فصل سوم : در بيان ترك اولى كه از حضرت آدم و حوا عليهما السلام
صادر شد وآنچه بعد از آن جارى شد تا فرود آمدن ايشان بر زمين
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : چون حق تعالى ابليس را لعنت
كرد به ابا كردن او، و گرامى داشت ملائكه را به سجده نمودن ايشان آدم را و اطاعت
كردن ايشان خدا را، امر كرد كه آدم و حوا را به بهشت برند و فرمود يا آدم اسكن انت و
زوجك الجنة يعنى : اى آدم !ساكن شو تو و جفت تو در بهشت و كلا منها رغدا
حيث شئتما و بخوريد از بهشت گشاده و گوارا هر جا كه خواهيد بى تعبى (و
لا تقربا هذه الشجرة ) و نزديك مشويد اين درخت را كه درخت علم محمد و
آل محمد بود كه حق تعالى ايشان را به آن علم اختيار نموده و مخصوص گردانيده بود در
ميان ساير مخلوقات خود، و نهى نمود ايشان را از نزديك شدن آن درخت كه آن مخصوص
محمد و آل محمد است ، و كسى به امر خدا نمى خورد از آن درخت مگر ايشان ، و از آن درخت
بود آنچه تناول كردند رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بعد از
آنكه طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند و خود روزه به روزه بردند و حق
تعالى سوره هل اتى را در شاءن ايشان فرستاد و مائده بهشت از براى ايشان
نازل ساخت ، و چون از آن طعام تناول نمودند ديگر احساس گرسنگى و تشنگى و تعب و
مشقت نمى كردند، و آن درختى بود كه ممتاز بود در ميان درختهاى بهشت زيرا كه ساير
درختهاى بهشت هر نوع از آنها يك نوع از ميوه و
ماءكول بهشت داشت ، و آن درخت و هر چه از جنس آن بود گندم و انگور و انجير و عناب و
جميع ميوه ها و طعامها در آن بود، لذا اختلاف كرده اند آنها كه آن شجره را ذكر كرده اند:
بعضى گفته اند كه گندم بود، و بعضى گفته اند انگور بود، و بعضى گفته اند
عناب بود، و حق تعالى فرمود: نزديك اين درخت مرويد كه خواهيد طلب كنيد درجه محمد و
آل محمد را در فضيلت ايشان ، زيرا كه خدا ايشان را مخصوص گردانيده است به اين
درجه از ساير خلق ، و اين درختى است كه هر كه از اين درخت بخورد به اذن خدا الهام كرده
مى شود علم اولين و آخرين را بى آنكه از كسى بياموزد، و هر كه بى رخصت خدا بخورد
از مراد خود نااميد مى شود و نافرمانى پروردگار كرده است (فتكونا من الظالمين
)(311) پس خواهيد بود از ستمكاران به نافرمانى شما و طلب كردن شما
درجه اى را كه اختيار كرده است خدا به آن درجه غير شما را هرگاه قصد كنيد آن درخت را
بغير حكم خدا.
(فازلهما الشيطان عنها) (312) پس لغزانيد شيطان ايشان را از بهشت به
وسوسه و مكر و فريب خود به اينكه ابتدا كرد به آدم و گفت ما نهيكما ربكما عن هذه
الشجرة الا ان تكونا ملكين نهى كرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر
اينكه بوده باشد دو ملك ، فرمود: يعنى اگر
تناول نمائيد از آن درخت خواهيد دانست غيب را، و قادر مى شويد بر آنچه قادر است بر آن
آن كسى كه خدا او را مخصوص گردانيده است به قدرت ، ( او تكونا من الخالدين )
(313) يا بوده باشيد از آنها كه هميشه زنده باشند و هرگز نميرند و
قاسمهما انى لكما الناصحين (314) و قسم خورد كه از براى ايشان بدرستى
كه من از براى شما از ناصحان و خيرخواهانم ، و شيطان در آن وقت در ميان دهان مار
بود و مار او را داخل بهشت كرده بود، و حضرت آدم گمان مى كرد كه مار با او سخن مى
گويد و نمى دانست كه شيطان پنهان شده است در ميان دهان آن ، پس آدم رو كرد بر مار
گفت :اى حيه !اين از فريب ابليس است چگونه پروردگار ما با ما خيانت كند؟ و چگونه
تو تعظيم خدا مى كنى به قسم ياد كردن به او و
حال آنكه او را نسبت مى دهى به خيانت و به اينكه آنچه خير ماست براى ما اختيار نكرده
است و حال آنكه او از همه كريمان كريمتر است ؟ و چگونه قصد كنم ارتكاب امرى را كه
پروردگار من مرا از آن نهى كرده است و مرتكب آن شوم بغير حكم خدا؟
پس چون از فريب دادن آدم ماءيوس شد بار ديگر ميان دهان مار رفت و با حضرت حوا
مخاطبه كرد به نحوى كه او گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و گفت :اى حوا!آن
درختى كه خدا بر شما حرام كرده بود حلال كرد از براى شما بعد از حرام كردن چون
دانست كه شما اطاعت نيكو كرديد او را و تعظيم امر او نموديد، زيرا كه ملائكه اى كه
موكلند به درخت و حربه ها دارند كه ساير حيوانات را از آن دفع مى كنند، اگر شما
قصد آن درخت كنيد شما را دفع نمى كنند، پس بدانيد
حلال كرده است بر شما، و بدان كه اگر تو از آدم زودتر
تناول نمائى تو بر او مسلط خواهى بود و امر و نهى تو بر او جارى خواهد بود، پس
حوا گفت : من اين را به زودى تجربه مى كنم ، و قصد شجره كرد، چون ملائكه خواستند
كه او را دفع نمايند از شجره به حربه هاى خود، حق تعالى وحى نمود به ايشان كه :
شما به حربه كسى را دفع مى نمائيد كه عقلى نداشته باشد كه او را زجر نمايد، و اما
كسى كه من او را قدرت بر فعل و ترك و تمييز و
عقل داده باشم و او را مختار گردانيده باشم پس او را واگذاريد به عقلى كه او را بر او
حجت گردانيده ام ، پس اگر اطاعت كند مرا مستحق ثواب من مى شود و اگر عصيان كند و
مخالفت امر من نمايد مستحق عقاب و جزاى من مى گردد، پس او را را واگذاشتند و متعرض او
نشدند بعد از آنكه قصد كرده بودند كه او را منع نمايند به حربه هاى خود،
پس حوا گمان كرد حق تعالى نهى كرد ملائكه را از منع او از براى اينكه
حلال كرده است درخت را بر ايشان بعد از آنكه حرام كرده بود و گفت : آن مار راست مى گفت
، به گمان اينكه آن سخن گوينده با او مار بود.
پس از آن درخت تناول كرد و هيچ تغييرى در خود نيافت ، پس گفت به آدم كه : يا آدم !آيا
ندانستى آن درختى كه بر ما حرام شده بود مباح شده است از براى ما؟ من از آن
تناول كردم و ملائكه مرا منع نكردند و در حال خود تغييرى نيافتم ، پس به اين سبب
فريب خورد آدم و غلط كرد و از آن درخت تناول نمود پس رسيد به ايشان آنچه خدا در قرآن
فرموده است فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه يعنى : لغزانيد
ايشان را شيطان لعين از بهشت به وسوسه و فريب خود، پس بيرون كرد ايشان را از
آنچه بودند در آن از نعيم بهشت .
و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و گفتيم :اى آدم و اى حوا و اى مار و اى شيطان
!پائين رويد از بهشت بسوى زمين بعض شما دشمنيد بعضى را آدم و حوا و فرزندان
ايشان دشمن شيطان و مار و فرزندان ايشانند و برعكس ، و لكم فى الارض مستقر
، يعنى شمار را در زمين منزل و محل استقرار هست براى تعيش و متاع الى
حين (315) و منفعتى و برخوردارى هست شما را تا وقت مردن .
فتلقى آدم من ربه كلمات پس قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند
را كه بگويد آنها را، پس گفت آنها را (فتاب عليه ) پس به آن كلمه ها توبه
اش را قبول كرد (انه هو التواب ) بدرستى كه اوست
قبول كننده توبه ها (الرحيم ) (316) رحم كننده توبه كنندگان است .
قلنا اهبطوا منها جميعا گفتيم : پائين رويد از بهشت همگى ، فرمود كه :
در اول ، امر كرد خدا كه پائين روند، و در اينجا امر كرد كه با هم بروند و احدى از ايشان
پيش از ديگرى نرود؛ و فرود آمدن ايشان ، فرود آمدن آدم و حوا و مار بود از بهشت ،
بدرستى كه مار از بهترين حيوانات بهشت بود، و فرود آمدن شيطان از حوالى بهشت بود
زيرا كه داخل شدن بهشت بر او حرام بود، (فاما ياءتينكم منى هدى ) پس اگر بيايد
بسوى شما و اولاد شما بعد از شما از جانب من هدايتى اى آدم و اى ابليس (فمن تبع
هداى ) پس هر كه پيروى كند هدايت مرا (فلا خوف عليهم ) پس بيمى بر
ايشان نيست در هنگامى كه مخالفت كنندگان مى ترسند ( و لا هم يحزنون ) (317)
و نه ايشان اندوهناك مى باشند در وقتى كه مخالفت كنندگان اندوهناك خواهند
بود.
پس حضرت امام عسكرى عليه السلام فرمود:
زايل شدن آن خطا از حضرت آدم به سبب عذرخواهى بسوى پروردگار خود بود كه گفت :
پروردگار!توبه من و عذرخواهى مرا قبول كن و برگردان مرا به آن مرتبه اى كه
داشتم ، و بلند گردان نزد خود درجه مرا، بتحقيق كه ظاهر شده است نقص گناه و مذلت آن
در اعضا و جميع بدن من .
حق تعالى فرمود:اى آدم !آيا در خاطر ندارى آنچه تو را امر كردم كه تو مرا بخوانى به
محمد و آل طيبين او نزد شدتها و بلاها و مصيبتها كه بر تو
ثقيل و عظيم بوده باشد؟
آدم گفت : بلى پروردگارا.
حق تعالى فرمود: پس به اين بزرگواران خصوصا محمد و على و فاطمه و حسن و حسين
عليهم السلام مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم زياده از آنچه از من طلبيدى ، و
بيفزايم براى تو زياده از آنچه اراده نموده اى .
آدم گفت :اى پروردگار من و اى اله من !محل ايشان نزد تو به آن مرتبه رسيده است كه به
متوسل شدن به ايشان بسوى تو توبه مرا
قبول مى كنى و گناه مرا مى آمرزى ؟ و من آنم كه ملائكه را به سجده من امر كردى ، و
بهشت را براى من و زوجه من مباح كردى ، و ملائكه گرامى را به خدمت من امر كردى ؟
حق تعالى فرمود كه :اى آدم !من ملائكه را امر نكردم به سجده كردن از براى تو به
تعظيم مگر براى آنكه ظرف انوار ايشان بودى ، و اگر پيش از گناه خود از من سؤ
ال مى كردى كه تو را از گناه نگاه دارم و تو را آگاه گردانم بر مكرهاى دشمن تو
ابليس تا از آنها احتراز نمائى ، هر آينه به تو عطا مى كردم ، و ليكن آنچه در علم من
گذشته بود واقع شد، الحال مرا بخوان به
توسل به ايشان تا دعاى تو را مستجاب گردانم .
پس در اين وقت حضرت آدم گفت : خداوندا!به جاه محمد و
آل طيبين او كه على و فاطمه و حسن و حسين و طيبان و پاكان از
آل ايشان باشند كه تفضل كن به قبول كردن توبه من ، و آمرزيدن لغزش من ، و
برگردانيدن من به آن مرتبه كه از كرامت تو داشتم .
حق تعالى فرمود: توبه تو را قبول كردم و به رضا و خشنودى رو به تو آوردم و
رحمتها و نعمتهاى خود را بسوى تو برگردانيدم تو تو را برگردانيدم به آن مرتبه
اى كه از كرامتهاى من داشتى و وافر گردانيدم بهره تو را از رحمتهاى خود.
پس اين است معنى آن كلمات كه آدم از خدا قبول نمود، پس خدا خطاب نمود به آنها كه
ايشان را به زمين فرستاد، كه آدم و حوا و ابليس و حيه باشند
( و لكم فى الارض مستقر ) شما راست در زمين
محل استقرار و اقامت كه در آن تعيش نمائيد و در شبها و روزها سعى نمائيد براى
تحصيل آخرت ، پس خوشا به حال كسى كه اين زندگى را صرف
تحصيل دار بقا نمايد ( و متاع الى حين ) يعنى : شما را منفعتى هست در زمين تا وقت مردن
شما زيرا كه خدا از زمين بيرون مى آورد زراعتها و ميوه هاى شما را و در زمين شما را
به ناز و نعمت مى دارد، و شما را در زمين به بلا امتحان مى كند، گاهى شما را متلذذ مى
گرداند به نعيم دنيا تا ياد آوريد نعيم آخرت را كه خالص و پاك است از آنچه باعث عدم
انتفاع به نعيم دنيا مى گردد و او را باطل مى گرداند، پس ترك كنيد و خرد و حقير
شماريد اين لذت آلوده به صدها هزار محنت را در جنب نعمت خالص ابدى آخرت ، و گاهى
شما را امتحان مى نمايد به بلاهاى دنيا كه در ميانش رحمتها مى باشد، و مخلوط به انواع
نعمتهاست كه مكاره آنها را از صاحب آن بلاها دفع مى نمايد تا حذر فرمايد شما را به
اينها از عذاب ابدى آخرت كه هيچ عافيت به آن مخلوط نمى باشد و در اثناى آن راحتى و
رحمتى واقع نمى شود. (318)
اين است تفسير اين آيات بر وجهى كه از تفسير امام عليه السلام ظاهر مى شود.
