نخستين آفت ، سخن گفتن از چيزى است كه به انسان مربوط نيست
بايد بدانى كه بهترين حالات تو اين است كه كلماتت را از تمام آفت هاى ياد شده حفظ
كنى كه عبارتند از: غيبت ، دروغ ، مجادله ، نفاق و جز اينها و سخن مباح بگويى كه در آن
هرگز ضرر خودت و مسلمانى نباشد و اگر سخنى بگويى كه بدان نياز ندارى اتلاف
وقت كرده و مؤ اخذه مى شوى و بايد كردار پست را به كردار خوب
تبديل كنى زيرا اگر رشته سخن را به انديشه برگردانى بسا كه در هنگام فكر
كردن از وزش نسيم رحمت خدا درى بر تو گشوده شود كه بسيار سودمند باشد، چون
اگر تسبيح و تهليل خدا بگويى و ياد خدا كنى بيقين برايت بهتر است . چه بسا سخنى
كه با آن قصرى در بهشت ساخته شود و هر كس بتواند گنجى به دست آورد و بجاى آن
مقدارى گل و خاك بردارد كه از آن سودى نمى برد، زيانى آشكار كرده است . و اين
مثل كسى است كه ياد خدا را ترك كند و به كار مباحى سرگرم شود كه به
حال او نفعى ندارد. چنين شخصى اگر چه مرتكب گناه نشده امّا ضرر كرده است از آنجا كه
بهره زيادى را كه ذكر خداست از دست داده است ؛ سكوت مؤ من تفكر، نگاهش عبرت و
گفتارش فقط ذكر خداست ، پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين فرموده است ؛ (479)
بلكه سرمايه بنده فرصت هايى است كه در اختيار دارد و هرگاه آنها را در جايى مصرف
كند كه بى ثمر است و ثوابى را با آنها نيندوزد سرمايه اش را تباه ساخته است از اين
رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نشان خوب بودن اسلام شخص اين است كه
آنچه به او مربوط نيست رها كند)) (480) بلكه بالاتر از اين حديث وارد شده است .
انس گويد: نوجوانى از لشكر اسلام در روز احد شهيد شد و بر شكمش از گرسنگى
سنگى بسته بود. پس مادرش خاك را از صورتش زدود و گفت : پسركم بهشت گوارايت
باد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((از كجا مى دانى
(اهل بهشت است ) شايد سخنان بى ربطى گفته باشد و از سخنى كه به او ضررى
نداشته خوددارى كرده باشد.))(481)
در حديث ديگرى است : ((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كعب را نيافت ، از
حال او پرسيد عرض كردند بيمار است . پس به قصد ديدار او بيرون آمد و چون بر او
وارد شد گفت : اى كعب مژده باد تو را. مادرش گفت : اى كعب بهشت بر تو گوارا باد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اين زن كه جلوتر از خدايى حكم مى كند كه به او
سوگند ياد مى شود كيست ؟ كعب گفت : اين زن مادر من است . فرمود: اى مادر كعب از كجا مى
دانى كعب به بهشت مى رود شايد سخنى بى ربط گفته باشد يا از سخنى كه او را بى
نياز نمى كند مانع شده باشد.))(482) معناى حديث اين است كه بهشت بر كسى گوارا
است كه مورد محاسبه واقع نشود و هر كس سخنى بى ربط بگويد به خاطر آن محاسبه
خواهد شد، اگر چه سخنش مباح باشد. پس با محاسبه دقيق
اعمال ، بهشت بر او گوارا نيست ، چه آن خود نوعى عذاب است .
از محمّد بن كعب روايت شده كه گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نخستين
كسى كه از اين در وارد شود مردى بهشتى است پس مردى به نام عبداللّه بن سلام وارد
شد و جمعى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برخاسته به طرف او رفتند و جريان
را به او خبر دادند و گفتند: ما را از مطمئن ترين كارى كه دارى و به آن اميدوارى خبر بده
، گفت : من ضعيفم و مطمئن ترين عملى كه با آن به خدا اميدوارم سلامتى سينه و انديشه و
ترك سخنى است كه به من ارتباط ندارد.(483)
ابوذر (رض ) گويد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود: ((آيا به تو بياموزم
عملى را كه بر بدن سبك و در ميزان (عمل ) سنگين است ؟ عرض كردم : آرى اى پيامبر خدا.
فرمود: آن عمل سكوت و خوشخويى و ترك سخن بى ربط است .))(484)
مجاهد گويد: شنيدم ابن عباس مى گفت : پنج چيز است كه بهتر از تعداد بسيار شتران
ايستاده اى است كه نعمت به شمار مى آيند: سخنى كه به تو مربوط نيست مگو كه زايد
است . و از گناه آن در امان نيستى ؛ و راجع به سخنى كه مربوط به توست سخن مگو تا
جايى برايش بيابى ، زيرا بسا انسانى كه سخنى مربوط به خود را بگويد و در
جايش نگويد و گرفتار آيد؛ و با شخص بردبار و نادان مجادله نكن زيرا بردبار با
سكوت خود تو را خشمگين سازد و نادان با گفتارش تو را آزار دهد؛ و از برادرت ياد كن
به امورى كه اگر تو غايب شدى دوست دارى او درباره ات بگويد؛ و از سخنى او را
معاف بدار كه دوست دارى تو را معاف بدارد، و مانند شخصى كار كن كه معتقد است در
برابر نيكى پاداش مى گيرد و در برابر گناه كيفر مى شود.(485)
به لقمان حكيم گفته شد: حكمتت چيست ؟ گفت : از آنچه ضرورتى ندارد سؤ
ال نمى كنم و در كارى و سخنى كه به من ارتباط ندارد خود را به زحمت نمى اندازم .
