next page

fehrest page

back page

موازنه بيم و اميد  
بر هم خوردن موازنه بيم و اميد و از دست رفتن تعادل خوف و رجا، آثار نامطلوبى در نهاد آدمى به جاى مى گذارد و افراد را از روش صحيح انجام وظايف علمى و عملى باز مى دارد، خوف بيش از رجا مايه ياءس و نااميدى ، و اميد بيش از نيم ساعت غرور و لاابالى گرى است .
اكنون جاى اين پرسش است كه آيا مربيان جامعه نيز موظف اند در راه اجراى برنامه هاى آموزشى و پرورشى به اين دو نيرو به طور متساوى تكيه كنند، يا آن كه مى توانند از يك نيرو بيش از نيروى ديگر استفاده نمايند؟
پيشرفت بر اثر تشويق  
(آيا ستودن كسان براى كارى كه كرده اند، در يادگيرى آنان مؤ ثرتر است يا سرزنش كردن براى خطاهايى كه مرتكب شده اند؟ يكى از بهترين آزمايشهايى كه در اين موضوع به عمل آمده است ، آزمايش زير است :
آزمودنى ها 106 دختر از كلاس چهارم و ششم ابتدايى بودند. اين عده را به چهارگروه تقسيم كردند. ديدند كه استعداد حساب در همه گروهها يكسان است . كارى كه به آنها رجوع كردند اين بود كه در پانزده دقيقه وقت ، هر قدر بتوانند از سى مسئله حساب كه به آنها رجوع شده بود، حل كنند. آزمايش ‍ پنج روز طول كشيد.
مقايسه تشويق و توبيخ  
گروه اول را هر روز جلو كلاس برپا مى داشتند و آنان را براى بدى كارشان (بدون آن كه به نتيجه كار آنها توجه كرده باشند) سرزنش ميكردند. اين گروه البته نمى دانست كه چه مقدار مسائل را درست حل كرده است . گروه دوم را باز بدون توجه به نتيجه كار، در مقابل كلاس بر پا مى داشتند و آنان را مى ستودند. به گروه سوم چيزى نمى گفتند، لكن آنان شاهد ما وقع بودند. گروه چهارم به كلى از اين جريانات غافل بودند و در اطاق جداگانه در آزمايش شركت مى كردند.
نتيجه آزمايش به اين صورت درآمد كه عده متوسط مسائلى كه هر گروه در روز اول حل كرده بود. يعنى دوازده مسئله . در روز دوم گروه ستوده شده و گروه سرزنش شده پيشرفت متساوى داشتند، يعنى هر دو شانزده مسئله حل كردند. از آن روز به بعد، گروه سرزنش شده پس افتاد وگروه ستوده شده پيشرفت كرده و دو گروه ديگر پيشرفت معينى نكردند.) (805)
پاداش و كيفر در اسلام  
مكتب آسمانى اسلام ، در چهارده قرن قبل ، به اين نكته دقيق روانى ، يعنى برترى تاءثير پاداش نسبت به كيفر، در پيشرفت برنامه هاى دينى و تربيتى ، توجه كامل داشته و براى اجراى مقررات اسلامى ، به اميد رحمت خداوند، بيش از ترس از عذاب الهى تكيه كرده است .
قرآن شريف با آن كه همه جا بشارت و انذار را با هم آورده و به موازات وعده پاداش الهى از عذاب خداوند نيز سخن گفته است ، ولى كفه اجر وظيفه شناسى را به مراتب سنگين تر از كفه مجازات تخلف معرفى كرده و پاداش نيكى را چندين برابر كيفر گناه تعيين نموده است .
(من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها. ) (806)
كسى كه يك كار نيك انجام دهد، پاداش ده كار نيك به او داده مى شود و كسى كه مرتكب يك كار بد شود، يك كيفر مى بيند.
وظيفه فرمانروايان  
(عن الصادق عليه السلام : ثلاثة تجب على السلطان للخاصة و العامة : مكافاة المحسن بالاحسان ليزدادوا رغبة فيه و تغمد ذنوب المسى ء ليتوب و يرجع عن غيه و تاءلفهم جميعا بالاحسان و الانصاف . ) (807)
بفرموده امام صادق عليه السلام ، بر فرمانروايان فرض است كه همواره سه وظيفه را درباره فرد و جامعه انجام دهند. يكى آن كه نيكوكاران را با پاداش ‍ نيك تشويق كنند و از اين راه ميل درستكارى را در آنان افزايش دهند. ديگر آن كه پرده بدكار را پاره نكنند و گناهش را مستور نگاه دارند تا از كرده خود پشيمان شود و از راه نادرست بازگردد. سوم آن كه با روشهاى تفضيل آميز و منصفانه ، موجبات هميشگى و الفت جامعه را فراهم سازند.
على عليه السلام در ضمن بعضى از نامه هاى رسمى ، از تشويق نيكوكاران سخن گفته و انجام اين وظيفه مؤ ثر تربيتى را به مامورين عالى رتبه دولت خود، صريحا خاطرنشان فرموده است . از آن جمله به مالك اشتر نوشته است .
(فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذو و البلاء منهم ، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل . ) (808)
قدردانى از خدمتگزاران  
به آنان ميدان بده تا به آرزوهاى مشروع خويش برسند و پيوسته به نيكى يادشان نما. كسانى كه با تحمل رنج و زحمت ، به خوبى امتحان داده و انجام وظيفه كرده اند، خدمتشان را يك به يك به زبان بياور و قدردانى كن . چه آن كه تشويق مكرر از كارهاى خوب ، دليران را در انجام وظايف تهييج مى كند و ضعيفان ترسو را تشجيع و تشويق مى نمايد.
كودكى كه در خانواده بر اساس بيم و اميد پرورش يافته و در مقابل وظيفه شناسى ، به اندازه مناسب پاداش گرفته و در موارد تخلف به مقدار شايسته كيفر ديده است ، كودكى كه در طول ايام طفوليت همواره از محبت و تشويق به جا و همچنين از تعرض و توبيخ به موقع پدر و مادر برخوردار بوده و به درستى تربيت شده است ، خاطرى مطمئن و ضميرى آرام دارد. او در محيط خانواده و از رفتار والدين خود دريافته است كه انسان وظيفه شناس و درستكار مورد تكريم و تشويق واقع مى شود و شخص ‍ نادرست و متخلف در معرض توبيخ و تنفر قرار مى گيرد.