و بدان كه خلاف است ميان مفسران و ارباب تواريخ در اينكه شيطان چگونه وسوسه كرد
حضرت آدم را و حال آنكه او را از بهشت بيرون كرده بودند و آدم و حوا در بهشت بودند:
بعضى گفتند كه آدم و حوا به در بهشت مى آمدند و شيطان از نزديك آمدن بهشت ممنوع
نبود، و در در بهشت با ايشان سخن مى گفت ، و اين پيش از آن بود كه او را به زمين
فرستند؛ و بعضى گفته اند كه از زمين با ايشان سخن گفت و ايشان در بهشت فهميدند؛ و
بعضى گفته اند كه غايبانه مراسله نمود با ايشان ؛ و بعضى گفته اند كه شيطان
خواست كه داخل بهشت شود، خازنان بهشت او را مانع شدند، پس به نزد هر يك از حيوانات
بهشت آمد و التماس كرد كه او را داخل بهشت كنند
قبول نكردند تا آنكه به نزد مار آمد و گفت : من متعهد مى شوم كه منع كنم ضرر فرزندان
آدم را از تو، و تو در امان من باشى اگر مرا
داخل بهشت كنى ، پس او را در ميان دو نيش از نيشهاى خود جا داد و او را
داخل بهشت كرد و بدن مار پوشيده بود و چهار دست و پا داشت و خوش صورت تر و خوش
رنگتر از جميع حيوانات بود و بزرگ بود مانند شترى بزرگ ، پس خدا آن را عريان كرد
و پاهايش را برطرف كرد و چنان كرد آن را كه بر شكم راه رود به سبب اينكه شيطان را
داخل بهشت كرد. (319)
و در جاى ديگر حق تعالى مى فرمايد آنچه ترجمه ظاهرش اين است كه : گفتيم :اى آدم
!ساكن شو تو و جفت تو در بهشت ، پس بخوريد از هر جا كه مى خواهيد و نزديك اين درخت
مرويد كه از جمله ستمكاران خواهيد بود، پس وسوسه كرد از براى ايشان شيطان تا
ظاهر گرداند براى ايشان آنچه پنهان بود از ايشان از چيزهاى بد ايشان كه عورتهاى
ايشان باشد، و گفت كه : نهى نكرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر اينكه
نمى خواست كه شما دو ملك باشيد، يا بوده باشيد از آنها كه هميشه در بهشتند، و قسم
ياد كرد براى ايشان كه من براى شما از خيرخواهانم ، پس ايشان را فرود آمد از ابا
كردن و راضى كرد ايشان را به خوردن از آن درخت به فريب ، پس چون چشيدند از ميوه آن
درخت ظاهر شد براى ايشان به چيزهاى بد ايشان ، يعنى جامه ها از بدن ايشان دور شد و
عورت ايشان گشوده شد، و شروع كردند در آنكه مى گرفتند از برگ درختان بهشت و
بر عورت خود مى گذاشتند و به يكديگر وصل مى كردند تا عورت ايشان پوشيده شود،
و ندا كرد ايشان را پروردگار ايشان كه : آيا نهى نكردم شما را از ميوه اين درخت ؟ و
نگفتم به شما كه شيطان از براى شما دشمنى است ظاهركننده دشمنى را؟ گفتند:
پروردگارا!ظلم كرديم ما بر نفسهاى خود و اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى ما را هر آينه
خواهيم بود از زيانكاران ، حق تعالى فرمود به ايشان كه : پائين رويد از بهشت كه
بعضى شما دشمنيد براى بعضى ، و از براى شما است در زمين
محل قرار و تمتعى تا وقت مرگ ، حق تعالى فرمود كه : در زمين زنده مى باشيد و در زمين
مى ميريد و از زمين بيرون خواهيد آمد در روز قيامت . (320)
و در جاى ديگر فرموده است كه :.اى فرزندان آدم !گمراه نكند شما را شيطان چنانچه
پدر و مادر شما را بيرون كرد از بهشت ، حال آنكه مى كند از ايشان جامه هاى ايشان را كه
عورتهاى ايشان را بنمايد به ايشان . (321)
و در جاى ديگر فرموده است كه : بتحقيق كه ما عهد كرديم بسوى آدم پيشتر، پس
فراموش كرد يا ترك كرد و نيافتيم از براى او عزمى ، و آن وقت كه گفتيم به ملائكه
كه : سجده كنيد براى آدم ، پس سجده كردند مگر ابليس كه ابا كرد، پس گفتيم :اى آدم
!بدرستى كه اين شيطان دشمنى است تو را و جفت تو را، پس بيرون كند شما را از بهشت
، پس به مشقت و تعب كسب و عمل گرفتار شوى ، بدرستى كه تو را است اينكه گرسنه
نشوى در بهشت و عريان نباشى و اينكه تشنه نباشى در بهشت و در آفتاب نباشى ، پس
وسوسه كرد بسوى او شيطان و گفت :اى آدم !آيا دلالت كنم تو را بر درخت جاودانى كه
هر كه از آن خورد هرگز نميرد و بر ملك و پادشاهى كه هرگز كهنه نشود و
زايل نگردد؟ .
پس خوردند از آن درخت ، پس پيدا شد براى ايشان عورتهاى ايشان و شروع كردند در
پينه كردن و چسبانيدن برگ درختان بهشت بر عورت خود، و نافرمانى كرد آدم
پروردگار خود را پس گمراه شد، پس برگزيد او را پروردگار او پس توبه او را
قبول كرد و او را هدايت كرد و گفت خدا به آدم و حوا كه : پائين رويد از بهشت با هم
بعضى شما دشمنيد بعضى را، پس اگر بيايد بسوى شما از جانب من هدايتى پس هر كه
پيروى كند هدايت مرا پس او گمراه نمى شود و در تعب نمى افتد در آخرت ، و كسى كه
اعراض نمايد از ياد من پس از براى اوست عيشى و زندگانى تنگ و با شدت در دنيا و
آخرت (322)
و به سند صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: از تفسير
قول حق تعالى (فبدت لها سوآتهما) (323)، فرمود كه عورت ايشان پنهان بود و در
ظاهر بدن ايشان ديده نمى شد، چون از ميوه آن درخت خوردند عورت ايشان پيدا شد، و
فرمود: آن درخت كه آدم را از آن نهى كرده بودند خوشه گندم بود؛ و در حديث ديگر
فرمود: درخت انگور بود. (324)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : پرسيدند از تفسير آيه (و لا تقربا هذه الشجرة ) (325) فرمود: يعنى
مخوريد از اين درخت . (326)
و به سند معتبر از حضرت امام على نقى عليه السلام
منقول است كه : درختى كه حضرت آدم و زوجه اش را نهى كردند از خوردن از آن ، درخت حسد
بود، حق تعالى عهد كرد بسوى آدم و حوا كه نظر نكنند بسوى آنها كه حق تعالى آنها را
بر ايشان و بر جمعى خلايق فضيلت داده است به ديده حسد، و نيافت حق تعالى از او در
اين باب عزم و اهتمامى . (327)
و به سند معتبر مروى است كه : از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند از
تفسير قول خداى تعالى (فنسى و لم نجد له عزما) (328)كه جمعى تفسير كرده اند كه
: حضرت آدم عليه السلام فراموش كرد نهى خدا را، حضرت فرمود: فراموش نكرد،
چگونه فراموش كرده بود و حال آنكه در وقت وسوسه كردن شيطان ، نهى خدا را بسيار
به ياد ايشان مى آورد و مى گفت كه : خدا شما را براى اين نهى كرده است كه ملك
نباشيد و در بهشت هميشه نباشيد ، (329)پس نسيان در اينجا به معنى ترك است ،
يعنى ترك كرد امر خدا را. (330)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حضرت موسى
عليه السلام سؤ ال نمود از پروردگار خود كه جمع كند ميان او و آدم عليه السلام در
آسمان ، پس چون ملاقات نمود آدم را گفت :اى آدم !توئى آنكه خدا به دست قدرت خود تو
را خلق كرد و از روح برگزيده خود در تو دميد و ملائكه را به سجود تو تكليف نمود و
بهشت خود را براى تو مباح گردانيد و تو را در بهشت ساكن گردانيد و با تو بى
واسطه سخن گفت ، پس تو را نهى كرد از يك درخت پس صبر نكردى بر ترك آن تا آنكه
به سبب آن پائين رفتى بسوى زمين ، پس نتوانستى ضبط كنى نفس خود را از آن تا آنكه
ابليس تو را وسوسه نمود پس اطاعت او كردى ، پس تو ما را بيرون كردى از بهشت به
نافرمانى خود. حضرت آدم گفت : مدارا كن با پدر خود اى فرزند در آنچه به پدر تو
رسيد در امر اين درخت ،اى فرزند!دشمن من آمد به نزد من از وجه مكر و حيله و فريب ، پس
از براى من بخدا سوگند خورد كه در مشورت كه از براى من مى بيند و راءيى كه از
براى من اختيار مى كند از ناصحان است ، پس از روى نصيحت و خيرخواهى به من گفت :اى
آدم !من براى تو غمگينم . گفتم : چرا؟ گفت : من انس گرفته بودم به تو و به نزديكى
تو و تو را بيرون خواهند كرد از اين مكان و از اين
حال كه دارى به مكانى و حالى كه كراهت داشته باشى از آنها. گفتم : چاره آن چيست ؟
گفت : چاره اش با توست ، مى خواهى تو را دلالت كنم بر درختى كه هر كه از آن بخورد
هرگز نميرد و ملكى يابد كه فنا نداشته باشد؟ پس تو و حوا هر دو از آن بخوريد تا
هميشه با من باشيد در بهشت ، و قسم دروغ به خدا خورد، پنداشتم كه خيرخواه من است و من
گمان نمى كردم اى موسى كه احدى قسم دروغ به خدا بخورد، پس اعتماد بر قسم او
كردم ، و اين است عذر من پس مرا خبر ده اى فرزند كه آيا مى يابى در آنچه حق تعالى
بسوى تو فرستاده است كه خطاى من نوشته شده بود پيش از آنكه من خلق شوم ؟
موسى عليه السلام گفت : بلى ، پيشتر نوشته شده بود به زمان بسيار.
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سه مرتبه فرمود: پس حجت آدم عليه
السلام غالب شد بر حجت موسى عليه السلام . (331)
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : حضرت آدم در جواب حضرت
موسى گفت :اى موسى !به چند سال گناه مرا پيش از خلق من يافتى در تورات ؟
گفت : به سى سال . (332)
گفت : پس همين بس است .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: پس غالب شد آدم بر موسى . (333)
مؤ لف گويد: بر اين مضمون چندين روايت وارد شده است و از غوامض اخبار قضا و قدر
است ، و بعضى حمل بر تقيه كرده اند چون اين حديث در ميان عامه نيز مشهور است ، و ممكن
است مراد اين باشد كه چون حق تعالى مرا براى زمين خلق كرده بود نه از براى بهشت و
حكمتش متقضى اين بود كه من در زمين باشم ، لهذا عصمت خود را از من باز گرفت تا من به
اختيار خود مرتكب ترك اولى شدم ، و تحقيق اين مقام
محل ديگر مى طلبد.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤ
ال نمودند كه : حضرت آدم و حوا چند گاه در بهشت ماندند تا به سبب خطيئه آنها را از
بهشت بيرون كردند؟
فرمود: خدا روح را در آدم بعد از زوال شمس روز جمعه دميد، پس زن او را از پائين ترين
دنده هاى او آفريد و ملائكه را فرمود او را سجده كردند و در بهشت ساكن گردانيد او را
در همان روز كه خلق شده بود، پس والله كه قرار نگرفت در بهشت مگر شش ساعت از آن
روز تا معصيت خدا كردند، و خدا هر دو را بعد از فرو رفتن آفتاب بيرون كرد و شب در
بهشت نماندند و در بيرون بهشت ماندند تا صبح شد، پس عورت ايشان پيدا شد و ندا
كرد آنها را پروردگارشان كه : آيا نهى نكردم شما را از اين درخت ؟
پس شرم كرد آدم از پروردگارش و خضوع و شكستگى و تضرع آغاز كرد و گفت :
پروردگارا!ظلم كرديم بر نفسهاى خود و اعتراف كرديم بر گناهان خود، پس بيامرز ما
را. حق تعالى فرمود: فرو رويد از آسمانها بسوى زمين ، بدرستى كه معصيت كننده در
بهشت و آسمانهاى من نمى تواند بود.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون آدم از آن درخت
تناول نمود، به ياد آورد نهى خدا را پس پشيمان شد؛ و چون خواست از آن درخت دور شود،
درخت سر او را گرفت و بسوى خود كشيد و به امر خدا به سخن آمد و گفت : چرا پيش از
خوردن از من نمى گريختى ؟ (334)
و فرمود: عورت ايشان در اندرون بدنشان بود و از بيرون پيدا نبود، چون از آن درخت
خوردند از بيرون ظاهر شد. (335)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : حق تعالى خلق كرد روحها را پيش از
بدنها به دو هزار سال ، پس گردانيد بلندتر و شريفتر از همه روحها روح محمد و على
و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از ايشان را صلوات الله عليهم اجمعين ، پس عرض
نمود ارواح ايشان را به آسمانها و زمين و كوهها پس نور ايشان همه را فرو گرفت ، حق
تعالى فرمود به آسمانها و زمين و كوهها كه : اينها دوستان و اوليا و حجتهاى منند بر
خلق و پيشوايان خلايق منند، نيافريده ام مخلوقى را كه دوست تر دارم از ايشان ، و از
براى ايشان و هر كه ايشان را دوست دارد آفريده ام بهشت خود را، و از براى هر كه
مخالفت و دشمنى كند با ايشان آفريده ام آتش جهنم را، پس هر كه دعوى كند منزلتى را
كه ايشان نزد من دارند و محلى را كه از عظمت من دارند عذاب كنم او را عذابى كه عذاب
نكرده باشم به او احدى از عالميان را، و او را با آنها كه شرك به من آوردند در پائين
ترين دركات جهنمن جا دهم ، و هر كه اقرار به ولايت و امامت ايشان بكند و ادعا نكند منزلت
ايشان را نزد من و مكان ايشان را از عظمت ، او را جا دهم با ايشان در باغهاى بهشت خود، و از
براى ايشان باشد در بهشت آنچه خواهند نزد من ، و مباح گردانم از براى ايشان كرامت
خود را، و در جوار خود ايشان را جا دهم ، و شفيع گردانم ايشان را در گناهكاران از
بندگان و كنيزان من ، پس ولايت ايشان امانتى است نزد خلق من ، پس كدام يك از شما بر
مى دارد اين امانت را با سنگينى هاى آن ، و دعوى مى كند آن مرتبه را كه از اوست و از
برگزيده هاى خلق من نيست ؟
پس ابا كردند آسمانها و زمين و كوهها از اينكه اين امانت را بردارند، و ترسيدند از عظمت
پروردگار خود كه چنين منزلتى را به ناحق دعوى كنند و چنين
محل بزرگى را براى خود آرزو كنند.
پس چون حق تعالى آدم و حوا را در بهشت ساكن گردانيد گفت : بخوريد از اين بهشت
بسيار و گوارا هر جا كه خواهيد و نزديك اين درخت مرويد يعنى درخت گندم پس خواهيد
بود از ستمكاران . (336)
پس نظر كردند بسوى منزلت محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از ايشان
عليهم السلام پس منزلتهاى ايشان را در بهشت بهترين منزلتها يافتند پس گفتند:
پروردگارا!اين منزلت از براى كيست ؟
حق تعالى فرمود: بلند كنيد سرهاى خود را بسوى ساق عرش من .
پس چون سر بالا كردند ديدند نام محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از
ايشان صلوات الله عليهم اجمعين را كه بر ساق عرش نوشته بود به نورى از انوار
خداوند جبار، پس گفتند، پروردگارا!چه بسيار گراميند
اهل اين منزلت بر تو، و چه بسيار محبوبند نزد تو، و چه بسيار شريف و بزرگند در
درگاه تو!
پس حق تعالى فرمود: اگر ايشان نمى بودند من شماها را خلق نمى كردم ، ايشان خزينه
داران علم منند و امينان منند بر رازهاى من ، زينهار!نظر مكنيد بسوى ايشان به ديده حسد، و
آرزو مكنيد منزلت ايشان را نزد من و محل ايشان را نزد من از كرامت من ، پس به اين سبب
داخل خواهيد شد در نهى و نافرمانى من و از ستمكاران خواهيد بود. گفتند:
پروردگارا!كيستند ستمكاران و ظالمان ؟
فرمود: آنها كه ادعاى منزلت ايشان مى كنند به ناحق .
