next page prev page

501- اين حديث را ابن ابى الدنيا و بيهقى در طبرانى به سندى ضعيف روايت كرده اند چنان كه در (( المغنى و مجمع الزوائد، )) ج 1، ص 156، نقل شده .
502- حديث را ابن ماجه به شماره 48 از حديث ابوامامه و احمد در (سنن )، ج 5، ص 252، روايت كرده اند.
503- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) است .
504- اين حديث را طبرانى در (( الكبير )) از ابومالك اشعرى به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
505- حديث را طبرانى در (( الكبير )) از حديث ابوامامه به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
506- حديث را ابن ابى الدنيا به سندى ضعيف روايت كرده و ابومنصور ديلمى در (( مسند الفردوس )) از حديث هشام بن عروه از عايشه به همان صورت روايت كرده اين حديث براستى منقطع و ضعيف است چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
507- اين حديث را وكيع و احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و نسايى و ابن مردويه نقل و بيهقى در (( الشعب )) از عايشه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است ، چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 1، ص 239 نقل شده است .
508- حديث را ابن ابى الدنيا در نكوهش غيبت از ابوهريره به سندى حسن روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
509- عراقى گويد: اين حديث را طبرانى از حديث جابر نقل كرده است و در سند آن كسانى هستند كه آنها را نمى شناسم و طبرانى از حديث هانى بن شريح به سندى جيّد روايت كرده (( ((يوجب الجنة اطعام الطعام و حسن الكلام ، )) غذا به ديگران و خوش سخن بودن موجب ورود به بهشت مى شود)).
510- بقره / 82: و به مردم نيك بگوييد.
511- نساء / 86: هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طور بهتر دهيد يا (لااقل ) به همان گونه پاسخ گوييد.
512- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 10، ص 5، از حديث اميرالمؤ منين عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده است .
513- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 3، ص 83 در حديثى از ابوهريره روايت كرده است .
514- اين حديث را بخارى در (صحيح )، ج 8، ص 14 از حديث عدى بن حاتم نقل كرده است .
515- اين حديث را ديلمى و ابن عساكر از زبير روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: (( ((انى لا الى من التكلف و صالحوا امتى ، )) من و صالحان امتم به تكلف نمى گراييم ))؛ (( الدرّالمنثور، ج 5، ص 321.
516- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 8، ص 175 روايت كرده ، و در ج 3، ص 83 گذشت ن . و در (( النهايه )) آمده است : (( هم الذين يكثرون الكلام تكلفا و خروجا عن الحق و الثرثره كثرة الكلام و ترديده ، منظور از فقيه نماها كسانى هستند كه براى خودنمايى بسيار حرف مى زنند و از حق خارج مى شوند و مقصود از ثرثره پرگويى است .
517- چند صفحه پيش از اين حديث گذشت .
518- اين حديث را مسلم در (سنن )، ج 8، ص 58، روايت كرده و نووى گويد منظور از فقيه نماها كسانى هستند كه در گفتار و كردارشان از حدود تجاوز كرده و غلوّ نمايند و به ژرفنگرى بپردازند.
519- اين حديث را مسلم در (سنن )، ج 4، ص 110 روايت كرده است .
520- اين حديث را حاكم در مستدرك ، ج 1، ص 12 در حديثى از ابوهريره روايت كرده است ، و احمد و طبرانى در (( الكبير )) از حديث اسامه بن زيد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند كه مى فرمود: (( ((ان اللّه كل فاحش متفحش )) )) به (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 64 رجوع كنيد.
521- اين حديث را ابن ابى الدنيا از حديث محمّد بن على الباقر (ع ) به صورت مرسل روايت كرده و رجال سندش موثقند (( (المغنى ) ))
522- اين حديث را حاكم در مستدرك ، ج 1، ص 12 از حديث عبداللّه ، و ترمذى در (سنن )، ج 8، ص ‍ 149 روايت كرده و آن را حسن شمرده است .
523- ابن ابى الدنيا اين حديث را از حديث شفى بن ماتع روايت كرده و در صحابى بودن اين راوى اختلاف است ابونعيم او را جزء صحابه ذكر كرده ، و ابن حبان و بخارى او را از تابعين دانسته اند. (( (المغنى ) ))
524- اين حديث را كلينى در كافى ، ج 2، ص 325 به شماره 12 روايت كرده است .
525- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 8، نص 183 و حاكم در مستدرك ، ج 1، ص 6 روايت كرده اند.
526- اين حديث را بخارى در (( الادب المفرد )) از حديث جابر به سندى حسن روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
527- اين حديث را ابن ابى الدنيا و احمد به سندهايى صحيح روايت كرده اند چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
528- اين حديث را احمد و طبرانى به سندهايى جيّد از حديث ابوجرى مجمى روايت كرده اند و گويند اسم او جابر بن سليم و به نقلى سليم بن جابر بوده است . (( (المغنى ) ))
529- عياض بن حمار به كسر (هاى ) بى نقطه و (ميم ) مخفف ، تميمى مجاشعى و صحابى ساكن بصره بوده و تا حدود سال 50 هجرى زندگى كرده .
530- اين حديث را طيالسى در مسند خود، ص 146 به شماره 1080 در حديثى روايت كرده است .