ضمير آرام بر اثر حسن تربيت  
چنين كودكى ، با اين طرز تفكر، وقتى به دوران جوانى مى رسد و قدم در اجتماع مى گذارد، بدون ترس و نگرانى با مردم مى آميزد و با اتكاى رفتار و گفتار صحيح خود، مى تواند در جامعه نفوذ كند و شخصيت اجتماعى خويش را اثبات نمايد.
برعكس كودكى كه گرفتار پدر و مادر تندخو و سختگير بوده و در طول ايام طفوليت ، پيوسته مورد تحقير و اهانت قرار گرفته است ، كودكى كه در محيط خانواده با ترس از توبيخ و سرزنش و احيانا زجر و شكنجه و رشد كرده و هرگز لذت محبت و تشويق را نچشيده است ، خاطرى ناآرام و شخصيتى سركوب شده دارد. او بر اثر رفتار خشن و بى رحمانه والدين ، اسير عقده حقارت است و همواره خود را ناچيز و پست مى داند.
خودباختگى بر اثر سوء تربيت  
چنين كودكى ، با اين خاطرات تلخ و رنج آور، وقتى به دوران جوانى مى رسد، همچنان خودباخته و مرعوب است و از قدم گذاردن در اجتماع و آميزش با مردم بيم و هراس دارد، زيرا فكر مى كنند من كه ديروز در محيط خانواده جايى جز انزجار و تنفر نداشتم و از پدر و مادر، سخنى جز توبيخ و ملامت نشنيدم ، اگر امروز هم به محيط اجتماع قدم بگذارم و با مردم بياميزم ، وضع به همان منوال است و مصائب ديروزم به صورت شديدترى تكرار خواهد شد. بهتر اين است كه حتى المقدور از جامعه كناره گيرى كنم تا جايى كه ممكن است ، از معاشرت با مردم خوددارى نمايم و خويشتن را با مصائب تازه اى مواجه نسازم .
بدون ترديد يك قسمت از ترسهاى جوانان ناشى از روشهاى موهن و تحقيرآميزى است كه پدران و مادران در دوران كودكى نسبت به آن ها اعمال كرده و آنان را مرعوب و بى شخصيت بار آورده اند. آثار خودباختگى و عدم اعتماد به نفس ، از خلال حركات و سكنات و گفتار و رفتار اين قبيل جوانان به خوبى مشهود است و اگر خويشتن را درمان نكنند، تا آخر عمر گرفتار عوارض نامطلوب آن خواهند بود.
عوارض ترس  
(آلرز معتقد است كه ترس به انواع گوناگون ، به طور آشكار يا پوشيده ، در رفتارهاى نامناسب ظاهر مى گردد. اين رفتارهاى دشوار، به عقيده اكثر روان پزشكان عبارت اند از لكنت و گرفتگى زبان ، ادرار غير ارادى ، خواب پريشان و يا حركات عصبى .
ترس يا اضطراب ، اساس تمام حالات عصبى است و اصل و اساس اكثر ناراحتى هاى عقلى و روانى ترس است . ترس ، علاوه بر ناراحتى هاى نامبرده سبب مى شود كه آدمى حسود و كمرو گردد و اين دو رفتار تا آخر عمر او را ناراحت و معذب خواهند كرد.) (809)
پريشان فكرى و اضطراب هاى درونى يا آرامش فكر و اطمينان خاطر هر فردى روى تمام قواى بدنش عموما در سخن گفتن و اداى كلماتش ‍ خصوصا اثر مستقيم دارد. و به عبارت ديگر، كيفيت و كميت سخنان هر انسانى ، حاكى از وضع درونى و حالت روانى اوست .
(قال على عليه السلام : بيان الرجل ينبى ء عن قوة جنانه . ) (810)
على عليه السلام فرموده : سخن آدمى حاكى از درجه قدرت روحى و مقدار نيروى معنوى اوست .
(بيماران روحى دائما به اين درد مبتلا هستند كه يا زيادى و بى مورد و عجولانه حرف مى زنند يا آن كه كلمات را به زحمت پيدا مى كنند و به هم مى بندند و يا براى خودنمايى و اظهار علم و اطلاع ، با بياناتى دراز و ميان خالى ، باعث خستگى حاضرين مى شوند. در صورتى كه شخص سالم هميشه طبيعى و به اندازه و منطقى حرف مى زند و رعايت احساسات ديگران را هرگز از دست نمى دهد.
از اين روست كه پزشكان روانى ، اين همه به طرز صحت اهميت مى گذارند و معتقدند كه فكر و بيان با يكديگر نسبت مستقيم دارند و نشان بهبود فكر، بهبود بيان است .) (811)
عقده حقارت و ترس  
جوانى كه بر اثر سوء تربيت پدر و مادر، دچار عقده حقارت شده و به خود اطمينان ندارد، همواره گرفتار حالت انفعالى ترس است . او خويشتن را كوچك تر از اين مى داند كه با جامعه بياميزد و اظهار وجود نمايد. به همين جهت ، موقعى كه با مردم مواجه مى گردد، خود را گم مى كند و از مجموع حركات ناموزون و گردش چشم و لرز اندام و عرق پيشانى و سخنان در هم و پر اضطراب ، مراتب نگرانى و ترسش به خوبى خوانده مى شود.
گاهى اين قبيل جوانان ، براى آن كه حقارتشان پنهان بماند و ترسشان آشكار نشود، به حركات متهورانه اى دست مى زنند و سخنانى كه حاكى از قدرت و شهامت باشد به زبان مى آورند، غافل از اين كه رفتار گفتار ساختگى ، ترس ‍ باطنى را از ميان نمى برد و خاطر مضطرب و نگران را آرام نمى كند.
(مانند آن سه كودك كه آنان را به تماشاى باغ وحش برده بودند. همين كه شير را با آن يال و كوپال ديدند كه در قفس مى غرد و قدم مى زند، يكى از بچه ها زير دامان مادر پنهان شد و به گريه افتاد. ديگرى رنگ پريده و لرزان گفت : (من از شير نمى ترسم )، سومى خيره به شير نگاهى كرد و پا را محكم به زمين زد و گفت : (مادر جان ، بگذار بروم به روى شير تف بيندازم .)
