fehrest page

back page

پير مرد عاقبت به خير 

عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان او به نام (معاوية بن وهب ) مى گويد: ما براى انجام حج به سوى مكه رفتيم ، و همراه ما پيرمردى خداپرست و اهل عبادت بود، ولى شيعه نبود و نماز خود را در سفر (طبق فتواى اهل تسنن ) تمام مى خواند، برادر زاده اش كه شيعه بود نيز همراه ما بود، در مسير راه ، آن پير مرد، بيمار شد، و در بستر مرگ افتاد، من به برادر زاده او گفتم : (كاش مذهب شيعه را به عموميت پيشنهاد مى كردى ، شايد خداوند او را نجات دهد).
همه حاضران گفتند: (همين حال او خوب است ، او را واگزاريد تا بميرد).
ولى برادرزاده اش تاب نياورد و به عمويش گفت : (مردم بعد از رسول خدا(ص ) مرتد شدند مگر چند نفر اندك ، اطاعت از على (ع ) مانند اطاعت از رسول خدا(ص ) است و حق اطاعت از آن على (ع ) است ).
پير مرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : (من هم همين عقيده را دارم ) سپس مرد.
ما به حضور امام صادق (ع ) رفتيم ، يكى از ما جريان را به عرض حضرت رسانيد، امام صادق (ع ) فرمود: (آن پيرمرد، مردى از اهل بهشت است )، يكى از حاضران گفت : آن پيرمرد، از مذهب شيعه هيچ شناختى نداشت ، غير از همان لحظه آخر عمر؟
امام صادق (ع ) فرمود: ديگر از او چه مى خواهيد، (قد دخل والله الجنة : به خدا سوگند وارد بهشت شد).(514)


باطن زشت ناسزاگوئى  

عصر پيامبر(ص ) بود، عايشه در محضر آن حضرت بود، سه نفر يهودى پشت سر هم ، به پيش آمدند و به پيامبر(ص ) گفتند السام عليكم (سام به معنى مرگ است ، و معلوم شد كه هر سه نفر يهودى ، توطئه كرده اند كه با همين تعبير سلام كنند، تا هم تحيت اسلامى را به مسخره گرفته باشند، و هم به جاى سلام ، مرگ را بر آن حضرت بفرستند).
پيامبر(ص ) در هر بار، در جواب آنها فرمود: عليكم : (بر شما باد).
عايشه نسبت به آن سه يهودى توطئه گر، خشمگين شد و در جواب آنها گفت :
عليكم السام و الغضب و اللعنة يا معشر اليهود، يا اخوة القردة و الخنازير
(مرگ و لعنت بر شما باد اى گروه يهود، و اى برادران ميمونها و خوكها).
رسول اكرم (ص ) به عايشه رو كرد و فرمود:
(اى عايشه ! اگر ناسزا گوئى ، به صورتى مجسم مى گرديد، صورت زشتى داشت ، نرمش و مدارا بر هيچ چيز نهاده نشد، مگر اينكه آن چيز را زينت داد، و از هيچ چيز برداشته نشد، مگر اينكه آن چيز را زشت و نازيبا كرد).
عايشه : اى رسول خدا! آيا نديدى كه اين يهوديان گفتند:
السام عليكم : (مرگ و خشم بر شما)
پيامبر: مگر نشنيدى ، من هم در پاسخ آنها گفتم : عليكم : (بر شما باد)، بنابراين هرگاه مسلمانى به شما سلام كرد، بگوئيد: سلام عليكم ، و اگر كافرى به شما سلام كرد، بگوئيد: عليكم (بر تو باد).(515)


نهى از خوددارى در برابر احترام ميزبان  

دو نفر مرد در حضور امير مؤ منان على (ع ) آمدند، آن حضرت ، براى هر كدام از آنها، تشكى انداخت ، يكى از آنها روى آن نشست ، ولى ديگرى از نشستن روى آن خوددارى كرد.
امام على (ع ) به او فرمود: بر آن بنشين ، فانه لايابى الكرامة الا حمار: (چرا كه ، خوددارى از احترام نمى كند جز الاغ )، سپس گفت ؛ رسول خدا(ص ) فرمود: (هرگاه شخصيت مورد احترام نزد شما آمد، او را احترام كنيد).(516)