گفتند: پروردگارا!پس بنما به ما منزلهاى ظالمان ايشان را در آتش جهنم تا ببينيم
منزلهاى آنها را چنانچه منزلهاى آن بزرگواران را در بهشت ديديم .
پس حق تعالى امر كرد آتش را كه ظاهر گردانيد جميع آنچه در آن بود از انواع شدتها و
عذابها، و فرمود: جاى ظالمان ايشان كه ادعاى منزلت ايشان مى نمايند در پائين ترين
دركات اين جهنم است ؛ هر چند اراده كنند كه بيرون آيند از جهنم ، برگردانند ايشان را
بسوى آن ، و هر چند پخته و سوخته شود پوستهاى ايشان ،
بدل كنند ايشان را پوستها غير آنها تا بچشند عذاب را؛اى آدم و اى حوا!نظر مكنيد بسوى
آن نورها و حجتهاى من به ديده حسد، پس شما را پائين مى فرستم از جوار خود و بر شما
مى فرستم خوارى خود را. پس وسوسه كرد ايشان را شيطان تا ظاهر گرداند براى
ايشان آنچه پوشيده بود از ايشان از عورتهاى ايشان ، و گفت : نهى نكرده است شما را
پروردگار شما از اين درخت مگر از براى اينكه نخواست كه شما دو ملك باشيد يا هميشه
در بهشت باشيد، و سوگند ياد كرد كه من از خيرخواهان شمايم پس ايشان را فريب داد و
بر اين داشت كه آرزوى منزلت آنها بكنند، پس نظر كردند بسوى ايشان به ديده حسد و
به اين سبب خدا ايشان را به خود گذاشت و يارى و توفيق خود را از ايشان برداشت تا از
درخت گندم خوردند، پس به جاى آن گندم كه ايشان از آن درخت خوردند جو بهم رسيد، پس
اصل گندمها از آن گندم است كه ايشان نخوردند و
اصل جو از آنهاست كه بهم رسيد به جاى آن دانه ها كه ايشان خوردند. پس چون خوردند
از آن درخت ، پرواز كرد حله ها و لباسها و زيورها از بدنهاى ايشان و عريان ماندند، و
برگ درختان را مى گرفتند و بر عورت خود مى گذاشتند، و ندا كرد ايشان را
پروردگار ايشان كه : آيا نهى نكردم شما را از اين درخت و نگفتم به شما كه شيطان
دشمنى است شما را كه دشمنى خود را ظاهر مى كند؟ پس گفتند ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم
تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (337)
حق تعالى فرمود: پائين رويد از جوار من كه مجاور من نمى باشد در بهشت من كسى كه
نافرمانى من كند، پس فرود آمدند به زمين و ايشان را به خود گذاشت در طلب معاش . پس
چون خدا خواست كه توبه ايشان را قبول كند
جبرئيل به نزد ايشان آمد و گفت : بدرستى كه شما ستم بر نفس خود كرديد به آرزو
كردن منزلت جمعى كه خدا ايشان را بر شما فضيلت داده است پس جزاى شما آن عقوبت
بود كه از جوار خدا به زمين فرود آمديد، پس سؤ
ال نمائيد از پروردگار خود به حق آن نامها كه ديديد بر ساق عرش تا خدا توبه شما
را قبول كند، پس گفتند: اللهم انا نساءلك بحق الاكرمين عليك محمد و على و فاطمة و
الحسن و الحسين و الائمة الا تبت علينا و رحمتنا يعنى : خداوندا!ما سؤ
ال مى كنيم از تو به حق آنها كه گرامى ترين خلقند بر تو يعنى محمد و
اهل بيت او كه البته توبه ما را قبول كنى و ما را رحم كنى ، پس خدا توبه ايشان
را قبول كرد بدرستى كه او بسيار توبه قبول كننده و مهربان است .
پس پيوسته پيغمبران خدا بعد از اين حفظ مى كردند اين امانت را و خبر مى دادند به اين
امانت اوصياى خود را و مخلصان از امتهاى خود را، پس ابا مى كردند از آنكه آن امانت را به
ناحق حمل نمايند و مى ترسيدند از آنكه ادعاى آن مرتبه از براى خود بنمايند، و برداشت
آن امانت را به ناحق آن انسانى كه شناخته شد يعنى ابوبكر پس
اصل هر ظالمى از اوست تا روز قيامت ، و اين است تفسير
قول حق تعالى انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و
الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا (338)
ترجمه اش اين است كه : ما عرض كرديم امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها پس ابا
كردند از آنكه بردارند آن را، و ترسيدند از آن ، و برداشت آن را انسان ، بدرستى كه
بود او بسيار ظلم كننده و بسيار جاهل (339)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : چگونه
گرديده است ميراث يك مرد برابر ميراث دو زن ؟
فرمود: زيرا كه حبه ها كه آدم و حوا خوردند هيجده تا بود: آدم دوازده حبه خورد و حوا شش
حبه ، پس به اين سبب ميراث مرد دو برابر ميراث زن است . (340)
و در حديث ديگر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است كه سه حبه بود: دو حبه را آدم و يك حبه را حوا خورد، و به اين سبب ميراث چنين
شد. (341) و اول اصح است و ممكن است كه خوشه
اول سه دانه بوده باشد و به اين نسبت چند خوشه خورده باشند.
به سند معتبر ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : اگر آدم گناه نمى كرد، هيچ مؤ منى گناه نمى كرد؛ و اگر حق تعالى
توبه آدم را قبول نمى كرد، توبه هيچ گناهكارى را هرگز
قبول نمى كرد. (342)
و به سند معتبر منقول است كه از ابوالصلت هروى از حضرت امام رضا عليه السلام
پرسيد كه : يابن رسول الله !مرا خبر ده از آن درختى كه آدم و حوا از آن خوردند چه درخت
بود؟ بدرستى كه مردم اختلاف كرده اند: بعضى روايت كرده اند كه آن گندم بود، و
بعضى روايت كرده اند كه انگور بود، و بعضى روايت كرده اند كه درخت حسد بود.
فرمود: همه حق است .
ابوالصلت گفت : چگونه همه حق است با اين همه اختلاف ؟
فرمود:اى ابوالصلت !درخت بهشت انواع ميوه ها بر مى دارد، پس آن درخت گندم بود و در
آن انگور هم بود، و آنها مثل درختان دنيا نيستند، بدرستى كه آدم عليه السلام را چون خدا
گرامى داشت و ملائكه او را سجده كردند و او را
داخل بهشت گردانيد بر خاطر خود گذرانيد كه آيا خلق كرده است بشرى را كه بهتر از من
باشد؟ چون خدا دانست آنچه در خاطر او خطور كرد ندا كرد او را: سر بلند كن اى آدم و
نظر نما بسوى ساق عرش من . چون آدم سر بلند كرد ديد در ساق عرش نوشته است : لا
اله الا الله محمد رسول الله على بن ابى طالب اميرالمؤ منين و زوجته فاطمة سيدة نساء
العالمين و الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنة ، پس آدم عليه السلام گفت :
پروردگارا!كيستند اينها؟ حق تعالى فرمود: اينها از ذريت تو اند، و ايشان بهترند از تو
و از جميع آفريده هاى من ، و اگر ايشان نمى بودند نه تو را خلق مى كردم و نه بهشت و
نه دوزخ را و نه آسمان و زمين را، پس زنهار كه نظر حسد بسوى ايشان مكن كه تو را از
جوار خود بيرون مى كنم ؛ پس نظر كرد بسوى ايشان به ديده حسد و آرزوى منزلت
ايشان كرد، پس مسلط شد شيطان بر او تا خورد از ميوه آن درخت كه او را از خوردن آن نهى
كرده بودند، و مسلط شد بر حوا تا نظر كرد بسوى فاطمه عليها السلام به ديده حسد
تا خورد از آن درخت چنانچه آدم خورد، پس خدا ايشان را از بهشت بيرون كرد و از جوار خود
به زمين فرستاد. (343)
مترجم گويد كه : خلاف است كه شجره منهيه چه درخت بود: بعضى گندم گفتند؛ و
بعضى انگور؛ و بعضى انجير؛ و بعضى كافور، و كافور را شيخ طوسى در تبيان از
حضرت اميرالمؤ منين روايت كرده است ؛ و بعضى گفته اند كه درخت علم قضا و قدر بود؛ و
بعضى گفته اند درختى بود كه ملائكه از آن مى خوردند كه هرگز نميرند، (344) و
اين حديث و حديث ديگر كه پيش گذشت جمع ميان اكثر اين
اقوال مى كند.
و چون ثابت شد عصمت انبيا از گناهان ، پس حسد و
امثال آن كه در اين احاديث وارد شده است ماءول است به غبطه ، زيرا كه حسد بردن بر
بعضى كه زوال نعمت را از محسود خواهند حرام است ، و آرزوى آن نعمت بدون آنكه زوالش
را از محسود خواهند غبطه است و بد نيست ، و ليكن چون پيشتر اظهار شده بود به آدم و حوا
كه اين مرتبه مخصوص ايشان است آرزوى اين مرتبه نسبت به جلالت ايشان مكروه و ترك
اولى بود، و همچنين عزمى كه مستحب بود كه در ولايت و محبت ايشان داشته باشند از ايشان
فوت شد، چون ارتكاب مكروه و ترك مستحب در جنب بزرگى مرتبه ايشان عظيم بود
معاتب شدند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : بهشت آدم آيا
از باغهاى دنيا بود يا از بهشتهاى آخرت ؟ فرمود باغى بود از باغهاى دنيا كه آفتاب و
ماه در آن طلوع مى كرد، و اگر بهشت آخرت بود هرگز از آن بيرون نمى رفت . (345)
مترجم گويد كه : خلاف است ميان علما در آنكه بهشت حضرت آدم عليه السلام در زمين بود
يا در آسمان ، و اگر در آسمان بود آيا همان بهشت بود كه در آخرت مؤ منان
داخل آن مى شوند يا غير آن ؟ اكثر مفسران را اعتقاد آن است كه همان بهشت خلد آخرت بود كه
مؤ منان در آخرت به جزاى عمل داخل آن مى شوند؛ و نادرى گفته اند كه : باغى بود از
باغهاى آسمان غير آن بهشت خلد؛ و جمعى گفته اند كه : باغى بود از باغهاى زمين چنانچه
در اين حديث وارد شده است ، و استدلال كرده اند به آنچه در اين حديث وارد شده است ؛ كسى
كه داخل بهشت خلد شود نمى بايد بيرون آيد، و جواب گفته اند كه : آنچه معلوم است آن
است كه كسى كه بعد از موت به جزاى عمل داخل بهشت شود بيرون نمى آيد، و اينكه بر
هر وجهى كه داخل شوند بيرون نمى آيند، معلوم نيست ، بلكه بر خلافش اخبار بسيار وارد
است ، مثل داخل شدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج و
دخول و خروج ملائكه . (346) و معارض اين حديث اخبار بسيار وارد شده است كه دلالت
بر اين مى كند كه بهشت آن حضرت همان بهشت جاويد بوده است و در آسمان بوده است
چنانچه بعضى گذشت و بعضى بعد از اين خواهد آمد. و در اين قسم امور، توقف كردن
اولى است .
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مكث آدم و حوا در بهشت
تا بيرون كردن ايشان را از آن هفت ساعت بود از روزهاى دنيا، تا آنكه خدا در همان روز
ايشان را به زمين فرستاد. (347)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : شيطان در چهار وقت انين
و ناله و فرياد كرد: روزى كه ملعون شد، و روزى كه به زمين فرستادند او را، و روزى
كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد بعد از آنكه مدتها گذشته بود كه
پيغمبرى مبعوث نشده بود، و وقتى كه ام الكتاب
نازل شد؛ و دو نخير كرد ( و آن صدائى است كه از بينى مى كنند در وقت شادى و لعب )
وقتى كه آدم از شجره خورد و وقتى كه آدم از بهشت به زمين آمد. (348)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون حق تعالى آدم را در بهشت ساكن گردانيد،
گذشت از روى جهالت بسوى آن درخت ، زيرا كه او را خلق كرده بودند به خلقتى كه
باقى نمى ماند مگر به امر و نهى و پوشش و خانه و نكاح زنان ، و نمى دانست نفع و
ضرر خود را مگر آنكه به او تعليم كنند، پس شيطان به نزد او آمد و گفت : اگر تو و
حوا بخوريد از اين درخت كه خدا شما را از آن نهى كرده است ، خواهيد گرديد دو ملك و
هميشه در بهشت خواهيد ماند، و سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شمايم . پس چون خوردند از
آن درخت ، فرو ريخت از ايشان آنچه خدا به ايشان پوشانيده بود از جامه هاى بهشت ، پس
رو به درختان بهشت آوردند و خود را از برگ آنها مى پوشانيدند. (349)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون بيرون كردند آدم عليه السلام را از بهشت ،
جبرئيل بر او نازل شد و گفت :اى آدم !خدا خلق كرد تو را به دست قدرت خود، و دميد در
تو از روح خود، و به سجده تو آورد ملائكه خود را، و به نكاح تو در آورد حوا كنيز خود
را، و تو را در بهشت ساكن گردانيد و مباح گردانيد آن را از براى تو، و خود با تو
سخن گفت و تو را نهى كرد از آنكه بخورى از آن درخت ، پس خوردى و نافرمانى خدا
كردى . آدم گفت :اى جبرئيل !شيطان قسم به خدا خورد كه او ناصح من است و من گمان
نداشتم كه احدى از خلق خدا قسم دروغ به خدا ياد كند. (350)
و به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبى صلوات الله عليه
منقول است كه : گروهى از يهود آمدند به خدمت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از مسائل بسيار سؤ
ال كردند، و از جمله آن مسائل اين بود:
به چه علت خدا پنج نماز در پنج وقت بر امت تو در ساعتهاى شبانه روز مقرر ساخته
است ؟
فرمود كه : اما نماز عصر پس آن ساعتى است كه آدم در آن ساعت از آن درخت خورد و خدا او
را از بهشت بيرون كرد، پس خدا امر كرد ذريتش را به اين نماز تا روز قيامت ، و اختيار
كرد آن را براى امت من ، پس آن محبوبترين نمازهاست بسوى من ، و وصيت كرده است مرا كه
آن را حفظ نمايم در ميان نمازها. و اما نماز شام پس آن ساعتى است كه خدا توبه آدم را
قبول كرد، و ميان آن وقت كه خورد از آن درخت و ميان آنكه توبه او را
قبول كرد سيصد سال بود از روزهاى دنيا، و در روزهاى آخرت روزى
مثل هزار سال است ؛ پس آدم سه ركعت نماز كرد: يك ركعت براى خطاى خود و يكى را براى
خطاى حوا و يك ركعت براى توبه او، پس حق تعالى اين سه ركعت را واجب گردانيد بر
امت من .
پس گفت : به چه علت وضو بر اين چهار عضو واقع مى شود و
حال آنكه اينها پاكترين اعضايند در بدن ؟
فرمود: چون وسوسه كرد شيطان آدم را، و نزديك درخت آمد و نظر بسوى درخت كرد
آبرويش رفت ، و چون برخاست و روانه شد و آن
اول قدمى بود كه بسوى گناه روانه شد پس به دست خود آن ميوه را گرفت و از آن
خورد، زيورها و حله ها از بدنش پرواز كرد، پس دست را بر سر خود گذاشت و گريست ،
و چون حق تعالى توبه او را قبول كرد واجب گردانيد بر او و بر ذريت او وضو را بر
اين چهار عضو، و امر كرد كه رو را بشويد براى آنكه نظر به آن درخت كرد، و امر كرد
كه دستها را بشويد چون بسوى آن درخت دراز نمود و گرفت ، و امر كرد او را به مسح
سر چون دست را بر سر گذاشت ، و امر كرد او را به مسح پاها براى آنكه بسوى گناه
راه رفت .
