5- وفات فرزند
(ام سليم همسر ابوطلحه انصارى ) از زنان جليله هاشميه بود. هنگامى كه ابوطلحه از
او خواستگارى كرد گفت : تو مرد شايسته اى ، اما چكنم كه كافرى و من زنى مسلمانم ،
اگر اسلام بياورى ، مهريه همان اسلام آوردنت باشد.
قال الله الحكيم : (و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما
(ابوحنيفه ) مدير حجاج و دامادش در زمان امام صادق عليه السلام بر سر ارث دعوا
داشتند گويد: مفضل بن عمر كوفى (از اصحاب خاص امام ) از كنار ما مى گذشت ، نزاع ما
را بديد و ايستاد و بعد فرمود:
(عبدالملك ) گويد: بين حضرت باقر عليه السلام و بعضى فرزندان امام حسن عليه
السلام اختلافى پيدا شد، من خدمت امام رفتم و خواستم در اين ميان سخنى بگويم تا شايد
اصلاح شود.
(فضيل بن عياض ) گويد: روزى شخص پريشانى قدرى ريسمان كه عيالش بافته
بود به بازار برد تا با فروش آن ، از گرسنگى نجات پيدا كنند. ريسمان را به يك
درهم فروخت و خواست نانى تهيه كند كه در اين هنگام ، دو نفر را مشاهده كرد كه به سبب
يك درهم با يكديگر نزاع مى كنند و سر و صورت يكديگر را مجروح نموده ، و به نزاع
خويش هم ادامه مى دهند.
درباره مرحوم عارف بالله (ميرزا جواد آقا ملكى ) (متوفى 1343 ه ق ) نوشته اند؛
ابتداى سلوكش بعد از دو سال خدمت استاد عارف خود ملا (حسينقلى همدانى ) (متوفى
1311) عرض مى كند: من در سير و سلوك خود به جائى نرسيدم !!
(ماءمون ) خليفه عباسى بر (على بن جهم سامى ) شاعر دربار غضب كرد و گفت : او
را به قتل رسانيد، و بعد از آن همه مال او را تصرف كنيد.
قال الله الحكيم : (ذرهم ياكلوا و يلههم الامل
گويند حضرت (عيسى بن مريم ) عليه السلام نشسته بود و نگاه مى كرد به مرد
زارعى كه بيل در دست داشت و مشغول كندن زمين بود.
روزى (حجاج بن يوسف ثقفى ) خونخوار (و وزير عبدالملك بن مروان خليفه عباسى )
در بازار گردشى مى كرد. شير فروشى را مشاهده كرد كه با خود صحبت مى كند. به
گوشه اى ايستاد و به گفته هايش گوش داد كه مى گفت :
(عمرو بن جموح ) از قبيله خزرج و اهل مدينه و مردى داراى جود و بخشش بود. وقتى كه
اقوامش براى بار اول به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، حضرت از رئيس
قبيله سؤ ال كردند، آنها شخصى كه بخيل بود به نام (جد بن قيس ) را معرفى
كردند.
امام حسن عليه السلام بسيار زيبا و حليم و داراى سخاوت و نسبت به خانواده رؤ ف و
مهربان بود. چون معاويه ده سال بعد از على عليه السلام با او از در كيد و دشمنى در
آمد، و چند باز به امر او حضرت را ضربت زدند ولى اثرى نداشت تصميم گرفت ، به
وسيله زن امام حسن عليه السلام (عده دختر اشعث بن قيس )، او را با وعده هاى كاذب ،
زهر بخوراند.
(مغيرة بن شعبه ) از اهل طائف در سال پنجم هجرى اسلام آورد و از افراد مكار و شيطان
صفت و رياست پرست بوده است او وقتى شنيد كه معاويه ، زياد بن ابيه برادر خوانده
خود را به كوفه فرستاد تا اقامت گزيند تا بعدا مغيره را از استاندارى كوفه
عزل و او را استاندار كند، كس را در جاى خود گذاشت و به شام نزد معاويه رفت و
تقاضاى انتقال از كوفه را نمود و گفت :
قال الله الحكيم : (ان الله يامر كم ان تودوا الامانات الى اهلها
موقعى كه على عليه السلام تصميم گرفت كه به عراق براى اقامت برود، نامه ها
وصيتنامه خود را به (ام سلمه ) سپرد، و هنگامى كه امام حسن عليه السلام به مدينه
برگشت آنها را به وى برگردانيد.
در زمان (عضدالدوله ديلمى ) مرد ناشناسى وارد بغداد شد و گردنبندى را كه هزار
دينار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولى مشتى پيدا نشد. چون
خيال مسافرت مكه را داشت ، در پى يافتن مردى امينى گشت تا گردن بند را به وى
بسپارد.
(عبداله بن سنان ) گويد: بر امام صادق (در مسجد) وارد شدم در حالى كه ايشان نماز
عصر را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود.
سال هفتم هجرى پيامبر صلى الله عليه و آله همراه هزار ششصد نفر سرباز براى فتح
قلعه خيبر كه در 32 فرسخى مدينه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بيابانهاى
اطراف خيبر مدتى ماندند و نتوانستند قلعه هاى خيبر را فتح كنند.
چون رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت كردند، اميرالمؤ منين عليه
السلام را در مكه گذاشت و فرمود: ودايع و امانت مرا به صاحبانش بده .
قال الله الحكيم : (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم حسن عملا
(سهل خراسانى ) به حضور امام صادق عليه السلام آمد و از روى اعتراض گفت : چرا
با اينكه حق با تو است نشسته اى و قيام نمى كنى .
حال صد هزار نفر از شيعيان تو هستند كه به فرمان تو شمشير را از نيام بر مى كشند،
و با دشمن تو خواهد جنگيد.
(هارون الرشيد) خليفه عباسى خواست كسى را براى قضاوت بغداد تعيين نمايد، با
اطرافيان خود مشورت كرد، همگى گفتند: براى اين كار جز
بهلول صلاحيت ندارد.
(ابوهريره ) سال هشتم هجرى اسلام آورد و دو
سال فقط پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرد و 78 سالگى در
سال 59 هجرى از دنيا رفت .
خداوند ابراهيم عليه السلام را ماءمور كرد كه بدست خود
اسماعيل عليه السلام را قربانى نمايد، اين جريان امتحان و آزمايشى بود براى او، تا
مقدار صبر و تحملش رد برابر فرمان الهى معلوم گردد، و عطاى پروردگار نسبت به
او از روى استحقاق و شايستگى و به سن سيزده سالگى رسيده ، ابراهيم ماءمور مى شود
به دست خود او را ذبح كند.
مردى از پيروان پيامبر عليه السلام به نام (سعد) بسيار مستمند بود و جزء
(اصحاب صفه ) (75) محسوب مى شد، و تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر
پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذارد.
قال الله الحكيم : (كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن
المنكر
|