احترام پيامبر(ص ) به بزرگ قوم  

عدى بن حاتم (كه از بزرگان قوم طى بود) به حضور رسول خدا(ص ) آمد، پيامبر(ص ) او را به خانه خود برد، و در آن خانه جز يك قطعه حصير و يك بالشى از پوست ، چيز ديگرى وجود نداشت ، رسول خدا(ص ) آنها را ببر (عدى ) در زمين گسترانيد، عدى روى آنها نشست ، (و پيامبر(ص ) روى زمين نشست ).(517)


مطلوب نمودن پا روى ران نهادن هنگام نشستن  

ابو حمزه ثمالى مى گويد: ديدم امام سجاد(ع ) نشسته و يكى از پاهاى خود را بر ران ديگرى نهاده است ، عرض كردم : (مردم مى گويند: اين گونه نشستن ، نشستن پروردگار است ).
امام سجاد(ع ) فرمود: (اين گونه نشستن براى آن بود كه من خسته و دلتنگ بودم ، پروردگار كه خسته و دلتنگ نمى شود، و چرت و خواب به او دست نمى دهد).(518)


آزار به همسايه ، دليل بى ايمانى است  

عمروبن عكرمه مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم :
(همسايه اى دارم مرا اذيت مى كند).
امام فرمود: (با او رفتار پر مهر داشته باش ).
عمروبن مكرمه گفت : (خداوند او را نيامرزد)، عمرو مى گويد: وقتى اين را گفتم ، امام صادق (ع ) از من رو گردانيد، و من خوش نداشتم ، از آن حضرت با اين حال خداحافظى كنم ، عرض كردم : (اين همسايه ، با من چنين و چنان مى كند و مرا مى آزارد).
امام صادق : آيا به نظر تو اگر با او بد رفتارى كنى به حق خود مى رسى ؟
عمروبن عكرمه : (آرى ، من بر او مى چربم ).
امام صادق : اين همسايه تو، حسود است ، و در مورد نعمتهايى كه خداوند از فضل و كرمش به افراد داده ، نسبت به آنها حسادت مى ورزد، اگر آن كسى كه داراى نعمتهاى الهى شده ، اهل و عيال دارد، او به اهل و عيال او آزار مى رساند، و اگر اهل و عيال نداشت ، بلكه خدمتكار داشت ، به خدمتكار آن كس آسيب مى رساند، و اگر او خدمتكار نداشت ، شبها را بيدار مى ماند و روزها را با خشم به پايان مى رساند (اينك اين حكايت را گوش كن :)
در عصر رسول خدا(ص ) شخصى از انصار به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت : (در محله بنى فلان ، خانه اى خريده ام ، نزديك ترين همسايه ام كسى است كه نه اميدى به خيرش دارم ، و نه از گزندش در امان مى باشم )، پيامبر(ص ) به على (ع ) و سلمان و ابوذر و شخص ديگرى به گمانم مقداد، فرمود: به مسجد برويد و با صداى بلند اعلام كنيد:
لا ايمان لمن لم يا من جاره بوائقه
(آن كسى كه همسايه اش از آزار او آسوده نيست ، ايمان ندارد).
على (ع ) و سلمان و ابوذر و مقداد، اين دستور را اجرا كردند، و سه بار سخن پيامبر(ص ) را با صداى بلند به مردم ابلاغ فرمودند، سپس پيامبر(ص ) با دست خود به چهار طرف اشاره كرد و فرمود: (تا چهل خانه در چهار طرف ، همسايه انسان ، به حساب مى آيند).(519)


نفرين بر همسايه دشمن و مردم آزار 

اسحاق بن عمار مى گويد: (همسايه مخالف مذهب تشيع و مردم آزار و بى شرم داشتم ) به حضور امام صادق (ع ) رفتم : شكايت كردم و گفتم : (گرفتار چنين همسايه بدى شده ام چه كنم ؟)
امام صادق : او را نفرين كن .
اسحاق مى گويد: در مورد همسايه ، نفرين كردم ، نتيجه نگرفتم ، بار ديگر نفرين كردم ، باز نتيجه نگرفت ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، باز از همسايه ام شكايت كردم ، فرمود: (او را نفرين كن )، گفتم : (قربانت گردم ، نفرين كردم ، ولى نتيجه نگرفتم ).
امام صادق : چگونه او را نفرين كردى ؟)
گفتم : (وقتى كه به او برخورد كردم ، نفرينش نمودم )
امام صادق : وقتى كه از تو روى گردانيد، نفرينش كن .
در همان هنگام ، نفرينش كردم ، چندى نگذشت كه خداوند مرا از شر او راحت كرد.(520)


