پيشگفتار
اكنون كه نزديك به دوازده قرن از عصر ائمه معصومين عليهم السلام مى گذرد، و عالم در
دوران غيبت كبراى حجت خدا و امام دوازدهم بسر مى برد، و امتها در انتظار آن مصلح حقيقى
جهان نشسته و چشم به ظهور عدالت گستر گيتى مهدى موعود
عجل الله تعالى فرجه الشريف دوخته اند؛ آنچه كه در اين دوران طولانى توانسته است
آن خلاء ظاهرى را تا حدودى جبران كرده و از گمراهى ها و انحرافات و همچنين از دلهره ها
و نگرانيها بمقدار زيادى بكاهد و آرامش و سكون را جايگزين اضطراب و تشويش نمايد،
سه عامل بوده است :
1 قرآن كريم كه انس گرفتن با آن و تلاوتش باعث نشاط روح و روان و شفاى جسم و
جان مى گردد و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا
خسارا.(1)
2 گفتار و سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهم السلام
كه در سخن و حديث آنان نورى وجود دارد كه بر اعماق جان انسانها مى تابد و زنگار
آينه دل را مى زدايد كلامكم نور و امركم رشد
3 علماء و دانشمندانى كه در دروان غيبت آمده و
محصول عمر و ثمره وجود خود را براى آيندگان در قالب تاءليفات و نوشته ها بجاى
گذارده اند كه آنان با سيره و روش خود در زمان حياتشان مرشد و هدايتگر جامعه و مردم
بوده و نيز با تدوين و تاءليف و كتبى كه از آنها به يادگار مانده است نسبت به
نسلهاى آينده نقش هدايتى خود را ايفاء كرده اند.
اميرالمؤ منين عليه السلام به كميل بن زياد فرمود: هلك خزان
الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر، اعيانهمه مفقودة و امثالهم فى القلوب
موجودة (2) جمع كنندگان ثروت اگر چه به ظاهر زنده اند، ولى در واقع آنان
هلاك شدند بر خلاف دانشمندان كه جاويد هستند و هميشگى ، پيكر آنان از ديده ها پنهان و
خاطره و ياد آنها در دلها موجود است .
تلاشهاى علماء و دانشمندان شيعه در طول غيبت كبرى در زمينه هاى مختلف علوم مانند علم
تفسير، كلام ، فقه ، حديث ، اخلاق ، رجال ، درايه و تراجم امروز بصورت مجموعه اى
وسيع و گسترده از نوشته ها و كتابهايى در اختيار علاقمندان و پيروان مكتب راستين اسلام
و تشيع قرار گرفته است ،
براستى اگر كوششهاى شبانه روزى و بى وقفه محدثان و راويان و دانشمندان و علماء
نبود، اين منابع كه امروز در اختيار ماست چه مى شد؟!از اين رو مى بينيم كه حضرت صادق
عليه السلام فرمود: كسى را همانند زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن
معاويه نيافتم كه ذكر ما و احاديث پدرم را احياء نمايد . (3)
و باز فرمود: خدا زراره را رحمت كند، اگر او نبود آثار نبوت و احاديث پدرم از ميان
رفته بود . (4)
بهر حال نقش علماء و راويان احاديث در حفظ و نگهدارى آثار دين و دفاع از آنها و رساندن
اين آثار به آيندگان با تاءليف و تدوين ، نقشى است انكارناپذير، و حقوقى را براى
آنان بر طالبان علم و حقيقت ايجاب مى كند.
علامه مجلسى
در اين راستا از جمله دانشمندان و شخصيتهاى برجسته جهان تشيع و از چهره هاى بارز و
مشهور علماء شيعه در قرن يازدهم و اوائل قرن دوازدهم هجرى ، علامه مجلسى رضوان الله
تعالى عليه است .
نام او محمد باقر ملقب به مجلسى است ، و تاريخ ولادت او بنابر آنچه در مقدمه كتاب
بحار الانوار از مرآة الاحوال
نقل شده است ، سال 1038 هجرى قمرى بوده است (5)، ولى مرحوم نورى در كتاب
فيض القدسى از كتاب وقايع الايام و السنين تاريخ ولادت او را
سال 1037 هجرى قمرى ذكر كرده است . (6)
والد علامه مجلسى
والد علامه مجلسى مرحوم محمد تقى فرزند مقصود على است ، او بنا بر گفته مرحوم
اردبيلى يگانه عصر و زمان خود بوده است ، شخصيت و جلالت و همچنين تبحر او در علوم
نياز به بيان ندارد، و تعبيرات درباره منزلت او قاصر است از اينكه بتواند منعكس كننده
شخصيت و مقام والاى آن عالم ربانى باشد.
او پرهيزكارترين ، زاهدترين ، متقى ترين و عابدترين
اهل زمان خود بوده ، و بيشتر اهل آن زمان از خواص و عوام از فيوضات دينى و دنيوى او
بهره مى بردند، يكى از خدمتهايى كه به اهل بيت عليهم السلام انجام داد اين است كه
اخبار ائمه معصومين عليهم السلام را در اصفهان نشر داد.
از تاءليفات او: شرح عربى و نيز شرح فارسى بر كتاب من لا يحضره الفقيه
؛ كتاب حديقة المتقين ؛ شرح بعضى از كتابهاى تهذيب الاحكام ؛ و رساله اى
در افعال حج و رساله اى در رضاع
او در سال 1070 در سن 67 سالگى وفات يافت . (7)
مرحوم ملا محمد تقى مجلسى از مكتب اساتيدى همانند شيخ بزرگوار بهاء الدين عاملى و
علامه زاهد مولى عبدالله شوشترى بهره برد، و پس از فراغت از
تحصيل راهى نجف اشرف گرديد و به رياضت نفس و تصفيه باطن و تهذيب اخلاق
مشغول گرديد و براى او مكاشفات و رؤ ياهاى حسنه اى بوده است .
پدرش مولى مقصود على مردى بصير و پرهيزكار و مروج مذهب شيعه اثنى عشرى بوده و
اشعار زيبا و بديعى سروده است ، و چون داراى حسن محاضرت و مجالست بود لذا او را
مجلسى لقب دادند، و اين لقب در فرزندان او باقى ماند.
مادر مولى محمد تقى عارفه مقدسه صالحه دختر عالم
جليل كمال الدين درويش محمد بن الشيخ حسن عاملى كه از بزرگان ثقات علماء است و از
محقق بزرگوار شيخ على كركى روايت مى كند، و از مناقب الفضلاء
نقل شده است كه مولى كمال الدين اهل عبادت و زهد بوده است و در نطنز مدفون است و براى
او قبه اى است معروف . مرحوم شيخ يوسف بحرانى گفته است : او
اول كسى بود كه در عصر دولت صفويه حديث را در اصفهان نشر داد. (8)
علامه مجلسى از ديدگاه علماء
از آنجا كه براى ارزيابى هر چيزى بايد به آگاهان و
اهل خبره و كسانى كه تخصص در آن رشته دارند، مراجعه كرد، ما نيز براى دستيابى و
نيل به ابعاد شخصيت والاى علامه مجلسى و آگاهى از مرتبه ، علم ، دانش و ديگر
ويژگيهاى اين فرزانه دهر و عالم عاليمقام ، به گفتار و اظهار نظر و تعبيرات زيادى
كه از علماء و دانشمندان معاصر و يا پس از او به ما رسيده است ، مى پردازيم ، و ابتدا
به آنچه از علماى معاصر او درباره اين عالمه
جليل بيان كرده اند مى نگريم :
1 مرحوم اربيلى صاحب كتاب جامع الرواة كه بنا بر تصريح خودش 11 اجازه
روايت دارد درباره او چنين مى گويد: محمد باقر فرزند محمد تقى مقصود على ملقب به
مجلسى ، استاد و شيخ ما و شيخ اسلام و مسلمين و خاتم المجتهدين است ؛ او امام ، علامه ،
محقق ، مدقق ، جليل القدر، عظيم الشاءن ، رفيع المنزله ، وحيد العصر، فريد الدهر، ثقة
، ثبت ، عين ، كثير العلم و جيد التصانيف است . امر او در علو قدر، عظمت شاءن ، بلندى
مرتبه ، تبحر در علوم عقليه و نقليه ، دقت نظر، صائب بودن راءى ، وثاقت ، امانت و
عدالت مشهورتر است از آنكه ذكر شود، و فوق اين تعبيرات است ؛ فيض او و والدش چه
در زمينه امور دنيوى و چه اخروى به اكثر مردم از عام و خاص رسيده است ؛ جزاه الله
تعالى افضل جزاء المحسنين . او داراى كتابهاى نفيس و بسيار خوبى است كه مرا اجازه داد
از تمام آن كتابها روايت كنم . (9)
2 معاصر ديگر او شيخ محمد بن حسن حر عاملى صاحب كتاب
وسائل الشيعة درباره آن بزرگوار چنين مى گويد: محمد باقر فرزند مولاى ما
محمد تقى مجلسى عالم ، فاضل ، ماهر، محقق ، مدقق ، علامه ، فهامه ، فقيه ، متكلم ، محدث ،
ثقة ثقة ، جامع محاسن و فضائل ، جليل القدر، عظيم الشاءن
اطال الله بقاءه ؛ براى او مؤ لفات سودمند بسيارى است . (10)
3 امير محمد صالح خاتون آبادى درباره او مى گويد: مولانا محمد باقر مجلسى نور
الله ضريحه الشريف ، او از بزرگترين اعاظم فقهاء و محدثين و علماى
اهل دين است ، و در فنون فقه ، تفسير، علم حديث ،
رجال ، اصول كلام و اصول فقه بر ساير فضلاء فائق آمد، و بر گروهى از علماء مقدم
بود بطورى كه احدى از متقدمين از اهل علم و عرفان و متاءخرين آنان از نظر جلالت و عظمت
به مرتبه او نرسيدند و جامعيت اين مرد الهى را نداشتند. (11)
و اما از شخصيتهائى كه پس از علامه مجلسى آمده اند و از او با عظمت ياد كرده و مراتب
علمى و كمالات او را اذعان داشته و بر شمرده اند، مى توان به بعضى از آنان اشاره
كرد:
1 علامه طباطبائى بحر العلوم در اجازه اى كه به سيد بزرگوار سيد عبدالكريم داده
است مرحوم علامه مجلسى را چنين ثنا گفته است : خاتم المحدثين و ناشر علوم شريعت ،
عالم ربانى و نور شعشعانى ، خادم اخبار ائمه اطهار و غواص بحار الانوار دائى ما علامه
محمد باقر كه شكافنده علوم دين است . (12)
2 محقق كاظمى درباره علامه مجلسى مى گويد: او منبع
فضائل و اسرار حكمت و غواص بحار الانوار و استخراج كننده گنجينه هاى اخبار و رموز
آثار، شخصيتى كه همانند او در اعصار و ادوار ديده نشده است ، او كشف كننده انوار
تنزيل و اسرار تاءويل و حل كننده معضلات احكام و مشكلات فهم ها با بهترين طريق و
نيكوترين دليل بوده است . (13)
3 محدث نورى صاحب كتاب مستدرك الوسائل از علامه مجلسى چنين ياد مى كند
كه : توفيقى كه براى اين شيخ معظم له حاصل شده است براى احدى در اسلام ميسر
نگرديده است از ترويج مذهب و اعلاى كلمه حق و شكستن قدرت و صولت بدعتگزاران و
قلع و قمع كننده دستاوردهاى ملحدين و زنده كننده سنتهاى فراموش شده دين و نشر دهنده
آثار پيشوايان مسلمين به طرق و راههاى متعدد و شكلهاى مختلف كه بهترين آنها تصانيف و
كتبى است كه در ميان مردم شايع و روز و شب اصناف از عالم و
جاهل ، خاص و عام ، عربى و عجمى از آنها بهره مى برند، و از مجلس او گروه زيادى از
فضلاء بيرون آمده اند كه تلميذ بزرگ او ملا عبدالله اصفهانى تعداد آنها را هزار نفر
ذكر كرده است . (14)
4 علامه نورى از بعضى از شاگردان صاحب جواهر رحمة الله
نقل مى كند كه گفت : استاد ما شيخ الفقهاء صاحب كتاب جواهر الكلام روزى در
مجلس بحث و تدريس خود فرمود: ديشب در عالم رؤ يا مجلس عظيم و با شكوهى را ديدم و
جماعتى از علماء در آن حضور داشتند و دربانى كنار درب آن مجلس بود، من از او اذن
گرفتم و او مرا وارد مجلس نمود، ديدم تمام علماء از متقدمين و متاءخرين در آن مجلس جمع
بودند و علامه مجلسى در صدر آن مجلس بود، من در شگفت شدم و از آن دربان سؤ
ال كردم از علت تقدم علامه مجلسى بر ديگران ، او در پاسخ گفت : او نزد ائمه عليه
السلام معروف است . (15)
مشايخ و اساتيد او
از جمله مشايخ و اساتيد علامه مجلسى مى توان به اين علماى بزرگوار اشاره نمود:
1 - عالم و فاضل
بزرگوار ابوالشرف اصفهانى .
