107 - گريه على (ع ) بر شهادت حسين (ع )
هنگامى كه جبرييل (ع ) خبر شهادت اباعبدالله الحسين (ع ) رابه پيامبر خدا(ص ) رساند
آن جناب دست اميرالمؤ منين (ع ) را گرفته و مقدار زيادى از روز را با هم خلوت كرده و هر
دو گريستند، و از يكديگر جدا نشدند مگر آن كه
جبرييل (ع ) بر ايشان نازل شد و عرضه داشت :
فاضل گرامى سيد نورالدين جزايرى در كتاب خود (خصايص الزينبيه ) چنين
نقل مى كند:
امام زين العابدين (ع ) گفت كه : خبر داد مرا ام ايمن كه روزى حضرت رسالت (ص ) به
ديدن حضرت فاطمه (س ) آمد، پسى فاطمه براى آن حضرت حريره ساخت و نزد
رسول خدا حاضر كرد، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) طبق خرمايى آورد، ام ايمن گفت : من كاسه
آوردم كه در آن شير و مسكه بود، پس حضرت
رسول (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه و حسن و حسين (ع ) از آن حريره
تناول نمودند و از آن شير آشاميدند و از آن خرما و مسكه
ميل فرمودند، پس حضرت على (ع ) ابريق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت
(ص ) ريخت .
پس از ولايت حضرت قمر بنى هاشم (ع )، ام البنين (س ) قنداقه او را به دست اميرالمؤ
منين على (ع ) داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق
بشنود.
در روز ولادت ابوالفضل العباس (ع ) ام البنين (س ) قنداقه او را به دست على (ع ) داد
تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك او را به ديده و گوش و دهان او گردانيده تا
حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
علامه شيخ عبدالحسين حلى در النقدالنزيه (جلد1، صفحه 100) از فخر الذاكرين ، عالم
بزرگوار، شيخ ميرزا هادى خراسانى نجفى ،
نقل مى كند كه گويد: اميرالمؤ منين (ع ) حضرت عباس (ع ) را فرا خواند و به سينه
چسبانيد و چشمانش را بوسيد و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست يافت ، تا
برادرش حسين تشنه است ، قطره اى از آن ننوشد، و اين كه ارباب
مقاتل گويند حضرت عباس (ع ) در شريعه فرات آب را نخورد و آن را ريخت به سبب
اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى (ع ) بوده است .(124)
مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس (ع ) يك روز اميرالمؤ منين على بن ابى
طالب (ع ) وى را در دامان خود گذاشت و آستين هايش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى
گريست به بوسيدن بازوهاى عباس (ع ) پرداخت . ام البنين (س ) شتابان و هراسان ،
پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
از اصبغ بن نباته از اميرالمؤ منين على (ع ) در حديثى درباره نص بر ائمه (ع ) روايت
كرده كه فرمود: بهترين مردم و سرور آنان پس از من : اين فرزندم است ، و او بعد از
وفات من امام هر مسلمان ، و فرمانرواى هر مؤ منى است ، آگاه باشيد كه عنقريب او بعد از
من مظلوم مى شود، چنان كه من بعد از پيغمبر(ص ) مظلوم شدم ، و بهترين مردم بعد از
