با قامت عصمت و حيا مى آيد
|
با بانگ مناجات و دعا مى آيد
|
ميلاد عبادت است يعنى سجاد عليه السلام
|
از سوى خدا به سوى ما مى آيد
|
زيباترين روح پرستنده
مدينه سرزمين وحى در انروز زينتى جهان ارا به خود گرفت و از خانه فرزندان فاطمه
شعاعى از نور به آسمان برخاست ، غنچه اى در خانه حسين شكفته شد كه عطر وجودش
همگان را به ديدار كشاند. پدر كودك را به سينه فشرد شبنم اشكهايش بر
گل نو رسته غلطيد و روح دردمندش به آينده اين معصوم پاك
متصل شد، شهادت تولد يافت ، ايثار تفسير شد، دفتر عشق براى ترسيم فداكارى
زيباترين خط را سرمشق گرفت ، انروز پنجم شعبان
سال 37 هجرى بود كه اين كودك با قدومش عالم را مزين كرد.
نام مباركش را همنام جد بزرگوارش على ناميدند.
مشهورترين القاب ان حضرت سجاد و زين العابدين است و زين العابدين لقبى است كه
جد بزرگوار ان حضرت پيامبر اكرم (ص ) او را بدين كيفيت ناميده است :
سعيد بن مصيب از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر فرمود در روز قيامت ندا مى شود كه زين
العابدين كيست ؟ گويى مى بينم على ابن الحسين ابن على ابن ابيطالب عليه السلام را
كه با كمال سر بلندى در ميان صفوف حركت مى كند.
اوست حجت خدا بر زمين و زينت عبادت كنندگان ، روح او در كوره حوادث كربلا گداخته شد
و مشيت خدا بر ان قرار گرفته بود كه در بحبوحه نبرد حق و
باطل در بستر بيمارى ياراى يارى پدر را نيابد و ذخيره
آل محمد در عرصه خاكى باقى بماند. او براى تداوم خط سرخ
آل على عليه السلام بايد به بالاترين درجه
كمال صعود مى كرد و آماده پذيرش مسئوليتهاى رهبرى امت جدش پيامبر اسلام ميشد.
تاريخ زندگانى امام زين العابدين عليه السلام از نمونه هاى والاى كتاب خلقت است كه
با اندكى تامل ، بيشترين نويد از ان گرفته مى شود.
اين تاريخ پر نشيب و فراز، حاوى حوادثى است كه كمتر دورانى شاهد آنها بوده است .
در ان زمان ، ارزشهاى دينى دستخوش تغيير و تحريف امويان قرار گرفته بود.
گستاخى بنى اميه در مقابل اصول حقوق اجتماعى اسلام تا آنجا پيش رفته بود كه مردم
يكى از مراكز اوليه و مهم اسلام ، مى بايست به عنوان برده يزيد با فرمانده نظامى او
بيعت نمايند.
در اين دوران احكام اسلام بازيچه دست افرادى چون ابن زياد، حجاج و عبد الملك مروان
قرار گرفته بود كسانى همچون حجاج - كه مقام عبد الملك را بالاتر از
رسول خدا (ص ) مى دانستند. برخلاف اصول مسلم حقوق اجتماعى اسلام ، از مسلمين جزيه
گرفته و با كوچكترين سوء ظن ، مردم را به دست جلادان مى سپردند.
انگاه كه وضع حكومت چنين باشد معلوم است كه تربيت دينى مردم و پرورش روحى
اخلاقى آنان چگونه بوده و تا چه حد تنزل مى يابد.
امام سجاد عليه السلام در چنين اوضاع ناگوار اجتماعى ، مهمترين كار خود را در زمينه
برقرارى پيوند مردم با خدا بوسيله دعا آغاز كرد. او با اين كار، خلا شخصيتى مردم را
پر كرده و جراحات عميقى را كه توسط دست اندر كان
آل اميه بر حيثيت و شخصيت آنان وارد آمده بود، التيام بخشيد. خطى نورانى و روشن براى
فعاليت مردم در بعد معنوى ترسيم كرد. در سايه بهره مندى از اين معنويت ،انگيزه
نيرومندى براى زنده ماندن و دورى از ياس و خمودى ايجاد نمود و در پى ان روحيه خود
باختگى و حرمان را كه در اثر خفقان و فشارهاى اجتماعى ايجاد شده بود، زدوده و پاك
نمود!
چگونگى برخورد امام سجاد عليه السلام با موالى و كسانى كه از ايران هجرت نموده
تا از چشمه سار امامت جرعه اى بنوشند در تاريخ شيعه ثبت است . نيرو سازى امام ،
برخوردهاى حساب شده و دقيق ايشان ، بذر افشانى تشيع در سراسر جهان از ان جمله
ايران ، نمونه هايى از برخوردهاى امام زين العابدين عليه السلام مى باشد. از شكوفه
هاى به ثمر نشسته ان بوستان ، على بن مهزيار اهوازى است كه از اموالى بود و
سرانجام از اصحاب ، محدثين و وكلاى امام رضا، امام جواد، و امام هادى عليه السلام
گرديد. جاذبه و مهر آفرينى امام سجاد عليه السلام انقدر گسترش داشت كه
اهل سنت را نيز شيفته خود كرده بود بطورى كه ابن شيبه بهترين سند را اينگونه
معرفى كند:
زهرى از على بن الحسين ، از پدرش از على عليه السلام .
