مقدّمه مؤلّف
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
ستايش مى كنم خداوند - جلّ جلاله - را با زبان و دلى كه از جُود آقا و معبودم به وجود آمده
، و از كَرَم آن خداوندگار ستوده سرچشمه گرفته اند؛ و اعتراف مى كنم كه خداوند - جلّ
جلاله - خود بر من منّت نهاد و زبانم را به ستايش خود گشود، و شايستگى ستودن مجد و
عظمت مقدّسش را به من عنايت فرمود.
و احساس مى كنم كه قلب و عقلم به خاطر تضييع حقوق آن مقام والا، و آزاد گذاشتن زبان و
ديگر اعضايم در اشتغال شرمنده اند؛ به غير وظايف ستايش خدا و تمجيد پى در پى اش
خوار و مى بينم كه دل و خِرَدم با زبان حال بر زمانها و مكانهايى كه در
اشتغال به غير او - جلّ جلاله - ضايع شده مى گريند و ناله سرمى دهند، و براى طلب
عفو او به مهربانيها و بزرگواريهايش توسّل مى جويند، و از زبانِ
حال آن بزرگوارى و نيكوكارىِ گسترده سخنانى را مى شنوند، كه از سويى ، به
واسطه موافقت و امتثال اوامر الهى نوازشگرانه ، و به جهت دورى گرفتن و سرپيچى
همراه با سرزنش است ، و شايسته آنند كه از محضر ربوبى به آن دو خطاب شود:
حمد و ستايش ، وظيفه كسى است كه در حال حمد، از بندهاى بى ادبى رَسته ، و به
مراقبه و توجّه به مولايش كه مالك روز حساب است
اشتغال داشته باشد، امّا كسى كه حقِّ حُرمت اشراف ما را فرو گذارده ، و به جاى توجّه
به دوامِ احسان و ما، به امور ديگر مشغول باشد، و وقتى به ستايش ما زبان مى گشايد،
نمودار شناختِ هيبت جلال و عظمت ما، و يا خوارى بندگى و در برابر
اقبال و توجّه ما به او، و يا خضوعى كه در اثر تعظيم در برابر شكوه تسلّطمان
حاصل مى شود و يا اثر خوف و هراس به خاطر پى بردن به تقصير در برابر حقوق
نيكوكارى ما به او بر چهره ستايش او نقش نبسته باشد، وظيفه چنين بنده بيمار آن است
كه از خداوندگار مهربان و بردبار و بزرگوار طلب عفو نمايد؛ وگر نه اوقاتى را
كه مى توانست به طهارت قلب و زبان و ديگر اعضايش بپردازد، ضايع نموده ، و به
جاى احسان و ثناى ما به ثناىِ خود مشغول گشته ، و هم اكنون نيز فرصت مجدّد خويش را
با كوتاهى و آرزوهاى بيهوده و اصلاح نكردن اشتباهش تضييع مى كند، و اگر بر اين امر
باقى بماند، از خطر هلاكت و گمراهى ايمن نخواهد بود.
و گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست ، گواهى دادنى كه از جود او سرچشمه گرفته و
به اين بنده اش عنايت شده ، و به واسطه آن ، خداوند بر تمام و بندگانى كه او را
نشناخته اند، برترى يافته است .
و نيز گواهى مى دهم كه جدّم حضرت محمّد بنده و فرستاده خدا، گرامى ترين شخصيّت از
خواصّ درگاه الهى ، و برترين عارفى است كه خداوند - جلّ جلاله - خلعت برگزيدگى
را به تن او نمود. برترين درودهاى خداوند بر او و خاندانش باد، درودهايى كه آن
بزرگوار و خاندان او را به اوج كاملترين كمالات انسانى
نايل گرداند!
و همچنين گواهى مى دهم كه خداوند - جلّ جلاله - با دليلهاى عقلى و نقلى ، عذرى براى
مردم نگذاشته ، و پيشوايان و گواهانى را به بندگانش عنايت فرمود، و به وجودشان
حجّت را بر همه اهل مغرب و مشرق تمام ، و آنچه را كه مكلَّفين بدان نياز دارند در ايشان
به وديعه گذاشت ، و به رحمت و جُود خود پرده از روى نشانه هاى درخشان و راهنمايان
روشنگرى برداشته كه كسانى را كه به پيشوايى آنان اعتقاد دارند به سوى خدا
رهنمون مى گردند، هم آنان كه مقام و جايگاهشان با ديگران اشتباه نمى شود، و نور و
نمودارشان بر هر كس كه گفتار خداوند - جلّجلاله - را (كه عارفان آن را دريافته و
بدان عمل نموده اند) باور داشته باشد، پوشيده نمى ماند، آنجا كه مى فرمايد:
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ والاِْنْسَ، إِلّا لِيَعْبُدُونِ. (1)
- و جنّ و انس را تنها براى اين آفريدم كه مرا بپرستند.
زيرا از آنجاكه مقصود خداوند - جلّ جلاله - از آفرينش بندگان اين است كه آنان به
واسطه شناخت و عبادت او به سعادتمندى نايل آمده به بندگى و مراقبه و توجّه به او
مشرّف گردند(2)؛ و از سوى ديگر، اگر حقّ از ديدگاهها و خواهشهاى نفسانى مردم
پيروى مى كرد، تدبير خداوند نسبت به امور جهان تباه مى شد، چنانكه كتاب محفوظ
خداوند - جلّ جلاله - بدان ناطق است ، آنجا كه مى فرمايد:
وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اءَهْوآئَهُمْ، لَفَسَدَتِ السَّمواتُ وَالاَْرْضُ وَمَنْ فيهِنَّ، بَلْ اءَتَيْناهُمْ
بِذِكْرِهِمْ، فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ. (3)
- و اگر حقّ، از خواهشهاى نفسانى آنان پيروى مى نمود، مسلّما آسمانها و زمين و تمام
كسانى كه در آنها وجود دارند تباه مى شدند، بلكه ما مى خواهيم آنان را تذكّر دهيم ، ولى
آنان از ذكر و يادآورى روى گردانند.
بنابر اين ، لازم است شخصيّتى وجود داشته باشد كه جلو تباهى خواهشهاى نفسانى
بندگان را گرفته و آنان را از اينكه ديدگاهها و نظريّاتشان ، خود و ديگران را نابود
سازد بازدارند، يعنى كاملاً صفات حقّ را دارا باشد، به گونه اى كه اگر از هوا و
هوس آنها پيروى كند، موجب تباهى آنان شود. و اين ويژگىِ معصوم است كه بر
همگان واجب است راه هدايت را به راهنمايى او پيموده و به او اقتدا نمايند.
و مگر ممكن است ديدگاه ها و خواهشهاى نفسانى بندگان در تدبير امور دينى و دنيوى آنان
كافى باشد، و حال آنكه خداوند - جلّ جلاله - مى فرمايد:
وَلايَزالُونَ مُخْتَلِفينَ. (4)
- و مردم پيوسته با يكديگر اختلاف نظر دارند.
