(275)
3 - از آن حضرت - عليه السلام - پرسيده شده : آيا ازدواج موالى با زنان عرب جايز است ؟ فرمود خونهايتان برابر باشد و فروجتان نابرابر باشد؟!
4 - موالى نزد اميرالمؤ منين - عليه السلام - رفته گفتند: از اين عربها نزد تو شكايت آورده ايم رسول الله - صلى الله عليه و آله - به ما و آنها به طور برابر (از بيت المال ) عطا فرمود و سلمان و بلال را زن تزويج كرد اما اينها سرباز مى زنند و مى گويند چنين نمى كنيم .
اميرالمؤ منين - عليه السلام - نزد آنها رفته با آنها گفتگو كرد پس اعرابيان فرياد آوردند: اى ابوالحسن ! ما ابا كرده ايم . پس آن حضرت خشمگينانه و در حالى كه رداى خود را ( بر زمين ) مى كشيد از جمع آنها خارج گشته فرمود: ((اى گروه موالى ! اينها شما را چون يهود و نصارى گردانيده اند از شما زن به همسرى مى گيرند اما به شما زن نمى دهند و به همان اندازه كه خود (از بيت المال ) مى گيرند به شما نمى دهند. پس تجارت كنيد خداوند افزونتان دهد....)). (276)
پيداست كه اين ماجرا قبل از بيعت با آن حضرت و تصدى امر خلافت توسط آن جناب بوده است .
5 - اشعث بن قيس در حالى كه اميرالمؤ منين - عليه السلام - بر منبر بود به آن حضرت گفت : اى اميرالمؤ منين ! سرخپوستها ((حمراء))عنوانى كه به لحاظ اختلاف رنگ پوست بر موالى گذارده بودند) در نزديكى به تو بر ما پيشى گرفته اند!
راوى مى گويد: پس اميرالمؤ منين پاى خود را بر منبر جابجا كرد ((صعصعه )) گفت : ما را با اين شخص (اشعث ) چه كار؟ همانا اميرالمؤ منين امروز در عرب سخنى خواهد گفت كه همواره بر زبانها جارى گردد...
پس على - عليه السلام - فرمود: كيست كه عذر مرا نزد اين تنومندان بى مايه بيان كند چون درازگوشى كه بر خاك مى غلتد بر بستر مى غلتند و (در همان حال ) گروهى ديگر در نيمروز داغ براى ذكر خدا به سوى مسجد، راه مى پيمايند آنگاه به من دستور مى دهند اينها را از خود برانم ....))(277)
اين كه ((صعصعه ))پس از آن ((اشعث ))به اميرالمؤ منين عليه السلام - آن چنان حالت انتظارى يافت بر اين دلالت مى كند كه موضع و روش ‍ اميرالمؤ منين - عليه السلام - معروف و معلوم بوده است .
فرزندان على - عليه السلام - به راه او ادامه مى دهند 
فرزندان اميرالمؤ منين على -عليه السلام - و اهل بيت او نيز به همين روش ‍ و خط مشى ادامه دادند كافى است بگوييم :
1 - امام سجاد - عليه السلام - چنانكه گفته شده - پنجاه هزار تن (278) يا - به قولى ديگر - صد هزار تن (279) برده را آزاد كرد.
2 - و همان حضرت - عليه السلام - كنيز غير عرب خود را آزاد كرد و سپس ‍ با او ازدواج كرد. عبد الملك بن مروان نامه اى به آن جناب نوشت و او را به خاطر اين كار نكوهيد. امام - عليه السلام - نامه اى در جواب عبد الملك نوشت كه در آن آمده بود: ((...خدا با اسلام ، پست شده را بالا آورد، كاستى را تمامى بخشيد و سرزنش را برداشت . هيچ مسلمانى سرزنش ‍ ندارد نكوهش فقط نكوهش دوران جاهليت است . )).
در اين هنگام عبد الملك اعتراف كرد به اين كه زين العابدين از آن جايى كه مردم پست مى شوند (پست مى شمارند) بلند مى شود.(280) در بعضى روايات اين ماجرا به امام حسين - عليه السلام - (با معاويه ) نسبت داده شده است . (281) بايد در اين باره تحقيق شود و در اين مختصر فرصت آن نيست .
