نتايج مجاهدات پيغمبر(ص )
بتهايى را كه با دست جهل و نادانى ساخته بودند در هم شكست و بتكده هايى را كه بر
پايه بى خردى بنا كرده بودند، ويران ساخت مردم مشرك را از اسارت بت پرستى و
عبادت چوب و سنگ آزاد نمود و آنان را به پرستش خداوند يگانه متوجه كرد.
اختلافات طبقاتى و نژادى را كه يكى از مظاهر ظلم و بيدادگرى و منشاء بسيارى از مفاسد
اخلاقى و اجتماعى بود، ريشه كن نمود و كليه طبقات مردم را از حقوق متساوى و استفاده
يكسان از عدل آزادى برخوردار ساخت .
دشمنى و كينه توزى را كه از عادات كهن دوران جاهليت و از
عوامل كشتارهاى وحشيانه و جنايات مدهش بود، از صفحه خاطرشان زدود و به جاى آن
برادرى و محبت اسلامى را كه مايه صفا و صميميت است ، در اعماق جانشان مستقر ساخت .
نتيجه بحث آن كه از نظر دينى و علمى ، شخصيت آدمى
قابل تغيير و تحول است ، جوانانى كه داراى يك يا چند صفت ناپسند هستند و بر اثر آن
نمى توانند به درستى با مردم سازش كنند و شخصيت شايسته اى احراز نمايند، دچار
ياس و نوميدى نشوند.
تغيير عادات مذموم
اگر افراد معتقد و باايمانى هستند، مى توانند با اتكاى ايمان به خدا و استفاده از انگيزه
هاى غريزى ، صفات ناپسند و عادات مذموم خويش را تغيير دهند و بوسيله اطاعت از اوامر
الهى ، خويشتن را به سجاياى انسانى و مكارم اخلاقى متخلق سازند.
(قال على عليه السلام : ذللوا انفسكم بترك العادات و قودوها الى
فعل الطاعات و حملو بها اعباء المغارم و حلوها
بفعل المكارم و صونوها عن دنس المائم . ) (779)
على عليه السلام فرموده است : نفس متجاوز و سركش خويش را با ترك عادات ناپسند
خوار نماييد و به انجام اوامر الهى وادارش سازيد و بار غرامت هاى تخلفش را بر وى
تحميل نماييد. با ارتكاب مكارم الاخلاق زينتش كنيد و از پليدى هاى گناه مصونش داريد.
اگر جوانى فاقد سرمايه ايمان است و بر اثر عادات مذموم و اخلاق بدخويش ، از سازش
با مردم و احراز شخصيت عاجز است ، او نيز بايد با استفاده از نيروى غرايز، خويتشن را
اصلاح نمايد و به صفات پسنديده متصف گردد. زيرا
نيل به خوشبختى زندگى و احراز محبوبيت اجتماعى ، كه خواهش فطرى بشر است ، با
تخلق به صفات حميده و مكارم اخلاق به دست مى آيد.
(قال اميرالمؤ منين عليه السلام : لوكنا لا نرجوا جنة و لا نارا و لا ثوابا و لا عقابا
لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما
تدل على سيبل النجاح .) (780)
على عليه السلام مى فرمايد: اگر به فرض ، ما به بهشت و دوزخ اميدى نمى داشتيم ،
باز هم شايسته ما بود كه در طلب مكارم الاخلاق باشيم ، چه آن كه سجاياى اخلاقى از
وسايل دلالت ما به راههاى كاميابى و پيروزى است .
ترس و شكست شخصيت جوان
قال الله العظيم فى كتابه : ... ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم
.(781)
شرط اساسى اثبات شخصيت
فراگرفتن صفات حميده و خلقيات پسنديده ، يكى از شرايط اساسى اظهار وجود و
اثبات شخصيت اجتماعى است . جوانى كه داراى سجاياى اخلاقى است ، هرچند كوچك باشد،
در جامعه عزيز و محبوب است . او مى تواند به شايستگى با مردم بيامزد و در سازشهاى
اجتماعى پيروز گردد. بر عكس ، جوانى كه دچار سيئات اخلاقى و ملكات ناپسند است ، هر
قدر بزرگ باشد، مردم از وى متفرند، او نمى تواند خود را با جامعه تطبيق دهد و شخصيت
شايسته اى را احراز نمايد.
(قال على عليه السلام : سوء الخلق يوحش القريب و ينفر البعيد. )
(782)
على عليه السلام فرموده است : خلق بد، دوست و خويشاوند را مى رماند و بيگانه و
ناشناس را به اعراض و بى اعتنايى وامى دارد.
(و عنه عليه السلام : رب عزيز اذله خلقه و
ذليل اعزه خلقه . ) (783)
عزت و ذلت بر اثر اخلاق
و نيز فرموده است : چه بسا عزيزانى كه اخلاق ناپسند، آنها را به ذلت و خوارى
انداخته و چه بسا مردم پست و كوچكى كه صفات پسنديده ، آنان را عزيز و محبوب ساخته
است .
مسئله اخلاق در زندگى بشر به اندازه اى مهم و
قابل ملاحظه است كه خداوند، در قرآن شريف ، تغيير اوضاع و
احوال فردى و اجتماعى مردم را به تغيير خلقيات و ملكات نفسانى آنان مرتبط نموده است
.
(ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم . )
خداوند اوضاع هيچ مردمى را تغيير نمى دهد، مگر آنكه خودشان صفات نفسانى و ملكات
روحى خويش را دگرگون سازند.
اسلام و تزكيه نفوس
يكى از ماءموريتهاى آسمانى رسول اكرم در نشر آيين مقدس اسلام ، تزكيه و مبارزه با
سيئات اخلاقى بود. تغييرات عظيم و پيشرفت هاى سريعى كه در صدر اسلام نصيب مردم
عقب افتاده دوران جاهليت گرديد، و توانستند در مدت كوتاهى خويشتن را از حضيض ذلت
به اوج عظمت و بزرگى برسانند و بر قسمت عظيمى از جهان آن روز حكومت و سيادت
نمايند، بر اثر تزكيه نفس و اصلاحاتى بود كه با مجاهدات پى گير پيغمبر اكرم و
در پرتو تعاليم عاليه اسلام ، در خلق و خويشان به وجود آمد.
