next page

fehrest page

back page

نصيحت امام صادق (ع ) هنگام شهادت  

فضيل بن يسار مى گويد: در آن هنگام كه امام صادق (ع ) در بستر شهادت بود، و سخت نحيف و ناتوان شده بود، به بالينش رفتم ، آن حضرت مرا چنين نصيحت كرد:
اى فضيل ! من اين سخن را همواره مى گويم : (هرگاه كسى را كه خداوند او را به اين امر (پذيرفتن امامت ما) آشنا نموده ، اگر چه بر سر كوهى باشد و مرگ او را فرا گيرد، زيانى به او نمى رسد.
اى فضيل ! مردم به سوى راست و چپ منحرف شدند ولى ما و شيعيان ما، در صراط مستقيم ، هدايت شده ايم .
اى فضيل ! اگر مؤ من صبح كند و مشرق و مغرب در اختيارش قرار گيرد، براى او خير است ، و اگر خير كند در حالى كه اعضايش قطعه قطعه شده باشند، باز براى او خير است .
اى فضيل ! خداوند جز خير مؤ من را انجام ندهد
اى فضيل ! اگر دنيا در نزد خدا به اندازه بال مگسى ارزش داشت ، خداوند شربت آبى از آن ، به دشمن نمى آشامانيد.
اى فضيل ! كسى كه همت او يك چيز (خشنودى خدا) باشد خداوند او را به هدفش مى رساند.
اى فضيل ! كسى كه همت و هدفش به هر سوئى (كه دلش مى خواهد) باشد(نه رضايت خدا) خدا باكى ندارد كه او را در چه دره اى (و در چه خط ضلالت و نافرجامى ) به هلاكت برساند.(262)


رمز گواهى گرفتن چهار شاهد براى وصايت امام صادق (ع ) 

امام باقر(ع ) آنچه را (كه نشانه هاى امامت بود) در ميان فرزندانش به امام صادق (ع ) سپرد، در بستر شهادت ، فرزندش امام صادق (ع ) را طلبيد و به او فرمود: (گواهان را به اينجا بياور)
امام صادق ع مى گويد: من چهار نفر از قريش را كه (نافع ) غلام عبدالله بن عمر، در ميانشان بود، حاضر كردم ، آنگاه پدرم امام باقر(ع )به من فرمود: (وصيتنامه را چنين ) بنويس :
اين است آنچه حضرت يعقوب (ع ) به پسرانش وصيت كرد كه : (هان اى فرزندانم ! خداوند اين دين را براى شما برگزيد، بنابراين مراقب باشيد كه تا آخر عمر، دين خود را حفظ كنيد و در حالى كه مسلمان هستيد بميريد)(بقره - 132).
محمدبن على (ع ) به جعفر بن محمد(ع ) وصيت كرد و به او امر فرمود:
پس از مرگ جنازه او را با بردى كه نماز جمعه را با آن مى خواند كفن كند، و با عمامه خودش او را عمامه پوشد، و قبرش را چهار گوش نمايد و به اندازه چهار انگشت از سطح زمين بالا آورده ، و هنگام دفن ، بند كفن او را بگشايد).
آنگاه به گواهان فرمود: خدا شما را رحمت كند، اكنون برويد.
امام صادق (ع ) مى گويد: به پدرم گفتم : (اى پدر، در اين وصيت ، چه نيازى به گواه گرفتن بود؟)
امام باقر: (پسر جانم ! نخواستم كه تو در كارها (ى امامت و وصايت ) مغلوب باشى ، و مردم بگويند كه امام باقر(ع ) به او وصيت نكرده ، (بلكه به پسران ديگرش وصيت نموده ) خواستم كه تو داراى حجت و دليل باشى ) (263)


وصيت امام صادق (ع ) به امام كاظم (ع ) 

عبدالرحمان مى گويد: روزى به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، در فلان اطاق در محل نمازش بود و دعا مى كرد، و پسرش موسى بن جعفر(ع ) در كنارش ‍ بود و آمين مى گفت ، به امام صادق (ع ) عرض كردم : (قربانت گردم ! مى دانيد كه من تنها به شما گرويده ام و همواره در خدمت شما بوده ام ، بفرمائيد: (صاحب اختيار مردم بعد از شما كيست ؟.
امام صادق (ع ): (موسى (ع ) آن زره را پوشيد و به قامتش راست آمد).
عبدالرحمان : (همين سخن براى من كافى است و ديگر نيازى به شرح ديگر ندارم ) (264)


رفتار امام صادق (ع ) با زير دست  

روزى امام صادق (ع ) يكى از غلامانش را دنبال كرى فرستاد، او دير كرد، امام (ع ) به سراغ او رفت ، ديد در جايى دراز كشيده و خوابيده است ، بالاى سرش نشست ، و بادش مى زد، تا بيدار شد، آنگاه با كمال ملايمت به غلام فرمود: (فلانى ، به خدا تو چنين حقى ندارى كه هم شب بخوابى و هم روز، بلكه شب از آن خودت است ، و روزت از براى ما است ). (265)


معصوم نهم ؛ امام كاظم عليه السلام 
وصفى در شاءن ولادت امام كاظم (ع )  

