next page

fehrest page

back page

سرودهاى ميلاد امام مهدى عليه السلام سرود اول
به به به مهدى ما آمده
بوى گل سوسن و نسترن آمد
عطر بهاران به طرف چمن آمد
مرغ سحر بر چمن هلهله سركن
مهدى ما حجته ابن الحسن آمد (4)
هجر سر آمد - وصل بر آمد شام سحر شد - منتظر آمد (4)
به به به مهدى ما آمده بر دل عاشقان صفا آمده
به به به سبط رسول امين
سبط نبى مصطفى آمده
به به به غنچه گل فاطمى
نور دو چشم مرتضى آمده
به به به قائم آل نبى
وارث صلح مجتبى آمده
به به مهدى ما آمده
به به به وارث خون حسين
به انتقام شهدا آمده
به به به سيد سجاد را
وارث عرفان و دعا آمده
به به به مكتب باقرى را
آنكه كند باز بپا آمده
به به مهدى ما آمده
به به به مذهب جعفرى را
مكمل از سوى خدا آمده
به به به صولت كاظمى را
آينه خدا نما آمده
به به به تازه گل عسكرى
هديه به خلق ما سوى آمده
به به مهدى ما آمده
به به به رهاگر مسلمين
ز دست ظلم اشقيا آمده
رها گر قدس و بقيع و نجف
كعبه و بيت و كربلا آمده
به به مهدى ما آمده
سرود دوم
يا مهدى عليه السلام
ما همه بر شب خنده كنيم
ما همه دين را زنده كنيم
ما همه مشتاقيم (2)
بر زبان مهدى يا مهدى
با خدا در عشقت عهدى
تا قيامت بستيم (2)
ديده ها همه جا خيره شود
به ظهور رخ تو يا مهدى
روشنى همه جا چيره شود
كه بيايى زر هى يا مهدى
يا مهدى ، ز ظهور تو دگر خصم ز پيكار بماند
نام تو، به بسى چهره غمگين گل لبخند نشاند
يا مهدى (8)
عاقبت غمها چاره شود
زندگى از نو تازه شود
از سفر مى ايى (2)
ميكشى دستى بر سر ما
مى نشينى تو در بر ما
پيشمان ميمانى (2)
منجى همه اهل جهان
خبر امن و امان يا مهدى
مونس ، همه خسته دلان
همه غمزدگان يا مهدى
يا مهدى ، تو بيا كين دل ما طاقت هجران ندارد
ياد تو، به كوير دل تفتيده چو باران ببارد
يا مهدى (8)
فصل نهم در مناسبتهاى ماه رمضان المبارك ماه مناجات و دعا
اى دوست ز رحمت دل اگاهم ده
در ماه دعا سير الى اللهم ده
ماه رمضان و ماه مهمانى توست
در محفل مهمانى خود را هم ده
سلام بر تو اى رمضان
رمضان ! اى ماه نور و پاكى ، اى حجم وسيع صفا و خلوص ، اينك تو آمدى ، مقدمت گرامى باد.
رمضان ، تو قصيده بلند فضيلتى ، رمضان ، تو دشت وسيع رحمتى ، تو اقيانوس ‍ فراخ بركتى .
رمضان ! اينك تو با تمام خلوص و صفايت بسراغمان آمده اى ، اينك تو با تمامى توان و توشه ات ، بياريمان آمده اى تا دستمان گيرى و از گرداب گناه و فساد و معصيت و نافرمانيهاى يكساله مان ، رها ماه سازى ، اينك تو آمده اى تا با تلاشت ، تارهاى ضخيم غفلت و عصيانى را كه بدور خويش تنيده ايم ، بگسلى و در فضاى پاك و مطبوع توبه و استغفار به تفرجمان گمارى كه با تمام وجود سر تا پا نيازمان ، به استان رب رويم و كوبه درگاه ملكوتيش را بصدا در اوريم كه : ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و كفر عنا سئياتنا و توفنا مع الابرار.
ارى اى رمضان ، اى چكامه پر شور عشق ، اى سرود پر سوز عرفان ، آمده اى تا درس طريقتامان اموزى و چون سالكى پير و شيخى پر سوز و گداز، در سلك عشق الهى ، به سلوكمان وادارى كه غلها و زنجيرهاى دست و پاگير زمينى را بگسليم و دستى بر آسمان بر اريم و پروازى روحانى به عالم ملكوتيان نمائيم و حجاب ضخيم عالم ماده و اخس مراتب وجود را از هم بدريم .
رمضان ! اى پير دير، اى خانقاه عشق .
اينك تو آمده اى تا دلهاى معصيت اندود و غبار گناه گرفته ما را جلا بخشى و آينه دلمان را صيقل زنى كه فقط و فقط نور حق را انعكاس دهد و روشنى عشق الهى را نمايانگر باشد.
رمضان اى فرياد گر پر سوز، اى منادى عشق و شور:
اينك تو آمده اى تا دستمان گيرى و به كلاس دعايمان برى . ارى ، دعا و نيايش ‍ نيايش عارفان حقيقى خداى ، دعاى شوريدگان واقعى حضرت رب الا رباب ، سرود شيفتگان وادى عشق كمال مطلق ، سرود امامان پاك تشيع .
