فتواى ابن ابى عمير، درباره وسعت ملك امام
ابن ابى عمير(از شاگردان برجسته امام صادق ) روزى با (ابو مالك حضرمى ) بحث
مى كرد، ابن ابى عمير مى گفت : (همه دنيا مال امام است ، و او مقدمتر به املاكى است كه
مردم در تصرف دارند، ولى ابومالك مى گفت : (نه چنين نيست ، بلكه املاك مردم ،
مال خودشان است ، فقط آنچه خداوند از خمس و فيى ء و غنيمت ، قرار داده ،
مال امام است )، آنها هر دو راضى شدند كه داورى را به هشام بن حكم ) واگذارند، نزد
هشام رفتند و جريان را گفتند، هشام بر طبق سخن ابومالك فتوا داد، ولى ابن عمير، آن
فتوا را رد كرد، و بر سر اين موضوع ، ميانه اش با هشام تيره گرديد.(123)
گفتار پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) و اهلبيتش
(حبابه والبيه ، نام بانوئى كهن سال است كه به (والبه ) محلى از يمن ، منسوب مى
باشد، و به گفته شيخ طوسى در كتاب الغيبه ، اين بانو، از بانوان پرفضليت و با
معرفتى است كه به خدمت هشت امام رسيده است و حضرت رضا(ع ) او را با لباس خود كفن
نمود، اكنون به داستان اين بانو، و تشرف او به حضور هشت امام (ع ) توجه كنيد:)
امير مؤ منان على (ع ) همراه حسن و حسين (ع ) در حالى كه دست در دست سلمان داشت در مكه
به طرف مسجدالحرام آمد، تا اينكه در مسجد نشست ، در اين هنگام مردى خوش سيما كه
لباس پاكيزه در تن داشت ، به حضور على (ع ) آمد و سلام كرد، حضرت جواب سلام او را
داد، و او در محضر على (ع ) نشست ، آنگاه گفت :
جابربن عبدالله انصارى (از اصحاب نزديك و ياران مخلص پيامبر اسلام (ص ) بود)
او در ايامى كه تازه امام حسين (ع ) متولد شده بود(ماه شعبان
سال چهارم هجرت ) براى عرض تبريك به خانه فاطمه زهرا(س ) رفت و تبريك گفت ،
فاطمه (س ) لوح سبز درخشنده اى را كه نوشته اى با خط سياه در آن بود به جابر داد.
عبدالله بن جعفر(برادرزاده على عليه السلام ) مى گويد: من و حسن و حسين (ع ) و عبدالله
بن عباس و عمر بن ام سلمه واسامة بن زيد نزد معاويه بوديم ، كه بين من و معاويه
گفتگو شد و آن چنين بود:
ابوسعيد خدرى مى گويد: هنگام وفات ابوبكر، حاضر بودم كه عمر به جاى او نشست ،
يكى از بزرگان يهوديان مدينه ، كه به عقيده يهود او اعلم يهوديان آن عصر بود، نزد
عمر آمد و گفت :(من مى خواهم اسلام را بپذيرم ، اگر به سؤ الات من پاسخ دهى ، چرا
كه (صورت ظاهر نشان مى دهد) تو داناترين فرد از اصحاب محمد(ص ) به قرآن و سنت
و همه آنچه را كه مى خواهم بپرسم هستى .
مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد:(من يك سوم صلواتم را درباره تو قرار
داده ام ، نه بلكه نصف صلواتم را براى تو قرار داده ام ، نه بلكه همه صلواتم را
براى تو قرار داده ام ).
امام باقر(ع ) كنار كعبه بود، ديد مردى خود را به پرده كعبه آويخته و مى گويد: اللهم
صل على محمد: (خدايا بر محمد، صلوات و درود بفرست ).
امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى رسول خدا(ص ) متولد شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليه
السلام و همسر ابوطالب ) براى مژده دادن در مورد ولادت با سعادت پيامبر(ص )، نزد
ابوطالب آمد و مژده داد.
فاطمه بنت اسد مادر على (ع ) نخستين زنى بود كه پياده از مكه به مدينه ، هجرت كرد، و
از همه مردم نسبت به پيامبر(ص ) مهربانتر بود (139)
(يك زن يهودى در جريان خيبر، كه در سال هشتم هجرت ، واقع شد، غذائى از دست
گوسفند تهيه كرده و آن را مسموم نمود و به
رسول خدا(ص ) خورانيد، و اثر آن غذاى مسموم گاهى ظاهر مى شد و سرانجام آن حضرت ،
بر اثر مسموميت ،بيمار و بسترى شده و رحلت كرد).
(عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه ، جد پيامبر(ص ) (يعنى پدر عبدالله ) بود، پيامبر(ص )
قبل از آنكه به دنيا بيايد، پدرش از دنيا رفت ، و هنگامى كه شش ساله بود مادرش از
دنيا رفت ، سرپرستى آن حضرت را عبدالمطلب به عهده گرفت ، به خصوص او از
كتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته بود كه محمد (ص ) پيامبر آخر الزمان است ، از
اين رو در حفظ او، مراقبت مى كرد تا اينكه عبدالمطلب در
سال هشتم ولادت پيامبر(ص ) از دنيا رفت ).
(در آن هنگام كه عبدالمطلب از پيامبر(ص ) سرپرستى مى كرد كه دوران كودكى
پيامبر(ص ) تا هشت سالگى بود) در آستانه كعبه ، فرشى مى گستردند كه
مخصوصى عبدالمطلب بود، و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد، عبدالمطلب
فرزندانى داشت ، كه بالاى سرش مى ايستادند، و از كسانى كه نزديكش مى رفتند،
جلوگيرى مى كردند.
شخصى به امام صادق (ع ) گفت : اهل تسنن گمان مى كنند كه ابوطالب كافر بوده است ؟
(آغاز سالهاى بعثت پيامبر(ص ) بود، مشركان با شديدترين برخورد، در برابر
پيامبر(ص ) صف كشيده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مى شدند).
(دفاعيات همه جانبه ابوطالب ، پدر على (ع ) از پيامبر(ص ) به گونه اى چشمگير و
مفيد بود، كه تا ابوطالب زنده بود، پيامبر(ص ) در پرتو پشتيبانى قوى او، مكه را
ترك نكرد، ولى وقتى كه در سال نهم يا دهم بعثت ابوطالب از دنيا رفت ، پيامبر(ص )
آنچنان در مكه احساس بى ياورى كرد كه :)
در سالهاى آغاز بعثت ، ابوجهل همراه جمعى از مشركان نزد ابوطالب عموى پيامبر(ص )
آمدند و گفتند: (برادر زاده شما، ما را آزار دهد و معبودهاى ما را بيازازد، او را بخواه به
او دستور بده تا از سرزنش كردن معبودهاى ما(بتها) دست بردارد).
امام صادق (ع ) به يكى از شاگردانش به نام (بحر سقا) فرمود:
جمعى از شاگردان امام صادق (ع ) به گرد آن حضرت حلقه زده بودند، ابوبصير مى
گويد شخصى پرسيد:
آن روز، پيامبر(ص ) روزه بود، شب پنجشنبه به مسجد قبا رفت و خواست در آنجا بعد از
نماز، افطار كند، به حاضران فرمود:(آيا نوشيدنى هست ؟).
|