فراق يوسف و بنيامين ، از يعقوب ، چرا؟ 

هنگامى كه برادران يوسف (ع ) حضرت يوسف (ع ) را از يعقوب جدا كردند و بعد از مدتى همان برادران ، بنيامين (برادر تنى يوسف ) را از پدر گرفتند و به مصر بردند و بدون او باز گشتند، يعقوب بسيار آزرده دل و شكسته شد و عرض كرد: (خدايا! آيا به من رحم نمى كنى ؟ چشمم را كه گرفتى و فرزندم را كه بردى ؟!)
خداوند به يعقوب (ع ) وحى كرد: (اگر يوسف و بنيامين را ميرانده باشم براى تو زنده خواهم كرد، تا شما را كنار هم جمع كنم :
ولكن تذكر الشاة التى ذبحتها و شويتها و اكلت و فلان و فلان الى جانبك صائم لا تنله منها شيئا
(ولى آيا گوسفند را به ياد دارى كه ذبح كرده و بريان نمودى و خوردى ، اما فلانى و فلانى در همسايگى تو روزه بودند، از گوشت آن چيزى به آنها ندادى ؟!)
بعد از اين وحى ، در هر چاشتى ، هميشه در خانه يعقوب (ع ) تا يك فرسخى اطراف آن ، جار مى زدند، كه هر كس شام مى خواهد به خانه يعقوب بيايد.(521)


حكم شديد پيامبر(ص ) در مورد همسايه آزار دهنده  

عصر رسول خدا(ص ) بود، مردى به حضور رسول خدا(ص ) آمد و از همسايه مردم آزار خود، شكايت كرد.
پيامبر فرمود: (صبر كن و شكيبا باش !)
بار ديگر او نزد پيامبر(ص ) آمد و از آزار رسانى همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر: (صبر كن و شكيبا باش ).
او رفت و براى سومين بار، نزد پيامبر(ص ) آمد و از همسايه اش شكايت كرد.
پيامبر(ص ) به او فرمود: (هنگامى كه روز جمعه شد، و مردم براى نماز جمعه حركت كردند، اثاثيه خانه خود را بر سر راه مردم بياور، هر كسى كه به نماز جمعه مى رود، از تو مى پرسد: (چرا وسائل خانه ات را به اينجا آورده اى ؟)، جريان همسايه را به آنها بگو).
آن مرد، همين دستور پيامبر(ص ) را اجرا كرد، همسايه اش آگاه شد (و براى حفظ آبروى خود) نزد او آمد و گفت : (و سائل خانه ات را به خانه خود باز گردان ، من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آسيبى نرسانم ).(522)
به اين ترتيب آن همسايه مردم آزار، تاءديب شد.


نصيحت پيامبر(ص ) در مورد توحيد و نيكى به پدر و مادر 

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : (اى رسول خدا! مرا نصيحت كن !).
پيامبر: هيچ چيز را شريك خدا نساز، اگر چه در آتش بسوزى و شكنجه شوى ، مگر (در آنجا كه چاره اى نديدى در زبان خلاف توحيد بگو ولى ) قلبت محكم به ايمان باشد، و احترام پدر و مادر را رعايت كن ، و از آنها اطاعت نما و به آنها نيكى كن ، خواه افراد زنده باشند يا از دنيا رفته باشند، و اگر آنها به تو امر كردند كه خانواده و مالت را كنار بگذارى اطاعت كن ، كه چنين پيروى از شئون ايمان است .(523)


تاءكيد در احترام به مادر 

عربى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : اى رسول خدا! من ابَرُّ: (به چه كسى نيكى كنم ؟)
پيامبر: (امك : به مادرت ).
عرب : (سپس به چه كسى نيكى كنم ؟)
پيامبر: به مادرت .
عرب : سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر: به مادرت .
عرب : سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر: (اباك : به پدرت ).(524)