مورّق عجلى گويد: بيست سال است كه من در جستجوى چيزى هستم و بر آن دست نيافتم و از
جستجوى آن نيز باز نايستادم . گفتند: آن چيست ؟ گفت : سكوت در مورد آنچه به من مربوط
نيست .
ديگرى گفته است : به آنچه مربوط به تو نيست نپرداز و از دشمنت كناره گيرى كن ، و
از دوست خود بپرهيز مگر امين باشد؛ و امين كسى است كه از خدا مى ترسد. و با شخص
گنهكار همنشينى مكن كه كارهاى زشت او را نياموزى و او را بر راز خود آگاه مساز و در كار
خود با كسانى كه از خداى متعال مى ترسند مشورت كن . تعريف (( ما لا يعنيك ))
(سخن بى فايده و بى ارج ) اين است كه سخنى بگويى كه اگر آن را نگويى نه
گناهى كرده اى و نه در حال و آينده ضررى خواهى كرد،
مثل اين كه با گروهى بنشينى و داستان هاى مسافرتت و ديدنى هايى را كه ديده اى از
قبيل كوه ها و رودخانه ها و وقايع سفر و پوشاك و خوراك هاى خوبى كه خورده اى و
وقايع و امور شگفتى كه در شهرهاى مهم مشاهده كرده اى
نقل كنى ، اينها امورى است كه اگر نسبت به آنها خاموش بمانى گناه نكرده و زيان نبرده
اى و هرگاه سخت بكوشى كه به داستانهايت سخن كم يا زياد نيفزايى و به مشاهدات مهم
خود نبالى و غيبت كسى يا نكوهش از چيزى نكنى با تمام اين اوصاف وقت خود را تلف
كرده اى و كجا از آفت هاى ياد شده سالم مى مانى . از جمله سخنان بى ربط است كه از
ديگرى بپرسى چيزى را كه به تو مربوط نمى شود، چه در سؤ
ال وقت خود را تلف كرده اى و رفيق خود را نيز ملزم به تلف كردن وقت كرده اى و اين در
وقتى است كه از آن سؤ ال بلايى برنخيزد، و در بيشتر سؤ
ال ها آفت هايى است ، زيرا تو از عبادت ديگرى مى پرسى و مى گويى : آيا روزه اى ؟
اگر بگويد آرى ، اظهار عبادت مى كند و داخل ريا مى شود، و اگر
داخل ريا نشود نامش از دفتر كسانى كه عبادت نهانى دارند حذف مى شود و عبادت پنهانى
به درجاتى از عبادت آشكار افضل است و اگر بگويد: روزه نيستم ، دروغگو است و اگر
سكوت كند تو را تحقير كرده و از آن آزرده مى شوى ، و اگر در جواب دادن چاره جويى
كند نياز به زحمت و رنج دارد. پس تو او را با سؤ
ال كردن در معرض ريا يا دروغ يا تحقير ديگرى يا زحمت در چاره دفع سؤ
ال قرار داده اى ، و همچنين است سؤ ال از ديگر عبادت هاى او، و پرسش از تمام آنچه پنهان
مى دارد و از آن شرم دارد؛ و سؤ ال تو از آنچه به ديگرى مى گويد و از او مى پرسى :
چه مى گويى و در چه حالى ، و همچنين انسانى را در راه مى بينى و مى گويى : از
كجايى ؟ بسا كه مانعى در گفتن و ذكر آن دارد. پس اگر آن را ذكر كند آزاد شود و حيا كند
و اگر تصديق نكند به دروغ افتد و تو سبب دروغگويى او شده اى . همچنين از مساءله اى
سؤ ال مى كنى كه به آن احتياج ندارى ، پس شخص مورد سؤ
ال بسا كه به خودش اجازه ندهد كه بگويد: نمى دانم و بدون بينش پاسخ دهد و مقصودم
از سخن گفتن بى ربط اين نوع سخنان (ياد شده ) نيست ، زيرا به اين سخنان گناه يا
ضرر راه مى يابد، همانا نمونه سخن بى ربط موردى است كه از لقمان روايت شده كه
بر داوود (ع ) وارد شد در حالى كه زره مى بافت و پيش از آن زره بافتن را نديده بود و
از آنچه مى ديد به شگفت آمد و خواست درباره زره از او بپرسيد. پس حكمت لقمان مانع از
سؤ ال شد و خويشتن دارى كرد و نپرسيد و چون زره را تمام كرد برخاست و آن را پوشيد
و گفت : زره خوبى است براى جنگ ، پس لقمان گفت : سكوت حكمت است و كم است كسى
كه سكوت اختيار كند. يعنى بدون سؤ ال از زره و فايده آن آگاه شد و از سؤ
ال بى نياز گرديد. گفته شده يك سال به نزد داود آمد و رفت داشت و مى خواست از زره
آگاه شود ولى سؤ ال نكرد. بنابراين در چنين سؤ الاتى هرگاه ضرر و پرده درى و
افتادن در ريا و دروغ نباشد از سؤ الات بى ربط است و ترك آن نشان ديندارى است .