از اين رو، خداوند - جلّ جلاله - با اصلاح برخى از گزينشها و ديدگاههاى عدّه اى از
پيامبران و فرستادگانش (عليهم السلام ) به خوبى روشن فرموده كه هركس مقامش از
معصومين - صلوات اللّه عليهم اَجمعين - پايين تر باشد، به اختيار و گزينش او، حجّت خدا
بر مردم به صورت آشكار و يقيناً تمام نمى شود. چنانكه براى حضرت آدم (ع ) در
گزينش خوردن از درخت بهشتى - بر اساس آنچه كه صريح آيات قرآن دربردارد -
(5) و براى حضرت داود (ع ) - چنانكه قرآن پيرامون برخى از دادرسيهاى او بدان ناطق
است - (6) و براى حضرت موسى (ع ) در گزينش هفتاد نفر از قوم خود براى وعده گاه
ديدار پروردگار پيش آمد.(7)
بنابراين ، اگر پسند و گزينش پيامبران ، كه به منتهى و نهايت مكاشفات و عنايات
الهى نايل گشته اند، چنين باشد، و براستى نيازمند باشند كه خداوند - جلّ جلاله -
امورى را عَلَيهِ و بلكه در بعضى از موارد بر لَهِ آنان اصلاح نمايد، تدبير كسانى كه
در كمال تدبير و اراده ، از آنان پايين ترند چگونه كافى خواهد بود؟
و اگر اختلاف اهل امانت و پرهيزگارى و كوشندگان در عبادت خدا، و فرهيختگان و زاهدانِ
تمام فرقه هاى مسلمين را در نظر بگيرى ، مى بينى كه در تفسير مقصود خداوند - جلّ
جلاله - از بيشتر آيات كتاب خدا، و در توضيح سُنَن و آداب وارده در احاديث اختلاف نظر
دارند، و خود نيك مى دانى كه بسيارى از آنان در ترك راه صواب عِناد نداشته اند، بلكه
برخى از اختلاف تاءويلها و توجيهاتى كه واقع شده ، حقيقتاً در بيشتر آيات و روايات
محتمَل است .
بدين ترتيب ، اگر قابليّت پذيرش الطاف الهى را داشته و يا
حدّاقل مُنصف باشى ، با اين دليل روشن مى شود كه به واسطه گزينشها و پسندِ
بندگانِ غير معصوم ، دليل رسا و عذر شكن از سوى خداوندى كه پادشاه عالميان است
براى مردم تمام نمى شود، و اين گزينشها در امور دنيا و حفظ دين براى آنان كافى
نخواهد بود.
لذا ناچار بايد پيشوايى وجود داشته باشد كه خداوند - جلّجلاله - به لطف و مهر خويش
عهده دار پيراستنِ گزينش و تاءديب باطن و تكميل صفات او بوده ، و از وراىِ حركات و
سكنات و اعمال وى با عنايات معنوى و ظاهرى اش
اعمال او را امداد، و با هداياى يارى گرش آنها را بپايد - چنانكه از وراى تدبير پيامبران
و فرستادگان و نيز ملائكه و مقرّبانى كه
گسيل مى دارد، چنين مى كند. و اين مطلب براى خردمندان پوشيده نيست .
و علاوه آن پيشوا حجّت خداوندى كه پادشاه روز قيامت و حساب است باشد، و گفتار و
كردارش (ع ) الگوى ديگران گردد، به گونه اى كه
احتمال اختلاف تاءويل و توجيه در آنها راه نداشته ، و از مقصود واقعى خداوند - جلّجلاله -
از آيات ، و روايات پرده بردارد.
سبب تاءليف كتاب
از آنجا به واسطه عنايتهاى خداوند - جلّ جلاله - كه از سرچشمه عنايت او و در آينه جُودِ
همان مهربانيها و بزرگواريهاى ربّانى به من ارزانى مى شود، كه چگونه خداوند مرا
پديد آورد و پروراند و در كشتيهاى نجات بر پشت پدران
حمل نموده و در شكم مادران به وديعه گذاشت ، و از رخدادهايى كه موجب هلاكت اُمم گذشته
بود، سالم نگاه داشته و به معرفت خويش رهنمون شد؛ و دانستم كه پروردگارم به هر
چيز بگويد: موجود شو، موجود مى شود؛ و به وسيله او - جلّجلاله - به مرادش از آيه
شريفه كه مى فرمايد:
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْاءَةَ الاَْولى ، فَلَوْلا تَذَكَّرُوُنَ. (8)
- و بى گمان به نشاه نخست آگاهى داشتيد، پس اى كاش كه متذكّر مى شديد!
آگاهى يافتم ، و خداوند خود مقصود خويش را از آفرينش من ، به من شناسانيد، و از راه
عقل و نقل از آنچه كه مورد رضاى اوست پرده برداشت
از همه اين امور دريافتم كه خداوند - جلّ جلاله - در راهنمايى كردن من به راه سعادتمندى
ام - كه در اخلاص عبادت براى ذات او بدون تعلّق خاطر به طلب پاداش و بخشش ، و يا
خوف عذاب و كيفرش حاصل مى شود - بر من منّت نهاده است ، و يقين كردم كه خداوند -
جلّجلاله - مالك زندگانى من بوده ، و همواره نسبت به من از خويشتن سزاوار، و زيبنده آن
است كه بزرگى جلال و عظمت و اقبال و توجّه او به من ، مرا به خود
مشغول سازد.
آيا مگر عقلها مى توانند از درگاه ذات خدا و اخلاص عبادت براى او، سرپيچى كنند؟! در
حالى كه شناخت ذات و صفاتِ خداوند، و پيوسته ملازم رعايت ادب در محضرِ وجودِ او بودن
و عمل كردن بر اساس اراده او، و نيز مناجات با او، پيش از شناخت ثواب و عقاب
حاصل مى شود؛ بنابر اين ، هر كس كه در اين امور بيانديشد و نسبت به آنها معرفت
داشته باشد، خداوند - جلّجلاله - را از آن جهت كه شايسته عبادت است پرستش مى كند.
و نيز مگر كمال و جلال و عظمت حضرت حقّ، در نزد كسانى كه به حقّ پادشاهى و سرورى
او اعتراف دارند، نيازمند بذل رشوه ثواب يا خوف از عقاب مى باشد؟! پاك و منزّه است آن
خداوندگار اَعْظَم و آن مقام والا از اينكه بنده اش با دادن رشوه ، به محبّت و قرب و
بندگى او تمايل داشته باشد، بلكه بر بندگان واجب است كه تمام توان خويش را
بكار زنند تا اينكه خداوند ايشان را پذيرفته ، و اهليّت بندگى و عبادتش را به آنان
ارزانى دارد.
از اين رو، عقلهاى سليم ، همواره به آنچه كه به جهت شناخت خداوند بدان موظّف هستند -
مانند حقّ آفرينش و پرورش و هدايت - سرگرم بود، و شيفته حفظ حرمت ذات و هيبت و عظمت
او گرديده ، و به هدفى كه براى آن آفريده شده اند - يعنى
كمال شناخت و عبادت خدا - متشرّف مى باشند.
