طمع كارى و ذلت
طمع كارى كه براى دست يافتن به خواهش نفسانى خود، به هر پستى و ذلتى تن مى
دهد. از چاپلوسى و تملق اباندارد، هرگز قادر نيست به عزت و كرامت نفس
ناسل گردد و تمايل شرف انسانى خود ارضا نمايد.
(سئل اميرالمؤ منين عليه السلام : اى ذل .
قال الحرص على الدنيا.(838) )
از حضرت على عليه السلام سوال شد: پست ترين ذلت ها كدام است ؟ در جواب حرص دنيا
را بزرگ ترين ذلت و خوارى خواند.
(و عنه عليه السلام : الطامع فى و ثاق
الذل . (839) )
و نيز فرموده است : طمع كار با ذلت و خوارى هم پيمان است .
نبايد كه خود پست و دون بشمرى
|
چو خود خويشتن پست بينى و خوار
|
بلندى نديد آن كه خود پست شد
|
ناكامى آزمندان
بدبختانه ، آزمندان با تن دادن به بدترين ذلت ها، هرگز به آرزوى
دل نمى رسند و سرانجام ناكام از دنيا مى روند. زيرا اگر به فرض مرد حريصى به
تمام ثروت روى زمين دست يابد، نفس طماع و فزون طلبش قانع نمى شود و در خود
احساس بى نيازى نمى نمايد.
( حمزه بن حمران قال : شكار جل الى ابى عبدالله عليه السلام انه يطلب فيصيب
و لا يقنع و تنازعه نفسه الى ماهو اكثر منه و
قال علمنى شيئا انتفع به فقال ابو عبدالله عليه السلام : ان كان ما يكفيك و ان كان ما
يكفيك لا يغنيك فكل ما فيها لايغنيك (840) )
كشمكش هاى درونى
حمزه بن حمران مى گويد: مردى از وضع روحى و اخلاقى خود به حضرت صادق عليه
السلام شكايت كرد كه در طلب مال مى رود و ثروت به دست مى اورد، ولى قانع نمى
شود و نفس حريمش با وى منازعه دارد و مال بيشترى طلب مى كند. سپس گفت : به من چيزى
بياموزيد كه در اصلاح خوى خود منتفع شوم .
حضرت در جواب فرمود: اگر به كفاف زندگى اكتفا كنى ، كم ترين
مال دنيايى نيازت مى كند و اگر اكتفا نكنى ، تمام ثروت جهان نمى تواند تو را غنى و
بى نياز سازد.
نتيجه آن كه ناسازگارى و تضاد پاره اى از غرايز و تمايلات طبيعى ، از عواملى است
كه آزادى بشر را محدود مى كند و آدمى را از اعمال قسمتى از تمنياتش باز مى دارد.
لزوم تعديلتمايلات
جوانى كه مى خواهد به تمام خواهش هاى طبيعى خود
نايل گردد و از هر جهت خوشبخت و كامياب باشد، بايد از آزادى بى قيد و شرط چشم
بپوشد و از افراطكارى و زياده روى باز ايستد. بايد خواهش هاى درونى خود را عاقلانه
تعديل كند و هر يك در جاى خود با اندازه گيرى صحيح ارضا نمايد.
سومين عاملى كه آزادى خودسرانه و بى حساب ما را محدود مى كند و افراد را از
اعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، لزوم مراعات قوانين و مقرراتى است كه به
منظور تاءمين زندگى اجتماعى و خفظ اساس تمدن وضع شده است .
به بيان واضح تر، بشر خواستار ادامه حيات و استفاده از لذايذ زندگى است . بشر
علاقه مند است كه استعدادهاى درونى خود را به فعليت بياورد و به كمالاتى كه
شايسته مقام انسان است نايل گردد و خلاصه هر انسانى خواهان خوشبختى و سعادت مادى
و معنوى است و اين مقصود جز با تشكيل زندگى اجتماعى و جلب همكارى دگران به دست
نمى آيد.
قوانين و تحديد آزادى
برقرارى تمدن و تنظيم زندگى اجتماعى مستلزم وضع يك سلسله قوانين و مقرراتى است
كه حقوق و حدود افراد جامعه را تعيين كند و مردم را از تجاوز به يكديگر باز دارد. لازمه
اجراى چنين مقرراتى ، محدود شدن آزادى و سركوب شده پاره اى از تمايلات غريزى و
خواهش هاى طبيعى است .
كسى كه بر قرارى تمدن را در راه نيل به سعادت انسانى ضرورى مى داند، كسى كه
براى احراز خوشبختى ، به زندگى اجتماعى تن مى دهد، ناچار بايد مقررات آن را نيز
بپذيرد. آزادى خود را محدود كند و غرايز و تمايلات خويش را با توجه به مصلحت هاى
اجتماعى ارضا نمايد.
هدف تمدن
(معمولا براى تمدن دو هدف تشخيص داده مى شود يكى مبارزه بر ضد طبيعت و ديگرى
تنظيم زندگى اجتماعى . ولى اين دو هدف در حقيقت
وسايل و مراحلى به شمار مى روند كه مقصود نهايى انسان را، كه عبارت از
نيل به سعادت است ، تاءمين نمايند. به زبان ساده تر، اميد و توقع ابدى بشريت
دسترسى به خوشبختى و سعادت است و دو هدف مزبور انسان را در رسيدن به اين مقصود
يارى مى دهد.
بايد دانست كه سعادت فقط در ارضاى مادى غرايز ابتدائى نيست ، بلكه در ارضاى
تمايلاتى هم كه مشتق از اين غرايز هستند، وجود دارد. مثلا غرايز جنسى در نتيجه تصعيد
ممكن است به صورت تمايل به زيبايى و هنر و غيره در بيايند و اقناع اين نوع
تمايل نيز خود موجب درك سعادت مى گردد.
تمدن فرد را مجبور مى كند كه در بسيارى از تحريك هاى غريزى خود تغيير
شكل داده و آن ها را پس از جرح و تعديل ، با محيط اجتماع سازگار سازد. به همين جهت ،
تمدن ملزم است تمايلات را كه تغيير شكل و تغيير مكان داده اند، راضى سازد.)
