ملاقات حسن بن نضر با امام زمان (عج )
حسن بن نضر و ابوصِدام و جماعتى بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع ) درباره وكلاى آن
حضرت ، و چگونگى مصرف وجوهى كه در نزد آنها بود گفتگو مى كردند.
محمد بن ابراهيم بن مهزيار (كه پسر وكيل امام حسن عسكرى (ع ) در اهواز بود) مى گويد:
بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع )، درباره جانشين آن حضرت به شك افتادم و نزد پدرم
(ابراهيم ) مال زيادى از سهم امام (ع ) جمع شده بود، پدرم آن
اموال را برداشته و سوار كشتى شد (تا آنها را به سامره نزد امام ببرد) من نيز (براى
بدرقه پدرم ) به دنبال او رفتم سوار كشتى شد، ولى در كشتى تب شديدى كرد و گفت
: (پسر جان مرا برگردان كه اين بيمارى نشانه مرگ است ، و به من گفت : نسبت به
اين اموال از خدا بترس (و آن را از دستبرد ورثه و ديگران حفظ كن و به صاحبش برسان
)، و وصيت خود را به من كرد و پس از سه روز از دنيا رفت .
عصر غيبت صغرى بود، مردى از اهالى عراق ، سهم امام خود را به ناحيه مقدسه امام زمان
(عج ) فرستاد، سهم امام او قبول نشد و رد گرديد، به او گفته شد كه چون حق پسر
عموهايت كه 400 درهم است ، در ميان اين اموال است بايد حق آنها داده شود.
محمد بن يوسف مى گويد: در پشتم دمل و زخمى سخت پديد آمد، به پزشكان متعدد مراجعه
كردم و به دستور آنها عمل نمودم ، ولى نتيجه نگرفتم ، سرانجام به اتفاق گفتند: (ما
در مورد اين درد، دوائى نيافتيم ).
مردى از اهالى مصر كه شيعه بود اموالى به عنوان سهم امام (ع ) به مكه آورد امام حسن
عسكرى (ع ) از دنيا رفته بود، در مورد اينكه اين
اموال بايد به چه كسى داده شود، اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسكرى از دنيا
رفته و براى خود جانشينى نگذاشته ، و بعضى گفتند: جانشين او برادرش جعفر (كذاب )
است ، سرانجام مردى را كه بنام ابوطالب خوانده مى شد به سامره براى تحقيق
فرستادند، و همراه او نامه اى بود، ابو طالب به سامره رفت نخست نزد جعفر كذاب رفت
، برهان امامت را از او خواست ، او در پاسخ گفت : (فعلا براى پاسخ دادن ، آماده نيستم
).
حسن بن خفيف مى گويد: پدرم (خفيف ) گفت : حضرت قائم (ع ) غلامانى به مكه
فرستاد و همراه آنها دو خدمتكار نيز بودند، و به من نيز نامه نوشت كه همراه آنها باشم ،
من همراه آنها به سوى مكه حركت كرديم ، وقتى كه در مسير راه به كوفه رسيديم ، يكى
از آن دو خدمتكار شرابى مست كنند خورد، هنوز از كوفه بيرون نرفته بوديم كه از
سامره (از ناحيه مقدسه امام زمان ع ) نامه آمد: (خدمتكارى را كه شراب خورده ،
برگردانيد و او را از كار عزل كنيد). (395)
(فارس بن حاتم قزوينى ، مردى بدعتگزار و فاسق بود، امام هادى (ع ) كشتن او را لازم
دانست ، سر انجام شخصى به نام (جُنَيد) به دستور امام هادى (ع ) (فارس ) را
غافلگير كرد و كشت ، و جنيد گريخت و شناخته نشد، امام حسن عسكرى (ع ) حقوق ماهيانه اى
براى جنيد تعيين كرد كه به او مى دادند، و به افرادى مانند ابوالحسن و رفيقش : نيز از
جانب امام حسن (ع ) حقوقى داده مى شد)
عصر غيبت صغرى بود، محمد بن هارون مى گويد: پانصد دينار سهم امام به ناحيه
مقدسه امام عصر (عج ) بدهكار بودم ، ولى در مضيقه بودم و دستم تهى بود، از اين رو در
مورد بدهكارى خود ناراحت بودم ، پيش خود بدون آنكه به زبان بياورم ، گفتم :
(دكانهائى دارم ، آنها را به 530 دينار خريده ام آنها را به جاى 500 دينار بدهكارى
خود مى گذرم ).
به عبيدالله بن سليمان ، وزير طاغوت وقت ، خبر دادند كه حضرت مهدى (عج ) داراى چند
وكيل است كه سهم امام ها را به نمايندگى از آن حضرت ، از شيعيان مى گيرند.
(عصر امام صادق (ع ) بود، يكى از شاگردان امام صادق (ع ) به نام ) كرّام مى گويد:
پيش خود سوگند ياد كردم كه هرگز در روز غذا نخورم (روزه بگيرم ) تا حضرت قائم
آل محمد(ص ) ظهور كند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم و عرض كردم : (شخصى از
شيعيان سوگند ياد كرده كه هرگز روزها غذا نخورد تا امام قائم (عج ) ظهور نمايد)
(چه صورت دارد؟)
حكم بن ابى نعيم مى گويد: در مدينه به حضور امام باقر(ع ) رفتم و گفتم : (من بين
حجرالاسود و مقام ابراهيم (كنار كعبه ) نذر كرده ام كه اگر با شما ملاقات كنم ، از مدينه
بيرون نروم ، مگر اينكه بدانم شما قائم آل محمد(ص ) هستيد يا قائم نيستيد؟).