2 مولى حسنعلى تسترى فرزند ملا عبدالله اصفهانى .
3 قاضى امير حسين .
4 مولى خليل قزوينى متوفاى 1089، شارح كتاب كافى .
5 فاضل صالح شيخ عبدالله فرزند شيخ جابر عاملى .
6 سيد شرف الدين على بن حجة الله بن شرف الدين طباطبائى شولستانى متوفاى
1060، مؤ لف كتاب توضيح المقال .
7 سيد نور الدين على بن على بن الحسين موسوى عاملى متوفاى 1068، كه بوسيله نامه
اجازه اى را براى علامه فرستاده ، و مجاور بيت الله الحرام بوده است ؛ او صاحب كتاب
الفوائد المكية مى باشد و شرحى بر مختصر النافع و شرحى بر
اثنى عشريه شيخ بهائى دارد.
8 شيخ على فرزند شيخ محمد فرزند حسن فرزند شهيد ثانى ، متوفاى 1103، صاحب
شرح كافى و الدر المنثور .
9 سيد على خان فرزند سيد نظام الدين شيرازى ، شارح صحيفه سجاديه و كتاب
صمديه و صاحب كتاب سلافة العصر و درجات الرفيعة فى طبقات الامامية
و انوار الربيع فى انواع البديع و ديگر تصانيف ، او در
سال 1120 وفات يافته است .
10 سيد فيض الله فرزند سيد غياث الدين محمد طباطبائى قهپائى . (16)
11 مولى محمد تقى مجلسى والد معظم خود علامه ، كه در
سال 1070 وفات يافته است . (17)
12 سيد رفيع الدين محمد بن حيدر حسينى طباطبائى ، صاحب حاشيه بر
اصول كافى و حاشيه بر شرح اشارات و حاشيه بر مختلف و حاشيه بر صحيفه كامله و
تاءليفات ديگر.
13 عالم فاضل امير محمد قاسم قهپائى .
14 عالم صالح محمد شريف فرزند شمس الدين رويدشتى اصفهانى ، او پدر حميده
كه صاحب كتاب رياض العلماء او را از زنان عالمه و عارفه بر شمرده و
گفته است كه آشنا به علم رجال بوده و حواشى و تدقيقاتى دارد بر كتب حديث
مثل استبصار و ديگر كتب حديث كه دلالت بر دقت نظر و اطلاع و فهم او خصوصا
آنچه مربوط به تحقيقات او در علم رجال مى شود.
15 الامير محمد مؤ من بن دوست محمد استرابادى ، عالم و محدث بزرگوار كه در
سال 1088 در مكه بدست دشمنان دين به شهادت رسيد.
16 سيد محمد مشهور به سيد ميرزا جزائرى فرزند شرف الدين على بن نعمة الله
موسوى جزائرى ، صاحب كتاب جوامع الكلم .
17 مولى محمد طاهر فرزند محمد حسين شيرازى ، صاحب شرح تهذيب و حكمة
العارفين و كتاب الاربعين فى اثبات امامة اميرالمؤ منين و كتاب الجامع
فى الاصول و رساله هاى بسيارى ،
او در سال 1098 وفات يافته است .
18 عالم متبحر و حكيم عارف و محدث بزرگوار ملا محسن فيض كاشانى (فيض )، صاحب
كتاب وافى و صافى و غير آن . (18)
شاگردان علامه
ميرزا عبدالله اصفهانى يكى از شاگردان برجسته علامه مجلسى مى گويد كه تعداد
شاگردان او به يكهزار نفر مى رسيد، (19) و مرحوم محدث جزائرى در الانوار
النعمانية تعداد آنها را افزون بر يكهزار نفر ذكر كرده است . (20)
با توجه به اينكه احصاء و ذكر نام تمام شاگردان علامه مجلسى ممكن نيست ، اينك به
ذكر برخى از مشاهير آنها و يا كسانى كه از او روايت كرده اند مى پردازيم :
1 سيد جليل و محدث بزرگوار سيد نعمة الله جزائرى ، صاحب تصانيف مشهوره .
2 - سيد امير محمد صالح ، داماد بزرگوار و مؤ لف كتابها و رساله هاى بسيارى .
3 امير محمد حسين فرزند امير محمد صالح .
4 فاضل
كامل و متبحر خبير مرحوم حاجى محمد بن على اردبيلى صاحب كتاب جامع الرواة .
5 عالم متبحر ميرزا عبدالله اصفهانى مشهور به افندى كه در اطلاع بر
احوال علماء و مؤ لفات آنان بى نظير بوده است ، صاحب كتاب رياض العلماء و
صحيفه ثالثه از دعاهاى حضرت زين العابدين عليه السلام كه آن دعاهايى كه مرحوم
شيخ حر عاملى در صحيفه دوم نياورده ، ايشان در اين صحيفه ذكر كرده است .
6 مولى ابوالحسن بن محمد طاهر مؤ لف تفسير مرآة الانوار و شرحى بر
صحيفه كامله سجاديه كه به اتمام نرسيده است .
7 سيد بزرگوار ميرزا علاء الدين گلستانه شارح نهج البلاغه .
8 فقيه عالم حاج محمد طاهر ابن الحاج مقصود على اصفهانى .
9 شيخ فاضل
كامل فقيه محمد قاسم فرزند محمد رضا هزار جريبى .
10 عالم كامل محقق شيخ محمد اكمل پدر علامه وحيد بهبهانى
11 مولى محمد رفيع بن فرج جيلانى .
12 علامه ربانى شيخ سليمان بن عبدالله ماحوزى بحرانى صاحب دو كتاب البلغة
و المعراج در رجال و كتاب اربعين در امامت .
13 عالم فاضل شيخ احمد فرزند شيخ محمد بحرانى مؤ لف رياض
الدلائل و حياض المسائل .
14 شيخ فقيه عابد صالح محمد بن يوسف بلادى ، شاعر بزرگوار كه در
سال 1031 در بحرين به شهادت رسيد.
15 فاضل صالح مولى مسيح الدين محمد شيرازى .
16 مولى محمد ابراهيم سريانى
17 عالم كامل سيد محمد اشرف صاحب كتاب
فضائل السادات .
18 فاضل رضى زكى مولى عبدالله يزدى .
19 عالم عامل شيخ محمد فاضل كه او از شاگردان پدر علامه مجلسى نيز بوده است .
20 فاضل
سعيد حاج ابوتراب .
تاءليفات
از علامه بزرگوار تاءليفات و آثار فراوانى بجاى مانده است كه بيشتر آنها مورد
توجه اهل علم و دانشمندان و علاقمندان به علوم و آثار
اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار گرفته است .
آن بزرگوار گذشته از اينكه از نقطه نظر كثرت تاءليف ، يكى از شخصيتهاى كم
نظير و يا بى نظير بوده كه با توجه به عمر مباركش از موفقيت ويژه اى برخوردار
بوده است ، از جهت نفيس بودن آثار و تاءليفات و حسن سليقه و اسلوب در رديف يكى از
بهترين مؤ لفين تاريخ تشيع محسوب مى شود.
اينك به بعضى از آثار آن عالم بزرگوار و فرزانه عاليمقدار اشاره مى كنيم :
تاءليفات عربى
1 بحارالانوار
2 - مرآة العقول فى شرح اخبار آل
الرسول (شرح كافى ).
3 ملاذ الاخيار فى شرح تهذيب الاخبار.
4 شرح الاربعين
5 الفوائد الطريفة فى شرح الصحيفة .
6 الوجيزة فى الرجال .
7 رسالة الاعتقادات .
8 رسالة الاوزان .
9 رسالة فى الشكوك
10 المسائل الهندية .
11 الحواشى المتفرقة على الكتب الاربعة و غيرها.
12 رسالة فى الاذان
13 رسالة فى بعض الادعية الساقطة عن الصحيفة الكاملة .
تاءليفات فارسى
1 - عين الحيوة .
2 مشكاة الانوار.
3 حق اليقين
4 حلية المتقين .
5 حيوة القلوب .
6 تحفة الزائر
7 جلاء العيون
8 مقباس المصابيح
9 ربيع الاسابيع .
10 زاد المعاد.
11 رسالة الديات .
12 رسالة فى الشكوك
13 رسالة فى الاوقات
14 رسالة فى الرجعة .
15 رسالة فى اختيارات الايام .
16 رسالة فى الجنة و النار.
17 رسالة مناسك الحج
18 رسالة اخرى .
19 مفاتيح الغيب فى الاستخارة .
20 رسالة فى مال الناصب .
21 رسالة فى الكفارات
22 رسالة فى آداب الرمى
23 رسالة فى الزكوة
24 رسالة فى صلوة الليل .
25 رسالة فى آداب الصلوة .
26 رسالة السابقون السابقون
27 رسالة فى الفرق بين الصفات الذاتية و الفعلية .
28 رسالة مختصرة فى التعقيب
29 رسالة فى البداء
30 رسالة فى الجبر و التفويض
31 رسالة فى النكاح .
32 رسالة فى صواعق اليهود فى الجزية و احكام الدية .
33 رسالة فى السهام .
34 رسالة فى زيارة اهل القبور
35 مناجات نامه
36 شرح دعاى جوشن كبير
37 انشاءات .
38 مشكاة القرآن فى آداب قراءة القرآن و الدعاء و شروطهما.
39 ترجمه عهدنامه اميرالمؤ منين عليه السلام به مالك اشتر.
40 ترجمه فرحة الغرى ابن طاووس
41 ترجمه توحيد مفضل .
42 ترجمه توحيد الرضا عليه السلام .
43 ترجمه حديث رجاء بن الضحاك .
44 ترجمه زيارت جامعه .
45 ترجمه دعاى كميل
46 ترجمه دعاى مباهله
47 ترجمه دعاى سمات .
48 ترجمه دعاى جوشن صغير.
49 ترجمه حديث عبدالله بن جندب .
50 ترجمه قصيده دعبل .
51 ترجمه حديث ستة اشياء ليس للعباد فيها صنع : المعرفة و
الجهل و الرضا و الغضب و النوم و اليقظة
52 ترجمه الصلاة .
53 اجوبة المسائل المتفرقة .
و كتابهاى ديگرى نيز غير از آنچه ذكر شد به علامه بزرگوار نسبت داده شده است مانند
كتاب اختيارات الايام و كتاب تذكرة الائمة و كتاب صراط النجاة
و كتاب فى تعبير المنام كه به اثبات نرسيده است . (21)
للّه للّه حيوة القلوب للّه للّه للّه
از مرحوم سيد بحر العلوم علامه طباطبائى نقل شده است كه او آرزو مى كرد كه تصانيف و
نوشته هاى خودش در ديوان علامه مجلسى ثبت شود و به جاى آنها يكى از كتابهاى علامه
مجلسى كه ترجمه متون اخبار و به زبان فارسى مى باشد، در ديوان او نوشته شود.
(22) و اين بدان جهت بود كه عصر علامه مجلسى عصر شكوفائى دين بويژه مكتب
اهل بيت عليهم السلام بود و علاقمندان به خاندان
اهل بيت عليهم السلام رغبت زيادى به آشنائى با تاريخ و آثار اين خاندان داشتند، ولى
چون در آن عصر اكثر كتابها عربى بودند و كمتر كتابى در اين رابطه به فارسى
ترجمه شده بود، از اين رو مرحوم علامه بزرگوار يكى از پيشگامان در اين جهت بود كه
آثار و اخبار معصومين عليهم السلام را در قالب تاءليفات فارسى بيان كرد كه از ميان
آنها كتاب حيوة القلوب بود.
اين اثر يكى از تاءليفات نفيس بجاى مانده از علامه مجلسى است ، كه جلد
اول آن درباره پيامبران گرامى عليهم السلام ، و جلد دوم در
احوال پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، و جلد سوم آن در امامت مى باشد.
و اين كتاب ارزشمند مورد توجه علاقمندان در عصر علامه مجلسى و پس از آن بوده است
بويژه براى كسانى كه خواهان آشنائى با قصص انبياء عظام عليهم السلام و جانشينان
آنان و بعضى از قصه هاى مذكور در قرآن ، و آگاهى از سيره سيد البشر
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و وقايع مربوط به عصر بعثت و
قبل از آن و همچنين بعد از بعثت تا هجرت و از هجرت تا رحلت آن بزرگوار، و نيز در جلد
سوم مسئله امام شناسى و وجوب وجود ائمه عليهم السلام و آيات درباره امامت مورد توجه
قرار گرفته است .