گفت : خبر ده مرا كه به چه سبب سى روز روزه بر امت تو واجب شده ؟
فرمود: چون آدم از آن درخت خورد، سى روز در شكمش ماند، پس خدا بر فرزندانش سى
روز گرسنگى و تشنگى را واجب گردانيد، و آنچه مى خوردند در شب تفضلى است از خدا
بر ايشان و بر آدم نيز چنين واجب بود، پس خدا بر امت من اين را واجب گردانيد چنانچه در
قرآن فرموده است كه : بر شما نوشته شده است روزه ، چنانچه نوشته شده بود بر
آنها كه پيش از شما بودند . (351) (352)
و به سند معتبر منقول است كه ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد: آيا نه
قائليد شما كه پيغمبران معصومند؟ فرمود: بلى . گفت : پس چه معنى دارد
قول حق تعالى و عصى آدم ربه فغوى ؟ (353)
فرمود: حق تعالى گفت به آدم كه : ساكن شو تو و زوج تو در بهشت و بخوريد از بهشت
گشاده از هر جا كه خواهيد و نزديك اين درخت مرويد و اشاره نمود از براى ايشان بسوى
درخت گندم پس اگر بخوريد از ستمكاران خواهيد بود، و نگفت به ايشان كه مخوريد از
اين درخت و نه هر درختى كه از جنس اين درخت بوده باشد، و ايشان نزديك آن درخت نرفته
بودند بلكه از غير آن درخت كه از جنس آن بودند خوردند در وقتى كه شيطان وسوسه
كرد ايشان را و گفت : خدا نهى نكرده است شما را از اين درخت بلكه شما را نهى كرده است
از درخت ديگر، و اگر از اين درخت بخوريد دو ملك خواهيد بود و هميشه در بهشت خواهيد
بود، و سوگند به خدا ياد كرد براى ايشان كه من خير شما را مى خواهم ، و نديده بودند
ايشان كسى را كه سوگند به خدا خورد به دروغ پيش از آن ، پس ايشان را فريب داد و
خوردند براى اعتماد بر قسم ايشان ، و اين از آدم پيش از پيغمبرى بود، و اين نيز گناه
بزرگى نبود كه به آن مستحق دخول آتش شود بلكه از گناههاى كوچك بخشيده شده بود
كه بر پيغمبران جايز است پيش از آنكه وحى بر ايشان
نازل شود، پس چون خدا او را برگزيد و پيغمبر گردانيد معصوم بود و گناه كوچك و
بزرگ از او صادر نمى شد، حق تعالى مى فرمايد: نافرمانى كرد آدم پروردگارش
را پس گمراه شد، پس برگزيد او را پروردگار و هدايت يافت (354) و فرموده
است : خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و
آل عمران را بر عالميان (355) (356)
مترجم گويد كه : چون سابقا معلوم شد به دلايل عقليه و نقليه و اجماع جميع علماى شيعه
كه پيغمبران پيش از نبوت و بعد از نبوت از جميع گناهان صغيره و كبيره معصومند، پس
آيات و اخبارى كه موهم صدور معصيت است از ايشان مؤ
ول است به ترك مستحب و فعل مكروه ، زيرا كه معصيت نافرمانى است و نافرمانى در
ترك مستحب و فعل مكروه نيز بعمل مى آيد، و غوايت گمراهى است يا خيبت و محرومى ، و هر
كه فعلى را كه از براى او كردن آن بهتر است ترك مى كند، راه نفع خود را گم كرده
است و از آن نفع محروم گرديده است ؛ و ظلم ، گذاشتن چيزى است در غير
محل خود و به معنى عدول از راه و به معنى گم كردن چيزى و به معنى ستم كردن آمده است
، و در فعل مكروه و ترك مستحب صادق است كه
فعل را در غير محل مناسب خود قرار داده است ، و
عدول از راه بندگى كامل پروردگار خود كرده است و ثواب خود را كم كرده است و ستم
بر خود كرده است كه خود را از ثواب محروم كرده است ، و نهى همچنانچه از حرام مى
باشد از مكروه نيز مى باشد، و امر چنانچه بر او واجب مى باشد بر مستحب نيز مى
باشد.
و اما توبه پس از براى تدارك آن نفعى است كه از اين كس فوت شده است و بر
فعل مكروه و ترك مندوب نيز مى باشد، بلكه تذللى است نزد حق تعالى كه به آن خدا
را به لطف مى آورد هر چند گناهى نباشد، چنانچه در احاديث عامه و خاصه وارد شده است
كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى هفتاد مرتبه استغفار مى كرد بى
گناهى (357)، و بر تقديرى كه بعضى از اين كلمات حقيقت در ارتكاب گناه باشد
محمول است بر مجاز، و بسيار است كه به قرائن ضعيفه ، لفظى را بر معنى مجازى
حمل مى كنند، پس چون نكنند در جائى كه ادله قطعيه قائم باشد؟!و نكته تعبير به اين
عبارات آن است كه چون به سبب وفور كمالات و علو درجات ايشان و كثرت نعم حق تعالى
بر ايشان مكروهات ايشان بلكه مباحات ايشان بلكه متوجه شدن ايشان بغير جناب مقدس
الهى عظيم است ، لهذا حق تعالى اين عبارات را بر
اعمال ايشان اطلاق فرموده است و خود در مقام
تذلل و تضرع امثال اين عبارات را استعمال مى نمايد، بلكه ممكن است كه ايشان هرگاه
متوجه بعضى از عبادات از معاشرت و هدايت خلق و
امثال آن شوند. و چون به محل قرب لى مع الله رسند، آن مرتبه را در جنب اين
مرتبه حقير شمارند و نسبت خطا و گناه و تقصير به خود دهند، كما
قيل : حسنات الابرار، سيئات المقربين .
و ايضا چون عظمت و جلال الهى در نظر بنده بيشتر ظاهر مى شود و عجز و ضعف خود و
عمل خود بر او بيشتر معلوم مى گردد، هر چند عبادت بيشتر مى كند اعتراف به تقصير
زياده مى كند، و مى داند كه اعمال ممكنات قابل درگاه واهب خيرات نيست و در برابر هيچ
نعمت از نعمتهاى او نمى تواند بود، و ايضا چون به ديده بصيرت مى بينند و مى دانند
كه طاعات و صفات حسنه و ترك معاصى ايشان از توفيق و عصمت پروردگار ايشان است
و خود بدون عصمت او در معرض هر گناه هستند، پس اگر گويند كه منم آنكه گناه كردم و
منم آنكه خطا كردم ممكن است كه مراد آن باشد كه من آنم كه اينها همه از من مى آيد اگر
توفيق و عصمت تو نباشد.
و نظير اين مراتب در تفكر در احوال پادشاهان و امرا و خدمه و رعاياى ايشان ظاهر مى
شود، زيرا كه ملوك از رعايا و ملازمان به قدر قرب و منزلت ايشان و معرفت ايشان به
بزرگى پادشاه خدمت از ايشان مى طلبند، و به اين نسبت ايشان را مؤ اخذه مى نمايند، و از
ساير رعايا جرمهاى بسيار مى گذرانند به نادانى ايشان ، و مقربان ايشان را به اندك
ترك ادائى آداب معاتبات و مؤ اخذات مى نمايند، بلكه اگر يك طرفة العين متوجه غير او
شوند در معرض تنبيهات و تاءديبات بر مى آورند، و بسا باشد كه بعضى از ملوك
يكى از مقربان خود را كه شب و روز با او مى باشد براى مصلحت به خدمتى بفرستد و
چون بازگردد و گريه كند و عجز كند، خود را به سبب اين بعد و حرمان اضطرارى
مقصر نمايد؛ و بسيار است كه يكى از مقربان براى اظهار نعمت و لطف آن پادشاه نسبت به
خود، با نهايت فرمانبردارى مى گويد كه : سر تا پا تقصيرم و خدمتم لايق شاءن تو
نيست ، و اگر خدمتى كرده ام به لطف و توجه توست و منم عاصى و منم مقصر و منم
گناهكار و شرمسار، يعنى اگر لطف تو نمى بود چنين مى بودم . و در اين مقام سخن بسيار
است و انشاء الله بعد ازين در مقامات مناسبه بعضى از آنها مذكور مى شود، و آنچه در اين
حديث وارد شده است كه اين گناه صغيره بوده و پيش از پيغمبرى صادر شد، و نهى از
انواع شجره معلوم نبود، اينها ظاهرا موافق مذاهب مخالفين است و موافق
اصول شيعه نيست ، و ممكن است كه بر وجه تقيه مذكور شده باشد يا بر
سبيل تنزل ، يا مراد از صغيره فعل مكروه بوده باشد، و اين قسم مكروه بعد از پيغمبرى
بر ايشان روا نباشد، و ارتكاب اين قسم از مكروه به
تسويل شيطان بوده باشد كه با وجود قيام قرينه بر اينكه مراد نوع آن درخت بوده است
، و به احتمال اينكه نهى مخصوص آن درخت بوده باشد، ارتكاب آن مكروه نموده باشند. و
بسط قول در اين باب در كتاب بحار الانوار نموده ايم ، هر كه خواهد به آنجا
رجوع نمايد. (358)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : على بن الجهم (359) از حضرت امام رضا عليه
السلام پرسيد كه : آيا قائل هستى كه پيغمبران معصومند؟ فرمود: بلى . پرسيد: پس چه
مى گوئى در قول خدا (و عصى آدم ربه فغوى )؟ و چند آيه ديگر پرسيد كه بعد از اين
مذكور خواهد شد، فرمود: واى بر تو!از خدا بترس و چيزهاى بد نسبت به پيغمبران خدا
مده ، بدرستى كه حق تعالى مى فرمايد: نمى داندن
تاءويل قرآن را مگر خدا و آنها كه راسخند در علم . (360)
اما قول خدا (و عصى آدم )، پس بدرستى كه خدا آدم را خلق كرده بود كه حجت او باشد در
زمين و خليفه او باشد در شهرهايش ، و او را از براى بهشت خلق نكرده بود، و معصيت از آدم
در بهشت بود نه در زمين براى اينكه تمام شود تقديرهاى امر خدا، پس چون او را به زمين
فرستاد و حجت و خليفه خود گردانيد، معصوم گردانيد او را، چنانچه فرموده است ان
الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (361) (362)
مؤ لف گويد كه : اين حديث نيز به حسب ظاهر موافق مذهب بعضى از علماى عامه است كه
پيغمبران را پيش از پيغمبرى و بعثت ، معصوم نمى دانند،و ممكن است كه مراد اين باشد كه
چون بهشت براى آدم عليه السلام خانه تكليف نبود زيرا كه او را خلق كرده بود كه در
دنيا مكلف گرداند، پس در آنجا گناه و عصمت از گناه براى او نبود بلكه تكليفهاى بهشت
براى ارشاد و مصلحت او بود كه اگر چنين نكنيد در بهشت خواهيد ماند، يا نهى از كرامت
بود و او را براى اين به خود گذاشت و از آن مكروه نگاه داشت زيرا كه مصلحت در اين بود
كه به زمين آيد، و جامه هاى بهشت را از او كندن و عريان كردن و به زمين فرستادن از
براى اهانت و خوارى نبود بلكه براى اين بود كه بعد از آن به زمين آيد و آغاز توبه و
تضرع و ندامت نمايد تا مرتبه او به اضعاف بسيار زياده از سابق گردد، و آيه
سابقه نيز اشعارى به اين دارد كه بعد از نسبت عصيان و غوايت ، مرتبه اجتبا و هدايت را
براى آن حضرت اثبات نمود، و از اينها حكمتها براى واگذاشتن عاصيان نيز ظاهر مى
شود و ليكن عقلها را در اين مقام لغزشهاى بسيار هست ، و عدم تفكر در اينها اولى و احوط
است .
فصل چهارم : در بيان فرود آمدن حضرت آدم و حوا عليهما السلام به زمين و
كيفيت آن وتوبه ايشان ، و ساير احوالى كه بعد از فرود آمدن بود تا
هنگام وفات ايشان
از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
منقول است كه : چون آدم عليه السلام نافرمانى پروردگار خود كرد، منادى او را ندا كرد
و از نزد عرش كه :اى آدم !بيرون رو از جوار من ، بدرستى كه در جوار من نمى باشد
كسى كه نافرمانى من كند. پس حضرت آدم گريست و ملائكه گريستند، پس حق تعالى
جبرئيل را بسوى او فرستاد پس او را به زمين فرو فرستاد سياه شده ، پس چون ملائكه
او را به اين حال مشاهده كردند فرياد بر آوردند و گريستند و صداى گريه ايشان
بلند شد و گفتند: پروردگارا!خلقى آفريدى و از روح برگزيده خود در او دميدى و
ملائكه را به سجده او در آوردى و به يك گناه سفيدى او را به سياهى
مبدل كردى !پس ندا كرد منادى از آسمان كه : امروز براى پروردگار خود روزه بدار، پس
روزه داشت ، و آن روز سيزدهم ماه بود، ثلث سياهى برطرف شد، پس روز چهاردهم ماه ندا
به او رسيد كه : روزه بدار امروز را براى پروردگار خود، پس روزه داشت ، دو ثلث آن
سياهى برطرف شد، پس روز پانزدهم نيز به او ندا رسيد و روزه داشت پس همه سياهى
از بدنش زايل شد، و به اين سبب اين روزها را ايام البيض گفتند.
پس از آسمان منادى ندا كرد كه :اى آدم !اين سه روز را براى تو و فرزندان تو مقرر
كردم كه هر كه در هر ماه اين سه روز را روزه دارد چنان باشد كه تمام عمر را روزه
گرفته باشد، پس آدم از روى اندوه نشست و سر را در ميان دو زانو گذاشت و گفت :
اندوهگين و غمناك خواهم بود تا امر خدا برسد، پس حق تعالى را بسوى او فرستاد و گفت
:اى آدم !چرا تو را اندوهناك و محزون مى بينم ؟ گفت : پيوسته چنين غمگين خواهم بود تا
امر خدا برسد، جبرئيل گفت : من رسول خدايم بسوى تو، و خدا تو را سلام مى رساند و
مى گويد:اى آدم !حياك الله و بياك .
گفت : معنى حياك الله را دانستم يعنى خدا تو را زنده بدارد پس بياك
چه معنى دارد؟
جبرئيل گفت : يعنى خدا تو را خندان گرداند.
پس آدم به سجده رفت و چون سر از سجده برداشت سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت :
خداوندا!حسن و جمال مرا زياده گردان . چون صبح شد ريش بسيار سياهى بر روى او
روئيده بود، دست بر آن زد و گفت : پروردگارا!اين چيست ؟ فرمود: اين لحيه است ، زينت
دادم تو را به اين و فرزندان تو را تا روز قيامت . (363)
و به سند حسن منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون آدم از بهشت فرود آمد
خط سياهى در بدن او بهم رسيد در رويش از سر تا پا، پس حضرت آدم بسيار گريست و
محزون گرديد بر آنچه ظاهر شده بود در او، پس
جبرئيل نزد او آمد و گفت : چه باعث شده است گريه تو را؟
گفت : اين سياهى كه در بدنم ظاهر گرديده است .
