او كه در دوران كودكى مطاع و فرمانرواى مطلق خانواده بوده و در نظرش مخالفت و بى
اعتنايى مفهومى نداشته است ، وقتى مى بيند مردم به وى اعتنا ندارند و بعلاوه در
مقابل توقعات بى جا، استهزايش مى كنند، خود را مى بازد، مرعوب مى شود و از ترس
تمسخر و اهانت ، تماس خود را با جامعه كم مى كند.
اين طبقه از مردم اكثرا شامل زنان و مردانى هستند كه بر اثر تربيت غلط، از ميدان نبرد
حيات عقب نشينى كرده اند.
(مك برايد مى گويد: اخيرا در قلب شهر لندن ، به ناطق دوره گردى برخورد كردم كه
از همه جهت در منتهاى سلامت بود و ضمن بيانات خود شكوه داشت وقتى كودك بوده ، همه
كس او را دوست مى داشته ، ولى حالا كه مردى شده كسى به او توجه ندارد. اين ناطق ،
نان خود را مثل گدايان دوره گرد با گرفتن كلاه در
مقابل مردم جمع مى كرد. همين مرد اگر انرژى خود را صرف امور تعليماتى مى كرد، هم
نان مى خورد هم دوستان زيادى به چنگش مى افتاد. اما او از زندگى ترسيده بود و به
طورى كه از گفتارش بر مى آمد، آرزو داشت به دوران كودكى و طفيلى گرى گذشته
برگردد و حاضر نبود اتكاى به نفس و استقامت خود را به كار اندازد.
درست همانطور كه يك گل نازپرورده خانگى در
مقابل بادهاى سرد زمستانى تاب مقاومت ندارد، يك كودك نازپرورده عزيز دردانه هم در
برابر ناملايمات زندگى ؛ ذره اى از خود استقامت نشان نخواهد داد.) (823)
فرزند خرد را به مشقت بزرگ كن
|
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
|
ورنه چشم دهر بيفتد چه طفل اشك
|
آن بى هنر پسر كه تو را نور ديده است
|
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
|
كورا پدر به ناز و نعم پروريده است
|
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
|
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است
|
ترس از قبول مسئوليت
نازپروردگان كه همواره از حمايت هاى نابه جاى پدر و مادر برخوردار بوده و در نتيجه
زبون و بى شخصيت بار آمده اند، در جوانى و بزرگسالى نيز همچنان كودكانه فكر مى
كنند و از سازش با مردم عاجزند و از قبول مسئوليت اجتماعى خوف و هراس دارند. اينان
حتى جراءت نمى كنند كه همسرى اختيار نمايند و مسئوليت عائله اى را به عهده بگيرند و
اگر فرضا به اين كار تن دردهند، زن بزرگتر از خود مى گيرند كه براى آن ها نقش
مادر را ايفا نمايد و اگر زنى در حدود سن خود بگيرند، از وى توقع مادرى دارند.
اين قبيل جوانان نيز مانند گروه تحقير شده ، اگر به اصلاح خوى ناپسند خود مصمم
شوند، مى توانند با محاسبه دقيق به منشاء روانى ترس خويش پى ببرند و با طرح
برنامه هاى صحيح عملى خود را درمان نمايند و خويشتند را از شر آن خلق مذموم آزاد
سازند.
ترس جوان در دوره تحصيل
يكى ديگر از ترسهايى كه مايه نگرانى و تشويق خاطر جوانان است و مى تواند باعث
شكست شخصيت آنان گردد، ترس آموزشگاهى و خوف محروميت از
تحصيل است ، به خصوص در جوانانى كه يك يا چند بار در امتحان مردود شده باشند.
ولى اين ترس را نيز مى توان با بررسى و محاسبه صحيح و استفاده از افكار مردان
شايسته ، برطرف نمود و موجبات پيروزى و موفقيت را فراهم آورد.