در جهان كنونى و در نظر دانشمندان امروز نيز مسئله اخلاق براى عموم طبقات ، به
خصوص نسل جوان ، مورد كمال توجه است . جوانان موظف اند. همزمان با فراگرفتن
مسائل علمى و بسط معارف ، به تزكيه نفس و تحكيم مبانى اخلاقى خويش بپردازند و با
تخلق به ملكات پسنديده و صفات حميده ، ضمير خويش را از سيئات اخلاقى تطهير
نمايند و براى حسن سازشهاى اجتماعى مجهز گردند و از اين راه ، شخصيت خود را اثبات و
مراتب لياقت و شايستگى خويش را احراز نمايند.
موريس دبس مى گويد:
لزوم پرورش اخلاق
(چگونه ممكن است حداكثر استفاده را از دوران اثبات شخصيت ، براى تعليم و تربيت
جوانان نورسيده هر دو جنس ، طبق قوانين جديد تربيتى به دست آورد؟ براى اين كار بايد
مسئله تشكيل اخلاق را كه اهميت آن امروزه به طور حاد در تمام كشورهاى جهان معلوم گرديده
است ، مورد مطالعه قرار داد. يك تعليم و تربيت تمام و
كامل نمى تواند فقط به تشكيل نيروى فكرى اكتفا نمايد. چنين تعليم و تربيتى بايد
براى جهش اخلاقى ، محيط مساعدى به دست آورد. مقصود از آن ، مسائلى است كه از
قبيل اعتماد به نفس و اعتماد به زندگى و ذوق
عمل و ذوق قبول مسئوليت و كسب لذت در هنگام غلبه بر مشكلات و كوششهاى بزرگ و غيره
. به طور خلاصه ، بايد بر ميل اثبات شخصيت اتكا نمود و به كمك آن ، مسئله تمرين
اراده را به مرحله عمل درآورد تا دو موضوع لازم زير انجام پذيرد:
اولا، شخصيت جوان نورسيده بتواند واقعا لياقت خود را ثابت كند تا از وفور تصورات
و تخيلات ايمن باشد.
ثانيا، فعاليت وى متوجه كوششهاى دسته جمعى ، كه تمرين همان
اعمال دوران بلوغ و كمال هستند، بشود، تا از خطر خودخواهى فردى جلوگيرى به
عمل آيد.) (784)
بدون ترديد، صفات ناپسند و سيئات اخلاقى در شكست شخصيت اجتماعى
نسل جوان نقش مؤ ثرى دارند. ممكن است يك خلق مذموم ، مانند خودپسندى يا تكبر يا ترس
و عدم اعتماد به نفس ، جوان را مطرود جامعه سازد و او را از سازشهاى صحيح اجتماعى و
احراز شخصيت بازدارد.
براى توضيح بيشتر و مزيد اطلاع جوانان ، اين بحث را به بررسى حالت انفعالى
ترس و شناختن ريشه هاى آن اختصاص مى دهيم و پيرامون اين صفت گفت و گو مى كنيم .
اميد است كه مفيد و ثمربخش باشد.
يكى از مباحث جالب توجه در روان شناسى كودك ، تحقيق در اين مطلب است كه آيا پايه
اصلى و ريشه اساسى ترس و وحشت ، كه در سنين
اول زندگى در نهاد اطفال بيدار مى شود، ناشى از غريزه طبيعى است ، يا آن كه
ترسهاى كودك به طور كلى از تلقينهاى والدين و مربى يا اطرافيان كودك سرچشمه
ميگيرد.
آيا ترس در كودك غريزى است ؟
بعضى عقيده دارند كه مايه اصلى ترس در نهاد آدمى ، ريشه طبيعى دارد و با سرشت
انسان آميخته شده است و اثر مفيد آن صيانت ذات و دورى جستن از محيط خطر است .
بعضى تصور كرده اند كه ترس ، فطرى بشر نيست ، بلكه مانند بيماريها سارى ، از
راه رفتار و گفتار وحشتزاى دگران به كودك سرايت مى كند و باعث رعب و تشويش
خاطرش مى گردد.
ترسهاى غريزى و تلقينى
(بچه نوزاد به آسانى دچار ترس مى شود. دكتر واتسن و خانمش چنين دريافته اند كه
چيزهايى كه بيشتر موجب ترس بچه مى شود، صداهاى بلند و همچنين احساسى است مبنى
بر اين كه مبادا كسى او را پرتاب كند. مع ذلك ، نوزاد به قدرى تحت حمايت
كامل قرار گرفته است كه محلى براى ترسهاى بى جا و
نامعقول نيست .
در جريان سال دوم و سوم تولد، ترسهاى تازه اى نشو و نما مى كند، اما بايد دانست كه
تا چه حدى به تلقين راجع مى شود و تا چه حد به غريزه مربوط است . موضوع وجود
نداشتن ترسها در سال اول تولد، دليل قاطع بر عدم وجود صفات غريزى بچه نخواهد
بود؛ زيرا غرايز، با پيشرفت سنين زندگى كودك نضج مى گيرد، حتى افراطى ترين
پيروان فرويد هم مدعى نيستند كه غريزه جنسى در
حال تولد نضج پيدا كرده است . بديهى است كودكانى كه مى توانند به هر طرف روان
گردند، بيشتر احتياج به ترس دارند تا بچه هايى كه هنوز راه نيفتاده اند.
نياز كودك به ترس
بنابراين اگر بگوييم غريزه ترس ناشى از نياز پيدا كردن بدان است ، جاى تعجب
خواهد بود.
اين مسئله از نظر تربيت اهميت بسيار دارد. اگر تمام ترسها ناشى از القاء باشد، پس
مى توان به يك وسيله ساده از آن جلوگيرى كرد و آن اين است كه
حال ترس يا نفرت پيش بچه نشان ندهيم ، اگر بعضى از آنها غريزى باشد، ناچار
محتاج متدهاى دقيق مى شويم .
بچه هاى كمتر از يك سال هرگز از حيوانات نمى ترسند. همچنين ترس از تاريكى ،
هرگز در اطفالى كه وحشتناكى تاريكى به آنان تلقين شده است ، ديده نمى شود. به
طور مسلم ، غالب ترسهايى كه ما به آنها عادت كرده ايم ، اكتسابى است و اگر
بزرگترها آن ها را ايجاد نكنند، در بچه ها نشو و نما پيدا نمى كند.) (785)
ترسهاى نابه جا
با فرض آن كه بگوييم مايه اصلى ترس ، ريشه فطرى دارد و با سرشت كودك
آميخته شده است ، بايد قبول كنيم كه قسمت اعظم ترسها نا به جايى كه دامن گير
اطفال مى شود و بعضى از آنها تا سنين جوانى و احيانا تا پايان عمر باقى مى مانند و
پيوسته صاحبانش را رنج مى دهد، ناشى از نادانى و عقايد خرافى والدين و مربيان ، يا
سوء تربيت آنان است .
