next page

fehrest page

فهرست مطالب 
سخن ناشر
پيشگفتار
جايگاه فرهنگ در امور انسانى
جايگاه فرهنگ در نظام بين الملل
زمان و چگونگى پيدايش واژه بيگانه
جهانگرايى و فرهنگ
آينده نگرى فوكوياما درباره اسلام پس از جنگ سرد
برخورد تمدنها
نكات اصلى
بيگانه اى به نام اسلام
تاريخ گسترش اسلام
واكنش تمدن اسلامى نسبت به غرب
نكات اصلى
ظهور پديده اى به نام اسلام مبارز
تشيع و تسنن ، دو مذهب اصلى دين اسلام
مذهب تشيع
مذهب تسنن
نكات اصلى
استقبال توده مردم از حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى
تعارض فرهنگى اسلام و غرب
گسترش كنش گرايان اسلامى
نكات اصلى
شفافيت تهديدات تمدن اسلامى براى غرب
اوج گيرى اسلام احيا طلب از اواخر دهه 1970 به بعد
نكات اصلى
نتيجه گيرى
پرسشها
سخن ناشر 
پيچيدگى هاى روز افزون تحولات نظام بين الملل و تعامل تنگاتنگ و نزديك فعل و انفعالات سياسى و فرآيندهاى نظامى ، محيط جنگ هاى پيشرفته را از حاكميت مطلق تاكتيك ها و استراتژى هاى نظامى خارج ساخته و حوزه نفوذ و تاثير عوامل تكنولوژيك ، اقتصادى ، روانى ، فرهنگى ، سياسى و...را در اين محيط به شدت گسترش داده است . از سوى ديگر بروز تغييرات اساسى در مولفه هاى قدرت و حاكميت در واحدهاى سياسى كه مى توان آن را پى آمد تحولات فوق دانست ، سبب قرابت و همگرايى در حوزه مطالعات نظامى ، استراتژيك و روابط بين الملل شده است .
براى شناخت دقيق و عميق از عوامل موثر و تداوم بخش در حاكميت دولت ها در اين عرصه ، ناگريز بايد زمينه آشنايى بيشتر با فضاى طراحى استراتژيك ، تصميم سازى و مديريت اجرا در ساختار حكومتى و نيروى نظامى آنها، فراهم آيد. در اين رهگذر بررسى نظريه هاى نظامى - استراتژيك نخبگان كشورهايى كه به نوعى در محيط امنيت ملى جمهورى اسلامى ايران موثر هستند از درجه اول اهميت برخوردار است . دوره عالى جنگ با هدف برگزارى دوره دكتراى علوم دفاعى و امنيتى در سال 1370 تاسيس شد و تاكنون در كنار اجراى برنامه آموزشى ، به مطالعه و تحقيق در مورد مسايل دفاعى - امنيتى و ساير دانش هاى مرتبط با آن پرداخته است . اين دوره ضمن بررسى و پژوهش در زمينه هاى سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى ، اجتماعى ، حقوقى و....در حوزه جنگ و امنيت برآنست كه نتايج حاصل را بر حسب اقتضاى ماهيت مساله ، به صورت مقاله ، گزارش و يا كتاب در دسترس علاقمندان قرار دهد. همچنين دوره عالى جنگ به منظور ترسيم شفاف فضاى حاكم بر محيط جهانى و آشنايى بيشتر با انديشه هاى بازيگران صحنه بين المللى اقدام به ترجمه و طبع نظريات و ديدگاه هاى مختلف بدون هيچ گونه نقد يا دخل و تصرف نموده تا در معرض قضاوت ، بحث و نقد كارشناسان و متخصصان مسايل دفاعى و امنيتى قرار گيرد. بديهى است اتخاذ چنين شيوه اى به مفهوم رد يا قبول مفروضات و يا تعابير نويسندگان و ناشران اين مجموعه ها نخواهد بود و باب بحث و بررسى درباره مطالب ارايه شده به منظور تبادل آرا و ارتقاى سطح دانش و آگاهى هاى علاقمندان ، همواره مفتوح است . اين مجموعه كه در شمارگان محدود منتشر شده ، در اختيار تعدادى از اساتيد، فرماندهان ، صاحبنظران و نخبگان نظامى قرار مى گيرد. اميد است با بهره گيرى از نظريات و پيشنهادات ارسالى ، به نحو شايسته تر به رسالت خود جامه عمل پوشيم .
در تدوين برنامه و انتشار مجموعه فوق از كمك ها و رايزنى هاى بسيارى از مديران و صاحبنظران امور آموزشى و پژوهشى دانشكده - بخصوص آقايان على بختيارپور، على اكبر رمضانزاده ، حسين سلامى ، احمد غلامپور، غلامرضا محرابى ، مجيد مختارى ، مهدى نطاق پور و محمد رضا نيله چى - بهره مند بوده ايم . در اينجا از همه آنها و نيز از آقاى عليرضا فرشچى كه سرپرستى گروه مترجمان را به عهده گرفته اند و همچنين از كليه ويراستاران و همكاران عزيز كه در به ثمر رساندن اين برنامه نهايت همكارى را مبذول داشته اند، صميمانه تشكر مى كنيم .
مدير تحقيق و پژوهش دوره عالى جنگ
جواد زمان زاده
پيشگفتار 
فرهنگ يكى از تجربيات بشرى است . در نظام بين الملل ، از آغاز تا كنون همواره فرهنگ و اختلافات فرهنگها در كانون توجه بشر قرار داشته است . در حقيقت تجديد نظر درباره نظام بين المللى كه به دنبال پايان يابى جنگ سرد ميان شرق و غرب و آغاز روند جهانگرايى صورت پذيرفت ، دگر بار نمايانگر جايگاه و اهميت ويژه فرهنگ است . (كوچكتر) شدن جهان ، فرهنگهاى مختلف را در تماس نزديك ترى با يكديگر قرار داده است كه اين موضوع ، چالشى جهانى و سخت براى نظام اجتماعى و الگوهاى فرهنگى سنتى به ارمغان آورده است . ملتهاى مختلف با اين معضل و دل نگرانى روبرو بودند كه چه بخشى از فرهنگ آنان از گزند فرهنگهاى (بيگانه ) مصون خواهد ماند و چه قسمتى از آن در گرداب اين فرهنگها فرو خواهد رفت .
فرهنگ و اقتصاد سياسى غرب ، چارچوب غالب بر روند جهانگرايى بود. نفوذ همه جانبه غرب و رخنه آن به تمامى كشورها با اين هدف صورت مى گرفت كه تمامى انسانها (غربى گونه ) شوند، اما اين نفوذ و رخنه واكنشهاى فرهنگى منفى اى در پى داشت . هنگامى كه ملتى با فرهنگ خاص خود، فرهنگ ساير انسانها و ملل را نه تنها (بيگانه )، بلكه تهديدگر مى بيند در برابر آن از خود واكنش نشان داده و سخت به مقابله با آن بر مى خيزد. با پايان يافتن جنگ سرد، تقابل فرهنگى تاريخى اسلام و غرب كه خود را از كمند تهديد كمونيسم رها شده مى ديد چنين احساس مى كرد كه نيروى جديدى به نام اسلام بنيان آن را نشانه رفته است . تفاسير مختلفى از اين تقابل به عمل آمد، اما امكان بروز برخورد ميان تمدن اسلامى و تمدن غربى همچنان در پرده ابهام قرار دارد. فرهنگ ، نيروى بنيادين و قدرتمندى است ، اما در نظام بين الملل معاصر كه در آن ، كشورها و دولتها حرف اول را مى زنند، نقش فرهنگ در شرف كمرنگ تر شدن است و فرهنگ سخت در تلاش است تا موجوديت خود را حفظ نموده ، نقشى هماهنگ و منسجم در عرصه بين الملل ايفا كند.
