فصل سوم : در بيان عصمت انبيا و ائمه عليهم السلام
بدان كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اجماع كرده اند بر عصمت انبيا و اوصيا از
گناهان كبيره و صغيره ، كه صادر نمى شود از ايشان هيچ نوع از گناهان نه بر
سبيل سهو و نسيان و نه بر سبيل خطاى در تاءويل و نه بر
سبيل مهاونه ، نه پيش از پيغمبرى و نه بعد از آن ، نه در كودكى و نه در بزرگى . و
كسى در اين باب مخالفت نكرده مگر ابن بابويه و شيخ محمد بن الحسن بن الوليد رحمة
الله عليهما، كه ايشان تجويز كرده اند كه حق تعالى ايشان را براى مصلحتى سهو
بفرمايد كه فراموش كنند چيزى را كه متعلق به تبليغ رسالت نباشد. و به تواتر و
اجماع معلوم است كه عصمت ايشان ، مذهب ائمه بلكه از ضروريات دين شيعه شده است ، و
دلايل عقليه و نقليه بسيار بر اين معنى در كتب كلاميه اقامه نموده اند، و احاديث بسيار در
باب احوال هر پيغمبرى ، و در كتاب امامت مذكور خواهد شد، و اشاره به بعضى از
دلائل ايشان در مقام اجمال مى نمايد:
اول آنكه : چون غرض از بعثت ايشان اينست كه مردم اطاعت ايشان نمايند و هر چه از اوامر و
نواهى الهى به ايشان فرمايند امتثال كنند، اگر معصوم نگرداند ايشان را، منافى غرض
از بعثت خواهد بود، و بر حكيم روا نيست فعلى كند كه منافى غرض او باشد. و اما منافى
غرض بودن ، پس ظاهر است از عادات مردم كه هرگاه كسى ايشان را امر به نيكيها و نهى
از بديها كند و خود خلاف آن را بعمل آورد، مواعظ او در مردم تاءثير نمى كند، بلكه اگر
جمعى منصب پيشنمازى و وعظ داشته باشند كه نسبت به امامت عظمى و رياست كبرى قدرى
ندارد و بعضى از صغاير بلكه بعضى از مكروهات از ايشان صادر شود، رغبت نمى كند
نفوس اكثر خلق به اقتداى ايشان و استماع وعظ از ايشان ، چه جاى آنكه جميع كباير از
ايشان صادر شود از زنا و لواط و شرب خمر و
قتل نفس و غير اينها.
و آن بعضى از عامه كه تجويز صغاير كرده اند و تجويز كباير نمى كنند، كباير را
معدودى مى دانند؛ بعضى هفت ، بعضى نه و بعضى ده مى دانند. بنا بر مذهب اين جماعت نيز
لازم مى آيد كسى كه ترك نماز و روزه كند و دزدى و انواع فواحش را
بعمل آورد و هميشه مشغول ساز شنيدن و لهو و لعب باشد،
قابل خلافت كبرى و رياست دين و دنيا بوده باشد، و
عقل هيچ عاقل اگر خود را از تعصب خالى كند تجويز اين نمى نمايد، و به تفصيلهاى
ديگر قائل شدن ، خرق اجماع مركب است .
دوم آنكه : اگر از پيغمبر گناه صادر شود، اجتماع ضدين لازم مى آيد كه هم متابعتش
بايد كرد و هم مخالفتش بايد نمود. اما اول ، از براى آنكه اجماعى است كه متابعت
پيغمبران واجب است از براى اينكه حق تعالى فرموده است كه : بگو يا محمد كه :
اگر خدا را دوست مى داريد مرا متابعت نمائيد تا خدا شما را دوست دارد (107)، و
هرگاه ثابت شد در حق پيغمبر ما، در حق همه پيغمبران ثابت خواهد بود، زيرا كه كسى
به فرق قائل نيست . و اما دوم ، زيرا كه متابعت گناهكار در گناه حرام است .
سوم آنكه : اگر گناهى از او صادر شود، واجب خواهد بود منع و زجر او و انكار كردن بر
او از براى عموم دلائل امر به معروف و نهى از منكر و ليكن حرام است ، زيرا كه متضمن
ايذاى پيغمبر است و ايذاى او حرام است به اجماع و به آن آيه كه ترجمه اش اين است :
آنها كه آزار مى كنند خدا و رسول او را لعنت كرده است خدا ايشان را در دنيا و آخرت
. (108)
چهارم آنكه : اگر پيغمبر اقدام بر گناه كند لازم مى آيد كه اگر گواهى دهد رد كنند،
زيرا كه حق تعالى مى فرمايد كه (ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا) (109)، و ايضا
اجماعى مسلمانان است كه شهادت هيچ فاسق مقبول نيست ، پس لازم مى آيد كه حالش از آحاد
امت پست تر باشد با آنكه شهادتش را در دين خدا
قبول مى كند كه اعظم امور است ، و او گواه خواهد بود بر خلق در روز قيامت ، چنانچه در
قرآن فرموده است كه لتكونوا شهداء على الناس و يكون
الرسول عليكم شهيدا . (110)
پنجم آنكه : لازم مى آيد كه حالش از عاصيان امت بدتر باشد، و درجه اش از ايشان پست
تر باشد، زيرا كه درجات ايشان در غايت رفعت و جلالت است ، و نعمتهاى خدا بر ايشان
تمامتر است از ديگران به سبب اينكه برگزيده است ايشان را بر مردم ، و گردانيده است
ايشان را امينان بر وحى خود، و خليفه هاى خود در زمين ، و غير اينها از نعمتها كه ايشان را
ممتاز گردانيده است به آنها، پس مرتكب شدن ايشان معاصى را و اعراض نمودند ايشان از
اوامر و نواهى الهى از براى لذت فانى دنيا فاحش تر و شنيع تر است از معصيت ساير
مردم ، و هيچ عاقل التزام اين نمى كند كه درجه ايشان از ساير مردم پست تر باشد.
ششم آنكه : لازم مى آيد كه مستحق عذاب و لعنت و مستوجب سرزنش و ملامت باشد، زيرا كه
حق تعالى مى فرمايد كه ( و من يعص الله و رسوله )(111)كه ترجمه اش اين است كه
: هر كه معصيت و نافرمانى كند خدا و رسول او را و تعدى نمايد از حدود او،
داخل گرداند خدا او را در آتشى كه هميشه در آن باشد و او را است عذاب خوار كننده ،
و باز فرموده است (الا لعنة الله على الظالمين ) (112)، و مستحق بودن پيغمبر خدا اين
امور را باطل است بالبديهه و به اجماع مسلمانان .
هفتم آنكه : ايشان امر مى كنند مردم را به اطاعت خدا، پس اگر خود اطاعت خدا نكنند
داخل خواهند بود در اين آيه (اتاءمرون الناس بالبر) (113)كه ترجمه اش اين است كه
: آيا امر مى كنيد مردم را به نيكى و فراموش مى كنيد نفسهاى خود را و
حال آنكه شما تلاوت مى نمائيد كتاب خدا را، آيا
تعقل نمى كنيد؟ ، و داخل بودن ايشان در اين آيه
باطل است به اجماع
هشتم آنكه : خدا حكايت كرده است از شيطان كه گفت : بعزت تو سوگند كه همه را
گمراه گردانم مگر بندگان تو از ايشان كه مخلصانند (114)، پس اگر
پيغمبرى معصيت كند، از گمراه كرده هاى شيطان خواهد بود، و از مخلصان نخواهد بود با
آنكه اجماعى است كه پيغمبران از مخلصانند ، و آيات نيز دلالت دارد بر اين .
