2 - ديندارى فرزانه دزفول
وقتى شيخ مرتضى انصارى مرجع يگانه مى شود با همه آوازه و بلندى افكار در علم
فقه و اصول ، از دنيا مى رود، با آن ساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى
وارد نجف شده بود فرقى نكرده بود.
در زمان خليفه دوم ، سعد وقاص باتفاق عده اى به طرف عراق رهسپار شدند. يزدگرد
پادشاه ايران در مدائن بود. كسى را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بيايند، تا
از مقصد ايشان باخبر شود.
ابو جعفر محمد حسينى (371) كه با چهار واسطه به امام حسين عليه السلام مى رسيد
مردى فقيه و اهل زهد و عبادت بود و در ايام معتصم خليفه عباسى بر عليه ستم او خروج
كرد. معتصم به دفع او پرداخت و او به ايران آمد و به شهرهاى خراسان و سرخس و
طالقان و نسا و مرو منتقل و گروهى بسيار از مردم ايران با او بيعت كردند.
سمره بن جندب اهل بصره بود. پس از مرگ پدر همراه مادرش به مدينه آمد؛ مادرش به
يكى از ياران رسول خدا به نام مرى بن شيبان شوهر كرد و سمره در دامن او بزرگ شد؛
با اينكه نوجوان بود تيرانداز خوبى بود، پيامبر او را اجازه داد در جنگ احد شركت كند و
در بيشتر جنگها شركت كرد.
قال الله الحكيم : (الا بذكر الله تطمئن القلوب )(رعد: آيه 28) آگاه شويد
كه تنها به ياد خدا دلها آرامش پيدا مى كند.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جنگ (محارب و بنى انمار) مى رفت ،
سپاه اسلام دستور حضرت توقف كرد. پيامبر براى قضاى حاجت دور از لشگريان به
گوشه اى رفت . در همان حال باران شروع به آمدن كرد و همانند
سيل آب جارى و راه برگشت بين پيامبر و لشگر فاصله شد.
سعدى گويد: يك شب از آغاز تا انجام ، همراه كاروانى حركت مى كردم . سحرگاه كنار
جنگلى رسيديم و در آنجا خوابيديم . در اين سفر شوريده دلى (مجذوب حق شده ) همراه ما
بود، نعره از دل بركشيد و سر به بيابان زد، و يك نفس به راز و نياز پرداخت .
تعدادى از فقراء مدينه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند:
ثروتمندان كارهاى خير مانند آزاد كردن بندگان ، صدقه دادن ، حج به جاى آوردن و...
انجام مى دهند كه ما قادر بر انجام آنها نيستيم (و در نتيجه اجر ايشان بيش از ما مى
باشد.)
خداوند ايوب پيامبر رانعمتهاى بسيار داد تا جائى كه نوشته اند: پانصد جفت گاو نر
براى شخم زمينهاى زراعتى داشت و صدها بنده زر خريد خانواده دار داشت كه كارهاى
زراعتى او را مى نمودند.
سيده نفيسه دختر حسن بن زيد (بن امام حسن مجتبى عليه السلام ) با فرزند
بافضل و ورع امام جعفر صادق عليه السلام بنام اسحاق موتمن ازدواج كرد، او از زنان
نادره زمان و اعصار و از نظر بندگى و ياد حق ممتاز بوده است .
قال الله الحكيم : (ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها) (هود آيه 6)
حضرت موسى عليه السلام فقيرى را ديد كه از شدت تهيدستى ، برهنه روى ريگ
بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد، او عرض كرد: اى موسى ! دعا كن تا خداوند
متعال معاش اندكى به من بدهد كه از بى تابى ، جانم به لب رسيده است .
عمر بن مسلم يكى از كسانى بود كه با امام صادق عليه السلام دوست بود و رفت و آمد
داشت . پس از مدتى حضرت او را نديد، از على بن عبدالعزيز جوياى
احوال دوستش شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همراهان در بيابان به شتربانى گذشتند،
مقدارى شتر از او تقاضا كردند. در پاسخ گفت : آنچه در سينه شتران است اختصاص به
صبحانه اهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ايم براى شامگاه آنان است .
يكى از پسران امام صادق عليه السلام نامش محمد بود. گاهى از مخارج زندگيش چيزى
زياد مى آورد، امام فرمود: چقدر از مخارج زندگيت زياد آمده ؟ عرض كرد:
چهل دينار، فرمود: آن را در راه خدا صدقه بده . عرض كرد: غير از پولى ندارم ، اگر
صدقه بدهم چيزى برايم نمى ماند.