جاحظ درباره شخصيت امام مى گويد: در شخصيت على بن الحسين فرقه هاى شيعى ،
معتزلى ، خارجى ، عامه و خاصه همه يكسان مى انديشند و در برترى و تقدم او بر
ديگران هيچ ترديد به خود راه نمى دهند.
ابن ابى الحديد معتزلى در وصف حضرت چنين مى گويد:
كان على بن الحسين غايه العباده
على بن حسين در عبادت به نهايت درجه ان رسيده بود مالك بن انس ، شخصيت معروف
اهل سنت ، درباره امام مى گويد:
لم يكن فى اهل بيت رسول الله (ص ) مثل على بن الحسين
در اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) مثل بن الحسين وجود نداشت .
امام سجاد عليه السلام از بس در پيشگاه عظمت حق ، خضوع و خشوع كرده ، پيشانى به
خاك سائيده و سجده به جاى آورده بود كه اثار عبادت در پيشانى او نمايان شده و ملقب
به ذوالثفنات گرديده بود چون مى خواست وضو بگيرد، رنگ چهره اش
دگرگون مى شد وقتى از علت ان مى پرسيدند، فرمود:
آيا مى دانيد در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم ؟
از حالات والاى معنوى و اخلاقى امام جز اين انتظار نمى رفت كه به هنگام تلبيه (لبيك
گفتن ) بيهوش شده و يا در هر شبانه روز تا وقت مرگ ، هزار ركعت نماز مى خوانده است .
بطورى كه مالك مى گويد: به خاطر عبادت او، وى را زين العابدين ناميدند.
پس از واقعه كربلا تشيع از نظر كمى و كيفى و در بعد سياسى و اعتقادى در بدترين
وضع قرار گرفت . كوفه كه مركز مهم گرايشات شيعى بود
تبديل به مركز خطرناكى جهت سركوبى شيعه گرديد و شيعيان سرشناس واقعى امام
حسين عليه السلام كه از مدينه و مكه در ركاب ان حضرت بودند و آنان كه موفق شده
بودند از كوفه به او ملحق شوند در كربلا به شهادت رسيدند و برخى در كوفه وجود
داشتند. اما در ان شرايط سخت كه ابن زياد ايجاد كرده بود جرات ابراز وجود نداشتند.
پس از حادثه كربلا اين مسئله مطرح بود كه كار شيعيان پايان گرفته و هرگز به
عنوان گروهى فعال و كار آمد، نمى توانند مطرح شوند.
بنى اميه به گمان خود از زاويه ديد سياسى خويش ، نقطه پايانى به زندگى
سياسى و اجتماعى اهل بيت رسول خدا و حاملين اسلام ناب محمدى گذاشته بودند و از هر
شيطنتى بهره مى جستند.
ولى با انهمه قدرت و اينهمه زيركى از يك نقطه بسيار ضعيف احساس غفلت كرده بودند
و ان وجود امام سجاد عليه السلام بود. شخصيتى كه اگر چه از نظر سن ، جوانى نو
نهال مى نمود و برايش زود بود كه به فعاليت سياسى بپردازد ولى از نظر روحى و
شخصيت علمى اجتماعى ، بسيار اراسته و در سطح فوق العاده بالايى بود. او بر خلاف
انتظار جامعه ان روز، فعاليت سياسى فرهنگى خود را در مدينه آغاز كرد و مردم را به
سمت چشمه جوشان و خروشان معارف اصيل دعوت نمود.
موفقيت امام در تاريخ كاملا تاييد شده است زيرا حضرت موفق گرديد به شيعيان حياتى
نو بخشيده و زمينه را براى فعاليتهاى امام باقر و امام صادق عليه السلام فراهم آورد.
تاريخ گواه است كه در طول
34 سال فعاليت امام ، شيعه يكى از سخت ترين دورانهاى حيات خويش را پشت سر
گذاشت و در جامعه ان روز حجاج كسى بود كه شنيدن كلمه كافر براى او بسيار
دلپذيرتر از شنيدن كلمه شيعه بود.
ولى امام با ظرافت و لطافت خاصى فعاليت خويش را شروع كرد، از ابزارهاى
قابل توجهى استفاده نمود. بهره گيرى حضرت از سلاح دعا، به جامعه اسلامى رفاه زده
و دنيا طلب اب حيات بخشيد.
صحيفه سجاديه حضرت ، تابش نورى بود بر قلب افسرده مردم اموى زده ، تا شخصيت
اصيل خود از باز يابند و باز هم در مسير اعلاى كلمه حق گام بردارند.
