next page

fehrest page

back page

نتيجه كنترل غضب ! 

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: (اى رسول خدا نصيحتى به من بياموز!)
پيامبر: (اذهب و لا تغضب : برو و غضب مكن ).
آن مرد گفت : همين نصيحت مرا كافى است ، او نزد قبيله خود رفت ، ديد مقدمه جنگى خونين در ميان دو گروه قومش ، پديد آمده ، و افراد هر دو گروه ، اسلحه بدست گرفته و صف كشيده اند و آماده جنگ مى باشند.
آن مرد نيز تحريك شد، و به نفع خويشان خود، اسلحه برداشت و به صف يكى از آن دو گروه پيوست ، در اين هنگام ناگاه سخن پيامبر(ص ) به يادش ‍ آمد كه فرموده بود: (غضب نكن )، هماندم اسلحه اش را به كنار انداخت ، سپس آرام آرام به طرف گروه مقابل كه براى جنگ با خويشان آماده شده بود، رفت و به آنها گفت : هر زخم و قتلى كه از ناحيه ما به شما رسيده و نشان ندارد (ضارب يا قاتل ، مشخص نيست ) خونبهاى آن به عهده من مى باشد، من مى پردازم ، و آن زخم يا قتلى كه نشان دارد (ضارب يا قاتلش معلوم است ) از ضارب يا قاتل بگيريد، همين پيشنهاد نرم و صلح آميز او، باعث شد كه طرفهاى مقابل رام گرديدند و در پاسخ گفتند:...ما به پرداخت جريمه ، سزاوارتر هستيم ، در نتيجه بين دو گروه ، صلح بوجود آمد، و خشم و غضب به كلى برطرف گرديد.(488)


مجازات خود بينى و حسادت  

حضرت عيسى (ع ) كه برنامه سياحت و بيابان گردى ، از دستورهاى دينش ‍ بود، در يكى از سياحتهاى خود، يكى از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواه در كنار حضرت عيس (ع ) ديده مى شد، به همراه عيسى (ع ) به راه افتاد، تا باهم به دريا رسيدند، عيسى (ع ) با يقين خالص و راستين گفت : بسم الله ، سپس روى آب حركت كرد، بى آنكه غرق شود.
آن شخص قد كوتاه وقتى كه عيسى (ع ) را ديد كه بر روى آب راه مى رود، با يقين خالصانه گفت : بسم الله ، بعد بر روى آب به راه افتاد، بى آنكه غرق بشود، تا به عيسى (ع ) رسيد، ولى در همين حال (خود بينى ) او را گرفت و با خود گفت : (اين عيسى روح الله است كه بر روى آب گام برمى دارد، من نيز روى آب حركت مى كنم ، فما فضله على ؟: (بنابراين عيسى (ع ) چه برترى بر من دارد؟) هماندم زير پايش بى قرار شد و در آب فرو رفت و فرياد مى زد: (اى روح الله ! دستم بدامنت ، مرا بگير و از غرق نجات بده ).
عيسى (ع ) دست او را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او فرمود: (اى كوتاه قد، مگر چه گفتى ؟) (كه در آب فرو رفتى ).
كوتاه قد: گفتم ؛ اين روح الله است كه بر روى آب مى رود، من نيز بر روى آب مى روم (بنابراين چه فرقى بين ما هست ) خود بينى مرا فراگرفت (و در نتيجه به مكافاتش رسيدم ).
عيسى (ع ) فرمود: (تو خود را بر اثر خود بينى ) به مقامى كه خدا آن را براى تو قرار نداده ، نهادى ، خداوند بر تو غضب كرد، اكنون آنچه گفتى توبه كن ).
او توبه كرد، آنگاه به مرتبه اى كه خداوند برايش قرار داده بود، بازگشت .
امام صادق (ع ) پس از نقل ماجراى فوق فرمود:
فاتقوا الله و لا يحسدون بعضكم بعضا
(پس از خدا بترسيد و پرهيزكار باشيد، و نسبت به همديگر، حسد نبريد).(489)


جبار ملعون كيست ؟ 

عمربن زيد مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (من غذاهاى خوب مى خورم ، و بوى خوش مى بويم ، بر مركب چالاك سوار مى گردم ، و به دنبالم نوكرم مى آيد، آيا در چنين كارهايى چيزى از جباريت و گرسنگى وجود دارد؟).
امام صادق (ع ) سر به زير انداخت و سپس فرمود:
انما الجبار الملعون من غمص الناس و جهل الحق
(جبار ملعون كسى است كه : مردم را تحقير كند و خوار شمرد، و در برابر حق ، حقشناسى نكند).
عمربن زيد عرض كرد: معنى حق نشناسى را فهميدم ، ولى معنى خوار شمردن مردم يعنى چه ؟
امام صادق (ع ) فرمود:
من حفر الناس فتجبر عليهم فذالك الجبار
كسى كه مردم را كوچك بشمرد، و نسبت به آنها گردنكشى نمايد، چنين كسى ، جبار و سركش است ).(490)


مجازات كمترين غرور حضرت يوسف (ع ) 

(پس از آنكه حضرت يوسف (ع ) فرماندار مصر شد، و به مقام شكوهمند زمامدارى رسيد، پدرش حضرت يعقوب (ع ) پير شده بود و سالها دورى و فراغ يوسف (ع ) را تحمل كرده بود) تا اينكه حضرت يعقوب (ع ) (پس از سالها فراغ ) بر يوسف (ع ) وارد گرديد، يوسف (ع ) در آن هنگام ، سوار بر مركب بود، شكوه پادشاهى ، باعث شد، كه به احترام پدر پياده نشد، (و اين ترك اولى را كه نسبت به او خلاف بزرگ بود، بر اثر غرور فرمانروائى انجام داد).
هماندم جبرئيل از جانب خدا، نزد يوسف (ع ) آمد و گفت : دستت را باز كن ، وقتى كه يوسف دستش را گشود، نورى از درون آن برخاست ، و به سوى آسمان رفت ، يوسف به جبرئيل گفت : (اين نورى كه از دستم خارج شد چه بود؟)
جبرئيل گفت :
نزعت النبوه من عقبك عقوبة لما لم تنزل الى الشيخ يعقوب فلايكون من عقبك نبى
مقام نبوت از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدنت براى يعقوب پير(ع ) خارج گرديد، و ديگر از نسل تو پيغمبرى نخواهد بود).(491)