اين بود تعريف سخنى كه به انسان مربوط نيست امّا عاملى كه موجب اين سخنان بى ربط
مى شود حريص بودن انسان بر شناخت چيزى است كه بدان احتياج ندارد و يا مى خواهد
سخن را به عنوان جلب محبت و دوستى گسترش دهد يا با داستان هاى بى فايده وقت
بگذراند. درمان تمام اينها آن است كه بداند مرگ پيش روى اوست و در برابر هر كلمه اى
مسؤ ول است و نفس هايى كه مى كشد سرمايه اوست ، و زبانش همچون ثورى است كه مى
تواند با آن حورالعين را شكار كند. پس مهمل گذاشتن و ضايع ساختن زبان زيان است .
اين درمان زبان از نظر علم است و امّا درمان آن از نظر
عمل گوشه گيرى است و اين كه در دهانش سنگى بگذارد و نسبت به برخى از آنچه
مربوط به اوست سكوت اختيار كند تا زبان وى به ترك سخنى كه به او مربوط نيست
عادت كند، و حفظ زبان در اين مورد بر كسى كه از مردم كناره نگرفته است براستى سخت
است )).
آفت دوم ، سخن زايد است
سخن زايد نيز نكوهيده است و اين شامل مسائلى مى شود كه به ما مربوط نيست ؛ و نيز بيش
از حد لازم سخن گفتن درباره مسائلى كه به خود ما مربوط مى شود. كسى كه قصد كارى
را دارد مى تواند با سخن مختصرى بگويد و ممكن است آن را بزرگ و تكرار كند. مثلا
هرگاه مقصودش با يك كلمه برآيد دو كلمه بگويد در اين صورت كلمه دوم زايد بر نياز
است و با توجه به سخنان سابق اين كار نيز نكوهيده است ، اگر چه در آن گناه و
زيانى نباشد. عطاء بن ابى رياح گويد: براستى آنها كه پيش از شما بودند سخنان
زايد و بيهوده را نمى پسنديدند و بجز قرآن و سنت
رسول خدا يا امر به معروف و نهى از منكر و سخن مورد نيا در زندگانى كه از آن
ناگزيرى ، همه را سخن زايد مى شمردند. آيا انكار داريد كه : (( ان عليكم لحافظين
كراما كاتبين . )) (486)
(( عن اليمين و عن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عنيد. )) (487) آيا
يكى از شما شرم ندارد اگر نامه اى را كه در آغاز روزش املا كرده بگشايد و ببيند
نوشته هاى آن نامه سخنانى است كه به كار دين و دنيايش مربوط نمى شود؟ از يكى از
صحابه روايت شده كه گفت : شخصى با من سخن مى گويد كه پاسخ دادن آن در نزد من
گواراتر از آب سرد بر تشنه است ولى من جوابش نمى دهد از ترس اين كه سخن زائد
باشد. مطرف گويد: بايد شكوه خدا در دلهايتان بسيار باشد. پس نام خدا را نبريد مثلا،
در جايى كه از شما به سگ و درازگوش بگويد (( الهم اخزه )) خدايا او را
ذليل و خوار كن .
بايد دانست كه سخن زايد و بى فايده محدود نيست ، بلكه اهم آن در قرآن مشخص شده است
(آنجا كه ) خداى متعال فرمود: (( لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقة او معروف
او اصلاح بين الناس . )) (488)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خوشا به
حال كسى كه زبانش را از سخن زايد نگاه دارد و
مال اضافى خود را ببخشد)) (489) پس ببين چگونه مردم در اين مورد كار را وارونه
كرده اند مال زايد را نگاه داشته و سخنان زايد زبان را آزاد گذاشته اند.
از مطرف بن عبداللّه از پدرش روايت شده كه گفت : با گروهى از بنى عامر خدمت پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله رسيديم . پس آن گروه گفتند: تو پدر ما، و سرور ما، برترين ما
از نظر فضيلت ، و بلند قامت ترين مايى ، تو
اصل و ريشه شرافتى ، و تو و تو.
پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((حرفتان را بگوييد ولى شيطان هواى
نفسانى شما را نيارايد و عقلتان را نبرد.)) (490) اين حديث اشاره است به اين كه
زبان هرگاه در ستايش ديگران رها شود اگرچه سخن صواب باشد، بيم آن مى رود كه
شيطان عقلش را به ستايش زايدى كه نيازى به آن نيست سوق دهد.
