38)) سخاوت شوهر زينب (ع )
عبداللّه بن جعفر برادرزاده على (ع ) و شوهر حضرت زينب (س ) بسيار با سخاوت بود،
روزى وارد نخلستانى شد ديد غلام سياهى در آنجا كار مى كند، هنگام غذا براى غلام غذا
آوردند، در اين هنگام سگى نزد آن غلام كارگر آمد، آن كارگر، يكى از نانها را نزد سگ
گذارد و او خورد، سپس نان ديگر را نزد سگ گذارد و به اين ترتيب آنچه از غذا آورده
بودند همه را جلو سگ نهاد و سگ همه را خورد.
در بنى اسرائيل عابدى بنام ((جريح )) بود كه همواره در صومعه اى
مشغول عبادت بود، روزى مادرش نزد او آمد و او را صدا زد، ولى او
مشغول نماز بود به صداى مادر اعتنا نكرد.
خداوند سليمان (ع ) را بر همه موجودات مسخّر كرده بود، روزى پيرزنى كه بر اثر
وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت
كرد.
يكى از پيامبران ، حضرت يونس (ع ) نام داشت وى در شهر ((نينوى )) (كه در سرزمين
عراق نزديك موصل يا در اطراف كوفه نزديك كربلا واقع شده بود) به پيامبرى رسيد
تا مردم آنجا را كه بيش از صد هزار نفر بودند به سوى خدا و برنامه دينى دعوت كند.
يونس (ع ) به قوم خود گفته بود كه عذاب الهى در روز چهارشنبه نيمه ماه
شوال بعد از طلوع خورشيد نازل مى شود، ولى قوم او را دروغگو خواندند و او ار از خود
راندند و او نيز همراه عابد (مليخا) از شهر بيرون رفت ، ولى
((روبيل )) كه عالمى حكيم از خاندان نبوت بود در ميان قوم باقى مان ، هنگامى كه ماه
شوال فرا رسيد، روبيل بالاى كوه رفت و با صداى بلند به مردم اطلاع داد و فرياد زد:
حضرت يونس (ع ) وقتى كه در درون نهنگ قرار گرفت و در همانجا
دل به خدا بست و توبه كرد، خداوند به نهنگ فرمان داد، تا يونس را به
ساحل دريا ببرد و او را به بيرون دريا بيفكند.
از اميرمؤمنان على (ع ) نقل شده : هنگامى كه حضرت يونس (ع ) در شكم ماهى بزرگ ،
قرار گرفت ، ماهى در درون دريا حركت مى كرد به درياى قلزم رفت و سپس از آنجا به
دريا مصر رفت ، سپس از آنجا به درياى طبرستان (درياى خزر) رفت ، سپس وارد دجله
بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد.
هنگامى كه على (ع ) به سن حدود شش سالگى رسيد، قحطى و كمبود سراسر مكه و
اطراف را فرا گرفت ، ابوطالب پدر على (ع ) كه مرد آبرومندى بود، عيالمند بود و در
مضيقه سختى قرار گرفت ، خويشان ابوطالب تصميم گرفتند، سرپرستى بعضى از
فرزندان او را به عهده بگيرند، رسول اكرم (ص ) نزد عموى ابوطالب آمد و فرمود:
((على (ع ) را به من واگذار تا سرپرستى او را به عهده بگيرم ، و در پرورش او كوشا
باشم ))، ابوطالب پيشنهاد رسول اكرم (ص ) را پذيرفت ، از آن پس على (ع ) به خانه
پيامبر (ص ) راه يافت و تحت نظارت و پرورش مستقيم و مخصوص آنحضرت قرار گرفت
، تا آن هنگام كه پيامبر (ص ) به پيامبرى مبعوث گرديد، نخستين كسى كه به آنحضرت
ايمان آورد، امام على (ع ) بود، كه در آن هنگام ده
سال داشت .
شخصى در ظاهر مسلمان بود، ولى به اصطلاح ، مسلمان شناسنامه اى ، او در امور و احكام
اسلام كاملا بى تفاوت بود، مثلا اصلا با مسجد ميانه نداشت ، مسجد رفتن براى او بسيار
سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مى شد، با
كمال بى اعتنائى عبور مى كرد.
يكى از علماى برجسته و پارسا مرحوم آيت اللّه ، حاج شيخ مرتضى حائرى (قدس سره )
فرزند مؤ سس حوزه علميه حضرت آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود، وى
روز 14 ذيحجّه سال 1334 ه ق در شهر اراك ديده به جهان گشود و در 14 اسفند 1364
اسفند برابر با 23 جمادى الثانى 1406 در سن 72 سالگى از دنيا رفت ، قبر
شريفش در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه (س ) در قسمت بالا كنار قبر پدرش آيت اللّه
العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ، قرار دارد.
سال دهم هجرت بود، پيامبر (ص ) در مراسم حج آن
سال (در ماه ذيحجه ) شركت كرد كه آخرين حج او بود و به عنوان حجّة الوداع شمرده مى
شد، بسيارى از مسلمين در آن شركت داشتند.