وآنگهى ، سعادتمنديها و اقبال و توجّهى كه من به واسطه هدايت خداوند -جلّجلاله -
يافته ام ، و آنچه كه او از لطف و مكاشفه و لذّت سخن گفتن با خود به گونه اى كه از
هر چيزى است كه سزاوار كمال ربوبيّتش نباشد منزّه است ، به من شناسانيده ، به حدّى
است كه با گفتار نمى توانم آن را توصيف كنم .
آيا نمى بينى هر پادشاه و فرمانروايى وقتى مى خواهد به بنده خود نيكىِ بسيار
بنمايد، او را در محضر خويش راه داده ، و با بذل خلعت جُود خويش به او، وى را مشرّف
گردانيده ، و با او سخن گفته و به او اجازه گفتگو در پيشگاهش را مى دهد، يعنى گاه با
اجازه خطاب و گاه به اجازه پاسخ دادن مشرّفش مى گرداند؟!
به بعضى از عارفان كه بسيار خلوت مى گزيد، گفته شد: آيا از جدايى گرفتن از
بستگان خود و اجتماع احساس تنهايى نمى كنى ؟ گفت : من با پروردگارم همنشين هستم ،
اگر بخواهم او با من سخن بگويد، كتاب او را تلاوت مى كنم ، و وقتى بخواهم با او
سخن بگويم ، به درگاه او دعا نموده و با او پيوسته سخن مى گويم .
و واقعاً چه مطالب پرمايه و چه پناهگاهها و دژهاى محفوظ و ايمنى بخش (9) كه در
خلوت با خداوند مالكُ القلوب وجود دارد، و چه قرب دوست داشتنى به خداوند و اسرار
بى پرده كه در آنجا يافت مى شود!
بنابر اين ، چون به فوائد خلوت و مناجات با خدا، و آنچه كه خداوند در خلوت و مناجات
با خود براى بنده اش اراده فرموده : (كه عبارت است از عزّت و جاه و
نيل به نجات ، و سعادتمندى در دنيا و بعد از مرگ ) آگاهى يافتم ، ديدم كه كتاب
اءَلْمِصْباحُ الْكَبير نوشته جدّ مادرى ام ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى - رحمه اللّه -
بخش عمده اى از اعمال عبادى را دربردارد، و بعد از آن بر مطالبِ
مكمّل و مهمّى دست يافتم كه مى توانست مطلوب كسانى باشد كه دوستدار رسيدن به
منتهاى مقامات بوده ، و به كم بسنده ننموده ، و به معامله اى كه زيانكاران با خدا مى كنند،
راضى نمى گردند.
و از سوى ديگر ديدم كه خداوندگار معبود با زبان
حال ، به هر بنده نيكبخت مى فرمايد:
اى بنده من ، گذشتگان از اهل يقين و مراقبه و تقوى و اصحاب يمين را با مرگ در بند
نمودم و لذا نمى توانند عملى انجام دهند، آرزو مى كنند ولى قدرت بر صعود به درجات
ايمانى را ندارند؛ ليكن تو در ميدان مسابقه دنيا آزاد و رها هستى ، پس چه چيز تو را از
پيشى گرفتن از آنان به وسيله اسب تاراجگر و تكتازِ فرصت كه در اختيار توست
، و يا حدّاقلّ از پيوستن به آنان در مقامات بهشت رضوان و خشنودى حضرت حقّ باز داشته
است ؟
لذا تصميم جدّى گرفتم كه بخشى از روايات و مطالب افزون بر مصباح بدان
دست يافته بودم ، و اسرارى را كه خداوند - جلّ جلاله - اجازه اظهار آن را به من مى دهد، و
به طور كلّى هر چه را كه خداوند مرا به آن رهنمون مى گردد، به همان صورت ، همراه
با مطالبى را كه درباره كيفيّت اخلاص و مقامات اختصاص و برگزيدگى در درگاه
الهى را كه خداوند - جلّ جلاله - به عقل و قلبم ارائه داده ، و امورى را كه به لطف خداوند
مالك كشف و شهود - براى من آشكار گرديده ، مانند عيوب
اعمال و علّت گرفتارى به غفلت و كوتاهى در انجام دستورات الهى ، به اضافه ديگر
مطالب كه اينك نسبت به آنها حضور ذهن ندارم ، همگى را در كتابى گرد آورده و نام آن را
مُهِمّاتٌ فى صَلاحِ الْمُتَعَبِّد، وَ تَتِّماتٌ لِمِصْباحِ الْمُتَهَجِّد بگذارم . و اينك به
يارى خداوند - جلّ جلاله (10) - در چندين جلد مرتّب ، و به صورت
ذيل نامگذارى مى نمايم :
جلد اوّل : فَلاحُ السائِلِ وَنَجاحُ الْمَسائِلِ فى عَمَلِ يَومِهِ وَلَيْلَه . كه در دو مجلّد
خواهد بود.(11)
جلد سوّم : زَهْرَةُ الرَّبيعِ فى اءَدْعِيَةِ الاَْسابى .
جلد چهارم : جَمالُ الاُْسْبُوعِ بِكَمالِ الْعَمَلِ الْمَشْرُوع .
جلد پنجم : الدُّرُوعُ الْواقِيَةُ مِنَ الاَْخْطارِ فيما يُعْمَلُ مِثْلُهُ كُلَّ شَهْرٍ عَلَى التَّكْرارِ.
جلد ششم : أَلْمِضْمارُ لِلسِّبِاقِوَاللِّحاقِ بِصَوْم شَهْرِ إِطْلاقِ الاَْرْزاقِ وَعِتاقِ
الاَْعْناقِ.
جلد هفتم : اءَلسّالِكُ الُْمحْتاجُ إِلى مَعْرِفَةِ مَناسِكِ الْحُجّاجِ.
جلد هشتم و نهم : اءَلاِْقْبالُ بِالاَْعْمالِ الْحَسَنَةِ فيما نَذْكُرُهُ مِمّا يُعْمَلُ ميقاتا واحد[اً] كُلَّ
سَنَةٍ.
جلد دهم : اءَلسَّعاداتُ بِالْعِبادِات الَّتى لَيْسَ لَها وَقْتٌ مَحْتُومٌ مَعْلُومٌ فِى الرِّواياتِ،
بَلْ وَقْتُها بِحَسَبِ الْحادِثاتِ الْمُقْتَضِيَةِ وَالاِِْراداتِ الْمُتَعَلِّقَةِ بِها.
و اگر خداوند - جلّ جلاله - چنانكه از فضل او اميد دارم ، اين كتابها را
كامل گرداند، آرزو دارم هر كدام از آنها به گونه اى باشد كه هيچ كس بر من - بنابر
آنچه كه اطّلاع دارم - به چنين تاءليفى پيشى نگرفته باشد، و نيز آنها مورد نياز
كسانى باشد كه خواهان قبولى عبادات بوده ، و جوياىِ آمادگى براى معاد پيش از مرگ
مى باشند.