آمده اى تا در كناره بحر عميق ابو حمزه سيرمان دهى و از اقيانوس عشق و شور و گذار افتتاح ما را جرعه اى نوشانى . كه شورى در سرمان افتد و شررى بر جانمان و خداى را بخوانيم كه :
اللهم عرفنى نفسك ، اللهم عرفنى نفسك ،
اللهم اجعلنا من اخص عارفيك و اخلص عبادك :
بار الها، ايزدا، خودت را بما بشناسان ، خدايا دلهامان ، بنور معرفتت روشن فرما، بار معبودا، شراره هاى آتش عشقت ، بر خرمن وجودمان انداز كه سراپا و هماره در ان سوزيم ،
بار پروردگارا، ايزدا، چنانمان كن كه از خاصان وادى عرفان و عشق تو باشيم و از سالكان حقيقى سبيل تو. و از خالصان رهپوى
طريق عبوديتت قرارمان ده .
ارى رمضان ، تو پيام اور معنويتى ، تو رسول درگاه ربوبيتى .
مقدمت گرامى باد.
ماه عترت و قرآن
رمضان ، شهر عشق و عرفان است
رمضان ، بحر فيض و احسان است
رمضان ، ماه عترت و قرآن
گاه تجديد عهد و پيمان است
رمضان امتداد جاده نور
در گذرگاه هر مسلمان است
ماه تحكيم اشنائيها
ماه تعطيل قهر و حرمان است
ماه شب زنده دارى عشاق
ماه بيدار باش وجدان است
ماه اشك و خروش و ناله و اه
ماه برگشت هر پشيمان است
ماه تحصيل دانش و تقوى
ماه تطهير و ماه ايمان است
ماه اكرم عترت و قرآن
ماه اطفاء نار نيران است
عيد مسعود زاد روز حسن عليه السلام
روز پرفيض نيمه ان است
شب قدرش ، سلام بر مهدى عليه السلام
مشرق ماهتاب قرآن است
مغرب آفتاب عمر على عليه السلام
مشرق ماهتاب قرآن است
در چنين مه كه انس و جان يارب
بر سر سفره تو ميهمان است
نظرى سوى دردمندان كن
اى كه نامت شفا و درمان است
مناجات
اى كردگار مهربآن اى خالق كون و مكان
اى رهنماى گمرهآن بر حال من رحمى نما
يا ربنا، يا ربنا (2)
مولا توئى ، من بنده ام
از جرم خود شرمنده ام
من از همه كس را نده ام
من بر تو دارم التجا
يا ربنا، يا ربنا (2)
رويم سيه شد از گناه
اشكم بود يارب گواه
سوى تو آوردم پناه
خوانم تو را با صد نواه
يا ربنا، يا ربنا (2)
دهم رمضان وفات نخستين بانوى مسلمان حضرت خديجه كبرى عليها السلام
سلام ما به تو باداى خديجه كبرى
نخست همسر خوش طينت رسول خدا
چو ديد ذات خداوند، حسن نيت تو
بداد از كرم خويشتن تو را زهرا
نخستين بانوى مسلمان
صداى پاى شب ، ارام ارام ، در كوچه پس كوچه ها مى پيچيد و مردمان خسته از تلاش روزانه به دامن پر مهر شب مى اويزند، ماه خندان زنان بر سرو روى شهر ذرات نقره نثار مى كند، كوچه ها از صداى گامهاى رهگذران تهى است .
در خانه اى مجلل و بزرگ زنى عفيف و پاكدامن چشم در چشم سكوت به روزهاى آينده مى انديشد، زنى كه دست رد بر سينه ثروتمندان قريش زده است و غوغاى رنگ رنگ حيات در نگاهش رنگ باخته است زنى كه عزت و سر بلندى را در خوب زيستن مى جويد و زرق و برق درهم دينار هم نتوانسته ذره اى از مهربانيش را به خود اختصاص دهد، خانه اش كعبه امال نيازمندان است .
انچه در تاريخ اسلام و روايت ماثوره از ائمه طاهرين عليه السلام مى خوانيم حكايت از تقوى ، پاكدامنى ، ايمان و بزرگوارى بانوى گرانقدرى چون خديجه مى كند، اولين زنى كه اسلام آورد همسر با وفاى پيامبر خاتم (ص ) و مادر شايسته خانمى چون فاطمه زهرا عليها السلام و حامى و پشتيبان فداكار رسول اكرم (ص ) و يارانش در صدر اسلام .
اينك خديجه در انديشه اى عميق فرو رفته است ، غلامانش در كار تهيه وسايل سفر و فراهم آوردن مال التجاره اند. كاروان قريش تا چند روز ديگر راهى مى شود ولى خديجه هنوز هم كسى را كه اطمينان تمام به او داشته باشد نيافته است ناگهان جرقه اى در ذهنش و لبخندى بر لبانش مى شكفند: امين !