بى ارزشى عبادت ناخالص  

امام صدق (ع ) فرمود: يكى از علماء نزد عابدى رفت و از او پرسيد: (نماز خواندنت چگونه و چقدر است ؟)
عابد: از عبادت كسى مثل من ، مى پرسند؟ با اينكه من از فلان وقت تا فلان زمن به عبادت اشتغال دارم .
عالم : گريه و زارى تو (هنگام عبادت ) چگونه است ؟
عابد: آنقدر مى گريم كه اشكهايم جارى شود.
عالم : همانا اگر خدان باشى ولى حالت ترس از خدا در تو باشد، بهتر از گريه اى كه به آن ببالى و افتخار كنى ، مى باشد.
ان المدل لا يصعد من عمله شيى ء
(آنكس كه به عملش ببالد، چيزى از عملش بالا نمى رود) (به درگاه خدا نمى رسد و قبول نمى شود)(492)


عابد روسياه ، و گنهكار روسفيد 

امام باقر(ع ) يا امام صادق (ع ) فرمود: دو مرد وارد مسجد شدند، يكى از آنها عابد بود، و ديگرى گنهكار بود، وقتى كه از مسجد بيرون آمدند مرد گنهكار، مؤ من راستين بيرون آمد، ولى مرد عابد، فاسق و گنهكار، خارج شد، از اين رو كه عابد وقتى وارد مسجد شد، به عبادت خود مى باليد، و در انديشه خود به عبادتش مغرور بود، ولى گنهكار در فكر پشيمانى از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود.
خداوند به حضرت داود(ع ) خطاب كرد:
بشر المذنبين و انذر الصديقين
(گنهكاران را مژده بده و درستكاران راستگو را بترسان ).
داود(ع ) عرض كرد: چگونه گناهكاران را مژده بدهم ، و درستكاران را بترسانم ؟!)
خداوند فرمود: (به گناهكاران مژده بده كه من پذيراى توبه ، و بخشنده گناه هستم ، و درستكارن را بترسان كه به اعمال خود، خودبين نشوند، زيرا بنده اى نيست كه او را به پاى حساب رسى بكشم ، مگر اينكه (بر اثر ناخالصى هاى عبادتش ) به هلاكت بيفتد).(493)
بر همين اساس سعدى مى گويد:
سخن ماند از عاقلان يادگار
زسعدى همين يك سخن گوشدار
گنه كار انديشناك از خداى
بسى بهتر از عابد خود نماى
كه آن ار جگر خون شد از سوز درد
و اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست كه در بارگاه غنى
سر افكندگى به ز كبر ومنى
بر اين آستان ، عجز و مسكنيت
به از طاعت و خويشتن بينيت


پند ابليس به موسى (ع )  

حضرت موسى (ع ) در جائى نشسته بود، ناگاه ابليس (پدر شيطانها) كه كلاه رنگارنگ بر سر داشت نزد موسى (ع ) آمد، وقتى كه نزديك شد كلاه خود را (به عنوان احترام ) از سر برداشت ، و مؤ دبانه نزد موسى (ع ) ايستاد.
موسى : تو كيستى ؟
ابليس : من ابليس هستم .
موسى : تو ابليس هستى ؟ خدا تو را از ما و ديگران دور گرداند.
ابليس : من آمده ام به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى بر تو سلام كنم .
موسى : اين كلاه چيست كه بر سر دارى ؟
ابليس : با (رنگها و زرق و برقها) اين كلاه ، دلهاى انسانها را مى ربايم .
موسى : به من از گناهى خبر بده كه اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پيروز مى شوى و هر كجا كه بخواهى افسار او را به آنجا مى كشى .
ابليس :
اذا اعحبته نفسه ، و استكثر عمله ، و صغر فى عينه دنبه
(سه حالت گناه است كه اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چيره مى گردم :
1 - هنگامى كه او خودبين شود و از خودش خوشش آيد 2 - هنگامى كه او عمل خود را بسيار بشمرد 3 - هنگامى كه گناهش در نظرش كوچك گردد.(494)


