تاءكيد امام جواد در اداى حقوق
على بن ابراهيم مى گويد: پدرم (ابراهيم ) گفت : در حضور امام جواد(ع ) بودم ، محمد بن
سهل ، سرپرست اوقاف قم در آنجا بود، به امام جواد(ع ) عرض كرد: (آن ده هزار را به
من حلال كن ، زيرا من آن را انفاق و خرج نموده ام ).
(يحيى بن اكثوم از اعلم علماى عصر خود و قاضى القضاة بود، و همه او را به برترى
علمى و هوش ، قبول داشتند) محمد بن العلاء مى گويد: يحيى بن اكثم قاضى سامره را
آزمودم و با او گفتگو و بحث و مناظره داشتم و درباره علوم
آل محمد(ص ) از او پرسيدم ، شنيدم مى گفت : روزى وارد مسجد النبى شدم ، و قبر
رسول اكرم (ص ) را زيارت مى نمودم ، حضرت محمد بن على (امام جواد) را در آنجا ديدم
كه مشغول طواف قبر پيامبر(ص ) بود، درباره چند مساءله با او به گفتگو پرداختم ،
همه را پاسخ داد، در آخر گفتم : من از تو يك سؤ
ال ديگر دارم ، ولى شرم مى كنم بپرسم ، فرمود:
قبل از آنكه بپرسى به تو خبر مى دهم ، مى خواهى بپرسى اكنون امام مردم كيست ؟ گفتم :
آرى به خدا مى خواستم همين مطلب را بپرسم ، فرمود: (امام من هستم ).
(امام جواد(ع ) در مدينه مى زيست ، پس از شهادت حضرت رضا(ع )، آن حضرت از روى
اجبار، دوبار از مدينه به سوى بغداد آمد، يكبار ماءمون (هفتمين خليفه عباسى ) او را به
بغداد طلبيد، و دخترش ام الفظل را همسر او گردانيد، بار دوم ، معتصم (هشتمين خليفه
عباسى ) برادر ماءمون آن حضرت را به بغداد طلبيد، و در همين سفر، آن حضرت را
توسط همسرش ام الفظل مسموم نمود).
(هنگامى كه امام جواد(ع ) بر اثر زهر، مسموم و بيمار و بسترى شد) شخصى به نام
(خيرانى ) مى گويد: پدرم خدمتكار خانه امام جواد(ع ) بود، و شخصى به نام (احمد
بن محمد بن عيسى ) هر شب هنگام سحر به خانه امام جواد(ع ) مى آمد، تا از وضع
بيمارى آن حضرت ، با خبر گردد، اكنون ماجرا را از زبان (پدرم خيرانى ) خدمتكار
خانه امام بشنويد:
خيران اسباطى مى گويد: از شهر سامره به مدينه آمدم ، و به حضور امام هادى (ع )
شرفياب شدم ، به من فرمود:
(متوكل دهمين طاغوت عباسى ، امام هادى (ع ) را از مدينه به سامرا تبعيد كرد، هنگامى كه آن
حضرت را وارد سامره كردند، متوكل يك روز خود را از امام هادى (ع ) پنهان نمود، و به
دستور او (براى اينكه به امام هادى (ع ) توهين شود) آن حضرت را در كاروان سراى
گداها فرود آورد (343) اكنون به اين داستان توجه كنيد:)
ماه ذيحجه نزديك انجام مراسم حج بود، (اسحاق بن جلاب ) مى گويد (به دستور امام
هادى ) گوسفندهاى بسيار، خريدم ، آنها را به اصطبلى كه در
منزل امام بود آوردم ، سپس مرا خواست ، و آن گوسفندان را از آن
اصطبل به جاى وسيعى انتقال داد، در آنجا همه گوسفندان را بين مردم و بستگانش تقسيم
نمود، (تا براى مراسم عيد قربان ، گوسفند فراوانى در دسترس باشد)
متوكل (دهمين طاغوت عباسى ) بر اثر دمل و زخم بزرگى كه در بدنش پديد آمده بود
آنچنان بيمار شد كه نزديك بود بميرد، و كسى هم جرئت نداشت تا نُشْتَر آهن به آن
بگذارد (تا شكافته گردد و چركش بيرون آيد.)
على بن محمد نوفل مى گويد: محمد بن فرج (يكى از اصحاب موثق امام جواد و امام هادى )
به من نامه نوشت : (اى محمد! كارهايت را سر و سامان بده و مراقب خودت باش )
(متوكل سعى وافر داشت تا امام هادى (ع ) را جزء اطرافيان خود كند، تا آن حضرت همكاسه
و همدمش گردد و بدين وسيله آبرو و شخصيت امام هادى (ع ) را از نظرها ساقط نمايد،
متوكل در اين مورد، پافشارى و ترفندهاى بسيارى نمود، ولى در برابر مقاومت آن حضرت
، درمانده گرديد) به گونه اى كه به اطرافيان گفت :
شخصى به نام (زيدبن على ) مى گويد: (به بيمارى سختى مبتلا شدم ، شبانه
پزشك آوردند پزشك دستور به خوردن دوائى داد تا در آن شب و چند روز بخورم بلكه
خوب شوم ، چنان دوائى را پيدا نكردم هنوز پزشك از خانه بيرون نرفته بود كه
(نصر) (خدمتكار امام هادى ) به خانه ام آمد، شيشه اى را كه همان دوا در آن بود به من
داد، و گفت : (امام هادى (ع ) سلام رساند، و مى فرمايد: (از همين دوا در اين چند روز
استفاده كن ).
