next page

fehrest page

back page

پند پيامبر (ص ) درباره انباشته شدن گناهان  

روزى پيامبر گرامى اسلام (ص ) در سفرى ، همراه اصحاب خود، به سرزمين بى آب و علفى فرود آمدند، آن حضرت به يارانش فرمود: ائتوا بحطب : (هيزم بياوريد) (كه از آن آتش روشن كنيم و مثلا غذا بپزيم ).
اصحاب : اينجا سرزمين خشكى است و هيچگونه هيزمى در آن وجود ندارد.
پيامبر: (برويد هر كدام ، هر مقدار مى توانيد، جمع كنيد).
اصحاب رفتند هر كدام ، مختصرى هيزم يا چوب خشكيده اى با خود آورد، و همه را در پيش روى پيامبر(ص )، روى هم ريختند، پيامبر(ص ) فرمود:(اين گونه ، گناهان ، روى هم انباشته مى شوند) سپس ‍ فرمود:
اياكم والمحقرات من الذنوب ...: (از گناهان كوچك بپصرهيزيد كه همه آنها جمع و ثبت مى گردد زيرا هر چيزى ، بازخواست كننده اى دارد، بدانيد كه (به فرموده قرآن ، آيه 12 سوره يس ) (آنچه را كه مردم (از گناهان و ثوابها) پيش فرستاده اند و آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در (امام مبين ) (لوح محفوظ يا نامه اعمال ) شمارش نموده ايم ). (151)


خشم رسول خدا(ص ) به ثروتمند متكبر 

سرمايه دارى با لباس فاخر و پاكيزه اى كه پوشيده بود، به حضور رسول خدا (ص ) آمد، و نزديك آن حضرت نشست ، سپس فقيرى با لباس چركينى كه در تن داشت ، وارد شد، و كنار آن مرد سرمايه دار نشست .
سرمايه دار، فورا لباس خود را كشيد(و خود را جمع كرد و جداى از فقير قرار داد) رسول خدا(ص ) (كه از اين عمل مغرورانه سرمايه دار، سخت به خشم آمده بود، به او رو كرد و) فرمود:
آيا ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟
سرمايه دار: نه .
پيامبر: آيا ترسيدى از ثروت تو به او چيزى برسد؟
سرمايه دار: نه .
پيامبر: آيا ترسيدى ، لباست از لباس او، چركين شود؟
سرمايه دار: نه .
پيامبر: پس چرا اين گونه از او دور شدى ؟
سرمايه دار: اى رسول خدا! من همدمى (شيطانى ) دارم كه هر كار زشتى را به نظرم ، زيبا جلوه مى دهد، و هر زيبائى را زشت وانمود مى كند(اكنون براى جبران اين گناه ) نصف مالم را براى اين فقير قرار دهم .
پيامبر(ص ) به فقير فرمود: آيا نصف مال او را مى پذيرى ؟
فقير: نه .
سرمايه دار: چرا؟
فقير: اخاف ان يدخلنى مادخلك : (مى ترسم من نيز مانند تو مغرور گردم ، و روحيه من هم مانند بلند پرواز تو بشود) (152)


فناى دنيا از نظر پيامبر(ص ) 

پيامبر(ص ) در حالى كه غمگين بود، از خانه بيرون آمد، فرشته اى كه كليدهاى گنجينه هاى زمين در دستش بود، به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :
(اى محمد! اين كليدها، كليدهاى گنجينه هاى سراسر زمين است ، پروردگارت مى گويد: (اين كليدها را بگير و با آنها قفلهاى گنجينه هاى زمين را) باز كن ، و آنچه خواهى از آنها براى خود برگير، بى آنكه چيزى از مقام ارجمندت نزد من ، كم شود).
پيامبر:
الدنيا دارمن لا دارله ، و لها يجمع من لا عقل له
:(دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد، و آنكس كه خرد ندارد، (ثروت ) دنيا را براى خود انباشته مى كند).
فرشته : سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى ، مبعوث نمود، من اين سخن را از فرشته اى كه در آسمان چهارم ، شنيدم مى گفت ، در آن هنگام كه كليدها به من داده شد). (153)


بى ارزشى دنيا از نظر پيامبر(ص ) 

روزى رسول خدا(ص ) از كنار محل زباله عبور كرد، ديد مردار بزغاله گوش ‍ بريده اى در آنجا افتاده است ، به همراهان فرمود:
(اين لاشه بزغاله ، چقدر مى ارزد؟).
همراهان : اگر زنده بود به اندازه يك درهم ، ارزش نداشت .
پيامبر: سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار اوست :
الدنيا اهون على الله من هذا الجدى على اهله
:(دنيا در نزد خدا، از اين بزغاله نزد اهلش ، پست تر است ) (154)


نمونه اى از مزاج پيامبر(ص ) 

محمد بن خلاد مى گويد: به امام رضا(ع ) عرض كردم ، جمعى در جائى نشسته اند و شوخى مى كند و مى خندند، و مردى در ميان آنها است ، آيا روا است كه اين مرد در ميان آنها باشد؟
امام رضا (ع ) فرمود:(اشكال ندارد، در صورتى كه (چيز ديگرى ) نباشد)به گمانم منظورش اين بود كه ناسزاگوئى و هرزگى در ميان شوخى نباشد، سپس فرمود:(پيامبر (ص ) اين گونه بود ككه عرب بيابانى نزد او مى آمد و هديه اى برايش مى آورد، و در هنگام هديه دادن مى گفت : قيمتش ‍ را بده !).
رسول خدا(ص ) مى خنديد، و هر وقت اندوهگين مى شد، مى فرمود: آن عرب بيابانى كجا است ، ليته اتانا:(كاش نزد ما مى آمد؟) (و ما را مى خندانيد) (155)


از اخلاق پيامبر(ص ) 

آنحضرت ، نگاه كردن خود را بين اصحاب به طور مساوى تقسيم كرده بود، و همه را به طور برابر نگاه مى كرد، هرگز آن حضرت پاهايش را نزد اصحاب ، دراز نكرد، اگر مردى به آن حضرت دست مى داد، پيامبر(ص ) دستش را رها نمى كرد، تا او را رها كند، از اين رو چون همه ، اين موضوع را مى دانستند، كسى كه با آن حضرت دست مى داد، پيامبر(ص ) دستش را رها نمى كرد، تا او رها كند، از اين رو چون همه ، اين موضوع را مى دانستند، كسى كه با آن حضرت دست مى داد، زود دستش را مى كشيد. (156)