دفع يك شبهه
1 - طريق و سند من در نقل رواياتى كه در اين كتاب ذكر مى كنم ، خواصّ اصحاب مورد
اعتماد ما اماميّه مى باشد، ولى گاهى در برخى از احاديث بين راويان ثقه اى كه بدان
اشاره نموديم و بين پيامبر اكرم (ص ) و يا يكى از ائمّه - صلوات اللّه عليهم - كه روايت
از آنان نقل شده ، اشخاصى يافت مى شوند كه بر آنان خرده گرفته شده ، و اين طعن
نيز به چندين صورت است :
الف - طعن از طريق خبر واحد نقل شده است .
ب - طعن به واسطه روايتى نقل شده كه راوى آن نيز مطعون است .
ج - احتمال مى رود كه و شخصى كه مورد خرده و طعن قرار گرفته به علّتى (12)
معذور بوده باشد. كه البتّه گاهى اين انگيزه براى ما معلوم است ، و يا حداقلّ در نزد
منتقدان احتمال آن مى رود.
2 - دليل ديگر من در نقل روايت از برخى از كسانى كه مورد طعن قرار گرفته اند، آن
است كه مى بينم بعضى از اصحاب ثقه ما - كه مورد اعتماد من نيز مى باشند و من به
واسطه همان شخص مَطْعُونٌ عَلَيْه به آنان سند رسانيده و از ايشان روايت مى كنم ، و يا
به واسطه ايشان از وى روايت نقل مى كنم - درست همان روايت را از او
نقل كرده و كنار نگذاشته و هيچ خرده اى بر آن روايت نگرفته ، و از
نقل آن خوددارى نكرده اند، لذا من نيز آن روايت را از ايشان پذيرفته و
احتمال مى دهم كه :
الف - شايد آنان به طريق ديگرى كه راويان آن مورد تحقيق قرار گرفته و مورد سپاس
واقع شده اند، بر صحّت و درستى روايت مذكور اطّلاع يافته اند.
ب - و يا به علّت عمل كردن طايفه اماميّه به مضمون آن روايت بر آن اعتماد كرده اند.
ج - اصلاً راويى كه اعتقادش مورد طعن است ، در
نقل حديث و امانت در نزد آنان مورد اعتماد بوده است .
زيرا كسانى در ميان كفّار پيدا مى شوند كه در
نقل و حكايت اخبار مورد اعتمادند، چنانكه علماى مسلمين بر اخبار پزشكان كافر ذمّى درباره
امورى كه براى بهبودى از بيماريها صلاح است ، اعتماد دارند.
بنابر اين ، اگر مانعى از اعتماد بر روايت كسانى كه بكلّى از عموم لفظِ اتّباع و
پيروى از تمامى اهل بيت و يا برخى از آنان - عليهم
افضل السّلام - خارج هستند، و اعتقادى به امامت ائمّه - (عليهم السلام ) - يا برخى از آنان
ندارند وجود نداشت ، مسلّما عمل كردن به روايت تمام افرادى كه از ساير فرقه هاى
مسلمين به صدق و امانت در نقل حديث معروف هستند، جايز بود.
3 - دليل ديگر من در نقل برخى از رواياتى كه بر بعضى از راويانش خرده گرفته
شده ، آن است كه اصحاب ائمّه - (عليهم السلام ) - در زمانى بسر مى بردند كه بايد
سخت تقيّه مى كردند، از اين رو امكان دارد كه در بيشتر و يا در بعضى از اوقات مطالبى
را بر خلاف آنچه كه در نهاد و دلشان بوده اظهار نموده باشند، (به خاطر ضرورتى
كه آن را به جهت ممكن نبودنش مباح نموده ) و چه بسا كه ضرورت اقتضا كرده كه امر
اعتقادى خلافى را بر طريق تقيّه بازگو نمايند، و اين مطلب از ايشان
نقل و پخش شده ، به گونه اى كه شايد اگر عذر هم مى آوردند كسى آن را نمى
پذيرفت .
3 - ديگر عذر من در نقل روايت از كسانى كه مورد طعن قرار گرفته اند، اين است كه مى
بينيم گاهى طعن از غير معصوم وارد شده ، و يا از معصوم است ولى اسنادِ طعن به معصوم
ثابت نيست ، زيرا مى دانيم كه خود طعن نيز نيازمند آن است كه يا با شهادت ثابت و مورد
پسند در شريعت محمّدى (ص )، و يا به طريق ديگرى كه در نزد جلالت الهى عذر واضح
محسوب مى شود، اثبات شود.
4 - دليل ديگر من اين است كه ملاحظه مى كنيم گاهى انسان بر شخصى خشم مى گيرد، و
در حال غضب امورى را كه واقعيّت ندارد - چه به عمد، و چه از روى فراموشى - از او
نقل مى كند، سپس آن مطالب پخش مى شود، به گونه اى كه بسيارى از شنوندگان
باور و يا گمان مى كنند كه آن مطلب واقعيّت دارد و قطعى و يقينى است ، ولى بعد از
مدّتى براى برخى از كسانى كه اهل پرس و جو هستند روشن مى گردد كه هيچ كدام از آن
امور واقع نشده است ، و چه بسا كسى كه آن مطالب را در
حال خشم و غضب گفته اعتراف كند كه در خرده گيرى و گفتار خود خطا كرده ، ولى تنها
كسى كه اين اعتراف را از وى شنيده از حقيقت آگاه مى شود، و كسانى كه اين اعتراف را از
او نشنيده اند بر اعتقاد سابق خود نسبت به طعن نخست باقى مى مانند. و ما اين مطلب را در
بسيارى احوال و موارد به چشم خود ديده ايم .
5 - از ديگر عذرهاى من اين است كه ملاحظه مى كنيم خداوند - جلّ جلاله - و خواصّ بندگانش
، و تمام كسانى كه حال دشمنان و حسودانشان را مورد توجّه قرار مى دهيم ، هيچ كس از آنان
را نمى يابيم كه از نسبت امور غير واقع به خود سالم باشند، لذا لازم است انسان خرده
گيرى را ترك گويد مگر اينكه قطع و يقين داشته باشد، و يا اعتقادى چيزى كه مانند
آفتاب و به صورت واضح و قطعى جانشينِ قطع و يقين بوده و از طعن و غلط و اشتباه
سالم باشد. اين همه در جواب از طعن در امور ظاهرى كفايت مى كند.
و امّا طعن و خرده گيرى بر فسادِ عقيده كسى ، نيازمند آن است كه به صورت يقينى از
سوى كسى كه براستى از ناحيه خداوند - جلّ جلاله - خبر مى دهد و آگاه به رازها و درون
است يعنى معصوم (ع ) معلوم شود.
6 - از جمله دليلهاى من آن است كه به برخى از رواياتى كه بر بعضى از راويان آن
طعن وارده شده و من آن را نقل كرده ام ، راه و سند ديگرى دارم ، يا به آن حديث ، و يا به
همان امام معصوم كه روايت از او نقل شده ، و يا به حُجَج و معصومين ديگر(عليهم السلام )
در حديث مشابه ، و يا طريق ديگر به راوى مورد اعتمادى كه روايت مَطْعُونٌ عَلَيْها از او
نقل شده در هر حال ، من روايتى را كه راه گريز از آن را نداشته باشم ذكر نمى كنم .