جايگاه فرهنگ در امور انسانى 
هر گاه بشر جامعه اى تشكيل داده ، فرهنگ نيز به وجود آمده است . فرهنگ سازه اى است اجتماعى ، چنان پيچ در پيچ و چند بعدى كه ارايه تعريفى جامع از آن دشوار مى نمايد. سبكهاى ادبى - هنرى يك جامعه تشكيل دهنده بخشى از فرهنگ آن جامعه است ؛ همچنين در يك جامعه ، پيدايش فرهنگ سياسى ، مركب از رفتار و عقايدى كه زندگى اجتماعى را شكل مى بخشد و در مردم نگرشهايى را در مورد چگونگى اداره جامعه ايجاد مى كند، نيز محتمل است . فرهنگ از مرز ايدئولوژى فراتر رفته و در واقع خميرمايه هويت بخش افراد يك جامعه است . آگاهى از وجود زبان ، نژاد، پيشينه ، مذهب ، عادات و رسوم ، نهادها و يك موطن واحد و مشترك ، ايجادگر يك فرهنگ مستقل و توتمهاى خود شناسى است .
فرهنگها سطوح مختلفى دارند، مانند فرهنگ روستايى ، شهرى ، ملى و يا فرهنگهاى خانوادگى ، قبيله اى يا نژادى . معمولا هويت فرهنگى به يك ملت يا كشور محدود نمى شود. تمدن گسترده ترين سازه هويت فرهنگى است كه در سايه آن انسانهاى مختلف به مجموعه رسوم و سنن زيبا شناختى ، فلسفى ، تاريخى و اجتماعى كه تقريبا از ديگر رسوم متمايز است ، احساس تعلق مى كنند. تمدن ، حكايتگر گرايشهاى فرا ملى است كه ويژگيها و خلقيات بنيادين و خاصى را در انسانها و در برخى مناطق دنيا ايجاد مى كند. تمدن پوياست و ممكن است عناصر ويژه اى داشته باشد، اما اغلب تمدنها از ساير فرهنگها و تمدنهاى پيش از خود به طور مستقيم الگو گرفته و تاثير پذيرفته اند. براى مثال ، تمدن مسيحى بخش اعظم پيشرفتهاى فلسفى و علمى - صنعتى خود را مرهون تمدنهاى باستانى و شرقى است . اين تمدن بعدها به هيئت تمدن اروپايى در آمد و حول نظريه (دولت - ملت ) محوريت يافت . در نهايت ، دامنه تمدن اروپايى به آمريكاى شمالى نيز كشيده شد و به فرهنگ غربى تغيير نام داد. اين فرايند تنها به تغيير نام ختم نشد، بلكه تغيير و تحول فيزيكى و فكرى - عقيدتى را نيز بهمراه داشت .
در دنياى معاصر تمدنهاى بارز و مشخصى وجود دارند كه عبارتند از: اسلامى ، غربى ، هندى و چينى . برخى ملتها به تمدن خاصى تعلق ندارند كه اين موضوع ممكن است دو علت داشته باشد: يكى اينكه آنها توتمهاى فرهنگى قدرتمند و تقريبا متمايزى نداشته اند كه ميان آنها اتحاد و همدلى ايجاد كند و ديگر اينكه ممكن است در ساير تمدنها مستحيل شده باشند. از اين جهت ، موقعيت تمدن مردم آمريكاى جنوبى ، آفريقا و روسيه مشكل آفرين است .
جايگاه فرهنگ در نظام بين الملل 
متفكرين و انديشمندان عرصه روابط بين الملل در غرب ، در مورد و اهميت فرهنگ بسيار قلم فرسايى كرده اند. بر اساس رئاليسم كه بارزترين و غالب ترين مكتب فكرى در غرب است ، فرهنگ در نظام بين الملل معاصر، متاثر از منطق قدرت و مملكت دارى در هرج و مرج است و در مقايسه با اين دو از اهميت كمتر و جايگاه پايين ترى برخوردار است . برخلاف نظر اين متفكرين از جمله رنگر (Rengger)، تمامى كشورهاى واقع بين ذاتا سياستهايى را اتخاذ مى كنند كه مبتنى بر واقعيات و منافع ملى شان باشد. صرفنظر از تفكرات و عقايد متفكرين رئاليست ، تاثير فرهنگ بر نظام بين الملل به خوبى مشهود است . نظام بين الملل - كه از ويژگيهاى آن وجود كشورهاى مستقل و آراى مربوط به حاكميت كشورها بر سرنوشت خويش ، موازنه قوا، ديپلماسى و بين المللى است - در اروپا همزمان با دوره رنسانس پايه ريزى شد و سپس به تدريج در قرنهاى نوزدهم و بيستم ، ديگر نقاط جهان را در بر گرفت . نظام نوين كه در آن بازيگران صحنه سياست ، كشورها بودند، جامعه اى بين المللى ايجاد كرد كه بر مبناى تفكرات و آرمانهاى فرهنگى اروپاييان استوار شده بود. جايگاه استراتژيك فرهنگ در نظام بين الملل به حدى است كه آن را تاثيرگذار بر عملكرد كشورها و دولتها مى دانند، چرا كه وجود فرهنگهاى مختلف به معناى وجود اختلاف و ناهمگونى است . جوامع مختلف خود را از يكديگر متمايز مى دانند و با اين طرز تلقى به ديگر كشورها، فرهنگها و تمدنها با ديد (بيگانه ) و (غيرخودى ) مى نگرند كه اين نوع نگرش قدمتى به عمر تاريخ پيدايش تمدنها دارد.