انفاقت امام عليه السلام و سركشى به فقرا، برگى ديگر از دفتر سراسر افتخار
دوران وسيعى از مردم ان روز ايجاد نمود بطورى كه هسته هاى شيعه انقلابى و ياران با
وفاى ائمه بعد، از اين چشمه خروشيده بود.
نگاههاى مهربانانه ، سخنان الهى گونه ، گذشت و ايثار پيامبر منشانه امام عليه
السلام كار را بدانجا رسانيد كه امير حاكم بر قلوب مردم كسى جز على بن الحسين عليه
السلام نبود. از اين روى هشام بن عبد الملك چون او را ديد كه به سوى حجر الا سود گام
بر مى دارد و مردم راه را براى او باز مى كنند از سر حسادت خود به
تجاهل زد و از ملازمان خود پرسيد او كيست ؟
فرز دق شاعر عرب در ان جمع حضور داشت از نسيم توفيق الهى بهره گرفت و قصيده
اى بلند در وصف امام سرود كه :
... سرزمين بطحا، كعبه و حرم او را مى شناسند... بهترين بندگان خداست و منزه از هر
گونه الودگى ، احمد مختار پدر اوست و تا هر زمان كه قلم قضا بر لوح قدر بگردش
باشد درود رحمت بر روان او روان باد، اين همان على است كه جعفر طيار و حمزه شهيد،
عموهاى اويند...
سالروز ولادت حضرتش بر تمام عابدان و صالحان مباك باد.
وارث صبر على عليه السلام
كيستم من ، فارغ التحصيل دانشگاه دينم
|
دومين فرزند دلبند امام سومينم
|
چار مين استاد پرچمدار سرخ انقلابم
|
ز آنكه باب تاجدار پيشواى پنجمينم
|
در جهان آفرينش ، بعد سالار شهيدان
|
شاهكار كلك ذات پاك هستى آفرينم
|
مسند ملك ولايت را به امر ذات مطلق
|
بعد جد تاجدار خويش ، سوم جانشينم
|
گر بپرسى از نشانم ، من نشان كربلايم
|
ور بپرسى قدر من ، من ليله القدر زمانم
|
معنى حج و زكاتم ، مظهر صوم و صلاتم
|
چشمه اب حياتم ، كاشف راز نهانم
|
زاده خون و پيامم ، تشنه شهد قيامم
|
مكه و ركن و مقامم ، من امام ساجدينم
|
دردمندان را دوايم ، بينوايان را نوايم
|
منبع جود و سخايم ، رهنماى مسلمينم
|
وارث صبر عليم ، خلق عالم را اوليم
|
حجت بر حق حقم ، بيكسان را من معينم
|
اولم من ، آخرم من ، باطنم من ، ظاهرم من
|
طاهرم من ، فاخرم من ، وجه رب العالمينم
|
من صراط المستقيمم ، من حكيم ، من عليمم
|
من رحيمم من كريمم ، معنى حصن حصينم
|
من على ابن الحسينم ، مست جام نشاتينم
|
من امام الحرمينم ، خصم جان ناكسينم
|
در سيادت ساجدم من ، در عبادت عابدم من
|
فخرم اين بس ز آنكه خالق ، خوانده زين العابدينم
|
سرود گروهى در ولادت حضرت سجاد عليه السلام
مدينه ميخندد، ز يمن ميلادت
|
نشسته بر لبها، سرود زيبايت
|
حسين زند بوسه ، هماره بر رويت
|
چو آسمان ريزد، ستاره بر كويت
|
خوش آمدى سجاد عليه السلام
تو ماه تابانى ، تو جان جانانى
|
رسيده اى از راه ، خوش آمدى مولا
|
بيا گل زهرا، نظر نما بر ما
|
نشسته بر لبها، ذكر على جانم
|
خوش آمدى سجاد عليه السلام
عزيز زهرايى ، اميد دلهايى
|
به ما گنهكاران ، شفيع فردائى
|
به خوبى گلها، به لاله صحرا
|
به مادرت زهرا، عيدى بده بر ما
|
خوش آمدى سجاد عليه السلام
به لطف بى همتا، دوباره شد پيدا
|
گلى زگلزار فاطمه زهرا عليه السلام
|
خوش آمدى سجاد عليه السلام
يازدهم شعبان ميلاد مسعود حضرت على اكبر عليه السلام
آن ملاحت كه على اكبر ليلا دارد
|
برقع از رخ كند ارباز، تماشا دارد
|
پسرى را كه بود حسن به از يوسف مصر
|
گر پدر واله چو يعقوب شود جا دارد
|
طاووس بنى هاشم
خورشيد، پرتو طلائى رنگ شعاعهايش را در زمينه اى سرخ گون تاباند.
غنچه اى زيبا، در دامان مطهر ليلا شكفته شد كه عطر وجودش على عليه السلام را به
ديدار كشاند، مولا على عليه السلام كودك را به سينه فشرد شبنم اشكهايش بر
گل نورسته غلتيد و روح درد مندش به آينده خونبار اين
طفل پاك متصل شد.
