پاسخ امام حسن به دو سؤ ال
حسن بن ظريف مى گويد: دو مساءله در خاطرم بود كه تصميم داشتم در ضمن نامه اى از
امام حسن عسكرى (ع ) بپرسم ، يكى اين بود كه حضرت قائم (عج ) هنگامى كه ظهور كند،
چگونه قضاوت مى كند، و دادگاه او در ميان مردم در كجاست ؟ دومين مساءله اين بود كه
درباره (تب ربع ) (كه يك روز مى گيرد و دو روز نمى گيرد) بپرسم ، سؤ
ال دوم را به طور كلى فراموش كردم ، تنها سؤ
ال اول را نوشتم و درخواست جواب دادن به آن را نمودم .
اسماعيل بن احمد نوه عبدالله بن عباس مى گويد: (سر راه امام حسن عسكرى (ع ) نشستم ،
وقتى كه از نزديك عبور مى كرد، به پيش رفتم و از فقر و نياز خود شكايت كردم و در
خواست كمك نمودم و گفتم : به خدا يك درهم بيشتر ندارم ، صبحانه و شام نيز ندارم ).
على بن زيد مى گويد: اسب خوبى داشتم و بسيار به او علاقمند بودم ، هر جا مى رفتم
از وصف و امتيازات او مى گفتم ، تا اينكه روزى به حضور امام حسن عسكرى (ع ) رسيدم ،
به من فرمود: (اسبت را چه كردى ؟)
احمد بن محمد مى گويد: در آن هنگام كه مهتدى (چهاردهمين خليفه عباسى ) سرگرم جنگ با
مواليان ترك بود، براى امام حسن عسكرى (ع ) نامه نوشتم كه : (اى آقاى من ! خدا را
شكر كه شر مهتدى را از ما بازداشت ، شنيده ام او شما را تهديد كرده و گفته به خدا آنها
(شما) را سر به نيست مى كنم ).
محمد بن حسن مى گويد: از امام حسن عسكرى (ع ) در ضمن نامه اى تقاضا كردم : (در مورد
شفاى درد يكى از چشمهايم دعا كن ، زيرا يك چشمم كور شده و چشم ديگرم شديدا درد مى
كند كه نزديك اس كور شود).
محمد بن ربيع مى گويد: در اهواز با مردى دوگانه پرست مناظره و گفتگو كرده بودم ،
سپس به شهر سامره رفتم ، بعضى از سخنان آن دوگانه پرست به دلم چسبيده بود (و
دلم آن را پذيرفته بود) روزى كه ملاقات عمومى مردم با خليفه وقت بود، من در خانه
(احمد بن خضيب ) نشسته بودم ، امام حسن (ع ) از دارالخلافه وارد گرديد و به من نگاه
كرد و با انگشت سبابه اش به من اشاره كرد و گفت : (خدا يكتا است ، يكتا است ، فرد
است ).
ابو هاشم جعفرى يكى از شاگردان امام حسن (ع ) مى گويد: به حضور امام حسن عسكرى (ع
) رسيدم و تصميم داشتم ، قدرى نقره از آن حضرت بگيرم و به عنوان تبرك ، از آن
انگشتر بسازم ، در محضرش نشستم ، ولى به طور كلى فراموش كردم كه براى چه چيز
رفته ام .
محمد بن قاسم مى گويد: هرگاه به حضور امام حسن عسكرى (ع ) مى رفتم ، و تشنه بودم
، شكوه و هيبت آن حضرت مانع مى شد كه در خدمتش آب بخواهم ، خود آن حضرت به غلامش
مى فرمود: (برايش آب بياور) و چه بسا در محضر آن حضرت بودم ، و هنگامى كه
تصميم مى گرفتم ، از محضرش خارج شوم ، همين كه در خاطرم مى گذشت كه برخيزم ،
امام حسن (ع ) غلام خود را صدا مى زد و مى فرمود: (اى غلام ! مركبش را آماده و حاضر كن
) (371)
از طرف طاغوت وقت (مهتدى عباسى ) امام حسن عسكرى (ع ) را دستگير كرده و زندانى
كردند، رئيس زندان شخصى به نام (صالح بن وصيف ) (تركى ) بود، چند نفر از
وابستگان طاغوت ، نزد صالح آمدند و سفارش اكيد به او كردند كه در زندان بر آن
حضرت ، سخت بگيرد.
