next page

fehrest page

back page

82. روز عرفه روضه حضرت عباس عليه السلام را بخوان !  
حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد حسن ابطحى ، در كتاب ملاقات با امام زمان عج الله تعالى فرجه (ج 2، ص 254) آورده است :
بدون ترديد حضرت بقية الله روحى فداه در مجالس عزاى حضرت سيد الشهداعليه السلام حاضر مى شوند، زيرا آن حضرت خود را صاحب عزا مى دانند. بخصوص ، اگر مجلس را افراد متقى و با اخلاص ترتيب داده باشند و باز بالاءخص اگر در امكنه متبركه تشكيل شود و يا روضه اى خوانده شود كه مورد علاقه آن حضرت باشد. مثلا غالبا در مجالسى كه روضه حضرت ابوالفضل عليه السلام خوانده مى شود آن حضرت نظر لطفى به آن مجلس دارند.
يكى از دوستان ، كه راضى نيست اسمش را در كتاب ببرم ، مى گفت : در سال 1363 شمسى در مكه معظمه مشرف بودم . روحانى كاروان ، كه مرد خوبى بود، سه شب قبل از آنكه به عرفات برويم ، در عالم رؤ يا حضرت ولى عصر عج الله تعالى فرجه را ديده بودم و آن حضرت به او فرموده بود كه در روز عرفه ، روزه حضرت ابوالفضل عليه السلام را بخوان كه من هم مى آيم .
بعدازظهر عرفه ، در بين دعاى عرفه ، روحانى كاروان مشغول روضه حضرت ابوالفضل عليه السلام شد. همه اهل كاروان به طور ناگهانى ديدند كه مردى بسيار نورانى با لباس ‍ احرام در وسط جمعيت نشسته و براى مصائب حضرت اباالفضل العباس عليه السلام شديدا گريه مى كند. افراد كاروان كم كم مى خواستند متوجه او شوند، بخصوص بعد از آنكه روحانى كاروان گفت كه من چند شب قبل خواب ديدم كه حضرت بقية الله - روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء - به من فرمودند كه روز عرفه ، روضه حضرت اباالفضل عليه السلام را بخوان ، من هم مى آيم .
آن مرد ناشناس متوجه شد كه بعضى به او نگاه مى كنند، لذا از ميان جمعيت حركت كردند و مى خواستند از در خيمه بيرون بروند. زن فلجى در كاروان ما بود، صدا زد آقا! حضرت برگشتند و به او نگاه كردند. او اشاره به پايش كرد، يعنى پاهاى من فلج است . حضرت ولى عصر عليه السلام به اشاره به پايش به او فهماندند خوب مى شود و از در خيمه بيرون رفتند.
زن فلج همان ساعت كسالتش برطرف شد و حتى تمام اعمال حجش را از قبيل طواف حج و سعى بين صفا و مروه و طواف نساء را خودش بدون آنكه كسى كمكش كند انجام داد.
در اينجا مناسب است كه منتظران حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف اين سروده را زمزمه
كنند:
چه خوش باشد بعد كه بعد از انتظارى
به اميدى رسند اميدواران
جمال الله شود از غيب طالع
پديدار آيد اندر بزم ياران
همى گويد منم آدم منم نوح
خليل داورم قربان جانان
منم موسى منم عيسى بن مريم
منم پيغمبر آخر زمانان
تو موسى وار شمشير خدايى
بكش وآنگه بكش فرعون و هامان
تو اى عدل خدا كن دادخواهى
ز جا خيز اى پناه بى پناهان
برون كن ز آستين دست خدا را
به خونخواهى و از خون نياكان
قدم در كربلا بگذار و بستان
سر پرخون ز دست نيزه داران
تو اى دست خدا از شست قدرت
بكش تير از گلوى شيرخواران
خبردارى كه از سم ستوران
دگر جسمى نماند از اسب سواران
شنيدستى چنان دست خدا را
جدا كردند از تن ساربانان
اثر طبع مرحوم آيت الله ارباب قمى
83. برادر، بيمار ما را معالجه كن !  
مؤ لف كتاب ملاقات با امام زمان عليه السلام در جلد 2، صفحه 149 آن كتاب همچنين نوشته اند:
يكى از وعاظ محترم ايران كه من خودم شاهد كسالت سخت ريوى او بودم و اطباى ايران از معالجه اش ماءيوس شده بودند، پوست بدنش به استخوانهاى چسبيده بود و آخرين قطرات خون بدنش از حلقومش بيرون آمد و قسمت عمده ريه اش فاسد شده بود و او را مى خواستند براى معالجه به اسرع وقت به بيمارستان شوروى در مسكو ببرند، ناگهان بدون آنكه او را معالجه كنند خود من شاهد بودم كه پس از چند روز شفاى كامل پيدا كرد.
وقتى علت شفاى او را از او سؤ ال كردم ، گفت : آخرين شبى كه صبحش بنا بود مرا به مسكو ببرند، مى دانستم كه من در راه و يا در همان مملكت كفر از دنيا مى روم ، منتظر شدم تا برادرم كه پرستارى مرا به عهده داشت از اطاق بيرون برود. وقتى بيرون رفت در همان خال ضعف رو به كربلا كردم و حضرت سيدالشهدا عليه السلام را مورد خطاب قرار دادم و گفتم : آقا، يادتان هست كه به منزل فلان پيرزن رفتم و روضه خواندم و پول نگرفتم و نيتم تنها رضايت خداى متعال و شما بود؟ و بالاخره چندتا از اين قبيل اعمالى را كه با اخلاص ‍ انجام داده بودم متذكر شدم و در مقابل آن اعمال شفايم را از آن حضرت خواستم . ناگهان ديدم در اطاق باز شد و حضرت سيدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل عليه السلام وارد اطاق شدند.