پاداش نيكى به پدر و مادر پير 

مردى به محضر پيامبر(ص ) آمد و گفت : اى رسول خدا، من به جهاد علاقه مندم ، و نسبت به آن ، با نشاط هستم .
پيامبر: بنابراين برو، در راه خدا جهاد كن ، كه اگر در اين راه كشته شوى ، در پيشگاه خدا زنده هستى و روزى داده مى شوى ، و اگر (بر اثر بيمارى ) بميرى ، پاداشت بر عهده خدا است ، و اگر از جبهه زنده به خانه ات برگردى ، از گناهان پاك شوى ، همانند روزى كه متولد شده اى .
او عرض كرد: (اى رسول خدا! پدر و مادر پيرى دارم ، كه به گمان خود با من انس گرفته اند، و رفتن من به جهاد را خوش ندارند).
پيامبر:
فقر مع والديك فوا الذى نفسى بيده لانسهما بك يوما و ليلة خير من جهاد سنة
(در اين صورت نزد پدر و مادرت باش ، سوگند به خدا كه جانم در دست قدرت او است ، انس گرفتن يك شبانه روز آنها با تو از جهاد يك سال بهتر است ).(525)
در روايت ديگر آمده است : جوانى نزد رسول خدا(ص ) آمد و گفت : (من جوان با نشاط هستم و جهاد را دوست دارم ، ولى مادرى دارم كه از رفتن من به جبهه جهاد، كراهت دارد، چه كنم ؟
پيامبر: برو و ملازم مادرت باش ، سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت او است ،
لانسها بك ليلة خير من جهادك فى سبيل الله سنة
(ماءنوس بودن يك شبانه مادرت به تو، براى تو بهتر از ثواب يك سال جهاد در راه خدا است ).(526)


نقش خدمتگذارى تازه مسلمان به مادر، و مسلمان شدن مادر 

زكريا بن ابراهيم كوفى مى گويد: من مسيحى بودم ، مسلمان شدم و در سفر حج به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و عرض كردم : (من مسيحى بودم و مسلمان شده ام )
امام : از اسلام چه ديدى كه به خاطر آن مسلمان شدى ؟
زكريا: اين آيه (52 شورى ) را در قرآن خواندم كه خداوند به پيامبر اسلام (ص ) مى فرمايد:
ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا تهدى به من نشاء من عبادنا
(تو قبل از اين (وحى ) نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست (از محتواى قرآن ، آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم ).(527)
امام : خداوند تو را هدايت كند، سپس امام صادق (ع ) سه بار عرض كرد: (خدايا هدايتش فرما!)، آنگاه به زكريا فرمود: پسرجان ! آنچه خواهى بپرس !
زكريا: پدر و مادر و خانواده ام مسيحى هستند، و مادرم نابينا است ، آيا من (كه مسلمان شده ام ) با آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟
امام : آيا آنها گوشت خوك مى خورند؟
زكريا: نه ، با آنها تماس نمى گيرند.
امام : مانعى ندارد، همراه مادرت باش و با او خوش رفتارى كن ، وقتى كه مرد، او را به ديگرى وامگذار، بلكه خودت كفن كن و دفن او را به عهده بگير، و به هيچ كس خبر نده كه نزد من آمده اى ، تا به خواست خدا در سرزمين منى نزد من بيائى .
زكريا مى گويد: در سرزمين منى ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ديدم مردم به گردش حلقه زده اند، كه گوئى او معلم كودكان بود، گاهى اين و گاهى آن ، سؤ ال مى كردند و حضرت پاسخ آنها را مى داد، هنگامى كه به كوفه باز گشتم ، به مادرم احترام و نيكى مى كردم ، به او غذا مى دادم ، لباس و سرش را مى شستم ، و به او خدمت مى نمودم ، مادم به من گفت : پسر جان آن هنگام كه در دين من بودى آنهمه محبت و خدمت به من نمى كردى ، اكنون اين چه رفتارى است كه از زمانى كه به دين حنيف (اسلام ) گرويده اى به من مى كنى ؟
گفتم : (مردى از فرزندان پيامبرها، مرا به خوشرفتارى با مادر، دستور داده است .)
مادم گفت : آيا اين شخص كه به تو چنين دستورى داده ، پيامبر است ؟
گفتم : نه ، بلكه پسر پيامبر(ص ) است .
مادرم گفت : بلكه اين آقا پيامبر است ، زيرا پيامبران چنين دستورى (در مورد خوشرفتارى با مادر) مى دهند.
گفتم : اى مادر! بعد از پيامبر ما، پيامبر نخواهد آمد، بلكه او پسر پيامبر است .
مادرم گفت : دين تو بهترين دين است ، آن را بر من عرضه بدار!
من دين اسلام را بر مادرم عرضه داشتم ، او مسلمان شد، و اصول و احكام اوليه اسلام را به او آموختم ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند، سپس شب بيمار شد، به من گفت : پسر جان ، آنچه به من آموختى ، دوباره بياموز، من آنها را تكرار كردم ، مادرم اقرار كرد و از دنيا رفت ، صبح مسلمانان آمدند و جنازه او را غسل دادند، و من بر جنازه اش نماز خواندم و آن را به خاك سپردم .(528)