نهم آنكه : اگر عاصى باشند، از ظالمان خواهند بود، و حق تعالى فرموده است كه (لا
ينال عهدى الظالمين ) (115)يعنى : نمى رسد عهد امامت و پيغمبرى به ستمكاران
، و دلايل بر اين مدعا بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر آنها را ندارد (116)، و
انشاء الله بسيارى از آن در كتاب امامت مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت امام رضا عليه السلام براى ماءمون شرايع دين
اماميه را نوشت و در آنجا فرموده است كه : حق تعالى واجب نمى كند اطاعت كسى را كه داند
مردم را اغوا مى كند و گمراه مى گرداند، و اختيار نمى كند از بندگانش كسى را كه داند
كافر به او و به عبادت او خواهد شد و اطاعت شيطان خواهد نمود، و ترك اطاعت او خواهد
كرد. (117)
و به اسانيد معتبره منقول است كه : آن حضرت مكرر در مجلس ماءمون اثبات عصمت انبيا به
دلايل و براهين نمودند، و علماى مخالفين را ساكت گردانيدند (118)، چنانچه بعد از اين
متفرق مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت صادق عليه السلام براى اعمش بيان فرمود
شرايع دين را از اصول و فروع ، از جمله آنها فرمود كه : پيغمبران و اصياى ايشان را
گناه نمى باشد، زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند. (119)
و در كتاب سليم بن قيس مذكور است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : حق
تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت اولو الامر زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند از
گناهان و امر به معصيت نمى كنند. (120)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در تفسير
قول خداوند عالميان ( لا ينال عهدى الظالمين ) فرمود: يعنى امام ، ظالم و ستمكار نمى
تواند بود. (121)
و در حديث معتبر ديگر حضرت صادق عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه كريمه كه :
يعنى سفيه ، پيشواى متقى و پرهيزكار نمى تواند بود. (122)
و اما سهو و نسيان انبيا و اوصيا، پس عدم تجويز آن در امرى كه متعلق به تبليغ
رسالت باشد اجماع جميع مسلمانان است ، و در غير آن از عبادات و ساير امور دنيويه اكثر
علماى عامه تجويز كرده اند، و اكثر علماى شيعه منع كرده اند. و ظاهر كلام اكثر علما آن
است كه عدم تجويز اين نوع سهو بر ايشان نيز اجماعى علماى اماميه است . و خلاف ابن
بابويه و شيخ قدس سره قدح در اين اجماع نمى كند، چون معروف النسبند. و از كلام
بعضى ظاهر مى شود كه اين مساءله اجماعى نباشد، و احاديث بسيار كه دلالت بر وقوع
سهو از ايشان مى كند و وارد شده است ، حمل بر تقيه كرده اند. و از بعضى اخبار مستفاد مى
شود كه بر ايشان سهو و خطا و زلل روا نيست ، و ادله عقليه و نقليه بر اين اقامه نموده
اند، و عمده دلايل آن است كه موجب تنفر طبايع از ايشان مى گردد، و اين منافى غرض بعثت
است ؛ چنانچه اگر فرض كنيم كه پيغمبرى سهوا نماز را ترك كند، و ماه رمضان باشد و
روزه را فراموش كند و نگيرد، و نبيذ را فراموش كند كه اين نبيذ است و بخورد و مست
شود، بلكه العياذ بالله يكى از محارم خود را از روى فراموشى جماع كند، بسى ظاهر
است كه با مشاهده اين احوال كم كسى اعتماد بر
قول و اعتنا به شاءن او مى كند. و ايضا معلوم است از عادات مردم ، كسى را كه مكرر سهو
نسيان از او مشاهده مى كنند، اعتماد بر قول و خبر او نمى كنند، مگر آنكه ايشان دعوى كنند
كه چون به اين حد برسد ما تجويز نمى كنيم ، و ليكن قولى به فرق نيست .
و هر چند دلايل عمصت اوثق و به اصول اوفق است و اخبار معارضه به مذاهب عامه اوفق است
، و ليكن چون روايات معارضه وفورى دارد، دور نيست كه توقف در اين باب احوط و اولى
باشد؛ و بعضى از تحقيق اين مطلب در كتاب احوال حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه
و آله و سلم بيان خواهد شد انشاء الله تعالى .
فصل چهارم : در بيان فضايل
و مناقب انبيا و اوصيا و مشتركات و
مجملات احوال ايشان است در حال حيات و بعد از فوت ايشان
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ما گروه پيغمبران به
خواب مى رود ديده هاى ما، و به خواب نمى رود دلهاى ما، مى بينيم از پشت سر خود
چنانچه مى بينيم از پيش روى خود. (123)
و در روايت معتبر ديگر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى نفرستاده است پيغمبرى را مگر
عاقل ، و بعضى از پيغمبران بر بعضى زيادتى دارند در
عقل ؛ و خليفه نگردانيد حضرت داود حضرت سليمان را تا عقلش را آزمود، و داود سليمان
را خليفه كرد در سن سيزده سالگى ، و چهل
سال ايام پادشاهى و پيغمبرى او بود؛ و ذوالقرنين در سن دوازده سالگى پادشاه شد، و
سى سال در پادشاهى بود. (124)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه مسجد سهله خانه ادريس پيغمبر عليه السلام است كه در آن خياطى
مى كرد؛ و از آنجا حضرت ابراهيم عليه السلام رفت به جانب يمن به جنگ عمالقه ؛ و از
آنجا داود عليه السلام رفت به جنگ جالوت ؛ و در آن مسجد سنگ سبزى هست كه در آن
صورت هر پيغمبرى هست ؛ و از زير آن سنگ گرفته اند طينت هر پيغمبرى را؛ و آن
محل نزول حضرت خضر است . (125)
و در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است كه : در مسجد كوفه نماز كرده اند هفتاد پيغمبر و هفتاد وصى پيغمبر، كه من
يكى از ايشانم . (126)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : در مسجد كوفه هزار و هفتاد پيغمبر نماز كرده اند، و در آن هست عصاى
موسى و درخت كدو و انگشتر سليمان ، و از آن جوشيد تنور نوح ، و كشتى نوح در آنجا
تراشيده شد، و آن بهترين جاهاى بابل است (127) و مجمع پيغمبران است . (128)
و به سند معتبر منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از تفسير
قول خداى تعالى يا ايها الرسل كلوا من الطيبات كه ترجمه اش اين است كه : اى
پيغمبران مرسل !بخوريد از چيزهاى طيب ، فرمود كه : مراد روزى
حلال است . (129)
و در روايتى ديگر منقول است كه شخصى در خدمت حضرت صادق عليه السلام دعا كرد كه
: خداوندا!سؤ ال مى كنم از تو روزى طيب . حضرت فرمود كه : هيهات ، هيهات ، اين كه سؤ
ال مى كنى قوت پيغمبران است ، و ليكن سؤ ال كن از پروردگار خود روزيى كه تو را
بر آن عذاب نكند در روز قيامت ، هيهات ، حق تعالى مى فرمايد يا ايها
الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا . (130) (131)
و به سند معتبر ديگر منقول است از ابوسعيد خدرى كه گفت : ديدم
رسول خدا را و شنيدم كه مى فرمود به حضرت اميرالمؤ منين كه : يا على !نفرستاد خدا
پيغمبرى را مگر آنكه خواند او را بسوى ولايت محبت تو خواهى نخواهى . (132)
و در حديث معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى خلق كرد پيغمبران را از طينت عليين ، دلهاى ايشان و بدنهاى
ايشان را، و خلق كرد دلهاى مؤ منان را از آن طينت ، و خلق كرد بدنهاى ايشان را از طينتى از
آن پست تر. (133) و بر اين مضمون احاديث بسيار است .
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام رضا عليه السلام كه : حق تعالى نفرستاده است
پيغمبرى را مگر صاحب خلط سوداى صافى (134).
مؤ لف گويد كه : چون با غلبه اين خلط، غايت حذاقت و فطانت و حفظ مى باشد، و ليكن
به اينها گاهى جمع مى شود خيالات فاسده و جبن و غضب و طيش ، لهذا وصف فرمود
حضرت اين خلط را به صافى و خالص از اين اخلاق رديه كه غالبا با صاحب اين خلط
مى باشد.
