162)) شيعه حقيقى از نظر حضرت زهرا(س )
مردى به همسرش گفت : به حضور حضرت زهرا(س ) برو و از
قول من به آنحضرت بگو: ((من از شيعيان شما هستم ، آيا شما
قبول داريد كه من از شيعيان شما هستم ؟!))
همسر امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه ) مى گفت : حدود يك ماه و نيم
قبل از عمل جراحى امام خمينى (ره ) كه منجر به رحلت آن بزرگمرد در 14 خرداد
سال 1368 شمسى گرديد، امام خمينى (ره ) به من فرمود: خواب خوشى ديده ام و براى
تو نقل مى كنم ، ولى تا زنده ام راضى نيستم كه آن را براى احدى
نقل كنى ، در خواب ديدم كه فوت كرده ام و از دنيا رفته ام ، حضرت على (ع ) تشريف
آوردند و مرا غسل دادند و كفن كردند و بر جنازه ام نماز خواندند، سپس پيكرم را در ميان قبر
نهادند و آنگاه فرمود: ((اكنون راحت هستى ؟))
امام خمينى (قدّس سرّه ) در آن هنگام كه به نجف اشرف تبعيد بود و در حدود پانزده
سال در آنجا بودند، از گروههاى مختلف ، رنجهاى فراوان ديدند (گاهى از قاسطين
(طاغوتها) و گاهى از ناكثين (ليبرالهاى وابسته ) و گاهى از مارقين كه همچون خوارج
زمان حضرت على (ع ) در لباس مذهب ، آن بزرگوار را رنج مى دادند و سد راه گسترش
نهضت او مى شدند).
روزى جمعى از اصحاب آيت اللّه العظمى بروجردى (قدّس سرّه ) در محضر ايشان ، سخن
از بعضى از خدمات آن مرحوم به ميان آوردند و در اين باره گفتگو مى كردند.
يكى از اصحاب آيت اللّه العظمى بروجردى نقل كرد: روزى در
منزل آقاى بروجردى مجلس روضه حضرت زهرا(س ) برقرار بود، حجة الاسلام احمد
طباطبائى پسر ايشان نزد من نشسته بود، بعد از روضه خوانى ، آقاى بروجردى به من
فرمود: ((چرا احمد را ادب نكرديد؟ داشت تبسم مى كرد (لبخند مى زد) آيا در روضه
فاطمه زهرا(س ) نبايد حفظ كرد؟)).
شخصى در بستر مرگ بود، دستور داد همه بستگان و دوستانش كنار بسترش بيايند تا
او از همه آنها حلاليت بطلبد، اين كار انجام شد، و در آخر گفت : شتر سوارى مرا نيز
بياورند تا از او حلاليت بطلبم ، شترش را آوردند، او دست بر گردن و صورت شتر
كشيد و گفت : من مدتها بر تو سوار مى شدم ، تو براى من زحمت فراوان كشيدى ، اگر در
اين مدت از من آزار و زحمتى ديدى و در علوفه تو كوتاهى كردم ، مرا ببخش و
حلال كن . شتر گفت : هر چه آزار و بدى به من كردى همه را بخشيدم ، مگر اين گناه را كه
گاهى افسار مرا به پالان الاغى مى بستى و خودت سوار بر الاغ مى شدى و مرا به
دنبال الاغ مى بردى ، و مردم نگاه مى كردند و مى ديدند كه جلودار من الاغى شده است ، من
هرگز اين گناه تو را نمى بخشيدم ، تو چرا هتك احترام من نمودى و الاغى را بر من مقدم
داشتى ، مگر نمى دانستى كه مقدم داشتن نادان و ابله بر بزرگ و دانا، جنايتى
نابخشودنى است !
يكى از مهره هاى رژيم شاهنشاهى ، شخصى بنام ((هدايت اسلامى نيا)) بود، او مدتى رئيس
اطاق اصناف تهران بود، از كارهاى او اين بود كه رابطه اى بين بازاريان و رژيم ، و
همچنين روحانيون و رژيم برقرار كند...در اين مسير ثروتهاى كلانى
تحصيل كرد، او منزلى با محوطه پنج هزار مترى در خيابان پيراسته
مقابل باغ فردوس داشت كه داراى خانه اى مجلل و زيبا بود، او صاحب يك ويلاى زيبا در
واريان (آن سوى درياچه كرج ) داشت ، و با قايق موتورى مخصوصش به آنجا رفت و آمد
مى كرد و...