حضرت عيسى (ع ) در روستاى بلا زده ، و گفتگوى او با مرده زنده شده  

روزى حضرت عيسى (ع ) همراه حواريون (اصحاب نزديك خود) در سير و سياحت خود، به روستائى رسيد، ديد اهل آن روستا و پرندگان و حيوانات آن ، همه به طور عمومى مرده اند، فرمود: (معلوم است كه اينها به عذاب عمومى الهى كشته شده اند، اگر آنها به تدريج مرده بودند، همديگر را به خاك مى سپردند).
حواريون : اى روح خدا، از خداوند درخواست كن ، تا اينها را زنده كند و علت عذابى را كه به سراغ آنها آمده ، براى ما بيان كنند تا ما از كردارى كه موجب عذاب الهى مى شود، دورى كنيم .
حضرت عيسى (ع ) از درگاه خدا خواست تا آنها را زنده كند، از طرف خدا، از ناحيه فضا به عيسى (ع ) ندا شد كه : (آنان را صدا بزن ).
عيسى (ع ) شبانه بالاى تپه اى از زمين رفت و فرمود: (اى مردم اين روستا!
يك نفر از آنها زنده شد و گفت : (بلى اى روح و كلمه خدا!).
عيسى : واى بر حال شما، كردار شما چه بود؟ (كه اينگونه شما را دستخوش ‍ بلاى عمومى نموده است ).
مرد زنده شده : چهار چيز ما را مشمول عذاب الهى كرد: 1 - طاغوت را مى پرستيديم 2 - دلبستگى به دنيا ترس اندك از خدا داشتيم 3 - آرزوى دور و دراز 4 - غفلت و سرگرمى به بازى هاى دنيا.
عيسى : دلبستگى شما به دنيا چه اندازه بود؟
مرد زنده شده : همانند علاقه كودك به مادرش ، هنگامى كه دنيا به ما رو مى آورد شاد و خوشحال مى شديم ، و هنگامى كه دنيا به ما پشت مى كرد، گريه مى كرديم و محزون مى شديم .
عيسى : طاغوت را چگونه مى پرستيديد؟
مرد زنده شده : از گناهكاران پيروى مى كرديم .
عيسى : عاقبت كارتان چگونه پايان يافت .
مرد زنده شده : شبى با خوشى به سر برديم ، صبح آن در (هاويه ) افتاديم .
عيسى : هاويه چيست ؟
مرد زنده شده : هاويه سجين است .
عيسى : سجين چيست ؟
مرد زنده شده : سجين كوههاى گداخته به آتش است كه تا روز قيامت ، بر ما مى افروزد.
عيسى : وقتى كه به هلاكت رسيديد، چه گفتيد، و ماءموران الهى به شما چه گفتند؟
مرد زنده شده : گفتيم : ما را به دنيا باز گردانيد، تا كارهاى نيك در آن انجام بدهيم و زاهد و پارسا گرديم ، به ما گفته شد: (دروغ مى گوئيد).
عيسى : واى به حال شما! چه شد كه غير از تو شخص ديگرى از اين هلاكت شدگان با من سخن نگفت .
مرد زنده شده : اى روح خدا! دهان همه آنها با دهنه آتشين بسته شده است ، و آنها به دست فرشتگان خشن ، گرفتار مى باشند، من در دنيا در ميان آنها زندگى مى كردم ، ولى از آنها نبودم ، (و مانند آنها گناه نمى كردم ) تا وقتى كه عذاب عمومى فرارسيد، و مرا نيز فرا گرفت ، اكنون به تار موئى در لبه پرتگاه دوزخ آويزان مى باشم ، نمى دانم كه از آنجا در ميان دوزخ واژگون مى شوم ، يا نجات مى يابم (احتمالا عذاب ابن شخص ، به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر بوده است ).
عيسى (ع ) به حواريون رو كرد و فرمود:
يا اوليا الله الكل الخبز بالملح الجريش ، و النوم على المزابل خير كثير مع عافيه الدنيا و الاخرة
(اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك زبر و خشن ، و خوابيدن بر روى خاشاكهاى آلوده ، بسيار بهتر است ، اگر همواره عافيت و سلامتى دنيا و آخرت باشد.)(495)


دورى امام صادق (ع ) از دوست ناسزاگو 

امام صادق (ع ) دوستى داشت كه همواره ملازم آن حضرت بود، روزى آن دوست همراه امام صادق (ع ) در بازار كفاشها عبور مى كرد، و پشت سرش ، غلامى از اهل سند (يكى از ايالتهاى هند آن روز) مى آمد، ناگاه آن دوست به عقب نگاه كرد و غلام را نديد، تا سه بار به پشت سر نگاه كرد و غلام را نديد، بار چهارم وقتى كه او را ديد به او گفت : (اى زنا زاده ! كجا بودى ؟)
امام صادق (ع ) (وقتى كه اين بد زبانى را از دوست خود ديد، بر اثر ناراحتى ) دست خود را بلند كرد و بر پيشانى خود زد و به دوست خود فرمود:
سبحان الله تقذف امه ، قد كنت ارى ان لك ورعا، فاذا ليس لك ورع
(عجبا! به مادرش نسبت ناروا مى دهى ؟ من خيال مى كردم تو آدم عفيف و پرهيزكارى هستى ، اكنون مى بينم چنين نيست .)
دوست امام صادق (ع ) عرض كرد: (مادر اين غلام از اهالى سند (هند) و مشرك است (بنابراين عقد اسلامى ندارد، پس فرزند آنها زنا زاده است .)
آنگاه امام (ع ) به دوست خود رو كرد و گفت : (تنحَّ عَنِّى : از من دور شو!).
روايت كنند مى گويد: ديگر آن دوست امام را نديدم كه همراه امام صادق (ع ) راه برود، تا آنگاه كه مرگ بين آنها جدائى افكند.(496)


صفات زشت ، مانع استجابت دعا است  

در بنى اسرائيل ، مردى بود سه سال ، شب و روز دعا مى كرد كه خداوند پسرى به او عنايت فرمايد، دعايش مستجاب نشد، او وقتى كه چنين ديد در مناجات خو عرض كرد:
يا رب انا منك فلا تسمعنى ، ام قريب انت منى فلا تجيبنى
(آيا من از تو دور هستم كه سخن مرا نمى شنوى ، يا يا تو به من نزديك هستى و جواب مرا نمى دهى ؟)
شخصى در عالم خواب نزد او آمد و به او گفت : (تو سه سال تمام خدا را با زبان ناسزاگو، و قلب سركش و ناپاك ، و نيت ناخالص و نادرست ، خواندى ، (اگر مى خواهى دعايت به استجابت برسد) از بد زبانى و هرزگى دورى كن ، و قلبت را پاك ساز و نيتت را خالص و صاف گردان ).
او به راز عدم استجابت دعايش ، آگاه شد، زبان و قلب و نيت خود را اصلاح كرد، و سپس دعا كرد و دعايش مستجاب شد و خداوند پسرى به او مرحمت فرمود.(497)


تاءكيد امام صادق (ع ) به ترك بد زبانى  

سماعه مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت بدون مقدمه فرمود: (اين چه درگيرى است كه بين تو و ساربانت پديد آمده است ؟! حتما پرهيز از اينكه بد زبان و ناسزاگو و لعنت كننده باشى !).
سماعه : سوگند به خدا همانگونه كه گفتى است (كه نبايد انسان بد زبان باشد) ولى آن ساربان به من ستم كرده است .
امام صادق : اگر او به تو ستم كرده ، تو بيشتر بر او تازيدى ، چنين روشى از روشهاى ما نيست ، و من براى شيعيانم چنين روشى را تجويز نكرده ام ، از درگاه خدا توبه و آمرزش كن ، و ديگر اين كردار را تكرار نكن .
سماعه : به چشم ، از درگاه خدا، تقاضاى آمرزش مى كنم ، و ديگر بد زبانى را تكرار نمى نمايم . همان ، حديث 14، ص 326 - ج 2.