نكته اى كه قابل توجه مى باشد در اين كتاب ، در برگرفتن تعداد بسيارى از روايات
و اقوال مختلف در موضوعات مطرح شده در هر يك از جلدهاى آن ، از اين رو در تحقيق سعى
شده است كه از بيشتر مصادرى كه مؤ لف آنها را مد نظر داشته استفاده و به آنها ارجاع
شود؛ و علاوه بر آنهايى كه خود او ذكر كرده ، در بعضى موارد از مصادر ديگرى استفاده
شده كه آن مطالب يا روايات در آنها آمده است چه از كتابهاى شيعه باشد و چه از
كتابهاى اهل سنت ، تا بهره بردن از كتاب كاملتر شود.
وفات
علامه مجلسى پس از عمرى تلاش و كوشش بى وقفه در جهت نشر و تبليغ و ترويج علوم
آل محمد عليهم السلام و هدايت جامعه با تدريس و تاءليف و خطابه و احياء سنتهاى الهى و
اقامه حدود و از بين بردن بدعتها و مبارزه مستمر با منكرات ، سرانجام در روز 27 ماه
رمضان سال 1111 در سن هفتاد سالگى ديده از جهان فرو بست و به سراى باقى و
جوار رحمت الهى منتقل شد، و به مناسبت تاريخ وفات آن علامه بزرگوار بعضى گفته
اند:
ماه رمضان چه بيست و هفتش كم شد
|
تاريخ وفات باقر اعلم شد (23)
|
علامه بزرگوار در كنار مسجد جامع اصفهان در جوار قبر والد معظمش ملا محمد تقى مجلسى
در بقعه اى كه عده اى از علماى ديگر نيز مدفون هستند بخاك سپرده شد، مرقد شريف او
هم اكنون در اصفهان ملجاء عام و خاص مى باشد.
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
حيوة القلوب مرده دلان به وادى ضلالت و حرمان به حمد خداوند بى مانندى است كه
مقربان درگاه احديتش به زبان بى زبانى اداى شكر نعمتهاى بى منتهاى او نموده اند. و
به قدم اقرار به عجز و ناتوانى وادى نامتناهى ثناء او پيموده اند، و شفاء صدور
مستمندان بيمارستان حيرت و هجران به نواى غم زداى عندليب چمن ستايش هدايت بخشى
است كه در گلشن ايجاد هر غنچه را كتابى از معرفت خويش در جيب نهاده و هر شاخى را
اوراق بسيار از دفتر شناسائى خود دست داده ، اگر چنار است دستش به تضرع و افتقار
به درگاه عالم اسرار گشاده ، اگر بيد است واله قدرت بى زوالش گرديده و سر به
سجده تعظيم و تمجيد نهاده و دريا به خروش حمد و ثنايش تر زبان گرديده ، از
صفحات امواج ، سفينه از وصف جلالش در كف گرفته ، براى مطالعه سواد خوانان خط
صنايع جهان آفرين به سر انگشت نسيم ورق مى گردانند، صحرا كمر گشوده بر مسند
كوه پشت داده ، از مداد شجر و سبزه و شقايق مجموعه
مفصل الحقايق در دامن گذاشته ؛ به الوان نغمات دلنشين ، بدايع خلق صانع سماوات
مجموعه مفصل الحقايق در دامن گذشته ؛ به الوان نغمات دلنشين ، بدايع خلق صانع
سماوات و ارضين را به مسامع قلوب ارباب يقين مى رساند، كما
قال عز من قائل و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم . (24)
زهى لطف كامل و فضل شاملش كه براى هدايت سالكان مسالك نجات راهنمائى گم گشتگان
مهالك ضلالت بر شوارع دين از انبياء عالى شاءن ، اعلام رفيعه ساخته ، و بر مشارع
يقين از اوصياء رفيع مكان ، منابر منيعه پرداخته است ، و هر يك را به حليه اخلاق عليه
و آداب سنيه زيور داده ، براى دفع عساكر وساوس شياطين و شهاب ملحدين به جنود
معجزات قاهره و براهين مؤ يد گردانيده ، فله الحمد على ما اسبغ علينا من نعمائه و
ارسل الينا من رسله و حججه فى ارضه و سمائه و له الشكر على ما عجزنا عن احصائه من
قسمة آلائه .
ضياء بصاير ارباب يقين ، جلاى مسامع مقربين ، به مطالعه و استماع
فضايل و مناقب سرورى است كه در طى مراحل و قطع
منازل اصلاب طاهره و ارحام طيبه ، افواج انبيا و
رسل ، ديده عرفان خويش را به كحل الجواهر غبار مركب همايونش جلا مى دهند، از وفور
اشعه انوار جلالش ديده شان از مطالعه جبين اظهرش خيره گرديده ، در مرآت عرش انور،
عكس جمالش را مشاهده مى نمودند.
و درود متواتر الورود و صلوات نامعدود بر آن خلاصه عالم ايجاد و شفيع يوم معاد، اعنى
مفخر انبيا و زبده اصفيا، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و
آل بى مثالش ، كه در يكتاى محبت و گوهر گرانبهاى ولايتشان درة التاج هر ملك مقرب و
حرز بازوى هر پيغمبر مرسل گرديده ، و عروق شجره معرفت قدر منزلتشان در رياض
قلوب صافيه و حدائق صدور زاكيه ارباب عرفان و اصحاب ايقان دويده ، اگر مسبحان
افلاك و مهندسان تخته خاك در مقام عدد مناقب بى انتهاى ايشان در آيند، هر آينه سبحه
انجم فرو ريزد و ريگ صحرا و قطره دريا و ذره هوا به آخر رسد، و هنوز عشرى از اعشار
و اندكى از بسيار احصا نكرده باشند، پشت افلاك خميده احسان ، و كره خاك غريق امتنان
ايشان است ، خشت زمين را به نام نامى ايشان ساختند، و سراپرده عرش را براى انوار
ايشان افراختند فوج ممكنات را از ظلمت آباد عدم به روشنائى
قنديل انوار ايشان قدم در ساحت وجود نهادند. و اگر وجود فايض الوجود ايشان نبودى ،
احدى از طفلان مواليد از آباء علوى و امهات سفلى نزادندى ، فصلوات الله عليهم
اجمعين ابد الآبدين و لعنة الله على اعدائهم دهر الداهرين .
اما بعد، خامه تراب اقدم طالبان شاهراه هدايت ، و مجتنبان مهامه حيرت و غوايت محمد باقر
بن محمد تقى عفى الله عن جرايهما، به زبان شكستگى و انكسار، بر صحايف ضماير
صافيه ارباب يقين و مرآت قلوب نيره خلاصه مؤ منين ، تحرير و تصوير مى نمايد كه
: چون اين حقير خاكسار، ذره بى مقدار در عنفوان جوانى به رهنمونى هدايات ربانى از
ظلمات علوم جهالت اثر،و كتب ضلالت ثمر، منزجر گرديده ، عنان عزيمت به صوب عين
الحياة جاودانى ، يعنى تتبع اخبار و تفحص آثار
اهل بيت اخيار سيد ابرار عليهم صلوات الله الملك الغفار، كه ينابيع علوم يزدانى و
معارف سبحانى و معادن جواهر حقايق ربانى مصروف و معطوف گردانيدم و عمده احاديث و
آثار ايشان كه بعد از تتبع بسيار بدست آمده بود در كتاب بحار الانوار جمع
نمودم .
در اين ولا جمعى از برادران ايمانى و دوستان روحانى از اين
قليل البضاعه استدعا نمودند كه آنچه از آن كتاب جامع الابواب متعلق به تواريخ ،
احوال و معجزات و مكارم اخلاق و محاسن صفات و
احوال و غزوات حضرت سيد البشر صلى الله عليه و آله و سلم و
دلايل امامت و خلافت و اطوار حميده و آداب پسنديده حضرات ائمه اثنا عشر و حضرت فاطمه
زهرا صلوات الله عليهم اجمعين بوده باشد، به لغت فارسى ترجمه نمايم ، تا جميع
طوايف الانام سيما جمعى از عوام را كه از فهم لغت عربى عاجزند از آن بهره مند گردند، و
براى تاءكيد حصول اين ماءمول و اجابت اين مسؤ
ول ، چنين تقرير مى كردند كه كتبى كه به لغت فرس در اين ابواب تاءليف شده است ،
اكثر احاديث آنها را از كتب مخالفين دين اخذ نموده اند، نسبت خطاها و لغزشهاى عظيم به
انبياى عظيم الشاءن و اوصياى جليل القدر ايشان داده اند، كه اخبار معتبره
اهل بيت رسالت عليهم السلام ناطق است بر برائت ساحت عصمت ايشان از
امثال آنها، و بعضى با عدم تتبع وافى و تفحص شافى متوجه اين امر گرديده اند و از
بسيار اندكى ايراد كرده ، و از دريا به قطره اى قناعت نمودند، و رتبه تمييز ميان
صحيح و سقيم و غث و سمين اخبار منقوله و احاديث متداوله و
اقوال متنوعه و اكاذيب مختلفه را نداشته اند، و بر تو لازم است كه به جهت اداى شكر
نعمت ايزدى ، چنين كتاب عالى تاءليف نمائى كه فيضش عام ، و نفعش تمام بوده باشد.
بناء على هذا هر چند در اين وقت ، به اعتبار وفور عدائق و كثرت
شواغل و علايق ، تمشيت اين امر از اين حقير در غايت صعوبت و
اشكال مى نمود، اما چون اجابت مسؤ ول ايشان به جهت رعايت حقوق اخوت ايمانى لازم مى
دانست كه تشييد اساس تصديق و يقين نبوت اشرف مرسلين و امامت ائمه طاهرين صلوات
الله عليه و عليهم اجمعين كه عمده اصول دين مبين و اهم مقاصد مؤ منين است و تفكر در
احوال و تواريخ انبيا و اوصيا كه مقربان درگاه احديت و محرمان سرادق صمديتند، و
تذكر اخلاق سنيه و اطوار مرضيه و محن و مصايب و بلايا و نوايب ايشان و استماع
معجزات وافيه و براهين شافيه ايشان در تقويت ايمان و يقين و رام گردانيدن نفس اماره و
انزجار او از شهوات دنيه نشاءة فانيه ، و ميل فرمودن او به متابعت سنن مرسلين و آداب
صالحين تاءثير عظيم دارد، چنانچه جناب اقدس ايزدى تعالى شاءنه در قرآن مجيد
براى اصلاح متمردان و هدايت غاويان ، اين طريقه مستقيمه را مسلوك داشته .
و ايضا موجب صرف قلوب ، و استماع اكثر خلق از قصص باطله و اساطير كاذبه كه
قلوب عامه جهال را تسخير نموده اند، مى گردد، لهذا استمداد توفيق از جناب اقدس
ايزدى جل و علا و اقتباس هدايت از مشكاة انوار انبياء و اوصياء عليهم الصلوات و التحية و
الثناء كرده ، شروع در تاءليف كتاب مزبور نموده ، و چون ترجمه جميع آنچه در كتاب
كبير مندرج گرديده بود،موجب تطويل كتاب و تكثير ابواب مى گرديد، و در اين زمان كه
همت اكثر ناس از تحصيل كتب مطوله هر چند كثير الفايده باشد قاصر است ، بنابراين
اختصار مى نمايد بر ترجمه آنچه از احاديث ، اوثق و اقوى بوده باشد، و با اتفاق اكثر
مضامين چند روايت ، به يكى اكتفا مى نمايد تا فايده اش
جليل و مؤ ونت تحصيلش قليل بوده باشد.