زمان و چگونگى پيدايش واژه بيگانه 
(جان اگنيو) (Agnew gohn) و (استوارت كربريج ) (Corbridge Stuart) در كتاب مشترك خود درباره هژمونى در نظام بين الملل به اهميت روندهاى غالب در تاريخ و نحوه سازمان يافتگى نظامهاى ژئوپوليتيكى حول ويژگيهاى مكان ، فضا و مردم مختلف اشاره مى كنند. در دوران معاصر، يعنى از اواخر قرن پانزدهم تا قرن نوزدهم ، تمدن اروپايى و طلايه داران آن ، دست به بدعت گذارى زدند كه اين امر ساكنان ديگر نقاط جهان را تحت تاثير قرار داد، تاثير فاجعه آميز و زيانبارى كه عواقب آن در حال حاضر و در آينده نيز دامنگير اين مردم ستم زده شده است ، مردمى كه به نام جهان سومى ها و عقب نگاه داشته شده ها معروفند. منظور از بدعت گذارى آن است كه رهبران فكرى تمدن اروپايى براى كليه جوامع بشرى سلسله مراتبى را از جوامع ابتدايى تا جوامع متمدن و مترقى (كه البته به زعم خودشان تنها اروپاييان در اين جرگه جاى مى گرفتند) قايل گشتند. همان گونه كه ذكر شد، تمدن اروپايى كه ريشه در تمدن يونان و روم باستان داشت خود را نيز از ساير تمدنها مى ديد و تجلى اين برترى را نيز در معرفى اصل (دولت -ملت ) يا حاكميت ملى مى دانست . از اين زمان بود كه واژه (بيگانه ) به جمع ديگر واژگان پيوست و همواره استعمال اين واژه از سوى اروپاييان كه پديد آورنده آن بودند، متضمن اهانت و بدبينى بود. پيدايش اين نگرش موهن و تحقيرآميز، تاثيرات بنيادينى بر سياستهاى اتخاذى غرب در قبال ملل به اصطلاح (بيگانه ) داشت . از نظر اروپاييان قوانين (متمدن ) جامعه بين المللى فقط در كشورهاى اروپايى حكمفرما بود و در خارج از آن قاره ، خبرى از اين قوانين نبود و همه در (توحش ) بسر مى بردند. اروپاييان نيز بى تحرك ننشستند، چرا كه (هدايت ) اين (از قائله تمدن عقب مانده ها) را (رسالت ) خود مى ديدند كه اين مطلب در عمل ريشه در نيات جاه طلبانه و توسعه طلبانه آنان داشت و حاصلى جز استثمار و بردگى براى ملل (بيگانه ) به ارمغان نياورد. به هر حال ، در اواسط قرن بيستم و با تضعيف استعمارگران پيروز در جنگ جهانى دوم و همچنين از هم پاشى استعمارگران مغلوب اين جنگ ، اصل رجحان اروپاييان بى اعتبار شد؛ البته حتى در حال حاضر نيز بسيارى غرب را سمبل تكامل يافتگى مى دانند. از ديگر پيامدهاى جنگ جهانى دوم اين بود كه طنين اختلافات فرهنگى در ميان جنجالهاى سياسى جهان ، ميان بلوك شرق (به سركردگى اتحاد جماهير شوروى سابق ) و بلوك غرب (به سركردگى آمريكا) كم رنگ شد. در اين گير و دار جايگاه فرهنگ تنزل يافته بود و آنچه اهميت داشت پيروزى در نزاع بين دو نوع اقتصاد سياسى ، يكى سرمايه دارى ليبرال و ديگرى سوسياليسم دولت محور براى حذف يكديگر از صحنه بود. طرفين درگير نظريه هاى خود را به طور عمده در قالب شعارهاى ايدئولوژيك بيان مى داشتند و بر آن بودند تا پيروان بيشترى به دست آورند و از اين رو در صدد تحميل جهان بينى خود بر اساس ساير كشورها به خصوص كشورهاى جهان سومى و غيرمتعهد برآمدند، بدون اينكه به ويژگيهاى فرهنگى اين كشورها انديشيده باشند. در اين دوران (بيگانه ) كسى يا كشورى بود كه در سلك يكى از اين دو در نمى آمد.
با پايان يافتن جنگ سرد، نه تنها نوع دگرگونى ماهيتى در تضاد و اختلافات بين المللى پديدار گشت ، بلكه فرآيندهاى ديگرى كه در آن زمان در حال نضج گرفتن بودند نيز در كانون توجهات قرار گرفتند. متعاقب برترى سرمايه دارى و اقتصاد غرب بر اقتصاد دولت محور كمونيسم و نيز شكوفايى دموكراسى ليبرال و گسترش فناورى ، بى سابقه اى به نام (جهانگرايى ) پديدار شد. (اگنيو) و (كربريج ) جهانى شدن ، اين نظم ژئوپوليتيك نوين را در حدود و ثغور مناطق جغرافيايى نمى گنجيد، تسلط (ليبراليسم فرا ملى ) چنين ابراز داشتند:
(ايدئولوژى نوين بازار (و يا دسترسى به بازار) از سوى برخى دولتهاى قدرتمند ليبرال ، نهادهاى بين المللى و آنچه را كه مى توان در اصطلاح مدارهاى سرمايه خواند، در شرف پايه ريزى است .)
با ظهور بازارهاى جهانى ، اغلب كشورها خواهان آن بودند كه در آن سهمى داشته باشند. بسيارى از حكومتهاى كشورهاى در حال توسعه ، الگوهاى اقتصاد سوسياليستى دولت محور را رها كرده ، در صدد پيروزى از الگوهاى توسعه اقتصادى غربى و جهانى بر آمدند.
جهانگرايى و فرهنگ 
روند جهانگرايى ، تبعات عمده اى براى فرهنگهاى مختلف به همراه داشته است . در سراسر دنيا و حتى در غرب دل نگرانيهايى مبنى بر اينكه جهانى شدن اقتصاد بازار، چه تاثيرات و تهديداتى براى فرهنگها و نظامهاى اجتماعى كنونى به دنبال خواهد داشت ، به وجود آمد. آنچه را كه (فرانسيس فوكوياما) (45:1992 ؛ Fukuyama Francis) (نظريه ليبرال ) خطاب مى كرد، تاثيرات شگرفى بر جاى نهاد و دنيا را از تجانس بيشترى برخوردار ساخت ، اما نبايد از ياد برد كه همچنين نظريه ليبرال به ايجاد واكنش هاى منفى فرهنگى نيز دامن زد. در بسيارى از نقاط دنيا، غرب را مظهر خودخواهى ، استثمار، فردگرايى غير مسوولانه و بى بند و باريهاى جنسى مى دانستند. برخى از كشورهاى در حال توسعه نيز سرمايه دارى ليبرال را كه بر مبناى استقلال فرد و اصول بازار بود غيراخلاقى و ضد انسانى مى انگاشتند.
بسيارى ، جهانگرايى را به معناى استيلاى فرهنگ پر طرفدار غرب مى دانستند. گر چه فرهنگ غربى گسترده اى جهان شمول داشت ، اما اغلب به آن با ديد شك و ترديد مى نگريستند و مقاومتهاى متفاوتى در برابر آن صورت مى گرفت . در اين حال ، كشورهاى خاورميانه نداى احياى دوباره ارزشهاى اسلامى را سر دادند. براى مثال ، در ايران و عربستان ، رژيمهاى اسلامى حاكم با ممنوع سازى استفاده از آنتن هاى ماهواره اى در صدد جلوگيرى از نشر اخبار، فيلمها و موسيقى هاى مخرب بر آمدند. مساله جايگاه زنان در جامعه اسلامى و به خصوص مساله حجاب به عنوان نمادهاى اساسى اسلام گرايانى درآمد كه در تلاش بودند نهادهاى مقابله فرهنگى در برابر غرب و نيز استمرار كنترل اجتماعى را تقويت كنند. در آسيا نيز جنجالهاى بسيارى در مورد اهميت (ارزشهاى آسيايى ) نمودار گشت . نخبگان سياسى - اقتصادى اين قاره قرائت معكوسى از (نظريه ليبرال ) داشتند و معتقد بودند كه در واقع فردگرايى و ليبراليسم مانع از نيل به موفقيت در اقتصاد بازار مى گردد. مالزى و سنگاپور به منظور صيانت (ارزشهاى آسيايى ) و جلوگيرى از فرو رفتن جوانان آسيا در گرداب فرهنگ غرب دست به تواضع قوانين ضد ليبرال زده اند.
آينده نگرى فوكوياما درباره اسلام پس از جنگ سرد  
با پايان يافتن جنگ سرد، (فرانسيس فوكوياما) تحقق (نظريه ليبرال ) - دموكراسى ليبرال و سرمايه دارى بازار - را هدف غايى و مشترك بشريت مى دانست . به زعم وى ، (هيچ ايدئولوژى وجود ندارد كه داعيه جهانى بودن داشته باشد و بتواند دموكراسى ليبرال را به مبارزه بطلبد و هيچ اصل مشروعيت بخش جهانى ، جز اصل حاكميت مردم بر مردم مشروعيت ندارد). فوكوياما، عقيده داشت كه تنها در قالب اسلام مخالفتهايى منطقه اى با (نظريه ليبرال ) صورت خواهد گرفت .