فرزندم حسن (ع )، پسرم حسين (ع ) است ، كه او هم بعد از برادرش مظلوم مى شود، و در
زمين كرب و بلا كشته مى شود، آگاه باشيد همانا او و اصحابش روز قيامت از مهتران
شهيدانند.(127)
هرثمة بن ابى مسلم گويد: با على بن ابيطالب به نبرد صفين رفتيم چون برگشتيم
در كربلا منزل كرد و نماز بامداد را در آن مكان خواند و از خاكش برگرفت و بوسيد،
سپس فرمود: خوشا به تو اى خاك پاك از تو قومى محشور مى شوند كه بى حساب به
بهشت مى روند، هرثمة نزد زن خود كه از شيعيان على (ع ) بود برگشت ، گفت : مولايت
ابوالحسن در كربلا توقف كرد و نماز خواند و از خاكش برگرفت و گفت : خوشا به
حال تو اى خاك كه از تو مردمى محشور مى شوند كه بى حساب به بهشت مى روند، گفت
: اى مرد اميرالمؤ منين جز حق نگويد چون حسين به كربلا آمد هرثمة گفت : من در قشونى
بودم كه عبيدالله بن زياد فرستاده بود و چون اين
منزل و درختها را ديدم حديث على (ع ) به يادم آمد بر شتر خود سوار شدم و خدمت حسين (ع )
رفتم و سلام دادم و آن چه از پدرش در اين منزل شنيده بودم به او گزارش دادم ، فرمود:
تو با ما هستى يا در برابر ما؟
از على (ع ) نقل شده كه فرمود: گويا مى بينم قصرها را كه اطراف قبر حسين بن على (ع
) بالا رفته ، و گويا مى بينم محمل ها را كه از كوفه به جانب قبر حسين (ع ) روان است ،
و روزها و شب ها نمى گذرد كه از اطراف به جانب او حركت مى كنند، و اين در وقت
روال سلطنت بنى مروان است .(129)
على بن ابى طالب (ع ) روايت كرده كه فرمود: عنقريب مردى از فرزندان من در زمين
خراسان به زهر ستم كشته مى شود، كه نامش نام من ، و نام پدرش نام پسر عمران ،
موسى است ، آگاه باشيد هر كه او را در غربتش زيارت كند، خداوند گناهانش را
بيامرزد.(130)
هنگامى كه دختر يزدگرد بر عمر وارد شد، دوشيزگان مدينه (براى ديدنش ) از بامها
سر برآوردند، و چون داخل مسجد شد، مسجد به نور جمالش روشن شد، تا آن جا كه
فرمود: پس اميرالمؤ منين (ع ) به عمر فرمود: او را مخير كن تا مردى از مسلمانان را اختيار
كند و به جاى غنيمت آن مرد حسابش كن (يعن بابت سهم او از غنايم جنگ حساب كن ) پس (عمر
وى را مخير كرد و) او خدمت امام حسين (ع ) آمد و دست بر سر او گذاشت ، اميرالمؤ منين (ع )
فرمود: نامت چيست ؟ عرض كرد: جهان شاه ، فرمود: بلكه شهربانو است و سپس به حسين
(ع ) فرمود: اى اباعبدالله فرزندى كه بهترين
اهل زمين است از اين زن نصيب تو خواهد شد، و على بن الحسين (ع ) از او متولد شد، و به آن
جناب مى گفتند پسر دو انتخاب شده ، چون كه از ميان عرب بنى هاشم انتخاب شده و از
ميان غير عرب فارس .(131)
معاويه بعد از جريان حكميت (در صفين ، و تمام شدن كار به نفع معاويه ) به همنشينان
گفت : چگونه مى توانيم عاقبت كارمان را بدانيم ؟
ابن عباس گفت : روزى در ذى قادر خدمت اميرالمؤ منين (ع ) وارد شدم . حضرت كتابى را
برايم بيرون آورد و فرمود: اى ابن عباس ، اين كتابى است كه پيامبر(ص ) بر من املاء
فرموده و دست خط خودم است .