ابو بصير مى گويد: همراه امام صادق (ع ) در آن سالى كه پسرش موسى بن جعفر(ع ) متولد گرديد(سال 128 ه - ق ) براى شركت در مراسم حج به سوى مكه رفتيم ، به سرزمين (ابواء) (منزلگاهى بين مكه و مدينه ) رسيديم ، امام صادق (ع ) براى ما صبحانه آورد، وقتى كه آن حضرت به اصحابش غذا مى داد، آن را فراوان و خوب تهيه مى كرد، ما مشغول خوردن صبحانه بوديم كه فرستاده حميده (همسر امام صادق عليه السلام ) آمد و گفت : حميده مى گويد: حالم منقلب شده و درد زايمان گرفته ام ، و شما دستور داده ايد كه نسبت به اين پسر اقدامى نكنم (از اين رو جريان را به اطلاع ميرسانم ).
امام صادق (ع ) بى درنگ برخاست و همراه فرستاده حميده رفت ، و پس از مدتى نزد اصحاب برگشت .
اصحاب : خدا تو را شاد كند و ما را فدايت كند، جريان حميده چه بود؟
امام صادق : خداوند حميده را سلامت داشت و به من پسرى عنايت فرمود كه در ميان مخلوقاتش از همه بهتر است ، و حميده در مورد آن نوزاد مطلبى به من گفت كه به گمانش من آن را نمى دانم ، در صورتى كه من به آن از او آگاهتر هستم . ابو بصير: قربانت گردم آن مطلب چه بود؟
امام صادق : حميده گفت ؛ هنگامى كه آن نوزاد متولد شد، (دستهايش را بر زمين نهاد و سر به سوى آسمان بلند كرد).
من به حميده گفتم : اين كار نشانه رسول خدا(ص ) و نشانه وصى بعد از اوست .
ابو بصير: توضيح بدهيد، اين كار، چگونه نشانه براى رسول خدا(ص ) و وصى بعد از اوست ؟
امام صادق (ع ): در آن شبى كه نطفه جدم (امام سجاد عليه السلام ) منعقد شد، فرشته اى ظرفى كه در آن شربت بود نزد پدرش (امام حسين ) آورد كه روانتر از آب ، و نرمتر از كره ، و شيرينتر از عسل ، و خنكتر از برف ، و سفيدتر از شير بود، به او آشامانيد و دستور آميزش با همسر را به او داد، او پس از آشاميدن آن شربت ، با همسرش آميزش كرد و نطفه جدم بسته شد.
در مورد انعقاد نطفه پدرم ، و سپس خودم نيز همين برنامه انجام گرديد و وقتى كه انعقاد نطفه پسرم (موسى ) فرا رسيد، فرشته اى نزد من آمد همان شربت را به من آشامانيد و سپس با همسرم آميزش كردم و نطفه همين پسر كه تازه متولد شده ، بسته گرديد، (بنابراين آنچه را كه خدا به من داده شادمانم به اين پسر توجه داشته باشيد و بدانيد كه سوگند به خدا او پس از من ، صاحب شماست )... اين همان كلمه خدا است كه وقتى از مادر متولد شود، دستهايش را بر زمين گذارد و سرش را به آسمان بلند كرد، دست به زمين گذاردنش نشانه و رمز آن است كه هر علمى را كه خداوند از آسمان به زمين بفرستد، او دريافت نمايد، و سر به آسمان بلند كردنش نشانه آن است كه ندا دهنده اى در درون عرش ، از جانب خدا و از افق اعلى ، او را به نام خود و به نام پدر صدا زند و بگويد:
(اى فلان ، پسر فلان ، در راه حق ثابت باش تا (امامت را) استوار سازى ، بخاطر عظمت خلقتت ، تو برگزيده من هستى و رازدار و مخزن علم و امين وحى ، و جانشين من مى باشى ، آن كسى كه تو را رهبر خود كند و از تو پيروى نمايد، رحمتم را بر او واجب كردم و بهشتم را به او بخشيدم و او را به جوار رحمتم آوردم ، به عزت و جلالم هر كس با تو دشمنى كند، او را با عذاب سختم بسوزانم ، اگر چه در دنيا مشمول رحمت وسيع من گردد(ع ).
هنگامى كه نداى منادى به پايان رسيد، امام در حالى كه دستش در زمين و سرش به سوى آسمان است ، جواب منادى را بدهد، و بگويد: (خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى دهند كه معبودى يكتا جز خدا نيست ، او كه به عدالت قيام كرده ، و معبودى جز خداى قادر و آگاه نيست ).
هنگامى كه امام چنين گويد، خداوند علم پيشينيان و آيندگان را به او اعطا كند، و او را شايسته زيارت روح (اعظم ) در شب قدر سازد.
ابوبصير: آيا اين روح ،همان جبرئيل نيست ؟
امام صادق : اين روح بزرگتر از جبرئيل است ، جبرئيل از فرشتگان است ، ولى روح ، از فرشتگان بزرگتر است .
ايا نمى دانى كه خداوند مى فرمايد:
(تنزل الملائكه و الروح : فرشتگان و روح در شب قدر فرود مى آيند)
(سوره قدر - 5)، بنابراين (طبق اين آيه ) روح ، غير از فرشته است . (266)


سخن گفتن امام كاظم (ع ) در گهواره و نهى او از نامگذارى بد 

يعقوب سراج مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ديدم در كنار گهواره پسرش موسى (ع ) ايستاده ، و موسى (امام كاظم ) در گهواره بود، و مدتى با او راز گفت ، پس از آن كه فارغ شد، به نزديكش رفتم ، به من فرمود (نزد مولايت (در گهواره ) برو و بر او سلام كن ).
من كنار گهواره رفتم و سلام كردم ، موسى بن جعفر (كه در آن هنگام كودك در ميان گهواره بود) با كمال شيوايى ، جواب سلام مرا داد، و به من فرمود: (برو و آن نام را كه ديروز بر دخترت گذاشته اى عوض كن و سپس نزد من بيا، زيرا خداوند چنان نام را ناپسند مى داند) (يعقوب مى گويد: خداوند دخترى به من داده بود و نام او را حميرا گذاشته بودم ).
امام صادق (ع ) به من فرمود: (برو به دستور او (موسى ) رفتار كن تا هدايت گردى )
من هم رفتم و نام دخترم را عوض كردم .(267)


پاسخ كامل امام كاظم در خرد سالگى ، و توصيف امام صادق (ع ) از او  

عيسى شلقان مى گويد: روزى در جايى نشسته بودم ، امام كاظم (ع ) (در آن وقت كه كودك بود) در حالى كه بره اى همراهش بود از كنار من عبور كرد، به او گفتم : (از پسر مى بينى پدر شما (امام صادق ) چه مى كند؟ نخست به ما دستور داده كه (ابوالخطاب ) (محمد بن مقلاس اسد كوفى ) را دوست بداريم ، سپس دستور داده كه او را لعن كنيم و از او بيزارى بجوئيم ).
امام كاظم (ع ) كه كودكى خرد سال بود فرمود: (همانا! خداوند، بعضى از انسانها را براى ايمان آفريد كه ايمانشان دائمى است و بعضى را براى كفر دائمى آفريد، و در اين ميان نيز به بعضى ايمان عاريه اى داد كه آنان را (معارين ) (عريه داده شدگان ) گويند، كه هر گاه خداوند بخواهد، ايمان را از آنان بگيرد، (ابوالخطاب ) از اين گونه است كه ايمان عاريه اى به او داده بودند (در آن زمان كه ايمان داشت ، امام صادق (ع ) فرمود: او را دوست بداريد، اكنون كه مذهبى باطلى انتخاب كرده ، امام صادق فرمودند: او را لعنت كنيد)
عيسى شلقان مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و آنچه را كه به فرزندش امام كاظم (ع ) گفته بودم و او جوابم داده بود، به عرض آن حضرت رساندم ، امام صادق (ع ) به من فرمود: (انه نبعه نبوة : اين پسر (يا اين كلام پسر) از جوشش نبوت (از سرچشمه جوشان نبوت ) مى باشد). (268)