7 - اگر در تمام آنچه كه در اين كتاب وجود دارد - چه روايت از كسانى كه به سببى طعن
بر آنان وارد شده ، و يا احاديثى كه به جهت عذرى سند آن را يادآور نشده ام - هيچ عذر
روشن و راه گريزِ شايسته نداشته باشم مگر حديثى كه آن را از عدّه اى از افراد معتبر و
راستگو در نقل احاديث روايت مى كنم ، كافى و بس بود.
ايشان به اسناد خود به استادى كه همه بر عدالتش اتّفاق دارند. يعنى ابى جعفر محمّد
بن بابويه - كه خداوند او را غريق رحمتش بگرداند - در كتاب ثَوابُ
الاَْعْمال نقل مى كنند كه وى از صفوان بن يحيى كه همگان بر ورع و پرهيزگارى و
امانتش اتّفاق دارند، روايت نموده كه امام صادق (ع ) فرمود:
هركس كار خيرى [از ناحيه رسول اللّه (ص )] به او برسد و بدان
عمل كند، براى او پاداشِ آن منظور خواهد شد، اگرچه
رسول اللّه (ص ) آن را نفرموده باشد.(13)
و از آن جمله به واسطه چندين سند از استادى كه نزد همگان ستوده است ، يعنى محمّد بن
يعقوب كلينى - رضوان اللّه جلّ جلاله عليه - در كتاب كافى در باب مَنْ بَلَغَهُ ثَوابٌ
مِنَ اللّهِ عَلى عَمَلٍ فَصَنَعَهُ درست به همين الفاظ
نقل مى كنم كه فرمود: علىّ بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم روايت
كرده كه امام صادق (ع ) فرمود:
هركس ثوابى براى عملى بشنود، و آن را انجام دهد، آن ثواب براى او خواهد بود،
اگرچه درست به همان صورت كه به او رسيده نبوده باشد.(14)
و نيز به سند خويش به محمّد بن يعقوب كلينى ، از محمّد بن يحيى ، از محمّد بن حسين ،
از محمّد بن سنان ، از عمران زعفرانى نقل مى كنم كه محمّد بن مروان مى گويد: از امام
باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:
هركس ثوابى از ناحيه خداوند - عزّوجلّ - براى عملى به او برسد، و او به خاطر
نيل به آن ثواب ، آن عمل را انجام دهد، ثواب به او داده مى شود، اگرچه حديث به همان
صورت كه به او رسيده نبوده باشد.(15)
جلالت و توثيق ابن سنان (16)
قابل توجّه است كه : شنيده ام بعضى بر محمّد بن سنان خرده مى گيرند. شايد وى
تنها به روايتى كه در مورد طعن اوست دسترسى پيدا كرده ، و بر تزكيه و ثناى بر او
دسترسى نداشته است ، چنانكه در بيشتر طعنها اين
احتمال مى رود.
شيخ بزرگوار و مورد اطمينان مُفيد، محمّد بن محمّد بن نعمان ، در كتاب
كمال شهر رمضان هنگام ذكر محمّد بن سنان ، درست به اين لفظ مى گويد كه :
وآنگهى آنچه از سروران ما (عليهم السلام ) در وصف اين مرد (محمّد بن سنان ) وارد شده
، خلاف آن چيزى است كه شيخ ما آورده و او را بدان توصيف نموده ، و آنچه از روايات
ظاهر مى شود درست ضدّ اوصافى است كه وى براى ابن سنان ذكر نموده . مانند فرمايش
امام باقر (ع ) در روايت عبداللّه بن صلت قمى كه مى گويد: در اواخر عمر شريف امام
باقر(ع ) بر او وارد شدم و از آن بزرگوار شنيدم كه مى فرمود:
خداوند، محمّد بن سنان را در رابطه من جزاى خير دهد، كه بى گمان وى نسبت به من
وفا نمود.
و مانند فرمايش ديگر آن بزرگوار (ع ) در روايت علىّ بن حسين بن داود كه مى گويد: از
امام باقر (ع ) شنيديم كه محمّد بن سنان را به نيكى ياد نموده و فرمود:
خداوند، به واسطه خشنودى من از او، از او خرسند و راضى باشد، كه هرگز با من و
پدر بزرگوارم مخالفت ننمود.
گذشته از اينها، با بزرگى و جلالتى كه او در ميان شيعيان دارد، و برترى و علوّ مقام
و رياست و بزرگى قدر و ارج و ملاقاتش با سه تن از ائمة (عليهم السلام ) و روايت از
ايشان ، و داشتن مقام والا در نزد آن بزرگواران (يعنى ابوابراهيم موسى بن جعفر، و
ابوالحسن علىّ بن موسى ، و ابوجعفر محمّد بن علىّ، عليهم
اءفضل السّلام ) و با وجود معجزه امام جواد (ع ) كه خداوند
متعال در حقّ وى آشكار ساخت و نشانه روشنى كه خداوند او را بدان مكرّم گردانيد، ديگر
جاى هيچ شبهه اى باقى نمى ماند.
در روايت محمّد بن حسين بن ابى الخطاب آمده كه :
محمّد بن سنان نابينا بود، ابوجعفر ثانى امام جواد (ع ) دست مباركش را بر آن كشيد و
وى از كورى نجات پيدا كرده و بينا گرديد.
بنابراين ، از جمله خطرهاى خرده گيرى بر نيكان اين است كه انسان بر طعن دسترسى
داشته باشد، ولى در اخبارى كه در مورد راويى مورد طعن قرار گرفته است ، كاملاً
تاءمّل ننمايد. چنانكه در رابطه با محمّد بن سنان - رحمة اللّه عليه - يادآور شديم . لذا
هيچ كس نبايد در مطالبى كه بدان اشاره نموديم و يا كسى از طريق كتابهاى من بدان
دسترسى پيدا مى كند، نبايد پيش پيشدستى نموده و طعن وارد كند؛ زيرا شايد ما عذرى
داشته باشيم كه خرده گير بر آن اطّلاع پيدا نكرده است .
محمد بن همّام مى گويد: حسين بن احمد مالكى به ما گفت كه به احمد بن هليك [يا
هليل ] كرخى گفتم : آيا آنچه درباره غلوّ محمّد بن سنان گفته مى شود درست است ؟ وى
گفت : پناه بر خدا، به خدا سوگند، او بود كه به من طهارت و جلوگيرى از بيرون
آمدن همسرم از خانه را آموخت ، وى بسيار زاهد و متعبّد بود.
ابوعلى بن همّام گفت : احمد بن هليل در سال 180 هجرى قمرى متولّد، و در
سال 267 از دنيا رفته است .