روز به شعاع پرتو خورشيد طلايى رنگ آغاز مى شود، عروس آسمان پر مهر و دل انگيز بر پلك مشرق مى نشيند، دوباره نبض زندگى در خانه ها مى تپد و كوچه ها از همهمه رهگذران اكنده مى شود، همه جا نقل مجلس سوداگران سفر قريب الوقوع كاروان تجارتى مشرق مى نشيند، جنب جوش عجيبى در بازار موج مى زند و اسبان و اشتران باركش دست به دست مى گردند خديجه به دنبال امين قريش مى فرستد، محمد (ص ) دعوتش را اجابت مى كند و انك اين خديجه است كه با كمال ادب سخن مى گويد:
چيزى كه مرا شيفته ات نموده است راستگويى و امانتدارى و اخلاق پسنديده توست من حاضرم دو برابر مزدى را كه به ديگران مى دهم به تو بدهم و غلامم را هم ركابت كنم تا در تمام مراحل سفر فرمانبردارت باشد
بالاخره پيشنهاد خديجه پذيرفته مى شود و امين قريش به عنوان وكيل تام الاختيار خديجه براى فروش كالاهاى تجاريش با كاروان قريش همگام مى شود كاروان تا لحظاتى ديگر آماده حركت مى شود و خديجه آخرين سفارشهاى لازم را به دو غلامش كه همراه كاروان در خدمت امين قريشند گوشزد مى كند در همه حال كمال ادب را در برابر محمد (ص ) رعايت كنيد، مطيع او باشيد و به اعمالش كوچكترين اعتراضى ننماييد
كاروان مى رود و از ديار عاد و ثمود كه اينك در غبار فراموشى زمان خفته است مى گذرد محمد نگاه ملتهبش را بر ويرانه هاى برجا مانده درنگ مى كند و عبرت را به انديشه مى نشيند.
انك كاروان باز گشته است ، شادمان و پيروزمند با سودى سرشار و اشترانى بغايت خسته ، خديجه در تالار خانه اش متبسم و فرحناك غلامش ميسره را به حضور طلبيده و گوش جان به سخنانش سپرده است :
خانم ، امين بر سر موضوعى با بازرگانى اختلاف پيدا نمود بازرگان به او گفت به لات و عزت سوگند بخور تا سخنت را بپذيرم اما در جواب چنين گفت : پست ترين موجودات در نزد من همانا لات و عزى است كه تو آنها را مى پرستى و نيز در بصرى امين زير سايه درختى به استراحتى نشست ، در اين هنگام راهبى در صومعه خويش به عبادتها نشسته بود و آنگاه كه چشمش به امين افتاد به نزد من آمد و از من نامش را پرسيد و بعد چنين گفت : آن مرد كه زير سايه درخت نشسته است همان پيمبرى است كه در تورات و انجيل بشارتهاى فراوانى درباره اش خوانده ام به ناگاه اشك شوق در چشمان خديجه حلقه زد: اه ميسره ديگر كافى است علاقه ام را به محمد دو چندان كردى من ، تو و همسرت را آزاد كردم و بدين ترتيب ميسره را با هدايايى گرانبها آزاد كرد.
امانت دارى و كاروانى امين قريش انيران مورد اعجاب خديجه قرار مى گيرد كه حاضر مى شود مبلغى را اضافه بر قرار داد به عنوان جايزه به او بپردازد، اما امين فقط اجرتى را كه آغاز كار معين شده بود مى پذيرد از طرفى خديجه سخنان ميسره را براى عمويش ورقه ابن نوفل كه به داناى عرب شهره بود نقل مى كند ورقه نيز مى گويد بى شك صاحب اين كرامات همان پيامبر عربى است .
هر روز كه از اين ماجرا مى گذرد علاقه خديجه به محمد (ص ) بيشتر مى شود بالاخره پيشنهاد ازدواج ثروتمندترين بانوى قريش خديجه به محمد (ص ) ابلاغ مى شود و به اين ترتيب خانه اى كه پيرامونش را كرسيهاى عاج نشان پر كرده بود و به حريرهاى هند و پرده هاى زربفت ايران آرايش يافته بود پناهگاه مسلمآنان مى شود.
و انك مردى از حرا سرا زير مى شود سنگينى وحى توان از كفش ربوده است و نور نبوت از جيبش ساطع ، سراسيمه به خانه خديجه وارد مى شود، خديجه هراسان و متعجب مى گويد: يا محمد اين چه نور است در تو مى بينم و محمد بدو مى فرمايد: همسرم ، نور نبوت است بگو لا اله الا الله محمد رسول الله و خديجه اين كلام آسمانى را با تمام ذرات وجودش تكرار مى كند و سپس باشور و هيجان ادامه مى دهد سالها است كه منتظر چنين روزى هستم .
و اكنون اين پيامبر است كه بر پيكر بى جان همسرى فداكار و ياورى وفادار مى گريد، سال هفتم بعثت پس از پايان يافتن محاصره اقتصادى قريش عليه مسلمآنان و تحمل شدائد و سختيهاى فراوان در شعب ابى طالب به فاصله كمى دو حامى گران قدر رسولخدا يعنى حضرت ابوطالب و خديجه دار فانى را وداع نمودند.
خديجه كبرى در دهم رمضان المبارك چشم از جهان فروبست و رسولخدا را در غمى بزرگ نشاند، همسر والايى كه مى فرمايد در شبى كه من به معراج رفتم وقتى باز مى گشتم از جبرئيل سوال كردم آيا با من كار ديگرى ندارى ؟
پاسخ داد: خواهش من اين است كه از طرف پروردگار و از طرف من به خديجه سلام برسان و يا در جايى ديگر خطاب به خديجه اش مى فرمود بدرستى كه خداوند عظيم الشان در هر روز چندين بار به تو بر ملائكه بزرگوارش مباهات و افتخار مى كند.
حال در كنار اين پيكر بى جان خوبيهايش را يك به يك در مخليه اش تصور مى كند آزاد و شكنجه قريش را به ياد مى آورد و دلداريهاى خديجه را، سختى توانفرساى سالهاى محاصره در شعب ابى طالب را و پايمرديهاى بنى هاشم و خصوصا خديجه را، اولين نمازى را كه به جماعت در كنار خانه خدا با خديجه و على به پاى داشت ، ثروت هفتگى كه در راه پيشبرد آرمانهاى اسلام نثار شد و...