(حس ترس در هر يك از اين سه كودك به نوعى ظاهر مى شود، حال آن كه بغير از اولى ، آن دو تاى ديگر خيال مى كنند كه نمى ترسند يا ترس خود را به نحوى مى پوشانند.) (812)
ترس و تباهى جسم و جان  
ترسهاى نابه جا و بى مورد براى همه طبقات مردم ، به خصوص نسل جوان كه در بهار عمر و آغاز زندگى اجتماعى قرار دارند، بسى جانكاه و خطرناك است و اگر پايدار بماند، باعث ناكامى و محروميت و مايه تباهى جسم و جانشان خواهد شد.
(قال على عليه السلام : من هاب خاب . ) (813)
على عليه السلام فرموده : كسى كه مى ترسد به مقصد نمى رسد و زيان نمى بيند.
(ترسى كه به عمل لازم و مفيدى منتهى نشود، جان و تن را مى كاهد. زيرا ترشحاتى كه در موقع وحشت از غده ها مى شود، اگر به مصرف فعاليت عضلات نرسد، زهرى است كه در بدن ويرانى مى كند و طرز تفكر و رفتار ما را مختل مى سازد.) (814)
مبارزه با منشاءترس  
بيمارى ترس تنها با اظهار قدرت و تظاهر به نترسيدن درمان نمى شود. بلكه بايد با منشاء روانى و ريشه واقعى آن مبارزه كرد و روح را از اسارتش آزاد ساخت و تا زمانى كه عقده ترس در نهاد آدمى گشوده نشود، نگرانى و اضطراب همچنان وجود خواهد داشت .
مردم بصره ، برخلاف موازين اسلامى در جنگ جمل شركت كردند و در مقابل حكومت على عليه السلام قيام مسلحانه نمودند. پس از شكست ، دچار نگرانى و ترس شدند و بر اثر آن ، حالت روانى ، شهر بصره در معرض ‍ خطرات تازه اى قرار گرفت . على عليه السلام براى آرامش افكار و اعاده وضع عادى ، به ابن عباس كه در آن موقع فرماندار بصره بود، نوشت .
(فحادث اهلها بالاحسان اليهم و احلل عقدة الخوف عن قلوبهم . ) (815)
با مردم بر اساس عطوفت و احسان برخورد كن و عقده ترس را در دلهاى آنان بگشاى .
على عليه السلام ، با اين دستور، ترسهاى روانى مردم را برطرف ساخت و از حوادث احتمالى جلوگيرى نمود.
جوانى كه از دوران اول زندگى ، بر اثر تحقيرهاى پدر و مادر ضعيف و بى شخصيت بار آمده و از آميزش با مردم مى ترسد، اگر به نكات لازم متوجه گردد و افكار و اعمال خود را با برنامه اى كه توضيح داده مى شود، منطبق سازد، مى تواند بيمارى خويش را درمان كند و از عوارض رنج آور آن رهايى يابد.
درمان ترس  
1. متوجه باشد كه ترس ، در زندگى بشر، از بيماريهاى خطرناك و از عوامل مهم تيره روزى و بدبختى است . ترس مايه ناكامى و محروميت و دشمن آسايش و آرامش است . آدمى هر قدر بيشتر بترسد، خود را ضعيف تر ساخته و به شخصيت خويش ضربه بزرگ تر زده است و اگر به درمان خود همت گمارد، مى تواند موجبات بهبود و سلامت روان خويش را فراهم آورد و به سعادت و كاميابى نايل گردد.
(قال على عليه السلام : لا ينبغى للعاقل ان يقيم على الخوف اذا وجد الى الامن سبيلا. ) (816)
على عليه السلام فرموده است : سزاوار نيست انسان عاقل در خوف و نگرانى به سر برد، اگر راهى به آرامش و ايمنى داشته باشد.
2. بايد بداند كه گفتار و نامرتب و اعمال ناموزون بدنش ، ناشى از ترس ‍ درونى است و تا زمانى كه علت ترس از عمق جانش ريشه كن نشود، اعتماد به نفس ندارد و نمى تواند با مردم به خوبى بياميزد و به درستى با آنان سخن بگويد.
(با حس ترس مبارزه كردن و خود را به نترسيدن زدن ، كافى نيست . بايد با علت ترس مبارزه كرد، يعنى به محض اين كه از علت و موجب ترس آگاه شويم ، بايد در رفع آن بكوشيم ، وگرنه تا علت رفع نشده ، مبارزه با حس ‍ ترس بيهوده خواهد بود.) (817)
(ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم . )
خداوند اوضاع واحوال هيچ قومى را تغيير نمى دهد، مگر آن كه خودشان صفات نفسانى و ملكات روحى خويش را دگرگون سازند.
(قال على عليه السلام : من حسنت سريرته حسنت علانيته . ) (818)
على عليه السلام فرموده : آن كس كه باطنش خوب و ضميرش نكو باشد، ظاهرش خوب و نيكو خواهد بود.
3. بايد با دقت به حساب نفس خود رسيدگى كند و حالت روانى خويش را به درستى تجزيه و تحليل نمايد تا به منشاء روانى و علت اساسى ترس ‍ خود پى ببرد سپس به رفع آن بپردازد.
تحليل حالات روانى  
(قال على عليه السلام : من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر. ) (819)
على عليه السلام فرموده است : هر كس به حساب نفس خويش برسد، سود مى برد و هر كس از اين وظيفه غفلت نمايد، زيان مى بيند.
مثلا جوان مورد بحث ، كه بر اثر اهانت هاى ديروز پدر و مادر به عقده حقارت دچار شده و در نتيجه از معاشرت و مكالمه با مردم بيم دارد، اگر به حساب نفس خود رسيدگى كند و بفهمد كه منشاء ترس امروزش چيزى جز تحقير و توهين دوران كودكى نيست ، مى تواند خود را به اين منطق عاقلانه قانع نمايد كه گرچه پدر و مادر مرا در كودكى تحقير كردند و شخصيتم را سركوب نمودند، ولى آن دوره سپرى شد و اكنون خود يك فرد بالغ اجتماع هستم . مردم با من دشمنى مخصوص ندارند. اگر به خوبى قدم بردارم و به درستى وظيفه خود را انجام دهم ، مى توانم در جامعه عرض وجود كنم و مورد توجه و تحسين قرار گيرم .