و چون موضوع اين كتاب مستطاب ، بيان فضائل و كمالات و مناقب و معجزات و تواريخ
حالات اجداد كرام و آباء فخام عالى نسبى است كه چراغ دودمان عزتش از
قنديل انوار مثل نوره كمشكوة فيها مصباح (25) افروخته ، و فروغ اشعه جلالش
در فضاى بى انتهاء توصيف قدرش طاير انديشه اجناح ارتباح سوخته ، اعنى شاه آگاه
و الا جاه ، سپهر بارگاه ، انجم سپاه ، سليمان نشان ، دارا دربان ، رعيت پرور، عدالت
گستر، نهال رعناى بوستان صفوت و خلافت ، سرو زيباى چمن ابهت و جلالت ،و جهان
بخش دريا نوال ، سايه راءفت حضرت پرورگار
ذوالجلال در باب بيت الحرام ، دولت و اقبالش آشيان كبوتران حرم ، دعاهاى بيريائى
ساحت حريم رفعت و جلالش معتكف دلهاى پاك طينتان خالص الولا، نسبت بحر بى انتها به
كف دريا نوالش نسبت كف و دريا و نمايش خورشيد انور در فضاء راى اظهرش ، چون نمايش
ذره اى از بيضا، نسبت تيغ خورشيد مثالش هلال در اوج
اقبال بر خويش مى بالد، و به گمان كمان رفيع مكانش قوس و قزح به رنگ آميزى
خجلت مى كاهد، خورشيد پاك گوهر اگر از رشك چتر نيك اخترش غمگين نگرديدى ، در
فراش گلگون شفق به خون دل خويش ننشستى و سر اندوه بر بالين افق نگذاشتى و
چرخ بى قرار كه از رفعت ايوان رفيع بنايش چاك در جگر نگذاشتى ، روزى هزار دور
بر گرد سر چاكران بزمش گرديده منت داشتى ، اطلس افلك بطانه سايبان ايوان
جلالش و منطقه بروج كمربند يساولان مجلس بهشت مثالش ، سليمان شكوهى كه هدهد
ناطقه در مديحش الكن و مرغ و ماهى را قلاده انقيادش در گردن است ، وصيت قهرش بساط
بر هوا گسترده ، در اطراف جهان نداى روح رباى الا تعلوا على و اءتونى مسلمين
(26)به مسامع سلاطين زمان رسانيده ، و مرغان فصيح بيان توصيف لطفش نامهاى محبت
طراز بر پر اقبال بسته ، از روزنه دلها به جانهاى ساكنان اكناف جهان فرمانها
دوانيده ، طغراى يرليغ (27) بليغش انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن
الرحيم (28) سرمشق طبع قويمش حريص عليكم بالمؤ منين رؤ وف رحيم
(29)، قدم عقل دانا بر صرح ممرد ثناى آن ، نتيجه يكه تاز ميدان لافتى در
تزلزل و انديشه دانشوران در احصاء فضايل بى انتهاء آن نوباوه بوستان
(هل اتى ) (30)، از روى عجز در تاءمل مفخر سلاطين زمان و مشيد قوانين
عدل و احسان ، رافع الويه ملت بيضا، و مؤ سس قواعد شريعت ، غر الملك الملوك
القاهره و كاسر اعناق اكاسره ، رافع لواى دين ، قامع اطماع الملحدين ، مؤ سس اساس
الايمان ، قالع عروق الكفر و الطغيان ، معدن الفتوة و الكرامة و
سليل النبوة و الامامة السلطان ابن السلطان ابن السلطان و الخاقان ابن الخاقان ابن
الخاقان ابوالفتح و النصر و الظفر السلطان سليمان ، مد الله اطناب دولته الى ظهور
صاحب الزمان و جعله من انصاره و اعوانه ، عليه و آله آبائه صلوات الله الرحمن .
لهذا ديباچه آن را به نام نامى و القاب گرامى آن اعلى حضرت مزين و موشح گردانيد و
با وجود عدم قابليت به نظر اقدس آن سليل نبوت رسانيد، تا موجب رفعت قدر و علو
پايه اين تحفه فرومايه گردد، تا ظهور تاءثير صبح نشور ثواب خواندن و شنيدن و
نوشتن و ديدن آن پروردگار فرخنده آثار، آن برگزيده رحيم غفور، عايد شود.
و چون مطالعه اين موجب حيات ابدى دلهاى اهل ايمان مى گردد، آن را به حيوة القلوب
مسمى گردانيده ، و مرتب به چهار كتاب ساخت ، و على الله توكلت و حسبى الله
و نعم الوكيل
كتاب اول : در بيان تاريخ ، احوال و صفات و معجزات و علوم و معارف مقربان ساحت
قرب حضرت ذوالجلال ، از انبياء عظام و اوصياى كرام و بعضى از بندگان
شايسته خداىتعالى و احوال بعضى از پادشاهان كه از زمان حضرت آدم تا
قريب به زمان بعثت حضرت خاتم الانبياء بوده اند و در آن چند باب است
باب اول : در بيان امور و احوالى چند كه در ميان جميع پيغمبران و اوصياى ايشان
مشترك است و در آن چند فصل است
فصل اول : در بيان علت بعثت پيغمبران و معجزات ايشان است
به سند معتبر منقول است كه : مردى از ملاحده به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و
سؤ الى چند كرد و به شرف اسلام مشرف شد، كه از جمله سؤ الهاى او اين بود كه : به
چه دليل اثبات مى نمائى بعثت انبيا و رسل را؟
فرمود كه : ما چون اثبات كرديم به برهان كه ما را خالقى و صانعى هست كه بلندتر
است از ما و از جميع آفريده ها، و او منزه است از آنكه خلق او را توانند ديد، يا او را لمس
توانند كرد، يا بر او گفتگو توانند كرد، و دانستيم كه او صانع حكيم است و هر چه حكمت
و مصلحت بندگان در آن است از او صادر مى گردد؛ پس ثابت شد كه بايد سفيران و
رسولان از او در ميان خلق باشند كه كلام او را به بندگان او برسانند، و ايشان را
دلالت نمايند بر آنچه مصلحت و منفعت ايشان در آن است ، و بقاء ايشان به آن است ، و
ايشان پيغمبراننند و برگزيده هاى او از ميان خلق او كه حكيمان و دانايند، و حق تعالى
ايشان را به علم و حكمت تاءديب نموده است و ايشان مبعوث به حكمت گردانيده است كه با
ساير مردم شريك نيستند در احوال و صفات ايشان ، هر چند به ايشان در خلقت و تركيب
ايشان شبيه و شريكند، و مؤ يدند از جانب حكيم عليم به علم و حكمت و
دلايل و براهين و شواهد و معجزات كه دلالت بر صدق دعوى ايشان نمايد، از مرده زنده
كردن و كور و پيس را شفا بخشيدن و امثال آنها از امورى كه ساير مردم از اتيان آن
عاجزند و به اين علت اين معنى مسمى و جارى است در هر عصر و زمان ، پس هرگز زمين خدا
خالى نيست از حجتى از خدا بر خلق ، كه با او علم و معجزه اى باشد كه دلالت بر صدق
مقال او، و پيغمبرى كه پيش از او بوده است بكند. (31)
مترجم گويد كه : حاصل اين حديث شريف آن است كه : چون ثابت شد وجود صانع و علم و
حكمت و لطف و كمال او و آنكه عبث و بى فايده از او صادر نمى شود، پس ظاهر است كه
اين خلق را عبث نيافريده است ، از براى حكمتى عظيم خلق فرموده و اين حكمت فوايد و
منافع نشاءه فانى دنيا كه منسوب به انواع المها و دردها و غمها و محنتها و مشقتهاست نمى
تواند بود، پس بايد كه براى امرى از اين عظيم تر و فايده اى از اين بزرگتر
آفريده باشد. ديگر منقول است كه : حسين بن صحاف (32) از آن حضرت پرسيد كه :
آيا مى تواند بود كه مؤ منى كه ايمانش نزد خدا ثابت شده باشد خدا او را بعد از ايمان
، به كفر متصل گرداند؟ فرمود كه : حق تعالى
عادل است و پيغمبران را فرستاده است كه مردم را دعوت نمايند بسوى ايمان به خدا، و خدا
كسى را بسوى كفر نمى خواند.
پرسيد كه : آيا كسى كه كفرش نزد خدا ثابت شده باشد، خدا او را از كفر به ايمان
متصل مى سازد؟
فرمود كه : حق تعالى همه مردم را خلق كرده است براى خلقتى كه همه را بر آن خلق كرده
است كه قابل ايمان هستند، و نمى دانستند ايمان به شريعتى را و نه كفر را به انكار
ايمان ، پس فرستاد پيغمبران بسوى ايشان كه بخوانند ايشان را به سوى ايمان به
خدا تا حجت خود را بر ايشان تمام كند، پس بعضى به توفيق خدا هدايت يافتند و بعضى
هدايت نيافتند. (33)
و در حديث معتبر منقول است كه : ابن السكيت از حضرت امام رضا عليه السلام يا امام على
النقى عليه السلام سؤ ال نمود كه : به چه سبب حق تعالى حضرت موسى را با دست
نورانى و عصا و چيزى چند كه شبيه به سحر بود فرستاد، و حضرت عيسى را با معجزه
اى كه شبيه به طبابت طبيبان بود فرستاد، و محمد را به كلام فصيح و خطبه هاى بليغ
مبعوث گردانيد؟ آن حضرت جواب فرمود كه : حق تعالى چون مبعوث گردانيد حضرت
موسى را، غالب بر اهل عصر او سحر و جادو بود، پس آورد بسوى ايشان از جانب خدا
معجزه اى چند را كه از نوع سحر ايشان بود و
مثل آن در قوه ايشان نبود و جادوى ايشان را بر آنها
باطل كرد و حجت را بر ايشان تمام كرد.
و حضرت عيسى را مبعوث گردانيد در وقتى كه ظاهر گرديده بود در آن زمان بيماريهاى
مزمن و مردم محتاج به طبيب بودند، و طبيبان در ميان ايشان بسيار بود، پس آمد بسوى
ايشان از جانب خدا با چيزى چند كه نزد ايشان
مثل آنها نبود، از زنده كردن مرده ها و شفا بخشيدن كورهاى مادرزاد و پيس به اذن خدا، حجت
را بر ايشان تمام كرد چون ايشان با نهايت حذاقت از
مثل آنها عاجز بودند.
و حق تعالى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در زمانى فرستاد كه غالب تر
بر اهل عصرش خطبه هاى فصيح و سخنان بليغ بود، و پيشه و
كمال ايشان هم چنين بود، پس آورد بسوى ايشان از كتاب خدا و مواعظ احكام و آنچه
قول ايشان را باطل گردانيد، و عاجز گرديدند از اتيان به
مثل آن ، و حجت را بر ايشان تمام كرد.
ابن السكيت گفت : تا حال ، چنين سخن شافى نشنيده بودم ، پس امروز حجت خدا بر خلق
چيست ؟
فرمود: عقلى كه خدا به تو داده است كه تمييز مى توانى كرد ميان كسى را كه راست مى
گويد بر خدا يا دروغ مى بندد بر او.
ابن السكيت گفت : و الله كه جواب اين است . (34)
فصل دوم : در بيان عدد انبيا و اصناف ايشان
با اسانيد معتبره از حضرت امام رضا و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام
منقول است كه رسول خدا فرمود كه : حق تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر خلق كرده
است كه من از همه گرامى ترم نزد خدا و فخر نمى كنم ، و خلق كرده روح صد و بيست و
چهار هزار وصى كه على نزد خدا از همه بهتر و گرامى تر است . (35)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : ابوذر رضى الله عنه از رسول خدا پرسيد كه : خدا چند پيغمبر به خلق
فرستاده است ؟
فرمود كه : صد و بيست و چهار هزار پيغمبر؛ و به روايتى سيصد و بيست و چهار هزار
پيغمبر.
پرسيد كه : چند نفر ايشان مرسلند؟
فرمود كه : سيصد و سيزده نفر.
پرسيد كه : چند كتاب فرستاده است ؟
فرمود كه : صد و بيست و چهار كتاب ؛ و به روايتى ديگر صد و چهار كتاب و به روايت
اخير بر حضرت شيث پنجاه صحيفه فرستاده است ، و بر حضرت ادريس سى صحيفه ، و
بر حضرت ابراهيم بيست صحيفه فرستاد، و چهار كتاب تورات و
انجيل و زبور و فرقان .
پس فرمود كه :اى ابوذر!چهار كس از پيغمبران سريانى بودند: آدم و شيث و اخنوخ كه
اسم او ادريس است ، و اول كسى بود كه به قلم چيزى نوشت و چهار نفر از پيغمبران
عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيغمبر تو؛ و
اول پيغمبر بنى اسرائيل موسى و آخر ايشان عيسى بود، و ششصد پيغمبر در ميان ايشان
بود؛ (36) و در روايت ديگر عدد پيغمبران بنى
اسرائيل چهار هزار نيز وارد شده است (37) و
اول اوثق است .
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود به صفوان
جمال كه :اى صفوان !آيا مى دانى كه خدا چند پيغمبر فرستاده است ؟
گفت : نمى دانم .