531- اين حديث را احمد در (سنن )، ج 2، ص 517 روايت كرده ولى مسلم در (صحيح )، ج 8، ص 21 چنين نقل كرده است (( ((المتسابان ما قالا فعلى البادى ما لم يعتدى المظلوم )) ))
532- بخارى در (صحيح )، ج 8، ص 18 از حديث ابن مسعود روايت كرده و در اصول كافى ، ج 4، ص ‍ 64، دفتر نشر فرهنگ آمده است . م
533- حديث را احمد در (سنن )، ج 1، ص 217 چنين نقل كرده است (( (ملعون من سبّ اباه )). ))
534- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 64 و در آن آمده است (( ((من الكبائر شتم الرجل والديه ... الحديث )) ))
535- كافى ، ج 8، ص 70.
536- ابواحيحه به ضم همزه (احيحه ) و دو (حا) بدون نقطه ميان دو (حا) (يا) است و مصغر است كه هم اسم واقع مى شود و هم كنيه .
537- اين حديث را از روايت عمرو بن شمر است و به حديث او استدلال نمى شود چون كاملا ضعيف است وى احاديثى بر كتاب هاى جابر جعفى افزوده كه بعضى از آنها به او نسبت داده مى شود و به گفته نجاشى (ره ) كار او مشتبه است .
538- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 8، ص 149 در حديث (( ((ليس المؤ من باالطعان و لا اللعان )) )) روايت كرده است .
539- اين حديث را ابوداوود در (سنن )، ج 2، ص 575 با كمى اختلاف لفظى روايت كرده است .
540- اين حديث را مسلم در (سنن )، ج 8، ص 23 از حديث عمران روايت كرده است .
541- اين حديث را ابوداوود در (سنن )، ج 2، ص 575 و مسلم در (صحيح )، ج 8، ص 24 روايت كرده است .
542- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) و ابويعلى به سندهايى جيّد روايت كرده چنان كه در (( الترغيب و الترهيب ، )) ج 3، ص 474 آمده است .
543- بقره / 161: لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
544- بقره / 159: خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز آنها را لعن مى نمايند.
545- آل عمران / 61: آن گاه مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم .
546- بر لفظ اين حديث دست نيافتم فقط احمد در مسندش از طريق ابوهريره در ج 2، ص 352 روايت كرده است (( ((لا يؤ من العبد الايمان كله حتى يترك الكذب من المزاحة )) )) تا آخر حديث و در (( جامع الاخبار )) از انس از على عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده (( ((المؤ من اذا كذب من غير عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتى يبلغ العرش و يلعنه حملة العرش و كتب اللّه عليه لتلك الكذبة سبعين زنية اهونها كمن يزنى مع امه )). ))
547- اين حديث درباره عمرو بن عاص نقل شده چنان كه طبرسى در احتجاج ، ص 149 از حسن بن على عليه السّلام روايت كرده است كه على عليه السّلام به عمرو بن عاص فرمود: تو با هفتاد بيت شعر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را هجو كردى : پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدايا من سرودن شعر را خوب نمى دانم و شايسته من هم نيست كه شعر بگويم خدايا عمرو بن عاص را در برابر هر شعرى كه سروده هزار بار لعن كن )) و در احتجاج ، ص 147 آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هفت جا ابوسفيان را لعن كرد... تا آخر. به (( خصال )) باب خصال هفتگانه رجوع كنيد.
548- اين حديث را محمّد بن مثنى در كتاب خود به صورت مسند از ابومعقل مزنى روايت كرده است به (( بحارالانوار، )) ج 8، ص 566 رجوع كنيد و در كتاب نصر بن مزاحم آمده است كه على عليه السّلام بعد از جريان حكميت هرگاه نماز صبح و مغرب مى گذارد و از نماز فارغ مى شد مى گفت : ((خدايا معاويه و عمرو و ابوموسى و حبيب بن مسلمه را لعنت كن )) به (( سفينة البحار )) ، ج 2، ص 514 رجوع كنيد.
549- به مصباح كفعمى ، دعاى صنمى قريش رجوع كنيد.
550- تهذيب ، ج 1، ص 227.
551- كافى ، ج 1، 57.
552- مى گويم : اميرالمؤ منين )) اصحاب خود را از لعن مردم شام منع فرمود كه در (( نهج البلاغه )) تحت عنوان (( ((و من كلام له (ع ) و قد سمع قوما من اصحابه يسبون اهل الشام ايام حربهم بصفين ، )) از سخن على عليه السّلام است آن گاه كه شنيد گروهى از يارانش در جنگ صفين مردم شام را دشنام مى دادند)) آمده است . ابن ابى الحديد در شرح خود، ج 3، ص 4 گفته است ((آنچه را كه على عليه السّلام از يارانش نپسنديد اين بود كه به مردم شام دشنام مى دادند ولى از لعن صحابه به مردم شام بدش نمى آمد، نه به آن صورت كه گروهى از حشويه پنداشته و گفته اند: لعن هر كسى كه به اسم مسلمان است جايز نيست و اين عمل را بر آنان زشت مى شمارند و بعضى از آنها در اين مورد غلو كرده و گفته است : من كافر و ابليس را لعن نمى كنم و خداى متعال روز قيامت به كسى نمى گويد چرا لعن نكرده اى ؟ بلكه مى گويد: چرا لعن كرده اى ؟
بدان كه اين سخن بر خلاف صريح قرآن است چرا كه خداى متعال مى فرمايد: (( (ان اللّه لعن الكافرين و اعد لهم سعيرا )) خداوند كافران را لعن كرده و از رحمت خود دور داشته ) و براى آنها آتش ‍ سوزاننده اى آماده نموده است (احزاب / 61) و نيز فرمود: (( اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون )) (بقره / 159) و درباره ابليس فرموده است : (( ان عليك لعنتى الى يوم الدين ، و مسلما )) لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود (ص / 77) و فرمود: (( ملعونين اينما ثقفوا، )) و از همه جا طرد مى شوند (احزاب / 61) در قرآن از اين نوع آيات بسيار است .
