نصيحت امام صادق (ع ) هنگام شهادت
فضيل بن يسار مى گويد: در آن هنگام كه امام صادق (ع ) در بستر شهادت بود، و سخت
نحيف و ناتوان شده بود، به بالينش رفتم ، آن حضرت مرا چنين نصيحت كرد:
امام باقر(ع ) آنچه را (كه نشانه هاى امامت بود) در ميان فرزندانش به امام صادق (ع )
سپرد، در بستر شهادت ، فرزندش امام صادق (ع ) را طلبيد و به او فرمود: (گواهان
را به اينجا بياور)
عبدالرحمان مى گويد: روزى به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، در فلان اطاق در
محل نمازش بود و دعا مى كرد، و پسرش موسى بن جعفر(ع ) در كنارش بود و آمين مى گفت
، به امام صادق (ع ) عرض كردم : (قربانت گردم ! مى دانيد كه من تنها به شما
گرويده ام و همواره در خدمت شما بوده ام ، بفرمائيد: (صاحب اختيار مردم بعد از شما كيست
؟.
روزى امام صادق (ع ) يكى از غلامانش را دنبال كرى فرستاد، او دير كرد، امام (ع ) به
سراغ او رفت ، ديد در جايى دراز كشيده و خوابيده است ، بالاى سرش نشست ، و بادش مى
زد، تا بيدار شد، آنگاه با كمال ملايمت به غلام فرمود: (فلانى ، به خدا تو چنين حقى
ندارى كه هم شب بخوابى و هم روز، بلكه شب از آن خودت است ، و روزت از براى ما است
). (265)
ابو بصير مى گويد: همراه امام صادق (ع ) در آن سالى كه پسرش موسى بن جعفر(ع )
متولد گرديد(سال 128 ه - ق ) براى شركت در مراسم حج به سوى مكه رفتيم ، به
سرزمين (ابواء) (منزلگاهى بين مكه و مدينه ) رسيديم ، امام صادق (ع ) براى ما
صبحانه آورد، وقتى كه آن حضرت به اصحابش غذا مى داد، آن را فراوان و خوب تهيه
مى كرد، ما مشغول خوردن صبحانه بوديم كه فرستاده حميده (همسر امام صادق عليه
السلام ) آمد و گفت : حميده مى گويد: حالم منقلب شده و درد زايمان گرفته ام ، و شما
دستور داده ايد كه نسبت به اين پسر اقدامى نكنم (از اين رو جريان را به اطلاع ميرسانم
).
يعقوب سراج مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ديدم در كنار گهواره پسرش
موسى (ع ) ايستاده ، و موسى (امام كاظم ) در گهواره بود، و مدتى با او راز گفت ، پس از
آن كه فارغ شد، به نزديكش رفتم ، به من فرمود (نزد مولايت (در گهواره ) برو و
بر او سلام كن ).
عيسى شلقان مى گويد: روزى در جايى نشسته بودم ، امام كاظم (ع ) (در آن وقت كه كودك
بود) در حالى كه بره اى همراهش بود از كنار من عبور كرد، به او گفتم : (از پسر مى
بينى پدر شما (امام صادق ) چه مى كند؟ نخست به ما دستور داده كه (ابوالخطاب )
(محمد بن مقلاس اسد كوفى ) را دوست بداريم ، سپس دستور داده كه او را لعن كنيم و از او
بيزارى بجوئيم ).