(دانشجويى چون يك بار و دو بار از امتحان رياضى رد شده بود، دلايلى بر پوچى
اين علم اقامه مى كرد. يا اگر شنوندگان را مهياى شنيدن نمى ديد، شرحى از بى
استعدادى خود در اين رشته مى گفت و خويش را فريب مى داد. تا آن كه خوشبختانه با
استاد مهربانى برخورد كه در طى چند جلسه ،
كمال اهميت و لزوم رياضى و قابليت او را در
تحصيل اين دانش به وى ثابت كرد و تحصيلات او را زير نظر گرفت تا دانشجوى
شكست خورده و ترسيده ، كه خود را در مقابل رياضى حقير و نالايق مى دانست ، عاقبت
رياضى دان معروفى شد.) (824)
در دوران شباب ، ترسهاى ديگرى دامن گير جوانان مى شود كه همه آنها با تصميم و
اراده جدى قابل درمان اند.
(قال على عليه السلام : ان كنتم للنجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللهو و الزموا
الجهاد و الجد. ) (825)
على عليه السلام فرموده : اگر طالب نجات و رستگارى هستيد، بى خبرى و غفلت را
ترك گوييد و پيوسته ملازم كوشش و مجاهده باشيد.
جوان و آزادى
قال الله العظيم فى كتابه :... بل يريد الانسان ليفجر امامه . (826)
آزادى از بزرگترين نعمت هاى زندگى و از گرانبهاترين سرمايه هاى سعادت مادى و
معنوى انسان است . خواهش آزادى حريت با سرشت بشر آميخته شده و از مطبوع ترين و
گواراترين تمايلات طبيعى آدمى است .
آزادى و نيل به كمال
در شرايط آزاد، عقل مى تواند به درستى فكر كند و به قدر توانايى خود به درك
حقايق نائل گردد. در پرتو آزادى ، بشر قادر است استعداد مادى و معنوى خويش را به
فعليت بياورد و در نتيجه به كمال لايق خود برسد. در محيط آزاد ممكن است تمام خواهشهاى
غريزى و تمايلات طبيعى با اندازه گيرى صحيح ارضا شوند و زندگى را مطبوع و
دلپذير سازند.
خلاصه ، تمام افراد بشر از هر ملت و نژاد، شيفته حريت و آزادى هستند و از اسارت و
محدوديت رنج مى برند و اگر روزى آزاديشان از كف برود، تا آن جا كه قدرت دارند
مجاهده مى كنند تا محبوب از دست رفته را بازگردانند.
تمايل آزادى در حيوان
نه تنها انسان علاقه مند به آزادى است و براى درهم شكستن
عوامل محدوديت مجاهده مى كند، بلكه در جهان حيوان نيز مطلب به همين
منوال است . موقعى كه پرنده آزادى در قفس زندانى مى شود، قرار و آرام خود را از دست
مى دهد. با وحشت و نگرانى به هر سو مى پرد و ديوانه وار خود را به اطراف قفس مى
زند تا مگر راه فرارى پيدا كند و خويشتن را از بند اسارت برهاند و آزادى خويش را باز
يابد.
با آن كه صياد تمام وسايل زندگى اش را در قفس آماده نموده و بهترين آب و دانه را در
اختيارش گذارده است ، حيوان اعتنا نمى كند و با زبان
حال به صياد مى گويد آب و دانه ، بدون آزادى ارزشى ندارد و همچنان به اميد آزادى
به مجاهده و كوشش خود ادامه مى دهد.