چگونه بر مسلمان جايز است كه تبرى جستن از كسانى را كه تبرى از آنها واجب است انكار كند؟ آيا اينان گفتار خداى متعال را نشنيده اند: (( لقد لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون اللّه كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضاء ابدا، )) براى شما تاءسى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت ، هنگامى كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزارم ، ما نسبت به شما كافريم ميان ما و شما و عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است (ممتحنه / 4) و در مورد شخصى كه حالش ‍ مشكوك است لازم است بينديشيم ، پس اگر مرتكب گناهان كبيره شده و بدان سبب استحقاق لعن و تبرى يافت مانعى ندارد كه مورد لعن و تبرى قرار بگيرد در غير اين صورت تبرى و لعن او جايز نيست ، از جمله آياتى كه دلالت بر جواز لعن هر مسلمان مرتكب كبيره دارد آيه اى است كه در قصه لعان آمده : (( فشهاده احدهم اربع شهادات بااللّه انه لمن الصادقين . و الخامسه ان لعنة اللّه عليه ان كان من الصادقين ، )) هر يك از (همسران كه جز خودشان شاهد ندارند) بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است (نور / 6-7)، و خداى متعال درباره قذف كننده فرموده : (( ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخره و لهم عذاب عظيم ، )) كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر (از هر گونه آلودگى ) و مؤ من را متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدوزند، و عذاب بزرگى در انتظارشان است . (نور / 23).
اين دو آيه در مورد مكلفان اهل نماز است و آيات پيش از آنها درباره كافران و منافقان است از اين رو اميرالمؤ منين عليه السّلام در قنوت نماز و پس از نماز معاويه و گروهى از اصحابش را لعن مى فرمود اگر كسى بگويد: پس صورت دشنامى كه اميرالمؤ منين عليه السّلام از آن نهى فرموده است ؟ مى گويم : صحابه على عليه السّلام پدران و مادران مردم شام را دشنام مى دادند و بعضى در تبار گروهى عيب مى گرفتند و بعضى مردم شام را نكوهش مى كردند بعضى آنها را به ترسو بودن و بخل و هجوهايى كه كار شاعران بودند آنان را هجو مى كردند و روش هجو روشن است پس على عليه السّلام آنها را از اين نوع دشنام ها منع فرمود و گفت : من نمى خواهم كه شما بسيار دشنام دهيد ولى نزديك تر به حق اين است كه اعمالشان را برايشان توصيف كنيد و حالشان را يادآورى كنيد تا آخر.
553- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 57 روايت كرده و بخارى در (صحيح )، ج 8، ص 18 با كمى تقديم و تاءخير نقل كرده است و احمد و بزاز آن را از حديث ابوذر روايت كرده اند و رجال روايتى آنها همان رجال روايتى صحيح است به (( مجمع الزوايد، )) ج 8، ص 73 رجوع كنيد.
554- اين حديث را ابومنصور ديلمى در (( مسند الفردوس )) از حديث ابوسعيد خدرى به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است و نظير آن را مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 57 نقل كرده است .
555- اين حديث را بخارى و نسايى و احمد از حديث عايشه به سندى صحيح روايت كرده اند چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
556- در كافى ، ج 2، ص 334 نظير اين حديث آمده است .
557- كافى ، ج 6، ص 431؛ حج ، 30: از پليدى ها يعنى از بت ها اجتناب كنيد و از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد.
558- كافى ، ج 6، ص 431، فرقان / 72: شهادت به باطل نمى دهند.
559- كافى ، ج 6، ص 431، و در آن آمده است (( ((عش النفاق )). ))
560- كافى ، ج 6، ص 431؛ لقمان / 6: بعضى از مردم سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روى جهل و نادانى گمراه سازند.
561- كافى ، ج 6، ص 435.
562- كافى ، ج 2، ص 107.
563- كافى ، ج 2، ص 107.
564- كافى ، ج 2، ص 108.
565- تهذيب ، ج 2، ص 108.
566- (( الفقيه ، )) ص 482 به شماره 9.
567- كافى ، ج 2، ص 616و
568- كافى ، ج 2، ص 614، و منظور از لحن در قرائت قرآن اظهار طرب كند و آوازش را بلند نمايد و هرگاه از نظر قرائت و غنا نيكوترين مردم باشد مى گويند الحن مردمند. و به گفته جوهرى مقصود از ترجيح صوت گرداندن صدا در گلوست ، قرائت آوازه خوان ها. و در (( النهايه )) آمده است : (( تراقى جمع ترقوه )) به اين معنى است كه قرائت آنها مقبول خدا واقع نمى شود.
569- به متن عربى همين كتاب ، ج 2، ص 232 رجوع كنيد.
570- اين حديث را بزاز روايت كرده و رجال روايتى او رجال صحيح و طبرانى است و در ميان راويان يزيد بن سفيان وجود دارد و او ضعيف است چنان كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 2، ص 598 روايت كرده است .
571- اين حديث را ابوداوود در (سنن )، ج 2، ص 598 روايت كرده است .
572- اين حديث را بخارى در (صحيح )، ج 8، ص 45 از حديث براء روايت كرده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حسان (بن ثابت ) فرمود: هجو كن كه جبرئيل با توست .
573- اگر در كف (بخشنده ) او جز روح و جابش نباشد آن را مى بخشد از اين رو بايد كسى كه از او چيزى مى طلبد از خدا بترسد.