وصيت تاكتيكى امام صادق (ع ) 

عصر خلافت منصور دوانيقى ، دومين خليفه مقتدر عباسى بود، ابو ايوب نحوى مى گويد: منصور در نيمه هاى شب مرا طلبيد به نزدش رفتم ديدم روى كرسى (صندلى ) نشسته و شمعى در برابرش است و نامه اى در دست دارد، وقتى كه بر او سلام كردم نامه را به طرف من انداخت و گريه مى كرد، به من گفت : (اين نامه محمد بن سليمان (والى مدينه ) است ، كه در آن خبر داده جعفربن محمد(ع ) وفات كرد، آنگاه سه بار گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، در كجا مانند جعفر (امام صادق ) يافت مى شود؟ سپس به من گفت بنويس :
من آغاز نامه را نوشتم ، گفت : (براى محمد بن سليمان ) بنويس ؛ اگر او (امام صادق ) به شخص معينى وصيت كرده است ، او را احضار كن و گردنش را بزن
(نامه را نوشتم و به سوى مدينه فرستاده شد)
پاسخ نامه آمد و در آن نوشته شده بود: جعفربن محمد(ع )به پنج نفر وصيت نموده است كه عبارتند از:
1 - منصور دوانيقى 2 - محمد بن سليمان (والى مدينه ) 3 - عبدالله (يكى از پسرانش ) 4 - حميده (مادر امام كاظم ) 5 - موسى (ع ). (269)
(در حقيقت وصى امام صادق (ع ) همان موسى بن جعفر(ع ) بود، ولى آن حضرت از روى تقيه اين گونه وصيت نمود، با توجه به اينكه عدم صلاحيت آن چهار نفر ديگر، از نظر شيعيان ، روشن بود).
مطابق بعضى روايات ، منصور دوانيقى ، پس از دريافت جواب نامه گفت : (مالى الى قتل هؤ لاء سبيل : من راهى به كشتن همه اين پنج نفر ندارم ). (270)


دورى از بازى و بيهودگى  

صفوان جمال مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و در مورد امام بعد از او سؤ ال كردم كه كيست ؟
امام صادق (ع ) در پاسخ سؤ ال من فرمود: (صاحب مقام امامت ، بازى و بيهوده گرى نمى كند ) (لا يلهو و لا يلعب )
در همين هنگام موسى بن جعفر(ع ) را كه در آن هنگام كودك بود، ديدم ، و همراهش يك بزغاله مكى بود آن بزغاله را گرفته بود و به او مى گفت : (خدايت را سجده كن ).
امام صادق (ع ) او را در آغوش گرفت و فرمود: (پدر و مادرم به فداى كسى كه بازى و بيهوده گرى نمى كند)(271) (بزغاله كه وسيله بازى كودكان است ، برخورد حضرت موسى بن جعفر(ع ) با بزغاله ، بازى كودكانه نبود، بلكه از اين برخورد، استفاده ذكر خدا مى كرد).


مادر امام كاظم (ع ) بانوئى ستوده و پسنديده  

حُمَيده يكى از همسران امام كاظم (ع ) بود، آن حضرت در شاءن او فرمود: حميده از پليدى ها پاك است مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد، و اين نگهدارى از اين رو بود كه خداوند نسبت به من و حجت بعد از من عنايت فرمود.(272)
جريان ازدواج امام صادق (ع ) با او از اين قرار بود:
ابن عكاشه اسدى به حضور امام باقر(ع ) آمد و عرض كرد:
با اينكه ابو عبدالله (امام صادق (ع ) به سن ازدواج رسيده چرا برايش زن نمى گيريد؟
امام باقر(ع ) كه برابرش كيسه مهر كرده اى بود، فرمود: (بزودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در سراى ميمون وارد مى شود، و با اين كيسه پول ، از او دخترى براى ابوعبدالله ، خريدارى مى كنم ).
مدتى گذشت ، به حضور امام باقر(ع ) رفتم ، فرمود: (مى خواهيد به شما در مورد آن برده فروشى كه گفتم خبر دهم ، او آمده است ، اين كيسه پول را برداريد و برويد دخترى را از او خريدارى كنيد).
ابن عكاشه مى گويد: من (همراه يك يا چند نفر) نزد آن برده فروش رفتيم ، و مطالبه خريد دختر كرديم ، او كفت : هر چه داشتم فروختم ، جز دو دوختر كه هر دو بيمار هستند، حال يكى از آنها بهتر است .
گفتم : آنها را بيرون بياور تا بنگريم ، آنها را بيرون آورد، گفتم :
اين دختر بهتر را چند مى فروشى ؟
گفت : هفتاد دينار.
گفتيم : تخفيف بده .
گفت : هيچ كمتر نمى فروشم .
گفتيم : ما او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه كه داشت .
شخصى كه موى سر و صورتش سفيد بود، نزد برده فروش بود، به ما گفت سر كيسه را باز كنيد و پولهايش را بشمريد. برده فروش گفت : باز نكنيد كه اگر به اندازه يك حبه (يك شصتم دينار) كمتر از هفتاد دينار باشد، نمى فروشم .
پيرمرد گفت : نزديك بيائيد، نزديكش رفتيم ، و سر كيسه را باز كرديم ، و شمرديم ، ديديم درست هفتاد دينار است ، آن را داديم و آن دختر را خريديم و او را به حضور امام باقر(ع ) آورديم ، و جعفربن محمد (امام صادق ) نزدش ايستاده بود، سرگذشت خريد دختر را براى امام باقر(ع )بيان كرديم ، شكر و سپاس الهى بجاى آورد، سپس به دختر رو كرد و فرمود:
نامت چيست ؟
دختر: نامم ، (حُمَيده ) است .
امام باقر(ع ) فرمود: (حميده فى الدنيا و محمودة فى الاخرة : ستوده باشى در دنيا و پسنديده باشى در آخرت ).
آنگاه امام باقر از او سؤ الاتى كرد و او پاسخ داد، از جمله گفت : خداوند پيرمردى را گماشت ، كه در همه جا مرا از خطرات حفظ كرد... آنگاه امام باقر(ع ) به فرزندش جعفربن محمد (امام صادق ) رو كرد و فرمود:
(يا جعفر خذها اليك : اى جعفر اين دختر را با خودت ببر).
به اين ترتيب حميده همسر امام صادق (ع ) گرديد، و بهترين شخص روى زمين حضرت موسى بن جعفر(ع ) از او متولد شد. (273)


