288 - پناهنده به قبر على (ع )
عضدالدولة ديلمى از پادشاهان سلسله ديالمه است كه با عنوان شاه ايران زمين خوانده مى
شد، و معاصر شيخ مفيد بود و در ترويج مذهب تشيع سعى وافر داشت ، از آثار او تجديد
بناى بارگاه مرقد شريف على (ع ) است .
عمران شاهين كه سرگذشت پناهندگى و نجاتش توسط حضرت على (ع ) در داستان
قبل ذكر شد، با خود نذر كرده بود كه هر گاه مورد عفو عضدالدوله واقع شود، با پاى
پياده از كوفه به نجف اشرف رفته و مرقد شريف على (ع ) را زيارت كند، هنگامى كه
مورد عفو واقع شد، نيمه هاى شب پياده و تنها از كوفه به قصد نجف اشرف روانه شد،
يكى از محبان على (ع ) به نام (على بن طحال ) در عالم خواب ديد، اميرمؤ منان على (ع )
به او فرمود: همين كنار در ورودى حرم ، بنشين ، و هنگامى كه دوستم عمران شاهين آمد، در
را به روى او باز كن ، او از خواب بيدار شد و مطابق دستور حضرت على (ع ) كنار در
حرم نشست ، و در را باز كرد، ناگهان ديد عمران شاهين سر رسيد.
در كوفه تاجر سرشناسى به نام (ابوجعفر) تجارت مى كرد و خوش معامله بود، از
خصوصيات او اين بود كه هر گاه شخصى از سادات علوى نزد او مى آمد و درخواست وام
مى كرد، به او وام مى داد و به منشى خود مى گفت : (اين مبلغ وام را در فلان دفتر، به
حساب اميرمؤ منان على (ع ) بنويس ، كه از ما قرض گرفته است ).
از على بن مظفر نقل است كه گفت : از براى من در مزرعه اى سهمى بود، پس غاصبى آن
سهم را غصب كرد.
در دارالسلام نورى ، نقل است كه در سال پانصد و يك در نجف گرانى شد تا آن كه نان
هر رطلى به قيراط فروخته مى شد و مدت گرانى
طول كشيد.
جناب حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام - اعلى الله مقامه فرمودند: هنگامى كه مرحوم جاج
قوام الملك شيرازى مشغول ساختمان حسينيه بود، سنگ هاى آن را به يك نفر سيد حجار كه
در آن زمان استاد حجارهاى شيراز بود، كنترات داده بود و آن سيد در اين معامله دچار زيان
سختى
فاضل محقق آقاى ميرزا محمود شيرازى ، فرمود: مرحوم شيخ محمد حسين جهرمى از فضلاى
نجف اشرف و از شاگردان مرحوم آقا سيد مرتضى كشميرى (اعلى الله مقامه ) بود و با
شخص عطارى در نجف طرف معامله بود؛ يعنى متدرجا از او قرض الحسنه مى گرفت و
هرگاه وجهى به او مى رسيد مى پرداخت .
از شيخ حسن ابن حسين ابن طحال المقدادى نقل است از پدرش از جدش (گويا جد او كليددار
حرم علوى بوده است ) كه گفت : شخصى خوش قيافه و خوش لباس نزد من آمد و دو دينار
به من داد و از من تقاضا كرد كه شب مرا در حرم بگذار و درب را ببند.
جناب مولوى نقل كرده اند از آقا سيد رضا موسوى قندهارى كه سيدى
فاضل و متقى بود، فرمود: سلطان محمد، دايى ايشان شغلش خياطى و تهى دست و
پريشان حال بود.
وقتى نادرشاه گنبد حرم مطهر حرم حضرت امير(ع ) را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه
بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم ؟ نادرشاه فورا گفت : يد الله فوق ايديهم . فرداى آن
روز وزير نادر ميرزا مهدى خان گفت : نادر سواد ندارد و اين كلام به دلش الهام شده است
اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤ ال كنيد. لذا آمدند و پرسيدند: در بالاى قبه مقدسه
چه فرموديد نقش كنيم ؟ گفت : همان سخن كه ديروز گفتم .(343)(344)
يكى از علماى فارس به تهران آمده بود در مسافرخانه پولهايش را مى دزدند، او هم هيچ
كس را نمى شناخته و مانده بود كه چه بكند، به فكرش مى رسد كه براى تهيه
پول ، فرمان اميرالمؤ منين () به مالك اشتر را روى يك كاغذ اعلا با يك خط عالى
بنويسد و به صدر اعظم وقت هديه بكند تا هم او را ارشاد كرده باشد و هم خود از
گرفتارى رها شود.
در جلد دوم دارالسلام ص 54 محدث نورى (ره ) مى نويسد: شخصى از
تحصيل داران ماليات ، يكى از زوار اميرالمؤ منين (ع ) را در نجف به شدت مضروب ساخت
به طورى كه آن مرد از زندگى خود نااميد شد، به
تحصيل دار گفت : شكايتت را به اميرالمؤ منين (ع ) مى كنم ، جواب داد: هر چه مى خواهى بكن
من از اين حرف ها نمى ترسم . صبحگاه هنگام تشرف با اشك جارى عرض كرد: يا على من
زاير تو هستم سزاوار است زايرين خود را حفظ فرمايى ، عرض نياز به پيشگاه تو
آورده ام و پناهنده به آستان مقدست شده ام ، يا على فلانى به من اين چنين ستم كرده ، داد
مرا از او بگير. هنگام ظهر براى بار دوم مشرف شد و حاجت خود را تكرار نموده ، شامگاه
نيز همين كار را كرد.