فرمود كه : صد و چهل هزار پيغمبر و مثل ايشان از اوصيا فرستاده است ، با راستى
گفتار و ادا كردن امانت و ترك دنيا، و هيچ پيغمبرى نفرستاده است بهتر از محمد مصطفى
صلى الله عليه و آله و سلم ، و هيچ وصى نفرستاده است بهتر از وصى او اميرالمؤ منين .
(38)
مترجم گويد كه : اين عدد خلاف مشهور و خلاف احاديث معتبر ديگر است ، و شايد تصحيفى
از راويان شده باشد يا در آن احاديث بعضى از انبيا و اوصيا محسوب نشده باشد. و به
سندهاى معتبر از حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام
منقول است كه : هر كه بخواهد با او مصافحه كند روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر،
بايد كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در شب نيمه شعبان كه ارواح پيغمبران
در اين شب از خدا مرخص مى شوند براى زيارت آن حضرت ، و پنج نفر اولوالعزمند از
پيغمبران كه : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمدند.
پرسيد: معنى اولوالعزم چيست ؟
فرمود كه : يعنى مبعوث گرديده بودند به مشرق و مغرب زمين و بر همه جن و انس .
(39)
مترجم گويد كه : اين حديث دلالت مى كند بر آنكه موسى و عيسى مبعوث بر كافه خلق
بوده اند، و احاديث ديگر دلالت مى كند بر آنكه ايشان بر بنى
اسرائيل مبعوث بوده اند، و بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.
و در اينكه اين پنج نفر اولوالعزم بوده اند احاديث بسيار وارد شده است . (40)
و در ميان عامه در اين باب خلاف بسيار است ، و ظاهر اخبار و مشهور ميان اصحاب آن است
كه اولوالعزم پيغمبرانى اند كه شريعت ايشان نسخ كند شريعت پيغمبران گذشته را،
چنانچه به سند موثق از حضرت امام رضا عليه السلام (41)و به سند معتبر از حضرت
صادق عليه السلام منقول است كه اولوالعزم را براى اين اولوالعزم مى گويند كه ايشان
صاحب عزيمتها و شريعتها بوده اند، زيرا كه حضرت نوح مبعوث شد با كتابى و
شريعتى غير شريعت آدم ، پس هر پيغمبرى كه بعد از حضرت نوح بود بر شريعت و
طريقه او بود و تابع كتاب او بود تا آنكه ابراهيم
خليل صلوات الله عليه آمد با صحف و عزيمت ترك كتاب نوح ، نه به آنكه او را انكار
نمايد بلكه ميان اينكه آن شريعت منسوخ گرديده است و بعد از اين
عمل به آن نبايد كرد؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت ابراهيم و بعد از بود همگى
بر شريعت و منهاج و طريقه او بودند و به كتاب او
عمل مى كردند تا زمان حضرت موسى كه تورات را آورد و عزم نمود بر ترك كردن احكام
صحف ؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت موسى و بعد از او بودند، بر شريعت و
منهاج او بودند و عمل به كتاب او مى كردند تا زمان حضرت عيسى كه
انجيل را آورد و عزم كرد بر ترك شريعت موسى و طريقه او؛ پس هر پيغمبرى كه در ايام
حضرت عيسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج و كتاب او بودند تا زمان پيغمبر ما
محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، پس اين پنج نفر اولوالعزمند و بهترين انبيا و
رسلند، و شريعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم منسوخ نمى گردد تا روز قيامت ، و
پيغمبرى بعد از آن حضرت نيست ، و حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا
روز قيامت ، پس هر كه بعد از آن حضرت دعوى پيغمبرى كند يا بعد از قرآن كتابى
بياورد و دعوى كند كه از جانب خداست ، پس خون او مباح است براى هر كه از او بشنود اين
را. (42)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : اولوالعزم را از براى اين الوالعزم گفته اند كه عهد كردند بر ايشان در
باب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى او بعد از آن حضرت و حضرت مهدى
صلوات الله عليه و سيرت او، پس اجماع نمود عزمهاى ايشان بر اينكه اينها چنين است و
اقرار تمام كردند به اين ، و حضرت آدم اين عزم و اهتمام كه ايشان كردند نكرد، لهذا خدا
فرمود و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما . (43)
فرمود كه : عهد نمود بسوى او در باب محمد و ائمه بعد از او، پس ترك كرد او را و در
باب ايشان عزمى نبوده كه ايشان چنينند. (44)
و على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده كه : معنى اولوالعزم آن است كه ايشان سبقت
گرفته اند بر پيغمبران بسوى اقرار به خدا، و اقرار كرده اند به هر پيغمبرى كه
پيش از ايشان و بعد از ايشان بوده و خواهد بود، و عزم كرده اند بر صبر كردن بر
تكذيب و آزار امتهاى خود. (45)
و به سند معتبر منقول است كه : مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منين سؤ
ال نمود از پنج نفر از انبيا كه به عربى سخن گفته اند؟
فرمود: شعيب و هود و صالح و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله اند.
و پرسيد از آنها كه از پيغمبران كه ختنه كرده مخلوق شدند؟
فرمود كه : آدم و شيث و ادريس و نوح و سام بن نوح و ابراهيم و داود و سليمان و لوط و
اسماعيل و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
پرسيد كه : كدامند آنها كه از رحم كسى بيرون نيامده اند؟
فرمود: آدم و حوا و گوسفند ابراهيم و عصاى موسى و شتر صالح و خفاش كه حضرت
ساخت و زنده كرد و پريد به اذن خدا.
و پرسيد كه : كدامند شش نفر از پيغمبران كه هر يك از ايشان دو نام دارند؟
فرمود: يوشع بن نون كه ذوالكفل است ، و يعقوب كه او
اسرائيل است ، و خضر كه او تالياست (46)، و يونس كه او ذوالنون است ، و عيسى كه
او مسيح است ، و محمد كه او احمد است . (47)
مترجم گويد كه : اتحاد ذوالكفل و يوشع خلاف مشهور است و بعد از اين مذكور خواهد شد.
و در روايت ديگر منقول است كه : پادشاه روم از حضرت امام حسن بن على عليهما السلام
پرسيد: كدامند آن هفت چيزى كه از رحم بيرون نيامده اند؟
فرمود كه : آدم ، و حوا، و گوسفند ابراهيم ، و ناقه صالح ، و مارى كه شيطان را
داخل بهشت كرد براى اضرار به حضرت آدم ، و كلاغى كه خدا فرستاده
قابيل را تعليم نمايد كه چگونه هابيل را دفن كند، و شيطان لعنه الله . (48)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
اول وصيى كه به روى زمين آمد هبة الله پسر حضرت آدم بود، و هيچ پيغمبرى از
پيغمبران گذشته نبود مگر آنكه او را وصى بوده است ، و پيغمبران صد و بيست و چهار
هزار نفر بودند كه پنج نفر اولوالعزمند: حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم
عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام و حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمد
صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابى طالب عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى
الله عليه و آله و سلم به منزله هبة الله بود نسبت به آدم و وصى او بود و وارث جميع
اوصيا و جميع گذشتگان بود، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وارث علم جميع
پيغمبران و مرسلان بود. (49)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه حق تعالى پيغمبريب از عرب نفرستاده است مگر پنج نفر: هود و صالح و
اسماعيل و شعيب و محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خاتم پيغمبران است . (50)
مترجم گويد كه : مراد از اين حديث آن باشد كه از قبيله عرب بوده باشد، و اين حديث و
حديث شامى دلالت مى كند بر اينكه حضرت اسماعيل عرب باشد، و حديث ابوذر ظاهرش
غير اين بود. و ممكن است كه مراد از اين دو حديث اين بوده باشد كه خود به لغت عربى
سخن مى گفته و از قبيله عرب بوده باشد، يا آنكه آنها بغير عربى سخن نمى گفته
باشند و حضرت اسماعيل بغير لغت عرب نيز سخن مى گفته باشد، و همين روايت را از همين
راوى در بعضى از كتب روايت كرده اند مثل روايت ابوذر كه
اسماعيل در آن داخل نيست .
و در حديث صحيح منقول است كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از
معنى رسول و نبى ؟ نبى آن است كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود اما ملك را
نمى بيند؛ و رسول آن است كه صداى ملك مى شنود و ملك را نيز مى بيند.
پرسيد كه : منزلت امام چيست ؟
فرمود كه : صداى ملك را مى شنود و ملك را نمى بيند. (51)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه : حسن بن عباس به حضرت امام رضا عليه السلام
نوشت كه : چه فرق است ميان رسول و نبى و امام ؟
آن حضرت در جواب نوشت كه : رسول آن است كه
جبرئيل به او نازل مى شود و او را مى بيند و سخن او را مى شنود و وحى بر او
نازل مى شود و گاه باشد كه در خواب ببيند مانند خواب ديدن ابراهيم ، و نبى گاه سخن
مى شنود و شخصى را نمى بيند و گاه شخص ملك را مى بيند بى آنكه از او وحى بشنود،
و امام سخن ملك را مى شنود و شخص او را نمى بيند. (52)
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : پيغمبران بر پنج نوعند، كه بعضى صدائى مى شنوند مانند صداى
زنجير پس مقصود وحى را از آن مى يابند، و بعضى در خواب وحى بر ايشان ظاهر مى
شود چنانچه يوسف و ابراهيم در خواب ديدند و بعضى ملك را مى بينند، و بعضى در
دلشان نقش مى شود و صدا به گوششان مى رسد و ملك را نمى بينند. (53)
و در حديث صحيح ديگر منقول است كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤ
ال نمود از معنى رسول و نبى و محدث ؟
فرمود كه : رسول آن است كه جبرئيل عليه السلام به نزد او مى آيد رو به رو او را مى
بيند و با او سخن مى گويد؛ و اما نبى ، پس او در خواب مى بيند چنانچه ابراهيم ذبح
كردن فرزند خود را در خواب ديد، و مثل آنچه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ساير پيغمبران پيش از
نزول وحى مى ديد تا جبرئيل از جانب حق تعالى رسالت را براى او آورد، و بعد از آنكه
نبوت و رسالت هر دو از براى او جمع شد جبرئيل به نزد او آمد و با او رو به رو سخن
مى گفت ؛ و بعضى از پيغمبران هستند كه جمع شده است براى ايشان شرايط پيغمبرى و
در خواب مى بينند و روح مى آيد و با ايشان سخن و حديث مى گويد بى آنكه او را در
بيدارى ببينند؛ و اما محدث آن است كه ملك با او حديث مى گويد و او را نمى بيند. (54)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : انبيا و مرسلون بر چهار طبقه اند: پس پيغمبرى هست كه
خبر داده مى شود در امر نفس خودش و به ديگرى تعدى نمى كند؛ و پيغمبرى هست كه در
خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و در بيدارى ملك را نمى بيند، به احدى مبعوث
نگرديده است و بر او امامى هست كه مى بايد او را اطاعت نمايد، چنانچه ابراهيم بر لوط
امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را نمى بيند
(55)و فرستاده شده است بسوى گروهى كم يا بسيار، چنانچه حق تعالى در قضيه
يونس فرموده است و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون (56)، يعنى : او را
فرستاديم بسوى صد هزار كس بلكه زياده بوده اند ، فرمود كه : سى هزار كس
زياده بوده اند بر صد هزار؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك
را در بيدارى مى بيند و او امام و پيشواى پيغمبران ديگر است
مثل الوالعزم ، و بتحقيق كه ابراهيم نبى بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او گفت (
انى جاعلك للناس اماما)(57)، يعنى : بدرستى كه من گردانيده ام تو را براى مردم
، امام ، پس او گفت ( و من ذريتى ) (58)، يعنى از ذريت من امام قرار داده اى ؟
و غرضش آن بود كه همه ذريتش امام باشند، حق تعالى فرمود كه لا
ينال عهدى الظالمين (59)، يعنى : نمى رسد عهد امامت و خلافت من به ستمكاران
يعنى كسى كه صنمى يا بتى پرستيده باشد. (60)
مترجم گويد كه : ميان علما خلاف است در تفسير نبى و
رسول و فرق ميان اين دو معنى : بعضى گفته اند كه فرق ميان اين دو لفظ نيست ؛ و
بعضى گفته اند رسول آن است كه با معجزه كتاب آورده باشد، و نبى غير
رسول آن است كه كتاب بر او نازل نشده باشد و مردم را به كتاب پيغمبر ديگر دعوت
نمايد؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه شرعش ناسخ شريعتهاى گذشته باشد و
نبى اعم از اين است .