حضرت سيدالشهداء عليه السلام به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام فرمودند: برادر، بيمار ما را معالجه كن ، ايشان هم دستى به صورت من تا روى سينه ام كشيده اند و از جا حركت كردند و رفتند. من بعد از آن احساس كردم سلامتى خود را بازيافته و ديگر احتياجى به دكتر و بيمارستان ندارم و اين چنين كه ملاحظه مى كنيد صحيح و سالم گرديدم .
84. ناگاه سوارى نيزه به دست پيدا شد!  
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى ، عالمى متقى و از مروجين مكتب اهل بيت عليه السلام مى باشند، از كتاب نجات الخائفين نقل كرده اند كه :
گروهى از زوار به كربلا مى رفتند. ضعيفه اى با چندتن از اطفال صغار همراه زوار بود. وقتى كه از مسيب كوچ كردند، آن بيچاره از قافله عقب ماند و ناگاه جمعى از اعراب بر سر آن مظلومه ريختند و بناى هتك حرمت گذاردند. در اين وقت آن بينوا رو به طرف كربلا نموده و گفت : اى مولا و سرور من ، از غيرت شما به دور است كه مرا اعانت ننمايى و از دست اين ظالمان نجات ندهى . در اين گفتگو بود كه ناگاه سوارى ، در حاليكه نيزه اى در دست داشت ، نمايان شد و بعد از متفرق كردن دزدان آن ضعيفه را به كربلا و به قافله زوار رسانيد. آن مؤ منه چون اين كرامت را ديد، عرض كرد: اى آقا، تو از كجا دانستى كه در صحراى دور در دست اعدا مانده ايم ؟
آقا فرموده اند: اى ضعيفه ، من در خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ايستاده بودم ، ديدم كه اشك چشم آن امام امم جارى شد. عرض كردم يابن رسول الله ، چرا گريه مى كنى ؟! فرمود: مگر نمى بينى كه زوار من در دست اعراب بى حيا گرفتار شده اند؟ پس به مولاى خودم شما را از چنگ آنها رهانيدم . سپس آن ضعيفه عرض كرد: دستهاى خود را بده ببوسم . فرمود: معذورم دار كه دست ندارم . آن زن گريست و گفت مگر تو مولاى من حضرت عباسى ؟ فرمود: بلى ، و غائب شد.
85. مادر، مهمانهاى ما كجا رفتند؟!  
يكى از علماى اصفهان ، معروف به سيدالعراقين ، نقل مى كرد كه سالى با دكتر احتشام الاطبا به زيارت كربلا رفتيم . روزى از حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بيرون آمدم ، در بازار حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ديدم احتشام الاطباء، در حاليكه بسيار متوحش و مضطرب بود، از خانه اى بيرون آمد.
سؤ ال كردم : اين اضطراب براى چيست ؟ گفت : جوانى مريض در اين خانه است كه حالش ‍ خوب نيست و تا دو ساعت ديگر از دنيا مى رود. وى فرزند منحصر بفرد خانه است و من براى آن كه مادر اوست پريشان هستم . زن پشت در بود؛ اى باب صحبت را كه شنيد، رفت بالاى بام منزلش و فرياد زد: يا قمر بنى هاشم ، اى باب الحوائج ، من اولاد نداشتم به شما متوسل شدم اين پسر را به من دادى . من فرزندم را از شما مى خواهم . يكوقت صداى آن جوان از منزل بلند شد كه : مادر كجا رفتى ، مرا تنها گذاشتى ؟
ما وارد خانه شديم و ديديم كه جوان صدا مى زند: مادر مهمانهاى ما كجا رفتند؟! الان چهار مرد و يك زن كنار بستر من بودند و يك نفر ديگر نيز ايستاده بود، ولى دو دوست نداشت ؛ به من گفت جوان مادرت به من متوسل شد و من از خدا خواستم سى سال ديگر به شما و مادرت عمر داده شد تا در كنار هم از يكديگر نفع ببريد.
86. مشهدى عباس ، و ارادت به قمربنى هاشم عليه السلام  
حجة الاسلام و المسلمين سيدمحمدرضا حائرى فحام در تاريخ آخر ساعات روز مبعث 1414 ه ق در منزل آيت الله العظمى سيدمحمدباقر طباطبايى سلطانى بروجردى اظهار داشتند:
شهيد بزرگوار، آيت الله آقاى سيد ابوالحسن شمس آبادى قدس سره ، در اصفهان بالاى منبر فرمودند: شخصى در اصفهان بود به نام مشهدى عباس ، معروف به عباس ‍ بى دين ، كه هيچ يك از واجبات الهى را انجام نمى داد و فقط عشق و علاقه اى به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام داشت . وقتى كه با او درباره نماز و روزه و ديگر واجبات صحبت مى شد، اصلا و ابدا توجه نمى كرد و گوشش به اين حرفها بدهكار نبود.
ولى به تشكيلات حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام علاقه داشت و خدمت كرد، و از حضرت توقع هم داشت و مى گفت بعد از مردن ، بايد در حرم حضرت عباس عليه السلام دفن كنيد تا مشمول عنايت ايشان شوم .
وى 3 الى 4 سال قبل از مرگش ، از تمام گناهان توبه كرد و بظاهر آدم خوبى شد.
عده اى از اصفهان مى خواستند براى زيارت به كربلا بروند، او نزد آنها آمده و گفت : مرا هم با خودتان ببريد. آنها نيز او را با خودشان بردند. وقتى كه به كربلا رسيدند، مشهدى عباس ‍ مريض شد و 3 روز تب كرد و سپس از دنيا رفت . رفقايش او را غسل و كفن كرده و آوردند در حرم طواف دادند. نخست بنا بود جنازه را به وادى السلام ببرند، اما تقدير چيزى ديگر بود. چگونگى آنكه :
بعد از طواف ، خادمها هم آمدند و زيارتى مقابل جنازه اش خواندند. سپس يكى از خدام پرسيد: كجا مى خواهيد دفنش كنيد؟ گفتيم : بناست او را در وادى السلام دفن كنيم . خادم گفت : من بروم از سيدمرتضى كليددار اجازه بگيرم كه او را در يك جايى اطراف صحن دفن كنيد. وقتى به كليددار گفتند، وى گفت : در عتبه قبرى هست ، ببريد آنجا كنيد و ما هم برديم و آنجا دفنش كرديم .