يكى از پسران امام هادى (ع )، محمد نام داشت (كه اكنون به امامزاده سيد محمد معروف است و
مرقد شريفش در چند فرسخى شهر سامره واقع شده )
ابو هاشم جعفرى مى گويد: در حضور امام حسن عسكرى (ع ) بودم ، يك نفر از
اهل يمن اجازه ورود طلبيد، سپس به محضر آن حضرت آمد، ديدم مردى فربه ، بلند قامت و
تنومند است ، هنگام ورود، به عنوان امامت بر امام حسن (ع ) سلام كرد، امام حسن (ع ) جواب
سلام او را داد و به او فرمود: (بنشين ، او نزد من نشست ، من پيش خود مى گفتم : اى كاش
مى دانستم كه اين شخص كيست ؟)
احمد بن عبيدالله بن خانق (از طرف طاغوت وقت ، معتصم عباسى ، پانزدهمين خليفه عباسى
) متصدى ارضى و ماليات آن ، در قم بود، روزى در مجلس او از علويان و مذاهبشان ، سخن
به ميان آمد، او اين داستان را نقل كرد:
احمد بن عبيد الله بن خاقان مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرى (ع ) در بستر بيمارى و
رحلت قرار گرفت ، بيمارى او را به پدرم عبيد بن خاقان (يكى از صاحب منصبان بزرگ
دستگاه خلافت عباسى ) خبر دادند، پدرم بى درنگ سوار شد و به دربار خليفه (معتمد،
يازدهمين خليفه عباسى ) رفت و بازگشت ديدم پنج نفر از درباريان مورد وثوق خليفه
كه (نحرير) (دژخيم بى رحم ) نيز در ميانشان بود، همراهش مى باشد، پدرم به آنها
دستور داد تا در خانه حسن بن على (ع ) (امام حسن عسكرى ) باشند، و وضع بيمارى او را
گزارش دهند، و پدرم به قاضى القضاة دستور داد كه همراه ده نفر از موثقين و امناء، به
خانه آن حضرت بروند، همه آنها در خانه امام حسن عسكرى (ع ) بودند كه آن حضرت
وفات كرد.
(جعفر كذاب يكى از پسران امام هادى (ع )، و يكى از برادران امام حسن عسكرى (ع ) بود و
بعد از پدرش ، به دروغ ادعا كرد كه من امام بعد از او هستم ، با اينكه فردى فاسق و
شرابخوار بود، او بعد از وفات امام حسن عسكرى (ع ) نيز ادعا كرد كه جانشين برادرم ،
من هستم )
محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر (ع ) مى گويد: به تهديستى و فقر مبتلا
شده بوديم و زندگى را به سختى مى گذرانديم ، پدرم (على بن ابراهيم ) گفت نزد
اين مرد (امام حسن عسكرى ) برويم ، زيرا او به جوانمردى و بزرگوارى ،
احمد بن حارث قزوينى مى گويد: با پدرم (حارث ) در شهر سامره بوديم ، پدرم
نگهبان و سرپرست دامهاى كاروان سراى منسوب به امام حسن عسكرى (ع ) بود، در آن هنگام
، در نزد (المستعين ) (دوازدهمين خليفه عباسى ) استرى بود كه از نظر زيبائى و قامت
بلند و چالاكى ، نظير نداشت ، ولى بر اثر سركشى نمى گذاشت كسى او را زين كند يا
لقام بر دهانش ببندد، و يا كسى بر پشتش سوار شود.
از جانب طاغوت زمان ، امام حسن عسكرى را دستگير كرده و به زندانى بردند كه زندانبان
آن (على بن نارمش ) دشمن ترين و خشن ترين افراد نسبت به
آل على (ع ) بود و به زندانبان دستور دادند كه هر چه مى خواهى بر حسن بن على سخت
بگير.
سفيان بن محمد مى گويد: به امام حسن (ع ) در ضمن نامه اى سؤ
ال كردم : منظور از (وليجه ) در اين آيه (16 سوره توبه ) چيست ؟ آنجا كه خداوند مى
فرمايد:
(ابو هاشم جعفرى از اصحاب گرانقدر و مخلص امام هادى (ع ) و امام حسن عسكرى (ع ) بود،
و بجرم و حمايت از ائمه حق ، از جانب دژخيمان طاغوت زمان ، دستگير و زندانى شد، و تحت
شكنجه سخت و فشار زنجير زندان قرار گرفت )، ابو هاشم مخفيانه نامه اى براى امام
حسن (ع ) نوشت ، و از وضع زندان و شكنجه سخت آن ، به امام شكايت كرد.
نصير خادم مى گويد: بارها شنيدم كه امام حسن عسكرى (ع ) با غلامان ترك و رومى و
صقالبى (361) خود به زبان خودشان سخن مى گفت ، من تعجب مى كردم و با خود مى
گفتم : امام حسن (ع ) در مدينه متولد شده و تا هنگام رحلت پدرش ، به جائى نرفت ، و
كسى او را نديد (كه درس زبان نزد كسى بخواند) پس چگونه به زبانهاى مختلف ،
سخن مى گويد؟ در همين فكر بودم كه ناگاه آن حضرت به من متوجه شد و فرمود:
|