پند پيامبر (ص ) درباره انباشته شدن گناهان
روزى پيامبر گرامى اسلام (ص ) در سفرى ، همراه اصحاب خود، به سرزمين بى آب و
علفى فرود آمدند، آن حضرت به يارانش فرمود: ائتوا بحطب : (هيزم بياوريد) (كه
از آن آتش روشن كنيم و مثلا غذا بپزيم ).
سرمايه دارى با لباس فاخر و پاكيزه اى كه پوشيده بود، به حضور
رسول خدا (ص ) آمد، و نزديك آن حضرت نشست ، سپس فقيرى با لباس چركينى كه در
تن داشت ، وارد شد، و كنار آن مرد سرمايه دار نشست .
پيامبر(ص ) در حالى كه غمگين بود، از خانه بيرون آمد، فرشته اى كه كليدهاى گنجينه
هاى زمين در دستش بود، به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :
روزى رسول خدا(ص ) از كنار محل زباله عبور كرد، ديد مردار بزغاله گوش بريده اى
در آنجا افتاده است ، به همراهان فرمود:
محمد بن خلاد مى گويد: به امام رضا(ع ) عرض كردم ، جمعى در جائى نشسته اند و
شوخى مى كند و مى خندند، و مردى در ميان آنها است ، آيا روا است كه اين مرد در ميان آنها
باشد؟
آنحضرت ، نگاه كردن خود را بين اصحاب به طور مساوى تقسيم كرده بود، و همه را به
طور برابر نگاه مى كرد، هرگز آن حضرت پاهايش را نزد اصحاب ، دراز نكرد، اگر
مردى به آن حضرت دست مى داد، پيامبر(ص ) دستش را رها نمى كرد، تا او را رها كند، از
اين رو چون همه ، اين موضوع را مى دانستند، كسى كه با آن حضرت دست مى داد،
پيامبر(ص ) دستش را رها نمى كرد، تا او رها كند، از اين رو چون همه ، اين موضوع را مى
دانستند، كسى كه با آن حضرت دست مى داد، زود دستش را مى كشيد. (156)
روزى پيامبر(ص ) براى مردم ، سخنرانى مى كرد، سپس دست راست خود را مشت كرده و
بلند كرد و فرمود:(اى مردم ! آيا مى دانيد در اين دست من چيست ؟).
امام صادق (ع ) فرمود: با اينكه پيامبر تندرست بود، خبر وفاتش (از جانب خدا) به او
داده شد، واين خبر توسط جبرئيل به او رسيد، آن حضرت براى شركت در نماز جماعت ،
اعلام عمومى كرد، به مهاجر و انصار دستور داد تا اسلحه بردارند(شايد به خاطر اينكه
اگر خليفه خود را براى چندمين بار تعيين كرد، منافقين ، شلوغ نكنند).
امام باقر(ع ) فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) رحلت كرد،
آل محمد(ص ) آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت ناراحتى درازترين شبها را مى
گذراندند(چشمشان به خواب نمى رفت ) تا آنجا كه آسمان بالاى سرشان ، و زمين زير
پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا(ص )، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست
كرده بود و همه را حامى دين نموده بود، در اين
حال ، شخصى بر آنها وارد شد كه خودش را نمى ديدند ولى سخنش را مى شنيدند(كه
به عنوان تسليت ) مى گفت :
ابو مريم انصارى مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم :(نماز بر جنازه پيامبر
اسلام (ص ) چگونه انجام شد؟
پس از آنكه پيامبر(ص ) رحلت كرد، عمويش عباس نزد على (ع ) آمد و عرض كرد: (اى
على ! مردم اجتماع كرده اند تا جنازه پيامبر(ص ) را در بقيع مصلى (163) دفن كنند، و
در نماز بر جنازه ، مردى از آنها پيشنماز شود( گويا توطئه اى از ناحيه منافقين در كار
بود، تا با اين نقشه ، بر جنازه آن حضرت نماز بخوانند، و از آن ، براى رهبرى خود
بهره بردارى كنند).
پيامبر(ص )، الاغى داشت كه نامش (عفير)بود، گاهى بر آن سوار مى شد و به اطراف
مدينه مى رفت .
روزى پيامبر(ص ) به فاطمه (س ) فرمود:(برخيز و آن سينى را به اينجا بياور،
فاطمه (س ) برخاست و آن سينى را كه (در جاى پنهان بود) بيرون آورد، كه در ميان آن
نان تريد شده و گوشت پخته شده بود(كه ظاهرا از غذاى بهشتى بود).