تفاوت آزادى با افراطكارى
بايد توجه داشت كه در نظر مردان الهى و دانشمندان بشر، آزادى با افراط كارى و
لاابالى گرى فرق دارد. آزادى مايه پيروزى و رستگارى و افراطباعث سقوط و تباهى
است . آزادى ، فضايل اخلاقى را احيا مى كند و آدمى را به مدارج عاليه انسانى مى رساند
و لاابالى گرى فضيلت را مى كشد و آدمى را از حيوان پست تر مى سازد. آزادى ، غرايز
طبيعى را در جاى خود، به كار مى برد و جامعه را خوشبخت و كامروا مى كند و لاابالى
گرى غرايز را به تندروى هاى نابه جا وا مى دارد و آدمى را در منجلاب فساد و ناپاكى
مى افكند. آزادى مايه نظم اجتماعى و سازنده تمدن انسانى است و لاابالى گرى بر هم
زننده نظم و آرامش و به وجود آورنده فساد و هرج و مرج است . خلاصه ، آزادى
مشعل فروزانى است كه راه انسانيت را روشن مى كند و آدمى را به مسير خوشبختى سوق مى
دهد و برعكس تندروى و افراط كارى آتش مشتعلى است كه مى تواند ريشه فضيلت را
بسوزاند و اساس سعادت را بر باد دهد.
جوان و خواهش آزادى
يكى از تمايلات سوزانى كه با فرارسيدن دوران شباب به شدت و نيرومندى در نهاد
جوانى بيدار مى شود و آنان را مجذوب و دلباخته خود مى سازد، خواهش آزادى و حريت است
. ولى نه آزادى معتدل و معقول بلكه آزادى تند و افراطى .
جوان به طبع جوانى ، آزادى بى قيد و شرط مى خواهد. در نظر جوان ، سخن از
عقل و منطق ، از قانون و مقررات و از مصلحت و اندازه گيرى بسى نامطلوب و بى ارج است .
چيزى كه مورد علاقه جوان است و با شور و شوق از پى آن مى رود ارضاى آزاد غرايز و
كامرانى مطلق در نيل به خواهشهاى نفسانى است و اين مقصود تنها در آزادى نامحدود و بى
حساب قابل اجراست . لذا گفته اند جوانى دوران تندروى و ميانسالى دوران
اعتدال و پيرى دوران محفظه كارى است .
ويل دورانت مى گويد:
(جوان ، كه پس از سالها نازپروردگى از خانواده به اجتماع قدم مى نهد، خود را آزاد
مى يابد و جام لذت آزادى را تا جرعه آخر سر مى كشد و با توحش نعره مى زند و مى رود
تا دنيا را بگيرد و از نو بسازد.
جوانى ، مانند خدايان ، صبور و بى باك است ، آشوب و ماجرا را بيش از غذا دوست مى
دارد. عاشق برترين چيزها و مبالغه ها و نامحدوديت هاست ، زيرا انرژى فراوان دارد و
سخت مى كوشد تا قدتر خود را آزاديى و رهايى بخشد و هر چيز تازه و خطرناك را دوست
مى دارد. جوانى انسان ، به نسبت و اندازه خطراتى است كه پيش مى گيرد. جوان ، با
اكراه و بى ميلى به نظم قانون مى دهد، آن جا كه نعره و فرياد وسيله حياتى اوست ، از
او سكوت و خاموشى مى خواهند. آن جا كه سخت مشتاق فعاليت است ، از او آرامى و
انفعال مى خواهند.
آن جا كه از خون خودش پيوسته مست است ، از او
اعتدال و هشيارى مى خواهند.
جوانى سن بى قيدى و بى بند و بارى است و شعار آن اين است : هيچ چيز مانند زياده روى
، مايه كاميابى نيست .
جوانى خستگى ناپذير است . زندگى او در زمان
حال است و افسوس گذشته را نمى خورد و از آينده نمى ترسد و با خوش دلى و سبك
روحى ، از تپه اى بالا مى رود كه قله ، آن طرف ديگر را از چشم او پنهان داشته است .
جوانى و احساسات تند
جوانى سن احساسات تند و رغبات ناافسرده است . هنوز تكرار و نوميدى ، حوادث را تلخ و
ناگوار ساخته است ، آن چه مهم و با شكوه است ، شور و شوق است . خوشى يعنى آزادى
غرايز و چنين است جوانى .