ليست نامهاى بهشتيان و دوزخيان ، در دست پيامبر(ص )  

روزى پيامبر(ص ) براى مردم ، سخنرانى مى كرد، سپس دست راست خود را مشت كرده و بلند كرد و فرمود:(اى مردم ! آيا مى دانيد در اين دست من چيست ؟).
حاضران : خدا و رسولش داناتر است .
پيامبر: در اين دست من ، نامهاى بهشتيان و نامهاى پدران و نام قبيله هاى آنها تا روز قيامت است .
سپس آن حضرت دست چپش را مشت كرده و بلند كرد و فرمود:
(اى مردم ! آيا مى دانيد در اين دست من چيست ؟).
حاضران ، خدا و رسولش داناترند.
پيامبر: در اين دست من ، نامهاى دوزخيان و نام پدرانشان و نام قبيله هايشان تا روز قيامت است ، سپس دوبار فرمود:(خدا حكم كرد و عدالت نمود، گروهى به بهشت و گروهى را به دوزخ روانه ساخت ). (157)


آخرين سخن پيامبر(ص ) بر بالاى منبر 

امام صادق (ع ) فرمود: با اينكه پيامبر تندرست بود، خبر وفاتش (از جانب خدا) به او داده شد، واين خبر توسط جبرئيل به او رسيد، آن حضرت براى شركت در نماز جماعت ، اعلام عمومى كرد، به مهاجر و انصار دستور داد تا اسلحه بردارند(شايد به خاطر اينكه اگر خليفه خود را براى چندمين بار تعيين كرد، منافقين ، شلوغ نكنند).
مسلمانان اجتماع كردند، پيامبر(ص ) بالاى منبر رفت و خبر نزديك شدن وفات خود را به آنها داد، آنگاه فرمود:
به حاكم بعد از خود، توجه به خدا را خاطرنشان مى سازم تا:
1- مبادا بر جماعت مسلمانان ، رحم نكند.
2- بايد حاكم به بزرگان احترام ، و به ضعيفان ترحم نمايد.
3- به عالم مسلمانان احترام شايان نمايد و از قدردانى كند.
4- به مسلمانان زيان نرساند تا مبادا خوارشان كند.
5- مسلمانان را فقير و نيازمند نسازد، تا موجب خروج آنها از دين گردد.
6- در خانه خود را به روى مسلمانان نبندد، به وضع آنها با خبر باشد تا مبادا توانمندان آنها را بخورند(و حق آنها را زير پا بگذارد).
7- در لشكر كشى آنها، بر آنها سخت نگيرد به گونه اى كه نسل امتم را قطع كند.
اى مردم ، شاهد باشيد كه من (وظيفه رسالت را) ابلاغ كردم ، و خير خواهى نمودم .
امام صادق (ع ) فرمود: اين مطلب ، آخرين سخن پيامبر(ص ) بر بالاى منبر بود.(158)


تسليت خضر(ع ) به بازماندگان پيامبر(ص )  

امام باقر(ع ) فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) رحلت كرد، آل محمد(ص ) آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت ناراحتى درازترين شبها را مى گذراندند(چشمشان به خواب نمى رفت ) تا آنجا كه آسمان بالاى سرشان ، و زمين زير پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا(ص )، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست كرده بود و همه را حامى دين نموده بود، در اين حال ، شخصى بر آنها وارد شد كه خودش را نمى ديدند ولى سخنش را مى شنيدند(كه به عنوان تسليت ) مى گفت :
(درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سايه لطف الهى ، هر مصيبتى ، قابل تحمل است ، و هراز دست رفته اى را جبرانى است ، هر انسانى مرگ را مى چشد، قطعا خداوند در روز قيامت ، پاداش ‍ شما را به طور كامل خواهد داد،... بر خدا توكل كند و بر او اعتماد نمائيد... شما را به خدا مى سپارم و سلام بر شما باد).
شخصى از امام باقر(ع ) پرسيد: اين تسليت از جانب چه كسى براى آنها آمد؟ امام باقر(ع ) فرمود:
من الله تبارك و تعالى : (از جانب خداوند متعال ). (159)
(و از ثعلبى روايت شده كه اميرمؤ منان (ع ) به حاضران فرمود: (صاحب صدا، برادرم خضر(ع ) است كه شما را در مورد مصيبت رسول خدا(ص ) تسليت مى گويد. (160)


چگونگى نماز بر جنازه پيامبر(ص ) 

ابو مريم انصارى مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم :(نماز بر جنازه پيامبر اسلام (ص ) چگونه انجام شد؟
امام باقر: هنگامى كه على (ع ) آن جنازه را غسل داد و كفن كرد، روپوشى بر روى آن كشيد، به ده نفر اجازه ورود داد، آنها كنار جنازه آمدند و به گرد جنازه حلقه زدند، سپس امام على (ع ) در وسط آنها ايستاد و فرمود:
ان الله وملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما
:(همانا خدا و فرشتگان بر پيامبر (ص ) درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود و سلام كامل كنيد) (احزاب -56).
مردم همانگونه كه على (ع ) مى فرمود، مى گفتند، تا اينكه تمام مردم مدينه و روستاهاى اطراف آن ،(به همين ترتيب ) بر آن حضرت ، نماز گذارند. (161)
در نقل ديگر آمده : امام باقر(ع ) فرمود: فرشتگان و مردم ، گروه گروه آمدند و بر جنازه رسول خدا(ص ) نماز خواندند، اميرمؤ منان (ع ) فرمود: من از رسول خدا(ص ) در حال سلامتيش شنيدم كه فرمود: اين آيه (آيه فوق ، 56 احزاب ) درباره نماز بر من ، پس از آنكه خدا مرا قبض روح كرد، نازل شده است . (162)


چگونگى خاكسپارى جنازه پيامبر(ص )  