ديگر سيل اشك امانش نمى دهد هق هق گريه هاى جانسوزش در سوگ خديجه بزرگ بر فضا طنين مى افكند و اين سخن را چون نگينى گرانبها در حلقه كرامت انسانى مى نشاند كه (خديجه از زنان با فضيلت بهشت است )
يا خديجه الكبرى
سلام ما به تو باداى خديجه كبرى
نخست همسر خوش طينت رسول خدا
هزار رحمت حق بر راوان پاك تو باد
درود ما به تو باد، به جنت الماوى
توئى كه ثروت خود بى دريغ بخشيدى
به همسرى كه مقامش به حق بود والا
چو گشت معتكف كوه نور، همسر تو
توئى كه بوده اى چشم انتظار راه حرا
توئى نخست مسلمان كه گفته اى از صدق
كلام طيبه را با نواى امنا
توئى كه كرده اى تظيم از سر اخلاص
به پيشگاه خداوند ربى الا على
چو ديد ذات خداوند، حسن نيت تو
بداد از كرم خويشتن تو را زهرا
مقام فاطمه بالاترين مقامات است
خوشا به حال تو و دخترى كه داده تو را
ببال پيروى بر خويشتن كه در مكه
شدى تو زائر قبر خديجه الكبرى
پانزدهم رمضان ولادت پرچمدار صلح حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
مژده اى دل نور چشم مرتضى آمد، خوش آمد
روز ميلاد امام مجتبى آمد، خوش آمد
غم مخور اى دل در ماه دعا و استجابت
بهر تاثير دعا روح دعا آمد، خوش آمد
مولود رمضان
ان سال ، سال سوم هجرت بود، رمضان در ان سال ابهت ديگرى داشت چرا كه نيمه ان به ميلاد با شكوه كودكى شش ماهه بشارت ميداد.
كودكى از خانه على و فاطمه و شبيه پيامبر، سفيد روى و با چشمهاى سياه و گشاده و گونه هايى لطيف و هموار تولد مى يابد.
او اولين فرزند اين خانه است كه هم اكنون چشم حق بين به حقايق جهان گشوده است و لبهاى پيامبر (ص ) و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را شكوفا نموده است .
با ميلاد منورش ، جبرئيل از آسمان بر زمين مى آيد، تا پيام و سلام پروردگار را به رسول خدا (ص ) ابلاغ كند و بگويد:
به راستى كه على در نزد تو به منزله هارون در نزد موسى است ، پس نام كودك را به نام پسر هارون نامگذارى بنما
رسول خدا پرسيد: نام پسر هارون چيست ؟ جبرئيل امين عرض كرد: شبر فرمود: زبان من عربى است ! گفت : نامش را حسن بگذار.
و پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد ابن عبد الله (ص ) نام كودك بزرگش را حسن ناميد و سپس فرزند تازه تولد يافته را در دامان گرفت و در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و بعد كودك خود را با اين دعا تعويذ فرمود: شما را پناه ميدهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شيطان بد خواهى و از هر چشم زخمى . چرا كه امام حسن عليه السلام ميوه دل رسول الله (ص ) است و گل خوشبويى است كه پيامبر گرامى (ص ) وى را مى بويد و مى بوسد، بر پشت خود سوار ميكند، سجده را برايش طولانى مى نمايد و درباره اش ميفرمايد:
انه ريحانتى من الدنيا و ان ابنى هذا السيد
ارى به راستى كه او گل خوشبوى من است در دنيا و براستى كه پسر من اين سيد و اقاست . حسن از من است و من از اويم ، خدا دوست دارد هر كس كه او را دوست بدارد.
امام حسن عليه السلام شخصيت بزرگى داشت و حافظه عجيبى !! بدين صورت كه در سن هفت سالگى در مجالس پيامبر گرامى اسلام (ص ) حاضر ميگشت و انچه را به رسول الله (ص ) وحى ميشد مى شنيد و ان را حفظ ميكرد و نزد مادرش فاطمه زهرا عليها السلام مى آمد و انچه را حفظ كرده بود، براى مادر باز ميگفت و هنگامى كه على ابن ابيطالب عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام مى آمد، ان علوم را از صديقه كبرى مى شنيد و چون از ان بانوى بزرگوار مى پرسيد: از كجا اين علوم را فرا گرفته اى ؟ پاسخ مى شنيد: از فرزنت حسن .
از حريم فاطمه در نيمه ماه صيام
چهره ماه حسن عليه السلام تابيد با وجه حسن
ميوه بستان زهرا، نور چشم مصطفى
پاره قلب على ابن ابيطالب حسن
در محيط علم و دانش آفتابى تابناك
بر سپهر علم و بخشش كوكبى پرتو فكن
به دنبال اين ماجرا، روزى على عليه السلام در خانه خود پنهان شد و امام حسن عليه السلام كه قسمتى از وحى را شنيد به خانه آمد و همينكه خواست انچه را شنيده بود مانند روزهاى ديگر به مادرش باز گويد دچار لكنت زبان شد و نتوانست انچه شنيده بود بيان كند. فاطمه زهرا عليها السلام در شگفت شد و علت را پرسيد؟ كودك در جواب گفت :
اى مادر تعجب نكن كه بزرگى اكنون به سخن من گوش ميدهد و همان گوش ‍ دادن اوست كه مرا از گفتار باز داشته است .
و هم اكنون اين نوزاد بزرگ ، با اين هوش و ذكات و علم و ارزش ، خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را با تولدش روشن ساخته است و لبهاى پيامبر (ص ) را خندان نموده است . كودكى كه اقاى جوانان اهل بهشت ميباشد.