در نظر بيشتر مردم دوره زندگى واقعى همان دوره جوانى است . بيشتر مردم در
چهل سالگى ، جز خاطره و يادبود چيزى نيستند و خاكسترى هستند از آتشى كه زمانى
شعله ور بوده . آن چه در زندگى غم انگيز است ، اين است كه در آن
عقل و حكمت وقتى فرامى رسد كه جوانى از دست رفته است . كاش جوانى مى دانست و
پيرى مى توانست .) (827)
تمايل جوان به آزادى نامحدود
ايام جوانى دوران بى قرارى و تندروى است . دوران شورش و طغيان است . جوان
ميل دارد حدود مقررات اجتماعى را ناديده انگارد و به آداب و رسوم ملى پشت پا بزند و در
راه ارضاى تمايلات خويش ، از آزاديهاى تند و بى حساب استفاده كند و به هر صورتى
كه ميسر است ، به هدفهاى درونى و خواهشهاى نفسانى خود
نايل گردد. چه آزادى بر طبق مقررات و قوانين اجتماعى جوابگوى تمنيات جوانان نيست و
ارضاى تمايلات غريزى در حدود عقل و مصلحت ، آنان را راضى و خشنود نمى سازد.
عواطف و احساسات جوانان به طور طبيعى حاد و آتشين است و آزادى هايى كه بر وفق
مصلحت و به موجب مقررات و قوانين اجتماعى مجاز شناخته شده به نظرشان نارسا و غير
واقعى است و نمى تواند غرايز طوفانى آنها را قانع و اشباع نمايد.
عكس العمل جوان در مقابل محدوديت ها
به علاوه ، جوانان كه تازه از حقارت دوران كودكى خلاص شده و از وابستگى به
بزرگسالان آزاد گشته اند، مى خواهند با روش هاى تند و افراطى خويش ، عكس
العمل شديدى در مقابل محدوديتهاى دوران كودكى نشان بدهند و حقارت گذشته خود را با
سرعت و شدتى هر چه بيشتتر جبران نمايند. اين كار در چهار چوبه آزاديهاى عقلى و
قانونى ميسر نيست ، لذا در بعضى از مواقع ، از مرزهاى آزادى عقلانى و حساب شده
تجاوز مى كنند و به كارهاى مضر و ناروا دست مى زنند.
به علاوه ، زندگى ، ميدان مبارزه و صحنه نبرد و كشاكش است . وقتى جوان نوخاسته ،
كه سرد و گرم روزگار را نديده ، برخلاف انتظار به رقابتها و مزاحمتهاى اجتماعى
بر مى خورد و با شكست مواجه مى شود، رنگ عصيان و طغيان به خود مى گيرد و براى
تسكين خشم خود، به تمام حدود و مقررات پشت پا ميزند و احيانا با كارهاى خطرناكى كه
مرتكب مى شود مفاسد غير قابل جبرانى به بار مى آورد.
توجه جوان به رقابتهاى اجتماعى
(جوان با دريافت جهان اجتماعى ، شرور و زشتى را نيز كشف مى كند و از اطلاع بر طبيعت
انسان متوحش مى گردد، هنگاميكه در خانواده پرورش مى يافت ،
اصل اولى ، كمك متقابل و يارى قوى به ضعيف و تقسيم غنايم بود، اما جوان در مى يابد
كه در اجتماع ، اصل اولى ، رقابت و مبارزه براى حيات و از ميان رفتن ضعيف و بقاى قوى
است . جوان از اين معنى تكان خورده ، شورش مى كند.)(828)
خطر آزادى نامحدود
گرچه اقتضاى جوانى آزادى نامحدود و بى حساب است و جوانان طبعا
مايل به تندروى و افراطاند ولى اعمال اين
تمايل ، قطعا به مصلحت آنان نيست . جوانان اگر به زندگى خود علاقه دارند و خواهان
خوشبختى و سعادت خويش هستند، بايد در اعمال غرايز از زياده روى بپرهيزند و به رغم
تمايل خويش به آزادى ، در حد حدود مصلحت قانع باشند. بايد از خواهش هاى بى حساب
خويش چشم بپوشند و تمنيات نارواى خود را سركوب كنند، و گرنه نفس متجاوز و سركش
، آنان را به پرتگاه هاى خطرناك مى كشد و خوشبختى و سعادتشان را تباه مى سازد.