پس از آنكه پيامبر(ص ) رحلت كرد، عمويش عباس نزد على (ع ) آمد و عرض كرد: (اى على ! مردم اجتماع كرده اند تا جنازه پيامبر(ص ) را در بقيع مصلى (163) دفن كنند، و در نماز بر جنازه ، مردى از آنها پيشنماز شود( گويا توطئه اى از ناحيه منافقين در كار بود، تا با اين نقشه ، بر جنازه آن حضرت نماز بخوانند، و از آن ، براى رهبرى خود بهره بردارى كنند).
امام على (ع ) از خانه بيرون آمد و خود را به اجتماع مردم رسانيد و به آنها فرمود:
(اى مردم ! همانا رسول خدا (ص ) در حال زندگى و مرگش ، امام و پيشوا است ، و خودش فرمود: (جنازه ام در همان خانه اى كه قبض روح مى شوم دفن گردد).
سپس على (ع ) نزد در ايستاد، و بر آن حضرت نماز گزارد، و بعد به مردم دستور داد، ده نفر وارد خانه شدند و بر جنازه نماز خواندند و سپس بيرون رفتند باب (164) (به اين ترتيب نقشه منافقان خنثى گرديد، و از اين حديث مى توان به راز وصيت پيامبر(ص ) در مورد دفن جنازه در خانه اش ، پى برد).


مرگ (عفير) بعد از رحلت پيامبر(ص ) 

پيامبر(ص )، الاغى داشت كه نامش (عفير)بود، گاهى بر آن سوار مى شد و به اطراف مدينه مى رفت .
پس از آنكه رسول خدا(ص ) رحلت كرد، نخستين حيوانى كه (بر اثر اندوه جانكاه فراق ) غمگينانه مرد، همان (عفير9 بود.
در همان ساعتى كه پيامبر اكرم (ص ) رحلت كرد، (عفير)افسار خود را پاره كرد، بى تابانه و ديوانه وار سر به بيابان نهاد و همچنان مى تاخت تا كنار چاه (بنى حطمه ) رسيد، و خود را در ميان آن چاه افكند، و در همانجا مرد، و همان چاه ، گورش گرديد.
از معجزات اينكه : همين عفير، روزى در نزد پيامبر(ص ) به قدرت الهى ، با كمال شيوايى سخن گفت ، و چنين عرض كرد: پدر و مادرم بفدايت ، پدرم از پدرش و او از جدش و او از نسل قبل كرد؛ كه جدم در عصر حضرت نوح (ع ) در كشتى نوح (ع ) بود، نوح (ع ) برپشت او دست كشيد، سپس فرمود: (از نسل اين حيوان ، حمارى به وجود مى آيد كه سرور و خاتم پيامبران بر آن سوار مى شود).
سپس عفير، با زبان شيوا گفت :(سپاس خداوندى را كه مرا همان حيوان قرار داد).(165)


معصوم دوم فاطمه زهراء(س ) 
غذاى مخصوص در سينى مخصوص در خانه فاطمه (س ) 

روزى پيامبر(ص ) به فاطمه (س ) فرمود:(برخيز و آن سينى را به اينجا بياور، فاطمه (س ) برخاست و آن سينى را كه (در جاى پنهان بود) بيرون آورد، كه در ميان آن نان تريد شده و گوشت پخته شده بود(كه ظاهرا از غذاى بهشتى بود).
پيامبر(ص ) و على (ع ) و حسن و حسين و فاطمه (س )، سيزده روز از آن غذا خوردند، سپس ام ايمن روزى چيزى از آن نان و گوشت را در دست حسين (ع ) ديد، به او گفت : اين غذا را از كجا آوردى ؟
حسين (ع ) فرمود: (چند روز است كه ما از اين غذا مى خوريم ).
ام ايمن (كه از بانوان مخلص و ارادتمند اهلبيت نبوت بود) به حضور فاطمه (س ) آمد و عرض كرد:(هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه (س ) و فرزندانش تعلق دارد، اما آيا فاطمه (س ) هر چه دارد، قدرى از آن به ام يمن نمى رسد؟).
فاطمه (س ) مقدارى از آن غذا را براى ام ايمن آورد، ام ايمن از آن خورد، از آن پس غذاى آن سينى تمام شد.
پيامبر(ص ) فرمود:(اگر از آن غذا به ام ايمن نمى خوراندى ، تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن غذا مى خوردند).
امام باقر(ع ) پس از نقل ماجراى عجيب فوق فرمود:(آن سينى در نزد ما است ، و قائم ما در زمان ظهور خود، آن را بيرون مى آورد)(166)


برخورد شديد فاطمه (س ) با عمر بن خطاب  

هنگامى كه پس از رحلت پيامبر(ص ) آن حوادث تلخ و ناگوار نسبت به على (ع ) و فاطمه -س )انجام شد، فاطمه (س ) گريبان عمر بن خطاب را در يكى از روزهاى آن بحران گرفت ، و به پيش كشيد و فرمود:(اى پسير خطاب ! سوگند به خدا، اگر من رسيدن بلا را به بى گناهان كرامت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم (و با نفرين ، همه شما را از بين مى بردم ) و خدا را اجابت كننده سريع مى يافتى ).(167)


هديه پيامبر(ص ) به فاطمه (س ) 

ناگواريهاى رنج آور زندگى باعث شد كه روزى فاطمه (ع ) نزد رسول خدا(ص ) آمد و به عنوان شكايت ، جريان را بيان نمود، پيامبر(ص ) جزوه اى به فاطمه (س ) داد و فرمود:(آنچه در آن نوشته شده بياموز)، در آن جزوه ، اين مطالب نوشته شده بود:
كسى كه : به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، به همسايه اش آزار نمى رساند.
كسى كه : ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، مهمان خود را گرامى مى دارد.
كسى كه : به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، يا سخن نيك مى گويد، و يا خاموش مى شود.(168)


مصحف فاطمه (س ) يا كتاب علم امامان (ع ) 