ابن مسعود گويد: شما را از سخن زايد بر حذر مى دارم پس آن سخنى كه حاجت انسان را
برآورد كافى است .
از مجاهد نقل شده كه گويد: ((براستى كه سخن نوشته مى شود حتى اگر شخصى
فرزند خود را ساكت كند و به او بگويد: بزودى برايت چنين و چنان مى خرم يك دروغ
برايش نوشته مى شود)).
مى گويم : از طريق راويان شيعه چنين دروغى مجاز شمرده شده است . (491)
غزالى گويد: حسن گفت : اى فرزند آدم نامه اى برايت گشود شده و دو فرشته
بزرگوار بر آن گماشته شده اند و كار تو را مى نويسند، هر كار خواهى انجام بده
بسيار يا كم .
روايت شده كه سليمان بن داود (ع ) يكى از ديوهاى خود را
گسيل داشت و چند نفر را فرستاد كه رفتارش را بنگرند و به او خبر دهند. پس به
سليمان گزارش كردند كه ديو از بازار گذشت در حالى كه سر بر آسمان برداشت و
به مردم نگريست و سرش را تكان داد. سليمان علت را از او پرسيد؛ او گفت : از
فرشتگان به شگفت آمدم كه بر بالاى سر مردم بسرعت مطالبى مى نوشتند، و
فرشتگانى كه پايين تر از آنها بودند با شتاب آن مطالب را ديكته مى كردند.
ابراهيم تميمى گفت : مؤ من هرگاه قصد سخن كند بينديشد. اگر برايش خير باشد سخن
بگويد وگرنه خود را نگاه دارد، و شخص فاجر همواره زبانش را رها مى سازد.
عمرو بن دينار گويد: مردى در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن گفت و بسيار
گفت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((زبانت چند در به خارج دارد؟ گفت : لبان و
دندانهايم ، فرمود: آيا اينها كافى نبودند كه جلو سخنت را بگيرند؟))(492)
در روايت ديگرى است كه حضرت اين سخن را درباره مردى فرمود كه وى را ستود و در
سخن حريص و بى بند و بار بود. سپس فرمود: ((به شخص چيزى داده نشده كه بدتر
از سخن زايد زبان باشد)).
يكى از حكيمان گويد: هرگاه شخص در مجلسى باشد و سخنى او را به شگفت آورد بايد
سكوت كند. و اگر ساكت باشد و سكوت او را به شگفت آورد بايد سخن بگويد.
يزيد بن ابى حبيب گويد: از خصائل شخص دانشمند يكى آن است كه سخن گفتن نزد او
محبوب تر از شنيدن (سخن ) نباشد، و اگر در مجلسى كسى را بيابد كه به حد كافى
سخن مى گويد، وى سخن نگويد، چه در شنيدن سلامتى است و در سخن گفتن آراستن و
فزونى و كاستى است .
ابودرداء زنى را ديد كه زبان دراز بود. پس گفت : اگر اين زن
لال بود برايش بهتر بود.
ابراهيم گفت : مردم از دو خصلت هلاك مى شوند:
مال بيش از حد و سخن زايد، يعنى سخنى كه به او مربوط نيست .
اين بود نكوهش پرحرفى و سخن زايد و عواملى كه انسان را بر آن تحريك مى كند و
درمانش مطلبى است كه در بحث سخن گفتن از آنچه به انسان مربوط نيست گذشت .
آفت سوم ، فرو رفتن در باطل است
و آن سخن گفتن از گناهان است ، مثل اين كه حالات زنان و مجالس ميگسارى ، و مقامات
فاسقان ، و در رفاه بودن ثروتمندان ، و تكبر ورزيدن شاهان و مراسم نكوهيده و
احوال ناپسند آنان را نقل كند، زيرا بر زبان راندن تمام اين گونه سخنان حرام است .
ولى سخن گفتن درباره كارهايى كه به انسان مربوط نيست يا اگر مربوط است بيش از
مقدار لازم سخن بگويد حرام نيست ، بلكه ترك آن اولى است . آرى ، كسى كه بسيار سخن
مى گويد در امورى كه به او مربوط نيست ناگزير در سخنان
باطل فرو رود. بيشتر مردم با هم مى نشينند تا با سخن گفتن شادمان شوند ولى سخن
آنان به غيبت از مردم يا فرو رفتن در باطل مى انجامد، و چون كارهاى
باطل بسيار و گوناگون است ، قابل شمردن نيست ؛ از اين رو انسان از آن رها نمى شود
جز اين كه به كارهاى مهم دين دنيا كه به او مربوط مى شود اكتفا كند و در اين سخن گفتن
نيز ممكن است كلمه اى بگويد كه او را هلاك سازد در حالى كه آن را كوچك مى شمارد.