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : حق تعالى حضرت
رسول صلى الله عليه و آله و سلم را مبعوث گردانيد در وقتى كه روح بود بسوى
پيغمبران در وقتى كه ايشان ارواح بودند، پيش از آنكه خلايق را خلق كند به دو هزار
سال ، و ايشان را دعوت نمود بسوى توحيد الهى و اطاعت او و متابعت او، و وعده داد ايشان
را كه چون چنين كنند بهشت از براى ايشان باشد، و وعيد نمود هر كه را مخالفت كند آنچه
ايشان اجابت بسوى آن نموده اند و انكار نمايد به آتش جهنم . (135)
و به اسانيد معتبره بسيار منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : از حضرت
رسول صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : به چه سبب سبقت گرفتى بر
پيغمبران و از همه بهتر شدى و حال آنكه بعد از همه مبعوث شدى ؟ فرمود: زيرا كه من
اول كسى بودم كه اقرار به پروردگار خود نمودم ، و
اول كسى كه جواب گفت در وقتى كه حق تعالى ميثاق و پيمان مى گرفت از پيغمبران و
گواه گرفت ايشان را بر نفسهاى ايشان كه گفت (الست بربكم )(136) آيا نيستم
پروردگار شما؟ گفتند: بلى ، پس اول پيغمبرى كه بلى گفت من بودم ، پس سبقت
گرفتم بر ايشان در اقرار خدا. (137)
و در احاديث بسيار بعد از اين خواهد آمد كه حق تعالى در عالم ارواح از جميع پيغمبران
پيمان گرفت بر پروردگارى خود و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت
اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم و گفت به ايشان : الست
بربكم و محمد نبيكم و على امامكم و الائمة الهادون ائمتكم ؟ ، همه گفتند: بلى ، پس
گرفت بعد از آن ، پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه به او ايمان
آورند و يارى كنند حضرت اميرالمؤ منين را در رجعت آن حضرت . (138)
به سند معتبر منقول است از ائمه طاهرين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
فرمود: حق تعالى هيچ پيغمبرى را از دنيا نبرد تا امر كرد او را كه وصى گرداند يكى
از خويشان نزديك خود، و مرا امر كرد كه وصى براى خود تعيين كنم ، پرسيدم كه : كى
را تعيين نمايم ؟ وحى نمود: وصيت كن بسوى پسر عمت على بن ابى طالب كه من در
كتابهاى گذشته نام او را ثبت كرده ام و نوشته ام كه او وصى توست ، و بر اين
گرفته ام پيمان خلايق را و پيمانهاى پيغمبران و رسولان خود را، گرفتم پيمان ايشان
را براى خود به پروردگارى و براى تو يا محمد به پيغمبرى و براى على بن ابى
طالب به ولايت و امامت . (139)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى دوست داشت براى پيغمبرانش زراعت نمودن و گوسفند چرانيدن
را، كه كراهت نداشته باشند از باران آسمان . (140)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : خدا نفرستاده است پيغمبرى را هرگز مگر آنكه او را
تكليف گوسفند چرانيدن نموده است ، تا تعليم او نمايد كه مردم را چگونه رعايت نمايد و
عادت كند كه از اخلاق بد ايشان حلم نمايد(141).
و به روايت ديگر منقول است : آن حضرت فرمود كه : بود پيغمبرى از پيغمبران كه مبتلا
مى شد به گرسنگى تا از گرسنگى مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به
تشنگى و از تشنگى مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به عريانى تا عريان مى
مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به دردها و مرضها تا او را هلاك مى كرد؛ و بود
پيغمبرى كه مى آمد نزد قومش و مى ايستاد در ميان ايشان و امر مى كرد ايشان را به طاعت و
عبادت خدا، و مى خواند ايشان را بسوى توحيد خدا و قوت يك شب خود را نداشت ، پس نمى
گذاشتند كه از سخن خود فارغ شود و گوش نمى دادند بسوى او تا او را مى كشتند. و
مبتلا نمى كند خدا بندگانش را مگر به قدر منزلتهائى كه نزد او دارند. (142)
در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه : خدا هيچ پيغمبرى نفرستاده است مگر خوش آواز.
(143)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام
منقول است كه : از اخلاق پيغمبران است خود را پاكيزه كردن و خود را خوشبو كردن و مو
تراشيدن و بسيار جماع كردن يا بسيار زنان داشتن . (144)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : طعام خوردن آخر روز پيغمبران ، بعد از نماز خفتن مى باشد. (145)
و به سند معتبر از حضرت رضا عليه السلام
منقول است كه : هيچ پيغمبرى نيست مگر دعا كرده است براى خورنده جو و بركت فرستاده
است بر او، و داخل هيچ شكمى نمى شود مگر آنكه برون مى كند هر دردى را كه در آن هست ،
و آن قوت پيغمبران است و طعام نيكوكاران است ، و حق تعالى ابا كرده است از اينكه
نگرداند قوت پيغمبرانش را غير از جو. (146)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : سويق (يعنى آرد بو داده )
طعام مرسلان است ؛ يا فرمود كه : طعام پيغمبران است . (147)
و به سند حسن از آن حضرت منقول است كه : گوشت با ماست ، شورباى پيغمبران است .
(148)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : سركه و زيت ، طعام پيغمبران است . (149)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است كه : سركه و زيت نان خورش پيغمبران است . (150)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : مسواك كردن از سنتهاى پيغمبران است . (151)
و در حديث ديگر فرمود كه : حق تعالى روزيهاى پيغمبرانش را در زراعت و شير پستان
حيوانات قرار داده است تا آنكه از باران آسمان كراهت نداشته باشند. (152)
و در حديث ديگر فرمود كه : مبعوث نگردانيد حق تعالى پيغمبرى را مگر آنكه با او بوى
به بود. (153)
و در حديث موثق فرمود كه : بوى خوش از سنتهاى پيغمبران
مرسل است . (154)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه : بوى خوش در شارب از اخلاق
پيغمبران است . (155)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : سه چيز را حق تعالى به پيغمبران عطا فرموده است : بوى خوش و جماع
زنان و مسواك كردن . (156)
و در حديث معتبر از موسى بن جعفر عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى هيچ پيغمبر و وصى پيغمبر را نفرستاده است مگر آنكه سخى و
بخشنده بوده است . (157)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : در مسجد خيف كه در منى واقع است نماز كرده است هفتصد پيغمبر، و بدرستى
كه ميان ركن و حجرالاسود و مقام ابراهيم پر است از قبور پيغمبران ، بدرستى كه قبر آدم
در حرم خداست . (158)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : مدفون شده اند در ميان
ركن يمانى و حجر الاسود هفتاد پيغمبر كه مردند از گرسنگى و پريشانى و بد حالى .
(159)
و در حديث معتبر ديگر وارد است كه شخصى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد
كه : من كراهت دارم از نماز كردن در مسجدهاى سنيان .
فرمود كه : كراهت مدار، هيچ مسجدى بنا نشده است مگر بر قبر پيغمبرى يا وصى
پيغمبرى كه كشته شده است ، پس به آن بقعه قطره اى چند از خون او رسيده است ، و خدا
خواسته است كه او را در آن جاها ياد كنند، پس نماز فريضه و نافله و قضاى هر نماز كه
از تو فوت شده است در آن مسجدها بكن . (160)
و در حديث حسن فرمود كه : حق تعالى نفرستاد پيغمبرى را مگر به راستى گفتار و امانت
را رد كردن به نيكوكار و بدكار. (161)
و در روايتى ديگر مذكور است كه : چون حضرت زكريا شهيد شد، ملائكه
نازل شدند و او را غسل دادند و سه روز بر او نماز كردند پيش از آنكه دفن شود، و چنين
اند پيغمبران ، بدن ايشان متغير نمى شود و خاك ايشان را نمى خورد و بر ايشان سه روز
نماز مى كنند پس ايشان را دفن مى كنند. (162)
و در چند حديث از رسول صلى الله عليه و آله و سلم
منقول است كه فرمود: حق تعالى گوشت ما را حرام گردانيده است بر زمين كه از آن چيزى
بخورد. (163)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آنكه
روح او و استخوان و گوشتش را بسوى آسمان بالا مى برند، و مردم نمى روند مگر به
موضع اثرهاى ايشان و از دور سلام مى رسانند و از نزديك در مواضع اثرهاى ايشان
سلام را به ايشان مى شنوانند. (164)
مؤ لف گويد كه : در اين باب چند حديث وارد شده است و در كتاب امامت انشاءالله تحقيق
اين مساءله خواهد شد.
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : ما را در شبهاى جمعه حال غرييى و كار بزرگى هست .