و از احاديث سابقه و غير آنها كه براى خوف
تطويل ترك كرديم ظاهر مى شود كه رسول آن است كه در هنگام القاى وحى ملك را در
بيدارى بيند و با او سخن گويد، و نبى اعم از اين است . پس نبى غير
رسول آن است كه ملك را در هنگام القاى وحى نبيند بلكه در خواب بيند يا در دلش به
الهام افتد يا صداى ملك به گوشش رسد و ملك را نبيند كه در وقتهاى ديگر غير وقت
القاء، ملك را بيند؛ و جمعى از محققين علما نيز به اين نحو فرق كرده اند.
و در حديث معتبر از ائمه صلوات الله عليهم منقول است كه : پنج نفر از پيغمبران
سريانى بودند و به زبان سريانى سخن مى گفتند: آدم و شيث و ادريس و ابراهيم و
نوح ؛ و زبان آدم عربى بود، و عربى ، زبان
اهل بهشت است ، پس چون حضرت آدم مرتكب ترك اولى شد
بدل كرد خداى تعالى براى او بهشت نعيم را به بهشت زمين و زراعت كردن ، و زبان
عربى او را به زبان سريانى ؛ و پنج كس از پيغمبران عبرانى بودند كه زبان ايشان
عبرانى بود: اسحاق و يعقوب و موسى و داود و عيسى ؛ و پنج كس از ايشان عرب بودند:
هود و صالح و شعيب و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؛ و پنج نفر از ايشان
در يك زمان مبعوث شدند: ابراهيم و اسحاق بسوى ارض مقدس بيت المقدس و شام مبعوث
گرديدند، و يعقوب بسوى زمين مصر، و اسماعيل به زمين جرهم (و جرهم در دور كعبه جمع
شده بودند بعد از عماليق ، و ايشان را براى اين عماليق مى گفتند كه
نسل عملاق بن لوط (61) بن سام بن نوح بودند)، و لوط را بر چهار شهر مبعوث
گردانيد: سدوم و عامور و ضعاف و دارد؛ (62) و سه نفر از پيغمبران پادشاه بودند:
يوسف و داود و سليمان ؛ و چهار كس پادشاه تمام دنيا شدند، دو مؤ من و دو كافر؛ اما دو مؤ
من : ذوالقرنين و سليمان بودند؛ و اما دو كافر: نمرود بن كوش بن كنعان و بخت النصر
بودند. (63)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه رسول خدا فرمودند: حق تعالى مبعوث گردانيد هر پيغمبرى كه پيش از من
بوده است بر امتش به زبان قومش ، و مرا مبعوث گردانيده بر هر سياه و سرخ و به
زبان عربى (64)
در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : حق تعالى هيچ كتابى و و حيى نفرستاده است مگر به لغت عرب ، پس به
گوشهاى پيغمبران مى رسد به زبانهاى قوم ايشان ، و در گوش پيغمبر ما صلى الله
عليه و آله و سلم مى رسد به زبان عربى . (65)
و به سند معتبر منقول است كه : زنديقى به خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و
سؤ ال از تفسير آيات قرآن كرد و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤ الها اين
بود كه : چه مى فرمائى در آن آيه كه و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء
حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (66)كه ترجمه لفظش آن است كه :
نبوده است بشرى را كه سخن گويد خدا به او مگر به عنوان وحى يا از پس پرده
بفرستد رسول را، پس وحى كند به اذن خدا آنچه را خواهد ، و در جاى ديگر گفته
است كه : سخن گفت خدا با موسى سخن گفتنى (67) و باز گفته است كه :
ندا كرد آدم و حوا را پروردگار ايشان (68)و در جاى ديگر فرموده است كه :
اى آدم !ساكن شو تو و جفت تو در بهشت (69)؟ گمان مى كرد كه اينها نقيض
يكديگرند.
حضرت فرمود كه : اما آيه اول پس نبوده است و نخواهد بود كه حق تعالى با بنده سخن
گويد مگر به عنوان وحى كه الهام كند بر دل او يا به خواب او را القا كند، يا سخن
گويد به خلق كردن او بى آنكه او را بيند مانند كسى كه از پس پرده با كسى سخن
گويد، يا ملكى را فرستد كه وحى آورد به اذن خدا، و بتحقيق كه بودند رسولان از
رسولان آسمان ، يعنى ملائكه كه وحى خدا به ايشان مى رسد، پس رسولان آسمان به
رسولان زمين مى رسانيدند، و گاهى سخن ميان رسولان
اهل زمين و حق تعالى مى بود بى آنكه سخن را به
اهل آسمان بفرستد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از
جبرئيل پرسيد كه : وحى را از كجا مى گيرى ؟ گفت : از
اسرافيل مى گيرم ، فرمود: اسرافيل از كجا مى گيرد؟
جبرئيل گفت : از ملك روحانيان كه بالاتر از اوست ، حضرت پرسيد كه : آن ملك از كجا مى
گيرد؟ گفت : خدا در دل او مى اندازد انداختنى ، پس اين وحى است و كلام خداست و كلام خدا
به يك نحو نيست : بعضى آن است كه خدا با پيغمبران سخن گفته است ؛ و بعضى آن است
كه در دلهاى ايشان انداخته است ؛ و بعضى خوابى است كه پيغمبران مى بينند، و بعضى
وحى فرستادنى است كه مردم آن را تلاوت مى كنند و مى خوانند؛ پس آن كلام خداست ، پس
اكتفا كن به آنچه وصف كردم از براى تو از كلام خدا، بدرستى كه كلام خدا به يك نحو
نيست ؛ و يك نوعش آن است كه رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانند.
سائل گفت كه : يا اميرالمؤ منين !خدا اجر تو را عظيم گرداند كه عقده اى از
دل من گشودى . (70)
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه :
جبرئيل با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت در وصف
اسرافيل كه : او حاجب پروردگار است و نزديكترين خلق است در درگاه خدا و لوحى از
ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست ، پس چون خداوند عالم تكلم مى نمايد به وحى ، لوح
بر پيشانى او مى خورد، پس نظر در لوح مى كند و آنچه در آنجا مى خواند به ما مى
رساند و ما او را در آسمان و زمين مى رسانيم و جارى مى گردانيم ، و او نزديكترين خلق
است به خدا و ميان او و خدا نود (71)حجاب است از نور كه ديده ها را خيره مى كند و وصف
و عد آن نمى توان نمود و من نزديكترين خلقم به
اسرافيل و ميان من و او هزار سال راه است . (72)
مترجم گويد كه : مراد به حجب ، حجب معنوى نورانيت و تجرد و تقدس جناب مقدس ايزدى
تعالى شاءنه كه مانع است اسرافيل را از كيفيت حقيقت ذات و صفات او، يا مراد آن است كه
ميان اسرافيل و محلى از عرش كه وحى آنجا صادر مى شود اينقدر فاصله هست ، چنانچه در
روايت ديگر وارد شده است كه : لوح محفوظ را دو طرف است : يك طرف بر عرش است و يك
طرف بر پيشانى اسرافيل ، چون خداوند جل ذكره تكلم به وحى مى نمايد و لوح مى زند
پيشانى اسرافيل را نظر مى كند به لوح و آنچه در لوح مى بيند به
جبرئيل خبر مى دهد. (73)
و به سند معتبر منقول است كه زراره از حضرت صادق عليه السلام سؤ
ال كرد كه : چگونه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معلوم مى شد آنچه از
جانب خدا به او مى رسد از شيطان نيست ؟ فرمود كه : هرگاه حق تعالى بنده را از براى
او مى فرستد صاحب سكينه و وقار، پس آنچه بسوى او مى آيد از جانب خدا چنان ظاهر مى
گرداند نزد او مثل چيزى كه كسى به ديده خود ببيند. (74)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند: چگونه پيغمبران دانستند كه
ايشان پيغمبرند؟ فرمود كه : پرده از پيش دل ايشان برداشتند، يعنى صاحب يقين
گرديده اند و شك نمى باشد ايشان را. (75)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام
منقول است كه : خوابهاى پيغمبران وحى است . (76)
و در دعاى ام داود كه براى عمل روز پانزدهم ماه مبارك رجب است از حضرت صادق عليه
السلام مروى است كه : اسامى جمعى از پيغمبران هست ، چنانچه فرموده است كه : اللهم
صل على هابيل و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح و ابراهيم و
اسماعيل و اسحق و يعقوب و يوسف و الاسباط و لوط و شعيب و ايوب و موسى و هارون و
يوشع و ميشا و الخضر و ذوالقرنين و يونس و الياس و اليسع و ذى
الكفل و طالوت و داود و سليمان و زكريا و شعيا و يحيى و تورخ و متى و ارميا و حيقوق و
عزيز و عيسى و شمعون و جرجيس و الحواريين و الاتباع و خالد و حنظلة و لقمان .
(77)
و به سند معتبر منقول است كه مفضل از حضرت صادق عليه السلام سؤ
ال نمود كه : چگونه امام عالم است به آنچه در اقطار زمين واقع مى شود و او در خانه خود
نشسته و پرده آويخته است ؟ فرمود كه :اى مفضل !حق تعالى در پيغمبر پنج روح قرار
داده است : روح الحيوة كه به آن حركت مى كند و راه مى رود؛ و روح القوة كه به آن بر
مى خيزد و جهاد مى كند؛ و روح الشهوة كه به آن مى خورد و مى آشامد و با زنان
حلال خود مقاربت مى كند؛ و روح الايمان كه به آن ايمان مى آورد و عدالت در ميان مردم مى
كند؛ و روح القدس كه به آن حامل پيغمبرى مى شود، پس چون پيغمبر از دنيا مى رود
منتقل مى شود روح القدس به امامى كه بعد از اوست . و روح القدس را خواب و غفلت و
لهو و تكبر نمى باشد، و آن چهار روح به خواب مى روند و
غافل مى شوند و لهو و تكبر مى دارند، و پيغمبر و امام به روح القدس مى بينند و مى
دانند چيزها را. (78)
و به سند موثق منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام : بدرستى كه خداى
عزوجل عهد نمود بسوى حضرت آدم كه نزديك آن درخت نرود، پس چون رسيد آن وقتى كه
خدا مى دانست كه در آن وقت خواهد خورد، ترك كرد آن وصيت را و از آن درخت خورد، چنانچه
خدا مى فرمايد و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما (79) پس چون
از آن درخت خورد او را به زمين فرستاد، پس از براى او متولد شد
هابيل و خواهرش در يك شكم و قابيل و خواهرش در يك شكم ، پس حضرت آدم امر كرد
هابيل و قابيل را كه قربانى به درگاه خدا ببرند، و
هابيل صاحب گوسفندان بود و قابيل صاحب زراعت بود، پس
هابيل گوسفند نيكوئى را قربان كرد و قابيل از زراعتش آنچه پاك نشده بود قربان
كرد، و گوسفند هابيل از بهترين گوسفندانش بود و زراعت
قابيل پاك نكرده بود، پس قبول شد قربانى
هابيل و قبول نشد قربانى قابيل ، چنانچه حق تعالى مى فرمايد و
اتل عليهم نباء ابنى بالحق اذ قربا قربانا
فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر.(80)
و در آن زمان چون قربانى مقبول مى شد، آتشى مى آمد و آن را مى سوخت ، پس
قابيل آتشكده اى ساخت و اول كسى بود كه بناى آتش خانه گذاشت و گفت : من اين آتش را
مى پرستم تا قربان مرا قبول كند، پس دشمن خدا (شيطان ) به
قابيل گفت كه : قربانى هابيل قبول شد و از تو نشد و اگر او را زنده بگذارى
فرزندان بهم رساند كه فخر كنند بر فرزندان تو. پس
قابيل هابيل را كشت ، و چون بسوى حضرت آدم برگشت از او پرسيد: كجاست
هابيل ؟ گفت : نمى دانم ، مرا نفرستاده بودى كه راعى و حافظ او باشم .
پس چون حضرت آدم رفت و هابيل را كشته يافت گفت : لعنت بر تو باد اى زمين چنانچه
قبول كردى خون هابيل را. پس حضرت آدم بر
هابيل چهل شب گريست و از پروردگار خود سؤ
ال كرد كه به او پسرى ببخشد، پس از براى او فرزندى متولد شد و او را هبة الله نام
كرد، زيرا كه حق تعالى او را به او بخشيده بود، پس دوست داشت آدم او را دوستى عظيم .
پس چون پيغمبرى آدم تمام شد و ايام عمر او به آخر رسيد خدا وحى نمود به او كه :اى آدم
!پيغمبرى تو تمام شد و روزهاى عمر تو تمام شد، پس آن علمى كه در نزد توست از
ايمان و نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار پيغمبرى را بگردان در عقب فرزندان خود، نزد
پسر خود هبة الله ، بدرستى كه من قطع نمى كنم علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و
آثار پيغمبرى را از عقب ذريت تو تا روز قيامت ، و هرگز زمين را نمى گذارم مگر آنكه در
آن عالمى هست كه به آن دين من و طاعت مرا بشناسد، پس او نجاتى خواهد بود براى هر كه
متولد شد ميان تو و ميان نوح .