بدون ترديد، اين محاسبه صحيح و منطق عاقلانه ، ترس درونى اش را تخفيف مى دهد و از نگرانى و وحشتش مى كاهد. دريچه اميدى در ضميرش باز مى كند و نسبت به آينده تا اندازه اى خوشبينش مى سازد و اين خود اولين قدم عملى ، در راه درمان بيمارى ترس است .
راه جلب محبت  
4. پس از محاسبه نفس و اميد به پيروزى ، براى آن كه در معاشرت و مكالمه با مردم جراءت پيدا كند، بايد در اولين برخوردهاى اجتماعى از ساده ترين روشهاى اخلاقى ، كه مايه جلب محبت است ، استفاده نمايد. اين مطلب در كتابهاى اخلاقى امروز آمده و اولياى گرامى اسلام نيز در چهارده قرن قبل به پيروان خود آموخته اند.
(نشان آدم كمرو اين است كه به دشوارى با كسى آشنا مى شود و از پيش ‍ دگران نمى تواند به آزادى صحبت كند. براى مبارزه با ترس و كمرويى ، اگر اين دو نكته مختصر را مراعات كنيد، مقدارى و شايد يك باره از رنج كمرويى خلاص خواهيد شد.
اولا به هر كه مى رسيد اول ، شما سلام كنيد، ثانيا خوشرو و متبسم باشيد. شايد اين نسخه به نظرتان كوچك و حقير بيايد، لكن هزاران نفر را مداوا كرده است . شما هم بيازماييد پشيمان نخواهيد شد.) (820)
با سلام آغاز سخن كنيد  
(قال على عليه السلام : لكل داخل دهشة فابدوا بالسلام . ) (821)
على عليه السلام فرموده : هر تازه واردى در محيط ناماءنوس ، حيرت زده مى شود. براى آرامش خاطر، سخن خود را به سلام آغاز كنيد.
(و عنه عليه السلام : البشاشة حبالة المودة . ) (822)
و نيز فرموده است : خوشرويى و بشاشت ، ريسمان مهر و مودت است .
نتيجه آن كه خشونتهاى بى مورد و سختگيريهاى ظالمانه پدران و مادران نسبت به كودكان ، يكى از عوامل ترس آنان در دوران جوانى است . كودكى كه در خانواده با اضطراب و نگرانى رشد كرده و در محيط بيم و وحشت پرورش يافته است ، اعتماد به نفس ندارد. او در جوانى ، خودباخته و مرعوب است و از معاشرت با مردم مى ترسد. ولى اگر به درمان خويش ‍ تصميم بگيرد، مى تواند عقده درونى خود را بگشايد و از اسارت ترس و وحشت آزاد گردد.
محبت هاى نا به جا  
يكى ديگر از عوامل ترس ، مهرورزى هاى بى مورد دوران طفوليت است . كودكى كه در آغوش پدر و مادر نادان ، همواره مورد محبتهاى بى جا و نوازشهاى بى مورد قرار گرفته و در نتيجه لوس و از خود راضى بار آمده است ، كودكى كه در محيط خانواده ، تنها از عطوفت و مهربانى مداوم و بى حساب والدين برخوردار بوده و هرگز در مقابل رفتار بد و گفتار ناپسند خود، توبيخ و مجازات نديده است ، خلاصه كودكى كه در طول ايام طفوليت با تشويق بدون توبيخ ، با پاداش بدون كيفر و با اميد بدون بيم ، پرورش يافته و به نادرستى تربيت شده است ، خاطرى پر توقع و شخصيتى زودرنج دارد. او مى خواهد هميشه و در همه جا محبوب مردم باشد و از كوچكترين بى اعتنايى و عدم توجه دگران ، متاءثر و رنجيده خاطر مى شود.
چنين كودكى ، وقتى به دوران جوانى مى رسد و به محيط اجتماعى قدم مى گذارد، در سازش با مردم احراز شخصيت با مشكلات گوناگونى مواجه مى گردد و خيلى زود شكست مى خورد. او انتظار دارد همه مردم از ديدنش ‍ مسرور شوند و با نداشتن شرايط صلاحيت و شايستگى ، بزرگش بدانند و به توقعاتش جامه عمل بپوشند.
قطع مراوده بر اثر ترس  
او كه در دوران كودكى مطاع و فرمانرواى مطلق خانواده بوده و در نظرش ‍ مخالفت و بى اعتنايى مفهومى نداشته است ، وقتى مى بيند مردم به وى اعتنا ندارند و بعلاوه در مقابل توقعات بى جا، استهزايش مى كنند، خود را مى بازد، مرعوب مى شود و از ترس تمسخر و اهانت ، تماس خود را با جامعه كم مى كند.
اين طبقه از مردم اكثرا شامل زنان و مردانى هستند كه بر اثر تربيت غلط، از ميدان نبرد حيات عقب نشينى كرده اند.
(مك برايد مى گويد: اخيرا در قلب شهر لندن ، به ناطق دوره گردى برخورد كردم كه از همه جهت در منتهاى سلامت بود و ضمن بيانات خود شكوه داشت وقتى كودك بوده ، همه كس او را دوست مى داشته ، ولى حالا كه مردى شده كسى به او توجه ندارد. اين ناطق ، نان خود را مثل گدايان دوره گرد با گرفتن كلاه در مقابل مردم جمع مى كرد. همين مرد اگر انرژى خود را صرف امور تعليماتى مى كرد، هم نان مى خورد هم دوستان زيادى به چنگش مى افتاد. اما او از زندگى ترسيده بود و به طورى كه از گفتارش بر مى آمد، آرزو داشت به دوران كودكى و طفيلى گرى گذشته برگردد و حاضر نبود اتكاى به نفس و استقامت خود را به كار اندازد.