نكوهش همنشينى با آدم بد زبان  

يكى از افراد (لاابالى كه به گفته بعضى (عُيَيْنة بن حصن فزارى ) يكى از سران شرور عرب ) به در خانه رسول خدا(ص ) آمد و اجازه خواست تا به محضر آن حضرت برسد.
رسول خدا(ص ) آن روز در حجره عايشه (يكى از همسرانش ) بود، فرمود: (بئس اخوالعشيرة : چه مرد بدى است از اين قبيله ).
رسول خدا(ص ) اجازه ورود به او داد، عايشه برخاست و از آنجا رفت ، و آن مرد به حضور پيامبر(ص ) رسيد، پيامبر(ص ) با چهره گشاده با او به گفتگو پرداخت ، و سپس او برخاست و از محضر آن حضرت رفت .
عايشه نزد رسول خدا(ص ) آمد و پرسيد: (وقتى كه از آن مرد، سخن به ميان آمد، شما به بدى از او ياد كردى ، ولى وقتى كه وارد خانه شد، شما با روى باز و نشاط با او به گفتگو پرداختى ، و اين دوگانگى براى چه بود؟).
پيامبر:
ان من شر عباد الله من تكره مجالسته لفُحشه
(از بدترين بندگان خدا كسى است كه به خاطر بد زبانيش ، همنشينى با او را ناخوش دارند) (يعنى اگر من از او به بدى ياد كردم ، زيرا همنشينى با آدم شرور و بد را دوست ندارم ، و حال كه از همنشينى با او ناگزير شدم ، آن را با ناخوشى و عدم تمايل قلبى به خاطر ترس از شرارت او پذيرفتم ).(498)


تقوا، تنها ملاك برترى است  

عقبة بن بشير اسدى به حضور امام باقر(ع ) آمد و گفت : (من عقبه پسر بشير اسدى هستم ، و از خاندان شريف و بزرگى مى باشم !)
امام باقر: با به رخ كشيدن حسب و نسب خود، بر ما منت نگذار، خداوند آنان را كه (در زمان جاهليت به خاطر حسب و نسب پائين ) پست مى شمردند، و به خاطر ايمانشان ، بالا برد و ارجمند كرد، و آنان را كه (به خاطر حسب و نسب اشرافى جاهلى ) بزرگ مى شمردند، به خاطر كفر و انحرافشان ، پست شمرد،
فليس لا حد فضل على احد الا بالتقوى
(پس هيچ كس بر ديگرى ، فضيلت و برترى ندارد، جز به ملاك تقوا و پرهيزكارى ).(499)


سخن كوبنده پيامبر(ص ) به آنكه به خاندانش مى نازيد 

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (اى رسول خدا! من فلان پسر، پسر...هستم ) تا نه نفر از پدران خود را بر شمرد، و به وجود آنها افتخار كرد.
پيامبر(ص ) فرمود: (اما انك عاشرهم فى النار: آگاه باش كه تو دهمين نفر از آنها در دوزخ مى باشى )(500)
به اين ترتيب پيامبرى كه پر مهر و محبت بود، با او كه به حسب و نصب خاندانش باليد برخورد شديد كرد، و با سخن كوبنده ، او را از افتخار به نيكان ، برحذر داشت .


پيام كوبنده به شاه سركش ، در مورد حق الناس  

(يكى از پيامبران از طرف خدا به ميان قومى فرستاده شد، آن قوم شاهى ستمگر داشتند كه با سركشى و طغيان خود، خون بى گناهان را مى ريخت و اموال مردم را چپاول مى كرد)
خداوند به آن پيامبر وحى كرد: نزد آن شاه جبار و سركش برو و از قول من به او بگو: (من تو را بر مردم نگماردم كه خونشان را بريزى ، و اموالشان را چپاول كنى ، بلكه تو را گماردم تا (با رساندن حق مظلومان به آنها) صدا و ناله مظلومان را از من باز دارى ،
فانى ادع ظلامتهم و ان كانوا كفارا
(چرا كه من از ستمى كه به آنها شده (و از حق الناس ) آنها نگذرم ، گرچه آنها كافر باشند). (501)
(اين حكايت ، بيانگر اهميت اداى حق الناس است ، كه حتى در مورد كافران ، بايد رعايت شود، وگرنه بازخواست سخت الهى دارد)


نصايح مهرانگيز و عميق امام صادق (ع ) در مورد صلح دو نفر 

دو نفر مرد در مورد كشمكشى كه در معامله اى داشتند براى داورى نزد امام صادق (ع ) آمدند، و حرفهاى خود را زدند.
امام صادق (ع ) پس از استماع سخن آنها فرمود: (آنكس كه به او ستم شده (هرگاه به وظيفه اش عمل كند) به پاداش بسيار نائل آيد، همانا! آنچه را كه مظلوم از دين ظالم مى گيرد، بيش از آن است كه ظالم از مال مظلوم مى گيرد)، سپس فرمود:
(هركس بدى كند، نبايد آنگاه كه به او بدى رسيد، آن را زشت بداند، همانا انسان همان را درو كند كه كاشته است ، محصول دانه تلخ ، قطعا تلخ است ، و محصول دانه شيرين ، قطعا شيرين مى باشد).
نصايح پدرانه امام صادق (ع ) در آن دو مردى كه درگير بودند، اثر كرد، و آنها قبل از آنكه از محضر امام صادق (ع ) برخيزند، صلح كردند، و با كمال صفا و صميميت نسبت به هم ، برخاستند و رفتند.(502)


گناه بزرگ تحقير مؤ من  

پيامبر(ص ) فرمود: در شب معراج ، هنگامى كه خداوند مرا به آسمانها سير داد، از پشت پرده عالم معنى ، به من آنچه خواست توسط جبرئيل وحى كرد، و بدون واسطه با من سخن گفت ، تا اينكه به من فرمود:
(اى محمد! كسى كه دوست مرا تحقير كند و خوار نمايد، به جنگ با من كمين كرده است ، و كسى كه با من بجنگد، با او مى جنگم ).
خداوند فرمود: (دوست من كسى است كه من براى تو و وصى تو و فرزندانت ، به ولايت و دوستى از او پيمان گرفته ام ) (503) (يعنى شيعه با ايمان ، كه پيمان معنوى با خدا بسته تا در راستاى رهبرى پيامبر(ص ) و امامان بر حق (على عليه السلام و فرزندانش ) گام بردارد).