گرچه بعضى از ترسهاى دوران كودكى ، كه اغلب جنبه فردى دارد، با فرارسيدن ايام
جوانى و توسعه نيروهاى جسمى و فكرى ، خود به خود برطرف مى شود، ولى آثار آن
در اعماق جان باقى مى ماند و در دوران شباب ، به صورت ترسهاى اجتماعى آشكار مى
گردد.
ترس بر اثر خشونت والدين
مثلا كودكى كه اسير پدر و مادر تندخو و ستمكار باشد و هرگز از زورگويى و تجاوز
آنان ايمنى نداشته باشد، همواره احساس وحشت و نگرانى مى كند و در باطن از ترس شر
آن ها بيم و هراس دارد. چنين كودكى ، وقتى به جوانى مى رسد و پدر و مادرش مى ميرند،
گرچه موضوع ترس فردى او قهرا منتفى شده است ، ولى اثر آن را از خاطرش محو نمى
گردد. او خويشتن را حقير مى بيند و در خود احساس كمبود مى كند. او در معاشرتهاى
اجتماعى ، در اجراى برنامه هاى تحصيلى ، در سخن گفتن با معلم يا مردم و خلاصه در
سازش يا محيط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است .
اين قبيل جوانان ، همواره در يك كشاكش درونى و تضاد روحى به سر مى برند. از طرفى
طبق خواهش فطرى مايل اند در جامعه به شايستگى پيشروى كنند و به وسيله حسن سازش
با مردم ، شخصيت خود را اثبات نمايند و از طرف ديگر، به علت ضعف و ترسى كه در
باطن دارند، به خود اجازه پيشروى نمى دهند. جراءت نمى كنند كه با مردم بياميزند و
خويشتن را با اوضاع عمومى تطبيق دهند. گويى خود را لايق هم آهنگى با جامعه نمى دانند.
مايل اند حتى المقدور از مردم كناره گيرى كنند و بدين وسيله ضعف درونى خويش را پنهان
نگاه دارند.
درمان بيمارى ترس
خوشبختانه ترسهاى مضر و مزاحم ، كه از بيماريهاى اخلاقى است ، درمان پذير و
قابل علاج است . جوانان ، اگر بخواهند، مى توانند با
تحليل حالات روحى خود، بر آن مسلط گردند و خويشتن را از شرش رهايى بخشند.
(كم رويى نشانه ترس از شكست و دليل بر وحشت از برخورد با اشخاص است . علت
اصلى آن را بايد در اوان طفوليت جست و جو كرد. طفلى كه در بچگى مورد نامهربانى و
سخت گيرى واقع مى شود، در آينده از عهده پيكار زندگى و مبارزه با ديگران بر نمى
آيد و ناچار انزوا را بر آميزش ترجيح مى دهد و احيانا براى جبران شكست ، خود را به
وسايل ديگرى سرگرم مى كند.
تحليل حالات روحى
اين نقيصه و ضعف روحى را با فرار از معاشرت نمى توان رفع كرد، بلكه بايد خود
را به حشر و آميزش مجبور ساخت و در مقابل انكار نفس ، از خود پرسيد كه چرا از اين
شخص يا از اين جمعيت مى گريزى ؟ از چه مى ترسى ؟ از كه بدت مى آيد؟ آيا نمى
دانى كه اگر عاقل باشى و درست رفتار كنى ، همه را دوست و هواخواه خودخواهى كرد.)
(786)
اولين مطلبى كه در بحث ترس بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه نگرانى و
ترس ، همه جا و در هر صورت ناپسنديده و مذموم نيست ، بلكه برعكس ، ترسهاى به جا
و عاقلانه ، كه ناشى از احساس خطر واقعى و حاكى از فكر دورانديشى آدمى است ،
پسنديده و ممدوح است .
فكر چاره جوئى
ترسهاى به جا، در جنبه روان بشر، مانند دردهاى عضوى در ناحيه جسم است . همان طور
كه احساس دارد از عارضه بيمارى خبر مى دهد و آدمى را به درمان عضو دردناك وا مى دارد،
ترسهاى به جا نيز به منزله اعلام خطر است و صاحبش را به فكر چاره جويى و
پيشگيرى مى اندازد.
(قال على عليه السلام : كم من خائف و فد بخوفه على قرارة الامن . )
(787)
على عليه السلام فرموده : چه بسا مرد خائفى كه خوفش او را در سر
منزل آرامش و ايمنى مستقر مى سازد.
ترس دانشجو از رد شدن در امتحانات ممكن است باعث پيشرفت و موفقيت وى گردد و به
جبران گذشته ، تنبلى و مسامحه كارى را ترك گويد و يا سعى و كوشش در مطالعه
كتابهاى درسى و تمرينهاى لازم ، خويشتن را براى امتحان آماده كند و سرانجام كامروا و
پيروز گردد.
ترسهاى مفيد
ترس بيمار از خطر تشديد مرض يا مزمن شدن بيمارى ،
عامل محرك وى در به كار بستن دستور پزشكى است . ترس است كه بيمار را به فكر
چاره جويى مى اندازد و او را به استعمال داروهاى مفيد و مراعات پرهيزهاى لازم وامى دارد و
بدين وسيله ، موجبات بهبود و سلامتش را فراهم مى آورد.
ترس مردان با ايمان از عذاب الهى ، پايه اصلى اطاعت آنان از اوامر و نواهى خداوند است
. مردان با ايمان ، از ترس كيفرهاى عادلانه پروردگار توانا، دامن خود را به پليديهاى
گناه آلوده نمى كنند و از راه وظيفه شناسى و اطاعت اوامر الهى ، موجبات كاميابى و سعادت
ابدى خويش را مهيا مى سازند.
(الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به ان
يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب . ) (788)
آنان كه به عهد خدا وفا دارند و پيمان الهى را نمى شكنند و آنچه را كه امر به پيوند
آن فرموده است ، اطاعت مى كنند، از خدا مى ترسند و از سختى عذاب و حساب الهى بيم
دارند.
( على عليه السلام : الخوف سجن النفس و رادعها عن المعاصى . ) (789)
على عليه السلام فرموده است : ترس از مجازات براى نفس سركش آدمى ، به منزله زندن
است و او را از ارتكاب معاصى باز مى دارد.