فوكوياما عقيده داشت :
(اسلام يك اصول ايدئولوژى نظاممند و شفاف است ... كه داراى اصول اخلاقى و جهان بينى معين در مورد عدالت سياسى - اجتماعى است . به طور بالقوه ، چرا كه از نظر اين دين تمامى انسانها برابرند... در واقع اسلام در بخش اعظم خود دموكراسى ليبرال را مغلوب كرده ، تهديدى جدى عليه نظامهاى ليبرال ، حتى در كشورهايى كه اسلام در راس ‍ حاكميت سياسى آن نيست ، بحساب مى آيد. با وجود اينكه اسلام در روندهاى احيا طلبى اخير قدرت خود را به رخ جهانيان كشيد، بايد پذيرفت اين دين تقريبا - صرف نظر از ملتهايى كه از دير باز مسلمانان بوده اند - در ديگر نقاط دنيا چندان پر طرفدار نيست و به نظر مى رسد كه دوران فتوحات فرهنگى اسلام به سر آمده باشد. اسلام ممكن است در پيروان از دين برگشته خود حياتى دوباره ايجاد كند، اما به ظاهر جاذبه اى براى جوانان برلين ، توكيو و مسكو ندارد. اگر چه قريب به يك ميليارد مسلمان - يك پنجم كل جمعيت جهان - وجود دارد، اما اين تعداد مسلمان قادر به ايجاد چالشى فكرى - نظرى براى دموكراسى ليبرال ، در جاهايى كه اين نظريه فراگير است ، نمى باشد. در حقيقت ، چنين دريافت مى شود كه دنياى اسلام در برابر نظريه هاى ليبرال آسيب پذير باشد.)
(6-45:1992 Fukuyama)
برخورد تمدنها 
معضلاتى كه به دنبال پايان يافتن جنگ سرد پديدار شد، در مناظراتى كه در محافل علمى - دانشگاهى و همچنين سياستگذارى غرب به خصوص آمريكا صورت مى پذيرفت ، انعكاس يافت . بن مايه اين مباحث اين بود كه به طور فزاينده اى اهميت اختلافات ميان فرهنگها به عنوان بنيانهاى نظام بين الملل آتى افزوده مى شود. از جمله پيشگامان اين بحث ، ساموئل هانتينگتن بود كه در مقاله اى با عنوان (برخورد تمدنها) چنين استدلال مى كند: (به تدريج تمدنها بازيگران اصلى نظام بين الملل خواهند شد).اين تمدنها به نظر هانتينگتن عبارتند از: تمدنهاى غربى ، كنفسيوسى ، اسلامى ، ژاپنى ، هندو، اسلاو، ارتدكس ، آمريكاى لاتين و احتمالا آفريقايى . هانتينگتن (برخورد تمدنها) را تحولى تاريخى مى دانست . تاريخ شاهد اشكال گوناگون درگيرى و نبرد بوده است . در ابتداى تاريخ معاصر اروپا به جنگهاى بسيارى ميان پادشاهانى بر مى خوريم كه در صدد توسعه قلمرو تحت حاكميت خويش و افزايش توان تجارى خود بودند. انقلاب فرانسه نيز كشمكشهاى جديدى ميان ملتها و روندهاى ملى گرايانه ايجاد كرد. انقلاب اكتبر روسيه نيز به نبردى ايدئولوژيك ميان كمونيسم ، فاشيسم و دموكراسى ليبرال انجاميد. البته تمامى جنگها و درگيرى هاى ياد شده در چهارچوب تمدن غربى خلاصه مى شد. پايان جنگ سرد مقارن با آغاز عصر جديدى بود كه در آن جنگ و درگيرى از حوزه غربى صرف خارج و به حوزه اى غربى و غير غربى تسرى يافت . در اين بين ، غير غربيها نه تنها به صورت دريافت كننده هاى فرهنگ و سياست غرب در آمدند، بلكه به منزله پيش بران نوين تاريخ نيز قلمداد مى شدند.در دنياى رها شده از كمند جنگ سرد، اختلافات ايدئولوژيكى و اقتصادى رو به افول خواهد گذاشت و اختلافات فرهنگى رو به صعود.اگر چه كشورها جايگاه خود را به عنوان بازيگران اصلى و عمده ، محفوظ نگاه خواهند داشت ، اما احتمال تقابل تمدنها فزاينده است .
هانتينگتن معتقد بود كه اختلاف ميان تمدنى ، بسيار ريشه دارتر از اختلاف و رقابتهاى درون تمدنى است . اختلافات ميان تمدنى شامل اختلافات در دين و ايمان مذهبى ، جايگاه زن و مرد، حقوق و وظايف متقابل فرد و دولت ، حقوق انسانها، قدرت حاكم ، وظيفه و عدالت است . فرهنگ بر خلاف ناسيوناليسم يا كمونيسم ، تنها نوعى نظام عقيدتى مصنوعى نيست ، بلكه فرهنگ تشكيل دهنده جوهره هويت معرفت بوده و از برداشتهاى اساسى زندگى است كه محصول قرنها فراز و نشيب اجتماعى است .
به تصور هانتينگتن ، روند جهانگرايى ، احتمال برخورد و درگيرى ميان تمدنها را افزايش ‍ مى دهد. جهانى شدن ، عرصه دنيا را بيش از پيش محدود ساخته و اين امر به ايجاد آگاهى و شناخت از اختلافات و تهديدات ميان فرهنگى منجر مى شود. تحولات اقتصادى معاصر نيز، احساس وفاداريهاى ملى - محلى را از ميان برداشته و جايگاه دولت را تضعيف مى نمايد. از اين رو اختلافات ميان فرهنگى به ميان آمد تا خلاء ايجاد شده در هويت و حس وفادارى را پر نمايد. سرانجام اينكه ، اگر چه غرب در نهايت توانمندى خويش به سر مى برد، اما در بسيارى از نقاط دنيا، چنين به نظر مى رسد كه آرا و نظرات آن در حال انقراض است . براى مثال ، ايدئولوژى هاى سوسياليستى و آراى وحدت ملى جاى خود را به آراى نوانديشى چون (وحدت مجدد دنياى اسلام ، وحدت هندويى و وحدت روسى ) مى دهد. (نظريه ليبرال ) تنها به صورت قشرى و سطحى جهان شمول مى نمايد و آراى انديشمندان غربى در زمينه فردگرايى ، ليبراليسم ، قانون گرايى ، حقوق بشر، حكومت قانون ، دموكراسى ، بازارهاى آزاد و جدايى دين از سياست جاذبه اى براى فرهنگهاى اسلامى ، كنفسيوسى ، ژاپنى ، هندو، بودايى و يا ارتدكس ‍ ندارد.
از اين رو انتظار مى رود، امنيت بين الملل بيش از پيش به هويت فرهنگى متكى باشد تا به حاكميت دولتها يا ملتها. نزاع فرهنگى در دو سطح متجلى مى شود؛ سطح اول : تلاش ‍ براى دسترسى به منابع ، فرا سوى يك رشته از (مرزهاى اشتباه ) ارضى . سطح دوم : رقابتى كلى تر به منظور افزايش قابليتها و گسترش ؛ دامنه نفوذ بر نظام بين الملل ، به ويژه كنترل هنجارها و سازمانهاى بين المللى . اين رقابت فرهنگى به طور عمده بين (غرب ) به عنوان تمدن غالب و ساير تمدنها - البته به ميزان و درجات مختلف - خواهد بود. قريب به اتفاق تمامى تمدنها، روز به روز با اين تفكر كه هنجارهاى تمدن غربى جهان شمول هستند، مخالفت بيشترى مى ورزند؛ براى نمونه ، صاحب نظران و انديشمندان تمدنهاى مختلف ، تلاشهاى غرب را براى اشاعه دموكراسى ليبرال و بسط حقوق بشر، خيرخواهانه نديده و آنها را در راستاى پيشبرد امپرياليسم جديد مى دانستند.