(841)
مقررات تمدن به منزله زنجيرى است كه بشر با اراده و اختيار خود به دست و پاى خويش
گذارده و عملا آزادى خود را محدود كرده است . در اين زمينه ممكن است اين
سوال پيش آيد كه آيا وضع قوانين محدودكننده از ناحيه بشر، با فطرت آزادى خواهى
بشر منافات ندارد؟ به عبارت ديگر، اگر آدمى طبعا عاشق آزادى است ، پس چرا با وضع
قوانين ، عملا از خود سلب آزادى مى كند و خويشتن را محدود مى نمايد ؟
تحديدهاى آزادى دليل آزادى است
پاسخش اين است كه اين كار نه تنها منافى با آزادى خواهى بشر نيست ، بلكه بر عكس ،
بع كار بستن مصلحت هاى عقلانى و اجراى مقررات ضرورى زندگى ، در هر مرود؛
دليل آزادى انسان است .
مثلا بيمارى كه احتياج به عمل جراحى دارد، براى بهبود مزاج به بيمارستان مى رود. خود
را در اختيار جراح مى گذارد و چند هفته از خويشتن سلب آزادى مى كند. اين سلب آزادى
عقلانى كه براى نيل به سلامتى ضرورى است ، خود
دليل آزادى بيمار است .
كارگر براى تهيه و تاءمين لوازم زندگى روزى چند ساعت ، خود را در محيط كارخانه يا
در عمق معدن زندانى مى كند و عملا از خويشتن سلب آزادى مى نمايد ولى اين محدوديت ، كه
ضرورت يك زندگى شرافتمندانه آن را به وجود آورده است ، خود
دليل بر آزادى كارگر است .
حدشناسى در اجتماع
ضرورت برقرارى تمدن و لزوم زندگى اجتماعى نيز ايجاب كرده است كه بشر از
آزادى خود استفاده كند و با روشن بينى ، قوانينى را براى محدود كردن تمايلات خويش
وضع نمايد تا هر يك از افراد جامعه ، حد خود را بشناسد و با توجه با مصلحتهاى
عمومى با مردم بياميزد و از مزاياى حيات بهره مند گردد.
به عبارت ديگر، بشر براى برقرارى آزادى عاقلانه و
نيل به سعادت انسانى از خود سلب آزادى خودسرانه كرده و با وضع قوانين ، خويشتن را
محدود كرده است تا همه مردم بتوانند راه زندگى را آزادانه و در
كمال آرامش و ايمنى بپيمايند و از تجاوز متجاوزين مصون باشند. اين
عمل ، نه تنها با آزادى خواهى بشر منافات ندارد بلكه خودسند آزادى انسان و وسيله
استفاده از آزادى است .
ويل دورانت مى گويد:
(نخستين شرط آزادى محدوديت است . زندگى ،
تعادل نيروهاى متخالف است ، همچنان كه معلق بودن زمين در فضا نتيجه
تعادل نيروهاى متخالف مى باشد.
مردم در شجاعت و استعداد چنان مختلف هستند كه اگر قيد و بندى در مى زند و رشد مى كند
و بشريت را به حال ركورد نوميد كننده اى مى افكند.) (842)
آغاز آزادى
جان ديويى مى گويد:
(ادراك لزوم وضع قوانين خاص ، نقش بزرگى در آزادى بازى مى كند. آزادى در حقيقت
عبارت از درك حقيقت يك ضرورت است . هنگامى كه ما قانون را براى پيش بينى عواقب و
با تاءمين نتيجه اى به كار مى بريم ، آزادى ما آغاز مى گردد.) (843)
تشكيل زندگى اجتماعى براى تاءمين سعادت مادى و معنوى بشر، يك ضرورت اجتناب
ناپذير است كه در گذشته و حال وجود داشته و خواهد داشت . بدون ترديد، ارزش تمدن
ها در هر عصرى ، به اعتبار اختلاف قوانين موضوعه و تفاوت سطح افكار مردم متفاوت
بوده و هست .
حقوق بر اساس انصاف
بهترين زندگى اجتماعى و عالى ترين تمدن انسانى آن تمدنى است كه حقوق و حدود
افراد جامعه ، بر مبناى حق و انصاف تعيين شده باشد. به علاوه ، مردمش به نسبت ، داراى
لياقت و شايستگى بيشترى باشند.
در زندگى اجتماعى همه مردم از فوايد تعاون و همكارى هاى عمومى برخوردارند و به
شايستگى راه تكامل را مى پيمايند، ولى قانون به احدى اجازه ستمكارى و تجاوز به
حقوق دگران را نمى دهد.
در تمدن عالى انسانى ، تمام افراد جامعه داراى آزادى فردى هستند و مى توانند آزادانه
در راه اصلاح و رستگارى خود گام بردارند، ولى حق ندارند به افراطكارى و لاابالى
گرى دست بزنند و از آزادى فردى خود سوء استفاده نمايند.
كيفر تجاوز به حقوق دگران
در زندگى اجتماعى ، اگر افراد از مقررات تمدن اطاعت نمايند و تمايلات خود را با
شرايط آن هم آهنگ سازند، مى توانند يك عمر آزادى خود را به شايستگى حفظ كنند و
آزادانه از مزاياى تمدن بهره مند گردند. بر عكس ، اگر كسى از مقررات عادلانه آن
سرپيچى نمايد، نه تنها به آزادى بيشترى
نايل نمى شود، بلكه به سبب تجاوزكارى و تعدى به حقوق دگران ، آزادى قانونى
نيز براى هميشه يا مدت معينى از وى سلب مى گردد و در بعضى از مواقع از حق حيات
محروم مى شود.
(قال على عليه السلام : من قام بشرائط الحرية
اهل للعتق و من قصر عن احكام الحريه اعيد الى الرق . ) (844)
على عليه السلام فرموده : هر كس به شرايط و لوازم حريت
عمل كند، شايسته آزادى است و هر كس در انجام وظايف و مقررات آزادى كوتاهى نمايد، به
ذلت بردگى بر مى گردد.
تحديد آزادى
مى گويند در دنياى كنونى اين جمله زبانزد عموم مردم در كشورهاى متمدن است كه :
در جامعه فردى حق دارد از آزادى به مقدارى استفاده كند كه مضر به آزادى دگران نباشد.
اين عبارت كوتاه و جامع ، به مردم همه كشورهاى متمدن فهمانده است كه تحديد آزادى
فردى و چشم پوشى از اعمال پاره اى از خواهش هاى نفسانى ، شرط اساسى استفاده از
زندگى اجتماعى است . كسى كه مى خواهد از مزاياى تمدن بهرمند گردد و در جامعه با
مردم زندگانى كند، بايد آزادى خود را با آزادى دگران تطبيق دهد و تمايلات خويش را
با توجه به مصلحت هاى جامعه اعمال نمايد و اگر از اين دستور سرپيچى كند، مورد
مواخذه قرار مى گيرد و به تناسب تخلفش مجازات مى شود.