شهيد شمس آبادى در خاتمه اضافه كردند، كه مشهدى عباس را خود من نيز ديده بودم .
87. من فرستاده قمر بنى هاشم عليه السلام هستم !  
آيت الله سيدمهدى حسينى لاجوردى قمى ، از شخصيتهاى برجسته حوزه علميه قم طى نوشته اى مرقوم داشته اند:
دانشمند متتبع و نويسنده توانا، عاشق خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى ، مشغول نوشتن زندگينامه پرچمدار كربلا، قمر بنى هاشم عليه السلام بوده و بر آن شده اند كه كرامات اين مرد شجاع تاريخ ، يادگار اسدالله الغالب ، را بنويسند. از اين حقير نيز خواستند اگر كرامتى سراغ دارم بنويسم . لذا امر ايشان را امتثال كرده و كرامتى را كه خود شنيده ام نقل مى كنم :
اين جانب مدتى در كارشان مقيم بوده و به امور شرعى ، از جماعت و تدريس ، اشتغال داشتم . مرد متدينى به نام حاج اصغر، كه يكى از بناهاى خوب كاشان است ، بنده را در يك زمستان دعوت كرد كه سه ماه مهمان ايشان باشم . شبى به من گفت : در اينجا مردى است كه قضاياى عجيب و غريب دارد، شما بياييد و از او بخواهيد برخى از قضاياى خود را بگويد. گفتم : مانعى ندارد. آن مرد آمد. كنار هم نشستيم و او شروع كرد مطالبى را گفتن . يكى از آنها اين بود كه گفت : من مدتى در فشار زندگى بودم و كار به جاى رسيد كه در منزل يهوديها كارگرى مى كردم . روزى دلم شكست ، متوسل به قمر بنى هاشم عليه السلام شده و عرص كردم : اى آقاى من ، آيا بايد گرفتار باشم كه با اين وضع دشوار، براى يك يهودى كارگرى كنم ؟!
شب با حال افسردگى خوابيدم . در خواب ديدم آقا قمر بنى هاشم عليه السلام به من فرمود: فردا برو آران ، و به فلان كس كه صاحب گله گوسفند است سلام مرا برسان و بگو چهار راءس گوسفند و مبلغ دويست تومان ، كه نذر كرده اى ، از طرف آقا ابوالفضل عليه السلام حواله به من شده است . صبح از خواب برخاسته و به طرف آران عزيمت نمودم . در آنجا جوياى حالش شدم ، گفتند: با گوسقندانش به بيابان رفته و غروب مى آيد. ماندم تا از بيابان آمد، وقتى آمد، جلو رفته سلام كردم و گفتم كه من فرستاده قمر بنى هاشم عليه السلام هستم . او گريه كرد و مرا به منزل برد و بيشتر از آنچه نذر كرده بود به من داد. مدتى است كه زندگى خوبى را در اثر توجهات آقا قمر بنى هاشم عليه السلام دارم . و كم له من نظيرا!
88. يا اباالفضل ، پسرم در پناه تو باشد!  
در كاشان شخصى از معاريف بود كه نام او محمدتقى ، داماد حاج محمد بود. وى پسرى داشت كه نامش جواب بود. روزى جواد، كه بچه بود، به چاه افتاد. در هنگام سرازير شدن به چاه ، مادرش ، كه مى ديد قدرت جلوگيرى از سقوط طفل در داخل چاه را ندارد، يكدفعه صدا زد: يا ابوالفضل العباس ، پسرم در پناه تو باشد! بچه در داخل چاه قرار گرفت . زمانى كه مردم بر سر چاه آمد و او را صدا زدند، او در پاسخ گفت :
- در اينجا بسيار سردم شده است .
معلوم شد از هواى سرد آنجا ناراحت است ، ولى صحيح و سالم مى باشد و بالاخره او از چاه سالم بيرون آوردند. اين كرامت از حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام در سال 1210 هجرى قمرى رخ داده است .(301)
89. ديشب ، در اين خانه ، كورى مادرزاد شفا يافته است !  
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيدحسن ابطحى ، در كتاب شبهاى مكه (ص ‍ 93-97) چنين مى نويسد:
يك روز به حرم مطهر رؤ وس شهدا در باب الصغير رفته بودم (در شام ) كسى در حرم نبود ولى جوانى در گوشه حرم سرش را روى زانو گذاشته بود و مثل آنكه خوابش برده بود.
من هم كه تنها بودم زيارت مختصرى خواندم و نزديك به همين جوان مشغول نماز زيارت شدم . بعد از نماز، آن جوان سرش را از روى زانويش بلند كرد و گفت : آقا، من خواب نبودم بلكه چشمهايم هم باز بوده ، ولى همان طورى كه سرم روى زانويم بود مى ديدم تمام شهدايى كه سرشان اينجا دفن است حضور دارند و حوائج زوارشان را مى دهند و يكى از حوائج مهم مرا هم بنا شد امشب بدهند. آيا اين خواب يا بيدارى مى تواند حقيقت داشته باشد؟
گفتم : اگر مقدارى صبر كنيد، حقيقت اين خواب يا بيدارى براى شما طبعا روشن مى شود. گفت : چطور؟ گفتم : امشب اگر آن حاجت مهم شما برآورده شد معلوم مى شود حقيقت داشته و الا ممكن است آنچه ديده ايد خيالاتى بيش نبوده است .
گفت : براى شما توضيح مى دهم چيزى را كه من وعده داده شده ، تا شما هم ناظر جريان باشيد. گفتم : متشكرم .