راز برخورد بهتر پيامبر(ص ) با خواهرش  

عمار بن حيان مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (پسرم اسماعيل به من نيكى مى كند).
فرمود: (پسرت اسماعيل را دوست داشتم ، اكنون (كه به تو نيكى مى كند) بيشتر او را دوست دارم )، آنگاه فرمود:
خواهر رضاعى پيامبر(ص ) نزد آن حضرت آمد، وقتى كه پيامبر(ص ) او را ديد، شادمان شد، و روپوش خود را براى او بر زمين گسترد، و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد و با گرمى و لبخند با او سخن گفت ، تا او برخاست و رفت ، سپس برادر رضاعيش آمد، رسول خدا(ص ) با او نيز احوال پرسى گرم كرد، ولى رفتارى كه با خواهرش نمود با او ننمود.
شخصى علت و راز اين تفاوت برخورد را از آن حضرت پرسيد.
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: (لانها كانت ابر بوالديها منه : زيرا آن خواهر، نسبت به پدر و مادش ، از آن برادر، خوش رفتار بود).(529)


احترام به خاله ، احترام به مادر است  

ابو خديجه مى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: مردى به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت : در زمان جاهليت داراى دخترى شدم ، او را پروراندم ، تا به حد بلوغ رسيد، لباس و زيورش را بر تنش كردم ، و او را به كنار چاهى آوردم ، و در ميان آن چاه انداختم ، و آخرين سخنى كه از او شنيدم اين بود: (يا اباه : اى پدرجان ).
اكنون پشيمانم و از شما مى خواهم بفرمائيد كه اين گناه را چگونه جبران كنم ؟
پيامبر: آيا مادرت زنده است ؟
گنهكار: نه .
پيامبر: آيا خاله دارى ؟
گنهكار: آرى .
پيامبر:
فابررها فانها بمنزلة الام ، يكفر عنك ما صنعت
(به او نيكى كن ، زيرا خاله همانند مادر است ، و نيكى به او، آن گناهت را جبران مى كند).
ابوخديجه مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم ، اين حادثه در چه زمانى واقع شد؟
امام : در زمان جاهليت ، كه دختران را مى كشتند، تا مبادا وقتى بزرگ شدند، اسير گردند، و در قبيله ديگر، داراى فرزند شوند.(530)


گناه كمترين بى ادبى به پدر 

امام باقر(ع ) فرمود: پدرم امام سجاد(ع ) مردى را همراه پسرش ديد كه راه مى رفتند، ولى پسر به دست پدر، تكيه داده بود، امام سجاد از كار ناشايسته پسر، خشمگين شد و به همين خاطر، با آن پسر سخن نگفت تا از دنيا رفت .(531)