درست همانطور كه يك گل نازپرورده خانگى در مقابل بادهاى سرد زمستانى تاب مقاومت ندارد، يك كودك نازپرورده عزيز دردانه هم در برابر ناملايمات زندگى ؛ ذره اى از خود استقامت نشان نخواهد داد.) (823)
فرزند خرد را به مشقت بزرگ كن
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
ورنه چشم دهر بيفتد چه طفل اشك
آن بى هنر پسر كه تو را نور ديده است
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
كورا پدر به ناز و نعم پروريده است
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است
ترس از قبول مسئوليت  
نازپروردگان كه همواره از حمايت هاى نابه جاى پدر و مادر برخوردار بوده و در نتيجه زبون و بى شخصيت بار آمده اند، در جوانى و بزرگسالى نيز همچنان كودكانه فكر مى كنند و از سازش با مردم عاجزند و از قبول مسئوليت اجتماعى خوف و هراس دارند. اينان حتى جراءت نمى كنند كه همسرى اختيار نمايند و مسئوليت عائله اى را به عهده بگيرند و اگر فرضا به اين كار تن دردهند، زن بزرگتر از خود مى گيرند كه براى آن ها نقش مادر را ايفا نمايد و اگر زنى در حدود سن خود بگيرند، از وى توقع مادرى دارند.
اين قبيل جوانان نيز مانند گروه تحقير شده ، اگر به اصلاح خوى ناپسند خود مصمم شوند، مى توانند با محاسبه دقيق به منشاء روانى ترس خويش پى ببرند و با طرح برنامه هاى صحيح عملى خود را درمان نمايند و خويشتند را از شر آن خلق مذموم آزاد سازند.
ترس جوان در دوره تحصيل  
يكى ديگر از ترسهايى كه مايه نگرانى و تشويق خاطر جوانان است و مى تواند باعث شكست شخصيت آنان گردد، ترس آموزشگاهى و خوف محروميت از تحصيل است ، به خصوص در جوانانى كه يك يا چند بار در امتحان مردود شده باشند. ولى اين ترس را نيز مى توان با بررسى و محاسبه صحيح و استفاده از افكار مردان شايسته ، برطرف نمود و موجبات پيروزى و موفقيت را فراهم آورد.
(دانشجويى چون يك بار و دو بار از امتحان رياضى رد شده بود، دلايلى بر پوچى اين علم اقامه مى كرد. يا اگر شنوندگان را مهياى شنيدن نمى ديد، شرحى از بى استعدادى خود در اين رشته مى گفت و خويش را فريب مى داد. تا آن كه خوشبختانه با استاد مهربانى برخورد كه در طى چند جلسه ، كمال اهميت و لزوم رياضى و قابليت او را در تحصيل اين دانش به وى ثابت كرد و تحصيلات او را زير نظر گرفت تا دانشجوى شكست خورده و ترسيده ، كه خود را در مقابل رياضى حقير و نالايق مى دانست ، عاقبت رياضى دان معروفى شد.) (824)
در دوران شباب ، ترسهاى ديگرى دامن گير جوانان مى شود كه همه آنها با تصميم و اراده جدى قابل درمان اند.
(قال على عليه السلام : ان كنتم للنجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللهو و الزموا الجهاد و الجد. ) (825)
على عليه السلام فرموده : اگر طالب نجات و رستگارى هستيد، بى خبرى و غفلت را ترك گوييد و پيوسته ملازم كوشش و مجاهده باشيد.
جوان و آزادى 
قال الله العظيم فى كتابه :... بل يريد الانسان ليفجر امامه . (826)
آزادى از بزرگترين نعمت هاى زندگى و از گرانبهاترين سرمايه هاى سعادت مادى و معنوى انسان است . خواهش آزادى حريت با سرشت بشر آميخته شده و از مطبوع ترين و گواراترين تمايلات طبيعى آدمى است .
آزادى و نيل به كمال  
در شرايط آزاد، عقل مى تواند به درستى فكر كند و به قدر توانايى خود به درك حقايق نائل گردد. در پرتو آزادى ، بشر قادر است استعداد مادى و معنوى خويش را به فعليت بياورد و در نتيجه به كمال لايق خود برسد. در محيط آزاد ممكن است تمام خواهشهاى غريزى و تمايلات طبيعى با اندازه گيرى صحيح ارضا شوند و زندگى را مطبوع و دلپذير سازند.
خلاصه ، تمام افراد بشر از هر ملت و نژاد، شيفته حريت و آزادى هستند و از اسارت و محدوديت رنج مى برند و اگر روزى آزاديشان از كف برود، تا آن جا كه قدرت دارند مجاهده مى كنند تا محبوب از دست رفته را بازگردانند.
تمايل آزادى در حيوان  
نه تنها انسان علاقه مند به آزادى است و براى درهم شكستن عوامل محدوديت مجاهده مى كند، بلكه در جهان حيوان نيز مطلب به همين منوال است . موقعى كه پرنده آزادى در قفس زندانى مى شود، قرار و آرام خود را از دست مى دهد. با وحشت و نگرانى به هر سو مى پرد و ديوانه وار خود را به اطراف قفس مى زند تا مگر راه فرارى پيدا كند و خويشتن را از بند اسارت برهاند و آزادى خويش را باز يابد.
با آن كه صياد تمام وسايل زندگى اش را در قفس آماده نموده و بهترين آب و دانه را در اختيارش گذارده است ، حيوان اعتنا نمى كند و با زبان حال به صياد مى گويد آب و دانه ، بدون آزادى ارزشى ندارد و همچنان به اميد آزادى به مجاهده و كوشش خود ادامه مى دهد.
تفاوت آزادى با افراطكارى  
بايد توجه داشت كه در نظر مردان الهى و دانشمندان بشر، آزادى با افراط كارى و لاابالى گرى فرق دارد. آزادى مايه پيروزى و رستگارى و افراطباعث سقوط و تباهى است . آزادى ، فضايل اخلاقى را احيا مى كند و آدمى را به مدارج عاليه انسانى مى رساند و لاابالى گرى فضيلت را مى كشد و آدمى را از حيوان پست تر مى سازد. آزادى ، غرايز طبيعى را در جاى خود، به كار مى برد و جامعه را خوشبخت و كامروا مى كند و لاابالى گرى غرايز را به تندروى هاى نابه جا وا مى دارد و آدمى را در منجلاب فساد و ناپاكى مى افكند. آزادى مايه نظم اجتماعى و سازنده تمدن انسانى است و لاابالى گرى بر هم زننده نظم و آرامش و به وجود آورنده فساد و هرج و مرج است . خلاصه ، آزادى مشعل فروزانى است كه راه انسانيت را روشن مى كند و آدمى را به مسير خوشبختى سوق مى دهد و برعكس تندروى و افراط كارى آتش مشتعلى است كه مى تواند ريشه فضيلت را بسوزاند و اساس ‍ سعادت را بر باد دهد.