گفت : من دختربچه اى دارم كه از مادر، نابينا متولد شده و بسيار خوش استعداد است . به من امروز مى گفت : اينكه مى گويند فلان چيز قشنگ است و فلان چيز زشت است ، يعنى چه ؟ گفتم ، تو چون چشم ندارى اين چيزها را نمى توانى بفهمى . گفت : چطور مى شود كه انسان چشم داشته باشد؟ گفتم : بعضيها از مادر با چشم متولد مى شوند و بعضيها بدون چشم ، و تو بدون چشم متولد شده اى . گفت : حالا هيچ راهى ندارد كه من هم چشم داشته باشم ؟ گفتم : چرا اگر من ، يا خودت ، به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام متوسل شويم ممكن است به تو چشم عنايت كنند.
گفت : پس من اينجا آمده ام و حاجتم هم شفاى دخترم بوده كه اين خواب يا بيدارى را ديده ام . گفتم : بسيارخوب ، امشب اگر بچه ات چشم دار شد معلوم است كه آنچه ديده اى حقيقت داشته است . آن مرد مرا به منزلش برد و دخترك را به من نشان داد و گفت : شما فردا صبح هم همين جا بياييد و از ما خبرى بگيريد. اتفاقا خانه او در شارع الامين و سر راهمان ، وقتى به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام مى رفتيم ، بود.
فرداى آن روز از آن منزل خبر گرفتم ، ديدم جمعى به آن خانه رفت و آمد مى كنند. پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: ديشب در اين خانه كورى به بركت حضرت ابوالفضل عليه السلام شفا يافته . وقتى وارد شدم ديدم آن دخترك با چشمهاى زيباى درشت و بينا نشسته و پدرش هم پهلوى او نشسته بود. وقتى چشمش به من افتاد، گفت : آقا، ديديد كه آن جريان حقيقى بوده است !
من مقدارى در آن منزل نشستم . پدر دختر سؤ الى از من كرد و گفت : آيا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در كربلا هستند يا شام ؟ گفتم : آن حضرت ، نه در شام محدود مى شود، نه در كربلا. زيرا حضرت ابوالفضل لااقل مثل حضرت مثل حضرت عزرائيل كه بر تمام كره زمين احاطه دارد حوائج مردم را از خدا مى گيرد و به آنها مى دهد. گفت : آيا واقعا سر مقدس حضرت عباس عليه السلام در باب الصغير دفن است ؟ گفتم : نمى دانم ، اين طور مى گويند.
گفت : پس چطور وقتى من در آنجا متوسل شدم دخترم را شفا دادند؟ گفتم : دخترت هم كه در همين منزل شفا دادند؟ گفتم : دخترت هم كه در همين متوسل بوده ، شايد به خاطر توسل دخترت بوده كه به او شفا داده اند؛ چون گفته اند: آه صاحب درد را باشد اثر. و علاوه ، مگر من نگفتم : سر و بدن كه در قبر و يا در هر كجاى ديگر كه باشد شفا نمى دهد، بلكه روح با عظمت آن بزرگوار كه لااقل احاطه بر كره زمين دارد شفا مى دهد.
گفت : خيلى متشكرم ، چون اتفاقا ديشب من همين فكر را مى كردم و با خودم مى گفتم اگر حضرت اباالفضل عليه السلام در شام است پس چگونه جواب ارباب حوائج كربلا را كه قطعا روزى صدها نفر به او مراجعه مى كنند و حوائجشان را مى گيرند مى دهد؟!
و اگر در كربلاست ، پس چگونه حاجت من و امثال مرا كه امروز دهها نفر به اين حرم شريف مراجعه مى كنند و مثل من حاجتشان را مى گيرند مى دهد؟! و اگر در يكى از اين دو مكان نايب گذاشته و در جاى ديگر خودش كار مى كند، پس چگونه در منزل ما جايز است كه دخترم او را صدا بزند و به قول شما حاجتش را خودش از آن حضرت بگيرد؟!
ولى با اين بيان ، مطلب برايم حل شد. خدا به شما جزاى خير عنايت كند.
90. مضروب اجنه با توسل به حضرتابوالفضل عليه السلام شفا يافت
آقاى ابطحى همچنين در كتاب شبهاى مكه (ص 242) آورده است :
در رابطه با مردى كه از ناحيه اجنه مضروب شده بود و هر دو پايش از ران و هر دو دستش ‍ از بازو قطع بود و پس از تفاصيل بسيار و برخوردهاى گوناگون معلوم مى شود بر اثر عدم رعايت (حرمت ) شب و روز عاشوراى حسينى بوده ، تا اينكه بالاخره پولى فرستاد براى شيعيان نخاوله در مدينه طيبه و پيغام داد به آنها كه اقامه عزادارى حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام را بنمايد و ترتيب مجلس سوگوارى بدهند و براى رفع كسالت او دعا كنند، آنها هم مجلس را برپا كرده بودند و متوسل شده بودند به حضرت ابوالفضل عليه السلام ، حالا از زبان خودش بشنويد:
شخص مضروب ، كه از توسل اطلاعى نداشت ، مى گويد: در عالم رؤ يا حضرت ابوالفضل عليه السلام را ديدم كه به بالين من آمده اند و مرا به خاطر آنكه آنها براى من به او توسل پيدا كرده اند شفا دادند، در نتيجه به عزادارى حضرت سيدالشهداء معتقد شدم و هميشه ايام عاشورا مجلس ذكر مصيبت تشكيل مى دهم .
