4 - ابن ابى عمير
(محمد بن ابى عمير) درك خدمت امام كاظم عليه السلام و رضا عليه السلام و جواد عليه
السلام را نموده و خاصه و عامه تصديق وثاقت او كرده اند.
آورده اند كه وقتى جبرئيل به نزد (حضرت سليمان ) آمد و كاسه آب حيات آورد و گفت
: آفريدگار تو را مخير كرد كه اگر از اين جام بياشامى تا قيامت زنده باشى .
قال الله حكيم : (و اذا امرضت فهو يشقين )
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را به سوى آسمان بلند كرد و خنديد.
شخصى پرسيد: ديديم سر مبارك را به آسمان بلند كرده و خنديدى ، علتش چه بود؟
پيامبر صلى الله عليه و آله دخترى را خواستگارى كردند. پدر دختر شروع به تعريف
دخترش نمود و امتيازات او را مى شمرد، از جمله گفت :
(ابو محمد رقى ) گويد: به محضر امام رضا عليه السلام رفتم و سلام كردم ، جواب
سلامم را داد و احوالپرسى كرد و با من به گفتگو پرداخت تا اينكه فرمود:
امام سجاد عليه السلام در بين راهى به چند نفر جذامى و مبتلا به خوره برخورد نمود، كه
سر راه نشسته و در حال خوردن غذا بودند، پس به آنها سلام كرد و از آنها رد شد.
(اسامة بن زيد) از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بود. وقتى مريض شد امام
حسين عليه السلام به عيادتش تشريف بردند.
قال الله الحكيم : (فلا تقل لهما اف و لاتنهر هما
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر بالين جوانى كه در
حال مرگ بود، حاضر شد و فرمود: اى جوان كلمه توحيد (لا اله الا الله ) بر زبان
بياور. جوان زبانش بند آمده بود و قادر بود اداى توحيد نبود.
روزى حضرت موسى عليه السلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض كرد: خدايا مى
خواهم همنشينى را كه در بهشت دارم ببينم كه چگونه شخصى است !
در بنى اسرائيل عابدى بود كه او را (جريح ) مى گفتند در صومعه خود عبادت خدا مى
كرد. روزى مادرش به نزد او آمد در وقتى كه نماز مى خواند، او جواب مادر را نگفت . با
دوم مادر آمد و او جواب نگفت . بار سوم مادر آمد و او را خواند جواب نشنيد.
عالم ثقه (شيخ باقر كاظمى ) مجاور نجف اشرف از شخص صادقى كه دلاك بود
نقل كرد كه او گفت : مرا پدر پيرى بود كه در خدمتگذارى او كوتاهى نمى كردم ، حتى
براى او آب در مستراح حاضر مى كردم و مى ايستادم تا بيرون بيايد؛ و هميشه مواظب خدمت
او بودم مگر شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مى رفتم ، تا امام زمان عليه السلام را
ببينم . شب چهارشنبه آخرى براى من ميسر نشد مگر نزديك مغرب ، پس تنها و شبانه راه
افتادم .
(ابوقحافه ) پدر ابوبكر از دشمنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود.
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را فحش داد، پسرش ابوبكر پدر را گرفت و
بر ديوار كوبيد.
قال الله الحكيم : فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب
عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، سه نفر زن براى شكايت از
شوهرانشان به حضورش آمدند.
ابوذر فرمود: آذوقه و پس انداز من در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هميشه يك
من خرما بوده ، و تا زنده ام از اين مقدار زياده نخواهم كرد.
(اسماعيل ) فرزند بزرگ امام صادق عليه السلام مقدارى
پول نقد داشت ، اطلاع پيدا كرد كه مردى قريشى از
اهل مدينه عازم سفر به كشور يمن است ، خواست مقدارى
پول به او بدهد تا اجناس تجارتى يا سوغاتى برايش خريدارى كند.
مرحوم (شيخ مرتضى انصارى ) با برادر خود از كاشان به مشهد مقدس مسافرت
نمود، پس از آن به تهران آمد، در مدرسه مادرشاه در حجره يكى از طلاب
منزل گرفت .
چون امام على عليه السلام به حكومت رسيد به منبر رفتند و ستايش و ثناء خدا كردند و
بعد فرمود:
قال الله الحكيم : (فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين
در زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مردى هميشه
متوكل به خدا بود و براى نجات از شام به مدينه مى آمد. روزى در راه دزد شامى سوار
بر اسب ، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد.
هنگامى كه (ابوسفيان ) رئيس مشركان كه لشكر ده هزار نفرى و مانور منظم و قدرتمند
اسلام را (در فتح مكه ) ديد در شگفتى و تعجب فرو رفت در حالى كه در كنار گردانهاى
رزمى لشكر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قدم مى زد، مى گفت :
حضرت موسى عليه السلام را بيمارى عارض شد، بنى
اسرائيل نزد او آمدند و ناخوشى او را شناختند و گفتند: اگر فلان دارو را مصرف كنى
شفايابى .
(حماد بن حبيب كوفى ) گفت : سالى براى انجام حج با عده اى بيرون شديم همين كه
از جايگاهى به نام (زباله ) كوچ كرديم بادى سهمگين و سياه وزيد، آنقدر شديد
بود كه قافله را از هم متفرق ساخت .
جبرئيل در زندان نزد حضرت يوسف آمد و گفت : اى يوسف چه كسى ترا زيباترين مردم
قرار داد؟ فرمود: پروردگار.
قال الله الحكيم : (امرنا لنسلم لرب العالمين
حكايت شده كه امام صادق عليه السلام گاهى براى ميهمانان خود فرنى ، و حلوا، و
گاهى نان و زيتون مى آورد.
(معاذ) در هيجده سالگى مسلمان شد و در جنگ بدر و احد و خندق و ديگر جنگها شركت
داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله ميان او و (عبدالله بن مسعود) عقد برادرى قرار
داد.
در زمان يكى از پيامبران مادرى جوانى داشت كه او را بسيار دوست مى داشت و به قضاى
الهى آن جوان مرد و آن مادر داغدار شد و بسيار ناراحتى مى كرد، تا جائى كه اقوام او نزد
پيامبر صلى الله عليه و آله وقت رفتند و از او چاره خواستند.
(احنف بن قيس ) مى گويد: روزى به عمويم صعصعه از درد
دل خود شكايت كردم . او مرا بسيار سرزنش كرد و گفت : پسر برادر وقتى از يك نوع
ناراحتى پيدا مى كنى اگر به ديگرى مانند خود شكايت مى كنى از دو
حال خارج نيست ، يا آن شخص دوست تست ، كه البته او هم برايت ناراحت مى شود و يا
دشمن تست كه در اين صورت شادمان خواهد شد.
نخلستان (زبير بن عوام ) (پسر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله ) با يكى از
انصار در كنار هم قرار داشت در مورد آبيارى نخلستان بين اين دو نفر نزاعى واقع شد، هر
دو براى رفع خصومت و اختلاف به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و جريان را
به عرض رساندند، تا آن حضرت مساءله را
حل كند.
قال الله الحكيم : (اءولم يتفكروا فى اءنفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما
بينهما الا بالحق و اجل مسمى
|