58 : عذاب
قال الله الحكيم : ( ان عذاب ربك لواقع ) (طور: آيه 7)
بعد از آنكه حضرت هود عليه السلام چهل سالش تمام شد، خدا وحى فرمود: بسوى قوم
خود برو و آنان را به يگانه پرستى من دعوت كن . قوم هود، كه همان قوم عاد بود سيزده
قبيله بودند كه داراى زراعت و درخت خرماى خوب و شهرهاى آنان آبادترين بلاد عرب
بودند و عمرهاى دراز و قامتهاى بلند داشتند. بالاخره سالهاى
سال هدايت قوم خويش كرد فايده اى نداشت تا فرمود: شما را نفرين مى كنم ! گفتند: اى
هود قوم نوح بدنى ضعيف و ناتوان داشتند، خدايان ما قوى و بدن ما هم قوى است و از
عذاب نمى ترسيم .
(ابن رقا) مى گويد: در مكه كنار مسجدالحرام بودم ، ديدم گروهى از مردم در كنار مقام
ابراهيم عليه السلام اجتماع كرده اند، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: يك نفر راهب (عالم و
عابد مسيحى ) مسلمان شده است . به ميان جمعيت رفتم و ديدم پيرمردى لباس پشمينه و
كلاه پشمينه پوشيده و قدبلندى دارد، در مقابل مقام ابراهيم نشسته و سخن مى گويد.
وقتى لشگريان چنگيز مغول به ايران وحشيانه حمله كردند، همه جا حمام خون براه
انداختند. چنگيز پس از ورود به هر شهرى از مردم مى پرسيد: من شما را مى كشم يا خدا،
اگر مى گفتند: تو مى كشى همه را مى كشت ، و اگر مى گفتند: خدا مى كشد، باز همه را
مى كشت . تا آنكه به شهر همدان رسيد. قبلا افرادى نزد بزرگان همدان فرستاد كه
آنها به نزد من بيايند كه صحبتى با آنها دارم .
نخستين كسى كه پيمانه و ترازو را براى مردم ساخت حضرت شعيب پيامبر صلى الله
عليه و آله بود. قومش پس از مدتى شروع به كم فروشى نمودند. با اينكه به خداى
جهان كافر بودند و پيامبر را تكذيب مى كردند گناهى تازه بر
افعال شنيع آنها افزوده شد. كالا و اجناس را براى خود
كامل وزن مى كردند و براى مشتريان كم فروشى و تقلب را روا داشتند.
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: امام على عليه السلام براى ما سخنرانى مى كرد.
پس از حمد و ثناى فرمود: در پيشاپيش جمعيت ، چند نفر از اصحاب پيامبر صلى الله
عليه و آله در اينجا هستند، انس بن مالك ، براء بن عازب انصارى ، اشعث بن قيس و خالد
بن زيد بجلى .
قال الله الحكيم : (و ان تعفوا اقرب للتقوى ) (بقره : آيه 237)
عفو كردن با وجود قدرت داشتن از سيره انبياست و تفسير عفو به اين است كه كسى به
انسان جرم و گناهى كرد، در مقابل از باطن او را ببخشى و در ظاهر احسان خود را به او
نشان بدهى .
روزى يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله ، غلام خود را كتك مى زد و آن غلام
پى در پى مى گفت : ترا بخدا نزن ، بخاطر خدا عفوم كن و... ولى مولايش او را نمى
بخشيد و همچنان او را زير ضربات خود قرار داده بود.
در عصر زعامت مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (ره )، شبى از شبها كه
ايشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشاء را به جماعت مى خواندند، بين نماز، شخصى
فرزند او را كه بسيار فرزند شايسته اى بود، با كارد به
قتل رساند.
جماعتى مهمان امام سجاد عليه السلام بودند. يك نفر از خدام با عجله رفت و كباب از تنور
بيرون آورد سيخهاى كباب از دستش افتاد و به سر كودك امام كه در زير نردبان بود
برخورد كرد و كودك از دنيا رفت .
چون خلافت به بنى العباس رسيد، بزرگان بنى اميه فرار كردند و مخفى شدند. از
جمله ابراهيم بن سليمان بن عبدالملك كه پيرمردى دانشمند و اديب بود. از اولين خليفه
عباسى ، ابوالعباس سفاح براى او امان گرفتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى از مكه عفو عمومى اعلان كرد، مگر چند نفر را مهدورالدم
دانست ، از جمله (عبدالله بن زبعرى ) كه پيامبر صلى الله عليه و آله را هجو مى كرد، و
(وحشى ) كه عمويش حمزه را در جنگ احد كشت (516) و (عكرمة بن ابى
جهل ) و (صفوان بن اميه ) و (هبار بن الاسود) كه همه را بعد از حضور نزد پيامبر صلى
الله عليه و آله ، عفو كرد.