مدلول اين عبارت ، مطلب جديدى نيست كه تصور شود دنياى متمدن امروز به تازگى آنرا
فهميده و براى حفظ حقوق افراد جامعه و استقرار تمدن عملا به كار بسته است .
اسلام و آزادى فردى
اين موضوع در دنياى تيره چهارده قرن قبل ، در روزگار پايه گذارى تمدن اسلام ، مورد
توجه رسول اكرم بوده و در كمال صراحت از آزادى هاى فردى مضر به حقوق و آزادى
دگران جلوگيرى كرده است .
امام باقر عليه السلام فرموده : سمره بن جندب در محوطه اى كه متغلق به يكى از
انصار بود، درخت خرماى باردارى داشت و راه ورود به آن محوطه ، از خانه مسكونى همان
مرد انصارى بود. سمره ، براى آن كه به درخت خود سركشى كند، بدون اجازه وارد آن
خانه مى شد و به محوطه مى رفت .
تجاوز به آزادى غير
انصارى كه از عمل سمره ناراحت شده بود، از وى خواست كه هر بار
قبل از ورود به منزلش اجازه بگيرد، ولى سمره به درخواست او توجه نكرد و همچنان
بدون اجازه وارد منزل مى شد. مرد انصارى به شكايت نزد پيغمبر اكرم آمد و جريان را به
عرض رساند.
حضرت رسول اكرم سمره را احضار كرد و گفته هاى شاكى را به اطلاعش رساند و
صريحا فرمود هر وقت خواستى از منزل انصارى عبورى كنى ، اجازه بگير. سمره از اطاعت
امر رسول اكرم نيز ابا كرد و از قبول استجاره سر بازد. حضرت با مشاهده اين وضع
پيشنهاد كرد كه درخت خود را بفروشد و ضمنا براى آن كه او را در انجام معامله تشويق
فرمايد، قيمت آن را به چند برابر بالا برد و سرانجام فرمود به هر مبلغى كه مايلى
آن را واگذار كن . سمره از معامله درخت نيز خوددارى كرد و براى فروش آن ، ولو به چند
برابر قيمتش ، حاضر نشد. سپس حضرت او را به جنبه معنوى متوجه كرد و در
مقابل استجاره يا فروش درخت به وى وعده پاداش اخروى داد، ولى سمره باز هم نپذيرفت
.
(فقال رسول الله عليه و آله لانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لاضرر و
لا ضرار ) (845)
كيفر متجاوز
در اين موقع رسول اكرم به مرد انصارى فرمود: برو درخت را از ريشه برآور و نزد وى
بينداز كه اسلام دين ضررى نيست و قانون آسمانى آن اجازه ضرر زدن ابتدايى يا
انتقامى به كسى نمى دهد.
با تحليل اين قضيه و توجه به نكات آن به خوبى روشن مى شود كه طبق مقررات
اجتماعى اسلام ، افراد جامعه در اعمال آزادى هاى فردى خود تا جايى مجازند كه به آزادى
دگران ضرر نرسانند. اينك توضيح مطلب :
تجزيه و تحليل يك تجاوز
1 - مردى از انصار، در مدينه مالك محوطه اى است كه خانه مسكونى در مجاورت آن قرار
دارد و راه ورود به محوطه منحصرا از آن منزل است .
2 - سمره بن جندب در آن محوطه درخت خرمايى دارد كه بار آروده و
مايل است تا برداشت محصول ، مكرر به سركشى آن برود و هر بار بايد از آن خانه
رفت و آمد نمايد.
3 - مرد انصارى قانونا در خانه هود داراى آزادى فردى است و كسى حق مزاحمت او را ندارد.
4 - سمره بن جندب نيز از آن منزل حق عبور دارد و هر وقت
مايل باشد، مى توان از حق خود استفاده نمايد.
5 - براى آن كه سمره از حق خود استفاده كند و به حق
اهل خانه نيز ضرر نرسد، مرد انصارى از وى خواست كه
قبل از ورود به منزل ، اجازه بگيرد، ولى سمره
قبول نكرد.
6 - قضيه به عرض رسول اكرم رسيد و آن حضرت خواسته مرد انصارى را كه بهترين
راه براى حفظ حق دو طرف بود، تاييد فرمود و صريحا به سمره امر كرد
قبل از ورود اجازه بگيرد و او همچنان از قبول آن ابا كرد.
7 - رسول اكرم به منظور هم آهنگ ساختن آزادى هر دو طرف ، از در ديگر وارد شد و به
سمره پيشنهاد فرمود كه از حق مالكيت خود استفاده كند و درخت را بفروشد و براى آن كه او
را در اين كار تشويق كرده باشد تا در كمال رغبت و آزادى به معامله اقدام نمايد، تعين
قيمت را، به لو به چند برابر ارزش واقعى درخت باشد، به اختيار او گذارد. به علاوه
پيشنهاد خود را با وعده پاداش اخروى تاييد فرمود، ولى سمره خود سر و لجوج از انجام
معامله نيز سرباز زد.
8 - روش تند و خود سرانه سمره منافى با مقررات اجتماعى اسلام بود. زيرا حاضر نشد
با استيفاى حق خود، حق مرد انصارى را نيز مراعات نمايد و آزادى خويش را با آزادى وى
تطبيق دهد و چنين فرد متخلفى در جامعه استحقاق كيفر دارد.
9- رسول اكرم ، براى كيفر سمره ، به مرد انصارى فرمود درخت او را از ريشه درآورد و
نزدش بيفكند و با اين دستور به وى فهماند كه هر كس در استفاده از آزادى خود تا حدى
مجاز است كه به آزادى دگران ضرر نرساند.
قاعده لاضرر
10 - پس از دستور كندن درخت فرمود: لاضرار با اين عبارت كوتاه يك
اصل كلى را در اسلام پايه گذارى كرد و به پيروان خود خاطر نشان فرمود كه نه تنها
سمره حق ندارد به مرد انصارى ضرر بزند، بلكه اين
اصل در اسلام ، همه جا و براى هميشه لازم الاجراست . بهمين جهت فقهاى عالى قدر اسلام ،
بر مبناى گفته رسول اكرم ، قاعده لاضرر را تاءسيس كردند و بر اساس آن در
مسايل عبادى و در امور حقوقى فردى و اجتماعى و خانوادگى ، صدها حكم و فتوا دادند.