91. نماز شب ، به نيابت از قمر بنى هاشم عليه السلام  
مجله حوزه (302) در مصاحبه خود با حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاى حاج سيدمرتضى موحد ابطحى اصفهانى قدس سره (303) چنين مى نويسد:
سؤ ال مجله حوزه : شنيده ايم چند سال قبل ، بعد از آنكه بيمارستان مرخص شديد، شخصى خواب مى بيند كه شما نماز شب مى خوانيد و حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام هم حضور دارند. جريان چيست ؟
جواب : شايد به اين خاطر بوده است كه من ، نماز شب را به نيابت از آقا ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مى خوانده ام ؛ چون در بيمارستان كه بودم ، قادر نبودم ايستاده نماز بگذارم ، و اين مرا رنج مى داد. تصميم گرفتم اگر خواب شوم و بتوانم روى پاى خود نماز بگذارم ، به نيابت از آقا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بخوانم . آن شبى كه آن آقا خواب ديده بود اولين شبى بود كه ايستاده نماز مى خواندم .
92. در دهه عاشورا، يكى از قطعات لباس او را مشكى قرار بدهيد!  
آيت الله حاج سيد محمدباقر ابطحى در شب سوم محرم الحرام 1415 ه ق در مدرسه امام هادى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - كه معظم له در قم تاءسيس فرموده اند، به نگارنده كتاب اظهار داشتند كه در سن 17 يا 18 ماهگى ، عنايت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام ايشان را شفا داده است . جناب ابطحى در توضيح اين كرامت فرمودند:
در تابستانى كه در سن ياد شده بودم ، عارضه اطفال كه از نظر شبه وبا باشد برايم پيش ‍ آمده بود، به نحوى كه اطباى آن زمان مثل مرحوم حاج ميرزا ابوالقاسم طبيب از معالجه بنده ماءيوس شدند. در آخر كار مرا رو به قبله قرار مى دهند و مادرم ، براى اينكه مرا نبيند، به امامزاده ابراهيم ، كه جنب منزل ما در محله دارالبطيخ قرار داشت ، رفته و متوسل مى شود. حالا، آنجا خوابش مى برد يا در منزل ، نمى دانم . به هر حال در خواب به حضور حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشرف مى شود. حضرت به وى مى فرمايد: شفا داده شد (يا مى شود) و ميوه فرزند شما تا آخر عمر هندوانه است (اتفاقا تا اين ساعت ، ميوه اى همانند هندوانه به من سازگار و مؤ ثر نيست !). سپس در پايان فرموده است : وليكن براى داداش من حسين (با همين عبارت ) در دهه عاشورا يكى از قطعات لباس او را مشكى قرار بدهيد و به او بپوشانيد.
تا مادرم زنده بود، به اجراى اين سفارش مقيد بود و هر ساله در ايام عاشورا به من تذكر مى داد كه لباس مشكى را در دهه عاشورا فراموش نكنم . بعد از ايشان نيز من عنوان وصيت و سفارش هيچ گاه اين عمل را ترك نكرده ام .
حال سخن بدينجا رسيد، ذكر داستان ديگرى كه ايضا حاكى از عنايات حضرت ابوالفضل عليه السلام مى باشد خالى از لطف و مناسبت نيست . مقصود، داستانى است كه در عالم خواب براى مرحوم آيت الله العظمى بروجردى قدس سره واقع شد.
چگونگى آنكه : ايشان ، پس از اتمام درس در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام (در 38 يا 39 سال قبل از اين تاريخ ، كه شب سوم محرم الحرام 1415 ه ق مى باشد) از بنده سؤ الاتى در باب افراد فاميل من نمودند كه ، آيا در ميان افراد فاميل من فردى با نام مبارك عباس يا ابوالفضل وجود دارد يا نه ؟ فراموش نمى كنم از جلوى درب موزه سابق آستانه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام كه امروز تبديل شده است به مسجد موزه بالاسر، مى گذشتيم كه فرمودند: پريشب من در خواب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را ديدم كه سفارش شما را به من فرمودند. دانستم از زمان كسالت من در طفوليت تا آن تاريخ و ان شاء الله در آينده ، اجمالا عنايتى از سوى حضرت به من بوده و هست .
93. از آقا قمر بنى هاشم عليه السلام كمك بخواه !  
آيت الله آقاى شيخ احمد صابرى همدانى ، از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج شيخ ملاعلى معصومى همدانى (معروف به آخوند) نقل كردند كه ايشان فرمودند:
در يكى از قراى همدان خانمى بود كه سالها ازدواج كرده بود ولى بچه دار نمى شد. تا اينكه خانم ديگرى به او مى گويد: نذر كن اگر خداى فرزندى پسر به شما عنايت فرمود اسمش را ابوالفضل بگذارى . بعد از مدتى ، خداوند عالم فرزندى به او عنايت كرد و وى اسمش را ابوالفضل گذاشت . پس از آنكه آن فرزند به سن 14 و 15 سالگى رسيد، دچار بيمارى سختى گشت ، به طورى كه از حياتش ماءيوس گرديدند.
همان خانمى كه به او گفته بود اسم فرزندت را به نام حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام ابوالفضل بگذار، دوباره به مادر اين جوان سفارش كرد كه در توسلات جدى باش و از آقا قمر بنى هاشم عليه السلام كمك بخواه تا از آقا، فرزندت را بگيرى .
مادر اين جوان يك شب به طور جدى متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى شود. وقتى كه صبح مى شود، يكدفعه مى بيند كه درب حياط را مى زنند. مادر نوجوان مى رود درب حياط را باز مى كند. مى بيند همان زنى است كه توصيه كرده بود اسم طفل را ابوالفضل بگذارد. آن زن به مادر بچه مى گويد: زهراخانم ، خدا بچه ات را شفا داد، ناراحت نباشيد! مى گويد: تو از كجا مى گويى ؟ پاسخ مى دهد: من در خواب يك عده از زنها به طرف خانه شما مى آيند. در بين آنان حضرت ام النبين عليهاالسلام قرار داشت و فرمود: براى شفاى اين بچه مى روم . بارى ، صبح كه شد ديدند بچه به بركت توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شفا يافته است .