در ماجراى جنگ تبوك (كه در سال نهم هجرت واقع شد) مسلمانان طبق فرمان اكيد پيامبر
(ص ) بسيج شدند و براى جلوگيرى از دشمن به سوى سرزمين تبوك (نواحى شام )
حركت كردند، سه نفر از مسلمانان بنام هاى ؛ ((مراره ،
هلال و كعب بن مالك ))، بدون عذر، از رفتن به جبهه سستى نمودند.
هوشمندى حكيم نزد شاه عصر خود رفت ، شاه به او رو كرد و گفت : ((مرا اندكى موعظه كن
)).
سهل شوشترى از بزرگان عرفاء است كه در سن 80 سالگى در
سال 283 ه ق از دنيا رفت .
مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى (ره ) ابتدا كنار مرقد مطهّر آيت اللّه حاج شيخ
عبدالكريم حائرى ( واقع در مسجد بالا سر مرقد مطهّر حضرت معصومه عليها سلام )
تدريس مى كردند، در يكى از روزها هنگام درس آقا متوجه شد كه يكى از شاگردان به
قبر حاج شيخ عبدالكريم ، تكيه داده است ، با تندى به او فرمود: ((آقا به قبر تكيه
نكنيد، اين بزرگان براى اسلام زحمت كشيده اند، به آنها احترام بگذاريد)).
در حالات مرجع بزرگ آيت اللّه العظمى بروجردى آمده : ايشان براى جلوگيرى و
كنترل خشم خود نذر كرد كه اگر بعد از اين عصبانى شود، يك
سال روزه بگيرد، اتفاقا يك مورد پيش آمد كه عصبانى گرديد، لذا تمام
سال را غير از روزهائى كه روزه در آنها حرام بود، روزه گرفت .
آيت اللّه العظمى حاج آقا حسين قمى (قدّس سرّه ) يكى از مراجع تقليد معروف شيعه بود
كه بسال 1366ه ق در نجف اشرف درگذشت و مرقد شريفش در نجف اشرف است .
پيامبر اسلام (ص ) با اصحاب خود به گرد هم نشسته بودند ناگاه بانوئى بنام
((اسما)) دختر يزيد انصارى به حضور آنحضرت آمد و گفت : پدر مادرم بفدايت اى
رسول خدا! من به نمايندگى از زنان به حضور شما براى طرح يك سؤ
ال آمده ام ، سؤالم اين است كه :
مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى نسبت به فرقه ضاله بهائيان ، حساسيت خاصى
داشتند و با اصرار و جديت تمام براى براندازى آنها مى كوشيدند، همين كوششها باعث
شد كه شاه در ظاهر دستور داد تا ((حضيرة القدس )) (مركز بهائيان ) را خراب كنند،
ولى پس از دو سه روزى به آيت اللّه بروجردى خبر دادند كه مركز را خراب نمى كنيم ،
بلكه به كتابخانه تبديل مى نمائيم .(اين جريان مربوط به سالهاى 1334 تا 1336
شمسى است ).
پيروان خلفا به پيروى از خليفه دوّم (عمر بن خطاب ) در اذان از گفتن جمله ((حى على
خيرالعمل )) خوددارى مى كنند و به جاى آن در اذان صبح مى گويند: الصلوة خير من النوم
(نماز بهتر از خواب است ).
عصر خلافت منصور دوانيقى (دوّمين خليفه عباسى ) بود، حسين بن على بن حسن مثلث در روز
هشتم ذيحجه سال 169 هجرى قمرى ، با جمعى از ياران و بستگان برضد طاغوتيان
بنى عباس قيام كرد، و در سرزمين فخ (در حدود يك فرسخى مكّه ) به شهادت رسيدند، از
اين رو، حسين مثلث به ((شهيد فخ )) معروف گرديد.
عبد مناف پدر هاشم جد سوّم پيامبر اسلام (ص ) بود، هاشم و برادرش عبد شمس دو قلو
به دنيا آمدند، يكى از آنها زودتر به دنيا آمد در حالى كه انگشتانش به پيشانى ديگرى
چسبيده بود، آن انگشتان را از پيشانى ديگرى جدا ساختند، خون جارى شد، آنگاه شخصى
اين فال را زد كه بين اين دو برادر، خونريزى خواهد شد.
حضرت امام خمينى (رضوان اللّه عليه ) مى فرمود: آقاى بروجردى (مرجع عظيم الشاءن
جهان اسلام ) روزى به منزل ما تشريف آورده بودند، خدمت ايشان
پرتقال آورديم ، ايشان پرتقال را خوردند و هسته هاى آن را در دست خود نگهداشتند، و
كنار بشقاب نگذاشتند كه مبادا كسى ببيند و بدش بيايد.
