70)) يادى از شهيد ((ابن الحسين ))
يكى از علماى برجسته قرن چهارم ، فيلسوف و شاعر سترگ ابوالحسن ، ابن الحسين
بلخى است كه بسال 325 هجرى قمرى از دنيا رفت .
يكى از مراجع بزرگ و وارسته و مبارز مرحوم آيت الله العظمى سيد محمدتقى خوانسارى
(اعلى الله مقامه الشريف ) بود، وى بسال 1305 هجرى قمرى در خوانسار متولد شد و
بسال 1371 (7 ذيحجه ) از دنيا رفت ، قبر شريفش در مسجد بالا سر حرم حضرت
معصومه (ع ) در قم ، كنار قبر شريف آيت الله العظمى صدر و آيت الله العظمى شيخ
عبدالكريم حائرى ، قرار دارد.
در شب فوت مرحوم آيت الله العظمى آقاى سيد محمدتقى خوانسارى (كه ذكرى از او در
داستان قبل به ميان آمد) يعنى شب 7 ذيحجه 1371 هجرى قمرى ، آيت الله العظمى
بروجردى (اعلى الله مقامه ) در خواب ديد كه عالم بزرگ سيد مرتضى (برادر سيد
رضى ) از دنيا رفته و جنازه او را به قم آورده اند، با وحشت از خواب پريد و انتظار
حادثه اى غم انگيز داشت ، كه تلفنى به ايشان خبر رسيد كه آيت الله سيد محمدتقى
خوانسارى در همدان ، از دنيا رفته است ، به دستور آيت الله بروجردى ،
استقبال و تشييع جنازه باشكوهى انجام گرفت .
كاروانى حامل كالا از سوى يمن به سوى شام براى معاويه مى رفت ، امام حسين (ع ) در
زمان امامتش ، اموال كاروان را ضبط و به اصطلاح مصادره نمود، سپس براى معاويه چنين
نامه نوشت :
آيت الله العظمى منتظرى (مدظله ) در ضمن مصاحبه اى با خبرگزارى صدا و سيماى
جمهورى اسلامى در مورد استاد شهيد آيت الله مرتضى مطهرى چنين فرمود:
مرحوم آيت الله شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى ، از چهره هاى معروف انقلاب اسلامى
ايران است كه غالبا در تبعيد و زندان شاه مدفون به سر مى برد، و پس از پيروزى
انقلاب ، يار مخلص و پرقدرت و صميمى امام خمينى (مدظله العالى ) به شمار مى آمد و
سرانجام در اسفند ماه سال 1360 شمسى از دنيا رفت ، مرقد شريفش در گوشه مسجد
بالاسر كنار حرم حضرت معصومه (عليهاسلام ) در قم مى باشد.
روزى حضرت على (ع ) چند بار غلام خود را صدا زد، ولى جوابى نشنيد، ناگهان ديد
غلام دم در ايستاده ، به او فرمود: ((چرا جوابم را نمى دهى )).
يكى از شخصيتهاى جمهورى اسلامى ايران مى گفت : پدر و مادر چند شهيد، به نزدم آمدند،
در ضمن گفتگو پدر گفت : ((در جريان حمله مزدوران بعثى به خونين شهر، به منظور
دفاع از كيان اسلام و اطاعت از فرمان امام امت خمينى بت شكن ، فرزند اولم شهيد شد، او را
با دست حود به خاك سپردم .
فضيل بن عياض يكى از جنايتكاران تاريخ بود، كه زندگيش غرق در گناه و انحراف
بود و سپس توبه كرد.
وليد عقبة بن ابى معيط، گر چه در ظاهر به اسلام گرويده بود، ولى از نخست شخص
بى مبالات و منحرف بود، و چون با عثمان ، خويشاوندى داشت ، عثمان در زمان خلافت خود
او را استاندار كوفه نمود.
وليد بن عقبه ، تا آخر عمر، با على (ع ) دشمنى كرد، و به آنحضرت ناسزا مى گفت :
تا آنجا كه او در بستر مرگ ، به امام حسن (ع ) گفت : ((در پيشگاه خدا از آنچه در رابطه
با همه مردم برگردنم هست ، توبه مى كنم ، جز در مورد پدر تو (على ) كه توبه نمى
كنم )).
يكى از رزمندگان داراى چهار برادر بود، مكرر به جبهه نور برضد جبهه ظلمت بعثى
عراق مى رفت تا به شهادت رسيد. در وصيتنامه اش نوشته بود: ((خدايا خدايا وقتى كه
مرا پاك كردى ، به سوى خود ببر - خدايا خدايا ستارگان رفتند، تو خورشيد را
نگهدار يعنى رزمندگان به شهادت رسيدند و چون ستارگان غايب شدند ولى تو
خورشيد را كه وجود امام خمينى است نگهدار)).
شرابخوارى در زمان جاهليت همچون آب خوردن ، رائج بود،
نقل شده يگانه كسى كه از كافران در زمان جاهليت
(قبل از اسلام ) در عربستان شراب را بر خود حرام كرد ((ابن جدعان )) بود.
شخصى از امام موسى بن جعفر (ع ) پرسيد: ((دو فرشته اى كه ماءمور مراقبت و ثبت
اعمال نيك و بد انسان هستند، آيا از نيت و اراده باطنى انسان ، هنگام گناه يا كار نيك ،
اطلاع دارند يا نه ؟!)).