اسناد روايات اين كتاب
گاهى به خاطر عدم تطويل ، اوّل سند خويش را در احاديث اين كتاب ذكر نمى كنم . و
كافى است كه در اينجا طريق خويش را به تمام رواياتى كه جدّ سعادتمندم ابوجعفر
طوسى - كه خداوند با برآوردن آرزوى او، با او ملاقات نمايد! -
نقل فرموده ذكر مى كنم :
از جمله رواياتى كه وى نقل كرده ، تمام رواياتى است كه شيخ بسيار راستگو هارون بن
موسى تلعبكرى - كه خداوند روحش را پاك ، وآرامگاهش را منوّر گرداند!
نقل كرده است ، و روايت اين شيخ بسيار راستگو، تمام
اصول و مصنّفات تازمان خويش را در برداشته . خداوند - جلّ جلاله - با خرسندى از او،
با او ملاقات فرمايد!
جدّم ابوجعفر طوسى در اواخر كتابى كه در اسماء رجال تصنيف فرموده ، درست به
اين لفظ فرموده كه :
هارون بن موسى تلعكبرى - كه كنيه اش ابومحمّد است - شخصيّتى است
جليل القدر، داراى منزلتى عظيم و روايات بسيار، بى نظير، ثقه و مورد اعتماد، كه تمام
اصول و مصنّفات را نقل فرموده است . در سال 385 از دنيا رفته . و عدّه اى از اصحاب
او، از او براى ما روايت نقل كرده اند.(17)
و از سوى ديگر، تمام رواياتى را كه محمّد بن يعقوب كلينى ، و ابوجعفر محمّد بن
بابويه ، و شيخ سعادتمند مُفيد محمّد بن محمّد بن نعمان ، و سيّد بزرگوار مرتضى و
همه كسانى را كه كتاب فهرست و اسماء الرجال و غيرِ اين دو كتاب در بردارد،
و جدّم ابى جعفر طوسى از ايشان نقل كرده - كه خداوند جلّ جلاله از ايشان خشنود گردد، و
احسان خويش را به آنان دو چندان گرداند! - به چندين طريق از جدّم ابى جعفر طوسى
نقل مى كنم .
از جمله راهها و اسناد من در روايت از تمام رواياتى كه جدّم ابوجعفر در كتاب الفهرست
و كتاب اسماء الرجال و روايات ديگر غير اين دو كتاب
نقل فرموده ، عدّه اى از راويان مورد اعتماد هستند كه آنها براى من روايت نمودند، از آن جمله
شيخ حسين بن احمد سوراوى در جمادى الثّانيه
سال 609 كه به واسطه نقل از محمّد بن ابى القاسم طبرى ، از شيخ مُفيد ابى على ، از
پدرش يعنى جدّ سعادتمندم ابوجعفر طوسى به من اجازه روايت داد.
و از ديگر اسناد من اينكه : شيخ على بن يحيى خيّاط [يا:حنّاط] حلّى در تاريخ ماه ربيع
الاوّل سال 607 به واسطه نقل از شيخ عربى بن مسافر عبادى ، از محمّد بن ابى
القاسم طبرى ، از ابى على ، از پدربزرگوارش يعنى جدّم ابوجعفر طوسى به من اجازه
روايت داد.
و از جمله اسناد من در روايت اينكه : شيخ فاضل اسعد بن عبدالقاهر اصفهانى در محلّ
سكونتم در سمت شرق بغداد - كه خليفه مستنصر باللّه كه خداوند جلّ جلاله در رابطه من
جزاى نيكوكاران را بدو عنايت فرمايد، منزلى در آنجا به من داده بود - در صفر
سال 635، به واسطه نقل از ابى الفرج علىّ بن سعيد ابى الحسن [يا: الحسين ] راوندى
، از شيخ ابى جعفر محمّد بن علىّ بن محسن حلبى ، از جدّ سعادتمندم ابوجعفر محمّد بن حسن
طوسى به من اجازه روايت داد.
و اين روايت من از اسعد بن عبدالقاهر اصفهانى
مشتمل بر روايت تمام كتابها و اصول و مصنّفات اصحاب است . و بعيد است كه چيزى از
رواياتى كه در اين كتاب ذكر مى كنم ، در آن نباشد.
روش تاءليف اين كتاب
اينك مى گويم : بايد توجّه داشت كه پيش از شروع به تاءليف اين كتاب ، سياهه و پيش
نويسى كه از قبل آماده و مهيّا كرده باشم نداشتم ، بلكه ناسخ را در نزد خود حاضر مى
ساختم و شروع به نوشتن برگى از كتاب مى نمودم ، سپس آن را به او مى دادم و وى از
روى آن مى نوشت ، و به همين صورت ورقه به ورقه مى نوشتم و به او مى دادم ، و وى
يكى بعد از ديگرى از روى آنها مى نوشت .
البتّه من كارهاى ديگرى غير از نوشتن اين كتاب داشتم ، كه مانع از تصنيف آن مى شد، و
علّت آن بود كه تاءليف آن را در ماه رجب و شعبان و ماه رمضان شروع كردم ، و در اين ماهها
وظايف و اعمال عبادى بسيارى است كه بيشتر اوقات انسان را فرا مى گيرد، لذا وقت نمى
كردم كه كتاب را كُرّاس به كرّاس (18) بنگارم ، زيرا در اين صورت نسخه بردارى
از آن ممكن نمى شد. و علاوه بخشى از اوقاتم نيز به برآوردن نمودن حوايج مردم بر
اساس دستور خداوند - جلّ جلاله - صرف مى شد؛ ولى با اين همه خداوند - جلّ جلاله -
درهاى قدرت را براى نگارش چيزى كه تصميم بر اتمام و انجام آن را داريم - يعنى تتمّه
ها و مكمّل هاىِ كتاب مِصْباحُ الْمُتَهَجِّد و امور مهمّى كه به مصلحت عبادت كنندگان
است - گشود.
بنابراين ، اگر كسى در آن نقصى يافت ، امورى كه ذكر نموديم مانند عجله داشتن و
تنگى وقت ، خود عذر ما را مى خواهد، و اگر آن را
كامل و برتر يافت ، تنها سپاسگزار خداوند - جلّ جلاله - باشد، زيرا او - جلّ جلاله -
بود كه قدرت بر آن را به ما ارزانى داشت ، و چشم خواسته هايمان را براى رسيدن به
مقاصدمان روشن نمود.
لذا مى گويم : اگر بر اين كتاب ما دسترسى پيدا كردى ، شايد امورى مانند راهنمايى و
هدايت به جلال الهى ، و راهنمايى بر لزوم عنايت داشتن به
اقبال و توجّه خداوند بر بنده ، و گشودن راه تحقيق و دسترسى به حقيقت براى
اهل توفيق بيابى ، كه موجب گردد گمان كنى اينها از جستجو و تلاش و كوشش ماست ،
چنين نيست ، بلكه همه از فضل خداوندگار مهربان و دلسوز نشاءت گرفته است .