هنگامى كه پس از رحلت پيامبر(ص ) آن حوادث تلخ و ناگوار نسبت به على (ع ) و
فاطمه -س )انجام شد، فاطمه (س ) گريبان عمر بن خطاب را در يكى از روزهاى آن
بحران گرفت ، و به پيش كشيد و فرمود:(اى پسير خطاب ! سوگند به خدا، اگر من
رسيدن بلا را به بى گناهان كرامت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم (و
با نفرين ، همه شما را از بين مى بردم ) و خدا را اجابت كننده سريع مى يافتى
).(167)
ناگواريهاى رنج آور زندگى باعث شد كه روزى فاطمه (ع ) نزد
رسول خدا(ص ) آمد و به عنوان شكايت ، جريان را بيان نمود، پيامبر(ص ) جزوه اى به
فاطمه (س ) داد و فرمود:(آنچه در آن نوشته شده بياموز)، در آن جزوه ، اين مطالب
نوشته شده بود:
(شاگردان در محضر امام صادق (ع ) حلقه زده بودند، و آن حضرت آنها رااز رخنه و
گزند دشمنان اسلام هشدار مى داد، و به ويژه خطر منكران خدا از گذشته و آينده را
گوشزد مى كرد، تا مسلمانان ، هوشيارانه و جدى در كمين آنها باشند، و از حريم اسلام
دفاع كنند) يكى از سخنان امام صادق (ع ) در اين راستا اين بود:
منصور بن حازم مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، و عرض كردم : خداوند
برتر از آن است كه به وسيله مخلوقاتش شناخته شود، بلكه مخلوقات ، به سبب خدا
شناخته مى شوند.
حضرت على (ع ) هر روز يك نوبت ، و هر يك نوبت ، به حضور پيامبر(ص ) مى رفت ،
پيامبر(ع ) با او خلوت مى كرد، و در هر موضوعى ، على (ع ) را به رموز و اسرار، آگاه
مى نمود، و هيچ را از على (ع ) پنهان نساخت ، اصحاب پيامبر(ص ) مى دانستند كه
پيامبر(ص ) جز با على (ع ) اين گونه خصوصى نبود، و غالبا على (ع ) در خانه خود
بود، و پيامبر(ص ) نزد على (ع ) مى آمد، و بيشتر همنشينى پيامبر(ص ) با على (ع )، در
خانه على (ع )صورت مى گرفت ، و گاهى على (ع ) به پيامبر(ص ) مى رفت ،
پيامبر(ص ) زنان خود را از خانه بيرون مى كرد، و تنها با على (ع ) همسخن مى شد، ولى
وقتى كه پيامبر(ص ) به خانه على (ع ) مى آمد، فاطمه (س ) و پسران فاطمه (س )
(يعنى حسن و حسين ) را از خانه بيرون نمى كرد، على (ع ) هر
سوال مى كرد پيامبر (ص ) پاسخ مى داد وقتى كه سوالش تمام مى شد و سكوت مى
كرد، پيامبر(ص ) آغاز سخن مى نمود، هيچ آيه اى بر
رسول خدا(ص ) نازل نشد، مگر اينكه آن را براى على (ع ) خواند، و املاء فرمود،
پيامبر(ص ) همه احكام از حلال و حرام ، و امر و نهى گذشته و آينده ، و كتابى كه بر
پيامبران قبل نازل شد را به على (ع ) آموخت ، على (ع ) همه آنها را به خاطرش سپرد، و
حتى يك حرف آن را فراموش نكرد.
جمعى از يهوديان نزد روحانى بزرگ خود، (راءس الجالوت ) آمده و از اميرمؤ منان على
(ع ) سخن به ميان آوردند و گفتند: (انى مرد، عالم و دانشمند است ، ما را نزد او ببر، تا
از او سؤ ال كنيم ).
يكى از دانشمندان يهودى به حضور اميرمؤ منان على (ع ) آمد و پرسيد: (اى اميرمؤ منان !
پروردگارت از چه وقت بوده است ؟).
هنگامى كه رحلت جانسوز پيامبر(ص ) نزديك شد، آن حضرت عمويش عباس ، و على (ع )
را به حضور طلبيد، و به عباس فرمود: (اى عموى محمد(ص )! آيا مى پذيرى كه ارث
محمد(ص ) را ببرى ، و قرض او را ادا كنى ، و به وعده هايش وفا نمائى ؟).
عصر پيامبر(ص ) بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضور آن حضرت مى آمدند، مى ديدند
او(سوره قدر) را با خشوع و گريه ، قرائت مى كرد، و آن را با حالى جانسوز مى
خواند.
عصر رسول خدا(ص ) بود، آن حضرت در مدينه بود ناگاه فرشته اى كه 24 چهره داشت
نزد رسول خدا(ص ) آمد، پيامبر(ص ) به او فرمود: (اى محبوبم
جبرئيل ! من هيچگاه تو را به اين صورت نديده بودم ).
عصر پيامبر(ص ) بود، بر آن حضرت وارد شد، و دو عدد انار را كه آورده بود به
پيامبر(ص ) داد.
روزى امام باقر(ع ) براى شاگردان خود سخن مى گفت ، و از بعضى از مردم كه به
سوى افراد غير صالح (مانند ابوحنيفه ...) رفته بودند انتقاد شديد كرد، و در اين راستا
چنين بيان مى فرمود:
حمران بن اعين (يكى از شاگردان امام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) بود) مى گويد: روزى
از امام باقر(ع ) شنيدم مى فرمود:
ابوموسى ضرير مى گويد: امام كاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم
:(مگر اميرمؤ منان على (ع ) نويسنده وصيت ، و پيامبر(ص ) ديكته كننده آن ، و
جبرئيل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!)
|