574- (شخص مورد نظر شاعر) از اين كه نطفه حيض باشد مبراست و نيز در شير او فسادى نيست و از شيرزن باردار كه مرضى مى آورد تغذيه نكرده است . و هرگاه به قسمت هاى زيبا (با خطوط) چهره اش بنگرى مانند برق ابرى كه تند باران مى بارد مى درخشد.
575- اين حديث را بيهقى در (( الدلائل )) روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
576- بدر و حابس در اجتماع بر مرداس (پدر شاعر) برترى ندارند. من نيز از نظر درجه و مقام پست تر از آن دو نفر نيستم و هر كس امروز (در تقسيم غنايم ) پست شود رفعت نمى يابد من در (ميدان ) جنگ دشمن را دفع مى كردم ولى (در هنگام تقسيم غنايم ) چيزى به من داده نشد و محروم هم نشدم (كم دادند)
577- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 3، ص 108 از حديث رافع بن خديج روايت كرده و پيش از اين گذشت ، و طبرى آن را در حوادث سال هشتم هجرى ايراد كرده است .
578- اين حديث را ابن بابويه روايت كرده چنان كه در تفسير برهان ، ج 3، ص 194 آمده است (شعراء / 224).
579- اين حديث را عياشى در تفسير خود روايت كرده چنان كه در (( مجمع البيان )) در ذيل آيه آمده است .
580- مقصود على بن ابراهيم قمى است كه در تفسير مشهور خود آيه را تفسير كرده است .
581- (( عيون اخبار الرضا، )) ص 5.
582- (( عيون اخبار الرضا، )) ص 5.
583- (( عيون اخبار الرضا، )) ص 5.
584- شهرها و ساكنان آن دگرگون شده اند چهره زمين گردآلود و زشت شده است هر رنگ و مزه اى تغيير يافته است و از شادابى چهره غمگين كاسته شده است . تا آخر حديث ، (( عيون اخبار الرضا، )) ص 143.
585- اين جا در نسخه ها اشتباهى روى داده است و درست همان است كه در كتاب خطى (( آداب الدينيه )) آمده است و صاحب وسائل در آخر كتاب مزار (وسائل ) نقل كرده است .
586- تهذيب ، ج 1، ص 485.
587- تهذيب ، ج 1، ص 330، باب فضيلت مساجد.
588- تهذيب ، ج 1، ص 333.
589- استبصار، ج 1، ص 87؛ تهذيب ، ج 1، ص 5.
590- تهذيب : ج 1، ص 407 باب 48 سنن صيام ؛ كافى ، ج 4، ص 88.
591- تهذيب ، ج 1، ص 407، باب سنن صيام .
592- اين حديث از ترمذى و غير او گذشت .
593- اين حديث را طبرانى در (( الصغير )) از حديث ابن عمر روايت كرده چنان كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 89 آمده است
594- در صفحات پيش گذشت .
595- اين حديث را ابن ماجه به شماره 4191 از انس روايت كرده و احمد در (سنن )، ج 2، ص 257 از ابوهريره نقل كرده است .
596- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل ، )) ص 16 از عبداللّه بن حارث روايت كرده گويد: ((خنده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فقط لبخند بود.))
597- اين حديث را ابن مبارك در (( الزهد و الرقايق )) روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
598- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 8، ص 157 روايت كرده و آن را حسن دانسته است .
599- عراقى گويد: بر اين حديث اطلاع نيافتم .
600- اين حديث پيش از اين گذشت .
601- اين حديث پيش از اين گذشت .
602- اين حديث را ترمذى در كتاب (( الشمائل ، )) ص 16 به صورت مرسل روايت كرده است .
603- اين حديث را زبير بن بكار در كتاب (( الفكاهة و المزاح ، )) روايت كرده و ابن ابى الدنيا از حديث عبده بن سهم فهرى با كمى اختلاف نقل كرده است . (( (المغنى ) ))
604- اين حديث را ابوداود (در سنن )، ج 2، ص 596 با كمى اختلاف لفظى روايت كرده است .
605- اين حديث را ابويعلى به همين صورت غير از آنچه در آخر حديث است از قول عينيه روايت كرده و مسلم آخر آن را از قول اقرع بن حابس با كمى تغيير نقل كرده است (( (المغنى ) ))
606- اين حديث را حاكم در (مستدرك )، ج 3، ص 399 نقل كرده و گفته است : حديث صحيح است و ابن ماجه به شماره 42 و 34 آن را نقل كرده است .
607- اين حديث را طبرانى در (( الكبير )) از روايت زيد بن اسلم از خوات بن جبير با كمى اختلاف روايت كرده است و رجال حديث موثقند، چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
608- اين حديث را زبير بن بكار در (( الفكاهه )) روايت كرده و از طريق او ابن عبدالبرّ از روايت محمّد بن عمرو بن حزم به صورت مرسل روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
609- حجرات / 11: نبايد گروهى به گروه ديگر استهزا كند شايد كه آنان بهتر باشند.
610- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 9، ص 310 روايت كرده و گفته است اين حديثى است حسن و صحيح .
611- كهف / 49: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را برشمرده است ؟.
612- از حديث عبداللّه بن زمعه و مورد اتفاق است .
613- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) و بيهقى در (( الشعب )) از حديث حسن به صورت مرسل روايت كرده چنان كه در (( الترغيب ، )) ج 3، ص 611 آمده است .
614- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 9، ص 311 روايت كرده است .
615- حجرات / 11: ترجمه آيه قبلا ذكر شده است .
616- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 566 روايت كرده است .
