next page

fehrest page

back page

فصل ششم : در بيان نازل شدن تورات و گوساله پرستيدن بنىاسرائيل و سؤ ال رؤ يت نمودن ايشان است
حق تعالى در سوره بقره فرموده است :. به ياد آوريد اى بنى اسرائيل وقتى را كه وعده داديم موسى را چهل شب پس گرفتيد گوساله را خداى خود بعد از آنكه موسى از ميان شما بيرون رفت و حال آنكه شما ستمكاران بوديد، و وقتى را كه داديم به موسى كتاب و بيان شرايع و احكام را شايد شما هدايت بيابيد، و وقتى را كه موسى به قوم خود گفت :اى قوم من !بدرستى كه شما ستم كرديد بر نفسهاى خود به گوساله پرستيدن پس توبه كنيد بسوى آفريننده خود پس بكشيد خودها را اين بهتر است از براى شما نزد آفريننده شما، پس خدا توبه شما را قبول كرد بدرستى كه اوست بسيار توبه قبول كننده و مهربان ، در وقتى كه گفتند:اى موسى !هرگز ايمان نمى آوريم به تو تا ببينيم خدا را ظاهر و هويدا، پس گرفت شما را صاعقه و شما نظر مى كرديد بسوى آن پس شما را برانگيختيم و زنده كرديم بعد از مردن شما شايد كه شكر كنيد . (1291)
و ياد آوريد وقتى را كه گرفتيم پيمان شما را بر عمل كردن به تورات و بلند كرديم بر بالاى سر شما كوه طور را و گفتيم : بگيريد آنچه ما به شما عطا كرده ايم به قوت دل و ياد كنيد آنچه در آن هست از مواعظ و احكام شايد پرهيزكار شويد، پس ‍ پشت كرديد بعد از اين و پيمان را شكستيد و اگر نه فضل خدا بود بر شما و رحمت او هر آينه بوديد از زيانكاران . (1292)
و باز فرموده است : بتحقيق كه آمد بسوى شما موسى با بينات و معجزات پس ‍ گوساله پرستيدند بعد از او و شما ستمكاران بوديد، و ياد آوريد وقتى را كه بلند كرديم بر بالاى شما طور را و گفتيم بگيريد آنچه ما به شما داده ايم به قوت بدن و دل بشنويد و قبول كنيد، گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم ، و آب داده شده بود در دل ايشان محبت گوساله پرستى به كفر ايشان ؛ بگو يا محمد كه بد چيزى است كه امر مى كند شما را به آن ايمان شما اگر ايمان داريد . (1293)
و در سوره مائده فرموده است :. بتحقيق كه گرفت خدا پيمان بنى اسرائيل را و برانگيختيم از ايشان دوازده نقيب كه سركرده ايشان و مطلع بر احوال ايشان و ضامن امور ايشان باشند، خدا گفت : من با شمايم اگر نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و ايمان بياوريد به رسولان من و تعظيم و يارى ايشان بكنيد و قرض دهيد به خدا قرض ‍ نيكو به صرف كردن مالها در راه و البته برطرف كنم گناهان شما را و داخل گردانم شما را در بهشتى چند كه جارى باشد از زير آنها نهرها، پس هر كه كافر شود بعد از اين از شما پس گم شده است از راه راست . (1294)
و در سوره اعراف فرموده است كه :. وعده داديم موسى را براى فرستادن تورات سى شب ، و تمام كرديم آن را به ده شب ، پس تمام شد ميقات پروردگار او چهل شب ، و گفت موسى با برادرش هارون كه : خليفه من باش در ميان قوم من و اصلاح كن امور ايشان را و پيروى مكن راه افساد كنندگان را. چون آمد موسى براى ميقات و وعده ما و سخن گفت با او پروردگار او، گفت : پروردگارا!خود را به من بنما تا نظر كنم بسوى تو، خدا گفت كه : هرگز مرا نمى توانى ديد و ليكن نظر كن بسوى كوه ، اگر كوه به جاى خود قرار گيرد با تجلى من پس تو مرا مى توانى ديد، پس چون تجلى كرد پروردگار او بر كوه و از انوار عظمت خود بر كوه ظاهر گردانيد كوه را با زمين هموار گردانيد، موسى بيهوش افتاد، چون به هوش باز آمد گفت : تنزيه مى كنم تو را از آنكه توان تو را ديد و من اول ايمان آورندگانم به آنكه تو را نمى توان ديد، خدا گفت :اى موسى !بدرستى كه من تو را برگزيدم بر مردم به رسالتهاى خود و به سخن گفتن با تو پس بگير آنچه به تو داده ام از تورات و باش از شكر كنندگان ، و نوشتيم از براى او در الواح از هر چيز پندى و تفصيل حكم هر چيز را پس بگير آنها را به قوت و توانائى و امر كن قوم خود را كه اخذ كنند و عمل نمايند نيكوتر آنها را به زودى به شما خواهم نمود خانه فاسقان را
(1295)
. در جهنم يا در مصر يا در شام .