(قال
على عليه السلام : اقمعوا هذه النفوس فانها طلقة ان تطيعوها تنزع بكم الى شر غاية .
(829) )
على عليه السلام فرموده است : اين نفوس سركش را مقهور كنيد و از خواهش هاى نادرستشان
باز داريد كه خود سر و بى قيدند. اگر خواسته هاى آنها را پيروى نماييد و به
تمنيات نامشروعشان جامه عمل بپوشيد، سرانجام شما را در بدترين پرتگاه مى افكنند.
(انگيزه ها و دواعى ما مانند بادى است كه براى راندن كشتى سودمند است ، اما نبايد
بادبان كشتى را به حال خود بگذاريم ، در آن صورت ما را مانند بردگان و غلامان با
خود خواهد كشانيد. هر كسى در عمر خود يكى از آن كسانى را كه در بند آز و يا شهوت و
يا ستيزه جويى يا پرگويى و يا قماربازى باشد، ديده است . آزادى
كامل هر يك از اين صفات ، مايه ويرانى خوى و منش است .
مايه ويرانى اخلاق
تسلط معرفت بر ميل و رغبت ، جواهر واقعى عقل و اساس و سلاح ضبط نفس است بر نفس ،
مهم ترين چيزى است كه براى بناى خوى و منش لازم است . يا بايد دنيا ما را زير انضباط
درآورد و يا بر خود مسلط گرديم .) (830)
ضرورت تعديل غرايز
براى آن كه جوانان بدانند كه آزادى بى قيد و شرط، با توجه به موانع طبيعى اساسا
غيرممكن است ، براى آن كه متوجه شوند افراط و تندروى در
اعمال غرايز با رستگارى و سعادت بشر ناسازگار است و خلاصه براى آن كه واضح
شود كه تعديل غرايز و اندازه گيرى آزادى يك ضرورت اجتناب ناپذير در زندگى
فردى و اجتماعى است ، در اين بحث ، به اختصار بعضى از موانع آزادى توضيح داده مى
شود. اميد است براى نسل جوان مفيد و سودمند باشد.
اولين عاملى كه از دوران كودكى تا پايان عمر، آزادى ما را به مقدار
قابل ملاحظه اى محدود مى كند و آدمى را وا مى دارد كه از بسيارى از خواهش ها و تمايلات
خود چشم بپوشد، موانع طبيعى است .
آزادى و موانع طبيعى
طفل با طبع آزاد خود ميل دارد هر جا كه مى خواهد برود و هر چه را كه مى بيند بردارد و هر
چيزى را كه مايل است بخورد و از مزاحمت مربى داناى خود خشمگين مى گردد. ولى وقتى از
بلندى پرت مى شود و آسيب مى بيند، وقتى دست به آتش مى زند و مى سوزد، وقتى خود
را به آب مى افكند و نفسش قطع مى شود، وقتى كه بر اثر غذاى نامناسب دچار بيمارى
شده و از درد و تب اظهار ناراحتى مى كند، مى فهمد آن طورى كه
مايل است آزاد نيست و نمى تواند بهمه خواسته هاى خود جامه
عمل بپوشد. او به هر نسبتى كه رشد مى كند و فهمش افزايش مى يابد، به محدوديت خود
بيشتر پى مى برد.
دوران كودكى سپرى مى شود. ايام جوانى و سپس دوران پيرى فرا مى رسد، ولى قوانين
نيرومند طبيعت ، همچنان سد راه بسيارى از تمايلات ماست و به احدى اجازه تندروى و آزادى
مطلق نمى دهد.
بشر ناگزير است كه از مقررات نظام آفرينش اطاعت كند و خواسته هاى خود را با آن
منطبق سازد. هر كس به منظور ارضاى خواهش هاى نفسانى خويش از مرز قوانين خلقت قدمى
فراتر بگذارد و به تصور آزادى بى حساب ، از اوامر طبيعت سرپيچى نمايد، قطعا با
كيفر اجتناب ناپذيرش مواجه مى گردد و به نسبت تخلفش مجازات خواهد شد.