ابن ابى الحديد (از علماى بزرگ اهل تسنن كه
بسال 655 هجرى قمرى از دنيا رفت ) در شاءن حضرت على (ع ) قصيده اى سروده كه
به ((قصيده عينيه )) معروف مى باشد، يكى از اشعار آن قصيده اين است :
متوكل (دهمين خليفه و طاغوت عباسى ) از ستمگران بسيار خونريز و متكبر و ستمگر
تاريخ است ، وى به خصوص با على (ع ) و
آل على (ع ) دشمنى و كينه سختى داشت ، و به ساحت مقدس آنحضرت ناسزا مى گفت ، و از
ناصبى هاى بسيار كثيف بود.
پس از جنگ حنين (كه در سال هشتم هجرت واقع شد) مسلمانان به فرمان پيامبر (ص )
براى سركوبى شورشيان طائف ، به سوى آنها رفتند، سرانجام آنها
داخل قلعه محكم طائف شدند، و بيش از ده روز در درون قلعه بودند.
مالك بن دينار (يكى از وارستگان معروف تاريخ اسلام ) مى گويد: يكى از همسايه هاى
ما در بستر مرگ افتاد، به بالينش رفتم ، او را در
حال احتضار ديدم ، احوال پرسيدم و خود را معرفى كردم ، پس از لحظه اى گفت : (اى مالك
! دو كوه از آتش در جلو من قرار گرفته كه بالا رفتن از آن و عبور از اين مانع ، بسيار
سخت است !)).
در جنگ جمل كه در سرزمين بصره ، بين سپاه على (ع ) و سپاه عايشه
بسال 36 هجرى درگرفت ، اميرمؤمنان على (ع ) براثر شدت حمله هاى پى در پى ،
چندين بار، شمشيرش خم گرديد، و هر بار بر مى گشت و شمشسير را راست مى نمود و
سپس حمله مى كرد، اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به آنحضرت عرض كردند: ((جنگ را
به ما واگذار)) ولى حضرت ، جوابى نمى داد.
حجاج بن يوسف ثقفى (استاندار خونخوار عبدالملك بن مروان اموى ) روزى به اطرافيان
گفت : ((دوست دارم مردى از اصحاب ابوتراب (على عليه السلام ) را
بقتل رسانم ، و با خون او به پيشگاه خداوند تقرب جويم !)).
عامر بن عبدالله بن قيس از مسلمانان پارسا و وارسته و قهرمان صدر اسلام است ، در يكى
از جنگها هنگام غروب ، تنها وارد نيزارى شد، اسب خود را در آنجا بست و به بالاى تپه اى
رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد.
نام او در جاهليت عبدالعزى (بنده بت عزّى ) بود، از ناحيه پدر ارث كلانى به او رسيده
بود، عمويش نيز ثروت فراوانى به او بخشيد، اما او شيفته اسلام شد و
قبول اسلام كرد، وقتى عمويش اطلاع يافت كه او مسلمان شده ، او را تهديد كرد، ولى او
در راه اسلام ، استقامت كرد، عمويش همه ثروت را از او گرفت و او را بيرون نمود، ولى او
از اسلام برنگشت ، در حالى كه بخاطر نداشتن لباس ، گليمى را دو نيمه كرده بود و
با يك نيمه آن عورتش را پوشاند و نيم ديگر آن را به جاى پيراهن به شانه افكنده
بود، نيمه شب مخفيانه به سوى مدينه حركت نمود، و به مدينه رسيد و در نماز صبح
پيامبر (ص ) شركت كرد.
از داستانهاى معروف اينكه : مردى كه با طنز و معما خو گرفته بود، نزد شخصى رفت و
گفت : ((تو آدم باهوشى هستى ، بگو بدانم آن كدام امام بود كه در بصره ،
شغال در بالاى مناره او را خورد؟!))
وى در همان آغاز بهثت در سن و سال نوجوانى به اسلام گرويد و با مسلمانان تحت رهبرى
جعفر طيار به حبشه هجرت كرد، و در همان آغاز مادرش با راهنمائى او به اسلام جذب
گرديد.
فتح و آزادسازى مكه بدست تواناى مسلمانان تحت رهبرى داهيانه پيامبر (ص ) در
سال هشتم هجرت واقع شد، كه براستى ميتوان آن را بزرگترين فتح و پيروزى اسلام
در عصر پيامبر (ص ) دانست .
ابوعمره كه معروف به ((زاذان )) بود، عجمى و ايرانى بود و از ياران مخصوص اميرمؤ
منان على (ع ) گرديد.
امام حسين (ع ) در كربلا در برابر لشكر دشمن ، بر شمشيرش تكيه داد و با صداى
بلند فرمود:
محمد حنفيه يكى از پسران اميرمؤمنان على (ع ) است ، نظر به اينكه مادرش ((خوله ))
منسوب به طايفه حنفيه بود، او را محمد بن حنفيه خواندند.
در جنگ جمل كه بسال 36 هجرى در سرزمين بصره ، بين سپاه على (ع ) و سپاه عايشه ، به
وقوع پيوست ، نخست پس از اتمام حجت ، على (ع ) به سپاه دشمن حمله كرد، و اركان آن را
متزلزل نمود، سپس پرچم را بدست پسرش محمد حنفيه داد و فرمود: لشكر سختى بر
دشمن وارد آورد...
شخصى به محضر مبارك امام حسين (ع ) رسيد و پس از سلام گفت : ((اى فرزند پيامبر
(ص ) سؤالى دارم )).
حواريون و ياران مخصوص و شيفته حضرت عيسى (ع ) روزى در محضر عيسى (ع ) بودند،
و به آنحضرت رو كرده و عرض كردند:
|