فرموده است كه :. اخذ كردند قوم موسى بعد از رفتن او به طور از زيورهاى ايشان بدن گوساله كه از آن صدائى مانند صداى گوساله ظاهر مى شد، آيا نديدند ايشان كه با ايشان سخنى نمى گويد و ايشان را به راهى هدايت نمى كند؟ آن گوساله را به خدائى پرستيدند و بودند ستمكاران بر خود، چون پشيمان شدند ديدند كه گمراه شده اند گفتند: اگر ما را رحم نكنى اى پروردگار ما و نيامرزى ما را خواهيم بود از زيانكاران . چون برگشت موسى بسوى قوم خود غضبناك و اندوهناك گفت : بد خلافتى كرديد بعد از من آيا تعجيل كرديد امر پروردگار خود را؟!و الواح تورات را بر زمين انداخت و سر برادر خود هارون را گرفت بسوى خود كشيد، هارون گفت :اى فرزند مادر من !بدرستى كه قوم را ضعيف گردانيدند و نزديك بود مرا بكشند، پس دشمنان را بر من شاد مكن و مگردان مرا با گروه ستمكاران .
موسى گفت : پروردگارا!بيامرز مرا و برادرم را و داخل كن ما را در رحمت خود توئى ارحم الراحمين . بدرستى كه آنها كه گوساله پرستيدند بزودى به ايشان خواهد رسيد غضبى از پروردگار ايشان و خوارى در زندگانى دنيا و چنين جزا مى دهيم افترا كنندگان را. و آنها كه گناهان كرده اند پس توبه مى كنند بعد از آنها و ايمان مى آورند بدرستى كه پروردگار تو بعد از آن آمرزنده و مهربان است . چون فرو نشست از موسى خشم او گرفت الواح را و در نسخه آنها هدايتى بود و رحمتى براى آنها كه از پروردگار خود مى ترسيدند، و اختيار كرد موسى از قوم خود هفتاد مرد براى ميقات ما، پس چون زلزله ايشان را گرفت موسى گفت : اگر تو مى خواستى هلاك مى كردى ايشان را پيشتر و ما را، آيا هلاك مى كنى ما را به آنچه كرده اند سفيهان از ما؟!نيست اين مگر افتتان و امتحان تو، و هر كه را مى خواهى به اين گمراه مى گردانى و هر كه را مى خواهى هدايت مى نمائى ، توئى صاحب اختيار ما و ياور ما پس بيامرز ما را و رحم كن بر ما تو بهترين آمرزندگانى ، پس بنويس از براى ما در اين دنيا حسنه يعنى نعمت نيكوئى و در آخرت نيز، ما توبه كرديم بسوى تو. خدا فرمود كه : عذاب خود را مى رسانم به هر كه مى خواهم ، و رحمت من فرا گرفته است همه چيز را پس ‍ بزودى خواهم نوشت و واجب خواهم گردانيد رحمت خود را براى آنها كه پرهيزكارند و زكات مى دهند و به آيات من ايمان مى آورند . (1296)
گفته اند كه : مراد پيغبر آخر الزمان است صلى الله عليه و آله و سلم و اوصيا و نيكان امت آن حضرت .
باز فرموده است كه :. ياد آور وقتى را كه كنديم كوه را و بلند كرديم بر بالاى ايشان مانند ابرى يا سقفى گمان كردند كه بر ايشان خواهد افتاد و گفتيم به ايشان كه : بگيريد و قبول كنيد آنچه داده ايم به شما و ياد كنيد آنچه در آن هست شايد پرهيزكار شويد . (1297)
در سوره طه فرموده است كه :. اى بنى اسرائيل !بتحقيق كه نجات داديم شما را از دشمن شما و وعده داديم شما را كه تورات را بفرستيم ، و در جانب راست كوه طور فرو فرستاديم بر شما من سلوى را و گفتيم : بخوريد از طيبات آنچه روزى كرده ايم شما را و طغيان مكنيد در روزى ما پس حلول كند بر شما غضب من ، هر كه حلول كند بر او غضب من پس او به جهنم فرو مى رود يا هلاك مى شود، بدرستى كه من آمرزنده ام براى كسى كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته بكند و هدايت يابد به ولايت ائمه حق .
و گفتيم به موسى كه : چه باعث شد تو را كه پيشتر از قوم خود بسوى طور آمدى اى موسى !
گفت : ايشان در عقب من مى آيند، من تعجيل كردم پروردگارا بسوى تو براى آنكه از من خشنود گردى .
حق تعالى فرمود: پس ما امتحان كرديم قوم تو را بعد از بيرون آمدن تو از ميان ايشان و گمراه كرد ايشان را سامرى .
پس برگشت موسى بسوى قوم خود خشمناك و محزون و گفت :اى قوم من !آيا وعده نكرد شما را پروردگار من وعده نيكوئى ؟!آيا بر شما دراز نمود عهد يا خواستيد كه بر شما نازل شود غضبى از جانب پروردگار شما پس خلاف كرديد وعده مرا؟!