سه گونه بودن گناه  

عصر خلافت امام على (ع ) بود، آن حضرت روزى در مسجد كوفه در حضور جمعيت بالاى منبر رفت ، پس از حمد و ثنا فرمود:
اى مردم ! گناهان بر سه گونه اند، سپس آن حضرت خاموش شد و سخن نگفت .
يكى از حاضران به نام (حبه عرنى ) عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! فرمودى : (گناهان بر سه دسته اند) و سپس خاموش شدى و چيزى نگفتى ؟
امام على (ع ) فرمود: (مى خواستم همين سخن را شرح دهم ، ولى تنگى نفس به سراغم آمد و بين من و سخنم ، مانع گرديد آرى گناهان بر سه گونه اند:
1 - گناهى كه آمرزيده شده است 2 - گناهى كه آمرزيده نشده است ، 3 - گناهى كه بر صاحبش ، هم اميد بخشش داريم و هم ترس عدم بخشش ).
حبه عرنى عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! آنها را براى ما شرح بده ).
امام على (ع ) فرمود:
اما گناهى كه آمرزيده است ، آن گناهى است كه خداوند بنده اش را به خاطر آن (به بليات ) مبتلا و مجازات كند، پس خداوند بردبارتر و كريم تر از آن است كه بنده اش را دو بار مجازات نمايد.
اما گناهى كه آمرزيده نشود، عبارت است از ستمهايى كه بعضى از انسانها بر بعضى مى كنند، زيرا خداوند وقتى (توسط پيامبران و اديان ) بر مخلوقاتش ‍ آشكار شد، به خودش سوگند ياد كرد و فرمود: (به عزت و عظمتم سوگند كه ظلم هيچ ظالمى (بدون مجازات ) از من نگذرد، گرچه آن ظلم ، زدن مشتى به مشتى ، يا ماليدن دستى به دستى (براى هوسرانى ) و يا شاخ زدن شاخدارى به بى شاخ باشد).
پس خداوند براى بندگان ، از يكديگر قصاص مى گيرد، تا ستمى از كسى (بدون مجازات ) نماند، سپس خداوند در روز قيامت آنها را براى حساب رسى زنده كند.
و اما گناه سوم : گناهى است كه خداوند آن را پوشانده است ، و توبه را بر صاحبش ارزانى فرموده است ، و گنهكار به گونه اى شده كه از گناهان خود ترسان ، و به رحمت خدا، اميدوار است ، ما براى چين گنهكار، همان حال را داريم كه خودش همان حال را دارد كه عبارت از ترس از عذاب ، و اميد به رحمت الهى باشد.(532)


دو جنازه مختلف و راز تفاوت آن دو 

امام باقر(ع ) فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل در محلى عبور مى كرد، ديد جنازه مردى به زمين افتاده ، نصف آن زير ديوار قرار گرفته ، و نصف ديگر آن در بيرون مانده و پرندگان و سگها بدن او را متلاشى كرده اند و مى درند.
از آنجا گذشت ، به شهرى وارد شد، در آنجا ديد يكى از اشراف آن شهر مرده است ، جنازه او را بر سر تختى نهاده اند، و با پارچه ابريشم كفن شده ، و در اطراف آن تخت ، منقلهاى عود (ماده خوشبو) نهاده شده و عودها مى سوزند و فضا را خوشبو كرده اند.
آنگاه پيامبر(ص ) به خدا متوجه شد و عرض كرد: (پروردگارا! من گواهى مى دهم كه تو حاكم دادگر هستى كه به كسى ستم نكنى ، آن (جنازه اولى ، جنازه ) بنده تو است كه به اندازه يك چشم به هم زدن براى تو شريك نگرفته ، ولى آن گونه مرده است ، و او را آنچنان ميراندى ، ولى اين هم يكى از بنده هاى تو است كه به اندازه يك چشم بهم زدن به تو ايمان نياورده است ، ولى او را اين گونه شكوهمندانه ميراندى ؟ (رازش ‍ چيست ؟)
خداوند به آن پيامبر فرمود: (اى بنده من ! من همانگونه كه گفتى حاكم عادل هستم كه به كسى ظلم نكنم ، آن بنده (اول ) من ، گناهى يا عمل بدى نزد من نداشت ، او را با آن وضع ميراندم تا كيفر شود و به گونه اى كه گناهى نداشته باشد با من ملاقات كند، و اين بنده (دوم ) من ، كار نيكى نزد من داشت او را با چنان وضعى (شكوهمندانه ) ميراندم ، تا به گونه اى كه هيچگونه پاداشى نزد من نداشته باشد با من ملاقات نمايد).(533)


صبر و تحمل در مصائب  

خديجه دختر عمربن على بن حسين (ع ) يكى از نوه هاى امام سجاد(ع ) بود، پسر دخترش از دنيا رفت ، جمعى براى تسليت او نزد او آمدند و به او تسليت گفتند.
دختر ابويشكر، كه نوحه خوانى مى كرد، در آنجا بود، يكى از حاضران به او گفت : (نوحه خوانى كن ).
او اشعارى خواند و حاضران شنيدند...
در آن جمع ، خديجه به حاضران گفت : از عمويم امام باقر(ع ) شنيدم فرمود: (زن در ماتم مصيبت ، نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى گردد، ولى براى زن شايسته نيست كه سخن زشت و يا بيهوده (بر خلاف قضا و قدر الهى ) بگويد، اگر زنى اينگونه باشد، وقتى كه شب شد، فرشتگان را با نوحه گرى خود آزار مى دهد، بنابراين تحمل داشته باشيد و فرشتگان را با نوحه سرائى خود از خود نرنجانيد).(534)