(شاگردان در محضر امام صادق (ع ) حلقه زده بودند، و آن حضرت آنها رااز رخنه و گزند دشمنان اسلام هشدار مى داد، و به ويژه خطر منكران خدا از گذشته و آينده را گوشزد مى كرد، تا مسلمانان ، هوشيارانه و جدى در كمين آنها باشند، و از حريم اسلام دفاع كنند) يكى از سخنان امام صادق (ع ) در اين راستا اين بود:
(در سال 128 هجرت ، منكران خدا و ملحدان ، ظهور كنند، من اين مطلب را در كتاب مصحف فاطمه (س ) ديده ام .)
حماد(يكى از شاگردان ) گفت : مصحف فاطمه (س ) چيست ؟
امام : هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) رحلت كرد، آنچنان فاطمه (س ) اندوهگين شد، كه اندازه آن را جز خدا نداند، خداوند فرشته اى را نزد فاطمه (س ) فرستاد، تا فاطمه (س ) را دلدارى دهد و با او سخن بگويد.
فاطمه (س ) جريان را به على (ع ) گزارش داد( شايد از اين رو كه على (ع ) آن سخنان را بنويسد، و يا مونس فاطمه (س ) باشد)، حضرت على (ع ) به فاطمه (س ) فرمود: (هر گاه حضور فرشته را احساس كردى و صدايش را شنيدى ، مرا خبر كن ).
فاطمه (س ) هنگامى كه احساس حضور فرشته مى كرد و صدايش را مى شنيد، به على (ع ) اطلاع مى داد، على (ع ) نزد فاطمه (س ) مى آمد و هر چه مى شنيد مى نوشت ، تا آنكه از آن سخنان (مصحف فاطمه ) را به وجود آورد، در آن مصحف ، سخن از حلال و حرام نيست ، بلكه در آن علم و حوادث آينده است .
شخص ديگرى از امام صادق (ع ) در مورد مصحف فاطمه (س ) پرسيد.
امام صادق (ع ) پس از سكوت طولانى فرمود: (فاطمه (س ) 75 روز بعد از رحلت رسول خدا زنده بود، و در اين ايام از فراق پدر، بسيار غمگين بود، جبرئيل نزد فاطمه (س ) مى آمد، او را دلدارى مى داد، و احوال و مقام پدرش را براى او بيان مى كرد، و حوادث آينده را كه دشمنان نسبت به فرزندان او روا مى دارند، به او خبر مى داد، حضرت على (ع ) آن مطلب را مى نوشت ، و آن نوشته همان (مصحف فاطمه ) است ).
فيضل بن سكره مى گويد: روزى به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، به من فرمود: (اى فيضل ! آيا مى دانى ، اندكى قبل چه چيز مطالعه مى كردم .
فضيل : نه ، خبر ندارم .
امام : (كتاب فاطمه (س ) را مطالعه مى نمودم ، در آن كتاب نام تمام زمامدارانى كه در زمين حكومت مى كنند، و نام پدرانشان نوشته شده است ، ولى من براى (امامت ) فرزندان (امام ) حسن (ع )، چيزى در آن نديدم ). (169)


معصوم سوم اميرمؤ منان على عليه السلام 
على (ع ) امام و سرپرست مردم بعد از رسول خدا(ص ) 

منصور بن حازم مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، و عرض كردم : خداوند برتر از آن است كه به وسيله مخلوقاتش شناخته شود، بلكه مخلوقات ، به سبب خدا شناخته مى شوند.
امام : راست گفتى .
منصور: كسى كه بداند براى او پروردگارى هست ، سزاوار است بداند كه خدا در مورد بعضى از امور، خرسند است و درباره بعضى ديگر خشمگين است ، و خرسندى او جز به وسيله وحى او يا رسول او معلوم نگردد، و كسى كه بر او وحى نمى شود، بايد در جستجوى كسى باشد كه بر او وحى مى شود، كه همان پيامبران باشند، وقتى كه پيامبران را يافت بايد بداند كه آنها حجت و راهنما از جانب خدا هستند، و پيروى از آنها واجب است .
سصپس منصور افزود: من با اهل تسنن چنين مناظره كردم :
آيا شما مى دانيد كه پيامبر(ص ) حجت خدا در ميان انسانها بود؟
اهل تسنن : آرى اين را مى دانيم .
منصور: پس از رحلت پيامبر(ص )، حجت و راهنماى مردم كيست ؟
اهل سنت : قرآن ، بعد از رسول خدا(ص )، حجت و راهنماى مردم است .
منصور: من در رابطه با قرآن ، ديدم تمام فرقه هاى اسلامى ، به آن ايمان دارند، و هر فرقه اى از مسلمين براى غلبه بر فرقه ديگر، به قرآن استدلال مى كند(و آيات قرآن را طبق سليقه خود، بر عقيده خود تطبيق مى نمايد)، از همين موضوع دانستم كه قرآن بايد داراى قيم (سرپرست و راهنما و تفسير كننده ) باشد، و آن قيم ، آيات قرآن را هر گونه معنى كند حق است ، بر اين اساس به اهل تسنن گفتم :
به من بگوئيد، قيم و راهنماى قرآن كيست ؟
اهل تسنن : راهنماى قرآن ، افرادى هستند مانند: ابن مسعود، عمر، خذيفه .
منصور: آيا آنها تمام قرآن را مى دانند؟
اهل تسنن : نه .
منصور: من هيچكس را نديده ام كه بگويد كسى جز حضرت على (ع )، همه قرآن را مى داند، زيرا هر وقت مطلب نامعلومى به ميان آيد، آن گويد: نمى دانم ، و اين گويد: نمى دانم و... ولى على (ع ) مى گويد: (من مى دانم )، از اين طريق گواهى مى دهم كه على (ع ) قيم و راهنماى حقيقى قرآن است ، و اطاعت او لازم است ، و او حجت خدا پس از پيامبر(ص ) بر مردم است ، و او هر چه در معنى آيات قرآن بگويد حق است .
امام صادق (ع ) (شيوه جالب استدلال و بيان منصور را پسنديد و به او) فرمود: رحمك الله :(خدا تو را رحمت كند)(170)


پيوند تنگاتنگ على (ع ) با پيامبر(ص ) 