و ياد كرد حضرت آدم نوح را و گفت : حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه اسم او نوح
است و او مردم را بسوى خدا خواهد خواند، پس او را به دروغ نسبت خواهند داد و خدا قوم او را
به طوفان خواهد كشت ، و ميان آدم و نوح ده پدر فاصله بود كه همه پيغمبران خدا بودند.
و وصيت كرد آدم به هبة الله كه : هر كه او را دريابد از شما بايد كه به او ايمان
بياورد و پيروى او بكند و تصديق او بكند تا از غرق نجات يابد.
پس چون آدم بيمار شد به آن بيمارى كه از دنيا رفت ، هبة الله را طلبيد و گفت : اگر
جبرئيل يا ديگرى را از ملائكه ببينى ، سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم از تو هديه
مى طلبد از ميوه هاى بهشت . پس هبة الله به جبرئيل رسيد و پيغام پدر خود را رسانيد،
جبرئيل گفت كه :اى هبة الله !پدرت به عالم قدس
ارتحال نموده و من نازل نشده ام مگر از براى نماز كردن بر او. پس چون
جبرئيل برگشت ، هبة الله ديد كه حضرت آدم دار فانى را وداع نموده است ، پس
جبرئيل به آن حضرت تعليم نمود كه چگونه او را
غسل دهد، پس او را غسل داد و چون وقت نماز شد هبة الله گفت كه :اى
جبرئيل !پيش بايست و نماز كن بر آدم ، جبرئيل گفت كه :اى هبة الله ! خدا ما را امر كرد كه
سجده كنيم پدر تو را در بهشت ، پس ما را نيست كه امامت كنيم احدى از فرزندان او را.
پس هبة الله پيش ايستاد و نماز كرد بر آدم و
جبرئيل در پشت سر او ايستاد با گروهى از ملائكه و بر او سى تكبير گفت ، پس خدا امر
كرد جبرئيل را كه بيست و پنج تكبير را بردارد از فرزندان آدم ، پس امروز سنت در ميان ما
پنج تكبير است ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر
اهل بدر هفت تكبير و نه تكبير هم گفت .
پس چون هبة الله آدم را دفن كرد، قابيل به نزد او آمد و گفت :اى هبة الله !من ديدم پدرم آدم
را كه تو را مخصوص گردانيد از علم به آنچه مرا به آن مخصوص نگردانيده ، و آن
همان علم است كه دعا كرد به آن برادرم هابيل را پس قربانى او
مقبول شد، و من از براى اين او را كشتم كه او فرزندان نداشته باشد كه فخر كنند بر
فرزندان من و گويند كه : ما فرزندان آنيم كه قربانى او
قبول شد و شما آن كسيد كه قربانى شما مقبول نشد، و اگر تو اظهار مى كنى چيزى از
آن علم را كه پدرت تو را مخصوص گردانيده است به آن ، تو را نيز مى كشم چنانچه
هابيل را كشتم .
پس هبة الله و فرزندانش پنهان مى كردند آنچه را نزد ايشان بود از علم و ايمان و اسم
اكبر و ميراث و آثار علم پيغمبرى تا مبعوث شد حضرت نوح و ظاهر شد وصيت هبة الله ،
چون نظر كردند در وصيت يافتند كه پدر ايشان آدم بشارت داده است به او، پس ايمان
به او آوردند و او را پيروى و تصديق كردند.
و حضرت آدم وصيت كرده بود هبة الله را كه اين وصيت را تعاهد و ملاحظه نمايند در هر
سالى ، پس روز عيدى باشد آن روز از براى ايشان ، پس تعاهد مى كردند و ملاحظه مى
نمودند تا مبعوث شدن نوح را در زمانى كه مبعوث شد در آن ، و همچنين سنت جارى شد در
وصيت هر پيغمبرى تا مبعوث شد محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
و نوح را نشناختند مگر به آن علمى كه نزد ايشان بود، و اين است معنى آيه ( و لقد
ارسلنا نوحا) (81)، و بودند ميان آدم و نوح پيغمبران كه خود را مخفى مى داشتند و
پيغمبران كه آشكار مى كردند، و به اين سبب ذكر آنها در قرآن مخفى گرديده است و نام
برده نشده اند، چنانچه آنها كه آشكار مى كردند از پيغمبران نام برده شده اند، چنانچه
حق تعالى مى فرمايد كه و رسلا قد قصصناهم عليك من
قبل و رسلا لم نقصصهم عليك (82)يعنى : رسولى چند كه قصه ايشان را
خوانده ام بر تو و رسولى چند كه قصه ايشان را نخوانده ام بر تو ، حضرت
فرمود: يعنى آنها كه نام نبرده است ،پنهان بوده اند. چنانچه نام برده است آنها را كه
آشكارا بوده اند.
پس نوح در ميان قوم خود مكث نمود هزار كم پنجاه
سال ، كه در پيغمبرى احدى با او شريك نبود، و ليكن او مبعوث شده بود بر گروهى كه
تكذيب كننده بودند پيغمبرانى را كه ميان نوح و آدم بودند، چنانچه حق تعالى مى
فرمايد كه : تكذيب كرده اند قوم نوح مرسلان را (83) يعنى آنها را كه در
ميان او و آدم بودند، پس چون پيغمبرى نوح منقضى شد و ايامش تمام شد، حق تعالى به
او وحى كرد كه :اى نوح !پيغمبرى تو منقضى شد و ايام تو تمام شد پس بگردان علمى
را كه نزد توست و ايمان و اسم بزرگ و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را در عقب از ذريت
خود نزد سام ، چنانچه قطع نكرده ام اينها را از خانواده پيغمبران كه ميان تو و ميان آدم
بودند، و هرگز زمين را نخواهم گذاشت مگر آنكه در آن عالمى باشد كه به او دين و طاعت
من شناخته شود و سبب نجات آنها گردد كه متولد مى شوند ميان نبوت هر پيغمبرى تا
مبعوث گردد پيغمبر ديگر كه آشكارا كند دعوت را.
و بعد از سام نبود مگر هود، پس ميان نوح و هود پيغمبران بودند، بعضى پنهان و بعضى
آشكار. نوح فرمود كه : حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه او را هود گويند، و او قوم
خود را بسوى خدا دعوت خواهد كرد، پس تكذيب او خواهند نمود و خدا قوم او را هلاك خواهد
كرد، پس هر كه از شما او را دريابد البته ايمان به او بياورد و پيروى او بكند،
بدرستى كه حق تعالى او را نجات خواهد داد از عذاب .
پس وصيت كرد نوح پسر خود سام را كه اين وصيت را تعاهد و ملاحظه نمايند در سر هر
سال كه روز عيد ايشان باشد، پس پيوسته تعاهد مى كردند در آن روز تا مبعوث شدن
حضرت هود را و زمانى را كه در آن زمان بيرون خواهد آمد.
پس چون خدا هود را مبعوث گردانيد، نظر كردند در آنچه نزد ايشان بود از علم و ايمان و
ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوت ، پس يافتند هود را پيغمبرى كه پدر ايشان نوح
به ايشان بشارت داده بود، پس ايمان به او آوردند و پيروى او كردند، پس نجات
يافتند از عذاب او، چنانچه خدا مى فرمايد كه ( و الى عاد اخاهم هودا) (84)، و مى
فرمايد كه (كذبت عاد المرسلين ) (85)، و فرمود و وصى بها ابراهيم بنيه و
يعقوب (86)، و فرموده است : بخشيديم ما به ابراهيم ، اسحق و يعقوب را و هر
يك را هدايت كرده ايم ، يعنى از براى اينكه پيغمبرى را در
اهل بيت او قرار دهيم و نوح را هدايت كرديم پيشتر (87)، يعنى براى اينكه
پيغمبرى را در اهل بيت او قرار دهيم .
پس ماءمور شدند عقب از ذريت پيغمبران كه پيش از ابراهيم بودند كه خبر دهند به آمدن
حضرت ابراهيم و تعاهد وصيت به آن حضرت بكنند، و ميان هود و ابراهيم ده پشت بودند
از پيغمبران ، پس چنين بود سنت الهى كه ميان هر پيغمبرى از مشاهير انبيا و ميان پيغمبر
ديگر از مشاهير ايشان ده پدر يا نه پدر يا هشت پدر فاصله بود كه همه پيغمبر بودند،
و هر پيغمبرى وصيت به مبعوث شدن پيغمبر بعد از خود مى كرد، و امر مى كرد اوصياى
خود را كه تعاهد آن وصيت بكنند چنانچه آدم و نوح و هود و صالح و شعيب و ابراهيم كردند
تا منتهى شد به يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ، و بعد از يوسف در فرزندان
برادرش جارى شد كه اسباط بودند تا منتهى شد به حضرت موسى بن عمران ، و ميان
يوسف و موسى ده نفر بودند از پيغمبران ، پس حق تعالى موسى و هارون را فرستاد
بسوى فرعون و هامان و قارون .
پس حق تعالى پيغمبران فرستاد پياپى بسوى هر امتى پيغمبر ايشان كه مى آمد او را
تكذيب مى كردند و حق تعالى هر يك از ايشان را بعد از ديگرى به عذابهاى خود معذب مى
گردانيد و از ايشان بغير از قصه و حكايتى باقى نماند (88) پس بودند بنى
اسرائيل كه مى كشتند در يك روز دو پيغمبر و سه و چهار پيغمبر، حتى آنكه گاه بود در
يك روز هفتاد پيغمبر كشته مى شد و هيچ پروا نمى كردند، و بازار سبزى فروشى تا
آخر روز برقرار بود، پس چون تورات حضرت موسى
نازل شد، بشارت داد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم . و ميان يوسف و موسى ده
پيغمبر بودند، و وصى موسى بن عمران يوشع بن نون بود، و اوست فتاى او كه خدا در
قرآن فرموده است كه : (اذ قال موسى لفتاه ). (89)
پس پيوسته پيغمبران بشارت مى دادند به محمد صلى الله عليه و آله و سلم چنانچه حق
تعالى مى فرمايد كه (يجدونه ) يعنى : مى يابند يهود و نصارى صفت و نام محمد
صلى الله عليه و آله و سلم مكتوبا عندهم فى التورية و
الانجيل (90) يعنى نوشته شده نزد ايشان در تورات و
انجيل كه امر مى كند ايشان را به نيكيها و نهى مى كند ايشان را از بديها . و حكايت
كرده است از عيسى بن مريم و مبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه احمد (91)
يعنى : حال آنكه بشارت دهنده است به رسولى كه مى آيد بعد از او كه نامش احمد
است .
پس بشارت دادند پيغمبران بعضى بعضى را تا رسيد به محمد صلى الله عليه و آله و
سلم ، پس چون زمان پيغمبرى آن حضرت تمام شد و ايام عمرش به آخر رسيد، حق تعالى
به او وحى كرد كه :اى محمد!پيغمبرى خود را تمام كردى و ايامت به آخر رسيد، پس
بگردان علمى را كه نزد توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را
به نزد على بن ابى طالب ، بدرستى كه قطع نخواهم كرد اينها را از فرزندان تو
چنانچه قطع نكردم از خانه هاى پيغمبران كه ميان تو و ميان پدرت آدم بودند، چنانچه در
قرآن فرموده است كه ان الله اصطفى آدم و نوحا و
آل ابراهيم و آل عمران على العالمينَ ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم
(92)يعنى : خدا برگزيد آدم و نوح و
آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان و حال آنكه ذريتى چندند كه بعضى از ايشان از
بعضى اند، و خدا شنوا و دانا است ، و محمد
داخل آل ابراهيم است .
پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى علم را
جهل نگردانيده ، يعنى امر علمائى كه صاحب علوم الهى اند
مجهول نگذاشته است بلكه نص بر هر عالمى و پيغمبرى و امامى كرده است و ايشان را به
مردم شناسانده است ، يا آنكه كسى را براى خلق تعيين نمى كند به خلافت كه
جاهل به بعضى از احكام و مصالح خلق باشد.