خلاصه ، تنظيم زندگى اجتماعى و حفظ تمدن انسانى ، ايجاب كرده است كه پيامبران خدا
و همچنين دانشمندان بشر، با وضع قوانين و مقررات لازم و مفيد، آزادى بشر را محدود كنند و
افراد جامعه را به سركوبى قسمتى از غرايز و تمايلاتشان وادار نمايند.
ناگفته نماند كه لزوم تحديد آزادى بشر، به حكم
عقل واقع بين و به منظور تاءمين سعادت و خوشبختى آدمى است ، وگرنه غريزه كور و كر
خواهان آزادى بى قيد و شرط است و نفس متجاوز و سركش انسان ، هرگز به اين محدوديت و
محروميت رضايت نمى دهد.
(بل يريد الانسان ليفجر امامه . )
آدمى براى نيل به تمنياتش مايل است راهى را كه در پيش دارد بگشايد و هيچ مانع دينى و
عقلى و قانونى سد راهش نشود و سلب آزادى اش ننمايد.
ميل بشر به آزادى مطلق
همه مردم به طبع اولى خود، آزادى كامل و بى قيد و شرط مى خواهند و نسبت به مقررات كه
غرايز را محدود مى كند، بى ميل و ناراضى هستند. با اين تفاوت كه گروه بسيارى ، با
در نظر گرفتن ضرورت تمدن و با توجه به جهات عقلى و مصلحت هاى زندگى ، وضع
قوانين محدودكننده را در تاءمين سعادت بشر، لازم و مفيد دانسته و اجراى آن را ضرورى و
اجتناب ناپذير شناخته اند.
بعضى مى گويند اساس تمدن و قوانين ناشيه از آن ، كه باعث سلب آزادى است و همچنين
وجود حكومتهايى كه عهده دار اجراى آن مقررات اند، همه و همه مضر و منافى با سعادت
آدمى است . اينان عقيده دارند كه معيار خوشبختى بشر، در آزادى غرايز و زندگى بر وفق
تمايلات طبيعى است .
ادگارپش ، استاد فرانسوى مى گويد:
مخالفين تمدن
(گروهى از متفكرين در هر عصر و زمان معتقدند كه
مسئول اختلال ها، تنازع ها و گرفتارى هاى بشر، فقط تمدن است و توصيه كرده اند كه
براى رهايى از اين وضع ، انسان بايد به حال ابتدايى برگشت كند.
ادعا و شكايات ايشان از نظر علمى مبتنى بر يك پايه صحيح نيست ، بلكه شكايتشان از
تمدن در واقع تحريكهاى غريزى خودپسندانه تهاجم آميز و غير اجتماعى ايشان را ظاهر
مى سازد.) (846)
خطر الغاى مقررات
كسانى كه تمدن انسانى و مقررات عادلانه آن ناراضى هستند و تصور مى كنند كه
سعادت و خوشبختى بشر در آزادى كامل غرايز و تمايلات طبيعى است ، سخت در اشتباه اند،
زيرا بر فرض اگر تمدن و مقررات عادلانه آن ملغى شود و نظم و انضباط قانونى از
ميان برود و بشر مانند حيوانات در ارضاى غرايز و خواهشهاى نفسانى خود از هر قيد و
بندى آزاد گردد، نه تنها خوشبخت و خشنود نمى شود، بلكه با بدبختى هاى بيشتر و
محروميتهاى زيادترى مواجه خواهد شد.
تمدن ، با قوانين مصلحت آميز و مقررات اجتماعى خود، توانسته است به مقدار
قابل ملاحظه اى غريزه تهاجم و تخريب آدميان را مهار كند و افراد جامعه را از شر تجاوز
و تعدى يكديگر مصون نگاه دارد.
تمدن در طول قرنهاى متمادى و در پرتو نظم و امنيت ، به بشر فرصت داد كه با
بسيارى از بيماريهاى خانمانسوز مبارزه كند و به وسيله نيروى علم ، مردم را در
مقابل خطرات گوناگون ناشى از طبيعت محافظت نمايد.
عوارض نابودى تمدن
اگر تمدن انسانى و مقررات عادلانه اش الغا گردد و امنيت قانونى در هم شكسته شود،
اگر محدوديت هاى اجتماعى از ميان برود و غرايز سركش و متجاوز آدميان از هر جهت آزاد
گردد، از يك طرف مردم مانند درندگان به جان هم افتاده و با رفتار خشن و بيرحمانه
خود به بزرگترين جرايم و جنايات دست مى زنند و موجبات بدبختى و سيه روزى و
احيانا نابودى يكديگر را فراهم مى آورند و از طرف ديگر، فساد ناامنى و جنايت و
خونريزى ، زمينه را براى شيوع بيمارى و گرسنگى و ساير مصائب و آلام طبيعى آماده
مى كند و مردم به سرعت از پاى در مى آيند.
در اين موقع است كه طرفداران آزادى نامحدود غرايز، از ستم و بيداد لجام گسيختگان و از
مصائب و آلام طبيعى و به جان مى آيند و صميمانه تمدن قانونى و محدوديت غرايز و
تمايلات نفسانى را آرزو مى كنند.
(قال على عليه السلام : فان فى العدل سعه و من ضاق عليه
العدل فالجور عليه اضيق . (847) )
على عليه السلام فرموده است : تحقيقا گشايش و آزادگى در
عدل است و كسى كه محيط عدل و داد در نظرش تنگ آيد، عرصه جور و ستم تنگ تر خواهد
بود.
ارضاى نامحدود غرايز
(البته ارضاى نامحدود همه اميال و تمايلات غريزى ، موجب لذت مى شود، ولى اغلب
متضمن رنج هايى كه معلول دنياى مخالف و كج رفتار است ، نيز هست . پس از زندگى
كردن ، مانند يك حيوان ، كه حتى آزاد هم باشد، ايجاد خوشبختى نمى كند.) (848)
(نمى توان منكر شد كه تمدن با تحريك هاى غريزى بدرفتارى كرده است ، ولى آيا
به همين دليل بايد آن را يك باره محكوم نمود؟ فرويد اين طور پاسخ مى دهد. چقدر
آرزوى ملغى شدن تمدن و فرهنگ ، حق ناشناسى كوتاه بينى مى خواهد؟ آن چه كه پس از
اين كار مى ماند، طبيعت است ، طبيعتى كه تحمل آن به مراتب
مشكل تر و پرزحمت تر است . بديهى است كه طبيعت ، فشار به غرايز را از ما طلب نمى
كند، بلكه آن ها را كاملا آزاد مى گذارد ولى در عوض روش خود، روش خاص خود را براى
محدود ساختن ما به كار مى برد. طبيعت بشر را با سختى ، با ستمگرى و با خشونت
توسط خود او نابود مى كند و اين عمل گاهى به مناسبت ارضاى غرايز انجام مى پذيرد.