حضرت على (ع ) هر روز يك نوبت ، و هر يك نوبت ، به حضور پيامبر(ص ) مى رفت ، پيامبر(ع ) با او خلوت مى كرد، و در هر موضوعى ، على (ع ) را به رموز و اسرار، آگاه مى نمود، و هيچ را از على (ع ) پنهان نساخت ، اصحاب پيامبر(ص ) مى دانستند كه پيامبر(ص ) جز با على (ع ) اين گونه خصوصى نبود، و غالبا على (ع ) در خانه خود بود، و پيامبر(ص ) نزد على (ع ) مى آمد، و بيشتر همنشينى پيامبر(ص ) با على (ع )، در خانه على (ع )صورت مى گرفت ، و گاهى على (ع ) به پيامبر(ص ) مى رفت ، پيامبر(ص ) زنان خود را از خانه بيرون مى كرد، و تنها با على (ع ) همسخن مى شد، ولى وقتى كه پيامبر(ص ) به خانه على (ع ) مى آمد، فاطمه (س ) و پسران فاطمه (س ) (يعنى حسن و حسين ) را از خانه بيرون نمى كرد، على (ع ) هر سوال مى كرد پيامبر (ص ) پاسخ مى داد وقتى كه سوالش تمام مى شد و سكوت مى كرد، پيامبر(ص ) آغاز سخن مى نمود، هيچ آيه اى بر رسول خدا(ص ) نازل نشد، مگر اينكه آن را براى على (ع ) خواند، و املاء فرمود، پيامبر(ص ) همه احكام از حلال و حرام ، و امر و نهى گذشته و آينده ، و كتابى كه بر پيامبران قبل نازل شد را به على (ع ) آموخت ، على (ع ) همه آنها را به خاطرش سپرد، و حتى يك حرف آن را فراموش نكرد.
سپس پيامبر(ص ) دست مبارك خود را بر سينه على (ع ) نهاد و چنين دعا كرد: (خدايا قلب على (ع ) را از علم و شناخت و حكم و نور، پر كن ).
من به آن حضرت عرض كردم : (اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت ، از زمانى كه آن دعا را درباره من كردى ، چيزى را فراموش نكردم ، و آنچه را هم ننوشتم ، از يادم نرفت ، اكنون با اين حال ترس آن هست كه فراموش ‍ كنم ؟).
پيامبر (ص ) فرمود:
(لا، لست اتخوف عليك النيسان والجهل )
:(نه ، در مورد تو ترس فراموشى و نادانى ندارم )(171)


سخن راءس الجالوت در شاءن على (ع ) 

جمعى از يهوديان نزد روحانى بزرگ خود، (راءس الجالوت ) آمده و از اميرمؤ منان على (ع ) سخن به ميان آوردند و گفتند: (انى مرد، عالم و دانشمند است ، ما را نزد او ببر، تا از او سؤ ال كنيم ).
آنها همراه راءس الجالوت به قصد ديدار حضرت على (ع ) حركت كردند، به آنها گفته شد كه آن حضرت ، در خانه اش است ، منتظر شدند تا آن حضرت از خانه آمد.
گروه يهودى كه در پيشاپيش آنها راءس الجالوت بود، به حضور آن حضرت آمدند، راءس الجالوت گفت :(آمده ايم از شما سؤ ال كنيم .)
امام على : آنچه مى خواهى بپرس .
راءس الجالوت : پروردگار در چه زمانى بوده است ؟
امام : خدا از ازل بوده است بى آنكه پديد آيد، و او از ازل بدون چگونگى بوده است ، و هميشه بدون كيفيت و كميت بوده و هست ، پيش از او چيزى نبوده ، و او پيش از پيش است ، و پايان و نهايت ندارد، و پايان را به او راه نيست ، او پايان هر پايان است ).
راءس الجالوت به گروه يهوديان رو كرد و گفت :
امضوا بنا فهو اعلم مما يقال فيه
:(بيائيد از اينجا برويم كه او(على عليه السلام ) از آنچه درباره اش ‍ مى گويند، دانشمندتر و آگاهتر است ).(172)


پاسخ امام على (ع ) به سؤ ال دانشمند يهودى (على بنده اى از بندگان محمدص)

يكى از دانشمندان يهودى به حضور اميرمؤ منان على (ع ) آمد و پرسيد: (اى اميرمؤ منان ! پروردگارت از چه وقت بوده است ؟).
امام : واى بر تو، سؤ الى مانند (از چه وقت بود؟) را در مورد چيزى گويند، كه زمانى نبوده باشد، ولى وجودى كه هميشه بوده ، چنين سؤ الى درباره او غلط است ، خدا بدون آنكه قبلى داشته باشد، پيش از پيش است ، و بى آنكه نهايتى داشته باشد، پايان پايانها است .
دانشمند يهودى : آيا تو پيامبر هستى ؟
امام على : مادرت به عزايت بنشيند انما انا عبد من عبد رسول الله : (همانا من بنده اى از بندگان رسول خدا (محمد)(ص ) هستم ). (173)


على (ع ) ميراث دار پيامبر(ص ) 