خبر امام كاظم از آينده  

ابو خالد مى گويد: مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) دستور جلب امام كاظم (ع ) را داده بود، و ماءمورين او، آن حضرت را (از مدينه به بغداد) نزد او مى بردند، در منزلگاه زباله من با آن حضرت سخن مى گفتم ، به من فرمود: چرا اندوهگين هستى ؟
گفتم : چگونه اندوهگين نباشم با اينكه شما را نزد اين طاغوت (مهدى عباسى ) مى بردند، و نمى دانم چه بر سرت مى آيد؟
فرمود: در اين سفر آسيبى به من نمى رسد، وقتى كه فلان ماه فرا رسيد در فلان روز، و فلان مكان خود را به من برسان .
من دقيقه شمارى مى كردم تا آن روز فرا رسيد، در همان روز خود را به آن محل رساندم ، نزديك بود خورشيد غروب كند، ديدم از امام كاظم (ع ) خبرى نيست ، شيطان در دلم وسوسه كرد و ترسيدم در مورد سخن امام (كه فلان ساعت در فلان جا با من ملاقات كن ) شك نمايم ، كه ناگاه چشمم به يك سياهى خورد، كه از سوى عراق مى آمد، جلو رفتم ديدم امام كاظم (ع ) جلو قافله بر استرى سوار شده است و به من فرمود:
اى ابا خالد! گفتم : بله ، اى پسر رسول خدا!
فرمود:(لا تشكن ود الشيطان انك شككت : البته شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه شك كنى ).
عرض كردم : شكر خدا را كه شما را از گزند طاغوت حفظ كرد.
فرمود: مرا بار ديگر به سوى آنها باز مى گردانند، كه در اين بازگشت خلاص ‍ نشوم (و با اين سخن اشاره به دستگيرى خود به دستور هارون نمود، كه در زندان او، به شهادت خواهد رسيد). (274)


مسلمان شدن مسيحى آگاه در محضر امام كاظم (ع ) 