هر گاه سخن از برخورد تمدنها به ميان مى آيد، تمدن اسلامى به طور چشمگيرى در كانون توجهات قرار مى گيرد. مسايلى كه در دهه 1980 گريبان گير دولت ريگان ، رئيس جمهور وقت آمريكا، در رابطه با ايران ، ليبى ، سوريه و لبنان شد، نوعى جبهه عربى - اسلامى خلق كرد كه به شدت با آمريكا و ارزشهاى رايج آن تعارض داشت . با پايان جنگ سرد، غرب از وجود اين جبهه مستقل اسلامى و تهديدات آن آگاهى بيشتر و روشن ترى يافت كه ساموئل هانتينگتن و برنارد لوئيس (Lewis Bernard) به تفضيل آن را بيان كرده اند.
اسلام چه در قالب حكومتهاى مستقل اسلامى و چه در شكل جمعيتهاى اسلامى پراكنده در سراسر دنيا، تهديدى جدى به حساب مى آيد. در اوايل دهه 1990 براى اشاره به اسلام از استعاره (هلال بحران زا) (crisis of Crescent) استفاده مى كردند، چرا كه اسلام با تمدنهاى همسايه خود در شبه جزيره بالكان ، آفريقا، خاورميانه ، آسياى مركزى ، هند، آسياى جنوب شرقى و فيليپين وارد جنگ و منازعه شده بود. از اين گذشته ، اسلام درگير پيكارهاى فرهنگى - ايدئولوژيكى با غرب شده و افكار و عقايد پديدار شده كه از آن به نام (تجدد) ياد مى شود هيچ گونه قرابتى ندارد. هم مسلمانان و هم غربيها، نبردهاى تاريخى خويش را از ياد نبرده ، بلكه در برجسته نمايى آن تلاش بسيار كرده اند.
نكات اصلى  
فرهنگ ، معرف چگونگى زندگى اجتماعى و هويت فردى است . فرهنگ مبين رسوم و سنن و سبكهايى است كه الهام بخش حيات اجتماعى ، هنرى و سياسى جوامع مى باشد.
تمدن ، كلى ترين مبناى نمايانگر هويت است كه ممكن است فرا مرزى و فرا ملى باشد.
در نظام بين المللى از ديرباز، برخى فرهنگها، ساير فرهنگها را بيگانه و غيرخودى لقب داده اند.
تمدن غربى در دوران معاصر به نوعى گوى سبقت را از ساير تمدنها ربوده است و اين امر باعث شده است كه هر تمدن يا فرهنگى كه با آن رويارويى كند از سوى تمدن غربى به عقب ماندگى يا تهديدگرى متهم گردد.
با پايان جنگ سرد، اين تفكر در غرب رواج يافته كه (برخورد تمدنها) جايگزين كشمكشهاى ايدئولوژيكى خواهد شد كه در دوران جنگ سرد مشهور بود. مبارزان اصلى اين آوردگاه فرهنگى ، اسلام و غرب مى باشند.
بيگانه اى به نام اسلام 
تقابل ميان اسلام و غرب ريشه در تاريخ دارد؛ بطورى كه تفكرات و احساسات حاكى از بدگمانى و ترس اين دو تمدن نسبت به يكديگر، در ميان جوامع تشكيل دهنده آنان سينه به سينه منتقل شده است .
اسلام از همان بدو تولد يعنى پس از قرن هفتم ميلادى چالشى سخت براى دولتهاى مسيحى محسوب شده است . تمدن اسلامى خود را بالاتر و برتر از تمدن مسيحى مى يافت و در واقع چنين نيز بود، زيرا در آن دوران انتقال انديشه و فناورى از جانب شرق به غرب بود. در قرن هشتم ميلادى اعراب و موها (اعراب مغربى ) به فتوحات گسترده اى در اسپانيا و حتى فرانسه نايل آمدند. اين فتوحات ، آتش جنگهايى را شعله ور ساخت كه قرنها به طول انجاميد و اسپانيا، كشورهاى حوزه درياى مديترانه و سرزمين مقدس (يا فلسطين ) را در بر گرفت . متعاقب اين جنگها، اسلام به تدريج از دروازه هاى اروپا به عقب رانده شد و جامعه پيچيده و نظام يافته اى كه به دست مسلمانان در اسپانيا بنا نهاده شده بود و از هم گسست و از ميان رفت .
با گذشت زمان ، نيروى اسلامى جديدى به نام امپراطورى عثمانى گريبان گير دول مسيحى اروپا شد. سقوط قسطنطنيه ، پايتخت امپراطورى روم شرقى در سال 1452 كه در واقع پايتخت تاريخى مسيحيت نيز بود، لرزه بر پيكر اين دول انداخت . تسلط امپراطورى عثمانى بر خاورميانه و كشورهاى حوزه شرقى درياى مديترانه ، اروپاييان را مرعوب و در عين حال گيج و مبهوت ساخته بود. قشون اين امپراطورى گسترده تا اواسط قرن هفدهم ميلادى در اروپا تركتازى مى كردند، اما پس از آن و به تدريج بنيه آنان تحليل رفت و به اين ترتيب از ميزان تهديداتى كه از سوى عثمانيها متوجه اروپاى مركزى بود، كاسته شد.
مطالب فوق تصويرى بود از رابطه اسلام و غرب كه در آن اسلام همواره نيرويى غالب بود. اما در دوران معاصر وضع به گونه اى ديگر است .از دوران انقلاب صنعتى در اروپا تا كنون موازنه قوا به نحو چشمگيرى به سود غريبان بوده است . انقلاب صنعتى و شكوفايى علم و دانش و رهايى از بند خرافات كليسايى ، اروپاييان و غرب را در قرن هيجدهم به سوى برترين قدرت صنعتى - نظامى سوق داد؛ جايگاه و منزلتى كه غريبان از آن غايت بهره بردارى را به عمل آوردند و اغلب ملل اسلامى را تحت يوغ استعمارى خويش بردند و خاك امت اسلامى را ضميمه امپراطوريهاى رو به گسترش خود نمودند. يورش ناپلئون به مصر (اسكندريه ) در سال 1798 نويد دهنده مشكلات بعدى دنياى اسلام بود. ضربه هاى سياسى و غيرسياسى غرب بر پيكره تمدن اسلامى - عربى و چگونگى دفع اين ضربات تا حد ممكن ، همواره از دل نگرانى هاى عمده متفكرين و انديشمندان اسلامى بوده است . از سوى ديگر، غربيها نيز در پى دستيابى به راهكارهايى بودند كه تا حد ممكن پنجه هاى استعمارى خود را در پيكره ملل اسلامى فرو برند.