بلال بن حارث گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى كه مرد
سخنى مى گويد كه مورد رضاى خداست و گمان مى كند كه با آن به مقدارى ثواب مى
رسد، پس خدا با آن عمل خشنودى خود را براى او تا روز قيامت مى نويسد، همانا مرد سخنى
كه موجب خشم خداست مى گويد و گمان مى كند مقدار معينى گناه بر او نوشته مى شود
پس خدا خشم خود را به وسيله آن عمل تا روز قيامت بر او مى نويسد.))
بلال گفت : علقمه مى گفت : حديث بلال بن حارث مرا از سخنان بسيارى بازداشت
.(493)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مرد سخنى مى گويد تا همنشينانش بخندند و با
آن سخن به ميزان فاصله ميان زمين و ثريا سقوط مى كند.))(494)
و فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((در روز قيامت خطاى كسانى از همه بيشتر است كه
بيشتر در باطل فرو رفته باشند. خداوند در اين آيه به آن اشاره فرموده است : (( و
كنا نخوض مع الخائضين . )) (495) و نيز آيه (( فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا
فى حديث غيره . )) (496)
سلمان گويد: ((در روز قيامت گناه كسانى از همه بيشتر است كه در معصيت خدا بيشتر
سخن گفته باشند.))(497)
ابن سيرين گويد: مردى از انصار از مجلسى كه مردم در آن بودند مى گذشت ولى گفت :
وضو بگيريد چرا كه بعضى از گفته هاى شما بدتر از حدث است . معناى فرورفتن در
باطل همين است و آن غير از غيبت و سخن چينى و جز آنهاست كه پيش از اين مى آيد، بلكه
فرورفتن در باطل ، نقل كردن امور ممنوعى است كه پيش از اين گذشت يا آن كه آدمى در
رسيدن به آنها بى آنكه نيازى به نقل آن باشد چاره انديشى كند و نيز فرورفتن در
نقل داستان هاى مربوط به بدعت ها يا اديان فاسد تمام اين موارد فرورفتن در
باطل به شمار مى آيد.
آفت چهارم لجاجت و نزاع است
لجاجت و نزاع ، نهى شده است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((با برادرت
لجاجت مكن و از شوخى با او بپرهيز و در وعده اى كه به او مى دهى خلف وعده نكن
.))(498)
و فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((لجاجت را واگذاريد چرا كه حكمت آن را درك نمى كنى و
از فتنه آن در امان نمى باشى .))(499)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه لجاجت را ترك كند با آن كه حق با
اوست در بلندترين نقطه بهشت برايش خانه اى ساخته شود و هر كس لجاجت را ترك كند
با آن كه حق با او نيست برايش خانه اى در اطراف بهشت ساخته شود.))(500)
از ام سلمه (رض ) روايت شده كه گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((نخستين چيزى كه خدا از من پيمان گرفت و مرا از آن نهى فرمود پرستش بت ها و
ميگسارى و نزاع با افراد بود.))(501)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هيچ گروهى پس از هدايت يافتن گمراه
نشدند مگر اين كه به جدال و نزاع پرداختند.))(502)
و نيز فرمود: ((هيچ بنده اى ايمانش كامل نشود تا نزاع و
جدال را ترك كند اگر چه بر حق باشد.))(503)
و نيز فرمود: ((شش خصلت است كه در هر كه باشد به حقيقت ايمان مى رسد: روزه
گرفتن در تابستان ، زدن دشمنان خدا با شمشير (جهاد)، شتاب در نماز خواندن در روز
ابرى و بارانى ، شكيبايى در مصيبت ها، و شاداب وضو گرفتن در
حال سختى ، و ترك نزاع كردن در حالى كه راستگوست .))(504)
لقمان به پسرش گفت : ((پسركم با علما ستيز مكن كه تو را به خشم آورند.))
بلال بن ابى سعيد گويد: هرگاه ديدى كه شخصى بسيار لجاجت مى كند و خودراءى است
در خسارت كامل است .
ابودردا گويد: همين گناه برايت بس است كه همواره نزاع كنى .
عيسى عليه السّلام گويد: ((هر كه بسيار دروغ بگويد
جمال او برود و هر كه با مردم بستيزد مروتش از بين برود و هر كه بسيار غم بخورد
تنش بيمار شود و هر كه بدخو باشد روحش در عذاب باشد.))