خلاصه ، ترسهاى عاقلانه اى كه نشانه خطر است و آدمى را از پيش آمدهاى ناگوار
برحذر مى دارد، مفيد و لازم است ، كسانى كه از خطر نمى ترسند و به موقع چاره جويى
نمى كنند، غفلتا در برابر آن قرار مى گيرند و بر فرصت از دست رفته خويش
افسوس مى خورند.
(قال على عليه السلام : من قلت مخافته كثرت آفته . ) (790)
على عليه السلام فرموده : كسى كه كمتر مى ترسد و از خطر پرهيز ندارد، در زندگى
با آفتهاى بيشترى مواجه خواهد شد.
ترسهاى مضر
ترس مذموم و زيان آور، آن ترسى است كه سد راه سعادت انسان و مانع از پيشرفت و
تكامل است . ترسى است كه از جهت و نادانى و از ضعف و زبونى سرچشمه مى گيرد و
اراده آدمى را متزلزل مى كند. ترس مذموم ، علاوه بر آن كه محرك
عمل مفيدى نيست ، مضر و مزاحم است ، پيوسته جسم و جان صاحبش را مى كاهد و او را به راه
سقوط و تباهى سوق مى دهد.
ترسهاى نا به جا و مضر در همه ادوار بين ملل و اقوام مختلف وجود داشته و دارد و نتايج
شوم آن ، كم و بيش ، دامن گير مردم بوده و هست . آيين مقدس اسلام ، در ضمن برنامه هاى
تربيتى خود، پيروان خويش را از اسارت چنين ترسهاى آزاد نموده و از عوارض زيانبخش
آنها بر حذر داشته است . براى نمونه ، در اين جا به پاره اى از موارد اشاره مى شود.
يكى از ترسهاى زيانبخش ، كه از قرنهاى گذشته كه تا كنون در نهاد انسانها وجود
داشته و از نسلهاى پيشين ، به نسلهاى بعد منتقل شده است ، ترس از
فال بد است . اين ترس در زندگى بشر تيرگى ها و بدبختى هاى بزرگى به بار
آورده و عوارض نامطلوبى از خود به جاى گذرارده است .
ترس از فال بد
چه بسيار مردمى عدد سيزده و خواندن كلاغ و صداى جغد و چيزهايى نظاير اينها را شوم
دانسته و به آنها فال بد مى زدند. نگرانى و تشويش خاطر مى شد. مى ترسيد از اين
كه مبادا خطر ناشناخته اى مواجه گردد و به اساس خوشبختى و سعادتش لطمه وارد
شود.
اسلام با اين عقيده غلط، كه مايه ناراحتى فكر و ناشى از
جهل و نادانى بود، جدا مبارزه كرد. پيشوايان مذهبى ، در ضمن روايات متعددى ، آن را يك
عقيده خرافى و منافى با اساس توحيد معرفى نموده اند.
(قال على عليه السلام : الطيرة ليست بحق . ) (791)
على عليه السلام فرموده است : فال بد يك امر حقيقى و واقعى نيست .
(قال
رسول صلى الله عليه و آله : الطيرة شرك . ) (792)
رسول اكرم (ص ) فرموده : اعتقاد به تاءثير
فال بد، شرك به خداوند است .
فال بد و نگرانى
فال بد، در قوانين نظام آفرينش ، منشاء اثرى نيست و نمى تواند ميسر
علل و معاليل جهان را بگرداند و مستقلا حادثه نامطلوبى به وجود آورد.
كسانى كه بدان معتقد نيستند، آسوده خاطرند و كمترين تاثر فكرى از
فال بد ندارند. ولى كسانى كه به آن معتقدند، اگر در معرض
فال بد قرار گيرند، دچار اختلال فكر و نگرانى مى شوند. البته پريشان فكرى و
ناراحتى روح ، خود يك امر واقعى روانى است و مى تواند گفتار و رفتار صاحبش را از
مسير صحيح خارج كند و نتايج شومى به بار بياورد. بديهى است آن نتايج شوم ، اثر
مستقيم فال بد نيست ، بلكه معلول اختلالات روانى است كه از عقيده به
فال بد سرچشمه گرفته است .
( عمرو بن حريث قال قال ابو عبدالله عليه السلام : الطيرة على ما تجعلها. ان
هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا. ) (793)
امام صادق عليه السلام به عمر و بن حريث فرموده : تاءثير يا بى تاءثيرى
فال بد در روان تو، تابه وضعى است كه آن را در نهاد خود قرار مى دهى . اگر سست و
ناچيزش بدانى ، سست و ناچيز خواهد بود. اگر آن را يك امر قوى و مهم پندارى ، اثرش
در تو نيز مهم و شديد خواهد بود. اگر اصلا به
فال بد، ترتيب اثر ندهى و آن را هيچ و غير واقعى بدانى ، هيچ و بى اثر خواهد بود.
ترس و تصميمهاى غير عاقلانه
از جمله ترسهاى مذمومى كه در گذشته فكر بسيارى از مردم را ناراحت داشته و مفاسد
زيادى به بار آورده ، ترس از شومى زن و مركب و خانه بوده است . كسانى كه به اين
عقايد خرافى معتقد بودند، پيش آمدهاى بد و حوادث ناگوار زندگى خود را، كه هر يك
معلول علت مخصوصى بوده ، به شومى يكى از آنها مستند مى كردند و به وجودشان
فال بد مى زدند و از ترس اين كه مبادا با حوادث تازه اى مواجه گردند، درباره آنها
تصميم هاى غير عاقلانه و احيانا ظالمانه مى گرفتند. هنوز هم كسانى اسير اين طرز
تفكر ناصحيح هستند.
چه بسيار خانواده هايى كه به گمان شومى و بدقدمى زن متلاشى شده و كودكان بى
گناهش به بدبختى و سيه روزى افتاده اند. چه بسيار خانه هايى كه به تصور شومى
و ناميمونى ويران گشته و به صورت خرابه هاى متروكى در آمده است .
اسلام و مبارزه با خرافات
پيشواى عالى قدر اسلام ، با آن عقايد خرافى و ناصحيح كه از
جهل و نادانى سرچشمه گرفته بود، مبارزه كرد و به مردم خاطرنشان نمود كه به وجود
آنها فال بد نزنند و ندانسته بد آمدهاى زندگى را به آنها نسبت ندهند و از پى آن ،
تصميمهاى ناروا نگيرند. به علاوه ، در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، ناميمونى زن و
خانه و مركب را به معنى واقعى تبيين و توضيح نمود و افكار مردم را درباره آنها به
مسير صحيح و عاقلانه هدايت فرمود.