جبرئيل گفت : برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز
اول است ؛ چون نماز كرد سياهى آمد تا سينه اش .
پس در وقت نماز دوم آمد و گفت :اى آدم !برخيز و نماز كن اين وقت نماز دوم است ؛ چون نماز
كرد سياهى فرود آمد تا نافش .
پس آمد به نزد او در وقت نماز سوم و گفت : برخيز اى آدم و نماز كن كه وقت نماز سوم
است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا زانوهايش .
پس در وقت نماز چهارم آمد و گفت :اى آدم !برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز چهارم است ؛
چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا پاهايش .
پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت :اى آدم !برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز پنجم است ؛
چون نماز كرد همه سياهى از بدنش برطرف شد.
پس آدم حمد خدا كرد و ثنا گفت او را، پس جبرئيل گفت :اى آدم
!مثل فرزندان تو در اين نماز مانند مثل توست در اين سياهى ، هر كه از فرزندان تو در هر
روز و شب پنج نماز بكند، بيرون مى آيد از گناهانش چنانچه تو از اين سياهى بيرون
آمدى . (364)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه فرمود: شخصى گذشت بر پدرم در اثناى طواف ، پس دست بر دوش پدرم
زد و گفت : سؤ ال مى كنم از تو از سه خصلت كه نمى داند آنها را غير تو و مرد ديگر،
پس حضرت ساكت شد از جواب او تا از طواف فارغ شد، پس به حجر
اسماعيل آمد و دو ركعت نماز كرد و من با او بودم ، چون فارغ شد فرمود: كجاست آن كه سؤ
ال مى كرد؟ پس آن مرد آمد و در پيش روى پدرم نشست و سؤ الها كرد از جمله آنها آن بود
كه : ملائكه چون رد كردند بر خدا در خلق آدم ، و غضب كرد بر ايشان ، چگونه راضى
شد از ايشان ؟
فرمود: ملائكه هفت سال (365) طواف كردند در دور عرش و دعا مى كردند و استغفار مى
كردند و سؤ ال مى كردند كه خدا از ايشان راضى شود، پس راضى شد از ايشان بعد از
هفت سال .
گفت : راست گفتى ، مرا خبر ده كه از آدم چگونه راضى شد؟
فرمود: چون آدم به زمين آمد در هند فرود آمد و سؤ
ال كرد از پروردگارش اين خانه را، پس امر كرد او را كه بيايد به نزد اين خانه و هفت
شوط طواف كند و برود به منا و عرفات و جميع مناسك حج را ادا نمايد، پس از هند آمد به
مكه و هر جا كه قدم مباركش بر آن واقع شد معموره شد و از ميان قدم تا قدمش صحراها شد
كه در آنها چيزى نيست ، پس آمد به نزد خانه كعبه و هفت شوط طواف كرد و جميع مناسك را
بجا آورد چنانچه خدا او را امر كرده بود، پس خدا
قبول كرد توبه او را و او را آمرزيد، پس طواف آدم هفت شوط شد چون ملائكه در دور عرش
هفت سال طواف كردند. پس جبرئيل گفت : گوارا باد تو را اى آدم كه آمرزيده شدى و من
سه هزار سال پيش از تو طواف اين خانه كردم ، آدم گفت : پروردگارا!بيامرز مرا و ذريت
مرا بعد از من ، حق تعالى فرمود: بلى هر كه ايمان آورد به من و به رسولان من از ايشان
.
آن شخص گفت : راست گفتى ، و رفت ، پس پدرم گفت : اين
جبرئيل بود، آمده بود كه معالم دين شما را به شما تعليم نمايد. (366)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : طواف كرد آدم صد سال به دور خانه كعبه كه نظر بسوى حوا نمى كرد،
و گريست بر بهشت آنقدر كه بر دو طرف روى مباركش
مثل دو نهر عظيم بهم رسيد از اثر گريه او، پس
جبرئيل آمد به نزد او و گفت : حياك الله و بياك . پس چون گفت : حياك الله ، اثر
فرح و شادى بر رويش ظاهر شد و دانست كه خدا از او راضى شده است ، و چون گفت :
بياك ، خنديد و ايستاد بر در كعبه و جامه هايش از پوست شتر و گاو بود، پس گفت :
اللهم اقلنى عثرتى و اغفر لى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها ، حق
تعالى فرمود كه : بخشيدم لغزش تو را، و آمرزيدم گناه تو را، و بزودى تو را بر
مى گردانم به آن خانه كه تو را از آن بيرون كردم ، يعنى بهشت . (367)
و مخالفان روايت كرده اند به چندين سند از عبدالله بن عباس كه گفت : سؤ
ال نمودم از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از كلماتى كه حضرت آدم
عليه السلام تلقى نمود از پروردگارش و به سبب آن توبه اش
مقبول شد؟ فرمود: سؤ ال كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كه
البته توبه مرا قبول كنى ، پس حق تعالى توبه اش را
قبول كرد. (368) و بر اين مضمون احاديث بسيار از طريق عامه و خاصه
منقول است ، (369)، و بعضى از آنها بعد از اين در كتاب امامت خواهد آمد انشاء الله
تعالى .
و به سندهاى ديگر علماى جانبين از ابن عباس روايت كرده اند كه : چون حق تعالى حضرت
آدم عليه السلام را خلق كرد و از روح خود در آن دميد، عطسه كرد، پس حق تعالى او را
الهام كرد كه گفت : الحمد لله رب العالمين ، پس به او گفت پروردگارش
يرحمك ربك ، پس چون ملائكه او را سجده كردند گفت : پروردگارا!آيا خلقى
آفريده اى كه محبوبتر باشد بسوى تو از من ؟ پس جواب داده نشد، پس بار ديگر سؤ
ال كرد، جواب داده نشد. پس چون مرتبه سوم سؤ
ال كرد، حق تعالى فرمود كه : بلى ، و اگر ايشان نبودند تو را خلق نمى كردم . گفت :
پروردگارا!پس ايشان را به من بنما. حق تعالى وحى نمود بسوى ملائكه حجب كه
حجابها را بردارند، چون حجابها برداشته شد پنج شبح در پيش عرش ديد، گفت :
پروردگارا!كيستند ايشان ؟ فرمود كه :اى آدم !اين محمد پيغمبر من است ، و اين على
اميرالمؤ منين است پسر عم من پيغمبر من و وصى او، و اين فاطمه است دختر پيغمبر من ، و اين
دو شبح حسن و حسين اند پسران على و فرزندان پيغمبر من ، و فرمود:اى آدم !ايشان
فرزندان تو اند. پس شاد شد به اين ، و چون مرتكب آن خطيئه شد گفت :
پروردگارا!سؤ ال مى كنم از تو بمحمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه البته مرا
بيامرزى ، پس به اين سبب خدا او را آمرزيد، و اين است تفسير آن آيه فتلقى آدم من
ربه كلمات فتاب عليه (370)، پس چون به زمين آمد انگشترى ساخت و بر آن نقش
كرد محمد رسول الله و على اميرالمؤ منين ، و كنيه آدم عليه السلام ابومحمد بود.
(371)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه آدم عليه السلام گفت : پروردگارا!به حق محمد و على و فاطمه و حسن و
حسين عليه السلام سوگند مى دهم تو را كه توبه مرا
قبول نمايى ، حق تعالى به او وحى كرد كه :اى آدم !چه مى دانى محمد را؟ گفت : چون مرا
خلق كردى سر بالا كردم پس ديدم كه در عرش نوشته بود محمد
رسول الله على اميرالمؤ منين . (372)
و به سند صحيح ديگر از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است : كلماتى كه آدم عليه السلام به آنها تكلم كرد و توبه اش
مقبول شد اين كلمات بود: اللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت
نفسى فاغفر لى انك انت التواب الرحيم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و
ظلمت نفسى فاغفرلى انك انت خير الغافرين . (373)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : چون از خواب بيدار شوى بگو آن كلمات را كه
حضرت آدم تلقى نمود از پروردگارش ، و آن كلمات اين است : سبوح قدوس رب
الملائكة و الروح سبقت رحمتك غضبك لا اله الا انت انى ظلمت نفسى فاغفرلى و ارحمنى انك انت
التواب الرحيم الغفور. (374)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى عرض كرد بر آدم عليه السلام ذريت او را در ميثاق ، پس
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر او گذشت و تكيه نموده بود بر اميرالمؤ منين
عليه السلام ، و حضرت فاطمه عليها السلام از عقب ايشان مى آمد، و حضرت امام حسن و امام
حسين عليهما السلام از عقب او مى آمدند، حق تعالى فرمود:اى آدم !زنهار كه نظر حسد
بسوى ايشان مكن كه تو را از جوار خود فرو مى فرستم . پس چون خدا او را در بهشت
ساكن گردانيد ممثل شدند براى او محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، پس
نظر كرد به ايشان به حسد، پس عرض شد بر او ولايت ايشان و آن
قبول كه سزاوار بود نكرد، پس بهشت برگهاى خود را بر او ريخت . پس چون توبه
كرد بسوى خدا از حسد و اقرار كامل به ولايت ايشان نمود و دعا كرد بحق محمد و على و
فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام حق تعالى او را آمرزيد، و اينهاست آن كلمات كه تلقى
نمود از پروردگار خود. (375)
و به سند معتبر از اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : آن كلمات آن بود كه گفت :
پروردگارا!سؤ ال مى كنم بحق محمد كه توبه مرا
قبول كنى ، حق تعالى فرمود: محمد را چه مى شناسى ؟ گفت : ديدم او را كه نوشته بود
در سراپرده بزرگ تو در وقتى كه من در بهشت بودم . (376)
مؤ لف گويد كه : منافاتى ميان اين روايتها نيست زيرا كه ممكن است اينها همه واقع شده
باشد و همه در قبول توبه آن حضرت دخل داشته باشند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه بسيار گريه كنندگان پنج نفرندن : آدم و يعقوب و يوسف و حضرت
فاطمه و امام زين العابدين عليهم السلام ، پس آدم آنقدر بر بهشت گريست كه در دو
طرف رويش مانند رودخانه ها بهم رسيد. (377)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم
منقول است كه : حضرت آدم در روز جمعه بر زمين آمد. (378)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون خدا حضرت آدم را از بهشت به زمين فرستاد صد و بيست درخت با او
به زمين فرستاد؛ چهل درخت از آنها بود كه اندرون و بيرونش را هر دو مى توانست خورد،
و چهل تا از آنها بود كه اندرونش را مى توانست خورد و بيرونش را مى بايست انداخت ، و
چهل تا از آنها بود كه بيرونش را مى توان خورد و اندرونش را مى بايست انداخت ، و
جوالى با خود به زمين آورد كه در آن تخم هر چيز بود. (379)
به سند معتبر منقول است كه ابن ابى بصير (380) از حضرت امام رضا عليه السلام
سؤ ال نمود كه : چگونه بود اول بوى خوش ؟
فرمود: چه مى گويند آنها كه نزد شمايند در اين ؟
گفت : مى گويند كه : چون آدم فرود آمد در زمين هند و گريست بر مفارقت بهشت ، آب ديده
اش جارى شد، پس ريشه ها شد در زمين و از آن بوهاى خوش بهم رسيد.
حضرت فرمود: چنين نيست كه ايشان مى گويند و ليكن حوا گيسوهاى خود را از برگهاى
درختان بهشت خوشبو كرده بود، و چون به زمين فرود آمد بعد از آنكه به معصيت مبتلا شده
بود خون حيض ديد، پس ماءمور شد كه غسل كند، چون گيسوهاى خود را گشود حق تعالى
بادى فرستاد كه آن برگهاى بهشتى را متفرق گردانيد و رسانيد به هر جا كه خدا مى
خواست . (381)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : كوه صفا را براى اين صفا ناميدند كه مصطفى و برگزيده يعنى آدم بر
آن فرود آمد، پس از براى كوه نامى از نام آدم عليه السلام اشتقاق كردند، چنانچه حق
تعالى مى فرمايد كه ان الله اصطفى آدم و نوحا و
آل ابراهيم و آل عمران (382)؛ و حضرت حوا بر كوه مروه فرود آمد، و آن را مروه
ناميدند زيرا كه مراءه بر آن فرود آمد، پس از براى كوه نامى از نام زن اشتقاق كردند.
(383)
و به سند معتبر منقول است : مردى از اهل شام از اميرالمؤ منين عليه السلام سؤ
ال نمود كه : گراميترين وادى ها بر روى زمين كدام است ؟ فرمود: واديى است كه او را
سر انديب (384) مى گويند، و آدم عليه السلام از آسمان به آن وادى فرود آمد.