يك نفر مسيحى (دانشمند و كنجكاو) به محضر امام كاظم (ع ) آمد و گفت : سى سال است كه از پروردگارم خواسته ام تامرا به بهترين دينها، و به ممتازترين بندگان خود، هدايت نمايد تا آنكه شبى در عالم خواب ، شخصى مرا به مردى (به نام مطروان ) كه در (علياى دمشق ) سكونت داشت معرفى كرد، نزد او رفتم ، پس از گفتگو، گفت : (اگر علم اسلام ، تورات ، انجيل و تمام كتابهاى آسمانى و اخبار را مى خواهى به مدينه برو و در آنجا بپرس (موسى بن جعفر) كيست ، وقتى به خدمتش رسيدى ، بگو كه فلان كسى در علياى دمشق سلام رسانيد و مرا به سوى تو فرستاده است ... هر چه خواهى در نزد او است ...).
مرد مسيحى ، به مدينه مسافرت كرد و سر انجام به محضر امام كاظم (ع ) رسيد و سرگذشت و خواب خود را بيان كرد و گفت : مطروان كه مرا نزد شما فرستاده ، سلام برسانيد، آنگاه گفت : (اگر اجازه بدهى تكفير كنم (يعنى تواضع مخصوصى كه در برابر سلاطين مى نمايند و اندكى خم مى شوند و در كف دست خود را در ميان رآنها پنهان مى نمايند، انجام دهم ).
امام كاظم : اجازه نشستن مى دهم ، ولى اجازه تكفير نمى دهم .
مرد مسيحى ، نشست و كلاه نصرانيت خود را از سر گرفت ، آنگاه گفت : (آيا اجازه سخن گفتن و سؤ ال كردن به من مى دهى ؟)
امام كاظم : آرى ، تو براى همين كار به اينجا آمده اى .
مرد مسيحى : چرا جواب سلام دوستم (مطران ) را ندادى ؟
امام كاظم : جوال رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، اما سلام بر او، آن هنگام روا است كه دين ما (اسلام ) را بپذيرد.
مرد مسيحى : اكنون اجازه بده من چند سؤ ال مطرح كنم .
امام كاظم : آنچه مى خواهى بپرس .
مرد مسيحى : موضوع نزول قرآن بر محمد (ص ) و هدف از نزول آن چيست ؟
امام كاظم : (حم - و الكتاب المبين - انا انزلناه فى ليلة مبارك انا كنا منذرين ...)
:(حم - سوگند به اين كتاب آشكار، كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ، ما همواره انذار كنندگان بوديم )(دخان - 1 تا 3)
مرد مسيحى : تفسير باطنى اين آيه چيست ؟
امام كاظم : واژه (حم )، محمد(ص ) است و اين كلمه در كتابى كه بر هود پيامبر نازل شده است ، آمده است ، و از حروفش كاسته شده است (دو حرف (م ) و (د) به جهت تخفيف يا به جهت ديگر، حذف شده است ).
اما منظور از جمله (كتاب روشن ) اميرالمؤ منين على (ع ) است .
و اما منظور از (شب مبارك ) فاطمه (س ) است .
و اما اينكه مى فرمايد: فيها يفرق كل امر حكيم : (در آن شب هر امرى بر طبق حكمت خدا تنظيم مى گردد) (دخان - 4)
يعنى فاطمه (س ) سرچشمه خير بسيار است ، و آن خير، مرد حكيم و مرد حكيم و مرد حكيم است (يعنى امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امامان ديگرند)
مرد مسيحى : اولين و آخرين نفر اين مردان را معرفى كن .
امام كاظم : اوصاف آنها به همديگر شبيه است ، و من سومى آنها (امام حسين ) را معرفى مى كنم كه چه كسى (يعنى مهدى آل محمد) از نسل او آشكار مى گردد، اوصاف او در كتابهايى كه بر شما نازل شده است ، اگر تحريف و تغيير نداده باشيد مذكور است ، ولى شما از قديم آن كتابها را تحريف كرده ايد.
مرد مسيحى : آنچه مى گوييد راست است و دروغى در كار نيست ...
امام كاظم : اكنون مطلبى را به تو خبر دهم كه آن را جز اندكى از خوانندگان كتابهاى آسمانى ندانند، به من بگو نام مادر مريم چه بود؟ و در چه روز و چه ساعتى (روح عيسى ) در رحم مادر دميده شد.
مرد مسيحى : نمى دانم .
امام كاظم : نام مادر مريم (مرثا) بود، كه در زبان عربى (وهيبه ) مى باشد، اما روزى كه مريم باردار شد، روز جمعه هنگام ظهر بود، همان روزى كه جبرئيل از آسمان فرود آمد، و براى مسلمانان عيدى مهمتر از جمعه نيست ، خداوند و محمد(ص )، آن روز را ارزشمند خواندند و دستور دادند تا مسلمانان ، آن روز را عيد خود قرار دهند.
اما تولد عيسى (ع ) از مريم در روز سه شنبه بود آن هنگام كه چهار ساعت و نيم از روز گذشته بود.
سپس فرمود: (آن نهرى كه عيسى (ع ) در كنار آن ، از مريم متولد شد، كدام نهر بود؟)
مرد مسيحى : نمى دانم .
امام كاظم : آن نهر فرات بود كه درختهاى انگور و خرما در كنار آن بود، هيچ نهرى از جهت داشتن درخت انگور و خرما، مانند نهر فرات نيست ، اما آن روزى كه زبان مريم (س ) بسته شد، (قيدوس ) (شاه يهوديان در آن زمان ) فرزندان و يارانش را احضار كرد تا از او يارى نمايند، دودمان عمران را بيرون برد، تا بنگرند، و آنها آنچه را در كتاب تو (انجيل ) و كتاب ما (قرآن ) ذكر كرده ، بيان كردند آيا آن را فهميدى ؟
مرد مسيحى : آرى همين امروز خوانده ام .
امام كاظم : بنابراين ، تا در اين مجلس هستى ، خداوند تو را هدايت خواهد كرد.
مرد مسحى : بفرما! نام مادرم در زبان عربى و سريانى چيست ؟
امام كاظم : نام مادرت به زبان سريانى (عنقاليه ) است ، و نام مادر پدرت (عنقوره ) است ، اما نام مادرت به زبان عربى ، (هوميه ) است ، و نام پدرت (عبدالمسيح ) مى باشد كه به لغت عربى ، عبدالله است ، زيرا مسيح (ع ) داراى عبده (بنده ) نيست .
مرد مسيحى : راست گفتى ، و به خوبى بيان فرمودى ، اكنون بفرما نام جدم چيست ؟
امام كاظم : نام جدت (جبرئيل ) بود، و من در همين مجلس نام او را (عبدالرحمن ) گذاردم .
مرد مسيحى : او مسلمان بود.
امام كاظم : آرى ، و شهيد شد، زيرا لشكرى از مردم شام ناگهان به خانه اش ‍ ريختند و او را كشتند.
مرد مسيحى : نام من ، قبل از آنكه كونيه ام را بگويم چه بود؟
امام كاظم : نام تو عبد الصليب بود.
مرد مسيحى : شما را چه مى ناميد؟
امام كاظم : من شما را عبدالله مى نامم .
مرد مسيحى : من هم به خداى بزرگ ايمان آوردم و گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست ، و او آنگونه نيست كه مسيحيان تعريف مى كنند، و هيچ گونه شكى به او راه ندارد، و گواهى مى دهم كه محمد(ص ) بنده و فرستاده خداست كه او را به راستى فرستاد، و او حق را بر اهلش آشكار نمود، و اهل باطل در گمراهى و انحراف ماندند، و او رسول خدا(ص ) به سوى همه مردم جهان از سرخ و سياه بود، و همه مردم نسبت به او يكسان بودند، گروهى به راه هدايت رفتند، و گروهى در ضلالت و گمراهى ماندند.
و گواهى مى دهم كه ولى و جانشين او، حكمت او را بيان كرد، و پيامبران قبل از او بيانگر حكمت كامل بودند و در راه اطاعت خدا كوشش نمودند، و از هر گونه باطل و پليدى و اهل باطل ، دورى كردند، خداوند نيز آنها را در راه اطاعتش ،
يارى فرمود...سپس آن مسيحى زنار و صليب طلايى را كه در گردن داشت بريد و شكست و بيرون آورد و به امام كاظم (ع ) عرض كرد: (زكات اين صليب طلا را به چه مصرفى برساند؟)
امام كاظم : در اينجا برادرى هم كيش تو است و از قبيله (قيس بن ثعلبه ) است كه مانند تو به اسلام گرويده ، با او مواسات و همسايگى كنيد (و از زكات به او بده ) و من در اداى حق اسلامى شما كوتاهى نميكنم .
مسيحى : من در محل خود ثروتمند هستم و سيصد اسب نر و ماده ، و هزار شتر دارم ، و حق شما در نزد من ، بيش از حق من است .
امام كاظم : (تو آزاد شده خدا و رسولش هستى ، و نسبت و نژادت به حال خود باقى است ).
از آن پس ، آن مسيحى ، رسما در صف مسلمين قرار گرفت ، و در راه اسلام ، به نيكى انجام وظيفه كرد، و با زنى از قبيله بنى فهر، ازدواج نمود، و امام كاظم (ع ) از اوقاف امام على (ع ) پنجاه دينار مهريه همسرش را پرداخت ، و براى او نوكر گرفت ، و خانه اى در اختيار او گذارد، و او در خدمت امام كاظم (ع ) بود، تا آن حضرت از مدينه به سوى بغداد تبعيد كردند آن مسيحى تازه مسلمان 28 شب پس از تبعيد امام كاظم (ع ) از دنيا رفت (275)


مسلمان شدن عجيب راهب در حضور امام كاظم (ع ) 