شفاى مرض سرطان به دست قمر بنى هاشم عليه السلام  
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد محمدجواد گلپايگانى ، فرزند آيت الله العظمى سيد محمدرضا موسوى گلپايگانى قدس سره (متوفى 1414 ق )، كرامتى را از حجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخ عباس عاشورى نقل كردند كه ذيلا مى خوانيد. آقاى عاشورى مى گويد:
قريب 30 سال قبل مبتلا به مرض سرطان حنجره گرديدم و همه دكترهايى كه مرا مداوا كرده بودند از علاج و بهبودى من ماءيوس شده و گفتند كه مرض تو قابل معالجه نمى باشد. به طورى كه ديگر قادر به صحبت كردن هم نبودم .
ماءيوسانه از تهران به بندر برگشتم . روزها به طور سخت و پياپى مى گذشت ، تا اينكه ايام محرم فرا رسيد. بنده چون ايام محرم الحرام براى تبليغ دين منبر مى رفتم ، با خود انديشيدم كه منبرى اينجا من بودم ، همه از اطراف براى عزادارى حضرت سيدالشهدا عليه السلام به اينجا مى آمدند و من برايشان منبر مى رفتم ، اما امسال ديگر محروم شده ام . بارى ، با ياءس ، دلتنگى زياد، در منزل بسترى بودم .
روزى كتاب العباس نوشته مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم قدس سره را مطالعه مى كردم ، به اين مطلب رسيدم كه نوشته بود: اگر كسى حاجتى داشته باشد و متوسل به ام النبين عليهاالسلام ، مادر حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام شود و روز شنبه هم به نيت حضرت عليه السلام روزه بگيرد، حاجتش برآورده مى شود. در همان آن توسلى پيدا كردم و نذرى هم كرده و گفتم : يا ام النبين ، ما هر سال امشب گريه مى كرديم و منبر مى رفتيم ، ولى امسال محروم شده ايم .
وقت نماز مغرب و عشا شد، نماز خواندم . گويى كسى به من گفت به مسجد برو. در مسجد، برنامه عزادارى برپا بود، ولى من در آنجا حضور نداشتم و منبرى هم كه مردم براى انجام سخنرانى در دهه محرم الحرام به مسجد آورده بودند خالى بود خالى بود. ديگر نتوانستم طاقت آورده و در منزل بنشينم ، لذا به طرف مسجد حركت كردم . به درب مسجد كه رسيدم ، مردم با ديدن من شروع به گريه كردند. من هم متاءثر شدم كه امسال نمى توانم كارى بكنم . اما پس از آنكه وارد مسجد شدم ، بى ارده به طرف منبر حركت كردم تا كنار منبر رسيدم ، و سپس از پله هاى منبر بالا رفتم . براى چه دارم بالاى منبر مى روم ، خودم هم نمى توانم .
پس از آنكه در بالاى منبر قرار گرفتم ، يكدفعه شروع كردم : بسم الله الرحمن الرحيم ، و يك ساعت و نيم صحبت كردم . چه مجلسى شد، همه ناله و گريه مى كردند و ضجه مى زدند. انگار نه انگار كه من آن آدم قبلى مى باشم . متوجه شدم كسالتم رفع شده است . از آن وقت الى يومنا هذا، ديگر، بحمدالله كسالتى ندارم . اين است معجزه پسر رشيد ام النبين حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
96. رهنمود امام زمان عليه السلام ، كه چگونه ازابوالفضل العباس عليه السلام حاجت بخواهيم ؟
حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد محمدتقى حشمت الواعظين طباطبايى قمى داستانى را از آيت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره (متوفى 7 صفرالمظفر 1414 قمرى ) اينچنين نقل كردند:
يكى از علماى نجف اشرف ، كه مدتى به قم آمده بود، براى من اينچنين نقل كرد كه : من مشكلى داشتم . به مسجد جمكران رفتم و درد دل خود را به محضر حضرت بقية الله حجة بن الحسن العسكرى امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - عرضه داشتم و از وى خواستم كه نزد خدا شفاعت كند تا مشكلم حل شود. براى اين منظور بكرات به مسجد جمكران رفتم ولى نتيجه اى نديدم . روزى هنگام نماز دلم شكست و عرض كردم : مولا جان ، آيا جايز است كه در محضر شما و در منزل شما باشم و به ديگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشيد، آيا زشت نيست با وجود امام حتى به علمدار كربلا قمر بنى هاشم متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم ؟!
از شدت تاءثر بين خواب و بيدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى با قطب عالم امكان حضرت حجت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف مواجه شدم . بدون تاءمل به حضرتش سلام عرض كردم . حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نيست و نه تنها ناراحت نمى شود به علمدار كربلا متوسل مى شوى ، بلكه شما را راهنمايى هم مى كنم كه به حضرتش چه بگويى . چون خواستى از حضرت ابوالفضل عليه السلام حاجت بخواهى ، اين چنين بگو: يا اءبا الغوث اءدركنى . اى آقا پناهم بده .
شفاى جوان در حرم حضرت عباس عليه السلام  
آية الله سيد نورالدين ميلانى ، در شب 16 ج 1 سال 1414 ه ق در حرم مطهر كريمه اهل بيت ، حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، رد بالاى سر حضرت نزديك ضريح مطهر تقريبا به فاصله سه مترى ، كراماتى چند از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام براى مؤ لف كتاب نقل فرمودند كه ذيلا مى خوانيد:
1. در وين ، پايتخت اتريش ، آقاى دكتررضا تسليمى برايم نقل كرد كه : من 12 ساله بودم ، پدر و مادرم براى زيارت مرا به عتبات عاليات بردند. در آنجا من خود را به ملازمت با پدر و مادرم مقيد نساختم . خودم هر وقت مى خواستم به حرم يا جاى ديگر بروم مى رفتم . لهذا توفيقى دست داد كه كرارا به حرم مشرف شوم . يك روز در حرم حضرت عباس ‍ عليه السلام پسرى را به ضريح بسته بودند و عده اى دورش ناله مى كردند و مى گفتند: ابوفاضل ، ابوفاضل . من ، هم خودم متوجه شدم و هم مردم گفتند كه ، وى در معرض خطر مرگ قرار دارد. دوباره كه به حرم رفتم ، ديدم مردم كف مى زنند و شادى مى كنند. معلوم شد پسر جوان خوب شده است .