(385)
مترجم گويد كه : احاديث در تعيين محل نزول آدم و حوا عليهما السلام مختلف است ، بسيارى
از احاديث معتبره دلالت مى كند بر اينكه آدم بر صفا و حوا بر مروه
نازل شده اند، و بسيارى از اخبار دلالت بر اين مى كند كه در هند فرود آمدند، و مشهور
ميان عامه آن است كه آدم بر كوهى فرود آمد در سر انديب كه آن را نود
(386) مى گفتند و حوا در جده فرود آمد. پس بعيد نيست كه اخبار هند
محمول بر تقيه باشد، و محتمل است كه اول در هند
نازل شده باشند و بعد از دخول مكه بر صفا و مروه قرار گرفته باشند، چنانچه به
سند معتبر از بكير منقول است كه حضرت صادق عليه السلام از او پرسيد كه : آيا مى
دانى كه حجر الاسود چه بوده است ؟ بكير گفت : نه . فرمود: ملك عظيمى بود از عظماى
ملائكه نزد خداوند عالميان ، پس چون حق تعالى از ملائكه پيمان گرفت
اول كسى كه ايمان آورد و اقرار كرد آن ملك بود، پس خدا او را امين خود گردانيد بر جميع
خلقش ، پس ميثاق را سپرد نزد او و امر كرد خلق را كه هر
سال نزد او تازه كنند اقرار را به حج كردن ؛ پس چون آدم نافرمانى كرد و او را از
بهشت بيرون كردند فراموش كرد از عهد و ميثاقى كه خدا بر او و فرزندانش از براى
محمد و وصى او گرفته بود و مبهوت و حيران گرديد، پس چون توبه آدم
مقبول شد حق تعالى گردانيد آن ملك را به صورت در سفيدى و او را از بهشت بسوى آدم
انداخت و او در زمين هند بود، پس چون او را ديد انس گرفت بسوى او و او را نمى شناخت
زياده از اينكه آن جوهرى است ، پس خدا آن سنگ را به سخن در آورد و گفت :اى آدم !آيا مرا
مى شناسى ؟ گفت : نه . گفت : بلى مى شناسى و ليكن شيطان بر تو مستولى شد و ياد
پروردگار تو را از خاطر تو فراموش كرد، و برگرديد به همان صورت كه
اول داشت در وقتى كه در بهشت بود با آدم ، و گفت به آدم كه : كجا رفت آن عهد و ميثاق ؟
پس آدم برجست بسوى او و به يادش آمد آن ميثاق و گريست و خاضع شد از براى او و
بوسيد او را و تازه كرد اقرار به عهد و ميثاق را، پس حق تعالى جوهر حجر را باز
برگردانيد به در سفيد صافى كه نور از او ساطع بود، پس حضرت آدم آن را بر دوش
خود گرفت براى اجلال و تعظيم او و هرگاه كه او تنگ مى آمد
جبرئيل از او مى گرفت و بر مى داشت تا آنكه آن را به مكه آوردند، و پيوسته در مكه
به او انس مى گرفت و نزد او اقرار تازه مى كرد در هر شب و روز، پس چون حق تعالى
جبرئيل را به زمين فرستاد كه كعبه را بنا كند
نازل شد ميان ركن حجر الاسود و در خانه و در همين موضع ظاهر شد براى آدم در هنگامى
كه پيمان و ميثاق از او گرفت ، و در همين موضع ميثاق را به آن ملك سپردند، پس به اين
سبب حجر را در همين ركن نصب كردند و آدم را دور كردند از جاى خانه كعبه بسوى صفا و
حوا را بسوى مروه و حجر را در اين ركن گذاشتند، پس حضرت آدم تكبير و
تهليل و تمجيد خدا كرد، پس به اين سبب سنت جارى شد كه در صفا رو به جانب ركنى
كنند كه در آن حجر هست و الله اكبر بگويند. (387)
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : آدم را از بهشت فرود آوردند بر صفا و
حوا را بر مروه ، و حوا در بهشت مشاطگى كرده بود و گيسوى خود را بافته بود، چون
به زمين آمد گفت : من چه اميد دارم از اين زينت و مشاطگى و
حال آنكه من غضب كرده پروردگارم . پس گيسوهاى خود را گشود، و از گيسوهاى او بوى
خوشى كه به آن در بهشت مشاطگى كرده بود پهن شد پس باد آن را برداشت و اثرش را
در هند انداخت ، پس به اين علت بوهاى خوش در هند بهم رسيد. (388)
و در حديث ديگر فرمود كه : چون گيسوى خود را گشود، حق تعالى بادى فرستاد كه
بوى خوش كه در گيسوى او بود برداشت و بر مشرق و مغرب زمين وزيد. (389)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است كه : از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند: حق تعالى سگ
را از چه چيز خلق كرد؟
فرمود: او را خلق كرد از آب دهان شيطان .
گفتند: چگونه بود اين يا رسول الله ؟
فرمود: چون حق تعالى آدم و حوا را به زمين فرستاد بر زمين ، افتادند مانند دو جوجه اى
كه لرزند، پس ابليس معلوم دويد بسوى درندگان كه پيش از آدم در زمين بودند و گفت :
دو مرغ از آسمان به زمين افتادند كه كسى از ايشان بزرگتر مرغى نديده است ، بيائيد و
بخوريد اينها را؛ پس درندگان با او دويدند و ابليس ايشان را تحريص مى كرد و صدا
مى زد و وعده مى داد ايشان را كه مسافت نزديك است ؛ پس ، از
تعجيل گفتار از دهانش آبى به زمين افتاد، پس خدا از آب دهان او دو سگ خلق كرد يكى نر
و ديگرى ماده ، پس سگ نر در هند نزد آدم ايستاد و سگ ماده در جده نزد حوا ايستاد و
نگذاشتند درندگان را كه نزديك ايشان بيايند، و از آن روز درندگان دشمن سگ و سگ
دشمن ايشان گرديد. (390)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : مكث آدم و حوا عليهما السلام در بهشت تا بيرون آمدن هفت ساعت بود از
ساعتهاى ايام دنيا تا خوردند از درخت ، پس خدا ايشان را در همان روز به زمين فرستاد،
پس آدم گفت : پروردگارا!پيش از آنكه مرا خلق كنى اين گناه و هر چه بر من واقع خواهد
شد مقدر كرده بودى يا اينكه اين كارى است كه بر من مقدر نكرده بودى و شقاوت من برمن
غالب شد و اين از من صادر شد؟
حق تعالى فرمود:اى آدم !من تو را آفريدم و تعليم كردم كه تو را و جفت تو را در بهشت
ساكن مى گردانم ، و به نعمت من و قوت و جوارحى كه من به تو داده ام قوت يافتى بر
معصيت من ، و از ديده من پنهان نبودى و علم من احاطه به
فعل تو نموده بود.
گفت : پروردگارا!تو را است حجت بر من .
حق تعالى فرمود كه : تو را آفريدم و صورت تو را درست كردم و ملائكه را امر به
سجده تو كردم و نام تو را در آسمانهاى خود بلند كردم و ابتدا كردم به كرامت تو و تو
را در بهشت خود ساكن گردانيدم و نكردم اينها را مگر براى خوشنودى من از تو، و براى
اينكه تو را امتحان كنم به اين بى آنكه عملى كرده باشى كه مستوجب اينها شده باشى
نزد من .
آدم گفت : پروردگارا!خير از توست و شر از من است .
حق تعالى فرمود كه :اى آدم !منم خداوند كريم ، خلق كردم خير را پيش از شر، و خلق كردم
رحمت خود را پيش از غضب خود، و مقدم داشتم گرامى داشتن را پيش از خوار گردانيدن ، و
مقدم گردانيدم حجت تمام كردن را پيش از عذاب كردن ،اى آدم !آيا نهى نكردم تو را از آن
درخت و نگفتم كه شيطان دشمن تو و زوجه توست ؟ و شما را حذر نفرمودم پيش از آنكه
داخل بهشت شويد و نگفتم به شما كه اگر از آن درخت بخوريد از ستمكاران بر نفس خود
و عاصى من خواهيد بود؟اى آدم !مجاور من نمى باشد در بهشت عاصى و ظالم .
گفت : بلى اى پروردگار من ، حجت تو بر ما تمام است ، ستم كرديم بر نفس خود و
نافرمانى كرديم ، و اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود. پس
چون اقرار كردند براى خداى خود به گناه خود و اعتراف كردند كه حجت خدا بر ايشان
تمام است ، تدارك كرد ايشان را رحمت خداوند رحمان و رحيم و توبه ايشان را
قبول كرد و فرمود:اى آدم !پائين رو تو و جفت تو بسوى زمين ، اگر اصلاح كار خود
بكنيد شما را به اصلاح آورم ، و اگر از براى من كار كنيد شما را قوت دهم ، و اگر خود
را در معرض خشنودى من در آوريد مسارعت نمايم به خشنودى شما، و اگر از من خايف باشيد
شما را ايمن گردانم از غضب خود.
پس آدم و حوا گريستند و گفتند: پروردگارا!پس ما را يارى كن كه خود را به اصلاح
آوريم و عمل نمائيم به آنچه تو را از ما خشنود مى گرداند
حق تعالى فرمود: هرگاه بدى بكنيد توبه كنيد بسوى من تا توبه شما را
قبول كنم ، و منم بسيار توبه قبول كننده و مهربان .
آدم گفت : پروردگارا!پس ما را پائين بر به رحمت خود بسوى محبوبترين بقعه ها بسوى
تو. پس خدا وحى نمود بسوى جبرئيل كه : ايشان را پائين بر بسوى شهر با بركت مكه
؛ پس جبرئيل ايشان را آورد و آدم را بر صفا گذاشت و حوا را بر مروه ، پس هر دو بر پا
ايستادند و سر به آسمان بلند كردند و صدا به گريه در درگاه خدا بلند كردند و
گردنهاى خود را به خضوع كج كردند، پس ندا از جانب خدا به ايشان رسيد كه : چرا
گريه مى كنيد بعد از آنكه من از شما راضى شدم ؟ گفتند: پروردگارا!گناه ما به
گريه در آورده است ما را، و آن ما را از جوار پروردگار خود بيرون كرد، و از ما مخفى شد
تسبيح و تقديس ملائكه تو، و عورتهاى ما بر ما ظاهر شد، و گناه ما ما را مضطر
گردانيد به زراعت دنيا و خوردن و آشاميدن دنيا، و وحشت شديدى ما را بهم رسيده است از
جدائى كه در ميان ما انداخته اى . پس خداوند رحمان و رحيم ايشان را رحم كرد و وحى نمود
بسوى جبرئيل كه : منم خداوند رحمان و رحيم و رحم كردم آدم و حوا را چون شكايت كردند
بسوى من ، پس ببر بسوى ايشان خيمه اى از خيمه هاى بهشت و تعزيه بگو و صبر فرما
ايشان را بر مفارقت بهشت ، و جمع كن ميان آدم و حوا در آن خيمه ، كه من رحم كردم ايشان را
براى گريه ايشان و وحشت و تنهائى ايشان ، و نصب كن براى ايشان خيمه را بر آن
بلندى كه در ميان كوههاى مكه است ، يعنى جاى خانه كعبه و پيهاى آن كه پيشتر ملائكه
بلند كرده بودند. پس جبرئيل خيمه را آورد و آن مساوى اركان و پيهاى كعبه بود و در
آنجا برپا كرد، و آدم را از صفا و حوا را از مروه فرود آورد و هر دو را در ميان خيمه جا داد،
و عمود خيمه از ياقوت سرخ بود، پس نور و روشنى آن عمود جميع كوههاى مكه و حوالى
آنها را روشن كرد، و آن روشنى از هر طرف به قدر حرم ممتد شد، پس به اين سبب حرم
محترم شد از براى حرمت خيمه و عمود چون از بهشت بودند، و به اين سبب حق تعالى
حسنات را در حرم مضاعف گردانيد، و گناهان را نيز در آنجا مضاعف گردانيد. و طنابهاى
خيمه را كه از اطراف آن كشيدند به قدر مسجد الحرام بود، و ميخهايش از شاخه هاى بهشت
بود، و به روايت ديگر از طلاى خالص بهشت بود، (391) و طنابهايش از بافتهاى
ارغوانى بهشت بود. پس خدا وحى كرد به جبرئيل كه : فرو فرست بر خيمه هفتاد هزار
ملك را كه آن را حراست نمايند از متمردان جن ، و مونس آدم و حوا باشند، و طواف كنند بر
دور خيمه از براى تعظيم خيمه و كعبه . پس نازل شدند ملائكه و نزد خيمه مى بودند و
آن را حراست مى نمودند از شياطين متمرد و عاتيان ، و طواف مى كردند در دور اركان خانه
و خيمه هر روز و هر شب ، چنانچه در آسمان دور بيت المعمور طواف مى كردند، و اركان
كعبه در زمين بيت المعمور است كه در آسمان است . پس حق تعالى وحى كرد بعد از اين
بسوى جبرئيل كه : برو بسوى آدم و حوا و ايشان را دور كن از موضع پيهاى خانه من كه
مى خواهم گروهى از ملائكه را به زمين فرستم كه بلند كنند خانه مرا از براى ملائكه و
ساير خلق من از فرزندان آدم .
پس جبرئيل بر آدم و حوا نازل شد و ايشان را از خيمه بيرون كرد و از جاى خانه كعبه دور
كرد، و خيمه را از آن مكان برداشت و آدم را بر صفا و حوا را بر مروه گذاشت و خيمه را
به آسمان برد. پس آدم و حوا گفتند:اى جبرئيل !آيا به غضب خدا ما را از آن مكان دور كردى
و جدائى ميان ما انداختى ؟ يا از روى خشنودى خدا كه چنين براى ما مصلحت دانسته و مقدر
ساخته است ؟
جبرئيل گفت : به خشم و غضب نبود و ليكن از جناب حق كسى سؤ
ال نمى توان كرد از آنچه كند،اى آدم !بدرستى كه هفتاد هزار ملك كه خدا به زمين فرستاد
كه مونس تو باشند و طواف كنند دور پيهاى خانه و خيمه از خدا سؤ
ال كردند كه به جاى خيمه خانه اى براى ايشان بنا كند محاذى بيت المعمور كه در دور آن
طواف كنند چنانچه در آسمان در دور بيت المعمور طواف مى كردند، پس خدا وحى نمود به
من كه تو و حوا را از آنجا دور كنم و خيمه را به آسمان برم .
آدم گفت : راضى شدم به تقدير خداى و امرش كه در ما جارى است ، پس آدم بر صفا و حوا
بر مروه مى بودند، پس آدم را از مفارقت حوا وحشت عظيم و اندوه بسيار
حاصل شد، و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد از شوق به حوا كه بر او سلام كند، و در
ميان صفا و مروه واديى بود كه آدم در وقتى كه در بالاى صفا بود حوا را مى ديد، چون
به وادى رسيد مروه و حوا از نظر او غايب شد، پس در وادى دويد كه مبادا راه را گم كرده
باشد. پس چون از وادى بالا آمد و مروه را ديد، دويدن را ترك كرد و به مروه بالا رفت و
بر حوا سلام كرد، پس هر دو رو به جانب كعبه كردند و نظر كردند كه آيا پيهاى خانه
بلند شده است ، و از خدا سؤ ال كردند كه ايشان را به مكان خود برگرداند، تا از مروه
پائين آمد و نظر كرد و متوجه صفا شد و بر صفا ايستاد و رو به جانب كعبه كرد و دعا
كرد، پس باز مشتاق شد به حوا و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد به همان طريق
سابق ، تا آنكه سه مرتبه رفت و سه مرتبه برگشت . و چون به صفا برگشت دعا
كرد كه خدا ميان او و زوجه اش حوا جمع كند، و حوا نيز چنين دعا كرد، پس خدا در آن ساعت
دعاى هر هر دو را مستجاب كرد، و آن وقت زوال شمس بود. پس
جبرئيل به نزد آدم آمد و او بر صفا ايستاده بود رو به جانب كعبه و دعا مى كرد، پس
جبرئيل گفت : فرود آى اى آدم از صفا و ملحق شو به حوا، پس آدم از صفا فرود آمد و رفت
بسوى مروه مثل آن مرتبه هاى ديگر، و به كوه مروه بالا رفت و خبر داد حوا را به آنچه
جبرئيل خبر داده بود، پس هر دو شادى كردند شادى بسيار و حمد و شكر خدا بجا آوردند،
پس به اين سبب مقرر شد كه هفت شوط ميان صفا و مروه به نحوى كه آدم عليه السلام
طواف كنند.
پس جبرئيل آمد و ايشان را خبر كرد كه حق تعالى ملائكه را فرستاده است به زمين كه
پيهاى خانه محترم خدا را به سنگى از صفا و سنگى از مروه و سنگى از طور سينا و
سنگى از جبل السلام كه نجف اشرف است بلند كنند، پس وحى نمود خدا به
جبرئيل كه : بنا كن اين خانه را و تمام كن ، پس كند
جبرئيل آن چهار سنگ را به امر خدا از جاهاى آنها به بالهاى خود و گذاشت در هر جا كه
خدا امر كرده بود در ركنهاى خانه بر آن پيها كه خداوند جبار مقدور فرمود و نشانهايش را
نصب كرد، پس وحى كرد به جبرئيل كه : اين خانه را تمام كن به سنگى كه به امانت در
كوه ابوقبيس سپرده شده است ، يعنى حجر الاسود، و دو درگاه براى آن قرار ده : يكى از
جانب مشرق و ديگرى از جانب مغرب . پس چون فارغ شدند ملائكه بر دور آن طواف
كردند، پس چون آدم و حوا نظر كردند بسوى ملائكه كه بر دور خانه طواف مى كنند
رفتند و هفت شوط دور خانه طواف كردند و بيرون آمدند كه طلب كنند چيزى كه بخورند،
و اين در همان روز بود كه به زمين آمده بودند. (392)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : آدم و صفا در چهل صباح در سجده ماند كه مى گريست بر بهشت و بر
بيرون آمدن از جوار خدا، پس جبرئيل بر او نازل شد و گفت :اى آدم چرا گريه مى كنى ؟
گفت : چون گريه نكنم و حال
آنكه خدا مرا از جوار خود بيرون كرد و به دنيا فرستاد.
