1- بشر حافى
روزى حضرت كاظم عليه السلام از در خانه (بشر حافى ) در بغداد مى گذشت كه
صداى ساز و آواز و رقص را از آن خانه شنيد.
در زمان (فتح على شاه قاجار) در يزد عالمى بود به نام (ملاحسن يزدى ) (80)
كه مورد احترام مردم بود. فرماندار شهر يزد به مرد ظلم و بدى مى كرد. ملاحسن ايشان را
از كردار ناپسندش تذكر داد ولى سودى نبخشيد. شكايت او را براى فتح على شاه نوشت
باز فايده اى نداشت .
خداوند (دو ملك ) را ماءمور كرد تا شهرى را سرنگون كنند. چون به آنجا رسيدند
مردى را ديدند كه خدا را مى خواند و تضرع مى كند. يكى از آن دو فرشته به ديگرى
گفت : اين دعا كننده را نمى بينى ؟ گفت : چرا، ولكن امر خداست بايد اجراء شود.
وقتى كه امام كاظم عليه السلام وفات كرد در نزد وكيلان حضرت اموالى بسيارى بود و
بعضى به خاطر طمع در مال آن حضرت وفات امام را منكر شدند و مذهب (وافقيه ) را
تشكيل دادند.
(خليفه دوم ) شبى در كوچه ها جستجو مى كرد تا از وضع عمومى اطلاع به دست آورد.
گذرش به در خانه اى افتاد كه صدائى مشكوك از آن بلند است .
قال الله الحكيم : (كونوا قوامين لله شهدآء بالقسط
(عربى خدمت پيامبر) صلى الله عليه و آله آمد، و حضرتش به سوى جنگى مى رفتند.
عرب ركاب شتر پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت و عرض كرد: يا
رسول الله صلى الله عليه و آله به من عملى آموز كه سبب رفتن به بهشت شود.
(شعبى ) مى گويد: من همانند ديگر جوانان به ميدان بزرگ كوفه وارد شدم . اميرالمؤ
منين عليه السلام را بر بالاى دو ظرف طلا و نقره ايستاده ديدم كه در دستش تازيانه اى
كوچك بود، و مردم سخت جمع شده بودند و آنها را به وسيله تازيانه به عقب مى راند كه
ازدحام مانع از تقسيم نشود.
(عدى پسر حاتم ) طائى معروف ، از محبين و مخلصين اميرالمؤ منين عليه السلام بود. او
از سال دهم هجرى كه مسلمان شد هميشه در خدمت امام عليه السلام بود و در جنگ
جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب حضرت بوده است و در جنگ
جمل يك چشم او مجروح شد و نابينا گشت .
روزى امام هادى عليه السلام به مجلس (متوكل خليفه عباسى ) وارد شد و پهلوى او
نشست . متوكل در عمامه امام دقت كرد و ديد پارچه آن بسيار نفيس است ، از روى اعتراض گفت
: اين عمامه بر سر شما را چند خريده اى ؟
در راه رفتن به جنگ تبوك (95) ابوذر سواريش كند بود و عقب افتاد، به پيامبر صلى
الله عليه و آله عرض كردند: ابوذر عقب ماند، فرمود: اگر در او خيرى باشد خدا او را
به شما ملحق مى سازد.
قال الله الحكيم : (و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة
(عبدالله بن جعفر) شوهر حضرت (زينب كبرى ) عليه السلام از سخاوتمندان بى
نظير بود. روزى از كنار نخلستان عبور مى كرد، ديد غلامى در آنجا كار مى كند، همان وقت
غذاى غلام را آوردند و او خواست مشغول خوردن شود؛ سگى گرسنه به آنجا آمد و به
نشانه گرسنگى دم خود را تكان مى داد.
(ابومحمد ازدى ) گويد: هنگامى كه مسجد مرو آتش گرفت ، مسلمانها گمان كردند كه
نصارى آن را آتش زدند؛ و آنها نيز منازل و خانه هاى مسيحيان را آتش زدند.
در جنگ يرموك ، هر روز عده اى از سربازان مسلمين به جنگ مى رفتند و پس از چند ساعت زد
و خورد، بعضى سالم يا زخمى به پايگاه هاى خود بر مى گشتند و بعضى كشته ها و
مجروحان در ميدان به جاى مى ماندند.