( خالد بن نجيح عن ابى عبدالله عليه السلام
قال تذكروا الشؤ م عنده فقال : الشؤ م فى ثلاثة فى المرئة و الدابة و الدار فاما
شوم المرئة فكثرة مهرها و عقوق زوجها و اما الدابة فسوء خلقها و منعها ظهرها و اما الدار
فضيق ساحتها و شر جيرانها و كثرة عيوبها. ) (794)
خالد بن نجيح مى گويد: در محضر امام صادق عليه السلام سخن از شومى به ميان آمد.
حضرت فرمود: شومى در سه چيز است . در زن و مركب و خانه شومى زن در اين است كه
مهرش سنگين باشد و بر اثر بى مهرى و عصيانش نسبت به شوهر، موجبات جدايى اش
فراهم گردد. شومى مركب در اين است كه بد خلق باشد و در موقع سوارى ركاب ندهد.
شومى خانه در اين است كه فضايش تنگ و همسايگانش بد و عيوبش بسيار باشد.
در اين حديث ، امام صادق عليه السلام ، از شومى و موهومى كه مردم نادان در اين سه مورد
از آن مى ترسيدند و بدان فال بد مى زدند، نامى نبرده و غير مستقيم آن را مطرود و غير
قابل اعتنا شناخته است . به جاى آن ، درباره آن ها صفات نامطلوبى را كه مايه شومى
واقعى و باعث ناراحتى و اختلال زندگى است ، يادآور شده و پيروان خود را از آن بر حذر
داشته است .
بشر و ستاره شناسى
بشر از دير زمانى علاقه داشت كه اجرام سماوى را بشناسد و از جهان ستارگان آگاه
گردد و به اسرار كاخ آفرينش پى ببرد. افراد بسيارى كه داراى هوش و فراست
طبيعى بودند، در اين باره به مطالعه و تحقيق برخاستند و در
طول قرنهاى متمادى ، عمر خويش را در راه شناسايى اسرار كيهان صرف كردند. سخنان
درست و نادرست ، زياد گفتند و به عنوان علم نجوم كتاب ها نوشتند و فرضيه هاى
صحيح و ناصحيح بسيارى به جهانيان عرضه كردند و با هدايت ستارگان ، راه درياها و
صحراها را پيمودند
در جهان امروز، بر اثر پيشرفت هى علوم و صنايع ، بسيارى از حقايق ناشناخته كيهانى
واضح گشته و مجهولات زيادى بر بشر معلوم شده است . اكنون ، در دنيا مسئله روز در آمده
است . هر يك از كشورهاى بزرگ جهان مى كوشيد تا هر چه زودتر خود را بدين هدف
بزرگ برساند و در اين مسابقه از رقباى خويش پيشى گيرد.
ادعاهاى غير واقعى
در روزگار گذشته ، ضمن بحث هاى نجومى و تحقيقات كيهانى ، اين سخن به ميان آمد كه
پاره اى از حوادث ارضى مربوط به كرات سماى است و قسمتى از خوشبختى ها و
بدبختى هاى مردم روى زمين ، به اوضاع و احوال مخصوص اجرام كيهانى بستگى دارد.
كسانى ادعا كردند كه از اين راز بزرگ با خبرند و مى توانند از راه محاسبه هاى نجومى
مسير خير و شر بشر را تعيين كنند.
ترس و مشورت با كاهنان
آنان كه به سخن غير واقعى اين گروه دل بستند و بدان معتقد شدند، همواره از ترس بر
خورد با ضررهاى ناشناخته ستارگان ، احساس بيم و هراس مى كردند و در تصميم هاى
خويش دو دل و متحير بودند و مشورت با كاهنان و مدعيان علم غيب را، براى مصون ماندن از
شرور مجهول كيهانى ضرورى و لازم مى دانستند.
چه بسيار مردمى كه بر اثر اين عقيده خرافى گرفتار بدبختى و تيره روزى شدند و
چه بسيار افرادى كه از ترس شرور ستارگان و ضررهاى كيهانى ، از پيروزى ها و
موفقيت هاى درخشانى كه بر سر راه زندگى خود داشتند محروم ماندند.
آيين مقدس اسلام ، در زمينه مطالعه اجرام سماوى ، از يك طرف به منظور بسط علوم و
اطلاعات حقيقى و پى بردن به عظمت آفرينش ، پيروان خود رابه تفكر در عوالم سماوى
تشويق نموده و از طرف ديگر آنان را از عقايد نادرست و غير واقعى بر حذر داشته است .
خداوند در قرآن شريف به آفتاب و ماه ستارگان و همچنين به روز و شب قسم ياد كرده و
چند سوره را به اسم نجم شمس ، قمر، ليل و ضحى نام گذارى نموده است . اين خود
نشانه توجه اسلام به ارزش و اهميت علوم كيهانى است .
اسلام و علم نجوم
قال موسى بن جعفر عليهنا السلام : الله تبارك و تعالى قد مدح النجوم و لو لا ان
النجوم صحيحة ما مدحها الله عزوجل و الا نبياء كانوا عالمين بها. (795)
حضرت موسى بن جعفر، عليهماالسلام ، به هارون الرشيد فرمود: خداوند از نجوم به
نيكى ياد كرده و آن را مدح فرموده است و اگر نجوم صحيح و واقعى نمى بود، خداوند آن
را مدح نمى كرد. سپس فرمود پيامبران الهى از نجوم آگاهى داشتند و به چند آيه استشهاد
كرد.
قرآن شريف ، در موارد متعدد، از خلقت متعدد، از خلقت حيرت انگيز اجرام سماوى ، كه
دليل بارزى بر وجود پروردگار جهان است ، سخن گفته و مردم را به تدبر و تفكر در
نظام حكيمانه آن تشويق فرموده است .
تفكر در آفرينش جهان
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولى الالباب . الذين
يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات ربنا ما خلقت هذا
باطلا. (796)
در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد روز و شب براى مردان
عقل و خرد، آيات بسيارى وجود دارد. آنان كه در
حال ايستادن آسمان ها و زمين فكر مى كنند و مى گويند: پرورگار اين كاخ
مجلل را بيهوده و بى حساب نيافريده اى .