3 - بنا به رويتى ديگر: امام سجاد كنيز ام ولد (يعنى فرزند آورده ) عمويش ‍ امام حسن - عليه السلام - را به همسرى خود درآورد و مادر خود (مقصود زنى است كه به حضرتش شير داده بوده . چرا كه مادر آن جناب پس از زايمان فوت كرد)(282) را به همسرى غلام خود در آورد. چون اين خبر به عبد الملك رسيد به حضرتش نامه انتقادآميزى نوشت و امام - عليه السلام - در پاسخ او نوشت :
((نامه ات را فهميدم ما را رسول الله - صلى الله عليه و آله - الگو و مقتداست آن حضرت ، زينب دختر عمويش را به غلام خود ((زيد )) تزويج نمود و خودش كنيز خود صفيه بنت حى بن اخطب را به همسرى درآورد)). (283)
آنچه در اين باره آورديم بس است درصدد تتبع و استقصاى كامل نيستيم .
پايه نخست و بنيادين  
روشن است سياست تبعيض نژادى سياست بوده است بيگانه از اسلام ، بسيار دور از تعاليم آن منافع با احكام و شرايع آن . حال آيا رهبران اين سياست و پشتيبانان آن از كسانى ديگر از روى خود خواهى اين سياست را در پيش گرفته و روش زندگى ، مبنا و معيار رفتار با ديگران قرار داده اند اثرپذيرفته الهام گرفته بوده اند؟! جواب اينست كه : آرى .
هنگامى كه خليفه دوم عمر بن خطاب نظرات و سياستهاى خود را در مورد غير عرب اعلان كرد و سياست تبعيض نژادى را در پيش گرفت در حقيقت از جانب خود امر جديدى را كه پيش از او نبوده ابداع و ابتكار نكرد بلكه پيش از او يهود علماى آنها كه به او نزديك بودند و در بسيارى از مسائل حساس بدانها رجوع مى كرد از قبيل ((كعب الاحبار))،((عبدالله بن سلام )) و ((تميم دارى ))اثر پذيرفته و الهام گرفته باشد.
يهود همانهايند كه گفتند: ((ما فرزندان خدا و دوستان اوييم ...))(284)
و خداى تعالى فرمود: ((بگو اى كسانى كه يهود شده ايد! اگر پنداشته ايد شما و نه ديگر مردم دوستان خداييد آرزوى مرگ كنيد...)). (285)
و ما ذيلا نمونه هايى از نصوص مربوط به تبعيض نژادى نزد يهود كه خصوصا در كتاب شرايعشان ((تلمود))آمده است مى آوريم .
نصوص دال بر نژاد گرايى يهودى  
((نزديك به يهودى فقط يهودى است ساير جانورانى هستند در شكل انسان ؛ آنها خران و سگان و خوكهايند!))
((اگر فردى امى (غير اسرائيلى ) يك اسرائيلى را بزند چون اينست كه عزت الهى را زده است پس امى شايسته مرگ است ))(286)
((و يهودى مى تواند در روزهاى عيد به سگها غذا بدهد و حق ندارد غير يهود را اطعام كند؛ ملت برگزيده فقط يهودند و ديگران مثل جانورانند. و روايت شده كه چون بخت النصر دختر خود را به پيشواى يهود عرضه كرد تا با او ازدواج كند،آن پيشواى يهودى به او گفت : من يهودى هستم و از حيوانات نيستم ...)).(287)
در تلمود اورشليم ، ص 194 آمده است : ((نطفه اى كه ديگر مردم خارج از ديانت يهودى از آن آفريده شده اند نطفه يابو است )). (288)
((و اگر زن بعد از خروج از حمام چيز نجسى مثل سگ يا درازگوش يا ديوانه يا امى (غير اسرائيلى ) يا شتر يا خوك ببيند لازم است بازگردد و دوباره غسل كند...)).(289)
((خدا بيگانگان را به شكل انسان آفريد تا لايق خدمت به يهود باشند)).(290)
((يهود خود را جزء و بخشى از خدا مى دانند؛(291) بلكه خود را برابر با عزت خدايى مى دانند )).(292)
((...ما ملت خداييم بر روى زمين بخاطر منفعت و مصلحت خود، لازم دانست ما را پراكنده كند؛ زيرا به سبب رحمتش بر ما و رضايش از ما، حيوان انسانى را عبارتند از تمامى ملل و انواع انسانى مسخر و در خدمت ما قرار داد چون مى دانست كه ما به دو نوع جانور نياز داريم : يك نوع ((بى زبان ))مثل چهارپايان ،گوسفندان و پرندگان و يك نوع ((ناطق )) مانند مسيحيان ،مسلمانان ،بودائيان و ديگر امم شرق و غرب . اين دو نوع را مسخر ما كرد تا به ما خدمت كنند و ما را در زمين پراكنده ساخت تا بر پشتشان سوار شويم و افسارشان را به دست گيريم ...!)). (293)
در پروتكل يازدهم و پانزدهم تئوريسين هاى صهيونيسم نصوص ديگرى است بدانها مراجعه شود مضافا بر نصوص ديگرى كه در موارد و مناسبتهاى مختلف آمده است .