بعد از ختم زيارت ، به اصفهان برگشتيم . مردم به ديدار پدر و مادرم مى آمدند.
دايى يى داشتم كه از دو چشم نابينا شده بود. به من پيغام داد: پسرجان ، پدر و مادرت نمى رسند پيش من بيايند، اقلا تو بيا كه من ترا ببينم . به ملاقات دايى كه رفتم ، گفت : برايم تعريف كن در عتبات چه ديدى ؟ من خيلى چيزها را برايش گفتم كه از جمله آنها، يكى نيز جريان شفاى در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود. سپس به منزل آمدم . طرف عصر بود كه ديدم دايى من ، با دو چشم باز و روشن ، يكه و تنها به منزل ما آمد! همه صلوات مى فرستادند. پرسيده شد: چه چيز باعث شد با چشم باز بيايى ، ما را خوشحال كنى ؟! گفت : بعد از رفتن رضا، از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خواستم چشم مرا شفا دهد، و چشم من باز شد.
آية الله ميلانى بعد از نقل اين كرامت فرمودند:
از جمله اختصاصات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برآوردن حاجات اشخاص و افرادى است كه از دور و نزديك به آن حضرت توسل جسته اند. حتى بوداييها و بت پرستان ، در هندوستان و آفريقا و غيره ، نذر مى كنند و توسل مى جويند، و حاجت خود را مى گيرند.
در ميان ارامنه ساكن در تبريز و تهران و در تمام ايران نيز بسيارند كسانى كه براى حضرت روضه نذر مى كنند يا گوسفند مى كشند.
خدا خواست به اين وسيله ترا تاديب كند!  
2. مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمدحسن ممقانى قدس سره (متوفى سال 1323 هجرى قمرى )، در زمان خود مرجع بزرگ شيعه محسوب مى شد. ايشان دوازده هزار طلاب علوم دينى را در شهر نجف شهريه مى داد و دوره اصول و فقه وى ، از جمله شرح مكاسب ، چاپ شده است .
ايشان در تجزيه و تحليل يكى از مسائل ارث ، توقف مى كند و حل مسئله برايشان مشكل مى شود. براى رفع اين مشكل علمى ، بناچار متوسل به حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مى گردد. شب در عالم رؤ يا حضرت را در خواب مى بيند، حضرت ابتدا مسئله مشكل او را حل مى كند و سپس مى فرمايد: مى دانى چرا در حل مسئله فرو ماندى ؟ عرض مى كند: خير. مى فرمايد: بدين علت كه ، تو را عجب فرا گرفت و در دلت خطور كرد كه ما حساب رياضى مى دانيم ، سابقين كه نمى دانستند چه مى كردند؟! و خدا خواست به اين وسيله ترا تاءديب كند!
99. پول زائر ايرانى پيدا شد!  
3. در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بودم ، زائرى ايرانى نزد من آمد و با گريه و زارى گفت كه پولم را برده اند، بيچاره شده ام ، چه كنم ؟ به او گفتم : من چه كاره هستم ؟! به حضرت عباس عليه السلام بگو، من كاره اى نيستم !برخاست رفت ضريح مطهر را بوسيد و پيشانى بر ضريح گذاشته با حضرت مشغول درددل شد. چه صحبت كرد نمى دانم . فرداشب كه او را ديدم ، گفت : من به دستور شما به حضرت متوسل شدم و صبح متوجه شدم كه دستمال پول من توى جيب او درآوردم و به همان نشان ، پول را از او گرفتم . اين بود يكى از كرامات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام .
100. خاك قبر حضرت ابوالفضل عليه السلام شفا مى دهد!  
مؤ لف كتاب مجموعه انوار علمى معصومين عليهم السلام حجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخ على فلسفى در صفحه 235 كتاب مزبور مى نويسد:
حاج شيخ اسماعيل نائب ، فاضل عابد معاصر و داراى تاءليفات فراوان ، كه اين جانب افتخار شاگردى او را داشتم ، مى فرمود: متولى حرم حضرت عباس عليه السلام گفت من به گوش دردى مبتلا شدم و كارم كم كم به جايى رسيد كه اطباى بغداد عاجز شده و به من توصيه كردند كه به بيمارستانهاى خارج بروم . در يكى از بيمارستانهاى خارج تحت برنامه ، بسترى شدم و پس از معاينه و آزمايش ، اعضاى شوراى پزشكى گفتند كه بايد مورد عمل جراحى قرار بگيرم ، ولى گفتند نود درصد امكان خطر وجود دارد. به آنان گفتم : امشب را مهلت بدهيد تا راءى خود را اظهار نمايم .
در آن شب بسيار محزون بودم . اما يكمرتبه با خود گفتم بيماران از خاك كربلا شفا مى گيرند و من ، كه خود متولى قبر مطهر هستم ، از اين فيض محرومم ! خوشبختانه قدرى از خاك قبر حضرت عباس عليه السلام با خود همراه داشتم . با حال توجه قدرى از آن خاك را در گوشم ريختم و خوابيدم . صبح ديدم چرك خارج نشده و درد آن ساكت گرديده است . پزشكان براى گرفتن پاسخ نزد من آمدند. گفتم باز گوش مرا مورد آزمايش قرار دهيد. اين بار كه معاينه كردند، ديدند عارضه كاملا برطرف شده است . فورا كمسيون پزشكى تشكيل يافت و در باب اين حادثه معجزآسا بحثهايى صورت گرفت . در طول بحث نظرياتى داده شد و قرار شد نظر خود من را نيز در اين مسئله جويا شوند. من در جواب گفتم : به واسطه خاك قبر حضرت عباس عليه السلام است . با شگفتى گفتند: آيا از آن خاك چيزى باقى مانده است ؟ گفتم : بلى ، و به ايشان دادم . تربت حضرت را سه روز در آزمايشگاه مورد تجزيه و تحليل قرار دادند. روز چهارم پزشك آمد و با حال اشك گفت : سه روز آن را در دستگاه گذاشته ام و مى بينم خاك و خون است و اثر شفا در آن خون مى باشد.