پرسيدند كه : آن حال چيست ؟
فرمود: رخصت مى دهند ارواح پيغمبران مرده را و ارواح اوصياى مرده را و روح آن وصى كه
زنده است و در ميان شماست كه اين ارواح به آسمان بالا مى روند تا به عرش
پروردگار خود مى رسند، پس هفت شوط طواف مى كنند بر دور عرش و نزد هر قايمه اى
از قايمه هاى عرش دو ركعت نماز مى كنند پس بر مى گردانند آن ارواح را به بدنها كه
در آنها بوده اند، پس صبح مى كنند پيغمبران و اوصيا و
حال آنكه مملو شده اند و شادى عظيم يافته اند، و صبح مى كند آن وصى كه در ميان
شماست و حال آنكه علم بسيار بر علم او افزوده است . (165)
و در حديث معتبر ديگر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ارواح ما و ارواح پيغمبران نزد عرش
حاضر مى شوند پس صبح مى كنند با اوصياى ايشان . (166)
و در حديث ديگر فرمود كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سه خصلت
است كه حق تعالى نداده است آنها را مگر به پيغمبر، و آنها را به امت من عطا فرموده است ،
زيرا كه حق تعالى پيغمبرى كه مى فرستاد به او وحى مى نمود كه : در دين خود سعى
كن و بر تو حرج نيست ، و خدا اين را به امت عطا كرده است در آنجا كه فرموده است كه :
نگردانيده است خدا بر شما در دين هيچ حرج (167)يعنى تنگى ؛ و چون
پيغمبرى را مى فرستاد مى فرمود به او: هر امرى كه تو را رو دهد كه از آن كراهت داشته
باشى مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم ، و خدا به امت من نيز عطا كرده است در آنجا
كه فرموده است در قرآن كه : مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم
(168)؛ و چون پيغمبرى مى فرستاد او را گواه بر قومش مى گردانيد، و حق تعالى امت
مرا گواهان بر خلق گردانيده است در آنجا كه فرموده است كه : براى اينكه بوده
باشد پيغمبر بر شما گواه و شما گواهان باشيد بر مردم . (169)(170)
و در حديث معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : مردى از يهود آمد به نزد
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نظر تندى بسوى آن حضرت مى كرد، حضرت
پرسيد كه :اى يهودى !چه حاجت دارى ؟
گفت ، تو بهترى يا موسى بن عمران كه خدا با او سخن گفت ، و تورات و عصا براى او
فرستاد، و دريا را براى او شكافت ، و ابر را براى او سايبان گردانيد؟
حضرت رسول فرمود كه : مكروه است بنده را كه خود را ثنا گويد و ليكن بر من لازم
است ، مى گويم كه : چون آدم گناه نمود توبه اش اين بود كه گفت : خدايا!سؤ
ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد كه البته مرا بيامرزى ، پس خدا او را آمرزيد؛ و
نوح چون در كشتى سوار شد و از غرق شدن ترسيد گفت : خداوندا!سؤ
ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد مرا نجات دهى از غرق ، پس او نجات يافت ؛ و
ابراهيم را چون به آتش انداختند گفت : خداوندا!سؤ
ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد كه مرا نجات دهى از آتش ، پس حق تعالى آتش را
بر او سرد و سلامت گردانيد؛ و جون موسى عصاى خود را انداخت و در نفس خود ترسى
يافت گفت : خداوندا!سؤ ال مى كنم از تو بحق محمد و
آل محمد كه البته مرا ايمن گردانى ، پس حق تعالى فرمود: مترس كه توئى اعلا و
بلندتر.اى يهودى !اگر موسى مرا مى يافت و ايمان به من و به پيغمبرى من نمى آورد،
ايمان و پيغمبرى او هيچ نفع به او نمى كرد.اى يهودى !از ذريه من است مهدى كه چون
برون آيد نازل مى شود عيسى بن مريم از براى يارى او، پس او را مقدم دارد و در عقب او
نماز كند. (171)
و به سندهاى صحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام : علمى كه با آدم
نازل شد بالا نرفت ؛ و هيچ عالمى نميرد كه علم او برطرف شود، و علم به ميراث مى
رسد، و زمين هرگز بى عالمى نمى باشد، و هر عالمى كه مى ميرد البته بعد از او
عالمى هست كه بداند مثل علم او را يا زياده . (172)
و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه : خدا را در زمين هرگز حجتى نمى باشد كه امت
او به امرى محتاج باشند و او نداند، يا چيزى از امور ايشان بر او مخفى باشد، يا لغتى
از لغتهاى ايشان را نداند. (173)
و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه : نمى كشد پيغمبران را و اولاد پيغمبران را مگر
كسى كه فرزند زنا باشد. (174)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : فرزند آدم گناهى نمى كند كه بزرگتر باشد از اينكه پيغمبرى يا امامى
را بكشد، يا كعبه را خراب كند، يا آب منى خود را در فرج زنى به حرام بريزد.
(175)
و به سند معتبر از حضرت امام موسى عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را در روز جمعه خلق كرد، و در روز
جمعه پيمان ايشان را گرفت . (176)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است : حق تعالى خلق كرده است پيغمبران و امامان را بر پنج روح : روح الايمان و
روح القوة و روح الشهوة و روح القدس ، و روح القدس از جانب خداست و به روحهاى
ديگر مى رسد آفتها، و روح القدس غافل نمى شود و متغير نمى شود و بازى نمى كند، و
به روح القدس مى دانند هر چه هست از مادون عرش تا زير زمين . (177)
و در حديث ديگر فرمود كه : جبرئيل بر پيغمبران
نازل مى شد و روح القدس با ايشان و اوصياى ايشان مى بود و از ايشان جدا نمى شد ، و
ايشان را علم مى آموخت و درست مى داشت از جانب خدا. (178)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه
و السابقون السابقونَ اولئك المقربون (179)كه : سابقون ، پيغمبرانند، خواه
مرسل باشند و خواه غير مرسل ، و مؤ يدند ايشان به روح القدس . (180)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : اسم اعظم خدا هفتاد و سه
حرف است : حق تعالى بيست و پنج حرف را به آدم عطا كرد؛ و بيست و پنج حرف را به
نوح داد؛ و هشت حرف را به ابراهيم داد؛ و به حضرت موسى چهار حرف داد؛ و به حضرت
عيسى دو حرف داد؛ و به همين دو حرف مرده را زنده كرد و كور و پيس را شفا مى بخشيد؛ و
عطا كرد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و دو حرف را؛ و يك حرف را از خلق
پنهان كرد و مخصوص خود گردانيد. (181)
و در روايت ديگر فرمود كه : به ابراهيم شش حرف داد و به نوح هشت حرف داد. (182)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه طينتها سه طينت است : طينت پيغمبران ، و
مؤ منان از آن طينتند مگر آنكه پيغمبران از اصل و برگزيده آن طينتند و مؤ منان از فرع آن
طينتند، از (طين لازب ) (183)يعنى : گل چسبنده ، لهذا خدا ميان ايشان و شيعيان
ايشان جدائى نمى افكند؛ و طينت ناصبى و دشمن
اهل بيت از (حما مسنون ) (184) است يعنى : لجن گنديده متغير شده ؛ و مستضعفان
از خاكند. (185)
و در حديث ديگر فرمود كه : مؤ منان از طينت پيغمبرانند. (186)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام
منقول است كه : چون نوح عليه السلام مشرف بر غرق شد دعا كرد خدا را به حق ما، پس
خدا غرق را از او دفع كرد؛ و چون ابراهيم عليه السلام را در آتش انداختند خدا را به حق ما
دعا كرد، پس خدا آتش را بر او برد و سالم گردانيد؛ و چون موسى عليه السلام عصا
بر دريا زد به حق ما دعا كرد، پس راههاى خشك براى او در ميان دريا پيدا شد؛ و چون
يهود خواستند كه حضرت عيسى را بكشند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا او را از كشتن
نجات داد و بسوى آسمان بالا برد. (187)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : چون حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ظاهر شود،
بگشايد رايت رسول را، پس فرود آيند براى آن رايت نه هزار و سيصد و سيزده ملك ، و
اينها آن ملائكه اند كه با نوح عليه السلام در كشتى بودند، و با ابراهيم عليه السلام
بودند چون او را به آتش انداختند، و با موسى عليه السلام بودند در وقتى كه دريا را
شكافت ، و با عيسى عليه السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد. (188)
و در روايت ديگر سيزده هزار و سيزده ملك وارد شده است . (189)
و به سندهاى معتبر از ائمه عليهم السلام منقول است كه : بلاى پيغمبران از همه شديدتر
است ، و بعد از آن اوصياى ايشان ، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر و بهتر باشد.