سرزمين (نجران ) يكى از شهرهاى مسيحى نشين بود، روزى يك مرد و يك زن كه هر دو، راهب (عابد و عالم مسيحى ) بودند، به حضور امام كاظم (ع ) در مدينه آمدند، زن راهب مسائلى از امام كاظم (ع ) پرسيد، امام پاسخ مسائل او را داد، او به حقانيت اسلام پى برد و هماندم در محضر آن حضرت ، مسلمان شد، و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد.
سپس مرد راهب ، مسائلى از امام كاظم (ع ) پرسيد و امام به همه آن مسائل پاسخ داد، آنگاه بين امام و او گفتگوى زير به ميان آمد:
راهب : من در دين خود آنچنان نيرومندم كه هيچ كدام از مسيحيان از دانش ، به درجه من نمى رسند، شنيدم مردى در هند سكونت دارد، كه هر گاه بخواهد براى زيارت بيت المقدس بيايد، در يك شبانه روز - آنهمه راه طولانى را مى پيمايد - مى آيد و باز مى گردد، من احوال او را از شخص ‍ پرسيدم ، او گفت : (آن شخص هندى ، اسمى را كه آصف برخيا همدم سليمان (ع ) مى دانست و به آن وسيله تخت بلقيس را از شهر سبا نزد سليمان آورد، مى داند)، خداوند وصف آصف برخيا را در كتاب شما (قرآن - 38 تا 40 نمل ) و در كتابهائى كه بر ما اهل اديان نازل شده ، بيان فرموده است .
امام كاظم : آيا خداوند داراى چند نام است كه دعا به وسيله آنها حتما به استجابت مى رسد؟
راهب : آن نامها بسيار است ، ولى آنها را كه دعا به وسيله آنها حتما در نمى شود، هفت نام است .
امام كاظم : آنچه از آنها را بياد دارى بگو.
راهب : نه ، به حق خدائى كه تورات را بر موسى (ع ) فرو فرستاد و عيسى (ع ) را مايه پند جهانيان قرار داد و... آن نامها را نمى دانم ، و اگر مى دانستم نيازى به شما نداشتم كه از شما بپرسم .
امام كاظم : اكنون بقيه داستان آن مرد هندى را بيان كن
راهب : من اين نامها را شنيده ام ولى حقيقت معنى و تفسير آنها را نمى دانم و چگونگى دعا به وسيله آنها را نمى شناسم ، به سوى هند حركت كردم تا به شهر (سبذان ) رسيدم ، آدرس آن مرد را در آنجا پرسيدم ، گفتند: او در فلان كوه در ميان صومعه اى است ، و در تمام سال دو بار از آن صومعه بيرون مى آيد، هنديان معتقدند كه خداوند در صومعه او چشمه اى بيرون آورده و زمين اطراف آن بدون تخم و بذر افشانى براى او كاشته مى شود و محصول مى دهد.
من به سوى آن صومعه رفتم و سه روز پشت در بودم ، دستى به در نزدم و آن را نكوبيدم ، روز چهارم گاوى را ديدم كه هيزم بر پشت دارد و پستانش پر از شير است ، به آنجا آمد و در را فشار داد و در باز شد و من پشت سر او وارد صومعه شدم ، آن مرد را ديدم كه ايستاده به آسمان و زمين و كوه مى نگرد و گريه مى كند.
به او گفتم : عجبا! چه اندازه نظير تو در اين دوران ، اندك است ، ناگهان او به من رو كرد و گفت :
(واللّه ما انا الا حسنه من حسنات رجل خلفة ورا ظهرك :
سوگند به خدا من نيستم مگر جزئى از حسنات مردى (يعنى امام كاظم عليه السلام ) كه او را پشت سر نهاده اى ) (نزد او نرفته اى و نزد من آمده اى )
گفتم : به من خبر داده اند كه تو يكى از نامهاى خدا را مى دانى و به وسيله آن در يك شبانه روز به زيارت بيت المقدس مى روى و باز مى گردى .
گفت : آيا بيت المقدس را مى شناسى ؟
گفتم : آن بيت المقدس را كه در سرزمين شام است مى شناسم .
گفت : منظورم آن بيت المقدس نيست ، بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد(ص ) است .
گفتم : من تا امروز آنچه شنيده ام همان (بيت المقدس ) است كه در شام مى باشد.
گفت : آن را كه تو مى گويى ، جاى محرابهاى پيامبران است و به آن (حظيرة المحاريب ) (جايگاه محرابها) مى گفتند...
گفتم : من از راه بسيار دور نزد تو آمده ام و براى حاجت و اميد به در خانه ات شتافته ام .
گفت : (...از راهى كه آمده اى باز گرد، و به مدينه محمد(ص ) برو كه آن را (طيبه ) (پاك ) گويند، وقتى كه به آنجا رسيدى در آنجا از (موسى بن جعفر)(ع ) بپرس ، وقتى كه او را يافتى ، هر چه مساءله از پيشينيان و آيندگان داى ، از او بپرس ).
اكنون به اينجا آمده ام .
امام كاظم : رفيقى كه با او (در صومعه هند) ملاقات كردى تو را نصيحت كرده است .
راهب : قربانت گردم نام او چه بود؟
امام كاظم : او (متمم بن فيروز) نام دارد و اهل فارس (ايرانى ) است ، و از كسانى است كه به خداى يكتا اعتقاد دارد و با قلبى پاك و سرشار از يقين ، خدا را مى پرستد، و چون از قوم خود ترسيده ، از آنها گريخته و خداوند به او حكمت بخشيده و او را به راه راست هدايت نموده و از پرهيزكارانش قرار داده است ...
او هر سال به مكه مى آيد و در حج شركت مى كند، و اول هر ماه ، عمره حج را به جاى مى آورد، و به فضل الهى از منزلش كه در هند است به مكه مى آيد، خداوند به سپاسگذاران اينگونه پاداش مى دهد.
آنگاه راهب ، مسائل بسيارى از امام كاظم (ع ) پرسيد، امام كاظم (ع ) به همه مسائل او پاسخ داد، سپس امام كاظم (ع ) مسائلى را از راهب پرسيد، ولى او پاسخ هيچ يك را ندانست .
در پايان ، راهب به امام كاظم (ع ) عرض كرد: (به من خبر بده از 8 حرفى كه از آسمان فرود آمد، و چهار حرف آن در زمين آشكار گشت ، و چهار حرفش ‍ در آسمان ماند، آن چهار حرفى كه در آسمان ماند بر چه كسى نازل شد و چه كسى آن را تفسير كند؟)
امام كاظم : آن شخص قائم ما است كه خدا (آن حرف را) بر او نازل كند، و او آنها را تفسير نمايد، و آنچه را كه خدا بر صديقين و پيامبران و هدايت يافتگان نازل كرده ، بر او نازل كند.
راهب : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين آشكار شده ، برايم بفرما كه چيستند؟
امام كاظم : همه آن چهار حرف را به تو مى گويم : 1 - معبودى شايسته پرستش جز خداى يكتا و بى همتا نيست 2 - محمد رسول با اخلاص خدا است 3 - ما از افراد خاندان محمد(ص ) هستيم 4 - شيعيان ما از ما، و ما از رسول خدا(ص ) و رسول خدا(ص ) از خدا است ، به خاطر (پيوند شيعيان به آنها، جزء آنهايند).
اينجا بود كه نور اسلام بر قلب راهب تابيد و هماندم مسلمان شد و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد، و به امام كاظم (ع ) عرض كرد: (شما برگذيده خلق خدا هستيد و شيعيان شما پاكيزه و جايگزين نافرمانان هستند، و عاقبت نيك الهى از آن آنان است ، و ستايش مخصوص ‍ پروردگار جهانيان مى باشد).
امام كاظم (ع ) روپوش و پيراهن و كفش و كلاهى را خواست و به راهب داد و به او فرمود: ختنه كن ، او گفت : در هفتمين روز (ولادتم ) ختنه كرده ام (276)