پس فرمود كه : وانگذاشته است امر دين خود را به ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى و
ليكن فرستاده است رسولى از ملائكه بسوى پيغمبر خود كه او را امر كرده است به آنچه
مى خواهد، و خبر مى دهد او را به علم گذشته و آينده . پس دانستند اين علم را پيغمبران خدا
و برگزيده هاى او از پدران و برادران ، از آن ذريتى كه بعضى از ايشان از بعضى
اند، چنانچه فرموده است در قرآن : بتحقيق كه عطا كرديم به
آل ابراهيم كتاب و حكمت را، و داديم به ايشان پادشاهى بزرگ (93)؛ اما كتاب ،
پس پيغمبرى است ؛ و اما حكمت ، پس ايشان حكيم و دانايان از پيغمبران و برگزيدگانند،
و همه از آن ذريتند كه بعضى از بعضى ديگرند كه حق تعالى در ايشان پيغمبرى را
قرار داده است ، و در ايشان عاقبت نيكو و نگاه داشتن پيمان را مقرر داشته است تا منقضى
شود دنيا، پس ايشانند دانايان و واليان امر خدا و استنباط كنندگان علم خدا و هدايت
كنندگان مردم . پس اين است بيان فضيلتى كه خدا ظاهر كرده است در پيغمبران و رسولان
و حكما و پيشوايان هدايت و خليفه هاى خدا كه واليان امر اويند، و استنباط كنندگان علم او
و اهل آثار علم اويند از ذريتى كه بعضى از بعضى بهم رسيده اند از برگزيدگان بعد
از پيغمبران و از آل و برادران و از ذريت و از خانواده هاى پيغمبران .
پس كسى كه عمل كند به علم ايشان نجات مى يابد به يارى ايشان ، و كسى كه واليان
امر خلافت خدا و اهل استنباط علم خدا را در غير برگزيدگان از خانواده هاى پيغمبران قرار
دهد پس مخالفت امر الهى كرده است و جاهلان را واليان امر خدا كرده ، و هر كه گمان كند
آنها علم را بر خود مى بندند و بى هدايتى از جانب خدا استنباط علم الهى كرده اند و دروغ
بسته اند بر خدا و ميل كرده اند از وصيت و فرمانبردارى خدا پس نگذاشته اند
فضل خدا را در آنجا كه خدا گذاشته است ، پس گمراه شدند و گمراه كردند اتباع خود
را و ايشان را در قيامت حجتى نخواهد بود، و نيست حجت مگر در
آل ابراهيم زيرا كه خدا فرموده است كه فقد آتينا
آل ابراهيم الكتاب . (94)
پس حجت ، پيغمبران است و اهل خانه هاى پيغمبران تا روز قيامت ، زيرا كه كتاب خدا ناطق
است به اين وصيت ، و خدا خبر داده است كه اين خلافت كبرى در فرزندان انبيا و در خانواده
اى چند است كه حق تعالى ايشان را رفعت داده است بر ساير مردم ، پس فرموده است كه
فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (95)، كه بعد از آيه نور كه در
شاءن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
نازل شده ، اين آيه را نازل ساخته است ، و ترجمه اش آن است كه : در خانه هائى كه
رخصت داده است خدا و مقدر و مقرر فرموده است كه بلند گردانيده شوند آنها، و ياد كرده
شود در آنها با نام خدا .
حضرت فرمود كه : اين خانه ها يا خانواده هاى پيغمبران و رسولان و دانايان و پيشوايان
هدايت است . اين است بيان عروه ايمان كه كه به چنگ زدن در آن نجات يافته است پيش از
شما و به همين نجات مى يابد هر كه متابعت هدايت كند بعد از شما، و بتحقيق كه خدا در
كتابش فرموده است كه : نوح را هدايت كرديم پيشتر، و از ذريت او داود و سليمان و
ايوب و يوسف و موسى و هارون را، و چنين جزا مى دهيم نيكوكاران را، و زكريا و يحيى و
عيسى و الياس را هر يك از ايشان از شايستگانند، و
اسماعيل و يسع و يونس و لوط را و هر يك را فضيلت داده ايم بر عالميان ، و از پدران و
ذريتهاى ايشان و برادران ايشان و برگزيديم ايشان را و هدايت كرديم ايشان را به راه
راست ، ايشانند آنها كه داده ايم به ايشان كتاب و حكم و پيغمبرى را، پس اگر كافر
شوند به آنها اين گروه پس موكل كرده ايم به اينها قومى را كه كافر نيستند به اينها
(96)
حضرت فرمود كه : يعنى اگر كافر شوند امت تو، پس
موكل كرده ام اهل بيت تو را به آن ايمان كه تو را به آن ايمان فرستاده ام ، پس كافر
نمى شوند به آن هرگز، و ضايع نمى گردانم ايمانى را كه تو را به آن فرستاده ام
، و گردانيده ام اهل بيت تو را بعد از تو نشانه راه هدايت در ميان امت تو، و واليان امر
خلافت بعد از تو، و اهل استنباط علم من كه در آن دروغى و گناهى و وزرى و طغيانى و
ريائى نيست ، اين است بيان آنچه خدا ظاهر كرده است از امر اين امت بعد از پيغمبرشان .
بدرستى كه حق تعالى مطهر و معصوم گردانيده است
اهل بيت پيغمبر خود را، و مودت ايشان را اجر رسالت آن حضرت گردانيده است ، و جارى
كرده براى ايشان ولايت و امامت را، و گردانيده است ايشان را اوصيا و دوستان و امامان خود
در امت آن حضرت بعد از او، پس عبرت گيريد اى گروه مردم ، و تفكر كنيد در آنچه من
گفته ام كه حق تعالى در كجا گذاشته امامت و اطاعت و مودت و استنباط علم و حجت خود را،
پس اين را قبول كنيد و به اين متمسك شويد تا نجات يابيد، و شما را به آن حجتى باشد
در روز قيامت و رستگارى يابيد كه ايشان وسيله و واسطه اند ميان شما و پروردگار
شما، و ولايت شما نمى رسد به خدا مگر به ايشان ، پس هر كه اين را
بعمل آورد بر خدا لازم است كه او را گرامى دارد و عذاب نكند، و هر كه اتيان كند بغير
آنچه خدا او را امر كرده است بر خدا لازم است كه او را
ذليل گرداند و معذب سازد.
بدرستى كه بعضى از پيغمبران رسالت ايشان مخصوص جمعى بوده است ، و بعضى
رسالت ايشان عام بوده است :
اما نوح ، پس فرستاده شده بود بسوى هر كه در زمين بود به پيغمبرى عام و رسالتى
شامل .
و اما هود، پس او فرستاده شد بسوى قوم عاد به پيغمبرى مخصو(ص )
و اما صالح ، پس او فرستاده شد بسوى ثمود كه
اهل يك ده كوچك بودند در كنار دريا كه چهل خانه نبودند.
و اما شعيب ، پس او فرستاده شد بسوى شهر مدين كه او
چهل خانه تمام نمى شد.
و اما ابراهيم ، پس پيغمبرى او در كوثاريا (97) بود كه دهى است از دهات
عراق ، كه اول امر پيغمبريش در آنجا بود پس از آنجا هجرت كردند از براى
قتال ، چنانكه حق تعالى فرموده است كه : ابراهيم گفت : انى مهاجر الى ربى سيهدين
(98) يعنى : من هجرت كننده ام بسوى پروردگار خود، بزودى مرا هدايت خواهد
كرد ، پس هجرت ابراهيم پى قتال بود.
و اما اسحاق ، پس نبوتش بعد از ابراهيم بود.
اما يعقوب پس نبوتش در زمين كنعان بود و از آنجا رفت به مصر و در آنجا به عالم بقا
رحلت كرد، پس بدنش را برداشتند و آوردند به زمين كنعان و در آنجا دفن كردند، و
خوابى كه حضرت يوسف ديد كه يازده كوكب و آفتاب و ماه او را سجده نمودند، پس
ابتداى نبوتش در مصر بود، ديگر اسباط يازده نفر بودند بعد از حضرت يوسف ، پس
فرستاد موسى و هارون را به زمين مصر، پس حق تعالى فرستاد يوشع بن نون را
بسوى بنى اسرائيل بعد از موسى ، و ابتداى پيغمبرى او در آن صحرا بود كه حيران
شدند در آن بنى اسرائيل ، پس ديگر بودند پيغمبران
مرسل بسيار كه بعضى از آنها را حق تعالى قصه ايشان را براى محمد صلى الله عليه
و آله و سلم ذكر كرده است و بعضى را ذكر نكرده است ، پس فرستاد حق تعالى عيسى بن
مريم را بسوى بنى اسرائيل و بس ، پس پيغمبرى او در بيت المقدس بود، بعد از او
حواريون دوازده نفر بودند پس پيوسته ايمان پنهان بود در بقيه
اهل او از روزى كه حق تعالى عيسى را به آسمان برد، و حق تعالى محمد صلى الله عليه
و آله و سلم را بسوى جنيان و آدميان فرستاد و آخر پيغمبران بود و بعد از آن دوازده
وصى مقرر فرمود، بعضى را ما دريافتيم و بعضى پيش گذشته اند و بعضى بعد از
اين خواهند آمد، پس اين است امر پيغمبرى و رسالت ، و هر پيغمبرى كه بسوى بنى
اسرائيل مبعوث شد، خواه خاص و خواه عام ، او را وصى بوده است و سنت الهى چنين جارى
شده است ، و اوصيائى كه بعد از اين محمدند بر سنت اوصياى عيسى اند و اميرالمؤ منين
عليه السلام بر سنت حضرت مسيح بود، اين است بيان سنت و
امثال اوصيا بعد از پيغمبران . (99)
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق كه
رسول خدا فرمود: من سيد و بهتر پيغمبرانم ، و وصى من سيد و اشرف اوصياى پيغمبران
است ،و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبرانند، بدرستى كه حضرت آدم سؤ
ال نمود از خداوند عالميان كه از براى او وصى شايسته اى قرار دهد، پس حق تعالى وحى
كرد بسوى او كه : من گرامى داشتم پيغمبران را به پيغمبرى ، و آزمايش كردم خلق خود را
و گردانيدم نيكان ايشان را اوصياى پيغمبران ؛ پس وحى نمود حق تعالى به او كه :اى آدم
!وصيت نما بسوى شيث ؛ پس وصيت نمود آدم بسوى شيث و او هبة الله فرزند آدم است ؛ و
وصيت نمود شيث بسوى فرزند خود شبان ؛ و او پسر آن حوريه بود كه حق تعالى براى
آدم نازل ساخت از بهشت و او را تزويج نمود به پسر خود؛ و شبان وصيت نمود به محلث
(100)؛ و محلث بسوى محوق ؛ و وصيت نمود محوق بسوى عميث (101)؛ و عميث بسوى
اخنوق (102)كه حضرت ادريس است ؛ و وصيت نمود ادريس بسوى ناحور (103)؛ و
ناحور وصيتها را تسليم نمود به حضرت نوح عليه السلام .
و وصيت نمود نوح بسوى سام ؛ و سام به عثامر؛ و وصيت نمود عثامر بسوى برعيثاشا؛ و
وصيت نمود برعيثاشا بسوى يافث ؛ و يافث بسوى بره ؛ و بره بسوى جفيه (104)؛
پس جفيه بسوى عمران ؛ و عمران وصيت را تسليم نمود به حضرت ابراهيم ؛ و ابراهيم
بسوى پسرش اسماعيل ؛ و وصيت نمود اسماعيل بسوى اسحاق ؛ و اسحاق بسوى يعقوب ؛
و يعقوب بسوى يوسف ؛ و يوسف بسوى شبريا (105)؛ و شبريا بسوى شعيب ؛ و شعيب
تسليم كرد وصيتها را بسوى موسى بن عمران .
و وصيت نمود موسى بن عمران بسوى يوشع بن نون ؛ و يوشع بسوى داود؛ و داود
بسوى سليمان ؛ و سليمان بسوى آصف بن برخيا؛ و آصف بسوى زكريا؛ و زكريا
تسليم نمود وصايا را به حضرت عيسى بن مريم ؛ و وصيت نمود عيسى بسوى شمعون
بن حمون الصفا؛ و وصيت نمود شمعون بسوى يحيى بن زكريا؛ و يحيى بسوى منذر؛ و
منذر بسوى سليمه ؛ و سليمه بسوى برده .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : برده وصيتها را تسليم به من
نمود، و من به تو مى دهم يا على ، و تو مى دهى به وصى خود، و وصى تو مى دهد به
اوصياى تو از فرزندان تو، هر يك بعد از ديگرى تا داده شود به بهترين
اهل زمين بعد از تو كه آخر ائمه است ، و اختلاف خواهند كرد بر تو اختلاف شديدى ؛ هر
كه ثابت بماند بر اعتقاد به امامت تو چنان است كه بر من اقامت كرده باشد، و هر كه از
تو دور شود و پيروى نكند او در آتش است و آتش جاى كافران است . (106)
|