قال الله الحكيم : (و ما عندالله خير و اءبقى اءفلا تعقلون ) (قصص : آيه 60)
پس از آنكه معاويه به مخالفت با اميرالمؤ منين عليه السلام پرداخت ، تصميم گرفت
عقل و مراتب اطاعت مردم شام را آزمايش كند، لذا با عمروعاص مشورت كرد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى سركوبى گروهى دشمن طغيانگر كه در
اطراف مدينه و مكه بودند، جمعى را به عنوان سريه و گروه ضربتى آماده ساخت تا
شبانه به طور مخفى به سوى متجاوزين بروند و آنها را سركوب نمايند.
در شرح حجاج بن يوسف ثقفى خونخوار بنى اميه نوشته اند، مادرش (فارغه ) قبلا
همسر حارث بن كلده طبيب معروف بود، بعد بخاطر
خلال كردن دندان بى وقت حارث او را طلاق و به زوجيت يوسف بن
عقيل ثقفى در آمد. پس از مدتى حجاج به دنيا آمد امام دبر او سوراخ دفع مدفوع نداشت ،
ناچار موضعى در دبر او را سوراخ كردند.
عده اى از مردم از تعقل و تفكر و توكل به خدا
غافل و به حرفهاى فال بين و منجم كه با زيركى براى گرفتن
پول از مردم دكان باز كرده اند، مريد و معتقد مى شوند (527) براى نمونه يك از
قضايا كه در زمان على عليه السلام اتفاق افتاد
نقل مى كنم .
هر چيزى از آثار و صفات آن معلوم مى گردد،
عقل و عاقل بودن از كلمات و كارهاى شخص ظاهر مى گردد.
قال الله الحكيم : (و علمك ما لم تكن تعلم ) (نساء: آيه 113)
مرحوم حاج شيخ عباس قمى صاحب كتاب مفاتيح الجنان فرمود: وقتى كتاب
(منازل الاخرة ) را تاءليف و چاپ كردم ، به دست شيخ عبدالرزاق مساءله گو (كه هميشه
قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام مساءله مى گفت ) رسيد.
روزى جبرئيل در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ،
مشغول صحبت بود كه حضرت على عليه السلام وارد شد.
جبرئيل چون آن حضرت را ديد برخاست و شرايط تعظيم به جاى آورد.
شيخ احمد اردبيلى معروف به مقدس اردبيلى (م 993) يكى از علامان زاهد و با
عمل بوده كه معاصر با شيخ بهائى و ملاصدرا و ميرداماد بوده است ، و قبر شريفش در
حجره ايوان نجف اشرف است .
قاضى على بن محمد الماوردى ، اهل بصره و در فقه شافعى استاد بود. او معاصر با
شيخ طوسى (ره ) بود. خودش مى گويد: زحمت زيادى كشيدم در جمع و ضبط كتابى در
خريد و فروش (بيع و شراء) و همه جزئيات و فروعات
مسائل مربوط به آن را در خاطرم ثبت كردم ، بطوريكه بعد از اتمام آن كتاب به ذهنم آمد
كه من از هر كسى در اين باب فقه ، عالم ترم ، عجب و خود پسندى مرا گرفت .
قال الله الحكيم : (من عمل صالحا فلنفسه و من اءساء فعليها) (فصلت : آيه
46)
حسن بن حسين انبارى گفت : در طول چهارده سال با
ارسال نامه از امام رضا عليه السلام استجازه مى كردم تا در دستگاه حكومت وارد شوم و
به كارمندى تشكيلات ادارى پردازم . چون امام عليه السلام پاسخ نمى داد، در آخرين
نامه نوشتم ، من از كتك و ستم مى ترسم ، و دستگاه سلطان مى گويند: تو شيعه هستى
كه با ما همكارى نمى كنى و شانه خالى مى كنى .!
امام باقر عليه السلام فرمود: روزى پدرم با اصحاب خود نشسته بود. روى به آنها
كرد و فرمود: كداميك از شما حاضريد آتش گداخته را در كف دست بگيريد تا خاموش
شود، همه از اين عمل عاجز و سر بزير افكنده و چيزى نگفتند!
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته بودند، ديدند جوانى نيرومند
و توانا از اول صبح مشغول به كار است . افرادى كه در محضر
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند گفتند: اگر اين جوان نيرو و قدرت خود را
در راه خدا به كار مى انداخت شايسته مدح و تعريف بود.
يك نفر يهودى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چند دينار طلب كار بود. روزى
تقاضاى پرداخت طلب خود را نمود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اكنون
(پولى ) ندارم . يهودى گفت : از شما جدا نمى شوم ، تا طلب مرا بپردازيد.
معاويه غالبا براى جذب افراد به خود، پول و
عسل و نظائر اينها مى فرستاد. مردمان فقير كه از ماست سير نشده بودند يك دفعه
معاويه چند خيك عسل براى آنها مى فرستاد، و گاهى كيسه پولى در خيك
عسل مى گذاشت تا مردم به طرف اميرالمؤ منين عليه السلام نرود، و كم كسى بود كه از
پول و عسل بگذرد و دست از على عليه السلام برندارد.!
قال الله الحكيم : (و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اءسيرا) (دهر:
آيه 8)
|