از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : اميرالمؤ منين (ع ) ما را به رفتن از كوفه به
مداين امر فرمود، روز يكشنبه حركت كرديم ، عمروبن حريث با هفت نفر ديگر تخلف كرده
رفتند در جايى در حيرة كه خورنق ناميده مى شد، گفتند: در اين بين تفريحى مى كنيم و
روز چهارشنبه حركت مى كنيم ، و قبل از آن كه حضرت ، اقامه جمعه كند به او ملحق مى
شويم ، پس در حين غذا خوردن بودند كه سوسمارى پيدا شد، و شكارش كردند و عمروبن
حريث آن را گرفت و دستش را نگه داشت و گفت : بيعت كنيد، اين فرمانرواى مؤ منان است ،
و آن را هفت نفر با او بيعت كردند و خود عمرو هشتم بود، و شب چهارشنبه حركت كردند، و
روز جمعه هنگامى كه على (ع ) خطبه مى خواند به مداين وارد شدند و از يكديگر جدا نشده
بودند و همه با هم بودند كه بر در مسجد فرود آمدند، و چون
داخل شدند اميرالمؤ منين (ع ) نگاهى به آنها كرد و فرمود: ايهاالناس ، همانا پيغمبر(ص )
هزار حديث سرى به من فرمود كه در هر حديثى هزار در است ، و هر درى را هزار كليد است
، و من شنيدم خداى عزوجل مى فرمايد: (روزى كه هر عده اى را به امامشان مى خوانيم ،
سوره اسراء آيه 69) و من براى شما به خدا قسم ياد مى كنم كه هشت نفر روز قيامت
مبعوث مى شوند كه به امامشان كه سوسمارى است خوانده مى شوند، و اگر مى خواستم
نامشان را مى بردم .
در جنگ نهروان جاسوسان خوارج به ايشان گفتند: لشكر اميرالمؤ منين چهار هزار سوارند،
گفتند: تيراندازى به آنها نكنيد، و شمشير هم به رويشان نكشيد، بلكه هر يك از شما با
نيزه به يكى از آن ها حمله كند و او را بكشيد، اميرالمؤ منين (ع ) اين مطلب را به علم غيب
فهميد و به اصحابش فرمود: نيزه به آنها نزنيد، و تيراندازى هم نكنيد، بلكه
شمشيرها را برهنه كنيد و وقتى رقيب به جانب هر كس آمد نيزه او را بگيرند، و به او حمله
كرده به قتلش رساند، كه ده نفر شما كشته نشود، و ده نفر آنها نجات يابد، و چنان شد
كه فرمود.(135)
اهل كوفه با على (ع ) بيعت كردند كه تسليم آن جناب باشند، و على (ع ) بر آنها شرط
كرد كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) عمل كند، پس مردى از قبيله خثعم آمد، حضرت
فرمود: بر عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر بيعت مى كنى ؟
اميرالمؤ منين (ع ) در يكى از سخنان خود به اهل كوفه كه بعد از او با معاويه رو به رو
مى شوند، از آينده چنين خبر مى دهد:
روزى اشعث بن قيس (سردسته منافقان ) وارد مسجد كوفه شد، ديد اميرمؤ منان على (ع )
بالاى منبر است و عجم ها، اطراف منبر را گرفته اند، از روى توهين به عجم گفت : (اين
عجم ها كيستند كه تو آنها را در اطراف خود جمع كرده اى ؟)
شريح ، قاضى با سابقه بود، به سال 18 هجرى از جانب خليفه دوم قاضى كوفه
گرديد، و همچنان در اين مقام بود تا سال 79 عصر حكومت حجاج بن يوسف كه از قضاوت
استعفا داد، بنابراين 61 سال قضاوت كرد و سرانجام در
سال 87 يا 97 و 99 در در حالى كه سن او بيش از صد
سال شده بود، از دنيا رفت .(139)
شخصى مى گويد: بعد از جنگ بصره ، خدمت على (ع ) بودم . ابن عباس آمد و گفت :
خواسته اى دارى .
امام رضا (ع ) از پدرانش نقل مى كند كه : جوانى يهودى پيش ابوبكر آمد و گفت : السلام
عليك يا ابابكر! مردم به او هجوم آوردند و گفتند: چرا او را خليفه نخواندى ؟!
يكى از سپاهيان على (ع ) نزد امام آمد و گفت :
از (خرائج و جرائح ) نقل شده كه اشعث بن قيس اذن خواست كه در
منزل على (ع ) وارد شود، قنبر او را اذن نداد، و لذا او بر بينى قنبر كوفت و از بينى او
خون آمد.