مجازات سخت رد كردن مؤ من از در خانه  

امام رضا(ع ) فرمود: در زمان بنى اسرائيل (در عصر يوش وصى حضرت موسى عليه السلام ) چهر نفر مؤ من زندگى مى كردند، سه نفر از آنها روزى در خانه يكى از آنها جلسه داشتند، چهارمين مؤ من كه مستمند و ناتوان (مثلا به نام حميد) بود به سوى آن خانه اى كه آنها جلسه داشتند آمد، و در خانه را زد، غلام صاحب خانه بيرون آمد.
حميد گفت : آقايت كجاست ؟
غلام (به درغ ) گفت : در خانه نيست .
حميد از آنجا رفت ، و غلام نيز نزد آقايش برگشت ، آقايش به غلام گفت : چه كسى در را زد؟
غلام گفت : حميد بود و من به او گفتم : آقا در خانه نيست ، صاحب خانه و دو نفر همراه (كه جلسه سه نفرى داشتند) آن غلام را سرزنش نكردند، و اندوهگين نشدند كه مؤ منى را از در خانه ، رد كرده اند، بلكه به ادامه جلسه خود پرداختند (گوئى هيچ گناهى انجام نشده است ).
بامداد فرداى آن روز، آن سه نفر از خانه بيرون آمدند و به سوى مزرعه يا باغى كه از آن يكى از آنها بود حركت كردند.
حميد آن مرد مؤ من ، كه نزد آن سه نفر مى آمد، نزديك خانه ، با آنها ملاقات نمود و به آنها سلام كرد و گفت : (اجازه بدهيد من نيز همراه شما بيايم ).
آن سه نفر گفتند: مانعى ندارد تو نيز با ما بيا، ولى نسبت به پيش آمد روز گذشته (رد كردن حميد از در خانه ) از او عذر خواهى نكردند، و با هم چهار نفرى به راه افتادند، در مسير راه ناگاه قطعه ابرى ، بالاى سر آنها آمد و بر سر آنها سايه افكند، آنها گمان كردند كه آن ابر نشانه باران است ، به راه رفتن خود سرعت دادند (تا باران آنها را نگيرد) ناگهان در ميان آن قطعه ابر، ندا كننده اى فرياد زد: (اى آتش اينها را در كام خود بگير، و من جبرئيل فرستاده خدا هستم )، هماندم آتشى (صاعقه اى ) از درون آن ابر به سوى آنها آمد و آن سه نفر را در كام خود گرفت و به هلاكت رسانيد، و حميد چهارمين نفر تنها و هراسناك در بيابان ماند، و در مورد هلاكت سه دوست خود، در تعجب فرو رفت ، و راز هلاكت آنها را نمى دانست ، به شهر باز گشت ، و به حضور يوشع بن نون (وصى حضرت موسى عليه السلام ) رسيد، و ماجراى هلاكت آن سه نفر، و آنچه را ديده و شنيده بود، براى يوشع نقل كرد.
يوشع به حميد گفت : (آيا نمى دانى كه خداوند بر آن سه نفر خشم كرد، پس از آنكه از آنها خشنود گرديد؟، و اين مجازات نتيجه كارى بود كه با تو كردند).
حميد گفت : (مگر با من چه كردند؟)
يوشع ، جريان رد كردن او را از در خانه خود بيان كرد.
حميد: (من آنها را حلال كردم و بخشيدم ).
يوشع گفت : (اگر اين گذشت تو، قبل از نزول عذاب بود، به حال آنها سود داشت ، ولى اكنون سودى به حالشان ندارد، و شايد بعدا (در عالم برزخ يا قيامت ) به حال آنها سودى داشته باشد.)(504)
(آرى اين است يك نمونه از مكافات شديد آنانكه مؤ منى را از در خانه خود رد مى كنند، و به چنين گناهى بى توجه هستند)


بدترين انسانها از زبان پيامبر(ص ) 

روزى ، اصحاب به گرد پيامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت به آنها رو كرد و فرمود: (آيا از بدترين افراد شما خبر ندهم ؟)
اصحاب : (چرا به ما خبر بده ).
پيامبر: بدترين افراد شما آن كسى است كه :
المشائون بالنميمة ، المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبراء المعايب
(آنان كه براى سخن چينى حركت كنند، و بين دوستان ، جدائى بياندازند، و در مورد افراد پاك ، عيبجوئى نمايند)(505)


نهى شديد، از همنشينى با غير مؤ من ! 

روزى امام رضا(ع ) (يا امام هادى عليه السلام ) ابو هاشم جعفرى (يكى از اصحاب برجسته امامان ) را ديد و به او فرمود:
(چرا تو را مى بينم كه در نزد (عبدالرحمن بن يعقوب ) هستى ؟) (و با او همنشينى مى باشى ).
ابو هاشم : عبدالرحمان ، دائى من است .
امام : (عبدالرحمن درباره خدا، سخن نادرست مى گوئيد، و ذات پاك خدا را به صورت جسم ، و او را داراى نشانه هاى جسم توصيف مى كند، يا با او همنشين شو و ما را واگذار، و يا با ما باش و او را واگذار!).
ابوهاشم : او هر چه مى خواهد بگويد، به من چه زيانى مى رساند، وقتى كه من عقيده به گفتارش نداشته باشم ؟.
امام : آيا نمى ترسى كه عذابى بر او فرود آيد، و آن عذاب تو را نيز فراگيرد؟ آيا داستان آن شخصى را كه خود از ياران موسى (ع ) بود، و پدرش از اصحاب فروعون بود نشنيده اى ، آنجا كه وقتى لشكر فرعون (در تعقيب سپاه موسى ) به كنار دريا آمد، آن پسر از لشكر موسى (ع ) جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصيحت كردن پدر، او را از فرعونيان جدا كند، و به سوى موسى (ع ) بياورد، هنگامى كه با پدرش ستيز مى كرد و او را به راه هدايت دعوت مى نمود با هم كنار دريا آمدند، ناگهان عذاب الهى فرا رسيد و لشكر فرعون غرق شدند، آن پدر و پسر نيز كه در كنار لشكر فرعون بودند، غرق شدند، خبر به موسى (ع ) رسيد (كه پدر مستحق عذاب بود، پسر چرا؟) موسى (ع ) فرمود:
هو فى رحمة الله ، ولكن النقمة اذا نزلت لم يكن لها عمن قارب المذنب دفاع
(آن پسر در رحمت خدا است ، ولى وقتى كه عذاب فرارسيد، از آنكه نزديك گنهكار است ، دفاعى نشود).(506)