آل بويه كه سلطنت آنها از سنه 322 آغاز شد، حدود 126
سال حكومت آنان ادامه داشت . از بزرگترين و خوش سلوك ترين آنها نسبت به مذهب تشيع
و رعيت ، عمادالدوله (ابوالحسن على بن يويه ) بود، كه نه
سال حكومت كرد (متوفى 338).
قال الله الحكيم : (رضى الله عنهم و رضوا عنه ) (مجادله : آيه 22)
جابر بن عبدالله انصارى از اصحاب پيامبر تا زمان امام باقر عليه السلام زنده بود و
در آن وقت پير و نابينا شده بود، خدمت امام رسيد.
حضرت عيسى عليه السلام به مردى كه نابينا و ابرص (پيس ) و مفلوج بود گذر كرد و
ديد، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته است و مى گويد: شكر خدائى را كه مرا از
بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد!
خداوند به حضرت داود عليه السلام وحى كرد كه به خلاده دختر اوس ، مژده بهشت بده و
او را آگاه كن كه همنشين تو در بهشت است . داود به در خانه او رفت و در را زد، خلاده در را
باز كرد، تا چشمش به داود افتاد شناخت و گفت : آيا درباره من چيزى
نازل شده كه به اينجا آمده اى ؟ فرمود: آرى . گفت : شايد زنى همنام من باشد درباره او
نازل شده است !
عمار ياسر از اصحاب خاص پيامبر بود، و از ايمانى بزرگ ، برخوردار بود تا جائيكه
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: عمار از سر تا قدمش مملو از ايمان ، و ايمان با
گوشت و خونش آميخته است . (398)
حضرت موسى عرض كرد: خدايا بهترين خلق خود كه ترا عبادت و بندگى مى كند بمن
بنمايان . خداوند وحى كرد: برو نزد دهى بر
ساحل دريا، و آن شخص را خواهى يافت . موسى به آن مكان رسيد، مردى را يافت به
مرض جذام و پيسى مبتلا بود، خداوند را تسبيح مى كند.
قال الله الحكيم : (و تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس )
(انفال : آيه 47)
ابراهيم ادهم گفت : من معرفت را از يك راهب به نام (سمعان ) فرا گرفتم روزى وارد
صومعه او شدم و گفتم : اى سمعان ! چند وقت است كه در اين صومعه هستى ؟
از عالمانى كه وارسته و صاحب مجاهدات و كرامات ، و داراى اخلاق طاهره و نفس زاهره بود
ملاعبدالله شوشترى بود. او استاد محمد تقى مجلسى
اول بود، و داراى تاءليفاتى از قبيل مجامع الفوائد در هفت جلد بود(404) ايشان
معاصر مرحوم شيخ بهائى ، بود روزى به ديدار شيخ رفت و ساعتى نزدش نشست تا
آنكه بانگ اذان بلند شد. شيخ بهائى به ملاعبدالله گفت : همين جا نماز بخوانيد تا ما هم
به شما اقتدا كنيم و به فيض جماعت برسيم .
سفيان ثورى در مسجد الحرام مى گذشت ، امام صادق عليه السلام را ديد كه لباس با
ارزش خوبى بر تن دارد. گفت : والله به نزد او مى روم و توبيخش مى كنم ...!
عابدى بود كه هر كار مى كرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ كند و رياكارى نكند،
روزى چاره انديشى كرد و با خود گفت : در گوشه شهر، مسجدى متروك هست كه كسى به
آن توجه ندارد و رفت و آمد نمى كند، خوبست شبانه به آن مسجد بروم ، تا كسى مرا
نديده خالصانه خدا را عبادت كنم .
در بنى اسرائيل عابدى بود كه پس از ساليان دراز عبادت و بندگى از خداوند در
خواست كرد كه مقامش را به او نشان دهد و گفت :
قال الله الحكيم : (الزانيه و الزانى فاجلدوا
كل واحد منهما مائه جلده ) (نور: آيه 2)
پنج نفر را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بودند، عمر امر كرد كه به هر كدام ، حدى اقامه
شود. اميرالمؤ منين حاضر بود و فرمود: اى عمر! حكم خداوند درباره اينها اين نيست كه
گفتى ! عمر گفت : شما درباره اينها حكم كن و حد اينها را خود جارى بفرما.
ابن سيرين جوانى بسيار زيبا و خوش تيپ بود و به
شغل بزازى مشغول بود. زنى عاشق او مى شود از او مى خواهد تا پارچه هائى را از او
بخرد به شرط آنكه به منزلش بياورد تا پول را هم به او بدهد.
در زمان حضرت يحيى پيغمبر پادشاهى بود به نام (هيروديس ) كه به يحيى علاقه
مند و او را مرد عادل ، و رعايت حال او را مى نمود.
|