ابوحمزه ثمالى از عمرو بن حمق ، نقل مى كند: هنگامى كه على (ع ) در مسجد كوفه ضربت
خورد، بر او وارد شدم و گفتم : نترس اين فقط يك خراش است !
زاذان و عده ديگرى از اصحاب على (ع ) نقل مى كنند كه با آن حضرت در جنگ صفين بوديم
و هنگامى كه با لشكر معاويه مى جنگيد، مردى از سمت راست لشكر آمد و گفت : يا اميرالمؤ
منين ! در اين سمت آشوب به پا شده است .
مالك بن ضمره گويد: از اميرالمؤ منين على (ع ) شنيدم كه مى فرمود: آگاه باشيد كه
شما در معرض لعن و دروغگو شمردن من قرار خواهيد گرفت (شما را در شرايطى قرار مى
دهند كه اقدام به لعن و دروغزن خواندن من مى كنيد)، پس هر كس مرا از روى كراهت و عدم
رضايت قبلى لعن كند و خداوند ناراضى بودن او را بدين كار از دلش بداند من و او با
هم بر محمد(ص ) وارد مى شويم ، و هر كس زبانش را نگه دارد و مرا لعن نكند، به اندازه
زمان پرتاب يك تير با يك چشم به هم زدن از من زودتر به ملاقات آن حضرت برود، و
هر كس با رضايت و خوشحالى مرا لعن كند حجابى ميان او و (عذاب ) خداوند (يا حجتى ميان
او و خداوند) نخواهد بود، و حجت و دليلى بر پيشگاه محمد(ص ) ندارد.
از مناقب ابن شهر آشوب نقل است كه على (ع ) در خطبه اى اشاره فرمود به حالات خلفاء
بنى عباس و از جمله كلمات حضرت در اين خطبه است شانزدهمى آنها به صله رحم
نزديكتر است تا بقيه آنها و همين طور بود كه على (ع ) فرمود: شانزدهمى آنها معتضد
بالله است .
در آستانه جنگ جمل ، هنگامى كه اميرمؤ منان على (ع ) همراه سپاه خود به ذى قار رسيدند در
آن جا ماندند تا ياران آن حضرت از كوفه برسند و با هم به سمت بصره حركت نمايند،
قبلا امام حسين (ع ) و مالك اشتر براى بسيج مردم به كوفه رفته بودند. على (ع ) در
ذى قار خبر داد و فرمود: (به زودى دوازده هزار و يك نفر از كوفه به ما مى
پيوندند.) طولى نكشيد سپاهى از كوفه براى يارى على (ع ) فرا رسيدند، آنها را
شمردند دوازده هزار و يك نفر بودند.(152)
رُشَيْد هجرى گفت : من و ابوعبدالله سليمان و ابوعبدالرحمان قيس بن ورقا و ابوالقاسم
مالك بن سهل بن حنيف در محضر اميرالمؤ منين (ع ) در مدينه بوديم كه ام النداء حبابه و
البيه در حالى كه كوزه اى پهن و بزرگ بر سر داشت و لباس رنگى پوشيده و
قرآنى را حمايل خويش ساخته و در دستش تسبيحى از سنگ ريزه و هسته (خرما) بود، بر
على (ع ) وارد شد و سلام كرد و گريست و گفت : يا اميرالمؤ منين (ع )، آه و افسوس از
فقدان شما و حسرت و اندوه بر غايب شدن شما به خاطر حظ و بهره اى كه (با نبود
شما) از دست مى رود. اى اميرالمؤ منين (ع )، از شما روى بر نمى گرداند و
غافل نمى شود، هر كس كه خدا برايش مشيت و اراده (خير) دارد. همانا امر من ، بدين گونه
است كه بر يقين و روشنى و حقيقت هستم . با شما ملاقات مى كنم در حالى كه شما هر آن
چه را قصد مى دارم مى دانيد.
|