617- اين حديث را ابن ابى الدنيا از حديث ابن شهاب به صورت مرسل روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
618- مائده / 1: اى كسانى كه ايمان آورده ايد به پيمان ها و قراردادها وفا كنيد.
619- اين حديث را ابن عساكر از حديث على در حديثى روايت كرده و پيش از اين نقل شد.
620- اين حديث را ابونعيم در (( الحليه )) از ابن مسعود به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
621- اين حديث را صدوق در (( علل الشرايع )) باب 67 از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده ، آيه در سوره مريم / 54: (( و اذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد، )) در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه او در وعده هايش صادق بود.
622- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 595 و بغوى در مصابيح ، ج 2، ص 154 روايت كرده اند.
623- عراقى گويد: براى اين حديث ، ريشه و ماءخذى نيافتم .
624- مسلم اين دو حديث را در (صحيح )، ج 1، ص 56 روايت كرده است و هر دو پيش از اين گذشت .
625- مسلم اين دو حديث را در (صحيح )، ج 1، ص 56 روايت كرده است و هر دو پيش از اين گذشت .
626- در هيچ ماءخذى بر تمام اين حديث دست نيافتم .
627- اين حديث را حاكم در مستدرك با كمى اختلاف روايت كرده ، ج 2، ص 570، و گفته است سندهايش صحيح است ولى در صحت سندهايش اشكال است .
628- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 595 روايت كرده است .
629- اين حديث را بخارى در (( الادب المفرد )) و ابوداود از حديث سفيان بن اسيد روايت كرده اند.
630- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 8، ص 29 روايت كرده است .
631- عراقى گويد: اين حديث را ابوالفتح ازدى در كتاب (( الاسماء المفرده )) از حديث ناسخ حضرمى روايت كرده است .
632- اين حديث را اصفهانى روايت كرده چنان كه در (( الترغيب ، )) ج 3، ص 596 آمده است .
633- اين حديث را بيهقى در (( الكبرى ، )) ج 5، ص 266، از حديث عبدالرحمن بن شبل روايت كرده است .
634- سنن كبرى ، ج 6، ص 265 از صحيح مسلم از حديث غندر بن شعبه روايت كرده است ، و قبلا گذشت .
635- اين حديث را ترمذى و حاكم از حديث عبداللّه بن انيس روايت كرده اند.
636- اين حديث را احمد در (مسند)، ج 5، ص 151 روايت كرده است .
637- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 594 روايت كرده است .
638- اين حديث را بخارى در حديثى طولانى در (صحيح )، ج 9، ص 56 از سمرة بن جندب روايت كرده است .
639- نحل / 105: تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان ندارند. و حديث را خرائطى در (( مساوى الاخلاق )) و ابن عساكر و خطيب (بغدادى ) در تاريخ ‌هاى خود روايت كرده اند چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 4، ص 131 نقل شده است .
640- عراقى گويد در نسخه هاى (( احياءالعلوم )) از ابوسعيد به همين صورت آمده است فقط راوى ام معبد است خطيب در تاريخ بغداد نيز چنين روايت كرده است ولى جمله (( ((و فرجى من الزنى )) )) را ندارد و اين جمله را افزوده است (( ((و عملى من الرياء و عينى من الخيانة )) )) و سندهايش ضعيف است .
641- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 72 از ابوهريره روايت كرده است .
642- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 594 روايت كرده است .
643- اين حديث را بخارى در (صحيح )، ج 4، ص 115 از حديث جبير بن مطعم روايت كرده و در ج 4، ص 150 گذشت .
644- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 64 از حديث ابوبكره روايت كرده است .
645- اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 8، ص 147 روايت كرده و آن را حديث حسن دانسته است .
646- اين حديث را حاكم در مستدرك و بيهقى در (( الشعب )) از انس به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
647- اين حديث را بيهقى در (( الشعب )) به سندى ضعيف از انس روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است و صدوق آن را در (( المعانى )) 138 چنين روايت كرده (( ((ان لا بليس كحلا و لعوقا و سعوطا فكحله النعاس و لعوقه الكذب و سعوطه الكبير)). ))
648- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 7، از حديث سمره بن جندب روايت كرده است .
649- اين حديث را بخارى در (صحيح )، ج 8، ص 167 از حديث عبداللّه ، و مسلم در (صحيح )، ج 1، ص 85، روايت كرده اند.
650- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) از حديث موسى بن شيبه به صورت مرسل روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
651- اين حديث را ابويعلى و بزاز روايت كرده اند چنان كه در (( الترغيب و الترهيب ، )) ج 3، ص 595 آمده است .
652- نظير اين حديث را ترمذى در (سنن )، ج 8، ص 148 روايت كرده و به (( الترغيب و الترهيب ، )) ج 3، ص
653- اين حديث را احمد و ابن ابى الدنيا و طبرانى و بيهقى به سندهايى حسن روايت كرده اند چنان كه در الترغيب و الترهيب ، )) ج 3، ص 589 آمده است .
654- اين حديث را ابونعيم در (( الحليه )) روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
655- در اين سخن اشكال است زيرا دروغ اظهار كردن چيزى است برخلاف حقيقت به عمد خواه زيان آور باشد يا سودبخش و اين بيرون شدن از حق و انحراف از راه راست به باطل است كه عقل و فطرت سالم از آن ناراحت مى شود و شرعا حرام و عقلا زشت است مگر اين كه منكر حسن و قبح عقلى شويم و اين خلاف اعتقاد اصحاب ما (اماميه است ) و اين كه دين در بعضى از موارد براى مصلحتى دروغ را جايز شمرده تا كمترين دو محذور را برگزيند با حرمت نفسى دروغ منافات ندارد و ظاهر روايات مؤ يد اين مطلب است .