معجزه اى از امام كاظم (ع ) در منى  

امام كاظم (ع ) در منى (نزديك مكه ) بود، بانوئى را ديد گريه مى كند، و بچه هايش نيز كه در كنارش هستند گريه مى كنند، به خاطر آنكه گاوى شيرده داشتند و آن گاو مرده بود.
امام كاظم (ع ) نزد آن بانو رفت و فرمود: (از كنيز خدا، چرا گريه مى كنى ؟)
بانو گفت : (اى بنده خدا، من داراى چند كودك يتيم هستم ، و تنها در زندگى يك گاو داشتم كه زندگى من و بچه هايم به وسيله آن گاو تاءمين مى شد، اكنون آن گاو مرده است و دست من و بچه هايم از همه چيز كوتاه شده است و بيچاره شده ايم ).
امام كاظم : اى كنيز خدا، مى خواهى آن گاو را براى تو زنده كنم ؟
به دل بانو افتاد كه در پاسخ گفت : آرى .
امام كاظم (ع ) به كنار رفت و دو ركعت نماز خواند، و دست به سوى آسمان بلند كرد و لبهايش را تكان داد (كه معلوم بود دعا مى كند) سپس برخاست ، گاو را صدا زد، و با نوك عصا يا پنجه پا به آن گاو مرده زد، ناگهان آن گاو برخاست و راست ايستاد، وقتى كه زن آن منظره را ديد، جيغ كشيد و فرياد مى زد:
عيسى بن مريم و رب كعبه : (سوگند به خداى كعبه اين مرد، عيسى بن مريم (ع ) است ).
امام كاظم (ع ) به ميان مردم رفت و از آنجا گذشت . (277)


خبر دادن امام كاظم (ع ) از آينده  

اسحاق بن عمار مى گويد: نزد امام كاظم (ع ) بودم ، آن حضرت وقت مرگ مردى را به خود او خبر داد.
من پيش خود گفتم : (مگر امام كاظم (ع ) مى داند كه هر كدام از شيعيانش ‍ در چه وقت مى ميرند؟)
ناگاه آن حضرت با چهره خشمگون به من نگريست و فرمود: (اى اسحاق ، رشيد هجرى (يكى از اصحاب نزديك امام على عليه السلام ) علم منايا و بلايا (مرگها و مصائب مردم ) را مى دانست ، امام كه سزاوارتر به دانستن آن است ، سپس فرمود:
اى اسحاق ! هر چه خواهى بكن (و كارهايت را انجام بده ) كه عمرت به سر آمده و به دو سال نرسيده مى ميرى ، و افراد خانواده ات ، چند روز پس از مرگ تو، با همديگر اختلاف مى كنند و خيانت به همديگر مى نمايند، به گونه اى كه دشمنان شما آنها را شماتت و سرزنش كنند، با آنكه تو در دلت چنان خيال كردى ) (كه ما چگونه خبر از آينده مى دهيم ).
اسحاق مى گويد؛ گفتم : (آنچه در دلم گذشت ، از درگاه الهى ، طلب آمرزش ‍ مى كنم )، مدتى از اين جريان گذشت ، اسحاق از دنيا رفت .
و همانگونه كه امام كاظم (ع ) خبر داده بود، بعد از او، افراد خاندان او با هم اختلاف نمودند، و دستشان به اموال مردم دراز بود و كارشان به افلاس ‍ كشيد (مفلس شدند، و قرضشان بيش از اندوخته و در آمدشان بود). (278)


امام كاظم (ع )، ناخداى كشتى  

فيض بن مختار مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، حضرت موسى بن جعفر(ع ) در آن هنگام كودك بود، به پيش آمد، من او را در بر گرفتم ، و بوسيدم ، امام صادق (ع ) فرمود:
(انتم السفينة و هذا ملاحها: شما كشتى هستيد و اين (كودك ) ناخداى آن كشتى است ) (همانگونه كه ناخداى كشتى ، كشتى را از بيراهه ها و امواج سهمگين دريا، به راه راست و ساحل نجات ، هدايت مى كند، اين آقازاده نيز در ميان شما چنين نقشى خواهد داشت ).
سال بعد، در مراسم حج شركت نمدم ، دو هزار دينار همراهم بود، هزار دينار آن را براى امام صادق (ع )، و هزار دينار ديگر را براى حضرت كاظم (ع ) فرستادم .
بعدا وقتى كه به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، به من فرمود: (موسى را با من برابر نمودى ؟)
گفتم : بر اساس فرموده شما، اين كار را كردم .
فرمود: سوگند به خدا، اين كار (معرفى موسى (ع ) را به عنوان امام بعد از خودم ) را من نكردم ، بلكه خداوند اين كار را نسبت به او انجام داد (و او را امام و ناخداى كشتى نمود). (279)