پس به علت اين مخاطرات ، ما به يكديگر نزديك شده و تمدن را ايجاد كرده ايم .
برگشت به زندگى ابتدايى
بشر براى فرار از خطرها و رنج هاى بى شمار طبيعت ، متدرجا يك اجتماع مدنى را ايجاد
كرده است ، ولى از اين اجتماع ناراضى است . زيرا رنج مى كشد. خود را حقيرتر و ناراحت
تر مى يابد و گاهى از خود مى پرسد آيا بهتر نيست تمدن را به كنارى بگذارد و به
وضع نخستين باز گردد؟ در اين جا مى بيند قدرت بازگشت ندارد و تازه در صورت
امكان ، خيلى متحمل ، بلكه مسلم است كه مجددا به فرار از طبيعت بى رحم و سرسخت مشتاق
بشود و تشكيل يك اجتماع مدنى را مانند آن چه كه طى هزاران
سال كرده است ، آرزو نمايد.) (849)
مخالفين حكومت هاى دينى يا بشرى
طرفداران آزادى كامل ، نه تنها با اساس تمدن و مقررات آن ، كه سركوب كننده قسمتى
از غرايز و تمايلات طبيعى است ، مخالفت دارند بلكه با هر قسم حكومت دينى يا بشرى ،
كه مجرى قوانين تمدن است نيز مخالف اند و آن را مزاحم خوشبختى و سعادت انسان ها مى
دانند.
اينان عقيده دارند اگر قوانين تمدن به كلى ملغى شود و حكومت ها از ميان بروند، طبيعت
فضيلت خواه بشر، با راهنمايى عقل ، جايگزين آن مى شود و نظم و انضباط را بر قرار
خواهد كرد، ولى به نظر دانشمندان واقع بين ، اين عقيده جز تو همى بيش نيست ، زيرا در
صورت الغاى قوانين اجتماعى ، غرايز نيرومند و سركش ، قدرت را در دست مى گيرند و
مجالى براى عقل و فضيلت باقى نمى گذارند. به همين جهت ، بعضى از طرفداران اين
فكر پس از دقت و تعمق بيشتر، عقيده دادند و ضرورت تمدن و مقررات آن را تاييد
كردند.
فضيلت هاى فطرى به جاى قوانين
ويل دورانت مى گويد:
(گودوين مطمئن بود كه طبيعت انسانى با فضيلت فطرى خود مى تواند بى كمك
قانون نظم را نگاه دارد و اگر همه قوانين ملغى شوند،
عقل و خوى و خلق انسانى به نحوه بى سابقه و بى مانندى مى شكفد.
مدت ها پس از آن كه گودوين از اين اعتقاد دست برداشت ، تازه شلى آن را به نظم درآورد
و اين آزادى خواهى نوين را با ازدواج با دختر گودوين عملى كرد و حق اين فيلسوف را در
اين كه پس از سال ها مى تواند در عقايد خود تجديد نظر كند، رعايت نكرد.) (850)
(در سال هاى انقلابى 1848 1840، پرودن نوشت حكومت انسان بر انسان به هر
شكلى كه باشد، نوعى از بنده كردن است . جامعه وقتى در
كمال عالى خويش است كه نظم را بى احتياج به دولت مستقر سازد.) (851)
برقرارى نظم بدون حكومت
(ويليم موريس ، در انگلستان ، احترام خود را به دولت چنين بيان كرد كه مى خواهد
روزى را ببيند كه در آن روز ساختمان هاى پارلمان جاى انباشتن كود براى مدينه فاضله
باشد.) (852)
(اما اجتماع بر حقيقت و طبيعت انسان بنا شده است ، نه بر خيالات و تصورات ما، اين
خيالات و توهمات براى آن است كه طبيعت انسان را از چشم خود او و از چشم جهانى پنهان
كند.) (853)
بشر به طبع اولى خود، مانند حيوانات ، مهاجم و متجاوز است براى ارضاى غرايز و
تمايلات خويش ، از هيچ تعدى و ستمى ابا ندارد. بشر براى
نيل به تمنيات خويش مايل است آزادانه از تمام نيرو و قدرتى كه در اختيار دارد، استفاده
كند. به ضعيف تر از خود بتازد. او را از پاى درآورد يا مطيع و برده خويش سازد و بدين
وسيله راه لذت و كامرانى خويش را هموارتر نمايد و مركب مراد را آن طور كه مى خواهد
بتازد.
معايب آزادى مطلق
(يك بار ديگر مطمئن باشيم كه فلسفه آزادى معايبى دارد، زيرا تجاوز قوى به ضعيف
را در نظر نمى گيرد. همين تسلط بى رحمانه كه به دولت نسبت مى دهيم ، در صورت
نبودن دولت ، بيشتر به چشم مى خورد و زور گويى مستقيم با هرج و مرج بسيار و رنج
و آزار فراوان شايع مى گردد. قسمتى از تمدن مديون استقرار نظم و ناپايدارى قوانين
بين المللى بدان جهت است كه تجاوز در ميان دول قوى امر دائمى است و فقط دولت هاى
ضعيف طرفدار فضيلت هستند. سقراط به آريستى پوس مى گويند: اگر در عين زندگى
در ميان مردم ، خيال مى كنيد بهتر آن است كه در اجتماع انسانى ، نه فرماندهى باشد نه
فرمانبرى ، در چنين اجتماعى ، ظاهرا طولى نمى كشد كه اقويا راه بنده كردن ضعفا را
بهتر ياد بگيرند.) (854)
اسلام و لزوم حكومت
در نظر اولياى گرامى اسلام ، وجود حكومت و اجراى حق و عدالت ، يكى از اركان اساسى
زندگى انسانى است . نفس سركش و متجاوز آدمى يا بايد به وسيله نيروى ايمان و قدرت
حكومت الهى رام گردد يا با نيروى شمشير و به دست حكومت هاى بشرى مهار شود. در غير
اين صورت ، بشر حيات انسانى ندارد، بلكه زندگى اش زندگى وحشى ها و بهائم
خواهد بود.