656- اين حديث را بخارى و مسلم و احمد و ترمذى از ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط به سندى صحيح روايت كرده اند چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
657- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 8، ص 28 روايت كرده است .
658- اين حديث را احمد در (مسند )، ج 9، ص 455 با افزودن در آن و اختلاف در لفظ روايت كرده است .
659- اين حديث را طبرانى روايت كرده و آن را صحيح نداسته چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
660- اين حديث را مالك در (( الموطا، )) ج 2، ص 254 از صفوان بن سليم روايت كرده است و عراقى گويد: حديث را ابن عبدالبر در (( التمهيد )) از روايت صفوان از عطا روايت كرده است .
661- اين حديث را ابوبكر بن لال در مكارم به لفظ (( ((تتبايعون تا فى النار)) )) روايت كرده است و مابعد حديث را روايت نكرده است و طبرانى آن را روايت كرده است و در هر دو (سند) شهر بن حوشب وجود دارد. (( (المغنى ) ))
662- اين حديث را حاكم از حديث ابن عمر به لفظ (( ((اجتنبوا هذا القاذورات اللتى نهى اللّه عنها فمن الم بشى منها فليستتر بستر اللّه )) )) نقل كرده و سندهايش حسن است .
663- نظير اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 595، و احمد در (مسند)، ج 6، ص 34، روايت كرده است . و نووى گويد معناى حديث اين است كه آنچه را ندارد بسيار نشان دهد يعنى چيزى را كه ندارد وانمود كند كه دارد و در نزد مردم با آن خود را صاحب چيز بسيار بداند و به باطل آراسته شود اين كار نكوهيده است چنان كه پوشيدن لباس ريا نكوهيده است ابوعبيده و ديگران گفته اند: منظور از كسى كه لباس ريا مى پوشد آن كسى است كه لباس زاهدان و دينداران را مى پوشد و مقصودش اين است كه خشوع و زهدى بيش از آنچه در دلش هست به مردم نشان دهد. لباس ريا پوشيدن به اين معنى است . تا آخر گفتار...
664- عراقى گويد: اين حديث را به اين لفظ نيافته ام .
665- اين حديث را ابن ماجه به شماره 34، 35، 36، 37 روايت كرده است .
666- هر سه حديث در آفت دهم پيش از اين گذشت .
667- اين حديث را ابن عبدالبر در (( الاستيعاب )) از حديث ابومليكه ذمارى بدون حمله (( ((و حتى يجتنب الكذب فى مزاحه )) )) روايت كرده است ، و ارقطنى در (( الموتلف و المختلف )) از حديث ابوهريره چنين روايت كرده است (( ((لا يومن عبد الايمان كله حتى يترك الكذب فى مزاجه )) )) و از احمد پيش از اين گذشت كه در مسند خود، ج 2، ص 352 روايت كرده (( ((لا يؤ من العبد الايمان كله حتى يترك الكذب من المزاحه )) تا آخر حديث )).
668- پيش از اين در آفت سوم گذشت .
669- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) و طبرانى در (( الكبير )) روايت كرده اند و نظير آن را طبراين از حديث شهر بن حوشب از اسماء بنت يزيد نقل كرده و آن درست است زيرا اسماء بنت عميس در آن هنگام در حبشه بوده ليكن در (( طبقات الاصبهانيين )) تاءليف ابوشيخ از روايت عطاء ابن ابى رياح از اسماء بن بنت عميس روايت شده (( ((زففنا الى النبى صلّى اللّه عليه و آله بعض نسائه الحديث )) )) بنابراين منظور از اين ازدواج زنى غير از عايشه باشد كه پس ‍ از فتح خيبر (پيامبر با او ازدواج كرده ) اشكالى ندارد. (( (المغنى ) ))
670- اين حديث را بخارى در (صحيح )، ج 9، ص 54 از حديث ابن عمر روايت كرده است .
671- اين حديث را بخارى در (صحيح )، ج 9، ص 54 از حديث ابن عباس روايت كرده است .
672- حجرات / 12: هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد.
673- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 8، ص 11 از حديث ابوهريره روايت كرده است .
674- اين حديث مورد اتفاق علماست جز اين گفته (( ((و لا يغتب بعضكم بعضا)) )) به صحيح بخارى ، ج 8، ص 25 و صحيح مسلم ، ج 8، ص 11 رجوع كنيد.
675- اين حديث را طبرانى در (( الاوسط )) روايت كرده و در سند آن عباد بن كثير است و او متروك مى باشد چنان كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 92 آمده است و در (( الحاوى للفتاوى )) رساله مخصوصى در اين مورد به نام (( بذل الهمة فى طلب براءة الذمة .
676- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 568 به صورت مسند و مرسل روايت كرده است .
677- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) روايت كرده و عبارت از اوست و احمد نظير آن را در مسند روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
678- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 568 روايت كرده است .
679- اين حديث را ابن مردويه و بيهقى در (( الشعب )) روايت كرده اند چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 6 ص 96 نقل شده و حديث از روايت يزيد رقاشى است و او ابوعمر بصرى قاص زاهد است و ضعيف .
680- اين حديث را احمد در (مسند)، ج 5، ص 431 از حديث عبيد غلام پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده و در آن رواياتى است كه نام برده نشده اند.
681- اين حديث را ابن ابى الدنيا در كتاب (( ذم الغيبه )) روايت كرده چنان كه در (( الترغيب و الترهيب ، )) ج 3، ص 503 آمده است .