مطالبه امام كاظم (ع ) فدك را از مهدى عباسى  

(مهدى عباسى سومين طاغوت عباسى ، براى سرپوش گذاشتن بر جنايات خود، روزى اعلام كرد، مى خواهم مظالم عباد و حقوقى كه مردم برگردن من دارند، به صاحبانشان بپردازم ، امام كاظم (ع ) اين اعلام را شنيد، براى استرداد (فدك ) كه مال فاطمه (س ) و سپس فرزندان فاطمه (س ) بود، نزد مهدى عباسى آمد، اينك به گفتگوى آنها توجه كنيد):
امام كاظم : (ما بال مظلمتنا لا ترد: چرا آنچه را كه به زور از ما گرفته شده ، به ما بر نمى گردانى ؟)
مهدى عباسى : موضوع چيست ؟
امام كاظم : خداوند متعال هنگامى كه فدك (280) و حومه آن را (كه در دست يهوديان بود) براى پيامبرانش فتح نمود، بر آن اسب و شتر رانده نشد (يعنى بدون جنگ در اختيار مسلمانان افتاد)، خداوند اين آيه (26 اسرء) را بر پيامبرش نازل كرد:
(و آت ذاالقربى حقه : و حق نزديكان را بپرداز.)
پيامبر(ص ) ندانست كه منظور از نزديكان ، چه كسانى هستند، از جبرئيل پرسيد، جبرئيل هم از خدا پرسيد، خداوند (توسط جبرئيل ) به پيامبر(ص ) وحى كرد، فدك را به فاطمه (س ) بده ، پيامبر(ص ) فاطمه (س ) را طلبيد و به او فرمود: (اى فاطمه ! خداوند به من امر كرده تا فدك را به تو بدهم )
فاطمه (س ) عرض كرد: اى رسول خدا! من هم از شما و از خدا پذيرفتم ، تا زمانى كه پيامبر(ص ) زنده بود، وكيل هاى پيامبر(ص ) در سرزمين فدك (مشغول كار) بودند پس از رحلت پيامبر(ص ) هنگامى كه ابوبكر، زمام حكومت را بدست گرفت ، وكلاى فاطمه (س ) را از سرزمين فدك بيرون كردند.
فاطمه (س ) به عنوان اعتراض نزد ابوبكر رفت و فرمود: (فدك را به من باز گردان !)
ابوبكر گفت : شخص سياه يا سرخ پوستى (هر كه باشد) نزد من بياور، تا گواهى دهند.
فاطمه (س )، اميرمؤ منان على (ع ) و (ام ايمن ) را نزد ابوبكر برد و آنها به نفع فاطمه (س ) گواهى دادند، ابوبكرتصديق كرد، و سندى نوشت (كه فرك از آن فاطمه است و) كسى او را از فدك باز ندارد.
فاطمه (س ) از نزد ابوبكر خارج شد و نامه (سند و رد فدك ) را همراه داشت ، در راه به عمر برخورد كرد، عمر گفت : (اى دختر محمد(ص ) در همراه تو چيست ؟)
فاطمه (س ) فرمود: (نامه اى است كه پسر ابوقحاقه (ابوبكر) برايم نوشته است )
عمر گفت : آن را به من نشان بده .
فاطمه (س ) (دستخط) آن را به او نشان داد.
عمر، آن نامه را از دست فاطمه (س ) قاپيد و خواند، سپس روى آن آب دهان انداخت و آن را پاك كرد و پاره نمود و به فاطمه (س ) گفت : (اين فدك را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است تا تو بخواهى ريسمان بر گردن ما بگذارى ) (يعنى پدرت براى بدست آوردن آن جنگ نكرده و زحمت نكشيده ، تا زحمت پدر را به رخ ما بكشى و ما را محكوم كنى ).
مهدى عباسى : اى ابوالحسن (اى امام كاظم ) حدود فدك را براى ما مشخص كن (تا آن را به تو باز گردانم )
امام كاظم : حد اول آن ، (كوه احد) است ، و حد دوم آن (عريش ‍ مصر) است ، حد سوم آن (سيف البحر) (حدود شام و سوريه ) است ، و حد چهارمش (دومة الجندل ) (بين شام و عراق ) است (به عبارت ديگر زمام حكومت همه جهان اسلام بايد در دست ما باشد)
مهدى عباسى : همه اينها جز فدك است ؟
امام كاظم : آرى همه اينها جزء فدك است و همه اينها از سرزمين هايى است كه رسول خدا(ص )، اسب و شتر بر آن نرانده است (بلكه بودن جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفته است . (281)
مهدى عباسى : اين همه ، مقدار زياد است ، بايد در اين باره انديشيد. (282)


امام كاظم (ع ) و نهضت (حسين ) شهيد فخ  

(يكى از قهرمانان مبارز و شهادت ، كه با شجاعتى بى نظير با ياران خود، در برابر طاغوت عصرش ، هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسى ) جنگيد حسين بن على پسر حسن مثلث است كه از او به عنوان (شهيد فخ ) ياد مى كنند، زيرا او در سرزمين فخ (در حدود يك فرسخى مكه ) در 8 ذيحجه 169 ه -ق شهد شهادت نوشيد)
هنگامى كه حسين شهيد فخ ، خروج كرد و مدينه را به تصرف خود در آورد، از امام كاظم (ع ) خواست تا با او بيعت كند.
امام كاظم (ع ) (در شرايطى بود كه شركت مستقيمش در اين نهضت ، در مجموع به زيان تشيع و اسلام بود، از اين رو) در پاسخ او فرمود: (اى پسر عمو مرا به چيزى تكليف نكن ، تا سخنى كه شايسته نمى بينم به تو بگوييم ...
حسين (مؤ دبانه ) گفت : (اين درخواستى بود كه از شما كردم اگر بخواهى در آن وارد شو؛ وگرنه تو را مجبور نخواهم كرد).
هنگام خدا حافظى ، امام كاظم (ع ) به حسين فرمود: (پسر عمو تو كشته مى شوى ، بنابراين نيكو جنگ كن ، زيرا اين مردم (طرفدار طاغوت ) فاسق و مجرم هستند، در ظاهر دم از اسلام مى زنند ولى در دل مشرك هستند انالله و انا اليه راجعون ، من مصيبت شما گروه خويشانم را به حساب خدا مى گذارم ).
حسين به قيام خود ادامه داد تا همانگونه كه امام كاظم (ع ) فرموده بود، به شهادت رسيد.(283)
(هنگامى كه سرهاى شهيدان فخ ، از جمله سر حسين سردار فخ را به مدينه آوردند، امام كاظم (ع ) پس از ذكر كلمه (استجاع ) فرمود:
(حسين در گذشت ، ولى سوگند به خدا او مسلمانى شايسته و روزه دار، و شب زنده دار بود، و امر به معروف و نهى از منكر مى كرد، و در ميان دودمانش بى نظير بود).
و از سخنان حسين قهرمان فخ است : (ما دست به نهضت نزديم مگر پس ‍ از مشورت با امام كاظم (ع ) كه او به نهضت فرمان داد) (284)


next page

fehrest page

back page