كفار قريش چون متوجه شدند كه مردم مدينه با پيامبر صلى الله عليه و آله عهد بستند
كه از تن و جان حضرتش حفاظت كنند، بركيد و كينه آنها نسبت به پيامبر صلى الله عليه
و آله افزوده شد، و با شورائى كه انجام دادند، تصميم گرفتند كه :
سالى قحطى شد و تمام مردم در فشار و مضيقه بودند، و هر چه داشتند خورده بودند زن
حاتم مى گويد: شى بود كه چيزى از خوراك در
منزل ما پيدا نمى شد حتى حاتم و دو نفر از بچه هايم (عدى و سفانه ) از گرسنگى
خوابمان نمى برد. حاتم عدى را و من سفانه را با زحمت
مشغول نموديم تا خوابشان ببرد.
قال الله الحكيم : (ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدينا و الاخرة
مردى شجاع در مدينه بود كه همه را مى خندانيد و با مسخرگى رزق و معيشت خود را در مى
آورد.
حضرت موسى عليه السلام در راه ابلاغ رسالت بسيار رنج كشيد و به انواع اذيت و
آزار از فرعون و بلعم باعورا و ديگران مبتلا بود تا جائى كه قارون پسر عموى موسى
عليه السلام از اين قاعده آزار رساندن مستثنى نبود.
(حسن بن ابى العلاء) گويد: من به همراه بيست نفر به سوى مكه حركت كرديم و در
هر منزلى از براى آنها گوسفندى مى كشتم چون وارد بر امام صادق عليه السلام شدم ،
حضرتش فرمود:
(عمرو بن شاس اسلمى ) كه از اصحاب (حديبيه ) است روايت كرد كه : من با على
عليه السلام به سوى يمن رفتيم در اين سفر من از او رنجيدم و كينه اش در دلم جاى
گرفت .
از بدترين (خلفاء بنى عباس متوكل ) بود كه در ايذاء نسبت به امام هادى و سادات و
شيعيان و قبر امام حسين عليه السلام و زوار قبرش
كمال ستم را روا داشت .
قال الله الحكيم : (يا ايها الذين آمنوا امنوا بالله و رسوله و الكتاب
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد
نگاهش به جوانى (حارثه بن مالك انصارى ) افتاد كه چرت مى زد و سرش پايين مى
افتاد.
شاگردان و ياران امام صادق عليه السلام به گرد او حلقه زده بودند. اما از يكى از
يارانش پرسيد: به چه كسى (فتى ) (جوان ) مى گويند؟
امام صادق عليه السلام به مرد (سراج ) (زين ساز) كه خدمتگزارش بود فرمود:
بعضى از مسلمين داراى يك سهم از ايمان و بعضى داراى دو سهم و بعضى سه و بعضى
هفت سهم هستند سزاوار نيست بر شخصى كه يك سهم از ايمان را داراست بار كنند و وادار
كنند آنچه آن كس دو سهم از ايمان را دارد؛ و آنكه دو سهم ايمان دارد سه سهم بر او بار
كنند؟
(سعيد بن جبير) از ارادتمندان ثابت قدم امام سجاد عليه السلام بود، و به همين علت
حجاج سفاك كه قريب بيست سال از طرف بنى اميه و بنى مروان بر شهرهاى كوفه و
عراق و ايران حكمران بوده و با سنگدلى كه داشته حدود (صد و بيست هزار نفر را
كشته ) بود كه از كشته گان سادات و دوستداران على عليه السلام از
كميل بن زياد، قنبر غلام على عليه السلام و سعيد بن جبير را مى توان نام برد.
براى ايمان ده درجه است و (سلمان فارسى ) در درجه دهم ايمان قرار داشت ؛ و عالم
به غيب و منايا (تعبير خواب ) و بلايا و علم انساب بوده و از تحفه اى بهشتى در دنيا
ميل كرده بود پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر وقت
جبرئيل نازل مى شد از جانب خدا مى فرمود: سلام مرا به سلمان برسان .
قال الله الحكيم : (انما المؤ منون اخوة
|