682- اين حديث را بخارى در (( الادب المفرد، )) و ابن ابى الدنيا روايت كرده اند چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 6، ص 96 آمده است .
683- اين حديث را نسائى روايت كرده و ابوداود نظير آن را در (سنن )، ج 2، ص 459 به سندهايى جيّد روايت كرده است .
684- اين حديث را طبرسى در احتجاج ، ص 172 روايت كرده و نظير آن از اميرالمؤ منين عليه السّلام روايت شده چنان كه در وسائل ، ج 2، ص 238 كتاب حج باب 152 تحريم غيبت روايت شده است .
685- همزه / 2: واى بر هر عيبجويى مسخره كننده اى !
686- صدوق (ره ) اين حديث را در آخر كتاب (( عقاب الاعمال )) در خطبه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه آخرين خطبه اى است كه آن حضرت در مدينه ايراد فرموده ، نقل كرده است .
687- كافى ، ج 2، ص 357.
688- كافى ، ج 2، ص 357.
689- كافى ، ج 2، ص 357.
690- كافى ، ج 2، ص 358.
691- به (( مصباح الشريعه )) باب چهل و نه رجوع كنيد.
692- اين حديث را ابن حبان و حاكم از حديث ابوهريره روايت كرده و آن را صحيح دانسته اند (( (المغنى ). ))
693- اين حديث را خرائطى در (( مكارم الاخلاق )) از حديث ابوجعفر محمّد بن على عليه السّلام به صورت مرسل روايت كرده است .
694- اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج 8، ص 21 و ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 567 از حديث ابوهريره روايت كرده اند.
695- اين حديث را طبرانى در (( الكبير )) به سندى كه على بن عاصم در آن وجود دارد روايت كرده و او ضعيف است چنان كه در (( مجمع الزوايد )) نقل شده است .
696- اين حديث را احمد روايت كرده و ابوداوود در (سنن )، ج 2، ص 567 و ترمذى از ابوخديفه از عايشه روايت كرده اند و در (( احياءالعلوم )) از خديفه از عايشه روايت شده چنان كه در متن آمده است و همچنين ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) از حذيفه روايت كرده است و حذيفه اشتباه است بلكه درست آن (ابوحذيفه ) است و اسمش سلمه بن صهيب است .
697- اين حديث را ابن مردويه و بيهقى در (( الشعب )) و خرائطى در (( مساوى الاخلاق )) روايت كرده اند چنان كه در الدرّالمنثور )) ، ج 6، ص 95 نقل شده و در سندهايش زنى ناشناخته وجود دارد.
698- (( مصباح الشريعه ، )) باب چهل و نه .
699- مقصود از كارى كه انسان خودش اننجام نداده عيب هايى است كه در اختيار خود انسان نيست بلكه از كارهاى خداست مانند عيب هاى بدنى بنابراين مخصوص عيب هاى پنهان است و اين معنى بنابراين است كه (( ((فى بدنه )) )) صفت (( (اخيك ) )) باشد و (( (فى دينه ) )) مى تواند متعلق به (القول ) )) باشد يعنى آن گفته عيسى در دين او باشد مثلا كفرى يا گناهى را به او نسبت دهد و دلالت مى كند بر اين كه غيبت بهتان را نيز شامل مى شود.
700- كافى ، ج 2، ص 357.
701- اين حديث را خرائطى و ابن مردويه و بيهقى روايت كرده اند چنان كه در (( الدرّالمنثور، ج 6، ص 94 آمده است .
702- اين حديث را ابوداود در (سنن )، ج 2، ص 550 از حديث عايشه روايت كرده است .
703- اين حديث را طبرانى از ابن عمر روايت كرده گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از غيبت و گوش دادن به غيبت نهى فرموده است ، به (( مجمع الزوائد، )) ج 8، ص 91، رجوع كنيد.
704- اين حديث را ضياء مقدسى در (( المختاره )) از انس روايت كرده چنان كه در (( الدرّالمنثور، )) ج 6، ص 95 آمده است .
705- اين حديث را احمد در مسند خود، ج 3، ص 487 از حديث سهل بن حنيف روايت كرده است .
706- اين حديث را احمد در مسند خود، ج 3، ص 487 از حديث سهل بن حنيف روايت كرده است .
707- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) روايت كرده است و در مسند حديث شهر بن حوشب وجود دارد، و طبرانى به عبارت ديگرى نقل كرده است (( (المغنى ). ))
708- اين حديث را احمد (مسند)، ج 6، ص 461، از اسماء دختر يزيد به سندهايى حسن روايت كرده و طبرانى نيز نظير آن را روايت كرده است ، و ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) از ابودردا روايت كرده چنان كه در متن آمده است .
709- اين حديث را احمد در (مسند)، ج 5، ص 455 از حديث ابوالطفيل عامر بن واثله روايت كرده است .
710- مصباح ، باب چهل و نه .
711- عراقى گويد: براى اين حديث ماءخذى نيافتم .
712- اين حديث را ديلمى در (( الفردوس )) به سندى حسن از حديث انس روايت كرده چنان كه در (( جامع الصغير )) آمده است .

713- ابلهى ديد اشترى به چرا
گفت نقشت همه كج است چرا
گفت اشتر كه اندرين پيكار
عيب نقاش مى كنى هشدار م .
714- اين حديث را بزاز و ابن ابى الدنيا و ابن عدى و بيهقى و نسائى از حديث ابن عباس روايت كرده اند.