نهى شديد از همنشينى با پنج دسته ، و علت آن  

امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) به من فرمود:
(پسر جانم ! با پنج كس ، همنشين و هم صحبت و همراه نشو).
گفتم : پدر جان ، آنها كيستند؟ فرمود:
1 - از همنشينى با (دروغگو) بپرهيز، زيرا او همانند سرابى است كه دور را به تو نزديك ، و نزديك را به تو دور سازد.
2 - از همنشينى با (فاسق ) (كه از گناه باكى ندارد) بپرهيز، زيرا او تو را به لقمه اى غذا يا كمتر، مى فروشد.
3 - از همنشينى با (بخيل ) بپرهيز، زيرا او از كمك مالى به تو، آنگاه كه بسيار به آن نياز دارى ، دريغ مى ورزد.
4 - از همنشينى با (احمق ) (كم عقل ) بپرهيز، زيرا او مى خواهد به تو سود برساند، (بر اثر حماقت ) به تو زيان مى رساند.
5 - از همنشينى با كسى كه (قطع رحم ) مى كند (و رعايت ارتباط گرم خويشاوندى را نمى كند) بپرهيز، زيرا من او را در سه مورد از قرآن ، مورد لعن يافته ام :
الف : در آيه 22 و 23 سوره محمد مى خوانيم :
فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعووا ارحامكم -اولئك الدين لعنهم الله اصمهم ولعمى ابصارهم
(اما اگر روزى گردان شويد، آيا جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد - آنها كسانى هستند كه خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ، گوشهايشان را كور نموده است ).
ب : و در آيه 25 سوره رعد مى خوانيم :
والذين ينفضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سؤ الدار
(و آنانكه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را را داده ، قطع مى كنند، و در روى زمين فساد مى نمايند، لعنت براى آنها است ، و بدى (و مجازات ) سراى آخرت ).
ج : و در آيه 27 سوره بقره مى خوانيم :
الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك هم الخاسرون
( (فاسقان لعن شده ) آنها هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند، مى شكنند، و پيوندهائى را كه خدا دستور برقرارى آن را داده ، قطع مى كنند، و در جهان فساد مى كنند، اينها زيان كارانند).


چرا تارك الصلوة ، كافر است ؟ 

يكى از شيعيان به نام (مسعدة ) به حضور امام صادق (ع ) آمد و پرسيد: (چرا شما زناكار را به عنوان كافر معرفى نمى كنيد، ولى ترك كننده نماز را كافر (معنوى ) مى ناميد؟، و دليل اين تفاوت چيست ؟
امام صادق (ع ): زيرا زناكار و امثال او (مثل شرابخوار)، اين كار را به خاطر چيره شدن شهوت جنسى بر او، انجام مى دهد، ولى ترك كننده نماز، آن را ترك نمى كند مگر به خاطر (استخفاف ) (سبك شمردن نماز) مرد زناكار به طرف زن نمى رود مگر به جهت اميال شديدى كه به او دارد، و لذتى كه مى برد، ولى كسى كه نماز را ترك مى كند، در ترك نماز هيچ گونه لذتى نيست ، وقتى لذت نبود، معلوم مى شود كه (سبك شمردن نماز)، باعث ترك آن شده است ، (و اذا وقع الاستخفاف وقع الكفر: وقتى كه سبك شمردن نماز حاصل شود، به دنبال آن ، نوعى از كفر (كه غالبا از انكار و بى اعتنائى سرچشمه مى گيرد) حاصل مى گردد.(507)


تقسيم غنائم ، براى جذب قلوب تازه مسلمانان  

(يكى از جنگهاى بزرگ عصر پيامبر اسلام (ص ) كه در سال هشتم هجرت ، به دنبال فتح مكه ، واقع شد، (جنگ حنين ) بود، كه در سرزمين (حنين ) (بين مكه و طائف ) رخ داد، مسلمانان به رهبرى پيامبر(ص ) پيروز شدند و غنائم بسيار، به دست مسلمانان افتاد، پيامبر(ص ) در سرزمين (جعرانه ) (محلى بين مكه و مدينه ) به تقسيم آن غنائم پرداختند آن حضرت براى جذب قلوب تازه مسلمانان (مانند ابوسفيان و امثال او) غنائم بسيار به آنها داد، تا آنجا كه بعضى اعتراض كردند، مثلا در تاريخ آمده : يكى از اصحاب ، عرض كرد: (اى رسول خدا! به عيينه و اقرع ، غنائم جنگى زيادى عطا كردى ، ولى به جعيل بن سراقه چندان نداديد؟)
رسول خدا در پاسخ فرمود: (سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت او است ، اگر زمين پر از افرادى مانند عيينه و اقرع ، باشد من جعيل را از همه آنها بهتر و محبوبتر مى دانم ، ولى دادن غنائم جنگى به افرادى مانند عيينه و اقرع ، براى جذب دلهاى آنها به سوى اسلام است ، ولى جعيل را به اسلام خودش نگريستم ، و بر اين اساس با او رفتار كردم )(508) اينك در اينجا به داستان زير كه در اصول كافى آمده است ، توجه نمائيد:)
رسول خدا(ص ) در ماجراى جنگ حنين ، با دادن غنائم جنگى ، قلوب رؤ ساى عرب از قريش و ساير قبايل مضر، مانند ابو سفيان و عيينة بن حصين فزارى و امثال آنها را جذب كرد.
انصار (مسلمانان مدينه ) از اين جريان )، خشمگين شدند، و نزد (رئيس ‍ خود) سعد بن عتاده رفتند، و سعد آنها را در سرزمين (جعرانه ) به حضور پيامبر(ص ) آورد، آنگاه ، سعد عرض كرد: (اى رسول خدا! آيا به من اجازه سخن مى دهى ؟!).
پيامبر: آرى .
سعد: (اگر اين كار (تقسيم غنائم به تازه مسلمانان قوم خود) را كه انجام دادى ، به دستور خدا بود، به آن راضى هستيم ، وگرنه ما رضايت ندهيم )...
پيامبر: اى گروه انصار! آيا همه شما با گفتار آقا و بزرگتان (سعد) موافق هستيد؟).
انصار: آقا و بزرگ ما، خدا و رسولش مى باشد دوبار اين سؤ ال و پاسخ تكرار شد، ولى در بار سوم ، انصار گفتند: ما با راءى (سعدبن عباده ) موافق هستم ).
امام باقر(ع ) فرمود:
فحظ الله نورهم ، و فرض الله للمولفة قلوبهم سهما فى القرآن
(خداوند درجه نور ايمان انصار را (به خاطر اين اعتراضشان ) پائين آورد و در قرآن (آيه 60 توبه ) بر حذب قلوب (افرادى كه هنوز وارد متن اسلام نشده اند) سهمى (از زكات ) را قرار داد).(509)