در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد روز و شب براى مردان
عقل و خرد، آيات بسيارى وجود دارد آنان كه در
حال ايستادن و نشستن و موقعى كه به پهلو آرميده اند به ياد خدا هستند و پيوسته در
آفرينش آسمان ها و زمين فكر مى كنند و مى گويند: پروردگارا اين كاخ
مجلل را بيهوده و بى حساب نيافريده اى .
در اين پرده يك رشته بيكار نيست
|
نه زين رشته سر مى توان تافتن
|
نه سررشته را مى توان يافتن
|
اولياى گرامى اسلام ، در ضمن تشويق مسلمين به تفكر در اجرام سماوى و پى بردن به
نظام حكيمانه الهى و تحكيم مبانى ايمانى ، آنان را از
دل بستن به عقايد باطل و پندارهاى غير واقعى تحذير مى كردند و به موازات مجاهده و
كوشش در راه بسط علوم معارف حقيقى ، از نشر معتقدات خرافى جلوگيرى مى نمودند.
موقعى كه على عليه السلام سربازان خود را براى جنگ خوارج مهيا ساخته و آماده حركت
بود، يكى از اصحاب آن حضرت گفت :
اى پيشواى مسلمين ، اگر در اين ساعت حركت كنى مى ترسم به مراد خود
نايل نشوى و در مقابل دشمن دچار شكست گردى و ترس من بر اساس محاسبه نجومى است
.
فقال على عليه السلام : اءتزكم تهدى الى الساعة التى من سارفيها صرف عنه
السوء؟ و تخوف من الساعة التى من سارفيها حاق به الضر؟ و تخوف من الساعة
التى من سارفيها حاق به الضر؟ فمن صدقك بهذا فقد كذب القرآن و استغنى عن
الاستعانه بالله فى نيل المحجوب و دفع المكروه و ينبغى فى قولك
للعامل بامرك ان يوليك الحمددون ربه لانك بزعمك انت هدينه الى الساعة التى
نال فيها النفع و امن الضر ثم اقبل عليه السلام على الناس
فقال سيروا على اسم الله (797) .
پندار نادرست
على عليه السلام و در جواب وى فرمود: آيا گمانت اين است كه تو مردم را هدايت مى كنى
به ساعتى كه هر كس در آن ساعت به مقصد خود حركت كند، از پيش آمد بد مصون خواهد
بود؟ و مى ترسانى از ساعتى ؟ هر كس در آن ساعت حركت كند، دچار ضرر و خطر خواهد
بود؟ آن كس كه تو را در اين امر تاءييد و تصديق نمايد خدا تكذيب كرده است و در
استمداد از ذات الهى ، در رسيدن به مقصود خود، بى نيازى به خرج داده است . به گفته
تو، سزاوار است كسى كه به دستورات عمل كند، تو را حمد و سپاس نموده اى . سپس
حضرت به سربازان خود توجه كرد و فرمود به نام خدا به سوى جبهه جنگ حركت كنيد.
مردى تصور مى كرد كه مى تواند از راه محاسبه نجومى ، غيب گويى كند و از حوادث
آينده اشخاص با واقع بينى خبر دهد. لذا به رئيس كشور مى گويد اگر در اين ساعت
به جنگ دشمن كنى ، مى ترسم باشكست مواجه گردى .
على عليه السلام ، اگر مانند بعضى از مردم به اين
قبيل سخنان بى اساس عقيده مى داشت ، لازم بود از شنيدن شكست خود بترسد و به گفته
وى ترتيب اثر دهد و از تصميم حركت در آن ساعت منصرف گردد. ولى امير المؤ منين ، كه
در مكتب علمى و ايمانى اسلام پرورش يافته بود، به آن سخن غير واقعى اعتنا نكرد و كم
ترين ترس و نگرانى به خود راه نداد و در كمال صارحت ، گفتار او را رد كرد و به
اتكاى خداوند بزرگ در همان ساعت سربازان خود را به جبهه حركت داد و سرانجام بر
دشمن غلبه كرد و با فتح و پيروزى مراجعت نمود.
ترس و تضعيف جسم و جان
(امروز در سراسر دنيا، ترس و غصه ، همچو وبا و طاعون به جان بشر افتاده و سبب
بروز چنان امراضى گشته كه اطبا را دچار حيرت كرده است . و آن چه ما خود حس مى كنيم و
به چشم مى بينيم اين است كه ترس و غصه از قدرت روحى و جسمى و توانايى حافظه
و قابليت كار ما به مقدار زيادى كم مى كند.
مگر ترس مولود تصور نيست ؟ مثلا تصور مى كنيم كه اگر رعد و برق درگيرد، ممكن
است خانه ما بسوزد، يا اگر جنگى بشود خانه و خانمان ما بر افتد، اينها همه تصور
است و احتمال . بايد به جاى اين كه خود را به اين تصورات تسليم كنيم ، در
مقابل آنها افكار ديگرى را واداريم ، و به خود بگوييم كه صاعقه ها زده و به ما آسيبى
نرسيده ، جنگها شده كه خانمان ما را ويران نكرده است .
چون وقايع آينده به جز خيال و تصور چيزى نيست ، خود را در آينده چنان تصور كنيد كه
از هر محنت و بلايى در امان خواهيد بود و قلم سرنوشت ، چنان كه تاكنون به حفظ شما
رقم كرده ، از اين به بعد نيز به خير و صلاح شما خواهد رفت . ايمان و خوش بينى را
مايه زندگى قرار بدهيد و خود را از هرگونه ترس و ضعف و اندوه برى بپنداريد،
زيرا هر كس در آينده همان خواهد بود كه خود را مى پندارد.) (798)
ترس و تزلزل اراده
نتيجه آن كه ترسهاى موهوم و نا به جا، مانند چند موردى كه به آنها اشاره شد، براى
نسل جوان و نسل كهن مضر و زيان بخش است و همه جا و براى همه مردم ، سد راه خوشبختى
و سعادت است . اين قبيل ترس ها شخصيت آدمى را در هم مى شكند. عزم و اراده را
متزلزل مى كند، حس اعتماد به نفس را تضعيف مى نمايد و موجبات ناكامى و محروميت صاحبش
را فراهم مى سازد.
آيين مقدس اسلام ، ضمن برنامه هاى تربيتى خود، با استفاده از نيروى
عقل و استمداد از قدرت عظيم ايمان ، مسلمينن را از شر ترسهاى مضر و غير واقعى نجات داد
و آنان را از اسارت و ذلت آزاد نمود.