شهادت تولد يافت ، ايثار تفسير شد، دفتر عشق براى ترسيم فداكارى زيباترين خط
را سرمشق گرفت ، ميلادش همه را به ياد پيامبر انداخت و خاطره ديدار ان
رسول گرامى را در ذهنها زنده كرد همگى پيامبر دوباره اى را ديدند كه هم اينك پس از
گذشت ، هشتاد و شش سال ديگر بار تولد يافته است .
ان روز يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرت ، هفت
سال قبل از شهادت على عليه السلام بود كه اين نوزاد پاك ، جهان را به نور وجود
خويش روشن ساخت ، از اين رو از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت
سال مى گذشته است و مويد اين مطلب كلام تمامى مورخان و نسب شناسان است كه وى
بزرگترين از امام سجاد عليه السلام (كه در كربلا بيست و سه
سال داشته اند) مى باشد.
على اكبر از دودمانى است كه خداوند قدرتش را در ظاهر و باطن او، و در صورت و سيرتش
، و در منطق و كلامش ، و ديگر مزايا و خصائل شريفش اشكار ساخته است ، على اكبر هم او
كه به راستى در يقين و بصيرت و اخلاق حسنه كبير قوم خويش بوده و در فصاحت و
ثبات در ميدان جنگ سر آمد همه پاكدلان .
جلالت و خصال حميده ان بزرگ و بزرگزاده ، ان يگانه روز گار و خلف صالح
خاندانى عظيم الشان ، اسوه فضل و خرد، اعجوبه دوران و معدن عزت و شرف ، شهيد دشت
نينوا، و زاده ريحانه رسول خدا، (ص ) افزون از ستاره هاست و مجد و عظمتش بر كوهها
طعنه مى زند، قلم از شرح كمالاتش عاجز و زبان از بيان اين جلالت عظمايش نارسا.
اى طلعت زيباى تو، عكس جمال لم يزل
|
وى غره غراى تو، ائينه حسن ازل
|
روح ور وان عالمى ، جان نبى خاتمى
|
طاووس آل هاشمى ، ناموس حق ، عزوجل
|
در صولت و دل
حيدرى ، ز انروز على اكبرى
|
در صف هيجا صفدرى ، وى دوحه علم و عمل
|
اى تشنه بحر وصال ، سرچشمه فيض و كمال
|
سر شار عشق لايزال ، سرمست شوق لم يزل
|
اى سرو ازاد پدر، اى شاخ شمشاد پدر
|
نا كام و ناشاد پدر، اى نو نهال بى بدل
|
اى شاه اقليم صفا، سرباز ميدان وفا
|
بادا على الدنيا العفا، بعد از تو اى ميراجل
|
زينب شده مفتون تو، اغشته اندر خون تو
|
ليلا زغم مجنون تو، سر گشته سهل و جبل
|
على اكبر سلام الله عليه در عنفوان جوانى اثار جلالت و انوار فضيلت بر سيماى
مباركش مى درخشيد، جود سرشارى ، كرم نبوى را به ياد ميآورد و شرف و مجد و بزرگ
منشيش حضرت رسول (ص ) را در خاطره ها تجسم مى بخشيد، اراسته به تمامى صفات
نيك بود و متجلى به انواع مناقب و فضائل .
در بيان خصائص ان ارامش جان و پاره جگر حسين عليه السلام همين كافيست كه به سخن
پدر والايش اشاره كنيم آنجا كه امام محاسن شريفش را در دست ميگيرد و با نگاهش او را
بدرقه ميكند و چنين مى فرمايد:
اللهم اشهدا انه برز اليم اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا بر سولك وكنا اذا اشتقنا
الى نبيك نظرنا اليه .
خدايا تو شاهد باش جوانى به سويشان مى رود كه شبيه ترين مردم در خلقت و رفتار و
سخن گفتن به رسول تو مى باشد و ما چون مشتاق پيامبرت مى شديم به او مى
نگريستيم .
اين سخن درر بار امام عليه السلام ما را به اين امر اگاه مى سازد كه حضرت على اكبر
عليه السلام آينه جمال نبوى و مثال كمال سرمدى ان بزرگوار بوده و در سخن و كلام ،
كلمات گهربار ان حضرت را بر زبان داشته تا آنجا كه پدرش سيد الشهداء عليه
السلام چون مشتاق سيماى دل افروز جد امجدش مى گشت ديده به اين جگر گوشه خود مى
انداخت و يا چون خواهان شنيدن ان سخن جانفزاى حضرتش كه نغمات داوود را به
فراموشى مى سپرده مى گشت ، گوش به سخنان فرزندش مى داد و يا بدان هنگام كه
اخلاق كريمه نبى اكرم را كه خداى تعالى از ان به عبارت
و انك لعلى خلق عظيم ستوده بود، به ياد مياورد، توجه به وى مينمود.