(190)
و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه قاصعه كه از خطب مشهوره آن حضرت است مى
فرمايد كه : حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پوشيد لباس عزت و كبريا را، و
اين دو صفت را مخصوص خود گردانيد، و اينها را قرق و حرم خود گردانيد، و اختيار نمود
اينها را براى جلال خود، و لعنت كرد كسى را كه با او منازعه كند در اين دو صفت از
بندگانش . پس امتحان نمود به اين ، ملائكه مقربين خود را تا جدا كند متواضعان ايشان را
از متكبران ، پس گفت با آنكه عالم بود به آنچه در قلوب پنهان گرديده و در عيوب
محجوب شده كه : من خلق كننده ام بشرى را از
گل پس هرگاه او را درست كنم و بدمم در او روح خود پس در افتيد براى او به سجده ،
پس سجده كردند جميع ملائكه مگر ابليس كه او را عارض شد حميت ، پس فخر كرد بر آدم
به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم از براى اصل خود، پس شمرده شد امام متعصبان و
سلف متكبران ، آن است كه نهاد اساس عصبيت را و با خدا منازعه كرد، و به دوش انداخت
رداى جبروت و بزرگوارى را، و پوشيد لباس تعزز و سركشى را، و انداخت كمند قناع
تذلل و شكستگى را، نمى بينيد كه خدا چگونه او را صغير و حقير گردانيد به سبب
تكبر او، و او را پست گردانيد به سبب ترفع او؟ پس گردانيد در دنيا او را رانده شده و
مهيا گردانيد از براى او در آخرت آتش افروزنده ، و اگر حق تعالى مى خواست كه خلق
كند آدم را از نورى كه مى ربود ديده ها را روشنائى او،و حيران مى كرد عقلها را نيكى منظر
آن ، و از طيبى كه مى گرفت نفسها بوى خوش آن ، مى توانست كرد، و اگر چنين مى كرد
گردنها براى او خاضع و ذليل مى گرديد، و در آن باب ابتلا و امتحان بر ملائكه سبك
مى شد، و ليكن حق تعالى امتحان مى فرمايد بندگانش را بعضى از چيزها كه اصلش را
ندانند، تا تمييز كند ايشان را به امتحان ايشان ، و نفى كند تكبر را از ايشان ، و دور
گرداند خيلاء و فخر را از ايشان ، پس عبرت گيريد از آنچه خدا كرد به ابليس ، كه
حبط و باطل كرد عمل دور و دراز او را، و سعى او را كه در آن مشقت بسيار كشيده بود،
بتحقيق كه او عبادت خدا كرده بود شش هزار سال ، كه نمى دانستند مردم كه از سالهاى
دنياست يا از سالهاى آخرت از بزرگى يك ساعت آن ، پس كى بعد از شيطان سالم مى
ماند نزد خدا هرگاه مثل معصيت او كه تكبر باشد بكند؟ حاشا نه چنين است كه خدا بشرى را
داخل بهشت كند با كردن كارى كه به سبب آن كار بيرون كرده است از بهشت كسى را كه
ظاهرا از جنس ملائكه مى نمود و در ميان ايشان بود، بدرستى كه حكم خدا در
اهل آسمان و اهل زمين يكى است ، و ميان خدا و احدى از خلقش خاطر جوئى نمى باشد در اينكه
مباح كند بر او قرقى را كه بر عالميان حرام گردانيده است .
پس بعد از سخنان بسيار در مذمت تكبر و تحذير از مكايد شيطان فرمود كه : مباشيد
مثل آنكه تكبر كرد بر فرزند مادر خود بى آنكه فضيلتى خدا در او قرار داده باشد
بغير آنچه ملحق گردانيده بود عظمت و تكبر به نفس او از عداوت حسد، و افروخته بود
حميت در دل او از آتش غضب ، و شيطان دميده بود در بينى او از باد تكبر يعنى
قابيل كه برادر خود را كشت و حق تعالى به او ملحق ساخت پشيمانى ابدى را و بر او
لازم ساخت گناه ساير كشندگان را تا روز قيامت .
پس بعد از مواعظ بسيار ديگر فرمود: اگر خدا رخصت مى داد در تكبر از براى احدى از
بندگانش ، هر آينه رخصت مى داد براى مخصوصان پيغمبرانش ، و ليكن حق تعالى مكروه
گردانيد بسوى ايشان تكبر را، و پسنديد براى ايشان تواضع و فروتنى را، پس
چسبانيدند بر زمين گونه هاى خود را، و بر خاك ماليدند روهاى خود را، و
بال مرحمت خود را گستردند براى مؤ منان ، و بودند قومى چند كه مردم ايشان را ضعيف
گردانيده بودند در زمين و اختيار كرده بود حق تعالى ايشان را به گرسنگى و آزموده
بود ايشان را به ترسها و گداخته بود ايشان را به مكروهات ، بدرستى كه حق تعالى
امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خودش كه در ديده هاى ايشان ضعيف مى
نمايد، و بتحقيق كه داخل شد موسى بن عمران و با او همراه بود برادرش هارون بر
فرعون و بر ايشان دو پيراهن پشم بود و در دست ايشان عصاها بود، پس شرط كردند از
براى او كه اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايم بوده باشد. فرعون گفت : آيا
تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه براى من شرط مى كنند دوام عزت و بقاى ملك را و
ايشان خود در آن حالند از فقر و خوارى كه مى بينيد؟!و چرا نيفتاده است بر ايشان دست
برنجها از طلا ؟ زيرا كه طلا و جمع كردن او در نظرش عظيم مى نمود و اين پشم
پوشيدن در نظرش حقير مى نمود.
اگر خدا مى خواست در وقتى كه پيغمبران خود را مبعوث مى گردانيد كه بگشايد براى
ايشان گنجهاى طلا و معدنهاى آن را و باغها و بوستانها و جمع كند با ايشان مرغان آسمان
و وحشيان زمين ، هر آينه مى توانست ، و اگر مى كرد امتحان ساقط مى شد و جزا
باطل مى شد و بى فائده مى شد خبرهاى حشر و نشر و ثواب و عقاب ، و هر آينه واجب
نمى شد براى قبول كنندگان قول ايشان اجرها كه واجب مى شود براى آنها كه با ابتلا
و امتحان قبول حق مى نمايند، و هر آينه مستحق نمى شدند مؤ منان ثواب نيكوكاران را، و هر
آينه مؤ من و كافر قلبى و صالح و فاسق واقعى معلوم نمى شد، و ليكن حق تعالى
گردانيده است رسولان خود را صاحبان قوت در عزمهاى خود، و ضعيفان در آنچه در نظر در
مى آيد از حالات ايشان ، با قناعتى كه پر مى كند دلها و ديده ها را توانگرى آن ، و با
پريشانى و فقرى كه پر مى كند گوشها و ديده ها را از آن .
و اگر مى بودند پيغمبران با قوتى كه احدى قصد ايشان به ضررى نتواند كرد، و با
عزتى كه كسى ظلم بر ايشان نتواند كرد، و با پادشاهى كه گردنهاى مردان بسوى آن
كشيده شود، و بارها به اميد آن از اطراف عالم بندند، هر آينه آسان بود بر خلق در
اعتبار و دورتر بود براى ايشان از تكبر كردن ، و هر آينه ايمان مى آوردند يا براى
ترسى كه قهر كننده ايشان بود يا براى رغبت و طمعى كه
ميل دهنده بود ايشان را بسوى آن . پس تمييز نشد ميان نيتها كه كى از براى خدا ايمان
آورده است و كى از براى دنيا، و حسناتى كه از براى آخرت يا از براى دنيا كرده است از
هم جدا نمى شد، و مؤ من واقعى و منافق معلوم نمى شد، و ليكن خداوند عالميان مى خواست
كه متابعت كردن رسولان او، و تصديق كردن به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و
ذليل شدن براى امر او، و انقياد نمودن براى اطاعت او، امرى چند باشد كه مخصوص او
باشد و شايبه اى از ديگران در آنها داخل نباشد، و هر چند ابتلا و امتحان عظيم تر است
ثواب و جزا بزرگتر است . (191)
مؤ لف گويد كه : خطبه بسيار طويلى است و به همين قدر كه در اين مقام انسب بود اكتفا
نموديم .
باب دوم : در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حوا عليهما السلام و اولاد كرام
ايشان است و مشتمل بر چند فصل است
فصل اول : در بيان فضيلت حضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و
علت تسميه ايشان ، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از
احوال ايشان است
به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق
منقول است كه : آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض ، يعنى از روى زمين خلق
شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى ، يعنى زنده ، كه آدم باشد
خلق شد. (192)
و بعضى گفته اند كه : اديم ارض زمين چهارم است . (193)
و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام (194) از
رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟
فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.
پرسيد كه : آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك ؟
فرمود كه : اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك
صورت بودند.
پرسيد كه : ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست ؟
فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك ، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ نيم رنگ و
رنگ خاكى و كبود هست ، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست ،
پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه
هست به رنگهاى خاك .
پرسيد كه : آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم ؟
فرمود كه : بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم ، اگر آدم از حوا خلق ش طلاق به دست زنان
مى بود و به دست مردان نمى بود.
پرسيد كه : از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟
فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص ، حكم مردان و زنان يكى بود.
پرسيد كه : از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟
فرمود كه : از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند
چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند.
پرسيد كه : از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ ؟
فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون
از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم ، و شهادت دو زن
برابر شهادت يك مرد است .