ترسهاى گوناگونى كه اغلب در دوران شباب بروز مى كند و نوبالغان و جوانان را
در سازشهاى اجتماعى دچار نگرانى و اضطراب مى نمايد و باعث خودباختگى و شكست
شخصيت آنان مى شود، ريشه هاى مختلف دارد.
ترس بر اثر نقص اندام
بعضى از ترسها در جوانان ناشى از ناموزونى صفات موروثى و
معلول نقايص يا عيوب عضوى آنهاست . كودكى كه با چشم پيچيده يا كور، در رحم ساخته
شده است ، طفلى كه با لب شكافته يا انحراف دست و پا متولد شده و خلاصه مولودى
كه در اندامش يك يا چند نقص طبيعى مادرزاد وجود دارد، وقتى بزرگ مى شود، همواره در
خود احساس كمبود و حقارت مى كند و هرچه پيشتر مى رود اين احساس در وى شديدتر مى
گردد.
ترس از استهزا
موقعى كه به حد بلوغ و جوانى مى رسد، از ورود در اجتماع و آميزش با مردم خائف و
نگران است و مى ترسد از اينكه ، به او بخندند و مورد تمسخر و استهزا قرار دهند يا
لااقل با ديده تحقير و پستى به او نگاه كنند. بديهى است چنين جوانى نمى تواند در
جامعه اظهار وجود كند و شخصيت خود را اثبات نمايد.
يك خال يا لكه كوچكى كه در صورت يك دختر زيبايى باشد، يا كجى استخوان پا يا
ستون فقرات و نواقص مشابه آنها، مى تواند انسان را از
اول تا آخر عمر زير فشار عقده حقارت شكنجه دهد. كودكى كه ضعف يا نقص بدنى دارد،
مجبور است كه پيوسته مورد سرزنش و تمسخر همبازيهاى سالم خود بوده و به واسطه
همان نقص بدنى قادر به دفاع از خود نباشد. تنها عكس
العمل او اين است كه فقط به روى خودش نياورد، ولى همين خودخورى و سركوبى غرور و
احساسات است كه مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فكرى او مى شود.
احساسات جريحه دار، وقتى كه به وسيله اى التيام نيافت ، به ضمير ناآگاه مى خزد و
تمام انرژيهاى سر كوفته را دور و بر خود جمع كرده و مايه تباهى انديشه و
اختلال فكر مى گردد.) (799)
جوان محصلى كه لكنت زبان داشت و نمى توانست روان سخن بگويد، در نامه خود نوشته
بود با آن كه خوب درس خوانده ام و هميشه در امتحانات
قبول شده ام ، ولى كندى زبانم مرا به سختى رنج مى دهد، جرات ندارم با كسى صحبت
كنم ، هميشه در آخر كلاس مى نشينم و حتى المقدور خود را از چشم دبير پنهان نگاه مى دارم
، زيرا مى ترسم از من سئوالى كند و در جواب ، زبانم بگيرد و همكلاسانم مرا استهزا
نمايند. نوشته بود جرات نمى كنم ساعت به دستم ببندم از ترس اين كه مبادا كسى كه
من وقت را سؤ ال كند و در جواب ، بر اثر لكنت زبان ، مورد تحقير و اهانت واقع شوم .
(تجزيه و تحليل
روانى كه از يك استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد كه عقده حقارتى كه وى از آن رنج مى
برده ، از دوران تحصيلى او در دبستان به وجود آمده بوده است . بدين معنى كه وى
بلندترين شاگردان بود و هنگام بازى يا استراحت و تفريح ،
قبل از همه ، او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى
افتاد، براى تنبيه سايرين ، بلافاصله او را از صف بيرون كشيده و وسيله عبرت قرار
مى دادند. هرچند در پاره اى از موارد اين عمل به جا بود، ولى اين
طفل از همان وقت احساس مى كرد كه در بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و
اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است .) (800)
خوشبختانه با پيشرفت هاى كه در علوم مختلف نصيب بشر شده است ، در جهان امروز،
پاره اى از عيوب و نقايص موروثى ، مانند شكاف لب و پيچيدگى چشم و عوارضى
نظاير آن ها علاج پذيرند.
درمان عيوب موروثى
جوانى كه به عيب موروثى قابل اصلاح گرفتار است ، اگر در شرايط مساعد درمانى
قرار گيرد و بتواند ناموزونى عضوى خويش را برطرف نمايد، عقده درونى اش گشوده
مى شود و قهرا از احساس حقارت و ترس ناشى از آن رهايى مى يابد.
جوانى كه قيافه نامطبوع يالنگى پايش قابل علاج نيست ، اگر از ترس سخريه و
اهانت دگران منزوى گردد و از سعى و مجاهده باز ايستد، نه تنها با اين
عمل نقص عضوى خود را جبران ننموده و راه سعادتى به روى خويش نگشوده است ، بلكه
بر عكس ، خود را محروم تر ساخته و روز به روز ترسش بيشتر و بدبختى اش و
فزون تر مى گردد.
چنين جوانى موظف است :
تشخيص استعدادهاى شخصى
اولا، استعدادهاى عقلى يا بدنى خود را بشناسد و لياقت خود را در فعاليتهاى زندگى
تشخيص دهد و به كارى كه شايستگى دارد دست بزند و تمام نيروى خود را در راه
نيل به آن بسيج نمايد.
ثانيا، در برخوردهاى اجتماعى ، حتى المقدور خود را فراموش كند، و به جاى توجه به
نقص عضوى خويش ، متوجه دگران باشد. يا آن كه خود را با كسانى كه نقص و عيب
بزرگ ترى دارند مقايسه نمايد و بدين وسيله از رنجهاى درونى و ناراحتى هاى خويش
بكاهد.
به نظر مى رسد اجراى اين برنامه ، استعدادهاى درونى وى را سريعا به فعليت مى
آورد و او را در مدت كوتاهى به كمال لايقش مى رساند و بر اثر پيروزى و موفقيتى كه
به دست آورده ، حقارت درونى و نقص ساختمانى اش جبران مى شود و در نتيجه ، شخصيت
شايسته خود را در جامعه احراز خواهد كرد.
(قال اميرالمؤ منين عليه السلام : اكثر النظر الى من فضلت عليه فان
ذكل من ابواب الشكر. ) (801)
على عليه السلام فرموده است : بيشتر توجهت به كسانى باشد كه تو بر آنها
برترى دارى . چه اين خود يكى از درهاى شكرگزارى و استفاده از نعمتهاى الهى است .