عبدالله بن كيسان مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم ، قربانت گردم : من
غلام شما عبدالله بن كيسان هستم .
ابى جارود مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : اى فرزند
رسول خدا! آيا شما دوستى و پيوند قلبى و پيروى مرا نسبت به خودتان مى دانيد؟
عمروبن حريث مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و آن حضرت در
منزل برادرش عبدالله بود.
مردى از امام صادق پرسيد: اسلام و ايمان چيست ؟ و فرق بين اين دو كدام است ؟
ابو صابح كنانى مى گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : (ايمان بهتر است يا اسلام ؟
زيرا در ميان ما افرادى هستند كه مى گويند: اسلام بهتر است .)
يكى از خدمتكاران خانه امام صادق (ع ) كه سراج (زين ساز) بود مى گويد: آن وقت كه
امام صادق (ع ) در حيره (چند فرسخى كوفه ) بود، من و جمعى از خدمتكارانش در محضر
بوديم ، ما را براى انجام كارى ، به جائى فرستاد، رفتيم و هنگام غروب (يا هنگام خفتن
) باز گشتيم ، بستر من در گودى زمين بود، من كه بسيار خسته بودم ، خود را به زمين
انداختم ، و دراز كشيدم ، امام صادق (ع ) نزد من آمد و فرمود: ما آمديم ، من برخاستم و راست
شدم ، و آن حضرت هم بر سر بستر من نشست ، و از كارى كه ما را براى انجام آن
فرستاده بود، پرسيد، من هم جوابش را دادم ، حضرت ، حمد و شكر خدا را بجا آورد.
(يحيى بن ام طويل ، از دلاور مردان آزاده و مؤ من قهرامانى بود، كه در شرائط بسيار سخت
بعد از شهادت امام حسين (ع ) به امام سجاد(ع ) پيوست و با شهامت و صلابتى كم نظير،
با طاغوتهاى زمان ، و زمامداران خود سر بنى اميه ، مبارزه مى كرد، و رگبار سرزنش خود
را بر آن سركشان ضد خدا، روانه مى نمود.
زراره (يكى از شاگردان فقيه و برجسته امام باقر و امام صادق عليهما السلام ) مى
گويد: من و حمران - يا من و بكير - به محضر امام باقر(ع ) رفتيم ، به امام باقر(ع )
عرض كردم : (ما (در رابطه با مردم داراى عقايد مختلف هستيم ) خود را همچون ترازو و
ريسمانكار بناها (ميزان ) قرار مى دهيم ، هر كس از مردم ، خواه علوى (منسوبين به خاندان
على عليه السلام ) باشد يا غير علوى ، با ما موافقت كند (عقيده و دينش مطابق عقيده و دين
ما باشد) او را دوست مى داريم ، و اگر با ما مخالفت كند، خواه علوى باشد يا غير علوى ،
از او بيزارى مى جوئيم .)
زيد بن شحام مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : در نزد ما مردى هست كه نامش
(كُلَيْب ) مى باشد، هر دستورى كه از جانب شما مى رسد، بدون چون و چرا، مى
گويد: تسليم هستم ، از اين رو ما به او (كليب تسليم ) مى گوئيم .
سفيان ثورى (از اهل تسنن و رئيس فرقه صوفيه ، در عصر امام صادق (ع ) بود) روزى
به شخصى كه از قريش و از اهالى مكه (مثلا به نام سعيد) بود گفت : مرا نزد جعفر بن
محمد (امام صادق ) ببر.
داود بن حصين مى گويد: ما چهارده نفر بوديم ، در محضر امام صادق (ع ) نشسته بوديم ،
امام صادق (ع ) عطسه كرد، هيچيك از حاضران ، سخنى در جواب عطسه (مانند يرحمك الله )
نگفت .
ابن ابى عمير مى گويد: يكى از اصحاب گفت ؛ مردى در محضر امام باقر(ع ) عطسه كرد
و بعد از عطسه گفت : (الحمدلله ).
ابوبكر حضر مى گويد از امام صادق (ع ) پرسيدم ، منظور از اين آيه چيست كه (خداوند
از قول لقمان نقل كرده كه به پسرش مى گويد:
در محضر امام صادق گروهى حاضر بودند، شخصى نصرانى عطسه كرد، حاضران
گفتند: (هداك الله : خدا تو را هدايت كند)
عصر رسول خدا(ص ) بود، در يكى از جنگها، جماعى را به حضور
رسول خدا(ص ) آوردند، پيامبر(ص ) پرسيد: (اينها كيستند؟)
رسول خدا(ص ) نماز صبح را با جماعت خواند، بعد از نماز به جوانى كه در مسجد بود
نگاه كرد ديد او چرت مى زند، و سرش پائين مى افتد و رنگش زرد است و تنش لاغر،
چشمانش در گودى فرو رفته است ، به او فرمود:
|