هنگامى كه رحلت جانسوز پيامبر(ص ) نزديك شد، آن حضرت عمويش ‍ عباس ، و على (ع ) را به حضور طلبيد، و به عباس فرمود: (اى عموى محمد(ص )! آيا مى پذيرى كه ارث محمد(ص ) را ببرى ، و قرض او را ادا كنى ، و به وعده هايش وفا نمائى ؟).
عباس ، پيشنهاد پيامبر(ص ) را نپذيرفت و عذر خود را چنين بيان كرد: (اى رسول خدا! پدرم و مادرم به فدايت ، من پيرمرد و عيالوار هستم و ثروت اندك دارم وانت تبارى الريح : (و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته اى ) (يعنى مثل باد، پياپى ، اموال خود رابه دامن فقرا و مستمندان مى ريزى ) چه كسى طاقت انجام وصيت تو را دارد!).
پيامبر(ص ) اندكى سر به پائين انداخت و سپس سر برداشت و بار ديگر فرمود:
(اى عباس ! آيا مى پذيرى ارث محمد(ص ) را ببرى ، و قرضش را ادا كنى ، و وعده هايش را انجام دهى ؟).
عباس ، بار ديگر گفت : (پدر و مادرم بفدايت ! من پيرمرد عيالمند و مستمند هستم و تو با باد ( در همت عالى و سخاوت ) مسابقه مى گذارى .
(اين تكرار پيامبر(ص ) شايد براى اتمام حجت بر عباس بود، و به خاطر اينكه براى مردم آشكار گردد كه عباس مانند على (ع ) صلاحيت براى ميراث دارى پيامبر(ص ) ندارد).
در اين هنگام پيامبر(ص ) فرمود: (همانا وصيتم را به شخصى مى سپارم كه كاملا صلاحيت درياف آن را دارد)، سپس به حضرت على (ع ) رو كرد و فرمود:
اى برادر محمد(ص ) آيا مى پذيرى كه وعده هاى محمد(ص ) را اجرا كنى ، و قرضش را ادا كنى ، و آنچه را كه از او به ارث مانده ، بگيرى ؟!).
على (ع ) عرض كرد:(آرى ، پدر و مادرم به قربانت ، سود و زيانش با خودم ).
على (ع ) مى گويد: در اين هنگام ، پيامبر(ص ) انگشترش را از دستش بيرون كرد و به من داد و فرمود: تا من زنده هستم ، اين انگشتر را بدست خود كن ، هنگامى كه آن انگشتر را گرفتم و در انگشت دستم نهادم و به آن انگشتر نگاه كردم ؛ فتمنيت من جميع ما ترك الخاتم : (... (آنچنان به نظرم بزرگ جلوه كرد) كه آرزو كردم كه در ميان همه آنچه از پيامبر(ص ) مانده ، همين انگشتر را داشته باشم ) (كه از جهت شرافت ، كرامت ، افتخار، بركت و عزت ، براى من كافى است ).
سپس پيامبر(ص ) با صداى بلند، بلال حبشى را صدا زد و فرمود:
(اى بلال ! آن كلاه خود، و زره ، و پرچم ، و پيراهن ، وذوالفقار و عمامه سحاب و جامه برد و كمربند و عصا را به اينجا بياور).
بلال آنها را آورد، على (ع ) مى فرمايد:(من تا آن لحظه ، آن كمربند را نديده بودم ، قطعه و رشته اى آورد كه چشمها را خيره مى كرد، و معلوم شد كه از كمربندهاى بهشتى است ).
پيامبر(ص ) فرمود: اى على ! اين كمربند را جبرئيل برايم آورد و گفت : (اى محمد! اين را حلقه هاى زره بگذار، و در جاى كمربند به كمر ببند)، سپس ‍ دو جفت نعلين عربى طلبيد كه يكى وصله دار و ديگر بى وصله بود، و دو پيراهن خواست كه بايكى به معراج ، و با ديگرى به جنگ احد رفته بود، و سه كلاه را خواست كه يكى كلاه مسافرت و ديگرى كلاه روز عيد فطر و قربان و روزهاى جمعه بود و سومى كلاهى كه در نزد اصحاب ، آن را بر سر مى نهاد.
سپس فرمود:(اى بلال ! دو استر شهباء و دلدل و دو شتر عضباء و قصواء، و دو اسب جناح و حيزوم را بياور.
اسب جناح همان بود كه به در مسجد بسته مى شد، و پيامبر(ص ) براى كارهاى شخصى خود، مردى را مى فرستاد، تا بر آن سوار شود و با شتاب برود و كارهاى را انجام دهد.
است حيزوم ، اسبى بود كه پيامبر(ص ) (بر آن سوار مى شد و) به او مى فرمود:(به پيش برو اى حيزوم ) (اى بلند قامت و برجسته )، و همچنين بلال ، الاغى را كه نام آن (عفير) بود آورد.
آنگاه پيامبر(ص ) آنها را تحويل على (ع ) داد و فرمود:(تا من زنده هستم ، اينها را در اختيار خود بگير)(174)


نزول فرشتگان نزد على (ع ) بعد از پيامبر(ص ) در شب قدر 

عصر پيامبر(ص ) بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضور آن حضرت مى آمدند، مى ديدند او(سوره قدر) را با خشوع و گريه ، قرائت مى كرد، و آن را با حالى جانسوز مى خواند.
عمر و ابوبكر: اى پيامبر! چقدر دلت هنگام قرائت اين سوره ، مى سوزد؟ چرا؟
پيامبر: براى آنكه در شب قدر، چشم فرشتگان را ديده ، و دلم (بيان هر امر استوار را در آن شب ) فهميده است ، و نيز براى آنچه كه در دل اين سخص ‍ (اشاره به على عليه السلام ) پس از من ، در شب قدر آن را مى فهمد و در مى يابد.
عمر و ابوبكر: مگر شما در شب قدر، چه ديده اى ؟ و او (على عليه السلام ) در آن شب چه مى بيند؟
پيامبر(ص ) روى خاك ، براى آنها مى نوشت .
تنزل الملائكة و الروح فيها ربهم من كل امر
:(فرشتگان و روح در آن شب ، به اذن پروردگارشان براى (تقدير و اندازه گيرى ) هر كار، نازل مى شوند) (سوره قدر -4).
آنگاه فرمود: پس از آنكه خداوند مى فرمايد:(براى تقدير هر كار)، آيا ديگر چيزى باقى مى ماند؟
عمر و ابوبكر: نه ، چيزى باقى نمى ماند.
پيامبر: آيا مى دانيد، كه شخصى كه هر امرى بر او نازل مى شود كسيت ؟
عمر و ابوبكر: او تو هستى ، اى رسول خدا.
پيامبر: آرى ، ولى آيا بعد از رحلت من نيز شب قدر، وجود دارد؟
عمر و ابوبكر: آرى وجود دارد.
پيامبر: آيا بعد از من ، باز در شبهاى قدر، آن امر(تقدير كارها) نازل مى شود؟
عمر و ابوبكر: آرى .
پيامبر: بنابراين بعد از من ، نزول هر چيزى در شب قدر، بر چه شخصى است ؟
عمر و ابوبكر: نمى دانيم .
آنگاه پيامبر(ص ) دست مبارك خود را بر سر على (ع ) نهاده و مى فرمود:
ان لم تدريا يا هو هذا من بعدى
:(اگر نمى دانيد، اينك بدانيد، آن شخص بعد از من ، اين (اشاره به على عليه السلام ) است ).
به اين ترتيب ، عمر و ابوبكر، شب قدر را بعد از رسول خدا(ص ) به خاطر وحشت سختى كه بر دلشان مى افتاد، مى شناختند. (175)
نتيجه اينكه : شب قدر همچنان تا قيامت ادامه دارد، و فرشتگان ، تقدير هر كار را بر شخصى نازل مى كنند، آن شخص در عصر رسول خدا(ص ) خود رسول خدا(ص ) بود، و پس از او اميرمؤ منان على (ع ) بود، و سپس امامان معصوم ديگر هستند، و اكنون كه عصر غيبت است ، آن شخص ، امام عصر، حضرت حجة بن الحسن (ع ) مى باشد، چنانكه در روايات ديگر نيز، اين مطلب استفاده مى شود).