(سابقا رسم بود (و اكنون نيز كم و بيش ديده مى شود) كه براى كم كردن فشار خون
يا صاف نمودن آن ، (فصد) مى كردند، يعنى رگى را سوراخ مى نمودند، تا از آن
مقدارى خون بيرون بيايد، و به آن شخصى كه اين كار را مى كند (رگزن ) مى
گويند):
(نحرير از شكنجه گران سخت دل و بى رحم زندانهاى مهتدى عباسى ، طاغوت وقت بود)
به دستور طاغوت ، امام حسن (ع ) را دستگير كرده و به زندان نحرير افكندند، نحرير
بر آن حضرت بسيار سخت گرفت و آن حضرت را شكنجه مى داد.
(احمد بن اسحاق اشعرى ، يكى از ارادتمندان مخلص خاندان رسالت ، و
وكيل امام حسن عسكرى (ع ) در قم بود، و به امر آن حضرت ، مسجد امام قم را ساخت ، و
قبرش در كنار مسجد امام قم ، داراى اطاق و ضريح و بارگاه است ).
(مى دانيم كه حضرت قائم ، امام زمان (عج ) در روز 15 شعبان
سال 225 يا 226 ه - ق در سامره به دنيا آمد، و حدود پنج
سال ، تحت سرپرستى پدرش ، براى حفظ از گزند دشمن ، به طور كاملا مخفى
زندگى مى كرد، ولى گاهى بعضى از اصحاب خاص و مورد اطمينان ، به توفيق
زيارت آن نور ديده نائل مى شدند، به عنوان نمونه ):
عصر غيبت صغرى بود، عبدالله بن جعفر حميرى مى گويد:
(پس از آنكه امام حسن عسكرى (ع ) (در سال 260 ه -.ق ) به شهادت رسيد، يكى از دژخيمان
و جلادان معتمد عباسى (چهاردهمين خليفه عباسى ) به نام (سِماء) ماءمور بازرسى خانه
آن حضرت گرديد).
او يكى از شيعيان بود و در مدائن مى زيست ، با يكى از دوستانش براى انجام مراسم حج ،
به مكه رفتند، در مكه و منى و عرفات ، در همه جا با هم بودند، براى انجام قسمتى از
مراسم حج به عرفات رفتند، در آنجا ضمن انجام عبادات خود، جوانى خوش سيما را در
حال احرام ديدند كه نشانه هاى مسافر بودن او از چهره اش ديده مى شد، در اين ميان
فقيرى آمد و تقاضاى كمك كرد، آنها چيزى به او ندادند، فقير نزد آن جوان رفت و
تقاضاى كمك كرد، آن جوان چيزى از زمين برداشت و به آن فقير داد، و آن فقير براى او
دعاى بسيار و عميق كرد.
(زراره يكى از شاگردان مورد اعتماد امام صادق (ع ) بود، سخن از قائم
آل محمد(ص ) شنيده بود و مى خواست در اين مورد اطلاعات بيشترى بدست آورد، به حضور
امام صادق (ع ) شرفياب شد، سخن از حضرت مهدى (ع ) به ميان آمد، به اين ترتيب :)
اصبغ بن نباته مى گويد: به حضور امير مؤ منان على (ع ) آمدم ، ديدم غرق در فكر و
انديشه است و در زمين خط مى كشد، پرسيدم :
جمعى كه در محضر امام صادق (ع ) در خانه آن حضرت (در مدينه ) بودند، (سخن از غيبت
حضرت قائم (عج ) به ميان آمد) مفضل بن عمر (يكى از شاگردان برجسته امام صادق
عليه السلام ) مى گويد: در اين هنگام به حضور امام صادق ع رفتم ، شنيدم مى فرمود:
ابو حمزه مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) و عرض كردم : آيا صاحب الامر (قائم
آل محمد) شما هستيد؟
جمعى از شاگردان و اصحاب امام صادق (ع ) در محضرش به گرد هم آمده بودند، و سخن
از ظهور و خروج امام قائم (عج ) مى گفتند، امام صادق (ع ) سخن آنها را مى شنيد، تا اينكه
آن حضرت به آنها رو كرد و فرمود:
ابو سعيد غانم هندى مى گويد: در كشمير هند دوستانى داشتم كه از
رجال كشور، در اطراف شاه آنجا بودند، آنها
چهل نفر بودند كه همه آنها كتابهاى آسمانى : تورات ،
انجيل ، زبور و صحف ابراهيم (ع ) را مطالعه مى نمودند، من و آنها مبلّغ دين (مطابق اديان
گذشته ) بوديم و بين مردم قضاوت مى كرديم ، و درباره
حلال و حرام فتوا مى داديم ، حتى خود شاه و مردم ديگر، در اين امور به ما مراجعه مى
كردند.
|