هر كس خوش دارد به اقاى جوآنان اهل بهشت بنگرد به حسن نگاه كند
كودكى كه براى حفظ ارمان الهى و رسالت رسول الله (ص ) و امامت على ابن ابيطالب عليه السلام ، رنجها مى برد و بزرگترين سختيها را براى نگهدارى و پاسدارى از رازهاى پدر تحمل مينمايد.
رازى كه على عليه السلام در آخرين لحظه حياتش به فرزندش گفت و فرمود:
نزديك من بيا، تا انچه را رسول الله (ص ) با من به راز گفت با تو به راز بگويم و انچه را به من سپرد به تو بسپارم .
و اينك روز ميلاد وصى على ابن ابى طالب است و امام علاوه بر لبخند بر ولادت فرزندش ، بر تولد وصى و جانشين خود، كه حافظ ارمان رسول خدا (ص ) و على عليه السلام است ميخندد. و فاطمه عليها السلام خوشحال از اينكه خانه اش ، منور به نور امامت است . و پيامبر (ص ) نيز بر تبسم على و فاطمه لبخند ميزند كه خانه اى براى ترويج عدالت بر پا نموده اند و فرزندانى در مقام امامت در سنگر حفاظت از رسالت تربيت مى نمايند.
و امام حسن عليه السلام نخستين ميوه اين درخت است كه زينت يافته از چهره رسول و عطر گرفته از درياى معطر بتول است .
چه زيبا فرزندى كه صورتى اراسته و سيرتى مزين از اوصاف نبى اكرم (ص ) تا در كانون گرم على و فاطمه رشد يابد و در زير سايه الهى امام بزرگ گردد.
ميلادش بر صلح جويان جهان و عاشقان حضرتش مبارك باد
فخر جوانان بهشت
رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين
مژده اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين
گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم
ليك با اينهمه درام سپرى بهتر از اين
شب قدر رمضان ، گر چه بسى پر قدر است
دارد اين مه ، شب قدر و سحرى بهتر از اين
مولد لولو پاك مرج البحرين است
نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين
مادرش فاطمه عليها السلام و باب گرامش على عليه السلام
چه كسى داشته ام و پدرى بهتر از اين
رست ، پيغمبر (ص ) از ان تهمت ابتر بودن
نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين
اسوه خلق زمين ، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزايد پسرى بهتر از اين
گفت خالق فتبارك بخود از خلقت او
كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از اين
بگذر اهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان
عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از اين
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
امتى را نبود راهبرى بهتر از اين
زنده شد باز اين صلح موقت اسلام
نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين
لطف كن اذن زيارت كه خدا ميداند
بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين
گر چه مشمول عنايات تو بوده است حسان
يا حسن ، كن به محبان نظرى بهتر از اين
سرود ميلاد حضرت امام حسن عليه السلام
از مدينه بودى نسترن آمد
نور چشم پيمبر حسن آمد
گل ماه خدا - حسن مجتبى - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (2)
شمع مهمانسراى كبريائى
بهترين هديه ماه خدايى
نو گل گلشن خير النسائى
ثمر مصطفى - پسر مرتضى - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (2)
اى كه بنيانگذار كربلائى
اى كه بهر حسين تو مقتدائى
چه شود گر نظر بر ما نمايى
يادگار طاها - نور چشم زهرا - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (2)
نوزدهم رمضان ضربت خوردن حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام
ناله كن اى دل به عزاى على عليه السلام
گريه كن اى ديده براى على عليه السلام
پيش حسين و حسن و زيبنين
خون چكد از فرق هماى على عليه السلام
سحرگاه خونين
شهر كوفه تنها و ساكت در آغوش شب نوزدهم ماه مبارك رمضان خفته بود.
دامن افق هنوز تاريك و سياه بود. گويى دل آسمان كوفه در ان شب همرنگ دل مردمان كوفه شده بود! شبى سرد و ساكت و بى هياهو. در ان شب ، تنها يك چشم ديده در ديده آسمان صاف و پرستاره كوفه دوخته بود. چشمى كه با نيروى بينش شگرف خويش تا عمق آسمانها را مى كاويد و حاصل اين كاوش ، ديدار خدا در منظر دل او مى شد. و اينگونه او خدا را در عرصه دل خويش به ديدار مى نشست و مصداق ايه كريمه قرآن مى شد كه :
الذين يتفكرون فى خلق السموات و الارض قالو ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار.
كسانى كه در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند پروردگارا!
اينها را بيهوده نيافريده اى ، منزهى تو، پس ما را از عذاب دوزخ رهايى بخش .
او تنهايى بود كه در تنهايى خويش ، همنشين خداى تنها بود.
بنده صالح خدا، حجت حق ، امام عارفان و عاشقان به آسمان كوفه مى نگريست و گويى در انتظار حادثه اى بود!
پيمانه صبرش از دست نامردمى هاى امتش لبريز شده بود كه خود در فرازى از سخنانش اينطور احساس خويش را در ظرف كلمات ريخته بود:
اى نامردان مرد نما! اى كه همچون كودكان ، در خواب پريشانيد، و همچون پرده نشينان دستخوش رويا. كاش شما را نديده بودم و به هيچ روى نشناخته بودم !