در زمان حضرت سليمان (ع ) آنحضرت رهبر و زمامدار مردم بود و مقرّ حكومتش بيت المقدس و
شام بود، و خداوند اختيارات و امكانات بسيار در اختيار او قرار داده بود، تا آنجا كه رعد
و برق و باد و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حيوانات ديگر تحت فرمان او
زبان همه آنها را مى دانست .
بلقيس در كنار تخت خود نامه اى يافت آن برداشت و خواند، دريافت كه آن نامه از طرف
شخص بزرگى براى او فرستاده شده است و مطالب پر ارزشى دارد، بزرگان كشور
خود را به گردهم آورد و با آنها در اين باره مشورت كرد، آنها گفتند: ما نيروى كافى
داريم و مى توانيم بجنگيم و هرگز تسليم نمى شويم .
فرستاده مخصوص سليمان با همراهان به يمن بازگشتند، و عظمت مقام و توان و قدرت
سپاه سليمان را به ملكه سبا گزارش دادند.
در عصر مرجعيّت آيت اللّه العظمى بروجردى (قدس سره ) قرار شد تا در شهر هامبورك
آلمان ، مسجد و مركزى براى نشر تعاليم اسلام ساخته شود. آيت اللّه بروجردى ،
شخصى را به هامبورك براى تهيه زمين براى چنان مركز فرستاد، آن شخص رفت و
زمينى تهيه و خريدارى كرد و به محضر آقاى بروجردى باز گشت ، بعضى به آقاى
بروجردى خبر داده بودند كه زمين خريدارى شده در جاى مطلوب و مرغوب نيست .
مرحوم آيت اللّه سيد جواد سيد بروجردى (برادر علامه بحرالعلوم ) جد سوّم آيت اللّه
العظمى بروجردى بود كه داراى شخصيتى بلند مقام و نافذ در سطح غرب ايران و
بروجرد بود و در رسيدگى به امور محتاجين و مستمندان ، جديت فراوان داشت ، وى
بسال 1242 هق در بروجرد وفات كرد و قبرش در همانجا مزار معروف مؤ منين است .
يكى از اصحاب آيت اللّه العظمى بروجردى مى گفت : در
منزل اندرونى آقاى بروجردى در محضر آن بزرگوار بودم ، در
منزل بيرونى مجلس بود، در آن مجلس ، شخصى با صداى بلند گفت : ((براى سلامتى
امام زمان و آيت اللّه بروجردى صلوات )) در همان
حال ايشان در حياط قدم مى زد، با شتاب و ناراحتى به طرف در بيرونى آمد و با عصا
محكم به در زد، به طورى كه آقايانى كه در بيرون بودند، ترسيدند نكند جريانى
اتفاق افتاده باشد... چندين نفر به طرف در اندرونى رفتند كه ببينند چه خبر است ؟
روزى شاه عربستان سعودى به ايران آمد و هدايائى براى آيت اللّه بروجردى (ره )
فرستاد، آقا در ميان آن هدايا، چند قرآن و مقدارى از پرده كعبه را پذيرفت و بقيه را رد
كرد، در ضمن شاه عربستان تقاضاى ملاقات با آقاى بروجردى كرده بود (و اين تقاضا
توسط سفير عربستان به آقا ابلاغ شد) ولى آقا اين تقاضا را رد كرد، وقتى از علت
اين رد، سؤال شد، فرمود: ((اين شخص (شاه عربستان ) اگر به قم بيايد و به زيارت
مرقد مطهّر حضرت معصومه (ع ) نرود، توهين به آن حضرت خواهد بود و من به هيچ وجه
چنين امرى را تحمل نمى كنم )).
دو نفر عابد (مثلا بنام حامد و حميد) در كوهى دوست صميمى بودند و با هم به عبادت خدا
اشتغال داشتند و به قدرى با هم پيوند دوستى نزديك داشتند كه گوئى يك روح در دو
بدن هستند.
خداوند به حضرت داود (ع ) وحى كرد، نزد دانيال پيغمبر برو و به او بگو ((تو يكبار
مرا گناه كردى (يعنى ترك اولى كردى ) تو را آمرزيدم ، و اگر براى دوّم گناه كردى ،
باز آمرزيدم ، و اگر براى سوّم آمرزيدم ، و اگر براى بار چهارم گناه كنى ، ديگر تو
را نمى آمرزم )).
بكّاره از دودمان هلالى ، بانوى پر صلابت و شجاع از طرفداران امام على (ع ) بود و در
مدينه سكونت داشت ، رنجها و مصائب روزگار او را فرتوت و نابينا نموده بود، اما قلب
بينا و جوان داشت ، روزى معاويه در عصرى كه در اوج قدرت بود وارد مدينه گرديد،
بكاره در يكى از مجالس معاويه شركت نمود، بين معاويه و او چنين گفتگو شد:
|