به ميمون بن مهران گفته شد: تو را چه شده كه با هيچ يك از برادرانت از روى كينه و
نفرت جدا نشدى گفت : زيرا با او مجادله و نزاع نمى كنم . مطالبى كه در نكوهش مجادله
و نزاع وارد شده بسيار است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كفاره هر نزاعى دو ركعت نماز است )) (505) و
مراء عبارت از هرگونه اعتراض به سخن ديگران با ايراد گرفتن لفظى يا معنوى است
يا آن كه گوينده قصد مراء كند، و ترك مراء عبارت از ترك انكار و اعتراض بر سخن
ديگران است . بنابراين هر سخنى را شنيدى اگر حق باشد آن را تصديق كن و اگر
باطل است و مربوط به دين نيست سكوت كن . ايراد گرفتن بر سخن ديگران ايراد يا بر
لفظ اوست كه از نظر نحو يا لغت يا عربى بودن
اشكال دارد يا از نظر نظم و ترتيب كه رعايت تقديم و تاءخير نشده است ،
اشكال اول از كوتاهى در معرفت سرچشمه مى گيرد و
اشكال دوم از طغيان كردن زبان حاصل مى شود و هر چه باشد هيچ دليلى براى اظهار
ايراد وجود ندارد. و گاه ايراد گرفتن بر معناى سخن ديگرى است ، چنان كه بگويى :
مطلب آن طور كه تو مى گويى نيست و در فلان و فلان مورد اشتباه كرده اى ، و يا
گوينده ، قصد ايراد مى كند مثل اين كه بگويد: اين سخن حق است ولى تو از اين سخن
قصد حق ندارى و مغرضى و نظير اين حرف ها و اين نوع سخن اگر در مساءله علمى روى
دهد بسا كه جدل ناميده شود كه آن نيز نكوهيده است بلكه لازم است در اين مورد سكوت
شود يا سؤ ال به منظور بهره بردن باشد نه عناد و انكار، يا با ظرافت در تعريف
بيان كند نه عنوان ايرادگيرى ، زيرا مجادله عبارت است از ساكت كردن ديگرى با
دلايل و ناتوان ساختن و نسبت دادن كاستى به او با عيب گرفتن بر سخنش و نسبت دادن
جهل و قصور به او و نشانه اش اين است كه هشدار دادن او نسبت به حق از سوى ديگر در
نزد شخص نزاع كننده ناخوشايند باشد، بلكه دوست دارد كه او خطاى طرف را آشكار
سازد تا برترى خود و عيل رفيقش را ثابت كند و از اين گناه رها نمى شود جز به اين
كه در هر چيزى كه گناه ندارد سكوت كند، امّا انگيزه اى كه آدمى را به اين كار وا مى دارد
رفعت طلبى با اظهار كردن فضيلت خود و حمله به ديگرى با آشكار ساختن نقص اوست و
هر دو از تمايلات قوى و باطنى نفس است ، امّا اظهار فضيلت كردن نوعى تزكيه نفس
است و ادعاى برترى و بزرگى كه در بنده طغيان مى كند چنين اقتضايى دارد با اين كه
برترى و بزرگى از صفات خداوندى است .
امّا نسبت دادن كاستى و نقصى به ديگران از ويژگى هاى درنده خويى است ، چرا كه
درنده خويى پاره كردن و شكستن ، آزار رساندن و مصدوم ساختن ديگران را مى طلبد و هر
دو (اظهار فضل و تحقير ديگران ) از صفات نكوهيده و مهلك است ، و نيرومندى آن دو با
نزاع و اعتراض كردن به ديگران آشكار مى شود. بنابراين كسى كه بر اين دو صفت
زشت اصرار ورزد اين صفات نابود كننده را تقويت كرده است و چنين شخصى از حد يك
عمل ناخوشايند تجاوز كرده است ، حتى هرگاه آن
عمل موجب آزار ديگرى شود معصيت كرده است ، و اعتراض به ديگران سبب آزار و خشم آنان
مى شود و چه بسا شخص مورد اعتراض از سخن خود چه حق باشد چه
باطل تا سرحد امكان دفاع كند و هرچه به ذهنش مى رسد به گوينده اش عيب بگيرد؛ از
اين رو نزاع ميان دو معترض در مى گيرد همچنان كه دو سگ به جان هم مى افتند و هر يك
ديگرى را مى گزد، هر يك از دو متخاصم سعى مى كند ديگرى را با
دليل مغلوب و ساكت كند.
درمان اين صفت زشت با درهم شكستن تكبرى كه او را بر مى انگيزد تا اظهار دانش كند و
نيز با سركوب صفت درنده خويى كه او را تحريك مى كند تا به ديگران نسبت نقصان
دهد، ميسر است . چنان كه بزودى در كتاب نكوهش تكبر و خودپسندى و خشم خواهد آمد، زيرا
درمان هر بيمارى با از بين بردن علت آن حاصل مى شود؛ و علت اعتراض به ديگران همان
بود كه بيان كرديم آنگاه مواظبت كردن بر آن است تا آن جا كه به ديگران همان بود كه
بيان كرديم آنگاه مواظبت كردن بر آن است تا آن جا كه به صورت عادى و طبيعت در آيد و
نفس قدرت يابد و صبر در برابر آن دشوار شود. به داود طايى گفته شد: چرا گوشه
گيرى را برگزيد؟ گفت : تا از طريق ترك مجادله با نفس خود مبارزه كنم . پس گفته
شد: در مجالس حاضر شو و آنچه مردم مى گويند بشنو و سخن مگو گفت : اين كار را
كردم و هيچ مبارزه اى را بر خودم سخت تر از آن نديدم و حق همان است كه داود گفته است ،
زيرا كسى كه از ديگرى اشتباهى را مى شنود و مى تواند رفع كند، براستى صبر
كردن در برابر آن دشوار است . از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس
نزاع و اعتراض به ديگرى را ترك كند با آن كه حق با اوست خدا در بلندترين نقطه
بهشت برايش خانه اى بسازد.)) چون اين كار بر نفس دشوار است ، و بيشتر در اعتقادات و
مذهب ها وجود دارد، زيرا اعتراض به ديگران جزء طبيعت آدمى است و هرگاه گمان كند كه در
برابر آن به ثواب مى رسد حرصش زياد مى شود و طبيعت و شريعت نيز به او كمك مى
كند در حالى كه اين اشتباه محض است ، بلكه بر آدمى لازم است كه زبان خود را از
اهل نماز باز دارد و هرگاه بدعت گذارى را ديد در خلوت و با ملايمت پندش دهد نه آن كه
با او به ستيز پردازد، زيرا ستيز اين تصور در بدعت گذار ايجاد مى كند كه حيله اى
براى به اشتباه افكندن اوست و هنرى است كه ستيزه گران بدون وسيله بر
امثال وى پيروز مى شدند در اين صورت بدعت
جدل در دلش دوام مى يابد و قوى مى شود؛ و هرگاه آدمى مى دانست كه پند دادن بدعت
گذار سودمند نيست آن را ترك مى كند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بيامرزد
كسى را كه زبان خود را از نمازگزاران باز دارد مگر به بهترين صورتى كه مى
تواند.)) (506) هشام ابن عروه گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را هفت
باز تكرار مى فرمود.