بر اين پايه ، اگر از اين سخنان و اعمال بهره بردى ، به شكرگزارى و سپاس
خداوند -جلّ جلاله - و تعظيم آن مقام بزرگوار بسنده كن ، و به جاى آن به ياد و شكر و
سپاس من مشغول مباش ، تا مبادا به جاى اشتغال به مالك به بنده
اشتغال داشته ، و خود را در راههاى خطرناك به خطر انداخته ، و متعرّض امورى كه موجب
هلاكت و گمراهى است گردى . زيرا خداوند - جلّ جلاله - مى فرمايد:
وَلَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ، ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ اءَحَدٍ اءَبَداً. (19)
- واگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، بى گمان هيچ كس از شما هيچگاه پاكيزه نمى
گرديد.
و نيز او - جلّ جلاله - مى فرمايد:
وَما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ، فَمِنَ اللّهِ. (20)
- و هر نعمتى در وجود شماست ، از خداوند است .
براى بنده او، يعنى مؤلّف اين كتاب نيز - كه خداوند سبحان او را از نيستى ، به وجود
آورده و از حال ناتوانى و كمبود به سوى توانايى
انتقال داده - به تحقيق ثابت شده كه اگر فضل و رحمت مولايش بر او نبود، به هيچ يك از
چيزهايى كه به راهنمايى او بدان واصل گرديده ،
نايل نمى شد، و مسلّماً هيچ نعمتى براى او نيست مگر اينكه به
فضل آن خداوندگار معبود، و از درهاى رحمت وجُودِ او نشاءت گرفته است .
حال كه مالك و مملوك (يعنى خداوند - جلّ جلاله - و مؤلّف ) بر صحّت اين مطلب اتّفاق
دارند (كه نگارش مطالب كتاب از خداست ، نه مؤلّف )، پس چگونه تو با اين گفتار
مخالفت نموده و مى گويى آنها از برترى مملوك و بنده مى باشد، بنده اى كه خداوند او
را به ترتيب مراحل آفرينش از خاك ، و گِل ، و
گِل سياه بدبوى متغيّر، و آب پست ، و نطفه ، و خون بسته ، و تكّه گوشت ، و جنين و
شيرخوار و جوان آفريده ، و در همه اين مراحل اگر مولاى او با رحمتهايش بر او
تفضّل نمى فرمود، سپس آنچه را كه به او عنايت فرموده و ارزانى داشته
تكميل نمى نمود، و آنچه را كه نمى دانست به انسان نمى آموخت ، اين بنده نسبت به وجود
خود جاهل و نادان بود.
قابل توجّه است كه وقتى اين كتاب را شروع كردم ، تصميم من اين بود كه تنها مطالب
افزون بر مِصْباح را در آن بياورم ، و امور ديگر را
نقل نكنم ، ولى ديدم كه در اين صورت كتاب ، نسبت به آنچه مقصود من است ،
كامل نخواهد بود. لذا تصميم گرفتم كه آن را براى طالبان
عمل - يعنى عارفانى كه به شرافت بندگى خداوندى كه سلطان بندگان است آگاهى
دارند، و در آمادگى براى روز معاد مى كوشند - به صورت كتابى
كامل و كافى مرتّب گردانم .
نكته ديگر اينكه : گاهى در بعضى از دعاهايى كه ذكر مى شود، به خاطر آنچه كه با
آن آشنايى ، يعنى همان اسرارى كه ويژگان درگاه او - جلّ جلاله - از او و به اذن او و
رسولش (ص ) در برخى از اوقات و براى بعضى از انسانها ذكر مى فرمايند، لفظ و
يا معنايى مشابه و همسان ذكر و تكرار شده است ، لذا ما همه را به همان صورت كه
يافته ايم نقل مى كنيم ، هرچند لفظ و يا معناى آن مكرَّر باشد.
فهرست جزء اوّل و دوّم كتاب
فصلهاى جزء اوّل و دوّم كتاب بدين قرار است كه در
اوايل آن ذكر مى كنم ، تا هركس هر مطلبى را خواست باز شناخته و آن را به صورتى
كه نزديكتر به صَواب است جستجو كند.
و از آنجا كه بيشتر اعمال شبانه روز دربردارنده نماز و دعاست ، لذا شايسته است كه ما
نيز اين كتاب را با بيان مطالبى از ترغيب و تشويق به آن دو آغاز كنيم ، و عقلها و دلها
را به آن دو متوجّه نماييم .
فصل اوّل : تعظيم نماز و اينكه هركس در انجام آن كوتاهى كند از بزرگترين جنايتكاران
است .
فصل دوّم : كيفيّت نمازى كه انسان را از كردار و گفتار زشت و ناپسند باز مى دارد، و
بيان بزرگترين شرط نماز.
فصل سوّم : فضيلت دعا با استفاده از الفاظ صريح قرآن .
فصل چهارم : رواياتى صريح و روشن در فضيلت دعا.
فصل پنجم : برتر بودن دعا و مناجات با خداوند رحمان از تلاوت كلام عظيم الشّاءن
خداوند - جلّ جلاله -.
فصل ششم : امورى كه از ديدگاه عقل شايسته است دعا كننده آنها را رعايت كند.
فصل هفتم : امورى كه سزاوار است دعا كننده از نظر روايات به آنها آراسته باشد.
فصل هشتم : ذكر فوايد محافظت بر مناجات بسيار با خداوند، و فضيلت دعا كردن در
غياب برادران دينى ، و دعا براى پيشوايان رهايى بخش (عليهم السلام ).
فصل نهم : مقدّمات طهارت و كيفيّت آبى كه در خور طهارت نماز است .
فصل دهم : كيفيّت طهارت با استفاده از آنچه كه
عقل از مقصود حضرت رسول (ص ) براى كمال پذيرش
عمل درك مى كند.
فصل يازدهم : كيفيّت طهارت به آب ، با استفاده از روايات .
فصل دوازدهم : كيفيّت خاك و ديگر چيزهايى كه جانشين آن مى شود، و طهارت از حَدَث
اصغر به آن در صورت عدم امكان طهارت با آب .
فصل سيزدهم : كيفيّت طهارت و غسل با آب ، از ديدگاه
عقل و نقل .
فصل چهاردهم : كيفيّت طهارت و تيمّم كردن با خاك به جاى
غسل در صورت عدم امكان طهارت با آب ، و نيز گزينش لباس و مكان نماز، و ذكر دعاهاى
داخل شدن در مسجد و روبه قبله ايستادن با استفاده از روايات .
فصل پانزدهم : تعيين نخستين نمازى كه بر بندگان واجب شده و اينكه آن همان صَلوةِ
وُسْطى است .
فصل شانزدهم : امورى كه شايسته است هنگام
زوال آفتاب و ظهر بدان عمل شود.
فصل هفدهم : نافله هاى نماز ظهر و پاره اى از اسرار نماز.
فصل هيجدهم : كيفيّت اذان و اقامه و بعضى از اسرار آن دو.
فصل نوزدهم : كيفيّت نماز ظهر و بخشى از اسرار و تعقيبات آن و دو سجده شكر و امور
بعد از آن .
فصل بيستم - نافله هاى نماز عصر و گوشه اى از اسرار آن .