نصيحت على (ع ) به مصيبت زده  

امير مؤ منان على (ع ) به سوى مسجد روانه شد، وقتى كه به مسجد رسيد ديد شخصى كنار در مسجد توقف كرده و بسيار اندوهگين است ، به او فرمود:
(چرا غمگين هستى ؟)
او گفت : (اى امير مؤ منان ! به خاطر مصيبت فوت پدر (و مادر) و برادر، گرفتار شده ام كه مى ترسم دق كنم ).
امير مؤ منان : تو را سفارش مى كنم به تقوا و پرهيزكارى ، صبر و مقاومت كن تا به پيامد (نيك ) آن برسى ، و اين را بدان كه صبر و استقامت در امور، همانند سر، نسبت به بدن است ، هرگاه پيكرى بدون سر باشد، فاسد گردد، همچنين اگر شئون زندگى انسان ، داراى صبر و استقامت نباشد، آن شئون تباه شده و متلاشى مى گردد).(535)


دلدارى امام صادق (ع ) به پيرمرد گرفتار 

پيرمردى به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: (فرزندانم با من ناسازگارى مى كنند، برادرانم به من جفا مى نمايند، با اينكه سالخورده و پير شده ام ، شكايت آنها را نزد شما آورده ام ).
امام صادق (ع ) فرمود: (اى پيرمرد! همانا براى حق دولتى است ، و براى باطل نيز دولتى است ، طرفدار هريك از اين دو، در دولت ديگرى خوار است ، بدان كه كمترين مصيبتى كه در دولت باطل (مثل عصر آن حضرت ) به مؤ من برسد، آزار و ناسازگارى از فرزندان ، و بى مهرى و جفا از برادران او است ، هيچ شخص با ايمان در عصر دولت باطل ، آسايش نمى بيند، تا خداوند او را از آنچه در عصر دولت باطل ، تحميل كرده آزاد سازد، و بهره بسيار، در دولت حق به او بدهد، پس صبر كن و مژده باد به تو).(536)


نهى از جواب سلام طولانى  

امير مؤ منان على (ع ) از كنار گروهى عبور نمود، و بر آنها سلام كرد، آنها در پاسخ گفتند: (بر تو باد سلام و رحمت خدا و بركات و مغفرت و رضوان خدا).
امام على (ع ) به آنها فرمود: به ما همانگونه كه فرشتگان به پدرمان ابراهيم خليل (ع ) گفتند، بگوئيد، آنها گفتند: (رحمت و بركات خدا بر شما اهل خانه )، نه بيشتر.(537)


سه گانگى انسانها از ديدگاه امام على (ع ) 

مردى به حضور امير مؤ منان على (ع ) آمد و عرض كرد: (اى امير مؤ منان ! راهى از راههاى نيكى را به من سفارش كن كه با عمل به آن نجات يابم ).
امير مؤ منان (ع ) فرمود: (اى سؤ ال كننده ! گوش كن ، سپس بفهم ، سپس ‍ يقين و باور كن و سپس آن را عمل كن ، بدان كه انسانها بر سه دسته اند:
1 - زاهد پارسا 2 - صابر و مقاوم 3 - راغب و فريفته دنيا.
زاهد؛ كسى است كه اندوهها و شادى ها از دلش خارج شده ، نه به چيزى از امور دنيا كه به او داده شده شاد است ، و نه از آنچه از دنيا از دستش رفته ، افسوس مى خورد، پس چنين كسى آسوده خاطر است .
صابر؛ كسى است كه قلبا آرزوى امور دنيا مى كند، ولى وقتى كه به آن رسيد، هوسهاى نفسانى خود را كنترل مى نمايد تا سر انجام ناخوش ، و آثار بد آن ، دامنگيرش نگردد، او به گونه اى است كه اگر بر دلش آگاه شوى از خويشتن دارى و تواضع و دور انديشى او تعجب كنى .
راغب ؛ كسى است كه : هيچ باكى ندارد كه از كجا امور دنيا به او رو مى آورد، آيا از راه حلال يا حرام ، و باكى ندارد كه امور دنيا موجب چركين شدن آبرويش گردد، خود را هلاك كند، و جوانمردى خود را از بين ببرد چنين فردى در گرداب دنيا، پريشان و سرگردان است .(538)