واضح است كه آنكه وارث اين اخلاق حسنه پيامبر اكرم (ص ) است ، تمامى خصائص ان
حضرت را اعلم از تقوى و اخلاص و شجاعت و بخشش و بردبارى و خوشروئى و نيك
خلقى و ارام خويى و قاطعيت در راه خدا و دورى از
رذائل و پستيها و ديگر خصالى كه خداى تعالى آنها را بزرگ شمرده ، دارا ميباشد و در
اين رابطه هر چند كه برخى از افراد گرانمايه خاندان رسالت بر طبق احاديثى در
بعضى ويژگيها، همسان پيامبر اكرم (ص ) معرفى شده اند اما على اكبر (سلام الله عليه
) مثل اعلا براى ان ذات كامل و معصوم از هر خطا و عيب بوده و آينه تمام نماى
جمال سرمدى ان حضرت مى باشد.
اى جام عشق سرمد و ائينه رسول
|
حيران ز آفتاب رخت ، ديده عقول
|
ريحانه حسين و گل بوستان دين
|
ازاد سرو باغ نبى ، زاده بتول
|
ميلادش بر تمامى شيعيان بخصوص جوانان غيور امتمان مبارك باد.
پاى تا سر پيامبر اكرم
نيست حاجت تو را به جوشن و خود
|
مولوديه حضرت على اكبر عليه السلام
شبيه حضرت پيغمبر (ص ) آمد
|
از بهر عابدين ، برادر آمد
|
از بيت ثار الله سحر دميده
|
فرزند على عليه السلام ، على عليه السلام افريده
|
نخل
نجل نبى (ص ) را ثمر آمد
|
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
شمس از نور رويش رفته به سايه
|
روشنى بخش شمس و قمر آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد
داده بر حق حسين عليه السلام بدر الدجا را
|
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
خنده كند نوزاد، همچو كوكب
|
بر روى عمه اش حضرت زينب عليها السلام
|
نور دل زينب اطهر عليها السلام آمد
|
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
|
پانزدهم شعبان ولادت منجى عالم بشريت حضرت حجه ابن الحسن
العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف
گو به هر غرقه درياى بلا، فلك نجات
|
آمده تا كه ببخشد به شما باز حيات
|
نيست اى عاشق دلخسته دگر وقت سكوت
|
به گل روى جگر گوشه زهرا صلوات
|
طلوع خورشيد
اينجا كاخ زيبا و افسانه اى قيصر پادشاه روم است ...
ايينه كارى ها، چشم را خيره مى كند. در و ديوار، رنگ اميزى و تزيين شده است و آخرين هنر
معمارى و گچ برى و طلا كارى در اتاق هاى بزرگ و تالارها، ديده مى شود. فرش هاى
گرانبها همانند پر طاووس ، نرم و ظريف ، خوشرنگ و خوش نقشه گسترده شده است .
تابلوهاى زيبا در اتاق ها اويخته ، گويا پنجره اى است كه فضاى سبز و زيباى
گلستان را نشان مى دهد.
نگاهى ديگر به قصر مى اندازيم : پرده هاى زر بفت ، شمعدانيهاى جواهر نشان ، چلچراغ
ها، شمع هاى كافورى همه و همه چشم را خيره مى سازند.
قصر هميشه اين چنين بوده ، ولى امشب زيبائى و زينت ويژه اى دارد و شور و هيجان بى
سابقه اى در ان ديده مى شود.
اين شور و هيجان ، از خبر تازه و مهمى حكايت مى كند كه همه جوانان ، در انتظار انند!
ارى امشب ، شب عروسى است ...
قيصر روم مى خواهد دخترش مليكه را به عقد پسر برادرش در آورد.
مجلس عقد تشكيل شد؛ كشيشان و راهبان برگزيده در پيش ، و به ترتيب ،
رجال و شخصيت هاى ممتاز و معروف كشور، فرمانروايان و بزرگان اصناف و ديگر
مردمان حضور دارند و داماد هم روى تخت قيمتى و بسيار جالب ، نشسته است . هنگامه اجراى
مراسم عقد فرا رسيده است .
پس از لحظه اى سكوت ، اسفق ها و كشيش ها در كنار چليپا به حالت احترام ايستادند و
كتاب انجيل را گشودند و در ان فضاى سكوت زده با اهنگى مخصوص ،
مشغول خواندن خطبه عقد شدند.
مهمآنان چشم ها را به دهان اسقف ها دوخته و ان مجلس افسانه اى ، غرق در خوشى و شادى
بود.
ناگهان حادثه اى كه هيچ كس ان را به انديشه خود راه نمى داد، مجلس را برهم زد!
صليبها - كه با احترام ويژه اى زينت بخش تالار پذيرايى بودند - در هم فرو ريخته ،
و تخت جواهر نشان و زيباى داماد نيز، واژگون گرديد. او نقش بر زمين و بيهوش شد.