((هر كه مدتى به نزاع عادت كند و به سبب آن و ستايش مردم عزت وجاهتى به دست آورد
اين صفات نابود كننده در او قوى شود و نمى تواند از آنها رها شود. هرگاه صفات
نكوهيده تكبر و خودپسندى و ريا و دوستى مقام و عزت يافتن به دانش در او گرد آيد،
مبارزه با تك تك اين صفات دشوار باشد چه رسد كه تمام آنها در كسى جمع شود)).
آفت پنجم دشمنى است
دشمنى نيز از صفات نكوهيده است و آن غير از مراء و مجادله است . مراء ايراد گرفتن بر
سخن ديگرى با اظهار اشكال در سخن اوست و انسان جز تحقير ديگرى و زيرك نشان دادن
خود غرض ديگرى ندارد و مجادله همان مراء و اعتراض به ديگران است با اين تفاوت كه
جدل مربوط به اظهار و تثبيت مذهب است ، و خصومت نزاع در سخن گفتن است تا
مال يا حقى را به دست بياورد و آن يك مرحله ابتدايى دارد و يك مرحله اعتراض ، در حالى
كه مراء فقط اعتراض بر سخنى است كه قبلا مطرح شده است . عايشه مى گويد: پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مردانى در پيشگاه خدا بيشتر مورد خشم واقع مى شوند
كه در دشمنى سخت ترين افرادند.))(507)
ابوهريره گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هركس در خصومتى بدون
آگاهى ستيز كند همواره مورد خشم خداست تا روحش گرفته شود.))(508)
يكى از بزرگان گفته است : از دشمنى بپرهيز، زيرا خصومت دين را از بين مى برد. و
گويند: كسى كه در دين پارساست ، هرگز دشمنى نمى ورزد. اين قتيبه گويد: بشر بن
عبداللّه بن ابى بكر بر من گذشت و گفت : چه چيز تو را در خانه نشانده است ؟ گفتم :
دشمنى كه ميان من و پسر عمويم هست . بشير گفت : پدرت بر من حقى دارد و مى خواهم آنرا
تلافى كنم به خدا من هيچ چيزى را نديدم كه مانند دشمنى دين را از بين ببرد و مروت را
بكاهد و لذت را ضايع سازد و دل را سرگرم دارد. ابن قتيبه گفت : برخاستم كه
برگردم پس دشمنم (بشر بن عبداللّه ) گفت : تو را چه شده است ؟ گفتم : هرگز با
تو دشمنى نمى كنم . بشر گفت : دانستى كه حق من اين است ، گفتم : نه ولى نفس من
گرامى تر از اين است . بشر گفت : من چيزى را كه از آن توست نمى خواهم .
اگر كسى اين اشكال را مطرح كند كه هرگاه انسان حقى داشته باشد، بايد در برابر
ظلم ظالم در طلب و حفظ آن خصومت ورزد. بنابراين چگونه خصومت در اين مورد نكوهش مى
شود و حكمش چيست ؟ شكى نيست كه اين نكوهش در مواردى چند صادق است : در مورد كسى كه
بدون حق خصومت مى ورزد؛ در مورد كسى كه به حق خصومت مى كند ولى بدون آگاهى مانند
وكيل قاضى ، چرا كه او پيش از اين كه بشناسد حق با كدام طرف است در خصومت وكالت
مى كند. از هر طرف كه باشد و بدون آگاهى خصومت مى ورزد؛ در مورد كسى كه حق خود را
مى طلبد ولى به مقدار نياز اكتفا نمى كند بلكه به قصد آزار يا مسلط شدن در دشمنى
سرسختى نشان مى دهد؛ در مورد كسى كه بر خصومت سخن آزار دهنده اى را مى افزايد كه
در حمايت و اظهار حق به آن نيازى نيست ؛ و نيز در مورد كسى كه تنها عناد براى شكست
دادن خصم او را به دشمنى وا مى دارد؛ با اين كه او آن مقدار
مال را كوچك مى شمارد، بعضى از مردم آشكارا مى گويند: فقط مقصودم دشمنى و شكستن
آبروى اوست ، و هرگاه اين مال را از او بستانم بى آن كه اهميت دهم در چاه مى اندازم . چنين
شخصى مقصودش سرسختى و لجاجت است و براستى كه اين صفت بسيار نكوهيده است .