پاسخ جالب ابوذر به چهار سؤ ال  

مردى نزد ابوذر غفارى آمد و گفت :
1 - چرا ما مرگ را ناخوش داريم ؟
2 - ورود ما را بر خدا (پس از مرگ ) چگونه مى يابى ؟
3 - وضع ما در پيشگاه خدا چگونه است ؟
4 - رحمت خدا در كجاست ؟
ابوذر در پاسخ سؤ الات فوق ، بترتيب چنين فرمود:
1 - شما دنياى خود را آباد كرده ايد، و آخرت خود را ويران نموده ايد، از اين رو دوست نداريد از محل آباد، به محل ويران برويد.
2 - نيكوكار شما مانند مسافر غايب است كه به سوى خانواده و خويشانش ‍ مى آيد، و بر آنها وارد مى شود، ولى گناهكار شما مانند غلام فرارى است كه نزد آقايش آورده مى شود.
3 - كردار خود را بر قرآن كتاب خدا، عرضه كنيد، قرآن مى فرمايد:
ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار لفى جحيم
(همانا نيكوكاران در نعمتند، و بدان در دوزخ مى باشند). (انفطار - 13)
4 - رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است (چنانكه در آيه 56 اعراف مى خوانيم :
ان رحمة الله قريب من المحسنين
(همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است )(539))(540)


نصيحتى جالب و عميق از ابوذر 

مردى براى ابوذر غفارى نوشت ، چيزى از علم را به من هديه كن .
ابوذر در پاسخ نوشت : علم ، بسيار است ، ولى اگر بتوانى به آنكه دوستش ‍ دارى ، بدى نرسانى ، چين كارى را انجام بده (كه بهتر از علم است ).
او گفت : مگر كسى به چيزى كه دوستش دارد بدى مى كند؟
ابوذر گفت : آرى ، تو جانت را از همه چيز بيشتر دوست دارى ، وقتى كه گناه كردى ، در حقيقت به جان خود بدى نموده اى (چرا كه گناه براى انسان ، هم ضرر دنيوى دارد و هم ضرر اخرتى ).(541)


نصيحت خضر(ع ) به موسى (ع ) 

روزى حضرت خضر پيامبر(ع ) با موسى (ع ) ملاقات كرد، و پس از احوال پرسى ، او را چنين توصيف نمود:
بهترين دو روز (دنيا و آخرت ) تو همان روزى است (آخرتى است ) كه در پيش دارى ، توجه كن كه آن ، چه روز است ، و امروز جواب سؤ الات آن روز را آماده ساز، بدان كه تو حتما بازداشت و باز خواست مى شوى ، پند خود را از اين روزگار بگير، و بدان كه روزگار، هم طولانى است و هم كوتاه است ، آنچنان عمل كن كه گوئى پاداش عمل خود را با چشم مى نگرى ، تا به آخرت خود اميدوارتر باشى (گول دنيا را مخور) چرا آنچه از دنيا در آينده بيايد، مانند آن است كه قبلا گذشته است .(542)


پاسخ پيامبر(ص ) به سؤ ال درباره گناهان زمان جاهليت  

گروهى از مسلمانان به حضور پيامبر(ص ) آمدند و گفتند: (اى رسول خدا آيا مردى از ما به خاطر گناهانى كه در زمان جاهليت انجام داده ، و سپس ‍ مسلمان شده ، كيفر مى گردد؟!)
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: (اگر كسى از شما پس از مسلمان شدن ، اسلام نيك داشت ، و باور ايمانش درست بود، خداوند او را به خاطر گناهانى كه در زمان جاهليت انجام داده ، كيفر نمى كند، ولى اگر اسلامش ‍ نيكو نشده و باور ايمانيش ، درست نگشته باشد، خداوند او را هم به خاطر گناهان قبل از اسلامش مجازات مى كند، و هم به خاطر گناهان بعد از اسلامش ، كيفر مى نمايد).(543)

خدا را شكر بيكران كه توفيق اتمام اين كتاب را به نگارنده عنايت فرمود، اميد آنكه سازنده و اثر بخش بوده و در راه پاكسازى و به سازى مفيد گردد، و توشه اى براى آخرت شود.
الحمدلله اولا و آخِرا
(پايان )


fehrest page

back page