كيفر تندروى در غرايز
تندروى در اعمال غريزه جنسى مايه ناتوانى بدن و ضعف اعصاب است . اعتياد به
نوشابه هاى الكلى باعث بيمارى كبد و ديگر عوارض ناشيه از آن است . شكم پرستى و
زياده روى در غذا يا شب بيدارى ها و هيجان هاى عصبى كنار ميز قمار و خلاصه
اعمال هر خواهشى بر خلاف قوانين خلقت ، مجازات ناراحت كننده اى به
دنبال دارد و متخلف به مقدار تخلفش كيفر مى بيند.
(قوانين طبيعى ، جهانى و سخت اند و در هر كشورى كه باشد، هيچ كس نمى تواند بى
آن كه كيفر ببيند، از اطاعت آن ها سرپيچى كند و قوانين طبيعى جاودانى هستند و از آغاز
پيدايش جهان وجود داشته اند و براى هميشه نيز باقى خواهند بود.
سرعت سير نور هيچگاه تغيير نخواهد يافت . در برابر قانون قوه
ثقل ، همه آدميان يكسان اند. براى ما هميشه غير ممكن خواهد بود كه با پاى خود به روى
آب راه برويم و يا خود بخود به آسمان صعود كنيم . قوانين تورات لايتغيرند و افراد
ديوانه و ناقص عقل ، هميشه از پدران ديوانه و ناقص
عقل بوجود خواهند آمد. بافت هاى انسانى چنان ساخته شده اند كه بر اثر
الكل فاسد مى شوند.) (831)
الزامات قوانين طبيعى
(تضاد تاءثر انگيزى بين آزادى فكر و عمل ما و الزامات قوانين طبيعى وجود دارد. كسى
كه به بقاى خود علاقه دارد، بايد از اصول دقيقى پيروى كند و به طبيعت حقيقى اشيا
احترام بگذارد. استفاده نامحدود از آزادى ، او و بازماندگانش را به فساد و تباهى و مرگ
محكوم مى كند.) (832)
تضاد غرايز
نتيجه آن كه اولين مانع اعمال آزادى نامحدود و بى حساب ، قوانين نيرومند آفرينش است .
جوانان ، اگر بخواهند از كيفرهاى طبيعت بركنار باشند، بايد از خواهش آزادى بى قيد و
شرط چشم بپوشند و تمايلات خود را در حدود مقررات خلقت ارضا نمايند.
دومين عاملى كه از آزادى آدمى را محدود مى كند و جوانان را از
اعمال پاره اى از تمايلاتشان باز مى دارد، ناسازگارى و تضادى است كه بين بعضى
از غرايز و خواهش هاى نفسانى وجود دارد، به طورى كه ارضاى
كامل يكى از تمايلات ، جز با سركوب كردن
تمايل ديگر ميسور نيست . براى توضيح مطلب ،
تمايل عز اجتماعى و علاقه به ثروت را، كه دو خواهش طبيعى است ، مورد مقايسه و سنجش
قرار مى دهيم .
بشر از يك طرف خواستار عز اجتماعى و تكريم عمومى است و خواهش احترام و محبوبيت ،
كه از شاخه هاى غريزه حب ذات است ، به طور طبيعى در نهاد تمام مردم وجود دارد و براى
نيل به آن ، در كمال جديت مجاهده و كوشش مى نمايد.
ارضاى اين تمايل عالى انسانى و جلب احترام عمومى ، تنها براى كسانى ميسور است كه
خود صاحب علو همت و عزت نفس باشند. انان كه اسير زبونى و فرومايگى هستند، نه
تنها به عز اجتماعى نايل نمى شوند، بلكه با همان خوى ناپسند، موجبات ذلت و خوارى
خود را فراهم مى آورند.