( ابى عبدالله عليه السلام : لا يستغنى
اهل كل بلد عن ثلاثه يغزع اليه فى امر دنيا و آخرتهم فان عدموا ذلك كتنوا همجا فقيه
عالم ورع و امير خير مطاع و طبيب بصير ثقفه . ) (855)
امام صادق عليه السلام فرموده : تمام بلاد از سه طبقه بى نياز نيستند، تا در تنظيم
امور دنيا و آخرت خود به آنان پناهنده شوند، و اگر گروهى فاقد آن سه باشند،
زندگى وحشى و حيوانى خواهند داشت نه زندگى انسان .
اول فقيهى كه عالم و متقى باشد.
دوم حكومتى كه خيرخواه و فرمانروا باشد.
سوم طبيبى كه در كار خود بينا و مورد اهتماد مردم باشد.
امير خيرخواه و مطاع
در اين حديث امام صادق عليه السلام امير خيرخواه و مطاع را براى زندگى انسانى لازم و
ضرورى دانسته و وجود حكومت را، اعم از الهى يا بشرى ، يكى از اركان اصلى حيات بشر
شناخته است .
( ابى جعفر عليه السلام قال : ان طبايع الناس مركبه على الشهوه و الرغبه و
الحرص و الرخبه و الغضب و الاذه الا ان فى الناس من زم هذه
الخلال بالتقوى و الحيا و الانف فاذا دعتك نفسك الى كبيره من الامر فارم ببصرك الى
السما فان لم تخف من فيها فانظر الى من فى الارض لعلك تستحيى ممن فيها فان كنت
لاممن فى السما تخاف و لا ممن فى الارض تستحيى تعد نفسك فى البهائم . )(856)
طبع سركش بشر
امام باقر عليه السلام فرموده ، طبيعت بشر با شهوت و
ميل و حرص و ترس و خشم و لذت آميخته شده است ، جز آن كه در بين مردم كسانى هستند
كه اين پيوند و كشش طبيعى را با نيروى تقوا و حيا و تنزه مهار كرده اند. موقعى كه نفس
متجاوزات ، تو را به گناه مى خواند، به آسمان با عظمت و كيهان جيرت زا نگاه كن و از
خداوند بزرگى كه جهان را آفريده و بر آن حكومت مى كند بترس و از گناه خوددارى كن .
اگر از خداوند توانا خوف ندارى ، به زمين نظر افكن ، شايد از حكومت بشرى و افكار
عمومى شرم كنى و مرتكب معصيت نشوى . اگر جرات و جسارتت به جايى رسيده كه نه از
جكومت الهى مى ترسى و نه از مردم زمين شرم دارى ، خود را از صف انسان ها خارج بدان و
در عداد بهائم و حيوانات به حساب آور.
در اين حديث ، امام باقر عليه السلام ، نيز حكومت الهى يا بشرى را، وسيله تحديد غرايز
و جلوگيرى از تجاوز و گناه شناخته و كسانى را كه به مقررات عادلانه اعتنا ندارد و
مانند حيوانات ، مطيع و بى قيد و شرط غرايز و خواهش هاى نفسانى خود هستند، در رديف
به حساب آورده است .
نتيجه آن كه تمدن و قوانين اجتماعى آن از عوامل محدودكننده آزادى است . جوانى كه مى خواهد
با مردم زندگى كند و از مزاياى تمدن بهره مند گردد، بايد از آزادى تند و افراطى
چشم بپوشد و تمايلات غريزى خود را در حدود قوانين و با توجه به مصلحت هاى جامعه
ارضا نمايد و در صورت تخلف از مقررات اجتماعى و تجاوز به آزادى دگران ، با
كيفرهاى قانونى موجه خواهد شد.
خواهش تعالى روان
چهارمين عاملى كه از آزادى بشر را محدود مى كند و جوانان را از
اعمال پاره اى از تمايلات غريزى و شهواتشان باز مى دارد، خواهش تعالى روان و
نيل به مكارم اخلاق است .
كسى كه مى خواهد از حريم حيوانيت قدمى فراتر بگذارد و به صفات انسانى متصف
گردد، كسى كه مى خواهد تمايلات عاليه خويش را احيا كند و مدارج
كمال انسانى را بپيمايد و خلاصه كسى كه مى خواهد انسانى واقعى باشد نه حيوان
انسان نما، بايد شهوات نفسانى خود را تعديل كند و از ارضاى بى قيد و شرط غرايز
خويش ، كه مستلزم گناه و پليدى است ، چشم بپوشد، زيرا آزادى
كامل غرايز و شهوات ، با تعالى روان و تكامل روحانى بشر ناسازگار است .
دكتر كارل مى گويد:
(بسيارى از افراد امروزى آن قدر به زندگى حيوانى نزديك اند كه مطلقا جوياى
ارزش هاى مادى هستند. بدين جهت زندگى آنان خيلى كم مايه تر از حيوانات است ، زيرا
فقط ارزش هاى معنوى مى تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد. هر كس بايد در لحظه
اى از زندگى خود بين راه مادى و انسانى يكى را انتخاب كند. يعنى پيروى از قانون
تعالى و روانى را ياد كند يا بپذيرد. تعالى روانى در
طول تكامل هر فرد، نه تنها يك قانون اصلى زندگى انسانى ، بلكه يكى از خصايص
آن است .) (857)
تمايلات اختصاصى بشر
در نهاد آدمى دو قسم تمايل به قضاى حكيمانه الهى آفريده شده است : يك قسم خواهش هاى
غريزى و انگيزه هاى شهوى است كه مشترك بين انسان و حيوان است و قسم ديگر تمايلات
عاليه انسانى است كه به بشر اختصاص دارد. مانند فطرت توحيد، علاقه بشر و عزت
نفس ، ميل به عدل و انصاف ، خواهش وفاى به عهد و اداى امانت ،
تمايل به عفو و احسان و نظاير آن ها.
ارضاى غرايز و تمايلات طبيعى ، مايه ادامه زندگى و جلب لذايذ و تاءمين خوشبختى
مادى است و احياى تمايلات عاليه انسانى ، باعث
تكامل روح و تعالى روانى و نيل به سعادت معنوى است .
حيوانات با هدايت تكوينى خداوند، غرايز خود را آزادانه به كار مى بندند و اين آزادى
كمترين ضررى به مصلحت هاى فردى و نوعى آن ها نمى زند ولى انسان نمى تواند در
اعمال غرايز خود مانند حيوانات ، آزادى بى قيد و شرط داشته باشد، زيرا مواردى اتفاق
مى افتد كه ارضاى غريزه حيوانى مستلزم سركوب كردن
تمايل معنوى و شرف انسانى است .