بارى ، در آن مدت كه در كشور مزبور بودم ، همه جا در مجالس و محافل از اين كرامت سخن مى گفتند و جمعيت فراوانى از فرق كفار شيفته آن بزرگوار شدند و عده اى هم كه از نزديك شاهد قضيه بودند به اسلام گرايش پيدا كردند. ناقل اين كرامت گويد: به متولى باشى گفتم : اى كاش به آن رئيس آزمايشگاه مى گفتى آيا مى توانى تشخيص بدهى اين خون كه در ميان خاك بوده از چه عضو حضرت عباس عليه السلام مى باشد.
101. عنايت حضرت عباس عليه السلام به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى رحمةالله عليه
آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى قدس سره در نوشته هاى خويش مطلبى راجع به كسالت پدرشان ، مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى قدس سره : (متوفى 1355 ق ) نقل كرده اند كه از آن بر مى آيد آن بزرگوار مورد عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قرار گرفته اند. و اينك اصل جريان :
زمانى آيت الله حاج شيخ عبدالكريم قدس سره مريض مى شوند و براى استشفاى آن بزرگوار گوسفندى مى كشند، ولى حال ايشان بهتر نمى شود(304) بلكه شايد رو به شدت هم مى رود. مرحوم حائرى ابتدا از حضرت عباس عليه السلام گلايه كرده بودند، اما بزودى متوجه شده و با خود گفته بودند كه تو بايد همان گوسفند خاصى را كه نذر يا قصد كرده اى مى كشتى ، چه حق داشتى كه گوسفند ديگرى را قربانى كنى ؟! و همين كار را هم انجام مى دهد و شفا مى يابد.
مرحوم حاج شيخ مرتضى مى نويسد: مرحوم والد مى فرمود: عمل مزبور به قدرى مؤ ثر بود كه يك مقدار از گوشتهاى گوسفند دومى را خود من تقسيم كردم .(305)
102. حضرت ابوالفضل عليه السلام و شفاىمسلول
مرحوم آية الله شهيد دستغيب در داستانهاى شگفت (ص 221) آورده اند: جناب مولوى قندهارى نقل كرد كه برادرم ، محمد اسحاق ، در بچگى مسلول شد و از درمان نااميد گرديديم . پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام او را به ضريح مقدس بست و از آن بزرگوار خواست كه از خداوند شفا يا مرگ او را بخواهد. بچه را بست و خود در رواق مشغول نماز شد. هنگامى كه برگشت نزد بچه ، گفت بابا گرسنه ام ، به صورتش نگاه كرد ديد رخسارش تغيير كرده و شفا يافته است . او را بيرون آورد. فرداى آن روز انار خواست و 8 دانه انار و يك قرص نان بزرگ خورد و اصلا از آن مرض خبرى نشد، و اكنون ساكن نجف و در حضرت حمزه مشغول خبازى است .
103. شفاى ناگهانى !  
حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى عطايى خراسانى يكى از نويسندگان دلسوز و دردآشنا و حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را حوزه علميه خراسان ، چنين بيان مى كند:
شبى در يكى از ييلاقات مشهد به درد دل شديدى گرفتار شدم ، به طورى كه تلخى مرگ را در گلويم احساس مى كردم . نه توانايى نشستن داشتم و نه قدرت ايستادن ؛ نه وسيله اى بود كه در آن ساعت از شب مرا به شهر رساند و نه دارويى پيدار مى شد كه مرا به صبح كشاند. در آن حال كه از هر جهت قطع اميد نموده و فشار دل درد هر لحظه شديدتر مى شد و شدت مرض تاب و توانم را ربوده و طاقتم را طاق كرده بود، و دوستانم بسيار ناراحت بودند، راه چاره را منحصر به توسل به مقربان درگاه خداوندى ديدم و در آن ميان ابوالفضل العباس عليه السلام را برگزيدم ؛ چه آنكه او به زودى به فرياد انسان مى رسد و تسريع در قضاى حاجت مى نمايد. اشك در چشمم حلقه زده بود. پس از عرض سلام به ساحت مقدسش ، نذر كردم اگر اكنون با توسل به آن حضرت شفا حاصل گردد گوسفندى تقديم كنم . هنوز نذرم تمام نشده و ارتباط كاملا با آن حضرت برقرار نگشته بود و هنوز كامم به نام حضرت ابوالفضل عليه السلام شيرين بود و لبهايم به آن نام مترنم ، كه ناگاه همچون آبى كه بر آتش مى ريزند اثرى از درد در خود نديدم .
خدا را گواه مى گيرم كه از حين توسل تا زمان شفا بيش از يك دقيقه نگذشت ، و مهمتر اينكه تا اين زمان ، كه مشغول نگارش قضيه آن شب هستم و بيش از ده سال از آن تاريخ مى گذرد، ديگر هيچ درددلى عارض من نشده است ؛ گويى به لطف و مرحمت آن بزرگوار، ديگر در طول حيات عاريتى از درددل معاف گشته ام . حال اينكه به چشم خود اين كرامت را از ناحيه ابوالفضل عليه السلام مشاهده نموده ام چگونه مى توانم مانند بعضى نابخردان و پيروان مكتب وهابيت ، كرامت آن بزرگوار را انكار نمايم و دست توسل از دامان پرمحبتش بكشم ؟!(306)

next page

fehrest page

back page