و بالاءخره ((آدم متز))گفته است : ((بيشتر سوداگران برده در اروپا از يهود بودند و تقريبا همه برده ها از خاور نزديك به اروپا برده مى شدند))(294)
تحريك كردن يك يهودى مسلمان نما 
در صورتى كه يهود در سوق دادن حاكمان به تبعيت از اين سياست (تبعيض ‍ نژادى ) به طور پنهان يا آشكار نقش داشته و سهيم بوده اند بدون ترديد حوادث و رخدادها را زير نظر داشته و در هدايت آنها در جهتى كه مصالح و منافع آنها تاءمين شود يا دست كم از پيدايش وضعيتى كه موضع و جايگاهشان آسيب ببيند و اهداف و مقاصدشان تهديد و تحديد گردد و جلوگيرى شود دخالت مى كرده اند. آنها ناگزير ديده بودند كه در ماجراى انقلاب مردمى عليه عثمان - به طورى كه خواهد آمد - جماعت نبطى (عجمى الاصل ) مدينه بيش از مردم ديگر عليه عثمان شدت و مقاومت نشان دادند. و ديده بودند كه در زمان محاصره عثمان و به هنگام كشته شدنش توجه همه مردم به سوى اميرالمؤ منين - عليه السلام - بود تا آن حد كه پيش از دفن خليفه با شور نمايان و شوق فراوان براى بيعت با آن حضرت بدو رو آوردند به نحوى كه - به تعبير خود آن حضرت حسن و حسين زير پا ماندند و جامه ام دريده شد. و از پيش مى دانستند كه سياست و خط مشى على - عليه السلام - در برخورد با مساءله تبعيض و ترجيح بعضى بر بعض ‍ ديگر و در مورد مسائل و قضاياى ديگر نمودار زنده سياست و خط مشى پيامبر بزرگ اسلام - صلى الله عليه و آله - مى باشد. بنابراين اگر مصدر امر قرار گيرد ناگزير همه چيز را به جاى خود باز مى گرداند و حق را به حق دار مى دهد و برترى و فضلى براى فرزندان اسماعيل و بر فرزندان اسحق و بالعكس نمى بيند.
آرى يهود و علماى آنها كه در ظاهر به اسلام گرويده بودند چون اين واقعيتها را مى دانستند طبيعى بود كه براى پيشگيرى از خطرات احتمالى بجنبند. از اين جاست كه مى بينيم يك عالم يهودى كه تظاهر به اسلام مى كند با شيوه اى كه فتنه انگيزى و تحريك مردم به نافرمانى در آن نهفته است وارد عمل شده موضع خود را اعلام مى كند. مسلم بن ابراهيم روايت كرده گفته است : سلام بن مسكين ما را خبر داد كه مالك بن دينار گفته : خبر داد مرا كسى كه خود شنيده كه در روز كشته شدن عثمان ،عبدالله بن سلام مى گفت : ((امروز عرب هلاك گرديد))(295) او با اين سخن با اشاره به اين كه عرب امتيازات غير عادلانه اى كه حكومت بدانها داده بود از دست خواند داد و هشدار در مورد اين كه روند حوادث در جهت تحكيم و تثبيت موقعيت كسانى است كه جز با تقوا و عمل صالح ،براى كسى بر ديگرى برترى قائل نيستند مى خواهد تعصب و حميت عرب را برانگيزد و بفهماند كه عرب راه ديگرى ندارند جز اين كه بجنبند و خطرات احتمالى را از خود دفع كنند.
بدين ترتيب پديد آورندگان سياست تبعيض بين مردم در اين موقعيت سعى مى كنند توانهاى خود را به كار گيرند،زهر خود را بريزند و بر ستون فقرات مسلمانان و اسلام ضربه وارد كنند. تعصب و حميت عرب را عليه ديگران برانگيزند و براى آنها چنين وانمود مى كنند كه خطرى جدى واقع شده در مقابل دشمنى كه خون و خونخواهى مبناى دشمنى با او قرار داده شد و نتيجتا دشمنى با او عداوتى پايدار و ژرف گشت كه كسى قادر به فرونشاندن آتش آن و پرهيز از عواقب و تبعات آن نبوده وگر نه با كشته شدن عثمان چه چيز موجب هلاكت عرب و نه مردم ديگر بود؟ و اگر عثمان مجرم بود و كشته شد چرا با كشته شدن او مردم هلاك مى شدند؟ و اصولا چرا فرزندى از بنى اسرائيل اين همه در انديشه عرب و نگران سرنوشت آنها بوده است ؟!.

next page

fehrest page

back page