بخدا كه شناختن شما مايه پشيمانى و در نهايت موجب تاسف است . مرگ بر شما باد. همانا كه دلم را سخت چركين كرديد و سينه ام را از درد اكنديد و زهر را جرعه جرعه در كامم ريختيد و با نافرمانى و تنها گذاشتن ، برنامه هاى اصلاحى ام را تباه ساختيد و كار را بجايى رسانديد كه قريش گفت : فرزند ابوطالب مردى شجاع اما نااگاه نسبت به امور جنگى است . چگونه چنين اتهامى را بمن مى زنند در حاليكه هنوز به سن 20 سالگى نرسيده بودم كه با ميدانهاى نبرد اشنا شدم ولى اكنون كه عمرم از 60 سال متجاوز است ، راى و تدبير كسيكه از او اطاعت نشود چه سود؟
على (ع ) كسى است كه زبان پيامبر اسلام محمد (ص ) اينگونه به توصيفش ‍ گشوده شده بود:
همراهى و تبعيت كنيد از على بن ابيطالب . او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد و اول كسى است كه در روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد و او صديق اكبر است ، فرق گذارنده ميان حق و باطل در اين امت مى باشد. او پيشواى ايمان اورندگان است .
ولى متاسفانه مردم كوفه در حق اين ابر مرد ان گونه روا داشتند كه از زندگى با آنها به تنگ آمده بود و براى ديدار خدا و در آغوش گرفتن شهادت ، لحظه شمارى مى كرد.
على (ع ) چشم از آسمان بر گرفته روانه مسجد مى شود. روح ملكوتى او جوياى اوجى ديگر در آسمان جذبه يار است . ناگهان خروش مرغابيهاى درون خانه به هوا بر مى خيزند. گويى آنها از حادثه اى كه عنقريب بر مولا مى رود مطلع هستند و اينگونه نواى دل خويش را از غم حادثه جانگدارى كه در انتظار اوست سر مى دهند. نسيم سحرى عطر خويش را با نواى اندوهناكشان درهم مى اويزد و على (ع ) فارغ از هياهوى انها، دل بسته به مهر دوست راهى مسجد مى شود.
... شب دامن خويش را از عرصه شهر كوفه بر مى چيند، اين آخرين شبى بود كه على را در آغوش خويش مى گرفت . و على نيز تماشاگر آخرين شب حيات خويش در زمين بود. چهره افق از حضور خورشيد، سرخى شر مگون يافته بود...
مسجد كوفه بى صبرانه منتظر روح محراب خويش بود! على عليه السلام به مسجد محراب رسيد. به محرابى كه از ان نواى وصل مى شنيد و مسجد نيز با حضور على خود را كامل مى يافت كه محبوب بزرگ خويش را مى ديد. او روح بزرگ عبادت و شهادت در عرصه حيات مسجد بود. جان مسجد وارد تن خاكى او شده بود كه او حيات دهنده مساجد و معابد بود. خفتگان در خواب غفلت را بيدار كرد كه عمرى كار او بيدارى دلهاى خفته بود و قاتل خويش را نيز!
ابن ملجم را! كه بيدار شو و كار خود را به انجام برسان و كار مرا نيز!
و نماز جماعت به امامت او به تكبير نشست و على عليه السلام اقامه نماز كرد، نمازى كه در ان عروج روح خويش را باز يافت و نمازى كه در تكبير ان فرق خويش را رنگين از خون نمود...
شمشير زهر الود دشمن خدا در هوا چرخيد و ضربه اى بر فرق مبارك مولا نه ، بر فرق انسانيت و عدالت مجسم ! زد كه ، خود ان ملعون معتقد بود كه اگر اين ضربه مسموم بر شهرى زده مى شد همه شهر را خون مى گرفت !
دامن محراب از خون پاك حجت حق گلگون گشت و نداى ملكوتى امام مظلومان و عارفان و عاشقان حق ، شبستان مسجد را پر كرد كه : به خداى كعبه ، رستگار شدم ! و على در خون خويش به تشهد نشست !
ايام وصل نزديك مى شد. همنشينى با كوفيان مى رفت كه سايه شوم خويش را از سر مولا كوتاه نمايد و على در ديار ملكوت مصاحب كسانى شود كه شايسته او بودند و او نيز شايسته همنشينى ايشان ، اثير بن عمر بن هانى ، حاذق ترين پزشك و جراح كوفه را ببالين امام آوردند، همينكه شكاف پيشانى مولا را معاينه كرد، اهى سرد از تنوره دل بر كشيد و با صداى حزين كه به ناله بيشتر شبيه بود گفت :
وصيت خودت را بكن اى پيشواى مومنان ! زيرا ضربه اين پليد زاده به مغز سرت اصابت كرده .
امام معصوم دل در تقدير نهاده و در عين ضعف و بى حالى ناشى از ضربت ، به مناجات با خالق كائنات مى پردازد كه او يار تنهايى هايش بوده و راز دار اسرارى كه امكان بيانش را در عرصه جهل مردم خويش نيافته بود.
كوه استوار سرزمين حق ، اكنون در بستر بيمارى لحظه شمار گاه وصال خويش ‍ است و درد سر و دل خويش را در ارزوى ديدار يار تسلى مى دهد كه دل در گرو مهر او دارد.
اهل خانه ولايت و امامت گريان و نالان ، سراسيمه درمانده اند كه چگونه زخم مولا را مرهم نهند و مى دانند كه تنها خواهند شد و امام ، گويى كه در بستر ارامش ‍ خويش تجربه تازه اى را به تماشا نشسته است .