اسقف ها، از ديدن اين منظره وحشتناك ، رنگ خود را باختند و به لرزه در آمدند. ميهمآنان نيز،
سخت پريشان و وحشت زده ، متحير ايستاده بودند. كشيش بزرگ ، به قيصر گفت : ما را
از برگزارى مراسم عقد معذور دار، زيرا انجام ان ، باعث نابودى دين مسيح است .
قيصر راضى نشد كه اين ازدواج صورت نگيرد. دستور داد مجلس را دوباره منظم كردند و
كشيش ها آماده اجراى مراسم عقد شدند. ناگهان حادثه پيشين تكرار شد.
اين بار وحشت و ترس بيش از نخست چهره خود را نشان داد. اندوه و ترس بر قيصر سايه
افكنده بود. ناگزير مهمآنان پراكنده شدند، و قيصر با خاطرى پريشان ، به حرمسرا
برگشت . عروس نيز با هاله اى از غم ، به كاخ خود رفت و در بستر ارميد. حادثه
هولناك مجلس عقد، انديشه او را به بازى گرفت ، و سرانجام ، خستگى ان مجلس
نافرجام ، او را از پاى در آورد. و خواب چشمانش را ربود.
مليكه در عالم رويا، عيساى مسيح و شمعون را با گروهى از ياران ان حضرت ،
ديد كه در قصر اجتماع كرده اند و در جاى تخت واژگون شده ى پيشين ، تخت ديگرى قرار
دارد.
لحظه اى نگذشت كه حضرت محمد، پيامبر گرامى اسلام با امير مومنان على و عده اى از
فرزند زادگانش - كه هماره در خدا بر آنان - وارد قصر شدند.
عيسا، به استقبال آنان شتافت و پس از اداى احترام ، پيامبر اسلام به او فرمود: من به
خواستگارى دختر نماينده و جانشين شما شمعون آمده ام تا او را به عقد فرزند
خويش در آورد. (و اشاره به امام حسن عسكرى كه در مجلس حاضر بود، نمود).
عيسا نگاهى به شمعون كرد و گفت :
نيكبختى به تو روى آورده است . با اين ازدواج فرخنده موافقت كن .
شمعون هم با شادمانى پذيرفت .
انگاه پيامبر اكرم (ص ) خطبه عقد را جارى و مليكه را براى امام حسن عسكرى عليه السلام
عقد كرد.
ناگهان مليكه از شادى فراوان بيدار شد. خود را در كاخ خويش تنها يافت .
و در قلبش ، عشق و پاك امام يازدهم - كه جز در عالم رويا او را نديده بود - موج مى زد.
ماجراى رويا را براى كسى نگفت ، ولى ان منظره چنان او را به خود
مشغول داشته بود كه از خوردن و آشاميدن باز ماند.
سر انجام ضعف و ناتوانى ، وى را به بستر بيمارى افكند.
قيصر بهترين و معروفترين پزشكان را خواست ، و براى درمان مليكه ، سخت كوشيد.
ولى نتيجه اى نبخشيد، و همگان گفتند كه او خواب شدنى نيست .
پادشاه ، كه آخرين لحظه هاى زندگى دخترش را مى ديد به فكر افتاد خواسته هاى وى
را - هر چه هم گران باشد - بر آورد. به مليكه گفت :
عزيزم ! آخرين ارزوى تو چيست ؟
مليكه گفت : پدر جان تنها يك ارزو: كه بهبوديم دوباره به من روى آورد، و ان را در
گرو ازادى اسيران مسلمان مى بينم ؛ كه مسيح و مريم مرا شفا دهند؛
پس پدر جان هر چه زودتر آنان را ازاد ساز.
قيصر به خواسته وى ، اسيران را ازاد كرد.
چهارده شب پس از ان روياى شگفت انگيز، دوباره در خواب ، حضرت فاطمه عليه السلام و
مريم عليه السلام را ديد كه به عيادت او آمده اند.
حضرت مريم به مليكه گفت : اين بانوى بانوان جهان ( اشاره به حضرت زهرا عليه
السلام مادر شوهر تو است .
مليكه دامان فاطمه عليها السلام را گرفت و گريست و از نيامدن امام عسكرى گله كرد.
حضرت فاطمه فرمود: وى نمى تواند به ديدن تو بيايد، زيرا تو پيرو ايين حق
(اسلام ) نيستى و اين مريم است كه دين كنونى تو را نمى پسندد. اگر مى خواهى خدا و
عيسا و مريم از تو خشنود شوند، و در اشتياق ديدار فرزندم (امام حسن عسكرى عليه
السلام ) هستى ، دين اسلام را بپذير.
مليكه در عالم رويا، ايين اسلام را پذيرفت و حضرت فاطمه وى را در آغوش گرفت ، و
به او فرمود: اينك منتظر فرزندم باش .
مليكه از خواب بيدار مى شود و بهبودى را باز مى يابد. از شادمانى ، در پوست خود
نمى گنجد، و به اميد فرا رسيدن شب ، و ديدار آسمانى و پاك امام يازدهم در رويا، دقيقه
شمارى مى كند.