ادوارد سعيد (Said Edward) انديشمند اسلامى ، در دو اثر ارزشمند خود به نامهاى (فرهنگ و امپرياليسم ) ( (Imperialesm and Culture) و (خاورشناسى ) (Orientalism) به گونه اى دقيق و مستند، به تشريح تبعات فرهنگى استيلاى غرب بر ملل اسلامى مى پردازد. سعيد چنين استدلال مى كند كه در فرهنگ غرب نوعى نگرش كليشه اى نسبت به ملل عربى و اسلامى ايجاد شده كه وى آن را (اورينتاليسم ) مى نامد. اين نوع نگرش كلى به شرق ريشه در اسطوره ، سوء برداشت و ناگفته هاى تاريخ شرق دارد. به تصور غربيان ، شرقى ها از نظر فرهنگى ، تاريخى و حتى اجتماعى با غرب بيگانه اند. در نتيجه ، از ديدگاه ملل مغرب زمين ، شرقيان نماد وحشى گرى ، استبداد و خودكامگى ، تقلب و رياكارى و شهوت رانى هستند. سعيد عقيده دارد كه اين گونه كليشه اى نگريستن به شرق و شرق نشينان ، ناشى از كوششهاى دول استعمارگر غربى براى تداوم بهره كشى از ملل ستم زده شرق است . به زعم وى ، شرق ، (شرقى ) شد نه به دليل آنكه واقعا (شرقى ) بود، بلكه به اين دليل كه براى ماندن زير يوغ استعمار مى بايست (شرقى ) مى شد. ادوارد سعيد همچنين مى نويسد كه (اورينتاليسم ) براى ابد در ضمير ملل غربى لانه كرده است . با وجود آنكه غربيان مدعى اند كه مباحث علمى - نظرى شان تا حد ممكن (عينى ) است نه (ذهنى )، اما هر گاه در مورد شرق به بحث و تبادل نظر پرداخته اند مى توان در مباحث شان تعصب ، كلى نگرى و برداشتهاى نادرست از فرهنگ شرق را به صراحت نظاره گر بود. متاسفانه تاريخ تحولات معاصر و گسترش سريع رسانه هاى عمومى جهان به اين گونه برداشتهاى نادرست فرهنگى دامن زده و آنها را تقويت نموده است . ادوارد سعيد همچنين مى افزايد:
(بر هيچكس پوشيده نيست كه ارايه تصويرى واقعى و شفاف از خاورميانه دشوار است . چرا؟ به اين دليل كه اين خطه از ديرباز به دليل سرشار بودن از منابع نفتى ، جولانگاه دول قدرتمند استعمارى بوده است . ارايه چهره اى آزاديخواه و دموكراسى طلب از صهيونيسم از يك سو و ارايه چهره اى كريه ، مستبد و خشونت طلب و تروريست از اعراب از سوى ديگر (كه البته تمايزى است بسيار كودكانه و ساده انديشانه ) مزيد بر علت است .)
(27:1995 Said)
تاريخ گسترش اسلام 
610- حضرت محمد صلى الله عليه و آله از طرف خداوند براى هدايت خلق مبعوث مى شود. قرآن مجموعه آيات و اصول جاويدى است كه به محمد صلى الله عليه و آله وحى مى شود، قرآن مبين و روشنگر است .
622- هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه مبدا تاريخ اسلام مى شود و دوره اسلامى آغاز مى گردد.
630- حضرت محمد صلى الله عليه و آله شهر مكه را فتح مى كند.
632- سال وفات حضرت محمد صلى الله عليه و آله و جانشينى ابوبكر، خليفه اول ، به جاى ايشان .
632 تا دهه 650 - توسعه و گسترش اسلام به سرزمينهاى عراق ، سوريه (شام )، مصر و ايران .
656- عثمان ، خليفه سوم ، به قتل مى رسد و حضرت على عليه السلام داماد و پسرعموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، از طرف مردم به جانشينى او برگزيده مى شود. ولايت شام به سركردگى معاويه ، حاكم آن ولايت بر مى آشوبد. در سال 661 ميلادى ، سپاه حضرت على عليه السلام در جنگ صفين متحمل شكست گرديده و على عليه السلام بعدا به شهادت مى رسد.سلسله بنى اميه در دمشق بنيان نهاده مى شود و مسلمانان به دو فرقه اصلى شيعه و سنى تقسيم مى شوند.
709 تا 711 - دامنه فتوحات اسلام به اسپانيا و شمال هند (سند) كشيده مى شود.
750- سلسله بنى اميه به دست سلسله بنى عباس كه مركز خلافت آن در شهر بغداد است منقرض مى شود.
1096- جنگجويان صليبى وارد فلسطين كنونى شده و جنگهاى طولانى را براى تصرف آن آغاز مى كنند.
1187- صلاح الدين ايوبى جنگجويان صليبى را مغلوب ساخته و بيت المقدس را از اشغال آنان خارج مى كند.
1250- با گردهمايى قواى مملوك (Mamluk- سربازان برده ترك ) در مصر، جنگجويان صليبى شكست نهايى را متحمل مى شوند.
1258- با آغاز يورش وحشيانه مغولها، بغداد به يغما مى رود و تمدن عربى از پاى بست ويران مى گردد. در سال 1260 قواى مملوك در نبرد عظيم عين جالوت بر مغولها غلبه يافته و بر لوانت (Laevant) خاور نزديك ، حكمرانى مى كنند.
1453- لشگريان امپراطورى عثمانى ، قسطنطنيه را به تصرف خود در مى آورند. امپراطورى روم شرقى به چند كشور مسيحى تقسيم مى شود.
1517- عثمانيها، بر قواى مملوك ظفر مى يابند و مصر و شام را نيز ضميمه قلمرو خويش ‍ مى كنند.
1526- سلسله مغول در هندوستان ظاهر مى شود.
1529- عثمانيها به اروپاى مركزى حمله ور مى شوند، اما از تصرف شهر وين عاجز مى مانند.
1639- نيروهاى عثمانى ، سرزمين عراق را در زمان سلسله صفوى به تصرف خويش در مى آورند.
1683- عثمانيها ديگربار از تصرف شهر وين باز مى مانند. عثمانيها به اوج توانمندى و توسعه طلبى رسيده بودند، اما به تدريج امپراطورى اتريش ، فتوحات امپراطورى عثمانى در اروپا را از آن خود مى سازد.
واكنش تمدن اسلامى نسبت به غرب 
هجوم همه جانبه اروپاييان به خاورميانه در قرن نوزدهم ، موجب پيدايش واكنشهاى متعددى در اين منطقه گشت كه به طور عمده در قالب اصلاح طلبى ، احياء طلبى و ملى گرايى اسلامى بود. سيد جمال الدين اسدآبادى ، معروف به افغانى ، از برجسته ترين كسانى بود كه مى كوشيد با بهره جويى از راهكارها و فناوريهاى نوين ، اسلام راستين را احيا كند. سيد جمال الدين اسدآبادى معتقد بود كه امت اسلامى از راه اسلام راستين به درآمده و به بيراهه رفته ، بيراهه اى كه ارمغان آور تفرقه و فساد و نابودى بوده است . وحدت و انسجام تمامى ملل اسلامى (امت اسلامى ) با هدايت رهبرى واحد و نيرومند مى ديد.
البته تا اواخر قرن نوزدهم ، خليفه عثمانى رهبرى يك اتحاديه اسلامى چند نژادى ، اما نه چندان منسجم را كه به واسطه وجود ايدئولوژى اسلامى منطقه اى شكل گرفته بود، بر عهده داشت . با افول قدرت اين امپراطورى و دامنه پيشرويهاى اروپاييان استعمارگر، امپراطورى عثمانى ، تجزيه شد، اين بار دولت عثمانى مصمم شد عظمت از دست رفته خود را به دست آورد؛ البته نه از طريق حركتهاى ملى گرايانه و ايجاد يك موطن مستقل و پيشرفته عثمانى . جنگ جهانى اول تير خلاصى بود به امپراطورى مختصر عثمانى . و پس ‍ از آن ، به گفته راجر اون (Owen Roger)، مردم خاورميانه چاره اى نداشتند جز اينكه در مسيرى نوين و پر از حوادث ناشناخته گام بردارند، مسيرى كه به تشكيل جامعه جهانى اسلام ختم نمى شد، بلكه از آن پس هويتها بر مبناى ديگرى استوار مى گشت كه مصداق آن رشد روندهاى ملى گرايانه در ميان تركها، ايرانيان و اعراب بود. هنگاميكه مصطفى كمال (آتاتورك ) قدرت سياسى را در تركيه قبضه كرد در بسط و رواج عقايد و آراى لاييك و ملى گرايانه كوشيد و فضاى رعب و استبداد را بر آنجا حاكم ساخت . آتاتورك معتقد بود كه اسلام عامل عقب ماندگى است و لازمه پيشرفت تقليد از فرهنگ و نحوه مملكت دارى غربى است . در سال 1924 منصبى به نام خليفه عثمانى ديگر وجود نداشت و قوانين ، الفبا(كه تا آن زمان عربى بود) و حتى لباس پوشيدن مردم غربى گونه شد. در ايران نيز حوادث مشابهى در جريان بود. در سال 1921 وقتى كه رضا پهلوى بر مسند قدرت تكيه زد، در صدد پيروى از همتاى ترك خود برآمد كه از اقدامات بارز او در راستاى تجدد و غربى شدن ، (كشف حجاب ) بود.