پرسيد كه : از كجاى او مخلوق شد؟
فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او. (195)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : زن را براى اين مراءه مى گوينند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده
است ، زيرا كه حوا از آدم خلق شد. (196)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى
بغير از حوا نبود. (197)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين ، پس بعضى شوره بود و
بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم ، صالح و فاسق بهم رسيد. (198)
و به سند موثق منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون حق تعالى
جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق
كنند، زمين گفت : پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى ، پس برگشت و گفت :
پروردگارا!پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس زمين
پناه به خدا برد، و او برگشت ؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز
به استغاثه زمين برگشت ؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر
سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت : من
نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم ، پس قبضه اى از
جميع روى زمين گرفت . (199)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه : ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم
كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را
خلق كرده اند. (200)
و به سند معتبر منقول است كه : امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به
خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو
مى باشد؟
در جواب نوشت آن حضرت كه : حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش طيب بود، و
چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه : از براى امر عظيمى
آفريده شده ، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت ، پس به اين
سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد. (201)
و در روايت ديگر از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (202)
منقول است كه : روح آدم را چون امر كردند كه
داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست ، پس امر كرد خدا كه
داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت . (203)
و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ
ال كرد كه : به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت
عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد ؟
فرمود كه : تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده
بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده ، و بدانند كه خالق اين خلايق است
و بر همه چيز قادر است . (204)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از
آنكه روح در تمام بدن او جارى شود و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد
(205) جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود خلق الانسان
عجولا (206) يعنى : آفريده شده است انسان
تعجيل كننده . (207)
و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه
منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را،
اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه
مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش تمام نشده بود خواست
كه برخيزد، نتوانست ، و لهذا حق تعالى مى فرمايد خلق الانسان عجولا، پس چون
روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و
تناول نمود. (208)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر
از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه
بر مى آورنند، و فرزندانش همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد. (209)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از
آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه
حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه : نظر كنيد
بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس .
پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به
ناحق ، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر
اهل زمين ، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب ، پس گفتند،اى پروردگار ما!توئى
عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشاءن ، و اينها آفريده هاى ضعيف
ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به
عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به
مثل اين گناهان عظيم ، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى
كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى ، و اين بر ما
عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.
پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در
زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من .
پس ملائكه گفتند كه : تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد
كنند در زمين ، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان
ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين
خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم ، و
تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم .
پس حق تعالى فرمود كه : من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم
خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان
شايسته خدا و امامان هدايت يافته ، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در
زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من ، و بترسانند از عذاب من ، و هدايت نمايند ايشان را
بسوى طاعت من ، و ايشان را ببرند به راه رضاى من ، و حجت خود گردانم ايشان را بر
خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم ، و زمين را پاك كنم از ايشان ، و
نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن
گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور
نسل خلق من نباشندن ، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه
نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از
نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و
وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم .
پس ملائكه گفتند كه :اى پروردگار ما!بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه
تو ما را تعليم كرده اى ، و توئى دانا و حكيم .
پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه ، و پناه به عرش بردند، و
به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى . پس چون پروردگار عالم تضرع
ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى
ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى
من است .
پس طواف كردند به آن بيت المعمور و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك
داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند پس خدا بيت المعمور را از براى
توبه اهل آسمان ، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.
پس حق تعالى فرمود كه : من مى آفرينم بشرى از از
صلصال يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا
گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد از حما مسنون يعنى از
گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در
او بدمم ، پس درافتيد براى او سجده كنندگان . (210)
و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان
تمام كند.
پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت : از تو مى
آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان
بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت ، و پروا ندارم ، و كسى از من سؤ
ال نمى كند از آنچه كرده ام ، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب
شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه : از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه
و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان
را، و پروا ندارم ، و كسى را نيست كه از من سؤ
ال كند از آنچه مى كنم ، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.
و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد
بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت ، و هر دو پاره گلى چند بودند،
پس امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى
شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره
گل ، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع
چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از
جهت شمال است ، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از جهت جنوب . پس
مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و
طول امل و حرص ؛ و از ناحيه بلغم ، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از
ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و
تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون ، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن .
فرمود كه : چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس
چهل سال ماند چنين صورت بسته ، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت : از براى
امر بزرگى آفريده شده اى ، پس شيطان گفت كه : اگر خدا مرا امر كند به سجود اين ،
هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد
عطسه كرد پس گفت : الحمدلله رب العالمين ، حق تعالى به او خطاب كرد كه :
يرحمك الله ، حضرت صادق فرمود: پس سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب
خدا. (211)
و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را
نزد خود بازداشت ، پس عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد،
پس حق تعالى فرمود كه :اى آدم !مرا حمد كردى ، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم
كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان ، تو را خلق
نمى كردم .
آدم گفت : پروردگارا!به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست ، اسم ايشان چيست ؟
خطاب رسيد به او كه :اى آدم !نظر كن بسوى عرش ؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه
به نور بر عرش نوشته است : در سطر اول نوشته است : لا اله الله محمد نبى الرحمة
و على مفتاح الجنة يعنى : محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است ، و در سطر
ديگر نوشته است كه : سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با
ايشان موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند. (212)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : جمع شدند فرزندان آدم در خانه ، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى
گفتند كه : بهترين خلق خدا پدر ماست آدم ، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه
مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين
حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه : آمد كسى كه
حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست ، پرسيد كه : در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه
مذكور شده بود نقل كردند، گفت ، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم .
پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه :اى فرزند!من
ايستادم نزد خداوند عالميان ، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته
بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من
كل مخلوق خلق الله (213) يعنى : محمد و
آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است . (214)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است كه : مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به
جاى آن دنده ، گوشت رويانيده . (215)
و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه : حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و
خاك ، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و
تحصيل آب و خاك ؛ و حوا را خلق كرد از آدم ، پس همت زنان مقصور است بر مردان ، پس
ايشان را محافظت نماييد در خانه ها. (216)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است : حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى
فرمايد كه خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها. (217)(218)
مؤ لف گويد كه : اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم
مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است ، اگر خواهى او را راست كنى
شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى (219) دلالت مى كند بر
آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است ، و مشهور ميان مفسران و
مورخان اهل سنت اين است ، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه
نقل كرده اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه : چون حق تعالى حضرت آدم را
خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار
شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود
و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است : خدا
خلق كرده است شما را از يك نفس ، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق
شده خواهند بود، و باز فرموده است : خلق كرد از آن نفس جفت او را و اين هم دلالت
مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است . (220)
و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و
جزو را رد كرده اند كه ضعيف است ، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت : اما
اول آيه ، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است ، و اين
منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه من ابتدائى
باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى
اول او را آفريد.
اما آخر آيه ، پس جواب مى توان گفت كه : مراد از خلق منها اين باشد كه از جنس و
نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه : خلق كرد از نفس
شما ازواج شما را (221)، و ايضا ممكن است كه من تعليلى باشد، يعنى
از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح
اقوال است ، و از اقوال عامه دورتر است ، و احاديث سابقه يا
محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است ،
چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت : سؤ
ال كردند از حضرت صادق عليه السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه : نزد ما جمعى
هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم ، فرمود كه :
خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد
قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و
راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر
از جسد خود جماع مى كرده است ، چون حوا از دنده او خلق شده است ، چه چيز باعث شده
ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان .
پس فرمود كه : چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك ، امر كرد ملائكه را كه از براى او
سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او
را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس
حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه : دور
شو از آدم .
پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده
است ، پس با حوا سخن گفت ، حوا نيز جواب او را گفت . پس آدم به حوا گفت : تو كيستى ؟
گفت : من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است ، چنانچه مى بينى .
در آن وقت آدم مناجات كرد كه : پروردگارا!كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس من
گرديده ، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟
حق تعالى فرمود كه : اين كنيز من حواست ، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو
باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟
گفت : بلى اى پروردگار من ، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم .
حق تعالى فرمود كه : پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من
است و از براى دفع شهوت تو خوب است . و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را
در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.
پس آدم گفت : پروردگارا!از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين
نعمت از من راضى مى شوى ؟
فرمود كه : رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى .
آدم گفت : قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى .
حق تعالى فرمود كه : من خواستم و او را به تو تزويج كردم ، او را بسوى خود بر.
آدم گفت به حوا كه : بيا بسوى من .
حوا گفت : تو بيا بسوى من .
پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت
، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان رونند و ايشان را خواستگارى
كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم . (222)
و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار (223) از امام محمد باقر عليه السلام سؤ
ال كرد كه : حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟
فرمود كه : مردم چه مى گويند؟
گفت : مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم .
فرمود كه : دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟
گفت : فداى تو شوم از چه چيز خلق كرد او را؟
فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرانش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود
كه : حق تعالى قبضه اى از خاك را برگرفت و به دست قدرت خود، و آدم را از آن خلق
كرد، و قدرى از آن خاك زياد آمد، حوا را از آن خلق كرد. (224)
و علماى خاصه و عامه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : حق تعالى خلق كرد حوا را از
زيادتى طينت آدم بر صورت او، و خواب را بر او مستولى گردانيده بود، و اين را در
خواب به او نمود، و آن اول خوابى بود كه در زمين ديدند، پس بيدار شد و حوا را نزد
سر خود ديد، پس حق تعالى به او وحى كرد كه :اى آدم !كيست اينكه نزد تو نشسته است ؟
گفت : آن است كه در خواب به من نمودى ، پس به او انس گرفت . (225)
و به سند معتبر منقول است كه يهودى آمد به خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام و سؤ
ال نمود كه : چرا آدم را آدم و حوا را حوا ناميدند؟
فرمود: آدم را براى اين آدم گفتند كه از اديم زمين يعنى روى زمين مخلوق شد، زيرا كه حق
تعالى جبرئيل را فرستاد و او را امر كرد كه از روى زمين چهار طينت سرخ و سفيد و سياه و
خاكى رنگ بياورد، و فرمود كه اينها را از زمين هموار و ناهموار و نرم و سخت بياورد، و
امر كرد او را كه چهار آب بياورد: آب شيرين و آب شور و آب تلخ و آب گنديده ، پس امر
كرد كه آن آبها را در آن خاكها بريزد، پس آب شيرين را در حلقش قرار داد، و آب شور را
در چشمهايش ، و آب تلخ را در گوشهايش ، و آب گنديده را در بينيش ؛ و حوا را براى اين
حوا گفتند كه از حيوان خلق شد. (226)
و به اسانيد معتبره از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه در وصف خلق حضرت آدم فرمود
كه : پس حق تعالى جمع نمود از سخت و سست و نرم و درشت و شيرين و شوره زمين ، خاكى
كه آب بر آن ريخت تاتر شد، و آب را با خاك ممزوج گردانيد تا اجزايش به يكديگر
چسبيد، پس خلق كرد از آن صورتى صاحب دست و پا و جوارح و اعضا و بندها و پيوندها،
و خشك كرد آن گل را تا محكم شد، و سخت گردانيد تا صاحب صدا گرديد مانند
سفال ، و او را گذاشت تا وقتى كه مقدر كرده بود كه روح در او بدمد، پس دميد در او از
روح برگزيده خود، پس متمثل شد انسانى صاحب انديشه ها كه به جولان مى آورد آنها را،
و صاحب فكرى كه به آن تصرف در امور مى كرد، و صاحب جوارحى كه آنها را خدمت مى
فرمود، و صاحب آلتى چند كه به احوال مختلفه آنها را مى گردانيد، و صاحب شناسائى
كه به آن فرق مى كرد ميان حق و باطل و چشيدنيهاو بوئيدنيها و رنگها و ساير اجناس ، و
او را معجونى گردانيد به طينت و خلقت انواع مختلفه و اشباه مؤ تلفه و ضدى چند كه با
هم دشمنى مى كنند، و خلطى چند كه از هم نهايت دورى دارند از حرارت و برودت و ترى و
خشكى و دلگيرى و شادى . (227)
و سيد بن طاووس عليه الرحمه ذكر كرده است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم در
صفت خلق آدم فرموده است كه : حق تعالى به زمين شناساند كه از آن خلقى خواهد آفريد
كه بعضى از ايشان اطاعت خواهند كرد و بعضى نافرمانى خواهند كرد، پس زمين بر خود
لرزيد و طلب عطف و شفقت از حق تعالى نمود، و سؤ
ال كرد كه از او برندارند كسى را كه نافرمانى او كند و
داخل جهنم شود، پس جبرئيل آمد كه طينت آدم را از زمين بردارد پس سؤ
ال كرد از او بعزت خدا كه برندارد تا او تضرع كند به درگاه خدا، پس تضرع كرد و
حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه برگردد، پس امر كرد
ميكائيل را، و باز چنين كرد (228)، پسس امر كرد
اسرافيل ، و باز چنين كرد، پس امر كرد عزرائيل را، چون به زمين آمد كه بردارد، زمين
بلرزيد و تضرع كرد، عزرائيل گفت كه : پروردگار من مرا امر كرده است و آن را
بعمل مى آورم ، خواه خوش آيد تو را و خواه بد آيد، پس يك قبضه از خاك گرفت چنانچه
حق تعالى امر فرموده بود، و برد بسوى آسمان و در
محل خود ايستاد، خدا به او وحى نمود كه : چنانچه طينت ايشان را از زمين قبض كردى و زمين
نمى خواست ، همچنين روح هر كه به روى زمين است ؛ و هر كه مردن را بر او حكم كرده ام ،
از امروز تا روز قيامت ، همه را تو قبض خواهى كرد.
پس چون صباح روز يكشنبه دوم شد، كه روز هشتم ابتداى خلق دنيا بود،امر كرد ملكى را
كه طينت آدم را خمير كرد و مخلوط نمود بعضى را به بعضى ، و
چهل سال آن را خمير كرد، پس آن را چسبنده گردانيد، پس لجن متغير گردانيد
چهل سال ، پس آن را خشك كرد مانند سفال كوزه گران
چهل سال (229)، پس چون صد و بيست سال از ابتداى تخمير طينت آدم گذشت ، با
ملائكه گفت كه : من خلق مى كنم بشرى از خاك ، پس چون او را درست كنم و روح در او
بدمم ، به سجده افتيد از براى او، پس گفتند: بلى ، پس خلق كرد خدا آدم را بر همان
صورت كه آن را تصوير و تقدير كرده بود در لوح محفوظ، پس او را جسدى ساخت كه
افتاده بود بر سر راهى كه ملائكه از آنجا به آسمان مى رفتند
چهل سال ، پس جن چون در زمين فساد كردند، ابليس از ميان ايشان شكايت كرد بسوى خدا از
فساد جن ، و سؤ ال كرد از خدا كه او با ملائكه باشد، و سؤ
ال او را حق تعالى به اجابت مقرون گردانيد و با ملائكه به آسمان رفت . و چون فساد
جن در زمين بسيار شد، خدا امر كرد ابليس را با ملائكه كه بر زمين فرود آيند و ايشان را
از زمين برانند، پس روح در بدن آدم دميد و ملائكه را امر كرد كه از براى او سجده كنند،
پس همه سجده كردند مگر شيطان كه از جن بود و سجده نكرد، پس عطسه كرد حضرت آدم
پس حق تعالى به او وحى نمود كه : بگو الحمد لله رب العالمين ، پس خدا به
او گفت : رحمك الله (230) از براى اين خلق كرده ام تو را كه مرا يگانه
بدانى و مرا عبادت كنى و حمد كنى و ايمان به من بياورى و به من كافر نشوى و چيزى
را شريك من نگردانى . (231)
به سند معتبر منقول است كه شخصى (232)از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد
كه : يابن رسول الله !مردم روايت مى كنند كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بدرستى كه خدا خلق كرد آدم را بر
صورت او.