نگاه ملكوتى امام ناگهان بر قيافه نا مبارك دشمن خدا مى افتد زبان تكلم مى گشايد كه :
خوراكى گرم دهيد و بسترى نرم !
اه از نهاد انسانيت برخاست ؛ و دوستانش مات و مبهوت از بزرگوارى او كه قاتل خويش را اينچنين مى نوازد، الله اكبر از على ! الله اكبر! از گذشت و ايثار او! و على (ع ) حسن و حسين را فرا خوانده و با نواى حزين وصيت خويش را به آنها و به همه شيعيان خويش چنين فرمود:
خدايرا، خدايرا بخاطر همسايگانتان بياد اوريد.
خدايرا، خدايرا در نظم امورتان اوريد.
خدايرا، خدايرا در نمازتان آورديد.
خدايرا، خدايرا درباره فقيران و مسكينان اوريد و در وسايل زندگيتان شركت دهيدشان .
با مردم همانطور كه خدا فرموده سخن به نيكويى گوييد و امر به معروف و نهى از منكر را فرو مگذاريد. به فروتنى همت گماريد و به بذل مساعى و احسان دو جانبه ، از بريدن پيوند دوستى و از تفرقه و كناره جويى و روى بر تافتن بگريزيد
.
درد و سم ، تاب و توان از او گرفته و براى مدتى به سكوت ارزش مى دهد. و سپس ترنم مى كند كه : ديروز همدم شما بودم ، امروز مايه عبرت شما هستم و فردا دور از شما و خدا مرا و شما را بيامرزد. و ديگران را از ايجاد فتنه و اشوب بخاطر قتل خويش باز ميدارد و با گذشتى كه به گستره تمام ايثار مجاهدان حق در طول تاريخ انسان است مى فرمايد:
اگر از جرمش در گذريد به تقوا نزديكتر خواهد بود
ضربه در سپيده دم جمعه بر حضرت وارد آمده بود اما او دو روز درد كشيد و دم نزد، كه او از هر كس با درد انس بيشترى داشت و 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو به تحمل درد عادت كرده بود.
روح ملكوتى ان حضرت در يكشنبه شب بيست و يكم ماه مبار رمضان سال چهلم هجرى به ديار ملكوت پرواز نمود و زندگى دنيا را بدرود گفت .
شهادت مولاى متقيان و امام عارفان على ع بر همه ميهنان و مسلمانان و حق جويان جهان تسليت باد.
نوزدهم رمضان
رمضان بود و شب نوزدهم
ام كلثوم كنار پدرش
سفره گسترده به افطار على
شير و نان و نمك آورد برش
ميهمان ، مظهر عدل و تقوى
ميزبان ، دختر نيكو سيرش
على ان مرد مناجات و نماز
چونكه افتاد به آنها نظرش
چشمه هاى غم او جوشان شد
ريخت زان منظره اشك از بصرش
گفت : در سفره من كى ديدى
دو خورش ، يا كه از ان بيشترين
نمك و شير، يكى را برگير
بنه از بهر پدر، ان دگرش
شير حق ، عاقبت از شير گذشت
كه بشد نان و نمك ، ماحضرش
حيدر از شوق شهادت ، بيدار
در نظر وعده پيغامبرش
كه شب نوزدهم ، از رمضان
رسد از باغ شهادت ، ثمرش
بى قرار و نگران بود على
چون مسافر كه به آخر سفرش
گاه از خانه برون ميامد
تا كى از راه رسد منتظرش
گه به صد شوق ، نظر ميفرمود
به سما و به نجوم و قمرش
گاه در جذبه معراج نماز
بيخود از خويش و جهان زير پرش
چه خبر داشت خدايا آنشب
كه على در هيجان از خبرش
ام كلثوم غمين و نگرآن
كاين شب تار چه دارد سحرش ؟
گشت آماده رفتن حيدر
مضطرب دختر خونين جگرش
چون كه از خانه برون ميامد
چفت در، بند گشود از كمرش
كه مرو يا على از خانه برون
تا سحر بگذرد و اين خطرش
على ان روح مناجات و نماز
شرح قرآن سخن چون شكرش
گفت با خود كه كمر محكم كن
بهر مردن كه عيان شد اثرش
تا كه نزديك بشد صبح وصال
مسجد كوفه بشد باز درش
على ان بنده تسليم خدا
صاحب الامر قضا و قدرش
كعبه زادى كه خدا دعوت كرد
بار ديگر به سراى دگرش
چون كه جا در بر محراب گرفت
من چه گويم كه چه آمد بسرش
كوفه لرزيد ز تكبير على
ناله برخاست ز سنگ و شجرش
فلك افشاند به سر، خاك عزا
چرخ ، واماند ز سير و گذرش
اه از ان دم كه على غرقه به خون
بود بر دوش شبير و شبرش
اه از ان دم كه حسانا زينب
چشمش افتاد به فرق پدرش
مرثيه گروهى در مدح مولا امير المومنين عليه السلام
اى صلوات قدسيان صحبت و ذكر خير تو
دو گشوار عرش حق ، شبر تو شبير تو
كسى كه دلبرش توئى ، دل ندهد به غير تو
خدا كند يكى شود سلوك ما و سير تو
كه بگذريم از فنا ببويه بقا على عليه السلام
سزد خدا به عشق تو خلقت اب و گل كند
جرم و خطاى خلق را ببخشد و بهل كند
جز تو نديده ام كسى به چاره درد دل كند
دشمن جان خويش را به لطف خود خجل كند
هماى رحمت تو پر كشيد تا كجاى على عليه السلام
اى به نثار مقدمت گوهر اشك ديده ام