اعمال ضد انسانى
مثلا كسى كه دختر پاكدامنى را با مكر و فريب
اغفال مى كند و با وى مى آميزد و براى هميشه بدبخت و بى آبرويش مى سازد، خواهش
جنسى خود را ارضا كرده ، ولى با اين عمل خائنانه
تمايل شرف انسانى خويش را لگدكوب كرده است .
كسى كه از راه چاپلوسى و تملق ، مقام رفيعى به دست مى آورد، غريزه جاه دوستى و
تفوق طلبى خود را راضى كرده ، ولى با تن دادن به ذلت و زبونى ،
تمايل شرافت خواهى و عزت نفس خويش را سركوب نموده است .
موازنه تمايلات
سعادت جامع و كامل نصيب انسانى است كه بر وفق قانون آفرينش زندگى كند و از هيچ
يك از خواهش هاى مادى و روحانى خود غافل نباشد. برنامه
اعمال خويش را طورى تنظيم نمايد كه غرايز طبيعى و تمايلات عاليه انسانى اش با
يكديگر موزون و هم آهنگ گردند و هر يك در جاى خود با اندازه گيرى صحيح ارضا
شوند. اين كار جز با تعديل خواهش هاى غريزى و محدود ساختن شهوات نفسانى ميسر نيست
، زيرا آزادى بى قيد و شرط غرايز، تمايلات عاليه بشرى را مى ميراند و فروغ
فضيلت و مكارم اخلاق را در نهاد آدمى خاموش مى سازد و در نتيجه ، عواطف انسانى و
سجاياى اخلاقى فداى تمايلات غريزى و زندگى حيوانى مى شود و اين
عمل ، خود مخالف نظام آفرينش بشر و منافى با سعادت واقعى انسان است .
هر انسانى مى تواند از دو راه يكى را برگزيند: يا احياى تمايلات عاليه و زندگى
انسانى و يا آزادى بى قيد و شرط غرايز و حيات حيوانى . به عبارت ديگر، يا آدمى
مسخر و مطيع شهوات خود باشد، يا شهوات را مطيع و مسخر
عقل و انسانيت خويش سازد.
آنان كه آزادى غرايز را انتخاب مى كنند و پيرو بى قيد و شرط شهوات خود مى شوند،
نه تنها از سجاياى انسانى و سعادت واقعى محروم اند، بلكه در نظر اولياى كرامى
اسلام ، با اين عمل به بدترين اسارت ها و پست ترين بردگى ها تن داده اند.
(قال على عليه السلام : عبد الشهوه اسير لا ينفك اسره )
على عليه السلام فرموده : بنده شهوت اسيرى است كه هرگز آزادى نخواهد داشت .
(و عنه عليه السلام : مغلوب الشهوه اذل من مملوك الرق ) (858)
ذليل تر از بردگان
و نيز فرموده است : كسى كه مغلوب شهوت خويشتن است ، ذلت و خوارى اش بيش از برده
زر خريد است .
نتيجه بحث آن كه نسل جوان ، گر چه به طبع جوانى خواهان آزادى افراطى است ، ولى
موانع طبيعى ، تضاد غرايز، مقررات اجتماعى و تعالى روان عواملى هستند كه آزادى ما را
محدود مى نمايد و قسمتى از تمايلات را سركوب مى كنند.
جوانان به ضرورت عقلى و دينى موظف اند از آزادى تند و بى حساب چشم بپوشند،
غرايز و خواهش هاى نفسانى خويش را تعديل كنند و هر يك را در جاى خود و در حدود
عقل و مصلحت اعمال نمايند تا در زندگى كامياب شوند و به خوشبختى و سعادت انسانى
نايل گردند.
جوان و تضاد وجدان و غريزه
قال الله العظيم فى كتابه : فما آمن لموسى الا ذرية من قومه .(859)
دو راهى وجدان و غرايز
يكى از لحظات حساس در زندگى نوبالغان و جوانان موقعى است كه بر سر دو راهى
هاى غرايز و وجدان اخلاقى قرار مى گيرند و ناچاراند يكى از آن دو را اختيار نمايند. در
اين مواقع است كه جوانان دچار دو دلى و تحير مى گردند و به سوى دو نقطه متضاد
كشيده مى شوند.
از يك طرف الهام و نداى وجدان اخلاقى نوجوان را به سوى خود مى خواند تا به راه
فضيلت و شرف انسانى اش سوق دهد و از طرف ديگر، كشش نيرومند غريزه او را به
جانب خود مى كشد تا به ارضاى خواهش هاى نفسانى و تمايلات ضد وجدانى اش وادار
سازد.
اين لحظات خطير، مكرر در سر راه نوجوان پيش مى آيد و با كوچك ترين غفلت ممكن است
بزرگ ترين اشتباه را مرتكب شوند و براى هميشه موجبات ناكامى و تيره بختى خويش
را فراهم آورند.
براى آن كه موارد تضاد غرايز و وجدان اخلاقى و تاءثير عميق آن در زندگى بشر به
خوبى روشن گردد، در اين بحث پيرامون آن گفت و گو مى شود تا مگر نوبالغان و
جوانان به اهميت موضوع پى ببرند و با توجه
كامل مراقبت نمايند تا در چنين مواقع حساس از مسير پاكى و فضيلت منحرف نشوند.
در نهاد هر انسانى به قضاى حكيمانه خداوند، نيرويى آفريده شده كه بدون مربى و
معلم ، امهات فضايل و رذايل اخلاقى را مى شناسد و خوى نيك و بد را تشخيص مى دهد. اين
قوه دراكه از سرمايه هاى فطرى آدمى است كه به طور طبيعى با سرشت تمام افراد
بشر آميخته شده است . قرآن شريف از آن نيروى خدا داد در يك جا به الهام الهى و در جاى
ديگر به هدايت پروردگار تعبير نموده است .
(و نفس و ما سويها فالهما فجورها و تقويها.) (860)
قسم به جان بشر و آن خدايى كه او را موزون و متناسب آفريده و نيك و بدش را به وى
الهام كرده است .
( ابى عبدالله (عليه السلام ) فى قول الله
عزوجل . (فالهما فجورها و تقويها) قال : بين لها ما تاتى و ما تترك . (861) )
امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه فرموده است كه خداوند بر بشر واضح و
آشكار ساخت آن چه را كه خوب است و بايد بدان
عمل كند، و آن چه را كه بد است و بايد ترك گويد.
