1 - پرخور و كم خور
دو درويش (پارسا) از اهالى خراسان ، با هم به سفر رفتند. يكى از آنها ضعيف بود و هر
دو شب ، يكبار غذا مى خورد. ديگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد.
عبدالرحمان بن حجاج مى گويد در منزل امام صادق عليه السلام نشسته و با ايشان غذا مى
خورديم براى ما مقدارى برنج آوردند و ما عذر آورديم (كه مثلا
ميل نداريم ).
فضل بن ربيع گفت : روزى شريك بن عبدالله نخعى بر مهدى عباسى سومين خليفه بنى
العباس وارد شد. مهدى گفت : بايد يكى از اين سه كار را بپذيرى : يا منصب قضاوت را
قبول كنى يا اولاد مرا تعليم دهى و يا از غذاى ما بخورى .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نان را محترم شماريد كه مابين عرش و زمين
بيشتر موجودات زمين در ساختن و تهيه نان دخيلند. بعد فرمود: پيامبرى به نام
دانيال قبل از شما مى زيسته ، روزى به فقيرى نانى عنايت كرد، آن فقير اخمها را درهم
كشيد و نان را در وسط كوچه پرتاب نمود و گفت : نان مى خواهم چه كنم ، قيمتى ندارد!
بعد از وفات معتصم عباسى (م 227)، فرزندش هارون ملقب به (واثق بالله ، عباسى )
خليفه شد. درباره او نوشته اند كه : علاقه زيادى به مجامعت با زنان داشت ، لذا از طبيب
خود دوا و معجونى خواست تا قوه شهوت را زياد كند.
قال الله الحكيم : (و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور) (حديد: آيه 20)
مدتى در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از يكى از اصحاب تعريف و
تمجيد مى كردند، تا اينكه روزى همان شخص را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
نشان دادند و گفتند: او را كه تعريف مى كرديم ، همين شخص است .
عاص بن وائل شخص بى دينى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مسخره مى
كرد، و لقب زشت (ابتر) به معنى بدون پسر و جانشين را به پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم داد، و از او فرزند ناخلفى بنام عمرو بن العاص باقى ماند كه طراح سياست
مكر و حيله دستگاه معاويه عليه امام على عليه السلام بود.
پهلوانى هنرهاى بسيار از خود نشان داده و پهلوانان جهان را بر زمين افكنده و شهرتى
فراوان يافت . از بسيارى توانائى و قدرت ، به غرور افتاد و روى به طرف آسمان
كرده و گفت : بار خدايا حالا جبرئيل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم نمايم ، زيرا در
زمين كسى نيست كه تاب مقاومت من را داشته باشد.
شخصى علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبيات عرب بسيار ترقى كرده و او را
دانشمند علم نحو مى خواندند. روزى سوار بر كشتى شد، ولى چون مغرور به علم خود
بود رو به ناخداى كشتى كرد و گفت : آيا تو علم نحو خوانده اى ؟ او گفت : نه ، عالم
گفت : نصف عمرت را تباه نموده اى !!! ناخداى كشتى از اين سرزنش اندوهگين و خاموش ماند
و چيزى نگفت .
شبى ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همراه وليدبن مغيره به
طواف خانه كعبه پرداختند. در ضمن طواف با هم درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم سخن به ميان آوردند.
قال الله الحكيم : (لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ) (ممتحنه : آيه 13)
چون عمر يكى از پيامبران بنام (اليسع ) به پايان رسيد، در صدد برآمد كسى را
بجانشينى خود منصوب نمايد. از اين جهت مردم را جمع كرده و گفت : هر يك از شما كه تعهد
كند سه كار را انجام دهد من او را جانشين خود گردانم : روزها را روزه و شبها را بيدار
باشد و خشم نكند. جوانى كه نامش (عويديا) بود و در نظر مردم منزلتى نداشت
برخاست و گفت : من اين تعهد را مى پذيرم . روز ديگر باز همان كلام را تكرار كرد فقط
همين جوان قبول كرد. اليسع او را بجانشينى خود منصوب داشت تا اينكه از دنيا رفت .
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از محلى عبور مى كردند. در راه به جمعيتى برخورد
مى نمود كه در بين آنها مرد با قدرت و نيرومندى در
حال زورآزمايى بود، و سنگ بزرگى را كه مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان مى
ناميدند از روى زمين بلند مى كرد. تماشاگران با مشاهده زورآزمايى ورزشكار، او را
تحسين و تشويق مى كردند.
شخصى به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: مرا علم بياموز و از دستورات دينى
آگاه فرما. فرمود: برو و هرگز غضب مكن . آن مرد در حاليكه مى گفت : به همين سخن
اكتفاء مى كنم ، به سوى طايفه خود بازگشت .
امام صادق عليه السلام غلام خود را پى حاجتى فرستاد و آمدنش بسيار
طول كشيد. امام عليه السلام به دنبال او شد تا ببيند كه او در چه كار است . او را
خوابيده يافت و بدون آنكه خشم كند نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب بيدار
شود.
عبدالله بن طاهر پس از فوت برادرش طلحه (213 ه) از جانب ماءموران استاندار خراسان
شد و تا زمان الواثق بالله متصدى امر حكومت بود و پس از هفده
سال استاندارى در سن 48 سالگى به سال 230 وفات يافت .