وسوسه هاى شيطان در كمين مؤ منان  

سلام بن مستنير مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، حمران بن اعين (يكى از شاگردان معروف امام باقر) وارد شد، و چند سؤ ال كرد و از امام جواب شنيد، هنگامى كه حمران خواست خداحافظى كند، به امام باقر(ع ) عرض كرد: (وقتى كه ما در محضر شما هستم ، (محضر ملكوتى و بيانات قدسى شما باعث مى شود كه ) دلهاى ما نرم گردد، و جانهاى ما (از نداشتن ) اين دنيا، آرامش يابد، ثروتهائى كه در دست مردم است ، به نظر ما خوار و پست ، جلوه كند، ولى وقتى كه از نزد شما بيرون مى رويم و با مردم به داد و ستد و تجارت ، سرگرم مى گرديم ، حال ما عوض مى شود و به دنيا علاقه مند مى شويم ، و از معنويات دور مى گرديم ) (اين تغيير حال چيست ؟)
امام باقر فرمود:
انما هى القلوب مرة تصعب و مرة تسهل
(اين حالات ، مربوط به دلها است كه گاهى سخت مى شوند و گاهى نرم مى گردند).
سپس فرمود: جمعى از اصحاب رسول خدا(ص ) به محضر آن حضرت آمده و عرض كردند: (اى رسول خدا! ما در مورد صفت نفاق كه مبادا به سراغمان آيد، ترسان هستيم ).
پيامبر(ص ) فرمود: چرا ترسان هستيد؟
اصحاب گفتند: هنگامى كه ما در حضور شما هستيم ، شما با نصايح خود، به ما تذكر مى دهيد، و به آخرت تشويق مى نمائيد، حالت خدا ترسى در ما پديد مى آيد و دنيا را فراموش مى كنيم ، و به گونه اى به آن بى ميل مى شويم كه گويا آخرت و بهشت و دوزخ را با چشم مى نگريم ، ولى وقتى كه از حضور شما مى رويم و به خانه هاى خود باز مى گرديم ، و بوى فرزندان به مشام ما مى رسد و زنان و افراد خاندان را مى بينيم ، حالت ما عوض ‍ مى گردد، به گونه اى كه گويا در حضور شما نبوده ايم ، و هيچ گونه حالت معنوى نداشته ايم ، آيا شما از اينكه اين تغيير حالت ما، نشانه نفاق ما باشد، نگران نيستيد؟
پيامبر(ص ) به آنها فرمود:
كلا، ان هذه خطوات الشيطان فير عبكم فى الدنيا...
(نه ، هرگز (اين اتفاق نيست ) بلكه وسوسه هاى شيطان است كه شما را به سوى دنيا ترغيب و تشويق مى كند، به خدا سوگند اگر از شما همان حالت را كه تعريف كرديد (كه در نزد من پيدا مى كنيد) نگه داريد و ادامه دهيد، به مقامى مى رسيد كه :
لصافحتكم الملائكة و مشيتم على الماء
(فرشتگان دست در دست شما مى نهادند، و بر روى آب (بدون وسيله ) راه مى افتاديد)...
همانا مؤ من ، دستخوش آزمايشات و پرتگاههاى گناه قرار مى گيرد و بسيار توبه مى كند، آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه مى فرمايد:
ان الله يحب التوبين و يحب المتطهرين
(خداوند توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را نيز دوست دارد) (بقره - 222)
و نيز مى فرمايد:
و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه
(از پروردگار خود آمرزش طلبيد و به سوى او باز گرديد) (هود - 90).(510)