عصر خلافت منصور دوانيقى ، دومين خليفه مقتدر عباسى بود، ابو ايوب نحوى مى گويد:
منصور در نيمه هاى شب مرا طلبيد به نزدش رفتم ديدم روى كرسى (صندلى ) نشسته و
شمعى در برابرش است و نامه اى در دست دارد، وقتى كه بر او سلام كردم نامه را به
طرف من انداخت و گريه مى كرد، به من گفت : (اين نامه محمد بن سليمان (والى مدينه )
است ، كه در آن خبر داده جعفربن محمد(ع ) وفات كرد، آنگاه سه بار گفت : انا لله و انا
اليه راجعون ، در كجا مانند جعفر (امام صادق ) يافت مى شود؟ سپس به من گفت بنويس :
صفوان جمال مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و در مورد امام بعد از او سؤ
ال كردم كه كيست ؟
حُمَيده يكى از همسران امام كاظم (ع ) بود، آن حضرت در شاءن او فرمود: حميده از پليدى
ها پاك است مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد، و اين
نگهدارى از اين رو بود كه خداوند نسبت به من و حجت بعد از من عنايت فرمود.(272)
ابو خالد مى گويد: مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) دستور جلب امام كاظم (ع ) را داده
بود، و ماءمورين او، آن حضرت را (از مدينه به بغداد) نزد او مى بردند، در منزلگاه
زباله من با آن حضرت سخن مى گفتم ، به من فرمود: چرا اندوهگين هستى ؟
يك نفر مسيحى (دانشمند و كنجكاو) به محضر امام كاظم (ع ) آمد و گفت : سى
سال است كه از پروردگارم خواسته ام تامرا به بهترين دينها، و به ممتازترين
بندگان خود، هدايت نمايد تا آنكه شبى در عالم خواب ، شخصى مرا به مردى (به نام
مطروان ) كه در (علياى دمشق ) سكونت داشت معرفى كرد، نزد او رفتم ، پس از گفتگو،
گفت : (اگر علم اسلام ، تورات ، انجيل و تمام كتابهاى آسمانى و اخبار را مى خواهى
به مدينه برو و در آنجا بپرس (موسى بن جعفر) كيست ، وقتى به خدمتش رسيدى ،
بگو كه فلان كسى در علياى دمشق سلام رسانيد و مرا به سوى تو فرستاده است ... هر
چه خواهى در نزد او است ...).
سرزمين (نجران ) يكى از شهرهاى مسيحى نشين بود، روزى يك مرد و يك زن كه هر دو،
راهب (عابد و عالم مسيحى ) بودند، به حضور امام كاظم (ع ) در مدينه آمدند، زن راهب
مسائلى از امام كاظم (ع ) پرسيد، امام پاسخ
مسائل او را داد، او به حقانيت اسلام پى برد و هماندم در محضر آن حضرت ، مسلمان شد، و
گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد.
امام كاظم (ع ) در منى (نزديك مكه ) بود، بانوئى را ديد گريه مى كند، و بچه هايش نيز
كه در كنارش هستند گريه مى كنند، به خاطر آنكه گاوى شيرده داشتند و آن گاو مرده
بود.
اسحاق بن عمار مى گويد: نزد امام كاظم (ع ) بودم ، آن حضرت وقت مرگ مردى را به خود
او خبر داد.
فيض بن مختار مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، حضرت موسى بن جعفر(ع ) در
آن هنگام كودك بود، به پيش آمد، من او را در بر گرفتم ، و بوسيدم ، امام صادق (ع )
فرمود:
(مهدى عباسى سومين طاغوت عباسى ، براى سرپوش گذاشتن بر جنايات خود، روزى
اعلام كرد، مى خواهم مظالم عباد و حقوقى كه مردم برگردن من دارند، به صاحبانشان
بپردازم ، امام كاظم (ع ) اين اعلام را شنيد، براى استرداد (فدك ) كه
مال فاطمه (س ) و سپس فرزندان فاطمه (س ) بود، نزد مهدى عباسى آمد، اينك به
گفتگوى آنها توجه كنيد):
(يكى از قهرمانان مبارز و شهادت ، كه با شجاعتى بى نظير با ياران خود، در برابر
طاغوت عصرش ، هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسى ) جنگيد حسين بن على پسر حسن مثلث
است كه از او به عنوان (شهيد فخ ) ياد مى كنند، زيرا او در سرزمين فخ (در حدود يك
فرسخى مكه ) در 8 ذيحجه 169 ه -ق شهد شهادت نوشيد)
|