جوان و خواهش آزادى  
يكى از تمايلات سوزانى كه با فرارسيدن دوران شباب به شدت و نيرومندى در نهاد جوانى بيدار مى شود و آنان را مجذوب و دلباخته خود مى سازد، خواهش آزادى و حريت است . ولى نه آزادى معتدل و معقول بلكه آزادى تند و افراطى .
جوان به طبع جوانى ، آزادى بى قيد و شرط مى خواهد. در نظر جوان ، سخن از عقل و منطق ، از قانون و مقررات و از مصلحت و اندازه گيرى بسى نامطلوب و بى ارج است . چيزى كه مورد علاقه جوان است و با شور و شوق از پى آن مى رود ارضاى آزاد غرايز و كامرانى مطلق در نيل به خواهشهاى نفسانى است و اين مقصود تنها در آزادى نامحدود و بى حساب قابل اجراست . لذا گفته اند جوانى دوران تندروى و ميانسالى دوران اعتدال و پيرى دوران محفظه كارى است .
ويل دورانت مى گويد:
(جوان ، كه پس از سالها نازپروردگى از خانواده به اجتماع قدم مى نهد، خود را آزاد مى يابد و جام لذت آزادى را تا جرعه آخر سر مى كشد و با توحش نعره مى زند و مى رود تا دنيا را بگيرد و از نو بسازد.
جوانى ، مانند خدايان ، صبور و بى باك است ، آشوب و ماجرا را بيش از غذا دوست مى دارد. عاشق برترين چيزها و مبالغه ها و نامحدوديت هاست ، زيرا انرژى فراوان دارد و سخت مى كوشد تا قدتر خود را آزاديى و رهايى بخشد و هر چيز تازه و خطرناك را دوست مى دارد. جوانى انسان ، به نسبت و اندازه خطراتى است كه پيش مى گيرد. جوان ، با اكراه و بى ميلى به نظم قانون مى دهد، آن جا كه نعره و فرياد وسيله حياتى اوست ، از او سكوت و خاموشى مى خواهند. آن جا كه سخت مشتاق فعاليت است ، از او آرامى و انفعال مى خواهند.
آن جا كه از خون خودش پيوسته مست است ، از او اعتدال و هشيارى مى خواهند.
جوانى سن بى قيدى و بى بند و بارى است و شعار آن اين است : هيچ چيز مانند زياده روى ، مايه كاميابى نيست .
جوانى خستگى ناپذير است . زندگى او در زمان حال است و افسوس گذشته را نمى خورد و از آينده نمى ترسد و با خوش دلى و سبك روحى ، از تپه اى بالا مى رود كه قله ، آن طرف ديگر را از چشم او پنهان داشته است .
جوانى و احساسات تند  
جوانى سن احساسات تند و رغبات ناافسرده است . هنوز تكرار و نوميدى ، حوادث را تلخ و ناگوار ساخته است ، آن چه مهم و با شكوه است ، شور و شوق است . خوشى يعنى آزادى غرايز و چنين است جوانى .
در نظر بيشتر مردم دوره زندگى واقعى همان دوره جوانى است . بيشتر مردم در چهل سالگى ، جز خاطره و يادبود چيزى نيستند و خاكسترى هستند از آتشى كه زمانى شعله ور بوده . آن چه در زندگى غم انگيز است ، اين است كه در آن عقل و حكمت وقتى فرامى رسد كه جوانى از دست رفته است . كاش ‍ جوانى مى دانست و پيرى مى توانست .) (827)
تمايل جوان به آزادى نامحدود  
ايام جوانى دوران بى قرارى و تندروى است . دوران شورش و طغيان است . جوان ميل دارد حدود مقررات اجتماعى را ناديده انگارد و به آداب و رسوم ملى پشت پا بزند و در راه ارضاى تمايلات خويش ، از آزاديهاى تند و بى حساب استفاده كند و به هر صورتى كه ميسر است ، به هدفهاى درونى و خواهشهاى نفسانى خود نايل گردد. چه آزادى بر طبق مقررات و قوانين اجتماعى جوابگوى تمنيات جوانان نيست و ارضاى تمايلات غريزى در حدود عقل و مصلحت ، آنان را راضى و خشنود نمى سازد.
عواطف و احساسات جوانان به طور طبيعى حاد و آتشين است و آزادى هايى كه بر وفق مصلحت و به موجب مقررات و قوانين اجتماعى مجاز شناخته شده به نظرشان نارسا و غير واقعى است و نمى تواند غرايز طوفانى آنها را قانع و اشباع نمايد.
عكس العمل جوان در مقابل محدوديت ها  
به علاوه ، جوانان كه تازه از حقارت دوران كودكى خلاص شده و از وابستگى به بزرگسالان آزاد گشته اند، مى خواهند با روش هاى تند و افراطى خويش ، عكس العمل شديدى در مقابل محدوديتهاى دوران كودكى نشان بدهند و حقارت گذشته خود را با سرعت و شدتى هر چه بيشتتر جبران نمايند. اين كار در چهار چوبه آزاديهاى عقلى و قانونى ميسر نيست ، لذا در بعضى از مواقع ، از مرزهاى آزادى عقلانى و حساب شده تجاوز مى كنند و به كارهاى مضر و ناروا دست مى زنند.
به علاوه ، زندگى ، ميدان مبارزه و صحنه نبرد و كشاكش است . وقتى جوان نوخاسته ، كه سرد و گرم روزگار را نديده ، برخلاف انتظار به رقابتها و مزاحمتهاى اجتماعى بر مى خورد و با شكست مواجه مى شود، رنگ عصيان و طغيان به خود مى گيرد و براى تسكين خشم خود، به تمام حدود و مقررات پشت پا ميزند و احيانا با كارهاى خطرناكى كه مرتكب مى شود مفاسد غير قابل جبرانى به بار مى آورد.