وى به فداى جان تو، جان به لب رسيده ام
من به بهاى هستى ام ، تو را خريده ام
نيست به جز ولاى تو مشى و مرام و ايده ام
مباد سازد از برت خدا مرا جدا على عليه السلام
مسيح را تو داده اى شفا ز لعل نوش خود
تو صرف ناتوان كنى همه توان وجوش خود
تو خود نواى بى نواشنيده اى به گوش خود
تو ظرف اب پيره زن كشيده اى به دوش خود
تو دستگير هر كسى كه اوفتد ز پا على عليه السلام
على على على على عليه السلام
بيست و يكم رمضان شهادت مولى الموحدين ، يعسوب الدين حضرت على ابن ابى طالب عليه الصلوه و السلام
از على عليه السلام بانك اذان امشب بگوش ما نيامد
مسجد كوفه پر از جمعيت و مولا نيامد
نخلهاى كوفه مى گريند و مى گويند با هم
آنكه شد با اشك چشمش ابيار ما نيامد
شامگاه غم انگيز
امشب شيعه ماتم زده است ، امشب شيعه سوگوار است ، امشب شيعه عزادار است و امشب نه تنها شيعه كه انسانيت نيز به سوگ نشسته است و امشب نه تنها انسانيت كه بايد گفت كائنات همگى سر در گريبان خويش فرو برده اند و ماتم زده و سوگوار به عزادارى مشغولند امشب موجودات خواب ندارند چرا كه يتيمان نيز در مرگ پدر چشم ، برهم نمى نهند كه ديدگانشان گريان است و اشكبار. ارى امشب همه يتيمند، همه ، كه ديگر پدر در كنارشان نيست و يتيمى را مستمندان و بيوه زنان و كودكان خوب احساس ميكنند. امشب ديگر در كلبه هاى خاموش و مطرود كوفه ، سوسوى نورى به چشم نمى خورد، امشب ديگر در كوچه هاى تاريك و دور افتاده شهر، صداى پايى بگوش نميرسد، ارى ديگر او نميايد، امشب چشمان بى رمق اطفال بى پناه تا سپيده دمان ، بر استانه در به انتظار مى ماند. امشب سفره هاى تهى مانده از غذا، در گوشه هاى شهر به انتظار نشسته اند و ان كودك يتيم در كنار مادر، به اميد از راه رسيدن او لحظه شمارى ميكند.
ارى ! امشب على نميايد، كه او امشب ميهمان پيامبر است و در كنار همسر، اما بى حسن ، بى حسين كه اينان نيز يتيم ماندند.
اى على ، اى على ، اى پدر، اى يار بى پناهان ، امشب ديگر نخلستانهاى كوفه تو را در كنار خويش نمى بينند، امشب زمين از قعر وجود، از ژرفناى چاه ، فريادش ، ناله اش بر آسمان بلند است ، چرا كه ديگر همناله اش على را نمى بيند.
اى على عليه السلام ، بگو كه امشب چه كسى مشك بيوه زنان شهر را بدوش ‍ خواهد كشيد، بگو كه امشب ان كودك بى پدر، ان دخترك يتيم ، چه كسى را در كنار خويش احساس ميكند، ان بيوه زن دردمند شهر، در اوج سكوت و بى ياورى ، به چه كسى پناه آورد؟ اى على عليه السلام بگو كه ديگر محراب مسجد كوفه ، جايگاه چه كسى جز تو باشد و بر سجده گاه تو، چه كسى جز تو سر بر سجده گذارد؟ ارى محرابت نيز يتيم شد و سجده گاهت نيز. و راستى هم اى كاش على نرفته بود، اى كاش سياهى و ظلمت شب ، مانده بود و ايكاش تيغ سپيده نوزدهم ، پرده سياه و ظلمانى شب را ندريده بود، اى كاش على انروز اذان نگفته بود، اى كاش على در ان سحرگاه ، خوابيدگان مسجد را بيدار نكرده بود، ميخواهم بگويم ، بلكه فرياد بزنم كه اى كاش على عليه السلام به نماز نايستاده بود و پيشانيش را بر سجده گاه محراب مسجد كوفه نساييده بود كه از اينچنين گردد و بدينسان خلقت و كائنات عزادارى گردند.
اما چه مى توان كرد و چه ميشود گفت ؟ او، على است ، فرزند ابوطالب داماد پيامبر است ، پدر حسين است ، همسر فاطمه و عاشق الله است و شيفته شهادت ، دلبسته پيوسته الله و سر گشته دوست كه بگاه شهادت و در هنگامه راز و نياز با معبود، با اوائى برخاسته از دل ، با بانگى به رسائى رسا بودن ، با فريادى مايه گرفته از ژرفناى وجود، صدا برداشت كه فزت و رب الكعبه .
و اما اينك اى على ، در شامگاهى غم انگيز، با حالتى غمگنانه ، و با چشمانى غمبار و با دلهائى غمزده گردهم آمده ايم و در غم از دست دادنت به سوگ نشسته ايم ، ام بدان كه عشق تو با هستيمان ، عجين گشته است و نام تو در ذره ذره وجودمان حك شده است و اينك ما با عشقى اينچنين و حالتى اندوهگين ، شهادت جانگدازت را به فرزند بزرگوارت امام مهدى ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تسليت ميگوئيم و از پيشگاه احديت طلوع فجر و ظهورش را مسئلت داريم .

next page

fehrest page

back page