يكى از ويژگيهاى آيت اللّه العظمى بروجردى (ره ) مبارزه با هرگونه خرافات ، و
حساسيت شديد در برابر منكرات بود، در اين مورد به دو فراز زير توجه كنيد:
امام على بسيار صدقه مى داد، و به مستمندان كمك مالى مى كرد، شخصى به آنحضرت
عرض كرد كم تصدق الا تمسك : ((چقدر زياد صدقه مى دهى ، آيا چيزى براى خود نگه
نمى دارى ؟))
محروم آيت اللّه العظمى بروجردى پا درد داشت ، به همين جهت يكى دو سفر به آبگرم
محلات رفتند، در يكى از اين سفرها به فقراى آنجا كمك خوبى كردند و دستور فرمود:
چند گوسفند خريده و ذبح كنند و گوشت آنها را بين فقراء تقسيم نمايند.
سرهنگ بديعى رئيس ساواك قم بود، حوزه علميه قم و ساير حوزه ها به علت مخالفت امام
خمينى با دستگاه ، همواره ناآرام بود، و هيچگاه آرامش واقعى به نفع محمّدرضا (شاه
سابق ) وجود نداشت ، ارتشبد سابق حسين فردوست مى گويد:
در قرآن 41 سوره عنكبوت مى خوانيم : (( كسانى كه غير از خدا را اولياء خود
برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود انتخاب كرده ، سست ترين خانه ها
خانه عنكبوت است اگر مى دانستيد)).
اصل مرجعيت آيت اللّه بروجردى (ره ) بود، در اطراف يزد، يك نفر بهائى بدست يك فرد
مسلمانى كشته شد، دادگاه حكم اعدام قاتل را داد، بهائى ها فعاليت بسيار كردند تا اين
حكم اعدام ، در يزد اجرا شود، آن هم در روز نيمه شعبان .
امام حسين (ع ) (براى اتمام حجت ) براى عمر سعد پيام فرستاد كه مى خواهم با تو
ملاقات كنم ، عمرسعد دعوت امام را پذيرفت ، و جلسه اى بين دو لشگر منعقد شد،
عمرسعد با بيست نفر از يارانش ، و حسين (ع ) نيز با بيست نفر از يارانش در آن جلسه
شركت نمودند، امام به ياران خود فرمود: از جلسه بيرون روند جز عباس و على اكبر،
عمرسعد نيز به ياران خود گفت : بيرون رويد فقط پسرم حفص ، و غلامم بماند، آنگاه
گفتگو به اين ترتيب شروع شد:
سال دوّم هجرت بود، جنگ بدر بين مسلمين و مشركان در سرزمين بدر شروع شد،
ابوجهل از سران و دشمنان سرسخت پيامبر (ص ) در ميدان جنگ حضور داشت و با تاخت و
تاز، مشركان را بر ضد مسلمين مى شورانيد، ولى دو كودك (در حدود كمتر از 14
سال ) كه هر دو ((معاذ))نام داشتند(معاذ بن عمرو معاذ بن عفراء) او را كشتند به اين ترتيب
:
آخرين همسر محمّدرضا پهلوى ، فرح بود، پدر فرح يك افسر بود و در درجه سروانى
بر اثر بيمارى سلّ در گذشت ، ما در فرح يعنى فريده ديبا كه اصلا
اهل رشت بود، پس از فوت شوهر، ديگر ازدواج نكرد، و به خانه برادرش مهندس قطبى
رفت و در آنجا كار مى كرد و زندگى خود و تنها فرزندش فرح را تاءمين مى نمود و با
وضع فقيرانه به زندگى ادامه مى داد.
پس از فرار محمّدرضا پهلوى (در 14 ديماه 1357) بختيار در نهم ديماه 57 به عنوان
نخست وزير روى كار آمد و پس از 37 روز حكومت ، سرنگون شد و انقلاب اسلامى در 22
بهمن 1357 پيروز گرديد.
روزى شيخ ابو سعيد (يكى از عارفان وارسته متوفى 440 ه ق ) با جمعى از مريدان از
كوچه اى عبور مى كردند، زنى مقدارى خاكستر از پشت بام مى انداخت ، بعضى از آن بر
لباس شيخ ابوسعيد افتاد، شيخ ناراحت نشد، ولى همراهان عصبانى شدند و خواستند آن
زن را سرزنش كنند.
روزى شخصى نزد ابو سعيدآمد و گفت : ((اى شيخ ! نزد تو آمده ام تا به من از اسرار حق
چيزى بياموزى )).
|