توجه جوان به رقابتهاى اجتماعى  
(جوان با دريافت جهان اجتماعى ، شرور و زشتى را نيز كشف مى كند و از اطلاع بر طبيعت انسان متوحش مى گردد، هنگاميكه در خانواده پرورش ‍ مى يافت ، اصل اولى ، كمك متقابل و يارى قوى به ضعيف و تقسيم غنايم بود، اما جوان در مى يابد كه در اجتماع ، اصل اولى ، رقابت و مبارزه براى حيات و از ميان رفتن ضعيف و بقاى قوى است . جوان از اين معنى تكان خورده ، شورش مى كند.)(828)
خطر آزادى نامحدود  
گرچه اقتضاى جوانى آزادى نامحدود و بى حساب است و جوانان طبعا مايل به تندروى و افراطاند ولى اعمال اين تمايل ، قطعا به مصلحت آنان نيست . جوانان اگر به زندگى خود علاقه دارند و خواهان خوشبختى و سعادت خويش هستند، بايد در اعمال غرايز از زياده روى بپرهيزند و به رغم تمايل خويش به آزادى ، در حد حدود مصلحت قانع باشند. بايد از خواهش هاى بى حساب خويش چشم بپوشند و تمنيات نارواى خود را سركوب كنند، و گرنه نفس متجاوز و سركش ، آنان را به پرتگاه هاى خطرناك مى كشد و خوشبختى و سعادتشان را تباه مى سازد.
(قال على عليه السلام : اقمعوا هذه النفوس فانها طلقة ان تطيعوها تنزع بكم الى شر غاية . (829) )
على عليه السلام فرموده است : اين نفوس سركش را مقهور كنيد و از خواهش هاى نادرستشان باز داريد كه خود سر و بى قيدند. اگر خواسته هاى آنها را پيروى نماييد و به تمنيات نامشروعشان جامه عمل بپوشيد، سرانجام شما را در بدترين پرتگاه مى افكنند.
(انگيزه ها و دواعى ما مانند بادى است كه براى راندن كشتى سودمند است ، اما نبايد بادبان كشتى را به حال خود بگذاريم ، در آن صورت ما را مانند بردگان و غلامان با خود خواهد كشانيد. هر كسى در عمر خود يكى از آن كسانى را كه در بند آز و يا شهوت و يا ستيزه جويى يا پرگويى و يا قماربازى باشد، ديده است . آزادى كامل هر يك از اين صفات ، مايه ويرانى خوى و منش است .
مايه ويرانى اخلاق  
تسلط معرفت بر ميل و رغبت ، جواهر واقعى عقل و اساس و سلاح ضبط نفس است بر نفس ، مهم ترين چيزى است كه براى بناى خوى و منش لازم است . يا بايد دنيا ما را زير انضباط درآورد و يا بر خود مسلط گرديم .) (830)
ضرورت تعديل غرايز  
براى آن كه جوانان بدانند كه آزادى بى قيد و شرط، با توجه به موانع طبيعى اساسا غيرممكن است ، براى آن كه متوجه شوند افراط و تندروى در اعمال غرايز با رستگارى و سعادت بشر ناسازگار است و خلاصه براى آن كه واضح شود كه تعديل غرايز و اندازه گيرى آزادى يك ضرورت اجتناب ناپذير در زندگى فردى و اجتماعى است ، در اين بحث ، به اختصار بعضى از موانع آزادى توضيح داده مى شود. اميد است براى نسل جوان مفيد و سودمند باشد.
اولين عاملى كه از دوران كودكى تا پايان عمر، آزادى ما را به مقدار قابل ملاحظه اى محدود مى كند و آدمى را وا مى دارد كه از بسيارى از خواهش ها و تمايلات خود چشم بپوشد، موانع طبيعى است .
آزادى و موانع طبيعى  
طفل با طبع آزاد خود ميل دارد هر جا كه مى خواهد برود و هر چه را كه مى بيند بردارد و هر چيزى را كه مايل است بخورد و از مزاحمت مربى داناى خود خشمگين مى گردد. ولى وقتى از بلندى پرت مى شود و آسيب مى بيند، وقتى دست به آتش مى زند و مى سوزد، وقتى خود را به آب مى افكند و نفسش قطع مى شود، وقتى كه بر اثر غذاى نامناسب دچار بيمارى شده و از درد و تب اظهار ناراحتى مى كند، مى فهمد آن طورى كه مايل است آزاد نيست و نمى تواند بهمه خواسته هاى خود جامه عمل بپوشد. او به هر نسبتى كه رشد مى كند و فهمش افزايش مى يابد، به محدوديت خود بيشتر پى مى برد.
دوران كودكى سپرى مى شود. ايام جوانى و سپس دوران پيرى فرا مى رسد، ولى قوانين نيرومند طبيعت ، همچنان سد راه بسيارى از تمايلات ماست و به احدى اجازه تندروى و آزادى مطلق نمى دهد.
بشر ناگزير است كه از مقررات نظام آفرينش اطاعت كند و خواسته هاى خود را با آن منطبق سازد. هر كس به منظور ارضاى خواهش هاى نفسانى خويش از مرز قوانين خلقت قدمى فراتر بگذارد و به تصور آزادى بى حساب ، از اوامر طبيعت سرپيچى نمايد، قطعا با كيفر اجتناب ناپذيرش ‍ مواجه مى گردد و به نسبت تخلفش مجازات خواهد شد.
كيفر تندروى در غرايز  
تندروى در اعمال غريزه جنسى مايه ناتوانى بدن و ضعف اعصاب است . اعتياد به نوشابه هاى الكلى باعث بيمارى كبد و ديگر عوارض ناشيه از آن است . شكم پرستى و زياده روى در غذا يا شب بيدارى ها و هيجان هاى عصبى كنار ميز قمار و خلاصه اعمال هر خواهشى بر خلاف قوانين خلقت ، مجازات ناراحت كننده اى به دنبال دارد و متخلف به مقدار تخلفش كيفر مى بيند.
(قوانين طبيعى ، جهانى و سخت اند و در هر كشورى كه باشد، هيچ كس ‍ نمى تواند بى آن كه كيفر ببيند، از اطاعت آن ها سرپيچى كند و قوانين طبيعى جاودانى هستند و از آغاز پيدايش جهان وجود داشته اند و براى هميشه نيز باقى خواهند بود.