امّا مظلومى كه از راه شرع از خود دفاع مى كند و بيش از مقدار نياز لجاجت نمى ورزد و
زياده روى و سرسختى نشان نمى دهد و قصد عناد و اذيت ندارد كارش حرام نيست ولى اگر
راهى داشته باشد بهتر آن است آن را ترك كند، زيرا در مجادله نگاه داشتن زبان در حد
اعتدال غير ممكن است . مجادله و نزاع فراموش مى شود و كينه در ميان طرفين نزاع باقى
مى ماند، تا آنجا كه هر يك از آنها از غم ديگرى شادمان و از شادمانى او غمگين مى شود و
زبان به بدگويى او مى گشايد. بنابراين هر كس به نزاع آغاز كند، در معرض اين
گرفتارى ها قرار مى گيرد و كمترين گرفتارى پريشان خاطرى است تا آنجا كه در
نماز خود سرگرم مجادله با دشمنش مى شود. از اين رو خصومت در همان حد ضرورت باقى
نمى ماند، نتيجه آن كه خصومت سرچشمه هر بدى است ، مجادله و نزاع نيز چنين است . در
اين صورت لازم است كه انسان در نزاع را جز در مورى كه ضرورى است نگشايد و در
حال ضرورت نيز لازم است كه زبان و دل را از پيامدهاى خصومت حفظ كند، و براستى كه
اين كار دشوار بلكه غير ممكن است . پس كسى كه در نزاع به مقدار لازم اكتفا كند از گناه
در امان مى ماند، و هر خصومتى نكوهيده است مگر اين كه انسان به آن ناچار شود، چون
دليل كافى دارد. در اين صورت اگر نزاع كند ترك كار شايسته تر كرده است ، ولى
گنهكار نيست ، آرى كمترين چيزى كه در خصومت و نزاع و
جدال از دست داده سخن خوب گفتن و ثواب آن است ، چرا كه كمترين درجات سخن خوب اظهار
موافقت است و هيچ خشونتى در سخن بزرگتر از طعن و اعتراض نيست كه نتيجه اش يا نادان
دانستن يا دروغگو دانستن ديگرى است ؛ زيرا كسى كه با ديگرى نزاع و مجادله مى كند او
را جاهل و دروغگو مى داند، در نتيجه خوب سخن گفتن را از دست مى دهد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((با سخن خوب گفتن و اطعام كردن مى توانيد وارد
بهشت شويد.))(509) خداى متعال فرمود: (( و قولوا للناس حسنا. )) (510)
ابن عباس گفته است : از بندگان خدا هر كه بر تو سلام كرد جوابش بده ، اگر چه
مجوسى باشد، زيرا خداى متعال مى فرمايد: (( و اذا حييتم بتحية فحيوا باءحسن منها او
ردوها )) (511) و نيز گفت : اگر فرعون به من سخن خوبى بگويد پاسخ او را مى
دهم . انس گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((در بهشت غرفه هايى است
كه برون آنها از درونشان و درون آنها از برونشان ديده مى شود، خدا آن غرفه ها را
براى كسانى مهيا فرموده است كه اطعام كنند و سخن خوب بگويند))(512)
روايت شده كه خوكى از جلو عيسى عليه السّلام گذشت ، حضرت فرمود: به سلامت
بگذر، عرض شد: اى روح خدا به خوك اين سخن را مى گويى ؟ فرمود: نمى خواهم كه
زبانم را به سخن بد عادت دهم .
پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سخن خوب ، صدقه است )).(513)
و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((از دوزخ بپرهيزيد، اگرچه به نصف خرما
باشد و اگر نبود به سخن خوبى (خود را از آتش نگاه داريد).))(514)
گفته شده : نيكى كار آسانى است : روى باز، و سخن نرم .
يكى از حكيمان گويد: هر سخنى كه پروردگارت را به خشم نياورد و همنشين خود را با
آن خشنود مى سازى در گفتن آن بخل نكن ، باشد كه خدا در عوض آن ثواب نيكوكاران به
تو بدهد.
يكى از حكيمان گويد: سخن نرم كينه هاى متمركز در اعضا را مى شويد و از بين مى برد.
تمام اين مطالب در برترى سخن خوب بود و ضد آن نزاع و
جدال و لجاجت است چرا كه تمام اينها سخن زشت و وحشت زا است ، قلب را مى آزارد و
زندگى را تيره مى سازد، خشم را به هيجان مى آورد و آتش كينه را در
دل بر مى افروزد.
|