فرمود كه : خدا بكشد ايشان را، اول حديث را انداخته اند، بدرستى كه حضرت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گذشت به دو شخصى كه به يكديگر دشنام مى
دادند، پس شنيد كه يكى با ديگرى مى گويد: خدا قبيح گرداند روى تو را و روى هر
كه را به تو مى ماند، پس حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه :اى
بنده خدا!مگو اين را به برادرت ، بدرستى كه حق تعالى آدم را بر صورت او آفريده
است . (233)
و مثل اين حديث از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
منقول است . (234)
مؤ لف گويد كه : بنابراين دو حديث ، ضمير صورت راجع به آن شخصى خواهد بود
كه دشنام داده مى شد؛ و بعضى گفته اند كه : راجع به خدا است . و مراد از صورت ،
صفت است ، يعنى او را مظهر صفات كماليه خود گردانيده است ، يا مراد همان صورت ظاهر
باشد، و اضافه از براى تشريف باشد يعنى صورتى كه پسنديده و برگزيده بود
از براى او؛ و بعضى گفته اند كه ضمير راجع است به آدم ، يعنى صورتى كه مناسب و
لايق اين بود، يا آنكه در اول حال او را بر صورتى خلق كرد كه در آخر مردم او را مشاهده
مى كردند، نه مثل ديگران كه به تدريج بزرگ مى شوند و تغيير در صورت و
احوال ايشان بهم مى رسد. (235)
و مؤ يد بعضى از اين وجوه در حديث معتبر منقول است كه از امام محمد باقر عليه السلام
پرسيدند از معنى اين حديث ، فرمود كه : اين صورت محدثه آفريده شده است كه خدا
برگزيده بود و اختيار كرده بود بر ساير صورتهاى مختلفه ، پس آن را به خود نسبت
داد چنانكه كعبه را به خود نسبت داد و فرمود كه : (بيتى ) (236)، و روح را به خود
نسبت داد و فرمود كه : بدمم در او از روح خود (237) (238)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است : حق تعالى چون خواست كه حضرت آدم را بيافريند،
جبرئيل را فرستاد در ساعت اول روز جمعه ، پس به دست راست خود قبضه اى برگرفت ،
پس رسيد قبضه اش از آسمان هفتم به آسمان
اول ، و از هر آسمانى تربتى گرفت ؛ و قبضه اى ديگر گرفت از زمين هفتم بالا تا زمين
هفتم پائين ، پس امر نمود جبرئيل را كه قبضه
اول را به دست راست گرفت و قبضه ديگر را به دست چپ گرفت ، پس آنچه در دست
راست بود حق تعالى به آن گفت كه : از توست رسولان و پيغمبران و اوصيا و صديقان و
مؤ منان و سعادتمندان و هر كه من كرامت او را مى خواهم ، و گفت به آنچه در دست چپ بود
كه : از توست جباران و مشركان و كافران و طاغوتها و هر كه خواهم خوارى و شقاوت او
را. پس هر دو طينت با هم مخلوط شد، و اين است معنى
قول خدا ان الله فالق الحب و النوى (239) يعنى : بدرستى كه خدا شكافنده
حب است و نوى ، فرمود كه : حب طينت مؤ منان است كه خدا محبت خود را بر آن
افكنده است ، و نوى طينت كافران است كه از هر چيزى دور شده اند، و اين است
معنى آنچه خدا فرموده است يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (240)
يعنى : بيرون آورد زنده را از مرده ، و بيرون مى آورد مرده را از زنده ، پس زنده
آن مؤ منى است كه بيرون مى آيد او از طينت كافر، و مرده آن كافرى است كه از طينت مؤ من
بيرون مى آيد
و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى پيش از آنكه خلايق را خلق كند فرمود كه : آب شيرين باش تا
از تو خلق كنم بهشت و اهل طاعت خود را، و آب شور و تلخ باش تا از تو خلق كنم جهنم و
اهل معصيت خود را، (241) پس امر كرد كه اين دو آب با هم مخلوط شدند، پس به اين سبب كافر از
مؤمن و مؤمن از كافر به هم مى رسد، پس خاكى گرفت از زمين و بر هم ماليد و افشاند
پس مانند مورچگان به حركت آمدند، پس به اصحاب دست راست گفت : برويد بسوى بهشت
به سلامت ، و به اصحاب دست چپ گفت : برويد بسوى آتش و پروا ندارم . (242)
و در روايت حسن فرمود: قبضه اى گرفت از خاك تربت آدم پس آب شيرين بر آن ريخت ، و
چهل صباح گذشت ، پس چون آن طينت خمير شد
جبرئيل آن را بر هم ماليد ماليدن سخت ، پس بيرون رفتند مانند مورچه هاى ريزه از دست
راست و دست چپش ، پس امر كرد كه آتشى افروختند و همه را امر كرد كه
داخل آن آتش شوند، و بر ايشان سرد و سلامت شد، و اصحاب دست چپ ترسيدند و
داخل نشدند، و از آن روز فرمانبردارى و نافرمانى ايشان ظاهر شد، و فرمود كه : باز
خاك شويد به اذن من ، پس آدم را از آن خاك آفريد. (243)
و در حديث ديگر حسن ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى ذريت آدم را از پشت
او بيرون آورد كه پيمان از ايشان بگيرد به پروردگارى خود و پيغمبرى هر پيغمبرى ،
پس پيمان اول پيغمبرى را كه گرفت محمد بن عبدالله بود، پس خدا وحى فرمود به آدم
كه : نظر كن چه مى بينى ؟ پس نظر كرد آدم بسوى ذريت خود و ايشان ذرات بودند و پر
كرده بودند آسمان را.
آدم گفت : چه بسيارند فرزندان من ، و از براى امر بزرگى ايشان را خلق كرده اى و به
چه سبب پيمان از ايشان گرفتى ؟
فرمود: از براى اينكه مرا عبادت كنند، و چيزى را شريك من نگردانند و ايمان به
پيغمبران من بياورند و پيروى ايشان بكنند.
آدم گفت : پروردگارا!چرا بعضى از اين ذرات را بزرگتر مى بينم از بعضى ؟ و
بعضى نور بسيار دارند و بعضى نور كم دارند؟ و بعضى در
اصل نور ندارند؟
فرمود كه : از براى اين ، چنين خلق نموده ام ايشان را كه امتحان كنم ايشان را در همه
حالات .
آدم گفت : پروردگارا!مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن كه سخن بگويم ؟
فرمود: سخن بگو.
آدم گفت : پروردگارا!اگر ايشان را خلق مى كردى بر يك
مثال و يك مقدار و يك طبيعت و يك خلقت و يك رنگ و يك عمر و يك روزى ، هر آينه بعضى بر
بعضى ظلم نمى كردند، و ميان ايشان حسد و دشمنى و اختلاف در هيچ چيز به هم نمى
رسيد.
حق تعالى فرمود: به روح برگزيده من سخن گفتى ، و به ضعف طبيعت خود تكلم كردى
چيزى را كه تو را به آن علمى نيست ، و منم خالق عليم و به علم خود اختلاف قرار دادم
ميان خلقت ايشان و مشيت كه جارى مى شود در ميان ايشان امر من ، و بازگشت همه بسوى
تقدير و تدبير من است ، و خلق مرا تبديلى نيست ، و خلق نكرده ام جن و انس را مگر براى
آنكه مرا عبادت كنند، و آفريده ام بهشت را براى كسى كه مرا عبادت و اطاعت كند و پيروى
رسولان من كند از ايشان و پروا ندارم ، و آفريده ام آتش جهنم را براى كسى كه كافر
شود به من و معصيت كند و متابعت رسولان من نكند و پروا ندارم ، و آفريده ام تو را و
فرزندان تو را بى آنكه احتياجى بوده باشد مرا به تو يا به ايشان ، و تو و ايشان
را خلق نكرده ام مگر اينكه بيازمايم شما را كه كدام يك نيكوكارتريد در زندگى دنيا و
آخرت و زندگى و مردن و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را، و چنين اراده كرده ام در تقدير و
تدبير خود و به علم من كه احاطه به جميع احوال ايشان كرده است كه مختلف گردانيدم
صورتها و بدنها و رنگها و عمرها و روزيها و اطاعت و معصيت ايشان را، و در ميان ايشان
قرار دادم شقى و سعادتمند و بينا و نابينا و كوتاه و بلند و خوش رو و بد رو و دانا و
نادان و مال دار و پريشان و اطاعت كننده و معصيت كننده و صحيح و بيمار و كسى كه دردهاى
مزمن دارد و كسى كه هيچ درد ندارد، تا نظر كند صحيح به بيمار و مرا حمد كند بر اينكه
او را عافيت داده ام ، و نظر كند بيمار بسوى صحيح و مرا دعا كند و سؤ
ال كند كه او را عافيت دهم و صبر كند بر بلاى من پس او را ثواب دهم به عطاى بزرگ
خود، و نظر كند مال دار بسوى پريشان و مرا حمد گويد و شكر كند، و نظر كند پريشان
به مال دار پس مرا بخواند و از من سؤ ال نمايد، و مؤ من به كافر نظر كند و مرا حمد كند
بر آنكه او را هدايت كرده ام ؛ پس از براى اين آفريده ام كه امتحان كنم ايشان را در خوش
حالى و بد حالى ، و در عافيتى كه به ايشان مى بخشم و در بلائى كه ايشان را به آن
مبتلا كنم ، و در آنچه به ايشان عطا كنم و در آنچه از ايشان منع كنم ، و منم خداوند پادشاه
قادر، و مرا است كه جارى كنم آنچه مقدر گردانيده ام به هر نحو كه تدبير كرده ام ، و
مرا هست كه تغيير دهم از اينها آنچه را خواهم بسوى آنچه خواهم ، و مقدم گردانم آنچه را
پس انداخته ام ، و پس اندازم آنچه را پيش انداخته ام در تقدير خود، و منم خداوندى كه هر
چه خواهم مى توانم كرد، و كسى را نيست كه از كرده من سؤ
ال كند، و من از خلق خود سؤ ال مى كنم از هر چه ايشان مى كنند. (244)
مؤ لف گويد: شرح و بيان و تاءويل اين احاديث مشكله ، محتاج به بسط كلامى است كه
مناسب اين مقام نيست و در كتاب بحارالانوار بيان شده است . (245)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام
منقول است كه : نقش نگين انگشتر حضرت آدم لا اله الا الله محمد
رسول الله بود كه با خود از بهشت آورده بود. (246)
|