وجود نخبگان و روشنفكران غربزده اى كه مصمم بودند تحولاتى بنيادين در جامعه اسلامى - سنتى ايجاد كنند، در جهان عرب نيز رخ مى نمود. با شكست امپراطورى عثمانى در جنگ جهانى اول بخش عمده اى از قلمرو آن در تسلط انگلستان و فرانسه قرار گرفت . اين دو قدرت استعمارى براى تحقق هر چه بهتر آمال استثمارى خود، مرزبندى در اين منطقه ايجاد كردند كه حاصل آن پيدايش كشورهاى سوريه ، لبنان ، عراق ، فلسطين و اردن هاشمى بود. از تبعات عمده اين كشورسازى تحميلى ، ظهور حركتها و مخالفتهاى ملى گرايانه بود.
ملى گرايى عربى به صورت نيروى ايدئولوژيكى غالب خاورميانه درآمد. روندهاى ملى گرايانه كه بر پايه احياى سنن و سبكهاى فرهنگى و ادبى در قرن نوزدهم بود، در قرن بيستم افراطى شد و در نهايت براى نيل به اهداف خويش به ايجاد تركيبى از فرهنگ غربى (وجود زبان ، ادبيات ، تاريخ ، و همچنين دين مشترك ) با مدرنيسم در قالب كشورهايى لاييك - سوسياليست متوسل شد. جمال عبدالناصر، افسر ميان رتبه ارتش كه اصالتا به طبقه خرده بورژوا تعلق داشت ، طلايه دار حركت ملى گرايانه اعراب شد.دولت ناصر در مصر و كادر رهبرى دوشاخه حزب بعث در سوريه و عراق تلاشهايى را در راستاى بسط جنبشها و اقدامات ملى گرايانه و سوسياليستى و همچنين مدرنيزه كردن كشورهاى خود شروع كردند. اين رژيمها تمامى عزم خود را جزم مدرنيزه كردن و مقابله با عمده ترين چالش استراتژيك فرهنگى در برابر اعراب يعنى تشكيل و توسعه دولت صهيونيسم در ميان دنياى عرب كردند. دول عربى به اسراييل به ديده كشورى مى نگريستند كه امپرياليسم غرب از آن به عنوان پايگاهى حياتى در منطقه براى اعمال كنترل بر اعراب سود مى جست . فكر تشكيل موطن مشترك عربى به عنوان يك ايدئولوژى و الگويى از مدرنيته به شكست انجاميد. جهان عرب همواره با تناقصى سخت دست به گريبان بوده است ، زيرا از يك سو خواهان گسترش نوعى آرمان و ايدئولوژى منطقه اى مشترك بوده اما از ديگر سو قدرت و اختيارات سياسى آن در قالب يك موطن عربى منسجم و مشترك متمركز نشده ، بلكه در قالبهاى پراكنده و متعددى به نام كشورهاى مستقل عربى درآمده است . از اين رو، جنگها و درگيريهاى ميان دول عرب به صورت عارضه اى شايع در منطقه خاورميانه درآمد. در سوريه و عراق حاكميت به دست اقليتها افتاد كه از آن به عنوان اهرمى براى سركوب اكثريت سود جستند. از سوى ديگر، ضعف و رخوتى بنيادين در ملى گرايى عربى مشهود بود آن عجز اعراب و رژيم صهيونيستى بود. جنگ شش روزه اعراب و رژيم صهيونيستى در ژوئن 1967 شيرازه ملى گرايى اعراب را از هم پاشيد؛ بيت المقدس به تصرف صهيونيست ها در آمد. اين جنگ نقطه عطفى بود؛ گر چه اعراب خود را از فرهنگى مشترك مى دانستند، اما نيروى تازه نفسى به نام (اسلام احيا طلب ) در منطقه در حال شكل گيرى بود.
نكات اصلى  
تعارض تمدن اسلامى با تمدن مسيحى - غربى تاريخى است . اسلام مدتها نيروى عظيمى محسوب مى شد،اما از قرن هيجدهم به بعد تحت تاثير غرب قرار گرفته است . غرب به سوى سرزمينهاى اسلامى يورش آورده ، آنها را به تصرف خود در آورد و همچنين به ارائه چهره اى عقب مانده از فرهنگ اسلامى شرقى پرداخت . از قرن نوزدهم به بعد، مبارزه با استعمار غرب از دغدغه هاى اصلى تمدن اسلامى بوده است . براى رويارويى هر چه بهتر با چالش غرب ، كشورهاى متعددى در خاورميانه سر بر آوردند كه سعى در برقرارى نوعى نظام سوسياليستى لائيك داشتند. اما اين كشورهاى سوسياليست - لائيك دو نقطه ضعف اساسى داشتند: توان اقتصادى پايين و توان نظامى ضعيف .
ظهور پديده اى به نام اسلام مبارز 
رشد روند احيا طلبى اسلامى پس از جنگ شش روزه اعراب و رژيم صهيونيستى تاثيرات شگرفى بر تمدن اسلامى بر جاى نهاد. ملتهاى مسلمان خود را از همه سو آماج حملات غرب مى ديدند، تهاجم نظامى از سوى رژيم صهيونيستى و تهاجم فرهنگى از سوى فرهنگ غرب ، از موسيقى پاپ گرفته تا تفكرات و انديشه هاى نوانديشان اسلامى . البته عامل ديگرى به روند احيا طلبى دامن زد تعلقات اجتماعى بود كه دامن گير ملل اسلامى شده بود در اين زمينه سهيل هاشمى (Hashemi Sohail) اظهار مى دارد :
(تركيبى از عوامل پيچيده ، آغازگر روند احيا و اصلاح طلبى اسلامى بود؛ برخى از اين عوامل مختص جوامع اسلامى و برخى ديگر ميان جوامع رها شده از بند استعمار مشترك بود. ساده انديشى است ،اگر تصور كنيم كه چالش جديد اسلام براى غرب صرفا ريشه در نفرت و انزجار مسلمانان از قدرت و ثروت مغرب زمينيان دارد.با اين طرز تفكر به هيچ وجه قادر نخواهيم بود به قدرت واقعى اسلام پى ببريم .اصلاح طلبى اسلامى بر پايه عوامل بسيار بنيادينى استوار است ، عواملى چون پيدايش و شيوع اين تفكر كه تاريخ اسلام به شدت به بيراهه رفته است و اين برداشت كه واقعيتهاى موجود در جوامع اسلامى قرنهاست كه مبتنى بر اصول اخلاقى حقيقى اسلام نبوده است . از سوى ديگر اين حقيقت مشهود است كه در دوران معاصر، كشورهاى اسلامى در زمره خودكامه ترين و مستبدترين ملل جهانند كه خود، نوعى هدف و انگيزه قدرتمند درونى براى تمسك به اسلام و تبديل آن به يك نيروى عظيم انقلابى به وجود آورده است همچنين وجود نابرابريهاى گسترده اقتصادى ميان جوامع مسلمان - به طورى كه برخى از آنها بسيار مرفه و ثروتمند و برخى ديگر بسيار فقير - نيز عاملى درونى شده است در جهت لبيك گفتن به نداى اسلام راستين مبنى بر ضرورت اجراى عدالت اجتماعى ... نكات فوق الذكر كه گوشه اى از حقايق است ، نشانگر آن مى باشد كه در خود جوامع اسلامى ، زمينه ورود آرمانها و ايدئولوژى هاى اسلامى به عرصه سياست وجود دارد.)