715- اين حديث را ابن ابى الدنيا در تقوا از سهل بن سعد به سندى ضعيف روايت كرده است (( (الجامع الصغير). ))
716- اين حديث را ابن ماجه به شماره 4186 روايت كرده و منظور از (( (كظم غيظا) )) اين است نفس خود را از اجراى مقتضاى خشم منع كند و (( (يمضيه ) )) يعنى مى تواند به مقتضاى خشم عمل كند و در اصل ماءخذ حديث به جاى (( (يمضيه ) (ينفذه ) )) آمده است . ابوداوود همين حديث را در (سنن )، ج 2، ص 548 روايت كرده است .
717- هرگاه خدا بخواهد (از كسى ) فضيلتى پنهان را منتشر سازد زبان شخص حسود را براى آن مهيا مى كند.
718- حجرات / 12: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است .
719- حجرات / 6: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد.
720- اين حديث را بيهقى در (( الشعب )) از حديث ابن عباس به سندى ضعيف روايت كرده ، (( المغنى )) و ابن ماجه نظير آن را از حديث ابن عمر به شماره 3932 روايت كرده است .
721- اين حديث را طبرانى از حديث حارثة بن نعمان به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
722- اين حديث را ابوداوود در (سنن )، ج 2، ص 275 روايت كرده است (( ((ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رد شهادة الخائن و الخائنه ، و ذى الغمر على اخيه ، و رد شهادة لاهل البيت و اجازها لغيرهم )) )) و منظور از قانع : مزدورى است كه پيروى مى كند مانند مزدور ويژه ، و نيز به كافى ، ج 7، ص 395 باب شهودى كه شهادتشان مردود است رجوع كنيد.
723- اين دو حديث را مسلم و بخارى از حديث ابوهريره روايت كرده اند و پيش از اين گذشت .
724- اين دو حديث را مسلم و بخارى از حديث ابوهريره روايت كرده اند و پيش از اين گذشت .
725- اين حديث را ابوداوود و ابن ماجه به شماره 2427 از حديث شريد روايت كرده اند، (( (ولى الواجد) )) به معناى تاءخير و امروز و فردا كردن است و مقصود از (( (واجد) )) كسى است كه مى تواند بدهى خود را ادا كند و گفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله (( ((و يحل عرضه و عقوبته )) )) يعنى كسى كه مالى مى يابد تا بدهى خود را بپردازد (و نمى پردازد) براى وام دهنده حلال است كه بگويد: فلانى به من ستم كرده است ، و مى تواند با زندانى ساختن و تازيانه زدن او را مجازات كند، در حاشيه سنن چنين آمده است .
726- اين حديث را مسلم روايت كرده و بخارى در (صحيح )، ج 7، ص 85 نقل كرده است .
727- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) در نكوهش غيبت و حكيم در (( نوادر الاصول )) و حاكم در (( الكنى )) و شيرازى در (( الالقاب )) روايت كرده اند چنان كه در (( جامع الصغير )) آمده است .
728- اين حديث را بيهقى روايت كرده و حديثى كه از انس روايت شده ضعيف دانسته است چنان كه در (( درّالمنثور، )) ج 6، ص 97 نقل شده است .
729- كافى ، ج 2، ص 358.
730- كافى ، ج 2، ص 358.
731- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) به سندى صحيح از انس روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است .
732- اين حديث را احمد در مسند، ج 2، ص 506 از حديث ابوهريره روايت كرده است .
733- (( مصباح الشريعه ، )) باب چهل و نه .
734- اين حديث را ابن سنّى در (( عمل اليوم و الليله ، )) ص 18، از حديث انس روايت كرده است .
735- اين حديث بارها در كتاب رياضت نفس و ديگر باب ها نقل شده است .
736- قلم / 11-13: كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است ، و بسيار مانع كار خير، و تجاوزگر، و گناهكار است . علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است . شماره آيات در كتاب 68-70 داده شده و اشتباه است . م .
و منظور از همّاز كسى است كه بسيار عيب مى گيرد و عتل شخص خشن و تندخوست ، و زنيم شخصى است كه به قومى وابسته است ولى از آنها نيست .
737- همزه / 2: مكرر.
738- لهب (تبّت ) / 4: (همسرش در حالى كه ) هيزم به دوش مى كشد.
739- تحريم / 10: پس به آن دو (نوح و لوط) خيانت كردند و ارتباط آنها با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى ) نداشت . در كتاب شماره آيه را 66 داده است كه اشتباه است . م .
740- اين حديث را بخارى و مسلم روايت كرده اند و ابوداوود در (سنن )، ج 2، ص 567 روايت كرده و ترمذى در (سنن )، ج 8، ص 182 از حديث حذيفه روايت كرده است .
741- اين حديث را طبرانى در (( الصغير و الاوسط )) بدون (( ((المفرقون بين الاحزاب الخ )) )) از حديث ابوهريره روايت كرده و بزاز از حديث ابن مسعود به اختصار نقل كرده است .
742- اين حديث را احمد در (( المسند، )) ج 6، ص 556 از حديث اسماء دختر يزيد روايت كرده است .
743- ابن حديث را بيهقى در (( الشعب )) به سندى حسن روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) نقل شده است .
744- اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) روايت كرده و در سند بر ابودردا توقف كرده است چنان كه در (( المغنى )) آمده است .
745- اين روايت اين چنين كامل نيافته ام ولى مضمون جملات آن در منابع روايى روايت شده است به (( المغنى )) رجوع كنيد.
746- كافى ، ج 2، ص 369.
747- كافى ، ج 2، ص 369.
748- حجرات / 6: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد.
749- لقمان / 17: امر به معروف و نهى از منكر كن .
750- اين روايت را شيخ مفيد (ره ) در (( الاختصاص ، )) ص 142 روايت كرده است .