قال الله الحكيم : (و لا يعتب بعضكم بعضا) (حجرات : آيه 12)
در عصر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مردى بر جمعى كه نشسته بودند مى گذشت .
يكى از آنان گفت : من اين مرد را براى خدا دشمن دارم . آن گروه گفتند: به خدا قسم كه
سخن بدى گفتى !! و ما به او خبر مى دهيم ، و به وى خبر دادند.
شيخ بهائى عليه الرحمه مى فرمايد: روزى در مجلس بزرگى ذكر من شده بود. شنيدم
يكى از حاضرين كه ادعاى دوستى با من مى كرد ولى در اين ادعا دروغ مى گفت ؛ شروع
به غيبت نموده و نسبت ناروايى بمن داده بود و اين آيه را در نظر نداشت كه خداوند مى
فرمايد: (بعضى پشت سر بعضى غيبت نكنيد، آيا دوست داريد گوشت مرده برادر خود را
بخوريد؟ همه اين را ناخوش مى داريد(575)
سالى در بنى اسرائيل قحطى شد، حضرت موسى عليه السلام چند بار نماز استسقاء
خواند و طلب باران كرد، اما خبرى از باران نشد. خداوند به حضرت موسى عليه السلام
وحى كرد: من بخاطر آنكه يك نفر در ميان شماست و سخن چين است و اصرار بر نمامى دارد،
دعاى شما را مستجاب نمى كنم .
براى هارون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند. آنرا به على بن يقطين
وزير (شيعه ) خود بخشيد. از جمله آن لباسها، دراعه اى (578) از خز و طلا بافت بود
كه به لباس پادشاهان شباهت داشت .
شخصى براى خريد غلام به بازار برده فروشان رفت . عبدى را به او نشان دادند و
گفتند: اين برده هيچ عيبى ندارد، جز آنكه سخن چينى است . او پذيرفت و عبد را با آن عيب
خريدارى كرد و به منزل برد. بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولاى خود گفت :
شوهرت تو را دوست نمى دارد و مى خواهد زن ديگرى بگيرد، اگر بخواهى من او را
برايت سحر مى كنم به شرط آنكه چند تار از موهاى او را برايم بياورى ؟
قال الله الحكيم : (و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبو الله ) (انعام : آيه
108)
عمرو بن نعمان جعفى گفت : امام صادق عليه السلام را دوستى بود كه هر جا حضرت مى
رفت از او جدا نمى شد. وقتى حضرت به محلى به نام حذائين مى رفتند، او و غلامش
دنبال حضرت مى آمدند.
اسامة بن زيد يكى از آزاد شده هاى پيامبر صلى الله عليه و آله است . پيامبر صلى الله
عليه و آله فرمود: او از افرادى است كه بسيار مورد علاقه من است و اميد است كه از نيكان
شما باشد. پيامبر صلى الله عليه و آله موقع وفات او را با اينكه جوان بود امير
لشكر كردند.
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر كنار هم نشسته بودند. در اين موقع
شخصى آمد و به ابوبكر دشنام داد.
مردى خدمت امام صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: پسر عمويت فلانى ، اسم شما را برد
و چيزى از بدگوئى و ناسزا نبود مگر آنكه درباره شما گفت .
ابن مقفع فردى تيزهوش و دانشمند بود و بعضى از كتابهاى علمى را به زبان عربى
ترجمه كرد. برترى هوش و فضل او را مغرور كرد و در برخوردهاى اجتماعى ديگران را
تحقير مى نمود و گاهى با زبان مطالب ركيك مى گفت .
قال الله الحكيم : (الشيطان يعدكم الفقر) (بقره : 268)
سعدى گويد: شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى
لباسش را پاره بر پاره مى دوخت ، و براى آرامش
دل مى گفت : (به نان خشكى و لباس پشمينه پر وصله اى قناعت كنم ، بار سخت خود
كشم و بار منت خلق نكشم ).
پيرمردى نابينا به حضور اميرمومنان عليه السلام آمد و در خواست كمك نمود. حضرت على
عليه السلام ازا حاضران مجلس پرسيد: اين كيست از چه قرار است ؟ گفتند: يا اميرالمؤ
منين اين مرد نصرانى است ؛ و چنان وانمود كردند كه نبايد چيزى به او داده شود.
عبدالله بن مبارك در سالى اراده رفتن به مكه داشت . روزى از كوچه اى عبور مى نمود،
ناگهان زنى را ديد كه مرغى مرده و گنديده از زمين برگرفت و در زير چادر خود پنهان
نمود!
فقيه كامل سيد جواد عاملى نويسنده كتاب مفتاح الكرامه مى گويد: شبى
مشغول شام خوردن بودم كه درب خانه زده شد. درب را باز كردم ديدم خادم علامه سيد
بحرالعلوم است و گفت : سيد بحرالعلوم شام در نزدش است و منتظر شماست .
در زمان ملك حسين كرت (كورت ) (771 - 732) مولانا ارشدى بود كه به فقر و گدايى
مشهور بود لكن صداى خوبى داشت و مردم را متاءثر مى كرد. وقتى ملك حسين خواست كه
پيام آورى به شيراز نزد شاه شجاع بفرستند تا مدعاى او را خاطرنشان كند گفتند: در
بيان ، مولانا ارشد فقير و گدا خوب است .
|