گفت :اى آدم !توبه كن بسوى خدا.
گفت : چگونه توبه كنم ؟
پس حق تعالى بر او قبه اى از نور فرستاد در موضع كعبه ، كه نورش ساطع گرديد
در كوههاى مكه به قدر حرم ، پس خدا امر كرد
جبرئيل را كه نشانها بر دور حرم بگذارد؛ پس روز هشتم ذيحجه
جبرئيل آمد به نزد آدم عليه السلام و گفت : برخيز، و او را از حرم بيرون برد و امر كرد
او را كه غسل بكند و احرام ببندد، و كيفيت احرام و تلبيه را تعليم او نمود، و بيرون آمدنش
از بهشت در روز اول ذيقعده بود، پس او را در روز هشتم ذيحجه بعد از احرام به منى برد
و شب در منى ماندند، و چون صبح شد بيرون برد او را بسوى عرفات ، چون ظهر روز
عرفه شد امر كرد او را به قطع كردن تلبيه و
غسل كردن ، و چون از نماز عصر فارغ شد جبرئيل امر كرد او را كه بايستد در عرفات و
تعليم او نمود آن كلمات را كه تلقى نمود از پروردگارش ، و آن كلمات اين دعاست :
سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفر
لى انك انت الغفور الرحيم ، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى
و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك انت خير الغافرين ، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت
عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك التواب الرحيم
پس چنين ايستاده ماند و دستها بسوى آسمان بلند كرده بود و تضرع به درگاه خدا مى
نمود و مى گريست ؛ چون آفتاب فرو رفت آدم را برگردانيد به مشعر و شب در آنجا
ماند، چون صبح شد ايستاد بر كوه مشعر الحرام و خدا را خواند به كلمه اى چند و خدا
توبه اش را قبول كرد، پس جبرئيل او را آورد بسوى مكه ؛ و چون به نزد جمره اولى
رسيد شيطان بر سر راه او آمد و گفت :اى آدم !اراده كجا دارى ؟ پس
جبرئيل امر كرد آدم را كه هفت سنگ بر او بيندازد و با هر سنگى الله اكبر بگويد، چون
چنين كرد شيطان رفت ؛ و نزد جمره ثانيه باز بر سر راه آدم آمد،
جبرئيل گفت كه : باز او را به هفت سنگ بزن ، و او را به هفت سنگ زد و با هر سنگ الله
اكبر گفت ؛ پس شيطان رفت و نزد جمره ثالثه پيدا شد، و به امر
جبرئيل هفت سنگ بسوى او انداخت و با هر سنگ الله اكبر گفت ، پس شيطان رفت و
جبرئيل گفت : بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد.
پس جبرئيل آدم را آورد بسوى كعبه و امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند، پس به او
گفت : خدا توبه تو را قبول كرد و زنت بر تو
حلال شد.
پسس آدم چون حجش را تمام كرد ملائكه او را در ابطح ملاقات كردند و گفتند:اى
آدم !حج تو مقبول باد، بدرستى كه ما پيش از تو به دو هزار
سال حج اين خانه كرده ايم . (393)و در حديث صحيح از آن حضرت
منقول است كه ملائكه اين سخن را به او گفتند در وقتى كه از عرفات روانه شد.
(394)
و در حديث حسن ديگر فرمود كه : چون آدم طواف خانه كعبه كرد و به مستجار
رسيد جبرئيل به او گفت : در اينجا اقرار به گناه خود بكن ، پس آدم گفت :
پروردگارا!هر عمل كننده را مزدى هست ، مزد عمل من چيست ؟ حق تعالى وحى نمود به او كه
:اى آدم !هر كه از فرزندان تو به اين مكان بيايد و اقرار به گناهان خود بكند او را مى
آمرزم . (395)
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : چون حضرت آدم كعبه را بنا كرد و طواف كرد بر دور كعبه و گفت : هر
عمل كننده را مزدى هست و من عمل كرده ام ، پس وحى رسيد به او كه :اى آدم !سؤ
ال كن ، گفت : خداوندا!گناه مرا بيامرز، وحى رسيد به او كه : آمرزيده شدى اى آدم ، گفت
: ذريت مرا نيز بعد از من بيامرز، وحى رسيد به او كه :اى آدم !هر كه از ايشان اقرار به
گناه خود كند چنانچه تو كردى ، مى آمرزم او را. (396)
و در روايتى مذكور است كه : چون فرزندان و فرزندزادگان آدم عليه السلام بسيار
شدند روزى نزد آن حضرت نشسته بودند و سخن مى گفتند و آن حضرت ساكت بود،
گفتند:اى پدر!چرا سخن نمى گوئى ؟ گفت :اى فرزندان من !چون حق تعالى مرا از جوار
خود بيرون كرد، عهد كرد بسوى من و فرمود: سخن كم بگو تا برگردى به جوار من .
(397)
و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام
منقول است كه : چون آدم و حوا عليهما السلام مرتكب ترك اولى شدند ايشان را از بهشت
بيرون كرد و آدم را به صفا و حوا را به مروه فرستاد، و به اين سبب صفا را صفا
گفتند كه آدم مصطفى و برگزيده بر آن فرود آمد و مروه را مروه گفتند چون مراءه بر آن
فرود آمد، پس آدم گفت : جدائى ميان من و حوا نيداخته اند
مگر براى اينكه او بر من حلال نيست ، و اگر بر من
حلال مى بود با من بر صفا نازل مى شد، پس آدم دورى مى كرد از حوا و روزها نزد او مى
آمد بر مروه و با او سخن مى گفت ، و چون شب مى شد و مى ترسيد كه شهوت بر او
غالب شود بر مى گشت به صفا و شب در آنجا مى ماند، و آدم مونسى بغير از حوا نداشت ،
و به اين سبب زنان را نساء گفتند.
و چون حوا انيس آدم بود در وقتى كه خدا با او سخن نمى گفت و رسولى به نزد او نمى
فرستاد پس خدا منت گذاشت و انعام كرد بر او به توبه ، و تعليم او نمود كلمه اى چند
را، چون تكلم نمود به آنها توبه اش را قبول كرد و
جبرئيل را بسوى او فرستاد و گفت : السلام عليك اى آدم توبه كننده از خطيئه خود، و
صبر كننده بر بليه خود، بدرستى كه حق تعالى مرا بسوى تو فرستاده است كه
تعليم تو كنم مناسكى را كه به آنها پاك شوى ، پس دستش را گرفت و برد بسوى
جاى خانه كعبه ، و [ خدا ] (398) ابرى بر او فرستاد كه سايه افكند بر جاى كعبه ،
و آن ابر محاذى بيت المعمور بود، پس جبرئيل گفت :اى آدم !خط بكش بر دور سايه آن ابر
كه بزودى بيرون خواهد آمد از براى تو خانه اى از بلور كه قبله تو و قبله فرزندان
تو باشد بعد از تو. چون آدم خط كشيد خدا از براى او از زير ابر خانه اى بيرون آورد
از بلور، و حجر الاسود را فرستاد و آن از شير سفيدتر و از آفتاب نورانى تر بود، و
از براى اين سياه شد كه مشركان بر آن دست ماليدند، پس از نجاست مشركان حجر سياه
شد.
و امر كرد جبرئيل آدم را كه حج كند و طلب آمرزش كند از گناه خود نزد جميع مشاعر، و خبر
داد او را كه خدا آمرزيد تو را، و او را امر كرد كه سنگريزه هاى جمره ها را از مشعر الحرام
بردارد. پس چون به موضع جمره ها رسيد، شيطان بر سر راه او آمد و گفت :اى آدم !اراده
كجا دارى ؟ پس جبرئيل گفت : با او سخن مگو و او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگى
الله اكبر بگو، پس آدم چنين كرد تا از رمى جمرات فارغ شد، و پيشتر او را امر كرده بود
كه قربانى به درگاه خدا بياورد، يعنى هدى بكشد، و امر كرد او را كه سر بتراشد
براى تواضع و شكستگى نزد خدا، پس امر كرد او را كه هفت شوط دور خانه كعبه طواف
كند و هفت شوط سعى كند ميان صفا و مروه كه ابتدا كند به صفا و ختم كند به مروه ، پس
بعد از آن هفت شوط ديگر دور خانه كعبه طواف كند، و اين طواف نساء است كه هيچ محرمى
را حلال نيست كه جماع كند با زنان تا اين طواف را نكند.
پس چون آدم عليه السلام همه اعمال را بجا آورد
جبرئيل به او گفت كه : حق تعالى گناه تو را آمرزيد و توبه تو را
قبول كرد و زوجه تو را از براى تو حلال كرد، پس برگشت آدم آمرزيده و توبه اش
قبول شده و زنش بر او حلال شده . (399)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام طواف كرد و دو ركعت نماز در
ميان در خانه و حجر الاسود بجا آورد و فرمود: توبه آدم عليه السلام در اينجا
قبول شد. (400)
و به روايت معتبر ديگر منقول است كه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند
كه : چون حضرت آدم عليه السلام حج كرد از چه چيز سر او را تراشيدند؟ فرمود:
جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد، چون بر سر او ماليد، موها از سرش ريخت . (401)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون حضرت آدم عليه السلام به زمين هند فرود آمد پس حجر الاسود بسوى
او افتاد بر زمين و آن ياقوت سرخى بود در پيش عرش ، چون آدم عليه السلام آن را بر
زمين ديد شناخت و بر روى آن افتاد و بوسيد، پس آن را برداشت و آورد بسوى مكه ، و هر
وقت از سنگينى آن مانده مى شد جبرئيل از او مى گرفت و بر مى داشت ، و هرگاه
جبرئيل به نزد او نمى آمد غمگين و محزون مى شد، پس شكايت كرد بسوى
جبرئيل و جبرئيل گفت : هرگاه اندوهى در خود بيابى بگو لا
حول و لا قوة الا بالله .(402)
و عامه و خاصه از وهب روايت كرده اند كه : آدم عليه السلام فرود آمد بر كوهى كه در
شرقى زمين هند بود كه آن را باسم مى گفتند، پس خدا امر فرمود او را كه برود
به مكه ، پس زمين براى او پيچيده شد و قدمش بر هيچ جاى زمين واقع نشد مگر معمور شد،
و دويست سال بر مفارقت بهشت گريست ، پس خدا او را تسلى فرمود به خيمه اى از خيمه
هاى بهشت از براى او فرستاد كه در جاى كعبه نصب كردند، و آن خيمه از ياقوت سرخ
بود و دو در داشت از طلا: يكى مشرقى و يكى مغربى ، و دو
قنديل در آن آويخته بود از طلاى بهشت كه افروخته بود از نور، و ركن
نازل شد يعنى حجرالاسود و آن ياقوت سفيدى بود از ياقوت بهشت و كرسى حضرت
آدم بود كه بر آن مى نشست ، و آن خيمه پيوسته در جاى كعبه بود تا آدم از دنيا رفت ،
پس خدا آن خيمه را به آسمان بالا برد و فرزندان آدم به جاى آن خانه اى از
گل و سنگ ساختند هميشه معمور بود و در طوفان نوح غرق نشد و بود تا ابراهيم عليه
السلام مبعوث شد. (403)
مترجم گويد: اين روايت از طريق عامه است و روايات گذشته
محل اعتماد است . به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : حضرت آدم عليه السلام را در آسمان دوست مخصوصى بود از ملائكه ،
پس چون آدم از آسمان به زمين آمد آن ملك وحشت بهم رسانيد و بسوى خدا شكايت كرد و
رخصت طلبيد كه به زمين آيد و آن حضرت را ملاقات نمايد؛ چون به زمين آمد ديد كه در
بيابانى نشسته است ، چون آدم نظرش بر او افتاد دست بر سر گذاشت نعره اى زد كه
مى گويند كه همه خلق شنيدند، پس آن ملك گفت :اى آدم !معصيت پروردگار خود كردى و
بر خود بار كردى آنچه طاقت آن ندارى ، آيا مى دانى كه خدا به ما چه گفت در حق تو و
ما رد كرديم بر او؟ گفت : نه ملك گفت : خدا به ما فرمود كه : من خليفه در زمين قرار
مى دهم ، ما گفتيم : آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه افساد كند و خونها
بريزد؟ پس خدا تو را خلق كرده بود كه در زمين باشى ، مى توانست بود كه در
آسمان باشى .