حكم وصايت على (ع )، در هزار سال قبل از خلقت آدم (ع )  

عصر رسول خدا(ص ) بود، آن حضرت در مدينه بود ناگاه فرشته اى كه 24 چهره داشت نزد رسول خدا(ص ) آمد، پيامبر(ص ) به او فرمود: (اى محبوبم جبرئيل ! من هيچگاه تو را به اين صورت نديده بودم ).
فرشته : (من جبرئيل نيستم ، اى محمد! مرا خداوند فرستاده تا ازدواج بين دو نور رابرقرار سازم ).
پيامبر: كدام نور رابا كدام نور؟
فرشته : فاطمه (س ) را با على (ع ).
وقتى آن فرشته ، پشت گردانيد، در ميان دو شانه اش چنين نوشته شده بود: محمد رسول الله ، على وصيه : (محمد(ص ) رسول خدا است و على وصى رسول خدا است ).
پيامبر(ص ) به آن فرشته فرمود: اين نوشته بين دو شانه تو، از چه وقت نوشته شده است ؟
فرشته : (از 22 هزار سال قبل از خلقت آدم (ع ) تاكنون نوشته شده است ).(176)


دو انار آسمانى و شركت على (ع ) در خوردن يكى از آنها 

عصر پيامبر(ص ) بود، بر آن حضرت وارد شد، و دو عدد انار را كه آورده بود به پيامبر(ص ) داد.
پيامبر(ص ) يكى از آن انارها را خورد، و انار ديگر را دو نصف كرد، نيمى از آن را خود خورد، و نيم ديگر را به على (ع ) داد، و آن حضرت آن را خورد.
سپس پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود:
(برادرم ! آيا مى دانى ، اين دو انار چه بود؟).
على : نه ، نميدانم .
پيامبر: انار اولى : (نبوت ) كه مخصوص من است و تو از آن ، بهره اى ندارى ، ولى ديگرى علم و دانش بود كه تو در آن با من شريك هستى .
امام صادق (ع ) پس از نقل اين حكايت فرمود:(خداوند هيچ علمى را به پيامبر(ص ) نياموخت ، مگر اينكه به او فرمان داد تا آن علم را به على (ع ) بياموزد).
امام باقر(ع ) نيز پس از نقل اين حكايت فرمود: هيچ حرفى از علم را پيامبر(ص ) از خدا دريافت نكرد مگر اينكه آن را به على (ع ) آموخت ، سپس همان علم (با آنهمه وسعت ) به ما رسيد).
آنگاه امام باقر(ع ) دست خود را بر سينه اش نهاد (177)


سؤ ال بيجا درباره اعلميت على (ع ) بر ساير پيامبران  

روزى امام باقر(ع ) براى شاگردان خود سخن مى گفت ، و از بعضى از مردم كه به سوى افراد غير صالح (مانند ابوحنيفه ...) رفته بودند انتقاد شديد كرد، و در اين راستا چنين بيان مى فرمود:
(مردم رطوبت را مى مكند، ولى نهر بزرگ را رها مى كنند) (به سوى اين و آن مى روند ولى پيامبر و خاندانش را رها نمايند)
شخصى پرسيد: نهر بزرگ چيست ؟
امام باقر: نهر برزگ ، رسول خدا(ص )، و علمى است كه خدا به او عنايت فرموده است ، همانا خداوند تمام سنتهاى همه پيامبران از حضرت آدم تا حضرت محمد(ص ) را براى پيامبر اسلام (ص ) جمع كرده است .
شاگردى پرسيد: آن سنتها چه بود؟
امام باقر: همه علم پيامبران و علم رسول خدا(ص )، كه پيامبر(ص ) همه آن علم ها را به اميرمؤ منان على (ع ) تحويل داد.
يكى از شاگردان پرسيد: اى پسر پيامبر، اميرمؤ منان على (ع ) اعلم و آگاهتر است با بعضى از پيامبران .
امام باقر(خطاب به حاضران ): بنگريد به اين شخص كه چه سؤ ال (بيجايى ) مى كند، خداوند گوشهاى هر كه را خواهد مى گشايد (يعنى گوش جان اين شخص ، كر است كه اين سؤ ال را مى كند) من به او مى گويم ، (خداوند علم تمام پيامبران را در وجود محمد(ص ) به گرد آورد، و آن حضرت همه آن علم ها را به اميرمؤ منان على (ع ) تحويل داد).
در عين حال از من مى پرسيد: على اعلم است يا پيامبران ؟(بنابراين سؤ الى بى مورد مى كند، زيرا وقتى كه من گفتم علم همه پيامبران به على (ع ) تحويل داده شده ، يعنى او بر همه آگاهتر است ).(178)


تماس فرشته با على (ع ) 