( ابى عبدالله عليه السلام : قال انظر الى من هو دونك فتكون لانعم الله شاكرا
و لمزيده مستوجبا و لجوده ساكنا. ) (802)
امام صادق عليه السلام فرموده است : براى تسكين خاطر و تخفيف اندوه خود، همواره به
كسى نظر كن كه نصيبش از نعمتهاى الهى كمتر از توست تا شكر نعمتهاى موجود را به
جاى آورى و براى افزايش نعمت خداوند، شايسته باشى و قرارگاه عطيه الهى گردى .
استفاده از سرمايه هاى طبيعى
كسى كه دچار سنگينى گوش يا لكنت زبان است ، اگر خود را با مردم كر و
لال بسنجد، كسى كه گرفتار پيچيدگى چشم يا لنگى پاست ، اگر خويش را با افراد
كور و افليج مقايسه نمايد، از تاثر و اندوهش كاسته مى شود و مى تواند از
عقل و هوش يا دست و بدن سالم و خلاصه از ساير سرمايه هايى كه در اختيار دارد،
استفاده كند. و در پرتو سعى و كوشش ، از نعمتهاى تازه اى برخوردار گردد.
برعكس ، كسى كه به علت يك نقص عضو، نشاط و اميد را در خود بميراند و بر اثر
افسردگى و تاثر خاطر، ساير نعمت هاى الهى را ناديده انگارد و از آنها بهره نگيرد،
شايسته ناكامى و محروميت است . او هرگز نمى تواند از ذخائر درونى خويش استفاده
نمايد و موجبات رشد و سعادت خود را فراهم آورد.
جوانان معلول و ناقص عضو، همواره بايد بخاطر داشته باشند كه در گذشته و
حال ، مردم بسيارى در جهان قدم گذاردند كه با ابتلاى به نقايص و عيوب موروثى ، با
منظر كريه و ناموزونى اندام ، بيم و هراس به خود راه نداده و از زندگى و
نيل به سعادت نااميد نشدند. اينان با عزمى راسخ به كارهاى علمى و عملى دست زده و از
استعدادهاى درونى خويش استفاده بسيار برده و عمر خود را به عزت و خوشبختى به سر
آوردند. بعضى از آنها، بر اثر لياقت طبيعى و مجاهدات پى گير، عالى ترين مدارج
علمى و فنى را پيموده و به درخشان ترين شخصيت و شهرت اجتماعى
نايل آمدند.
راه جبران حقارت
نتيجه آن كه يك قسمت از ترسهاى جوانان ، كه مانع آميزشهاى اجتماعى و باعث شكست
شخصيت آنهاست ، ناشى از نقايص و عيوب بدنى و خلاصه ناموزونى صفات موروثى
است . به شرحى كه اشاره شد، اين قبيل جوانان ، تا جايى كه قادرند، بايد نقايص خود
را ناديده انگارند و با سعى كوشش ، استعدادهاى طبيعى خويش را در يكى از رشته هاى
علمى يا عملى كه شايستگى دارند، پرورش دهند و از اين راه حقارت خود را جبران و
شخصيت خويش را احراز نمايند.
بعضى از ترس هاى جوانان ، معلول صفات اكتسابى و ناشى از تربيتهاى نادرست
دوران كودكى است . خشونت و سختگيريهاى بى مورد يا نوازش و مهرورزيهاى نا به جاى
پدران و مادران نسبت به فرزندان و همچنين پاره اى از شرايط نامطلوب محيط خانواده ، در
روان كودك اثر بد مى گذارد و در ايام جوانى به صورتهاى مختلف ، از آن جمله بيم از
معاشرت هاى اجتماعى و ترس از سازگارى صحيح با محيط زندگى آشكار مى گردد.
حقيقتى كه روز به روز بيشتر آشكار مى شود اين است كه ادراكات دوران بچگى و وقايع
و تجارت آن ؛ بر زندگى بعدى و شخصيت انسان اثر قاطعى دارد. با جراءت مى توان
گفت كه اين ادراكات و تجارت ، سلامتى ، بيمارى و خوشبختى يا بدبختى افراد را در
تمام عمر پى ريزى مى نمايد.
طفل ، در اولين سالهاى كودكى ، تار و پود زندگى اش را مى سازد و از همان روزهاى
اولى كه گهواره را ترك مى گويد، هر چه بايد بشود يا نشود، شده است . همچنان كه
نهال نورسته اى ، اگر كج يا راست تربيت شود، تا آخر عمر همان طور مى ماند، مسير
زندگى آدمى هم از اين قانون مستثنا نيست .) (803)
ترس بر اثر سوء تربيت
براى توضيح و تبيين اين مطلب ، كه قسمتى از ترسهاى جوانان در سازشهاى اجتماعى و
اثبات شخصيت ، ناشى از تربيتهاى غلط دوران كودكى است ، بر
سبيل نمونه به پاره اى از موارد آن اشاره مى شود.
تربيت براساس بيم و اميد
تربيت صحيح و ثمربخش ، آن تربيتى است كه بر اساس بيم و اميد استوار باشد.
يعنى آن كس كه در معرض تعليم و تربيت قرار مى گيرد، بايد احساس كند كه در
مقابل انجام وظيفه ، شايسته پاداش است و در برابر تخلف از وظيفه ، استحقاق كيفر دارد.
اميد به پاداش آدمى را به انجام وظايف و تكاليف مقرره تشويق و دلگرم مى كند و به
فعاليتش مى افزايد و ترس از مجازات ، وى را از تخلف و سرپيچى از مقررات باز مى
دارد.
در مكتب آسمانى اسلام ، بناى تربيت بر همين
اصل اساسى پايه گذارى شده و هر مسلمان وظيفه شناسى مكلف است همواره خود را بين
خوف و رجا بداند. يعنى نه هرگز خويشتن را از عذاب الهى ايمن دانسته و نه هرگز خود
را از رحمت واسعه خداوند نااميد پندارد.
(قال ابو عبدالله عليه السلام : كان ابى
يقول انه ليس من عبد مؤ من الا و فى قلبه نوران نور خفية و نور رجاء لووزن هذا لم يزد
على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا. ) (804)
امام صادق عليه السلام از پدرش نقل كرده است كه مى فرمود: هيچ بنده مؤ منى نيست مگر
آن كه در قلبش دو روشنى وجود دارد. يكى نور ترس و ديگرى نور اميد. اين دو احساس در
نهاد مردم با ايمان آن چنان متساوى است كه اگر سنجيده شوند، هيچ يك بر دگرى
فزونى ندارد.
|