پس حضرت صادق عليه السلام سه مرتبه فرمود: و الله تسلى نمود به اين سخن آدم
را. (404)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم
منقول است كه : شيطان اول كسى بود كه سرود خواند، و
اول كسى بود كه حدى (405) خواند، و
اول كسى بود كه نوحه كرد؛ چون آدم از آن درخت خورد، سرود و غنا خواند، و چون او را به
زمين فرستادند حدى خواند، و چون بر زمين قرار گرفت نوحه كرد كه نعمتهاى بهشت را
به ياد او آورد. (406)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : احدى گريه نكرد مانند گريستن سه كس : آدم و يوسف و داود. پرسيدند
كه : گريه ايشان به چه حد رسيد؟ فرمود: اما آدم ، پس گريست در وقتى كه او را از
بهشت بيرون كردند و سرش در درى از درهاى آسمان بود از بسيارى بلندى قامتش ، پس
آنقدر گريست كه اهل آسمان متاءذى شدند از صداى گريه او و شكايت كردند بسوى خدا،
پس خدا قامت او را كوتاه كرد. و اما داود؛ پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد
و آهى چند مى كشيد كه آن گياهها را كه از آب ديده اش روئيده بود مى سوخت . و اما يوسف ؛
پس بر پدرش يعقوب در زندان آنقدر گريست كه
اهل زندان از او متاءذى شدند، پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يك روز
ساكت باشد. (407)
و از حضررت على بن الحسين عليه السلام منقول است كه : هرگاه آدم اراده مقاربت حوا مى
نمود، حوا را از حرم بيرون مى برد پس غسل مى كردند و به حرم برمى گشتند. (408)
به سند صحيح منقول
است كه صفوان از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد از علت حرم و نشانهاى آن ،
فرمود: چون آدم از بهشت فرود آمد بر كوه ابوقبيس
نازل شد و مردم مى گويند كه در هند فرود آمد، پس به خدا شكايت كرد وحشت را و اينكه
نمى شنود آنچه در بهشت مى شنيد، پس حق تعالى بر او فرستاد ياقوتى سرخ كه به
جاى خانه كعبه گذاشتند، پس طواف مى كرد آدم بر دور آن و روشنى آن مى رسيد تا آنجا
كه نشانها گذاشته اند، پس علامتها را بر منتهاى آن روشنى گذاشتند و حق تعالى همه را
حرم گردانيد. (409)
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه :
اصل بوى خوش از چه چيز بود؟ فرمود: چه مى گويند مردم ؟ راوى گفت : مى گويند كه
آدم از بهشت فرود آمد و بر سرش اكليلى بود. حضرت فرمود: و الله از آن مشغولتر
بود كه بر سرش اكليل بوده باشد، پس فرمود: حوا مشاطگى كرد به بوى خوشى از
بوهاى خوش بهشت پيش از آنكه از آن درخت بخورد، و چون به زمين آمد گيسوهاى بافته
خود را گشود، پس خدا بادى فرستاد كه آن بوى خوش را به مشرق و مغرب برد، پس
اصل هر بوى خوشى از آن بود. (410)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون آدم از آن درخت
تناول نمود، پريد از او جامه ها كه پوشيده بود از حله هاى بهشت ، پس برگى از بهشت
گرفت و عورت خود را به آن پوشانيد، پس چون به زمين آمد بوى خوش آن برگ در هند
به گياهها چسبيد، پس به اين سبب بوى خوش در هند بهم رسيد، زيرا كه باد جنوب بر
آن برگ وزيد و بوى آن را به مغرب رسانيد، زيرا كه آن بو را از برگ در ميان هوا
برداشت . و چون باد در هند ايستاد، به درختان و گياههاى ايشان چسبيد، پس
اول حيوانى كه از آن گياه خورد آهوى مشك بود، پس مشك در ناف آهو بهم رسيد، زيرا كه
بوى آن گياه در بدنش و در خونش جارى شد تا آنكه در نافش جمع شد. (411)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام
منقول است كه : در بيست و پنجم ماه ذى القعده رحمت خدا پهن شد و زمين كشيده و بزرگ شد
و كعبه در آن روز نصب شد و آدم در آن روز به زمين آمد. (412)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : موضع كعبه بلندى بود از
زمين و سفيد بود و روشنى مى داد مانند آفتاب و ماه ، تا آنكه
قابيل هابيل را كشت پس سياه شد، و چون آدم به زمين آمد حق تعالى جميع زمين را از براى او
بلند كرد تا همه را ديد، پس وحى فرمود كه : اينها همه از براى توست ، گفت :
پروردگارا!اين زمين سفيد نورانى چيست ؟ فرمود: اين زمين من است و بر تو لازم كرده ام
كه هر روز هفتصد طواف بر دور آن بكنى . (413)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: صرد دليل آدم عليه السلام بود از بلاد سر انديب تا بلاد
جده يك ماه . (414)
و به سند معتبر منقول است از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه از حضرت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : چه علت دارد اينكه بعضى از
درختان ميوه دارد و بعضى ميوه ندارد؟ فرمود: هرگاه آدم عليه السلام يك تسبيح مى گفت
يك درخت ميوه دار در زمين بهم مى رسيد، و هرگاه حوا يك تسبيح مى گفت يك درخت بى ميوه
بهم مى رسيد. (415)
و پرسيدند كه : خدا جو را از چه چيز خلق كرد؟ فرمود: حق تعالى امر فرمود آدم عليه
السلام را كه زراعت كن آنچه اختيار مى كنى از براى خود،
جبرئيل قبضه اى از گندم آورد، آدم يك قبضه از آن را گرفت و حوا يك قبضه گرفت ، پس
آدم به حوا گفت كه : تو زراعت مكن ، حوا قبول نكرد، پس آنچه آدم كاشت گندم شد و آنچه
حوا كاشت جو شد. (416)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : حضرت آدم هزار مرتبه به زيارت كعبه آمد پياده ؛ هفتصد مرتبه براى حج
و سيصد مرتبه براى عمره . (417)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون آدم عليه السلام از بهشت به زمين آمد و طعام خورد، در شكم خود
ثقل و سنگينى يافت ، پس به جبرئيل شكايت كرد،
جبرئيل گفت :اى آدم !به كنارى برو، چون رفت فضله از او جدا شد. (418)
و در طرق عامه از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
نقل كرده اند كه فرمود: پدر شما آدم عليه السلام بلند بود مانند درخت خرما، بلندى آن
شصت ذراع بود. (419)
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه :
طول قامت حضرت آدم عليه السلام چه مقدار بود وقتى كه به زمين فرود آمد؟ و
طول قامت حوا چه مقدار بود؟ فرمد: يافته ايم در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام كه :
چون حق تعالى آدم و زوجه او حوا را به زمين فرستاد، پاهاى آدم بر كوه صفا بود و
سرش بر افق آسمان بود، شكايت كرد به خدا از آنچه به او مى رسيد از گرمى آفتاب
، پس خدا وحى كرد بسوى جبرئيل كه : آدم شكايت كرد بسوى من از گرمى آفتاب ، پس او
را فشارى بده طولش را هفتاد ذراع گردان به ذراع او، و فشارى بده حوا را و طولش را
سى و پنج ذراع گردان به ذراع او. (420)
مترجم گويد: تاءذى آن حضرت از گرمى آفتاب يا از آن است كه آفتاب را حرارتى
بالذات از غير جهت انعكاس بوده باشد، يا از اين جهت بوده است كه از بسيارى
طول قامتش در زير سقفى و درختى و مغاره اى پنهان نمى توانست شد، و ممكن است كه مراد
از هفتاد ذراع گرديدن آن باشد كه قامت اول هفتاد ذراع شد به ذراع قامت آخر، تا منافات
با استواى خلقت نداشته باشد؛ يا اينكه مراد به ذراع ، ذراعهاى متعارف آن زمان باشد،
يا مراد گزى باشد كه آدم از براى مردم مقرر فرموده بود كه چيزها را به آن بپيمايند. و
همچنين در باب حوا همه وجوه جارى است ، و وجوه بسيار ديگر در
حل اين حديث هست كه در بحارالانوار ذكر كرده ام . (421)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى چون آدم
عليه السلام را به زمين فرستاد امر فرمود او را كه به دست خود زراعت كند و از تعب و
سعى خود بخورد بعد از بهشت و نعمتهاى آن ، پس دويست
سال ناله و فغان و گريه كرد بر مفارقت بهشت ، پس به سجده رفت و سه روز و سه
شب سر از سجده بر نداشت ، پس گفت :اى پروردگار من !آيا مرا خلق نكردى ؟ خدا
فرمود: كردم ، گفت : آيا از روح خود در من ندميدى ؟ فرمود: دميدم ، گفت : آيا مرا در بهشت
خود ساكن نكردى ؟ فرمود: كردم ، گفت : آيا صبر يا شكر كردى ؟ آدم گفت : لا اله الا
انت سبحانك انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم ، پس خدا او را رحم كرد و
توبه او را قبول كرد، بدرستى كه او تواب و رحيم است . (422)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون حق تعالى خواست كه توبه آدم را
قبول كند جبرئيل را بسوى او فرستاد، پس نازل شد و گفت : السلام عليك اى آدم صبر
كننده بر بلاى خود و توبه كننده از خطاى خود!خدا مرا بسوى تو فرستاده است كه
بياموزم به تو آن مناسك را كه خدا مى خواهد توبه تو را به سبب آنها
قبول كند؛ و جبرئيل دستش را گرفت و آورد او را به نزد مكان كعبه ، پس ابرى از آسمان
نازل شد و برابر مكان كعبه آمد و سايه افكند به قدر بناى كعبه ، پس
جبرئيل گفت : به پاى خود خط بكش دور اين سايه را، پس حد حرم را به او نمود و او خط
كشيد بر دور حرم ، پس برد او را به منى و به او نمود موضع مسجد منى را پس خط كشيد
بر دور آن مسجد.
پس برد او را به عرفات و او را در آنجا باز داشت و گفت : چون آفتاب غروب كند هفت
مرتبه اعتراف به گناه خود بكن ، پس آدم چنين كرد، به اين سبب آن موضع را معترف
يا معرف (423) گفتند كه آدم در آنجا اعتراف به گناه خود كرد، پس اين
سنت در فرزندان او مقرر شد كه در آنجا اعتراف به گناهان خود بكنند چنانچه پدر ايشان
اعتراف كرد و از خدا توبه سؤ ال كنند چنانچه پدر ايشان آدم سؤ
ال كرد.
پس امر كرد او را جبرئيل كه : بازگرد از عرفات ،پس گذشت بر كوههاى هفتگانه و امر
كرد او را كه بر هر كوه چهار مرتبه الله اكبر بگويد، پس در ثلث
اول شب به مشعر الحرام رسيد و جمع كرد در آنجا ميان نماز شام و نماز خفتن ، و به اين
سبب مشعر الحرام را جمع ناميدند زيرا كه آدم هر دو نماز را جمع كرد در وقت خفتن .
پس امر كرد او را كه بخوابد در بطحاى مشعر، پس خوابيد تا صبح طالع شد. پس امر
كرد او را كه بركوه مشعر بالا رود و امر كرد كه نزد طلوع آفتاب هفت مرتبه اعتراف به
گناه خود بكند و هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد، پس آدم چنين كرد، و
براى اين دو اعتراف مقرر شد يكى در عرفات و يكى در مشعر تا سنتى باشد در
فرزندانش كه اگر كسى عرفات را در نيابد و مشعر را دريابد وفا به حج خود كرده
باشد.
پس از مشعر روانه شد و چاشت به منى رسيد، پس او را امر كرد دو ركعت نماز بكند در
مسجد منى ، و امر كرد او را قربانى به درگاه خدا بياورد كه از او
قبول كند و بداند كه خدا توبه اش را قبول نموده است و سنتى شود در فرزندانش كه
ايشان قربانى كنند، پس آدم قربانى آورد و خدا قربانى او را
قبول كرد و خدا آتشى از آسمان فرستاد كه قربانى او را قبض كرد.
پس جبرئيل گفت : خدا احسان كرد بسوى تو كه مناسك را تعليم تو كرد و توبه تو را
به آنها قبول فرمود و قربان تو را قبول نمود. پس سر خود را بتراش براى تواضع
و شكستگى نزد خدا چون قربان تو را قبول نمود، پس آدم سر خود را تراشيد براى
فروتنى از براى خدا.
پس جبرئيل دست آدم را گرفت و برد بسوى خانه كعبه پس ابليس بر سر راه آدم آمد نزد
جمره عقبه و گفت :اى آدم !به كجا مى روى ؟ جبرئيل گفت :اى آدم !او را به هفت سنگ بزن و
با هر سنگ الله اكبر بگو، چون آدم چنين نمود شيطان رفت ؛ پس در روز دوم دست آدم را
گرفت آورد او را بسوى جمره اول ، پس شيطان پيدا شد،
جبرئيل گفت : او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو، چون چنين نمود شيطان
رفت و نزد جمره دويم پيدا شد و گفت :اى آدم !كجا مى روى ؟ باز
جبرئيل گفت : او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو،چون چنين كرد شيطان
رفت ؛ پس در روز سوم و چهارم نيز چنين كرد و در آخر كه شيطان رفت
جبرئيل گفت به آدم كه : بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد. پس او را برد بسوى خانه
كعبه و امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند و آدم چنين كرد،
جبرئيل به او گفت : خدا گناه تو را آمرزيد و توبه تو را
قبول كرد و زوجه تو بر تو حلال شد. (424)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است : چون آدم از بهشت بيرون آمد از ميوه هاى بهشت خواهش كرد پس خدا دو تاك از
درخت انگور از براى او فرستاد، چون اينها را كاشت ، به برگ آمدند و بار آوردند و ميوه
ايشان رسيد، ابليس لعنة الله عليه آمد ديوارى بر دور اينها كشيد، آدم گفت :
چيست تو را اى ملعون ؟ ابليس گفت : اينها از من است ، آدم گفت : دروغ مى گوئى . پس
راضى شدند به حكومت روح القدس ، چون به او رسيدند آدم قصه را ذكر نمود، روح
القدس آتشى گرفت و انداخت بسوى آن درختها پس آتش در شاخه هاى آنها شعله كشيد تا
آنكه گمان كرد آدم همه سوخته شد و شيطان نيز چنين گمان كرد، چون آتش برطرف شد
دو ثلث آن سوخته شده بود و يك ثلث باقى مانده بود، روح القدس گفت : آنچه سوخت
بهره شيطان است و آنچه ماند از توست اى آدم .(425)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى آدم را به زمين فرستاد
امر كرد او را به شخم نمودن و زراعت كردن ، و از درختان بهشت درخت خرما و انگور و
زيتون و انار از براى او فرستاد، پس اينها را در زمين غرس نمود براى فرزندان خود و
از ميوه هاى آنها خورد، پس شيطان گفت :اى آدم !اين درختها چيست كه ما پيشتر در زمين نمى
شناختيم ؟ و من پيش از تو در زمين بودم ، رخصت بده از اينها چيزى بخورم ، آدم ابا نمود
به او نداد، پس آخر عمر به نزد حوا آمد و گفت : به مشقت انداخته است مرا گرسنگى و
تشنگى ، حوا گفت : آدم به من عهد كرده است كه از اين درختان چيزى به تو نخورانم ،
زيرا كه از بهشت است و تو را سزاوار نيست كه از ميوه بهشت بخورى ، گفت : پس اندكى
در كف من بيفشر، حوا ابا كرد، گفت : بگذار اندكى بمكم و نخورم ، پس حوا خوشه اى از
انگور گرفت به آن ملعون داد، او مكيد و نخورد چون حوا تاءكيد بسيار كرده بود، چون
پاره اى مكيد حوا از دهان او كشيد، پس وحى نمود خدا به آدم كه : انگور را دشمن من و دشمن
تو ابليس لعنة الله عليه مكيد و حرام شد بر تو از عصير آن هر چه شراب
شود، زيرا كه دشمن خدا شيطان فريب داد حوا را تا آنكه مكيد انگور را، و اگر آن را مى
خورد همه انگورها و هر چه از انگور حاصل مى شود حرام مى شد. و همچنين فريب داد حوا را
و از خرما نيز مكيد چنانچه از انگور مكيد، و انگور و خرما خوشبوتر از مشك بودند و از
عسل شيرين تر بودند، پس چون دشمن خدا اينها را مكيد بوهاى خوششان برطرف شد و
شيرينيشان كم شد.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: ابليس ملعون بعد از وفات آدم رفت
بول كرد در پاى درخت خرما و انگور، پس آب جارى شد در عروق اين دو درخت با
بول شيطان ، پس به اين سبب عصير اينها بدبو و مست كننده مى شود، پس خدا بر
فرزندان آدم هر مست كننده را حرام نمود. (426)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: عجوه مادر همه خرماهاست و آن است كه خدا از براى
آدم از بهشت فرستاد. (427)
و به سند معتبر صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام
منقول است كه : درخت خرماى حضرت مريم عجوه بود و در كانون
نازل شد، و به آدم عليه السلام عتيق و عجوه نازل شد و انواع خرماها از اينها بهم رسيد.
(428)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون آدم را به زمين آوردند محتاج شد به خوردن و آشاميدن ، پس شكايت
كرد به جبرئيل عليه السلام ، جبرئيل گفت : زراعت كن ، گفت : دعائى تعليم من كن ، گفت :
بگو اللهم اكفنى مؤ ونة الدنيا و كل هول دون الجنة و البسنى العافية حتى تهنئنى
المعيشة . (429)
|