محيى الدين اربلى گفت : روزى در خدمت پدرم بودم ، ديدم مردى نزد او نشسته و چرت مى
زند و در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش نمايان شد.
قاسم بن عناد عزالدين كاظمى ، عالم جليل القدر و صاحب كرامات بود و آثارى چون
(شرح استبصار) و (اقوال الفقها) از وى به يادگار مانده است .
شخصى مبلغى را از فردى به عنوان قرض گرفت و اميرمؤ منان (ع ) را شاهد قرار داد.
سه سال از اين ماجرا گذشت و آن پول را به صاحبش برنگردانيد. شبى يكى از
آشنايانش او را در عالم رؤ يا مشاهده كرد كه از دار دنيا رفته و طبق سنت
متداول در صدد آن هستند تا جنازه اش را در جوار مرقد حضرت على (ع ) ببرند، اما خود آن
حضرت مانع ورود جنازه به حرم شدند و فرمودند: كسى بر وى نماز نخواند.
مريم (مادر سردار كابلى ) مانند خانواده خود پيرو مذهب حنفى بود، ولى محبت حضرت على
(ع ) و آل او (ع ) از گذشته در جانش ريشه دوانيده بود. شبى در عالم رؤ يا حضرت على
(ع ) را مى بيند و در خواب با لطف آن امام مظلوم به مذهب تشيع روى مى آورد، فرداى آن
شب حكايت خواب و ملاقات با اميرمؤ منان (ع ) را به همسر خويش كه (نور محمد خان )
نام داشت مى گويد، نور محمد به شكرانه اين نعمت ، جشن بزرگى برپا مى كند. همان
روز گوسفندى را قربانى مى نمايد و جمعى از شيعيان و دوستان
اهل بيت را وليمه مى دهد. آرى سردار كابلى در رحم (مريم ) با عشق خاندان عصمت و
طهارت پيوند مى خورد.(352)(353)
مرحوم آية الله طبسى (متوفى 1405 هق ) به يك واسطه از مرحوم آية الله العظمى سيد
ابوالقاسم خويى (ره ) نقل مى كند كه يكى از سادات معاصر سيد ابوالحسن اصفهانى -
ساكن نجف - در منزل استيجارى به سر مى برد و مدتى اجاره منزلش به تاءخير افتاده
بود، صاحب منزل مدام بر وى فشار مى آورد كه اگر اجاره اش را پرداخت نكند، لوازمش را
به كوچه خواهد ريخت . اين وضع وى را بشدت ناراحت كرد. در يكى از روزها وقتى با
تهديد موجر مواحه شد، با اندوه و تاءلم خاطر به حرم حضرت على (ع ) مشرف گشت و
از آن ياور محرومان استمداد طلبيد، در همان حال كه
مشغول راز و نياز و توسل بود، به خواب رفت و در عالم رؤ يا خود را در محضر على (ع )
ديد.
آية الله دستغيب مى گويد: در اوقات مجاورت حقير در نجف اشرف در ماه محرم ، سنه
1358 از طرف حكومت عراق قمه زدن و سينه زدن و بيرون آمدن دسته جات منع شده بود،
شب عاشورا براى اين كه در حرم مطهر و صحن شريف سينه زنى نشود از طرف حكومت ،
اول شب درهاى حرم و رواق را قفل كردند و هم چنين درهاى صحن را و آخرين درى كه
مشغول بستن آن شدند در قبله بود و يك لنگه آن را بسته بودند كه ناگاه جمعيت دسته
دسته سينه زن هجوم آورده وارد صحن شده و رو به حرم آوردند درها را بسته ديدند در
همان ايوان مشغول عزادارى و سينه زنى شدند. ناگاه عده اى شرطى با رييس آنها آمده و
آن رييس با چكمه اى كه به پا داشت در ايوان آمده و بعضى را مى زد و امر مى كرد آنها را
بگيرند، سينه زن ها بر او هجوم آوردند و او را بلند كرده و در صحن انداختند و سخت او را
مجروح و ناتوان ساختند و چون ديدند ممكن است قواى دولتى تلافى كنند و بالاخره
مزاحمشان شود، با كمال التجا و شكستگى خاطر همگى متوجه در بسته حرم شده و به
سينه مى زدند و مى گفتند: (يا على فك الباب ) ما عزادار فرزندت هستيم .
از فردى به نام آقا حسين كزازى نقل شده است : بعد از رحلت ميرزاى قمى (ره ) شخصى
از اهالى شيروان (357) قفقاز هميشه ملازم و خدمتگزار مقبره مرحوم ميرزاى قمى - واقع در
مزار شيخان قم - بدون توقع مزد و عوضى بود، يك روز از او سؤ
ال كردند: چه چيز وادارت نموده كه رايگان خدمت مى كنى ؟
|