(و هديناه النجدين (862) )
ما بشر را به خير و شرش هدايت نموديم .
( حمزه بن محمد عن ابى عبدالله (عليه السلام )
قال : سالته عن قول الله عزوجل (و هديناه النجدين )
قال : نجد الخير و نجد الشر (863) )
امام صادق (عليه السلام ) در جواب حمزه بن محمد، كه از تفسير اين
سوال كرده بود، فرمود: مراد وضوح خير و شر است .
روان شناسان دانشمند، اين نيروى فطرى را به نام وجدان اخلاقى خوانده اند و در كتب
روانى به همين اسم پيرامون آن سخن گفته و درباره تاءثير عميق آن در روان بشر،
مبسوطا بحث و گفت و گو كرده اند.
تفاوت هاى وجدان و عقل
اولين نكته اى كه در اين موضوع بايد مورد تو جه قرار گيرد اين است كه وجدان
اخلاقى غير از عقل است و بين آن دو از چند جهت تفاوت است . از آن جمله
عقل براى قضاوت ، احتياج به تنظيم مقدمات و بررسى و مطالعه دقيق دارد تا بتواند از
مجموع مقدمات نتيجه بگيرد و نظر خود را اعلام كند. ولى وجدان اخلاقى بى مقدمه و بدون
فكر و رويه ، خوب و بد اخلاقى را تشخيص مى دهد و نتيجه را اعلام مى دارد. ديگر آن كه
عقل گاهى در تنظيم مقدمات و نتيجه گيرى اشتباه مى كند و حكم مى كند. به علاوه ،
عقل در تمام مسائل مختلف سياسى ، اقتصادى ، علمى ، اخلاقى ، اجتماعى و تربيتى وارد مى
شود و پس از رسيدگى حكم مى كند ولى وجدان اخلاقى تنها در نيك و بدهاى اساسى
اخلاق نظر مى دهد، و در ساير مسايل قضاوتى ندارد. خلاصه وجدان اخلاقى و
عقل دو نيروى مستقل و ممتاز از يكديگر هستند و هر يك در راهنمايى بشر فعاليت مخصوص
به خود دارد.
وجدان يا نور ذاتى
جان ديويى مى گويد:
(اخلاقيون كلاسيك ، وجدان را همواره واحد مستقلى تلقى كرده اند در كليه مكتب هاى ديگر
اخلاقى نيز تقريبا همين نظر حكمفرماست و وجود مستقلى براى وجدان
قائل گرديده و تاييد كرده اند كه وجدان يك نور ذاتى است كه بر حقايق اخلاقى پرتو
افكنده و آن ها را به صورت حقيقى خود در مقابل ديدگاه آدمى مجسم مى كند.
طرفداران اين عقيده درباره هدف هاى فعاليت وجدان ، اختلاف نظر دارند. عده اى معتقدند كه
هم وجدان به تعيين اصول كلى اخلاقى مصروف مى گردد. عده اى بر آن اند كه وجدان
اقدامات فورى را تحت كنترل قرار مى دهد. دسته اى وظيف شناسى را به منزله دايره
فعاليت وجدان تلقى مى كنند و بالاخره عده اى علم به حقايق اخلاقى را ناشى از الهام
وجدان مى دانند. اما در ميان اين اقوال ، يك نكته سازش و هم آهنگى
كامل وجود دارد كه پيرامون همه اين مكتب ها بر آن اند كه بايد يك نيروى غير طبيعى و جدا
گانه اى براى علم اخلاق وجود داشته باشد و فعاليت ها داراى معنى اخلاقى نيستند، مگر
آن كه تحت نظر وجدان مستقل و جدا گانه اى قرار گيرند (864)
معيار تشخيص خوب و بد
وجدان اخلاقى مشعل فروزانى است كه خداوند در باطن تمام مردم بر افروخته تا راه
تاريك زندگى را بر بشر روشن كند صفات خوب و بد را بنماياند. وجدان اخلاقى
راهنماى واقع بين و راستگويى است كه از اعماق جان ما با ما سخن مى گويد و پيوسته
به راه فضايل اخلاقى هدايتمان مى نمايد. خلاصه ، وجدان اخلاقى ، نداى الهى و معيار
شناسايى خوى پسنديده و ناپسند است كه در پيرو جوان ، دهاتى و شهرى ،
تحصيل كرده و بى سواد، در سفر و حضر و در بيمارى و سلامت همواره با ماست و تا
آخرين لحظات زندگى از ما جدا نمى شود.
اولياى گرامى اسلام در راه اصلاح اخلاق جامعه و شناساندن صفات خوب و بد، از
نيروى وجدان اخلاقى استفاده نموده و مكرر خاطر نشان فرموده اند كه ره انسانى موظف است
در برخورد با مردم از نداى درونى خود پيروى كند و خواهش فطرى اش معيار
عمل او با دگران باشد.
(فى خبر الشيخ الشامى قال اميرالمؤ منين (عليه السلام ): يا شيخ ارض للناس
مارتضى لنفسك و آت الى الناس ما تحب ان يوتى اليك (865) )
على (عليه السلام ) به شيخ شامى فرمود: براى مردم آن را بخواه كه براى خود مى
خواهى و با دگران طورى رفتار كن كه مايلى درباره ات آن چنان كنند.
( على بن الحسين (عليه السلام )... و كف الادذى عنهم و ان تحب لهم ما تحب لنفسك و
تكره لنفسك . (866) )
حضرت سجاد (عليه السلام ) در ضمن حديث حقوق فرموده : حق مردم اين است كه از
ايذاءشان خوددارى كنى و چيزى را براى آنان دوست بدارى كه براى خود دوست دارى و
نخواهى درباره آن ها چيزى را كه براى خود نمى خواهى . اگر مردم عملا از وجدان اخلاقى
خود پيروى كنند و تمايلات غريزى خويش را با آن هم آهنگ سازند، روابط اجتماعى محكم
مى شود، انسان ها نسبت به يكديگر وظيفه شناس و مهربان خواهند شد و جوامع بشرى از
صفا و صميميت برخوردار مى گردد. با احياى وجدان اخلاقى ملكات پاك انسانى و صفات
فاضله همواره در جهان انسان زنده و پايدار مى ماند و موجبات خوشبختى فرد و جامعه
فراهم مى آيد.
|