نزول آيه ولايت در شاءن على و امامان (ع )
نجاشى (از زمامداران عادل و مهربان حبشه بود، كه اسلام را پذيرفت و از علاقمندان
مخلص اسلام و پيامبر(ص ) گرديد، هدايائى براى پيامبر(ص ) فرستاد از جمله )
فرستاد، پيامبر(ص ) آن را گرفت و به على (ع ) بخشيد.
(سال آخر عمر پيامبر(ص ) بود، آن حضرت در آن
سال در مراسم حج ، شركت نمود) روز جمعه كه روز عرفه (نهم ذيحجه ) بود فرا رسيد،
جبرئيل بر پيامبر(ص ) نازل شد، و اين آيه را از جانب خدا
نازل كرد:
هنگامى كه پيامبر(ص ) از آخرين حج خود، در
سال آخر عمرش ، از مكه به سوى مدينه باز مى گشت ،
جبرئيل (در صحراى غدير) بر آن حضرت وارد شد و آيه 67 مائده را(كه در داستان
قبل ذكر شد) نازل كرد.
پيامبر(ص ) در بستر رحلت بود، به حاضران فرمود:
جمعى به گرد پيامبر ( ص ) حلقه زده بودند، آن حضرت فرمود:
(آن هنگام كه رسول خدا(ص ) رحلت كرد، و ابوبكر بر مسند خلافت نشست ، و خليفه حقيقى
رسول خدا(ص ) يعنى على (ع ) را از حق خود باز داشتند) روزى على (ع ) به ابوبكر
فرمود: قرآن مى فرمايد؛
شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: آيا رو است كه به امام قائم (عج ) به عنوان (سلام
بر تو اى اميرمؤ منان ) سلام كرد؟
عصر خلافت اميرمؤ منان على (ع ) بود، آن حضرت در مسجد اعظم كوفه بالاى منبر سخن مى
گفت ، و جمعيت بسيارى پاى منبر او، سخنانش را گوش مى كردند، ناگهان ديده شد،
اژدهائى از طرف يكى از درهاى مسجد، وارد مسجد شد، مردم به جلو رفتند و خواستند او را
بكشند، اميرمؤ منان (ع ) شخصى را به سوى آنها فرستاد كه به آنها بگويد دست
نگهدارند و او را نكشند.
عصر خلافت امام على (ع ) بود، آن حضرت در يكى از سفرها، از فاصله دور به طرف
كوفه مى آمد، يكى از يهويان (يا مسجد) نيز در همان راه حركت مى كرد و به سوى اطراف
كوفه مى رفت ، آن كافر به على (ع ) رسيد(ولى على (ع ) را نمى شناخت ) و با هم به
سفر خود ادامه دادند، تا بر سر دوراهى رسيدند كه يكى راه كوفه بود، و ديگرى راه
اطراف كوفه بود.
(يكى از جنگهائى كه در آغاز خلافت امام على (ع ) در
سال 36 ه .ق رخ داد، جنگ جمل بود كه در بصره واقع شد، آتش افروزان اين جنگ ، طلحه و
زبير بودند كه بيعت خود با على (ع ) را شكستند و زير پرچم عايشه ، جنگ خانمانسوزى
در بصره ، بين مسلمانان ، بر پا نمودند، جنگى كه موجب شهادت پنج هزار نفر از ياران
على (ع )، و هلاكت سيزده هزار نفر از لشكر عايشه ، گرديد(194) و خود طلحه و زبير
نيز با كمال خوارى و گمراهى در همين ماجرا، به خاك هلاكت افتادند، اكنون در اينجا به
پيامى ككه طلحه و زبير، قبل از جنگ براى على (ع ) توسط شخصى به نام (خداش )
دادند و پاسخ على (ع )، و پيوستن خداش به على (ع ) و شهادت او، توجه كنيد:)
خداش : به سوى اميرمؤ منان على (ع ) حركت كرد، و به محضرش رسيد، و طبق برنامه
پيش گفته : آيه سخره را آهسته مى خواند.
(ام سلمه ، يكى از بانوان مسلمان و هشيار عصر پيامبر(ص ) مى خواست بداند كه وصى
پيامبر اسلام (ص ) كيست ؟، تصميم گرفت شخصا به حضور پيامبر(ص ) برود و همين
سؤ ال را مطرح كند، او براى همين موضوع به سوى خانه پيامبر(ص ) حركت كرد.
آغاز خلافت عمر بن خطاب بود، جوانى يهودى كه خوش سيما و خوش لباس بود و از
نوادگان هارون (وصى موسى عليه السلام ) به شمار مى آمد، به حضور عمر آمد و گفت
:(آيا تو هستى داناترين اين امت به كتابشان و به امر پيامبرشان ؟).
عصر خلافت امام على (ع ) بود، و آن حضرت در كوفه بود، مردى (ايرانى ) از همدان و
حلوان (شهرى نزديك بغداد) مقدارى عسل و انجير براى حضرت على (ع ) آورد.
ابوكهمس مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم :(عبدالله بن ابى يعفور، به شما
سلام رسانيد).
اميرمؤ منان على (ع ) چند دائى در قليله بنى مخزوم داشت ، جوانى از آن قبيله نزد امام على
(ع ) آمد و عرض كرد:(دائى جان برادرم از دنيا رفت ، و من در مرگ او بسيار ناراحت و
غمگينم ).
سعيد بن قيس مى گويد: روزى در ميدان جنگ ، مردى را ديدم كه تنها دو جامه پوشيده بود(
بى آنكه زره و لباس جنگ پوشيده باشد) سوار بر اسب به سويش رفتم ، ديدم اميرمؤ
منان على (ع ) است ، پرسيدم :(اى اميرمؤ منان ! در چنين منطقه اى با اين لباس ؟!).
اصبغ بن نباته مى گويد: امام على (ع ) را در بصره ، پس از فتح بصره (در جريان
جنگ جمل ) ديدم ، سوار بر استر بود، به مردم رو كرد و فرمود: (آيا به شما خبر ندهم
كه بهترين انسانها در قيامت كسيتند؟).
پس از آنكه فرق مقدس على (ع ) ضربت خورد، آن حضرت در بستر شهادت قرار گرفت ،
فرزندان آن حضرت و فرزندزادگان در كنار بسترش بودند، آن حضرت ، مقام رهبرى را
براى فرزند ارشدش امام حسن (ع )، وصيت كرد، و به حسين (ع ) و محمد (بن حنفيه ) و همه
فرزندان و رؤ ساى شيعيان و خانواده اش فرمود:(بر اين وصيت گواه باشيد).
روز شهادت حضرت على (ع )، سراسر كوفه يكپارچه عزا شد، به طورى كه يادآور
رحلت رسول اكرم (ص ) در مدينه بود، دهشت و اضطراب ،مردم را فرا گرفت ناگهان
ديدند گريان و شتابان در حالى كه مى گفت : (انا لله و انا اليه راجعون به پيش
آمد، مردم او را نمى شناختند (گويا حضرت خضر(ع ) بود) و فرياد مى زد: امروز رشته
خلافت نبوت بريده شده ، تا به در خانه على (ع ) آمد(با سوز و گداز پر معنى و
حماسه انگيزى ، خطاب به على (ع ) چنين گفت :)
|