امام باقر در تبعيد و زندان
(وجود امام باقر(ع ) و روش و حركات او در مدينه ، گر چه جنگ گرم و مبارزه علنى با
دستگاه طاغوتى هشام بن عبدالملك نبود، ولى همه آن برنامه ها، نشانگر روياروئى جدى
امام باقر(ع ) با دستگاه طاغوتى هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) بود، هشام نتوانست
وجود امام باقر(ع ) را تحمل كند، تصميم گرفت آن حضرت را با وضعى اهانت آميز، از
مدينه به شام تبعيد نمايد:)
هنگامى كه امام باقر (ع ) از شام به سوى مدينه ( طبق جريان داستان
قبل ) باز مى گشت ، هشام فرمان داد، مردم در بين راه ، بازارها را به روى امام باقر(ع ) و
اصحابش ببندند، و از رساندن غذا و آب به آنها جلوگيرى نمايند، و هدف هشام از اين
فرمان ، توهين و سرزنش امام باقر(ع ) بود.
(جابريزيد جعفى از شاگردان بسيار ممتاز امام باقر(ع ) بود كه روايت شده 90 هزار
حديث از آن حضرت آموخت ، و هيجده سال در مدينه در حوزه درس امام باقر(ع ) شركت نمود،
و بعد با آن حضرت خداخافظى كرد و به سوى كوفه روانه شد(245) طاغوت وقت
كهدر صدد آزار به امام باقر(ع ) و شاگردانش بود، در كمين جابر قرار داشت تا او را
به قتل برساند، اينك به داستان زير توجه كنيد:)
گروهى از شيعيان ، مى خواستند از حجار به عراق بروند، در مدينه به حضور امام
باقر(ع ) رسيدند و تقاضا كردند تا آن حضرت ، آنها را نصيحت كند، امام باقر(ع ) آنها
را چنين نصيحت كرد:
كلبى نسابه (نسب شناس ) مى گويد: (پس از رحلت امام باقر) به مدينه رفتم و در
مورد امام بعد از امام باقر(ع )، بى اطلاع بودم ، به مسجد رفتم و در آنجا جماعتى از
قريش را ديدم و از آنها پرسيدم :(اكنون عالم (امام ) خاندان رسالت كيست ؟).
عصر امام صادق (ع ) بود، آن حضرت هماهنگ با شرائط زمان ، لباس نو مى پوشيد،
شخصى انتقاد كرد و گفت : (خدا كار شما را سامان بخشد، شما فرمودى ؛ على (ع )
لباس زبر و خشن و پيراهن چهار درهمى مى پوشيد و مانند اينها، ولى در شما لباس نو
مى بينم ؟).
رفيد فرزند يزيد بن عمروبن هبيره (معروف به ابن هبيره ) بود، ابن هبيره به خاطر
موضوعى ، سوگند خورد كه غلامش را بكشد.
جمعى از اصحاب خاص امام صادق (ع ) در محضرش بودند، امام به آنها رو كرد و
فرمود:(خزانه هاى زمين و كليدهاى آن نزد ما است ، اگر خواسته باشم با يك اشاره كنم
و بگويم ، (هر چه طلا دارى ،خارج ساز)، زمين اطاعت خواهد كرد.
ابوبصير(يكى از شاگردان برجسته امام صادق عليه السلام ) مى گويد: همسايه اى
داشتم ، از گماشته هاى طاغوت عصر بود و از اين راه (با رشوه و
چپاول ) ثروت بسيار براى خود انباشته بود، مجلس عيش و نوش و ساز و آواز
تشكيل مى داد، زنان آوازه خوان را دعوت مى كرد، و شراب مى نوشيد، و با اين كارها مرا
كه همسايه اش بودم آزار مى داد، چند بار او را نهى از منكر كردم ، نپذيرفت ، بسيار
اصرار كردم كه دست از اين كارها بردار، سرانجام به من گفت :
(جعفر بن محمد بن اشعث از اهل تسنن بود، و از خاندانى بود كه دشمنى و خصومت آنها با
خاندان نبوت ، معروف بود، و مردم آنها را به اين عنوان مى شناختند، ولى جعفر به خاطر
يك حادثه اى به حقانيت تشيع پى برد و شيعه شد، در اينجا راز آن را از زبان خودش
بشنويم :)
(حضرت الياس (ع )( يكى از پيامبران و رسولان خدا است (صافات - 123) و در قرآن
به عنوان شخص صالح در رديف پيامبرانى مانند: عيسى ، زكريا، يحيى (ع ) ذكر شده
است (انعام - 85).
صفوان جمال مى گويد: بين امام صادق (ع ) و عبدالله بن حسن (معروف به عبدالله محض ،
فرزند حسن مثنى ) سخنى به ميان آمد و جنجال و سروصدا كشيد، به طورى كه مردم
اجتماع كردند و شب فرا رسيد و از يكديگر جدا شدند و هر كس به خانه اش رفت (علت
ديگرى ، مسائل سياسى و بيعت بر ضد طاغوت عصر بود).
منصور دوانيقى ، دومين طاغوت عباسى همواره به امام صادق (ع ) آزار مى رسانيد، يكى از
آزارهاى او اين بود كه (به حاكم خود در مكه و مدينه به نام (زيد بن حسين ) پيام داد
كه خانه امام صادق (ع ) را بسوزاند).
منصور دوانيقى (عبدالله بن محمد على بن عبدالله بن عباس ) دومين طاغوت و خليفه عباسى
بود، چندين بار تصميم گرفت كه امام صادق (ع ) را بكشد، ولى در آن حضرت به طور
معجزه آميزى از شر او نجات يافت يكى از آن موارد، ماجراى
ذيل است :
يك بار، منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى ) به سراغ امام صادق فرستاد، تا او را
نزدش بياورند (و هدف منصور از اين احضار كشتن آن حضرت بود).
|