شب هنگام فرا رسيد، تاريكى دنيا را گرفت ، مليكه به بستر خواب رفت و امام يازدهم را
در خواب ملاقات كرد.
امام عسكرى پس از مهربانى ها و دلجويى ها، به مليكه فرمود: در فلان روز سپاه
اسلام به كشور شما خواهند آمد، تو نيز خود را با اسيران به شهر بغداد برسان ، به
ما خواهى رسيد.
درست در همان تاريخ كه امام به او خبر داده بود، سپاه مسلمآنان به روم آمدند، پس از
پيكار و درگيرى با روميان ، با اسيرانى از روم رهسپار بغداد شدند.
مليكه نيز خود را در لباس خدمتكاران در آورد و همراه آنان به بغداد رفت .
كشتى حامل اسيران به ساحل نشست ، و موجى از همهمه و صدا برانگيخت ، اسيران به
سرزمينى كه نديده بودند رسيدند، نمى دانستند به سوى چه سرنوشتى مى روند، ولى
همين قدر جسته و گريخته شنيده بودند مسلمآنان غير از ديگر جنگجويان و پيكار گرانند.
قيافه هاى ناراحت و خسته به نظر مى رسيد، ولى در ته چشم آنها فروغى از اميد و
شادى برق مى زد. و همانند مهمانانى كه از راه دور آمده باشند، منظره كشور جديد را
تماشا مى كردند.
مليكه ؛ شاهزاده خانمى كه تا چند روز پيش مسيحى بوده و اكنون مسلمان شده است ، در
كنارى ايستاده و گذشته و آينده خود را مى نگرد: به هم خوردن ناگهانى و شگفت انگيز
ان مجلس عقد، خواب هاى طلايى كه در واقع خواب و
خيال نبود؛ احساس هايى بود كه از اعماق جانش بر مى خاست ، و حقايقى بود كه همه
وجودش بدان گواهى مى داد. او در واقع تشنه حقيقت بود، و حق را مى جست ، و به خاطر
رسيدن به ان ، از همه چيز دست كشيد تا سرانجام به همه چيز رسيد. اگر در روم سلطنت
مى كرد، در سامره به مجد و بزرگوارى
اصيل و راستين دست يافت .
اكنون مليكه را در كنار دجله ، رها ساخته تا سر گرم افكارش باشد و با شتاب به
سامره مى رويم . سامره شهرى است در 100 كيلومترى بغداد، در اين شهر، امام دهم حضرت
هادى عليه السلام زيست مى كند. در همسايگى ان حضرت ، خانه بشر بن سليمان
مردى از دوستداران آل پيامبر است . امام دهم او را مى طلبد و نامه اى به خط خارجى مى
نويسد و با 220 اشرفى به او مى دهد و مى فرمايد: به بغداد برو، و نامه را به
فلان كنيزه بده .
مليكه ، نامه را گشود و سخت گريست و به عمرو بن يزيد برده فروش ، گفت :
مرا در اختيار صاحب اين نامه بگذار و او نيز پذيرفت .
بشر درباره پولى كه بايد به عمرو بدهد گفتگو كرد و سرانجام به 220
اشرفى راضى شد.
بشر، مليكه را به سامره حضور امام هادى 7 برد. امام به مليكه فرمود: مى خواهم ترا
گرامى دارم ، آيا ده هزار اشرفى را مى پذيرى يا بزرگى و سعادت جاودانى را؟
مليكه گفت : پول
نمى خواهم .
امام فرمود: ترا بشارت مى دهم به فرزندى كه شرق و غرب جهان به زير پرچم
حكومت او خواهند رفت و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد پس از آنكه از ظلم و جور پر شده
باشد.
مليكه : اين فرزند از چه كسى به و جوى خواهد آمد؟
امام : پيامبر اسلام ترا براى كه خواستگارى كرد، و حضرت مسيح ترا به عقد كه در
آورد؟
مليكه : به عقد فرزندت امام حسن عسكرى عليه السلام
امام : او را مى شناسى ؟
مليكه از ان شب كه به دست بهترين زنان - فاطمه زهرا عليه السلام مسلمان شدم ، هر شب
به ديدنم مى آيد.
امام به خواهرش حكيمه فرمود: اى دختر رسول خدا! او را به خانه ات ببر و دستورات
اسلام را به او بياموز كه همسر حسن - امام يازدهم - و مادر صاحب - الامر است
.
مليكه ، يك سال در خانه ى حكيمه به فرا گرفتن برنامه ها و دستورات اسلام پرداخت و
انگاه ، مراسم عروسى برگزار شد. مليكه به خانه ى امام يازدهم آمد و نرجس
ناميده شد.
امام يازدهم پس از پدر، پناهگاه مردم و رهبر شيعيان بود. مشكلاتشان را
حل مى كرد، و راه هاى سعادت را به آنها مى نمود و به ايين انسانى اسلام تربيتشان مى
كرد.