ناسازگارى تمايلات
از طرف ديگر، بشر داراى غريزه تملك و علاقه مند به جمع آورى
مال و ثروت است و از ارضاى اين تمايل بسى خشنود مى گردد. جالب آن كه احساس
مال دوستى در باطن آدمى به قدرى وسيع و پردامنه است كه اگر يك فرد،
معادل صد برابر احتياجات زندگى تمام عمر خود، ثروت جمع آورى كند، قانع نمى شود
و با حرص و ولع در اين فكر است كه مال بيشترى به دست آورد و بر اندوخته هاى
خويشتن بيفزايد.
(قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لو كان لابن آدم و اديان من مذهب لا بتغى و
رائهما ثالثا. (833) )
ولع و حرص بشر
رسول اكرم (ص ) فرموده : اگر فرزند آدم به طرفيت دو رودخانه بزرگ ،
سيل طلا در اختيار داشته باشد، باز هم قرار نمى گيرد و در طلب ثروت هاى ديگرى است
.
منشا روانى حرص بشر در جمع آورى ثروت ، حالت نگرانى و بدبينى به آينده
مجهول است . آدمى از فقر و تهى دستى فرداى خود مى ترسد. به همين جهت ، در جمع آورى
مال حرص مى زند و نسبت به آن چه در اختيار دارد،
بخل مى ورزد و به دگران مساعدت نمى نمايد.
(قال
رسول الله صلى الله عليه و آله : ان الجبن و
البخل و الحرص غريزه واحده يجمعها سو الضن . (834) )
پيغمبر اكرم فرموده است : ترس و بخل و حرص شاخه هاى يك غريزه هستند و قدر جامعشان
بدگمانى به آينده ناشناخته يا سو ظن به الطاف كريمانه الهى است .
عقل در هدايت غريزه
اگر كسى در ارضاى غريزه تملك و اعمال خواهش
مال دوستى ، جانب عقل و مصلحت را مراعات كند و راه
اعتدال را در پيش گيرد، اگر تمايل نفسانى خود را
تعديل نمايد و هدف خويش را از كسب مال ، اداره زندگى شرافتمندانه و تاءمين معاش قرار
دهد، او مى تواند همزمان با كسب ثروت ، تمايل عز و شرف اجتماعى خود را نيز ارضا كند
و عمرى را با آرامش فكر بگذراند.
(قال على عليه السلام : من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه )
(835)
توافق تمايلات
على عليه السلام فرموده است : هر كس به در آمدى كه به كفاف زندگى رسا باشد اكتفا
كند، از پريشان فكرى و بدين وسيله اسايش خاطر خود را مرتب ساخته است .
در چنين وضعى ، نه تنها بين تمايل عز اجتماعى و خواهش
مال ، تضادى پديد نمى آيد، بلكه بر عكس ، كسب
مال به منظور تاءمين زندگى و بى نيازى از مردم ، به عز اجتماعى و شرف انسانى كمك
مى كند.
(قال النبى صلى الله عليه و آله : عز المومن استغناوه عن الناس و فى القناعه
الحريه و العز. (836) )
حرص و سركوبى عزت نفس
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده : عزت مردم با ايمان در بى نيازى از مردم است
و آزادى و شرافت در پرتو قناعت به دست مى آيد.
كسى كه در اعمال
تمايل ثروت و مال دوستى به موازين عقل و مصلحت توجه نمى نمايند و با آزادى بى قيد
و شرط، از تمنيات نامحدود خويش پيروى مى كند، كسى كه اسير حرص و طمع مى گردد
و تمام نيروى خود را در گردآورى مال به كار مى اندازد، عملا
تمايل عزت نفس و شرافت اجتماعى خود را لگد كوب مى كند، زيرا عز اجتماعى و شرافت
نفس با پستى و فرومايگى ناسازگار است .
(قال الباقر عليه السلام فى وصيه لجابر: واطلب بقا العز باماته الطمع .
(837) )
امام باقر عليه السلام در وصيت خود به جابر فرمود: با ميراندن خوى مذموم طمع ، بقاى
عز و شرف را طلب كن .