حمران بن اعين (يكى از شاگردان امام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) بود) مى گويد: روزى از امام باقر(ع ) شنيدم مى فرمود:
ان عليا كان محدثا: (همانا على (ع ) محدث بود).
(محدث (بر وزن مقدم ) يعنى خداوند اخبار آسمانى را به وسيله فرشته يا صدا، به او مى رسانيد).
من نزد دوستانم آمدم و به آنها گفتم خبر عجيبى براى شما آورده ام .
دوستان : آن خبر چيست ؟
حمران : از امام باقر(ع ) شنيدم فرمود:(على (ع ) محدث بود).
دوستان : تا از آن حضرت نپرسى كه چه كسى اخبار آسمانى را به على (ع ) گزارش مى دهد كارى نكرده اى .
حمران مى گويد: به حضور امام باقر(ع ) بازگشتم و عرض كردم ، سخن شما را براى دوستان نقل نمودم ، آنها گفتند: اگر نپرسى كه چه كسى اخبار آسمانى را به على (ع ) مى گويد، كارى نكرده اى ، اكنون آمده ام از شما بپرسم كه كسى آن اخبار را به على (ع ) گزارش مى دهد؟
امام باقر:(يحدثه ملك ): فرشته اى با او حديث مى گويد.
حمران : آيا منظورتان اين است كه على (ع )، پيغمبر بود؟
در اين هنگام امام باقر(ع ) دست خود را اين گونه (بالا) نمود(يعنى نه ، او پيامبر نبود) سپس فرمود: (على (ع ) در اين مورد مانند همدم سليمان (آصف بن برخيا)، و همدم موسى (خضر) يا مانند ذوالقرنين بود (كه فرشته به آنها نيز حديث مى گفت ) آيا اين خبر به شما نرسيده كه پيامبر(ص ) فرمود: و فيكم مثله :(و در ميان شما نيز مانند ذولقرنين ) هست ). (179)


طومار آسمانى ، و مقام رضا و استقامت على (ع ) 

ابوموسى ضرير مى گويد: امام كاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم :(مگر اميرمؤ منان على (ع ) نويسنده وصيت ، و پيامبر(ص ) ديكته كننده آن ، و جبرئيل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!)
امام صادق : آرى همانگونه بود كه گفتنى ، ولى هنگام رحلت رسول خدا(ص ) وصيتى از جانب خداوند در طومارى مهر كرده (180)از آسمان به زمين آمد، آن طومار را جبرئيل همراه فرشتگان امين الهى نزد پيامبر(ص ) آوردند، جبرئيل به آن حضرت عرض كرد: (اى محمد! بفرما هر كس در حضورت هست بيرون رود، جز وصى تو على (ع ) كه بماند و او طومار وصيت را از ما بگير، و ما راگواه بگيرد، خودش ضامن (اجراى ) آن گردد.
پيامبر(ص ) فرمود: همه حاضران در خانه بيرون رفتند، جز على (ع )، كه در خانه ماند، و فاطمه (س ) در بين در و پرده بود.
در اين هنگام ، جبرئيل به پيامبر(ص ) چنين گفت :
(اى محمد! پرورگارت سلام مى رساند، و مى فرمايد، اين همان طومار است كه (در شب معراج ) با تو پيمان بستم و خودم گواه بودم و فرشتگان را گواه گرفتم ، با اينكه تنها گواهى خودم كافى است اى محمد!
پيامبر(ص ) در حالى كه (بر اثر سنگينى وحى ) لرزه بر اندام بود، به جبرئيل فرمود: (پروردگار من ، خودش سلام (سالم از هر نقص و عيب ) است و سلام از جانب او است ، و به سوى او باز مى گردد، خداوند راست فرموده و مرحمت فرموده است ، آن طومار را به من بده .
جبرئيل آن را به پيامبر(ص ) داد، و عرض كرد: آن را به على (ع ) تحويل بده ، و آن را را بخوان ، پيامبر(ص ) (يا على عليه السلام ) آن را كلمه به كلمه خواند.
آنگاه پيامبر(ص ) به على (ع ) فرمود:(اين پيمانى است كه پروردگار با من بسته و امانت او بر من است ، من آنرا رساندم و خير خواهى كردم و ادا نمودم ).
على (ع ) و جبرئيل و ميكائيل گواهى دادند، و على (ع ) ضمانت اجراى آن ، و وفا به مضمون آن را به عهده گرفت تا در روز قيامت ، جريان را به پيامبر(ع ) تحويل داده شد...
امام كاظم (ع ) فرمود: در آن طومار آسمانى ، سنتهاى خدا و پيامبرش ، و حوادثى در رابطه با ستم به اميرمؤ منان (ع ) كه بعد از پيامبر(ص ) رخ مى دهد، جمله به جمله نوشته شده بود، آنگاه امام كاظم (ع ) در تاءييد گفتارش ، اين آيه (12 سوره يس ) را خواند:
انا نحن نحيى المونى ونكتب ما قدموا وآثارهم وكل شيى ء احصيناه فى امام مبين
:(ما مردگان را زنده مى كنيم ، و آنچه را از پيش فرستاده اند، و تمام آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب آشكار(يا در وجود امام على عليه السلام ) احصا و ثبت كرده ايم ).
سپس امام كاظم (ع ) افزود: سوگند به خدا پيامبر(ص ) به على (ع ) و فاطمه (س ) فرمود: (مگر نه اين است كه : آنچه به شما وصيت كردم و اجراى آن را به شما دستور دادم ، فهميديد و پذيرفتيد؟).
آنها عرض كردند: (آرى ، و در برابر حوادث ناگوارى كه بر ما وارد مى گردد صبر و استقامت خواهيم نمود).
جالب اينكه : در ذيل اين ماجرا آمده : على (ع ) فرمود: سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، من از شخص جبرئيل شنيدم كه به پيامبر(ص ) مى گفت : (اى محمد! به على (ع ) بفهمان كه پرده احترام او كه همان خدا و رسولش است دريده مى شود و محاسنش از خون تازه فرق سرش رنگين مى گردد).
تا اين سخن را از امين وحى شنيدم ، فرياد زدم و به روبرزمين افتادم وگفتم :(آرى راضى به رضاى الهى هستم ، اگر چه همه اين ناگواريها رخ دهد، همه نيشها را در راه اسلام ، نوش خواهم كرد!) (181)
به اين ترتيب ، على (ع ) از همه حوادث آينده خبر داشت ، و با كمال استقامت ، خود را براى حفظ اسلام ، آماده ساخت ، و رگبار تيرهاى تلخ حوادث را به جان خريد، و آگاهانه خود را سپر اسلام نمود.


next page

fehrest page

back page