مراقبت در برابر هجوم خطرناك شيطان  

يكى از مسلمانان به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (هلاك شدم !).
پيامبر(ص ) به او فرمود: (آن خبيث (شيطان ) نزد تو آمد و گفت : (چه كسى تو را آفريد؟)، در پاسخ گفتى : (خدا)، او به تو گفت : (خدا را چه كسى آفريد؟)
آن مرد مسلمان عرض كرد: (آرى سوگند به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد همان گونه كه فرمودى ، واقع شد).
رسول خدا فرمود: (ذاك و الله محض الايمان : سوگند به خدا، اين عين ايمان است ).
ابن ابى عمير مى گويد: من اين حديث را براى (عبدالرحمن بن حجاج ) نقل كردم ، او گفت : پدرم نقل كرد كه امام صادق (ع ) در معنى سخن پيامبر(ص ) فرمود: (يعنى همين ترس از اينكه هلاك شده باشم ، محض ‍ ايمان است ) (زيرا مؤ من از چنين القاء شيطانى نگران مى شود، ولى كافر از اين گونه القائات و بالاتر از آن ، هراسى ندارد).(511)
در حكايت ديگر آمده است : مردى هراسان نزد پيامبر(ص ) آمد و گفت : (منافق شدم ).
پيامبر(ص ) فرمود: (سوگند به خدا منافق نشده اى ، اگر منافق مى شدى نزد من نمى آمدى تا مرا به آن آگاه كنى ، چه چيز تو را به شك انداخت گمانم آن دشمن حاضر (شيطان ) به تو القاء كرد كه چه كسى تو را آفريد؟ در پاسخ گفتى : خدا مرا آفريد، او گفت : (چه كسى خدا را آفريد؟)
آن مرد گفت : آرى سوگند به كسى كه تو را به حق مبعوث كرد، چنين شد.
پيامبر(ص ) فرمود: (شيطان از ناحيه (ناقص نمودن و يا انجام ندادن ) اعمال ، نزد شما مى آيد، همين كه در اين جهت بر شما چيره نشد، از راه القائات ذهنى به سوى شما هجوم مى آورد، تا شما را بلغزاند، وقتى كه براى هر يك از شما چنين پيش آمدى رخ داد، خدا را به يگانگى ياد كنيد).
و در عبارت ديگر فرمود: هرگاه خاطره هاى انحرافى به سوى قلب شما آمد بگوئيد:
آمنا بالله و رسوله و لا حول ولا قوة الا بالله .
(به خدا و پيامبرش ايمان آورديم ، و قدرت نيروئى جز به سبب خدا نيست ).(512)


يارى طلبى دانيال از خدا براى ترك گناه  

حضرت دانيال از پيامبران بنى اسرائيل بود، و در عصر حضرت داود مى زيست خداوند به حضرت داود(ع ) وحى كرد: نزد بنده ام دانيال برو و به او از قول من بگو:
(يك بار گناه (ترك اولى ) كردى ، تو را بخشيدم ، باز گناه كردى ، تو را بخشيدم ، باز گناه كردى تو را بخشيدم ، اگر باز چهارم گناه كنى ، ديگر تو را نمى بخشم ).
حضرت داود(ع ) نزد دانيال (ع ) آمد و همين سخن خداوند را به او گفت ، دانيال به داود(ع ) عرض كرد: (اى پيامبر خدا! تو پيام خدا را به من ابلاغ كردى !).
وقتى كه آخرهاى شب فرا رسيد، هنگام سحر، دانيال (ع ) به مناجات و راز و نياز با خدا پرداخت و عرض كرد: پروردگارا، پيامبرت داود(ع ) از قول تو به من خبر داد كه من از تو نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، باز نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، باز نافرمانى كردم ، مرا بخشيدى ، و به من خبر دادى كه اگر بار چهارم تو را نافرمانى كنم ، مرا نمى آمرزى .
فو عزتك لئن لم تعصمنى ، لا عصينك ، ثم لا عصينك ثم لا عصينك
به عزتت سوگند، اگر تو مرا (از خطرات هوسهاى نفسانى و شيطانى ) حفظ نكنى ، هر آينه تو را نافرمانى كنم ، سپس نيز تو را نافرمانى كنم ، سپس نيز تو را نافرمانى كنم ).
(به اين ترتيب ، دانيال (ع ) به خدا پناه برد، و از خدا خواست تا او را در برابر هوسهاى طغيانگر، يارى كند، چنانكه حضرت يوسف (ع ) نيز يارى خدا را نقش مؤ ثرى در كنترل گناه دانست (سوره يوسف آيه 53 و 24) بنابراين براى حفظ خود از گناه ، از درگاه خدا استمداد نمائيم )


تقاضاهاى آدم (ع ) و اعطاى امتياز به او 

(هنگامى كه شيطان آزاد شد كه در دنيا باقى بماند، چون از ناحيه حضرت آدم (ع ) (به خاطر سجده نكردن او) از درگاه خدا رانده شد، تمام دشمنى و كينه خود را متوجه آدم كرد، و مانند خون در رگهاى انسان ، تسلط يافت تا او را گمراه كند، آدم (ع ) را در بهشت به ترك اولى واداشت ، و در نتيجه آدم (ع ) از بهشت رانده شد، و سر انجام آدم (ع ) توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد، هنگام توبه ) آدم (ع ) به خدا عرض كرد: (پروردگارا! شيطان را بر من مسلط كردى ، و مانند خون (كه در رگهايم جارى است ) او را بر من چيره كردى ، بنابراين براى من نيز (در برابر شيطان ) چيزى (امتيازى ) قرار بده ).
خداوند به آدم وحى كرد: (اى آدم ! (چند امتياز را به تو دادم )
1 - هرگاه يكى از فرزندان تو تصميم بر انجام گناهى بگيرد، ولى آن گناه را انجام ندهد، چيزى بر او نوشته نمى شود، و اگر انجام دهد فقط (يك كفر) بر او نوشته مى شود.
2 - هرگاه يكى از فرزندانت ، تصميم بر كار نيكى گرفت ، ولى انجام نداد، (يك پاداش ) براى او نوشته مى شود، و اگر انجام داد، (ده پاداش ) براى او نوشته مى شود.
آدم عرض كرد: (پروردگارا! برايم بيفزا).
3 - خداوند فرمود: هرگاه يكى از فرزندانت ، گناه كند، سپس (طلب آمرزش ) كند، او را مى بخشم .
آدم عرض كرد: (پروردگارا! برايم بيفزا).
4 - خداوند فرمود: براى آنها (توبه ) را قرار دادم - يا فرمود: توبه را براى آنها گستردم ، تا هنگامى كه نفس آنها به گلو برسد.
آدم (ع ) عرض كرد: يا رب حسبى : (پروردگارا! همين مقدار براى من كافى است )(513) (بنابراين اگر شيطان قوى است ، امتيازات و اسلحه هاى آدم نيز قوى است ، انسانها در پرتو اين امتيازات مى توانند شيطان را از پاى در آوردند).


next page

fehrest page

back page