پيشگفتار
يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله فقير شد. محضر
رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان كرد. پيغمبر صلى الله
عليه و آله فرمود:
جوانى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار بستر جوانى حاضر شدند كه در
حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو ((لا اله الا الله )).
يكى از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر
رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست ، سپس فقيرى ژنده پوش با
لباس كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .
ابن عباس (پسرعموى پيغمبر اسلام ) مى گويد:
روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه
وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود
بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند:
رسول گرامى صلى الله عليه و آله در بيمارى آخرين خود به
بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى
كه سخت بيمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى از
زحمات خود براى مردم بيان نمود و فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از بيابان عبور مى كردند. در اثناى راه به
شترچرانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد.
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در يكى از مسافرتها همراه جمعى از اصحاب
خود در سرزمين خالى و بى آب و علفى فرود آمدند و به ياران خود فرمودند:
در زمان صلى الله عليه و آله مؤ منى از اهل صفه (10) سخت فقير و مستمند بود. وى
تمام نمازها را پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او ترحم مى كرد و به نيازمندى و غريبى او توجه
داشت و مى فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در اين
ميان چشمش به جوانى افتاد كه از بى خوابى چرت مى زد و سرش پايين مى آمد. رنگش
زرد شده بود و اندامش باريك و لاغر گشته ، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود.
ابودرداء نقل مى كند:
ام كلثوم دختر اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد:
على بن ابى رافع مى گويد:
حضرت على عليه السلام مردى را ديد كه آثار ترس و خوف در سيمايش آشكار است . از
او پرسيد:
در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شكايت كرد. و ناله سر مى داد كه :
هارون پسر عنتره از پدرش نقل مى كند:
عمران پسر شاهين از بزرگان عراق بود. وى عليه حكومت عضدالدوله ديلمى قيام نمود.
|