فصل بيست و يكم - نماز عصر و اشاره به شرح و تعقيب آن .
فصل بيست و دوّم - دعاى هنگام غروب آفتاب ، و اصلاح نامه
عمل كه دو فرشته گمارده شده بر انسان ثبت نموده اند، و بيان آنچه كه شايسته است در
پايان روز انجام شود، تا نامه عمل به خداوندى كه به تمام نهانيها آگاه است ، عرضه
شود.
فصل بيست و سوّم - پيرامون ملاقات با دو فرشته نگاهبان
اعمال در آغاز شب ، و درباره كيفيّت نماز مغرب و ذكر شرح و تعقيب آن .
فصل بيست و چهارم - نوافل نماز مغرب و دعاهاى بين و در تعقيب آنها.
فصل بيست و پنجم - نمازهايى كه بين نافله هاى نماز مغرب و عشا خوانده مى شود.
فصل بيست و ششم - نماز عشاء و تعقيب آن .
فصل بيست و هفتم - نماز فرج بعد از نماز عشاء.
فصل بيست و هشتم - نمازى براى طلب روزى و نيز نماز[هاى ] ديگرى كه بعد از نماز
عشاء خوانده مى شود.
فصل بيست و نهم - نماز وُتَيْره و نافله عشاء و تعقيب آن .
فصل سى ام - امورى كه شايسته است پيش از خواب و يا هنگام بيدار شدن در اثناى خواب
و پيش از برخاستن ] و ننشستن بدان عمل شود. و اين
فصل ، آخر جزء اوّل كتاب است ، اينك مى گوييم : جزء دوّم كتاب به اين قرار خواهد بود:
فصل سى ويكم - امورى كه شايسته است هنگام بيدار شدن از خواب و نشستن
عمل شود. خواه نماز نافله شب بخواند يا نخواند.
فصل سى و دوّم - امورى كه سزاوار است انسان پس از برخاستن از خواب و
عمل نمودن به آنچه كه در فصل قبل گذشته ، و هنگام خواندن نافله شب بدان
عمل نمايد، و ذكر پاره اى از فضايل نماز شب .
فصل سى و سوّم - يك نماز و درخواستها و امور مهمّ و دعاهاى شب ، و دو ركعت نمازى كه
مولايمان زين العابدين (ع ) پيش از شروع نماز شب انجام مى داده است .
فصل سى و چهارم - كيفيّت نماز شب و بخشى از دعاهاى آن و دعاى نماز وتر و دو ركعت
فجر نخست .
فصل سى و پنجم - خداحافظى با دو فرشته نگاهبان بر انسان و اصلاح نامه
عمل ، كه آن دو در شب نوشته اند.
فصل سى و ششم - كيفيّت نماز صبح و ذكر تعقيبات آن .
فصل سى و هفتم - دعاى وقت نگاه كردن به آفتاب .
فصل سى و هشتم - دعايى براى امور مهمّ، هنگام سه ساعت مانده به ظهر.
فصل سى و نهم - نماز و دعايى پيش از زوال براى عافيت و در امان ماندن از هر چيزى كه
انسان از آن بيم و هراس دارد.
فصل چهلم - نمازى در هنگام ظهر براى حفظ جان و دين و دنيا و
اهل و مال .
فصل چهل و يكم - دعاهاى ساعتهاى روز.
فصل چهل و دوّم - ترتيب نماز مسافر، و واجبات و مستحبّات مسافر در شبانه روز.
فصل
چهل و سوّم - فضايل قرائت سوره هاى قرآن ، (زيرا انسان در
اعمال شبانه روز ناچار از خواندن قرآن - در نمازهاى واجب و مستحبّ - است .)
اين بود ذكر اجمالى فصلهاى جزء اوّل و دوّم اين كتاب كه شرح و توضيح آنها براى
كسانى كه با انجام اين امور خواهان سعادت و نيكبختى هستند، كفايت مى كند.
اينك شرح و توضيح آنها براى كسانى كه مى خواهند نمازهايشان را به صورت
كامل ادا نمايند، و ذكر عبادات و دعاها همراه با حذف امور زايد و اضافى ، و فوائد بسيار:
فصل اوّل : عظمت نماز و پيامدهاى سبك شمردن آن
با حذف اسناد از سرور زنان ، فاطمه ، دختر سرور پيامبران - كه درودهاى خداوند بر او
و بر پدر بزرگوار و شوى گرامى و پسران اوصياء او باد! -
نقل مى كنم كه وى از پدر بزرگوارش حضرت محمّد (ص ) پرسيد اى پدر جان ! سزاى
هر مرد و زنى كه نماز را سبك بشمارد، چيست ؟ فرمود: اى فاطمه ، هر كس چه مرد باشد و
چه زن ، نمازش را سبك بشمارد، خداوند او را به پانزده مصيبت گرفتار مى نمايد: شش
چيز در دار دنيا، و سه چيز هنگام مرگ ، و سه چيز در قبرش ، و سه چيز در قيامت هنگام
بيرون آمدن از قبر.
امّا مصيبتهايى كه در دار دنيا بدان مبتلا مى گردد:
نخست اينكه : خداوند، خير و بركت را از عمر او برمى دارد.
دوّم اينكه : خداوند، خير و بركت را از روزى اش برمى دارد.
سوّم اينكه : خداوند - عزّوجلّ - نشانه صالحان را از چهره او محو مى فرمايد.
چهارم اينكه : در برابر اعمالى كه انجام داده اجر و پاداش به او داده نمى شود.
پنجم اينكه : دعاى او به سوى آسمان بالا نمى رود و مستجاب نمى گردد.
ششم اينكه : هيچ بهره اى در دعاى بندگان شايسته خدا نداشته و
مشمول دعاى آنان نخواهد بود.
و امّا مصائبى كه هنگام مرگ به او مى رسد:
نخست اينكه : با حالت خوارى و زبونى جان مى دهد.
دوّم اينكه : گرسنه مى ميرد.
سوّم اينكه : تشنه جان مى سپارد، به گونه اى كه اگر آب تمام رودخانه هاى دنيا را
به او بدهند، سيراب نگشته و تشنگى اش برطرف نخواهد شد.
و امّا مصيبتهايى كه در قبرش بدان گرفتار مى گردد:
اوّل اينكه : خداوند فرشته اى را بر او مى گمارد تا او را در قبر نگران و پريشان
نموده و از جايش بركَنَد.
دوّم اينكه : خداوند گور را بر او تنگ مى گرداند.
سوّم اينكه : قبرش تاريك مى شود.
و امّا مصائبى كه در روز قيامت ، هنگام بيرون آمدن از قبر، بدان مبتلا مى شود:
نخست اينكه : خداوند فرشته اى را بر او مى گمارد تا در حالى كه مردم به او مى
نگرند، او را به رو بر زمين بِكَشَد.
دوّم اينكه : سخت از او حساب مى كشند.
سوّم اينكه : خداوند هرگز نظر [رحمت ] به او ننموده و [از بديها] پاكيزه اش نمى
گرداند، و براى او عذاب دردناكى خواهد بود.
|