(17:1996 Hashemi Sohail)
تعدادى چند از كشورهاى اسلامى ، به خصوص كشورهاى عرب محافظه كار حوزه خليج فارس ، دست به اقدامات تبليغى (دعوت به اسلام ) زدند، اما روند احيا طلبى اسلامى چنان نيرومند بود كه از كنترل رژيمهاى خاورميانه خارج شده بود. وجود نوعى خوى مبارزجويانه در روندهاى احيا طلبى اسلامى در دهه هاى 1960 و 1970 و پس از آن مشهود شد كه دو فرقه اصلى شيعه و سنى ، تغييراتى در عقايد و آيينهاى خود اعمال كردند و بدين وسيله توسل به زور و خشونت را نيز مجاز اعلام كردند. زيرا تا پيش از پيدايش اين ابداعات و تغييرات ، به لحاظ تاريخى ، شورش و خشونت در هر دو فرقه ناپسند و مشكل ساز بود، ماحصل اين تغييرات مذهبى ، پيدايش مجموعه اى از ارزشهاى مبارزطلبانه اسلامى بود كه تمام دنياى اسلام را يك صدا و همنوا ساخت . از رهبران برجسته اين تحولات آينده نگر و ايدئولوژيك ، سيد قطب در مصر، ابوالعلاء مردودى در پاكستان و روح الله خمينى (ره ) در ايران بودند.
هدف غايى احياء اسلام تبيين اسلام سلفى يا اسلام راستين بود. پيروان احيا طلب مذهب تسنن ، آثار تاريخى احمد بن حنبل (851) و ابن تيميه (1328) را ملاك قرار داده بودند. پيدايش دكترين (حنبليت نوين ) در مذهب تسنن در حكم رجوع به متون و آثار اوليه و بنيادين اسلامى (كه پيدايش واژه بنيادگرايان نيز ريشه در اين دكترين دارد و اجراى قاطعانه و بدون شرط شريعت (قانون اسلامى ) و تشكيل كشور مسلمان نشين بود؛ نوحنبلى ها معتقد بودند كه دين از سياست جدا نيست . وجود برخى عوامل ديگر نيز سبب شد كه نوحنبلى ها دست به خشونت زنند، عواملى چون سرخوردگى از سست عنصرى روحانيان رسمى سنى ؛ فاصله گرفتن دول اسلامى از اصول راستين اسلام و در نتيجه تلاش براى حذف اين كج رويها؛ اشارات مكرر اسلام به نبرد در راه خدا و كسب رضاى او و جهاد و شهادت .
اخوان المسلمين - سازمانى كه در سال 1928 توسط حسن البنا در مصر پايه گذارى شد و بعدها با الهام از اين اقدام ، سازمانهاى مشابهى در سوريه ، فلسطين ، اردن و آفريقاى شمالى ايجاد گشت - آغازگر حركتهاى احياءطلبانه گرديد. اخوان المسلمين ، هم سازمانهايى سياسى بودند و هم بنيادهاى خيريه اجتماعى كه اغلب وقت و منابع خود را صرف حمايت از اقشار كم درآمد مسلمان مى كردند، اما گاهگاهى نيز اعضاى آنها به سياست و حتى خشونت رو مى آورند تا به زعم خويش خدمتى در راه اسلام راستين انجام داده باشند.
در مصر اخوان المسلمين ، دست به درگيريهاى مسلحانه عليه دولت سوسياليست و سكولار وقت به رهبرى جمال عبدالناصر زد و به همين خاطر مجبور شد از دهه 1950 به روى آورد. سيدقطب ، از علماى برجسته مصر كه در سال 1966 به دست رژيم جمال عبدالناصر كشته شد، اسوه تندروى سنى گرديد. كه دارالاسلام در دورانى بسر مى برد كه اگرچه به ظاهر با جاهليت دوران پيش از اسلام در شبه جزيره متفاوت است ، اما در باطن همانند آن مى باشد. سيدقطب ، مشروعيت دولت يا ملت را نمى پذيرفت ، اما در هر صورت پا به عرصه سياست مصر نهاد. وى رژيم جمال عبدالناصر را رژيمى خائن مى خواند و عقيده داشت كه هر مسلمانى موظف است كه عليه اين مفسده و مظاهر آن جهاد كند.
در دهه هاى 1960 و 1970 مكتب تشيع و تفكر سنى مبارز در دو مسير مجزا گام بر مى داشتند كه از بسيارى لحاظ تفاوت ماهوى چشمگيرى با يكديگر نداشتند و در واقع هر دو هدف واحدى را تعقيب مى كردند. شخصيت برجسته اى كه پرچمدار حركتهاى اصلاح طلبانه شيعى بود و در اين راه تلاشهاى بسيار كرد، (آيت الله العظمى روح الله خمينى ) بود. وى فرياد اعتراض سر مى داد كه آيين رايج در مكتب تشيع به نام سكوت يا تقيه ، خلاف اسلام راستين است و مسلمانان بايد تا تشكيل كشور مستقل اسلامى لحظه اى فروگذار نكنند. او در اثر ارزشمند خود با عنوان (حكومت اسلامى ) خواستار تشكيل كشورى بود كه رهبران و گردانندگان آن روحانيون باشند و افزون بر آن ، رهبرى سياسى و مذهبى ، هر دو بر نهاد و مرجعى واحد به نام (ولايت فقيه ) باشد. ولى فقيه در اداره امور كشور، مافوق همه بود حرف نهايى را مى زد. از اهداف اصلى انقلاب اسلامى ايران ، تحكيم جايگاه ولايت فقيه در جامعه بود، هدفى كه احقاق آن مستلزم چندين سال تلاش و حذف برخى روحانيون منتقد به ولايت فقيه بود كه همپاى روحانيون و غير روحانيون معتقد به آن اصل ، در سرنگونى رژيم شاه نقش داشتند.
انقلاب اسلامى ايران (1979 - 1978) به حركتهاى احياطلبانه اسلامى در خاورميانه حياتى تازه بخشيد. گرچه از لحاظ فقهى ، بنيادگرايان سنى ، انقلاب اسلامى ايران را حايز ارزشهاى درخورى نمى دانستند، اما حتى اينان نيز عقيده داشتند كه تمامى مسلمين جهان بايد از اين انقلاب درس بگيرند؛ چرا كه انقلاب ايران ، انقلاب مشت و درفش بود، انقلابى بود كه در آن جنبش اسلامى مردمى ، شيشه عمر يك رژيم ضد مذهبى قدرتمند را شكست ؛ ناممكن ، ممكن شده بود و در جريان اين انقلاب ، شعار جهاد و شهادت عينيت يافته بود. لازم به ذكر است كه گرچه امكان رخداد يك انقلاب اسلامى عظيم ، همانند آنچه در ايران گذشت ، در جهان عرب بعيد بود، اما در اين كشورها نيز اسلام از حالت رخوت به درآمده ، به نيروى سياسى - فرهنگى بنيادينى تبديل شده بود.

next page

fehrest page