ان روز حكيمه به خانه حضرت عسكرى عليه السلام آمد و تا هنگامه ى غروب ، آنجا بود
و انگاه كه مى خواست بر گردد، امام به او فرمود: امشب نزد ما بمان خدا به ما
فرزندى خواهد داد، كه زمين را به دانش و ايمان و رهبرى ، زنده كند پس از آنكه به
درگيرى كفر و گمراهى مرده باشد.
حكيمه : از كه ؟
امام : از نرجس . حكيمه به نرجس نگاه مى كند، نشانه اى از بار دارى در او نمى يابد و
سخت به شگفت مى آيد امام به او فرمود: او بسان مادر موسى عليه السلام است كه
هيچكس نمى دانست بار دار است ، زيرا فرعون شكم زن هاى ابستن را مى دريد.
حكيمه شب را در خانه برادر زاده به سر برد پهلوى نرجس خوابيد؛ ولى از زادن خبرى
نبود، حيرت و تعجب او زياد شد. در ان شب بيش از شب هاى ديگر، به نماز و نيايش
پرداخت .
نزديكيهاى سحر، نرجس از خواب مى جهد و نيايشى كوتاه مى گذارد، ولى باز نشانه اى
از زاييدن در او نيست . حكيمه پيش خود مى گويد: پس فرزند چه شد؟
امام از اطاقش بانگ مى زند: حكيمه ! نزديك است . در اين هنگام نرجس را اضطرابى
دست مى دهد، حكيمه او را در آغوش مى گيرد، نام خدا بر زبان جارى و سوره انا
انزلناه را مى خواند حكيمه احساس كرد همراه صداى او ديگرى هم سوره انا
انزلناه را مى خواند، دقت كرد، صداى كودك را از شكم نرجس شنيد.
نرجس از ديدگاه حكيمه پنهان مى شود، گويا پرده اى ميان آنها افتاده است .
حكيمه سراسيمه به سوى امام مى رود، تا وى را از جريان اگاه سازد.
امام به او مى فرمايد:
عمه باز گرد، او را خواهى ديد. و او بر مى گردد، پرده كنار رفته و نرجس را
نورى تند فراگرفته بود كه ديده حكيمه را خيره مى ساخت .
نوزاد - صاحب الامر - را ديد كه به خاك افتاده و به يكتايى خدا و رسالت جدش ، پيامبر
و امامت و ولايت پدرش ، امير مومنان و ديگر امامان كه - درود خدا بر آنان - گواهى مى دهد و
از خدا گشايش كار و پيروزى انسان ها را - زير پرچم حق و عدالت - مى خواهد.
و اين خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبان
سال 255 هجرى بود.
يوسف آل محمد ص
امشب زمين ابستن يك انفجار ديگرى است
|
گويى عروس آسمان ، اختر شمار ديگرى است
|
لوح و قلم را از شعف نقش و نگار ديگرى است
|
چرخ و فلك را در محك گشت و گذارد ديگرى است
|
گهواره توحيد را شب زنده دار ديگرى است
|
هستى عالم عرصه چابك سوار ديگرى است
|
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد (ص ) آمده
امشب عروس فاطمه ، فخر البشر مى آورد
|
كلك قضا را زينت لوح قدر مى آورد
|
در سنگر ازادگى فتح و ظفر مى آورد
|
طوق طلوع فجر را بهر سحر مى آورد
|
تكبير گو، تكبير گو نرجس پسر مى آورد
|
جبريل بهر مصطفى هر دم خبر مى آورد
|
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
امشب به گوش باغبان باد صبا گويد چنين
|
آمد بهار و شد جهان زيباتر از خلد برين
|
از مقدم فرخنده فرخ رخى ناز آفرين
|
بهر نثار مقدمش مانند گلچين ، گل بچين
|
آمد امام منتظر بر يارى مستضعفين
|
كز ريشه سازد ريشه كن نخل همه مستكبرين
|
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
آمد به دنيا تا علم بر قاف اين عالم زند
|
عيسى دمى كز وصف او ادم دمادم دم زند
|
نوح نبى از عشق او، كشتى به قلب يم زند
|
بر حبل مهر او خليل ، امشب گره محكم زند
|
موسى كتاب نيل را در محضرش بر هم زند
|
گلبوسه ها بر مقدمش ، صد عيسى مريم زند
|
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
اى دل مخور اندوه و غم سرها به سامان ميرسد
|
با يك شور و شعف ، جآنان جآنان ميرسد
|
ويرانگر كاخ ستم با جيش ايمان ميرسد
|
احيا گر دين خدا، حامى قرآن ميرسد
|
چشم انتظاران را بگو، يوسف ز كنعان ميرسد
|
اى دل شب هجران ما، آخر به پايان ميرسد
|
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
بازا كه اين ديوانگان ديوانه روى تواند
|
مست ازمى عشق تو و خاك سركوى تواند
|
چشم انتظار ديدن چشمان جادوى تواند
|
دل بسته مهر تو و ان طره موى تواند
|
جان بر كف راه تو و ان تيغ ابروى تواند
|
محو تماشاى تو و ان قد دلجوى تواند
|
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده (2)