سرعت سير نور هيچگاه تغيير نخواهد يافت . در برابر قانون قوه ثقل ، همه آدميان يكسان اند. براى ما هميشه غير ممكن خواهد بود كه با پاى خود به روى آب راه برويم و يا خود بخود به آسمان صعود كنيم . قوانين تورات لايتغيرند و افراد ديوانه و ناقص عقل ، هميشه از پدران ديوانه و ناقص عقل بوجود خواهند آمد. بافت هاى انسانى چنان ساخته شده اند كه بر اثر الكل فاسد مى شوند.) (831)
الزامات قوانين طبيعى  
(تضاد تاءثر انگيزى بين آزادى فكر و عمل ما و الزامات قوانين طبيعى وجود دارد. كسى كه به بقاى خود علاقه دارد، بايد از اصول دقيقى پيروى كند و به طبيعت حقيقى اشيا احترام بگذارد. استفاده نامحدود از آزادى ، او و بازماندگانش را به فساد و تباهى و مرگ محكوم مى كند.) (832)
تضاد غرايز  
نتيجه آن كه اولين مانع اعمال آزادى نامحدود و بى حساب ، قوانين نيرومند آفرينش است . جوانان ، اگر بخواهند از كيفرهاى طبيعت بركنار باشند، بايد از خواهش آزادى بى قيد و شرط چشم بپوشند و تمايلات خود را در حدود مقررات خلقت ارضا نمايند.
دومين عاملى كه از آزادى آدمى را محدود مى كند و جوانان را از اعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، ناسازگارى و تضادى است كه بين بعضى از غرايز و خواهش هاى نفسانى وجود دارد، به طورى كه ارضاى كامل يكى از تمايلات ، جز با سركوب كردن تمايل ديگر ميسور نيست . براى توضيح مطلب ، تمايل عز اجتماعى و علاقه به ثروت را، كه دو خواهش طبيعى است ، مورد مقايسه و سنجش قرار مى دهيم .
بشر از يك طرف خواستار عز اجتماعى و تكريم عمومى است و خواهش ‍ احترام و محبوبيت ، كه از شاخه هاى غريزه حب ذات است ، به طور طبيعى در نهاد تمام مردم وجود دارد و براى نيل به آن ، در كمال جديت مجاهده و كوشش مى نمايد.
ارضاى اين تمايل عالى انسانى و جلب احترام عمومى ، تنها براى كسانى ميسور است كه خود صاحب علو همت و عزت نفس باشند. انان كه اسير زبونى و فرومايگى هستند، نه تنها به عز اجتماعى نايل نمى شوند، بلكه با همان خوى ناپسند، موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم مى آورند.
ناسازگارى تمايلات  
از طرف ديگر، بشر داراى غريزه تملك و علاقه مند به جمع آورى مال و ثروت است و از ارضاى اين تمايل بسى خشنود مى گردد. جالب آن كه احساس مال دوستى در باطن آدمى به قدرى وسيع و پردامنه است كه اگر يك فرد، معادل صد برابر احتياجات زندگى تمام عمر خود، ثروت جمع آورى كند، قانع نمى شود و با حرص و ولع در اين فكر است كه مال بيشترى به دست آورد و بر اندوخته هاى خويشتن بيفزايد.
(قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو كان لابن آدم و اديان من مذهب لا بتغى و رائهما ثالثا. (833) )
ولع و حرص بشر  
رسول اكرم (ص ) فرموده : اگر فرزند آدم به طرفيت دو رودخانه بزرگ ، سيل طلا در اختيار داشته باشد، باز هم قرار نمى گيرد و در طلب ثروت هاى ديگرى است .
منشا روانى حرص بشر در جمع آورى ثروت ، حالت نگرانى و بدبينى به آينده مجهول است . آدمى از فقر و تهى دستى فرداى خود مى ترسد. به همين جهت ، در جمع آورى مال حرص مى زند و نسبت به آن چه در اختيار دارد، بخل مى ورزد و به دگران مساعدت نمى نمايد.
(قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان الجبن و البخل و الحرص غريزه واحده يجمعها سو الضن . (834) )
پيغمبر اكرم فرموده است : ترس و بخل و حرص شاخه هاى يك غريزه هستند و قدر جامعشان بدگمانى به آينده ناشناخته يا سو ظن به الطاف كريمانه الهى است .
عقل در هدايت غريزه  
اگر كسى در ارضاى غريزه تملك و اعمال خواهش مال دوستى ، جانب عقل و مصلحت را مراعات كند و راه اعتدال را در پيش گيرد، اگر تمايل نفسانى خود را تعديل نمايد و هدف خويش را از كسب مال ، اداره زندگى شرافتمندانه و تاءمين معاش قرار دهد، او مى تواند همزمان با كسب ثروت ، تمايل عز و شرف اجتماعى خود را نيز ارضا كند و عمرى را با آرامش فكر بگذراند.
(قال على عليه السلام : من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه ) (835)
توافق تمايلات  
على عليه السلام فرموده است : هر كس به در آمدى كه به كفاف زندگى رسا باشد اكتفا كند، از پريشان فكرى و بدين وسيله اسايش خاطر خود را مرتب ساخته است .
در چنين وضعى ، نه تنها بين تمايل عز اجتماعى و خواهش مال ، تضادى پديد نمى آيد، بلكه بر عكس ، كسب مال به منظور تاءمين زندگى و بى نيازى از مردم ، به عز اجتماعى و شرف انسانى كمك مى كند.
(قال النبى صلى الله عليه و آله : عز المومن استغناوه عن الناس و فى القناعه الحريه و العز. (836) )
حرص و سركوبى عزت نفس  
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : عزت مردم با ايمان در بى نيازى از مردم است و آزادى و شرافت در پرتو قناعت به دست مى آيد.
كسى كه در اعمال تمايل ثروت و مال دوستى به موازين عقل و مصلحت توجه نمى نمايند و با آزادى بى قيد و شرط، از تمنيات نامحدود خويش ‍ پيروى مى كند، كسى كه اسير حرص و طمع مى گردد و تمام نيروى خود را در گردآورى مال به كار مى اندازد، عملا تمايل عزت نفس و شرافت اجتماعى خود را لگد كوب مى كند، زيرا عز اجتماعى و شرافت نفس با پستى و فرومايگى ناسازگار است .
(قال الباقر عليه السلام فى وصيه لجابر: واطلب بقا العز باماته الطمع . (837) )
امام باقر عليه السلام در وصيت خود به جابر فرمود: با ميراندن خوى مذموم طمع ، بقاى عز و شرف را طلب كن .

next page

fehrest page

back page