گفتند: ما خلاف نكرديم وعده تو را به اختيار خود و ليكن برداشته بوديم بار بسيارى از زينت و زيور فرعونيان را پس انداختيم آنها را بر آتش . سامرى نيز آنچه با او بود انداخت پس بيرون آورد از براى ايشان گوساله اى از طلا كه آن را صدائى مانند صداى گوساله بود. پس گفتند: اين خداى شماست و خداى موسى . پس فراموش ‍ كرد موسى كه از براى ملاقات خدا به طور رفت ، آيا نديدند كه آن گوساله سخنى در جواب ايشان نمى توانست گفت مالك نبود از براى ايشان ضررى را و نه نفعى را. و بتحقيق كه گفت به ايشان هارون پيشتر كه : شما مفتون شده ايد و فريب خورده ايد به گوساله بدرستى كه پروردگار شما خداوند رحمان است پس متابعت كنيد مرا و اطاعت كنيد امر مرا.
گفتند: ما ترك نمى كنيم پرستيدن اين گوساله را تا برگردد موسى بسوى ما.
موسى گفت :اى هارون !چه چيز مانع شد تو را در هنگامى كه ديدى ايشان گمراه شدند از آنكه از پى من بيائى به طور؟ آيا نافرمانى كردى امر مرا؟!
هارون گفت :اى فرزند مادر من !مگير ريش مرا و سر مرا، من ترسيدم كه اگر از پى تو بيايم بگوئى پراكنده نمودى بنى اسرائيل را و سخن مرا اطاعت نكردى .
پس به سامرى گفت : چه باعث شد تو را كه چنين كردى ؟
گفت : من ديدم آنچه ايشان نديدند، در وقتى كه جبرئيل آمد كه فرعون را غرق كند من او را ديدم به هر جا كه سم اسب او مى رسيد خاك به حركت مى آمد پس ‍ قبضه اى خاك از زير سم اسب او گرفتم در اين وقت در شكم گوساله ريختم تا به صدا در آمد، و چنين زينت داد براى من نفس من .
موسى گفت : پس برو كه تو را در زندگى دنيا اين هست كه از مردم دور شوى و كسى تو را مس نكند و نزديك تو نيايد، بدرستى كه تو را در آخرت وعده عذابى هست كه خلف آن وعده نخواهد شد، نظر كن بسوى آن خدائى كه آن را مى پرستيدى آن را هم خواهم سوزانيد و خاكستر او را در دريا خواهم پاشيد بدرستى كه نيست خداى شما مگر آن خدائى كه علم او به همه چيز احاطه كرده است . (1298)
بدان كه در عقوبت دنياى سامرى خلاف است كه چه چيز بود؛ بعضى گفته اند كه : حكم فرمود موسى كسى با او ننشيند و سخن نگويد و طعام نخورد و او نزديك كسى نيايد؛ بعضى گفته اند كه : به فرمان الهى چنين شد هر كه نزديك او مى رفت ، سامرى و او هر دو بيمار مى شدند، به اين سبب او نمى گذاشت كه كسى نزديك او برود و الحال فرزندان او نيز چنين اند كه اگر كسى بر ايشان گذارد و هر دو تب مى كنند؛ بعضى گفته اند از ترس گريخت در بيابانها با وحشيان صحرا مى گرديد تا به جهنم واصل شد. (1299)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : حق تعالى حضرت موسى را وعده فرمود كه تا سى روز تورات و الواح را بر او بفرستد، پس او خبر داد بنى اسرائيل را به وعده خدا و رفت به جانب طور و هارون عليه السلام را خليفه خود كرد در ميان قوم .
چون سى روز شد حضرت موسى نيامد بسوى ايشان ، اطاعت هارون نكردند و خواستند او را بكشند و گفتند: موسى دروغ گفت به ما و از ما گريخت . پس شيطان به صورت مردى نزد ايشان آمد و گفت : موسى از شما گريخت ديگر بسوى شما نخواهد آمد پس زيورهاى خود را جمع كنيد تا من از براى شما خدائى بسازم .
و سامرى سركرده مقدمه لشكر موسى بود در روزى كه خدا فرعون و اصحاب او را غرق كرد، پس جبرئيل را ديد كه بر حيوانى سوار است به صورت ماديان و آن ماديان به هر كه جا كه پا مى گذارد آن زمين به حركت مى آيد و حيات مى يابد، پس ‍ سامرى كف خاكى از زير سم اسب جبرئيل برداشت ديد كه حركت مى كند پس در كيسه اى ضبط كرد و هميشه فخر مى كرد بر بنى اسرائيل كه من چنين خاكى برداشته ام .
چون شيطان بنى اسرائيل را فريب داد كه گوساله ساختند، به نزد سامرى آمد و گفت : بياور آن خاك را كه داشتى ، چون خاك را آورد شيطان گرفت و در ميان شكم آن گوساله ريخت ، پس در همان ساعت به حركت آمد و صداى گوساله كرد و مو و كرك بر آن روئيد، پس بنى اسرائيل آن را سجده كردند، آنها كه سجده كردند هفتاد هزار نفر بودند، هر چند هارون ايشان را نصيحت كرد فايده نبخشيد و گفتند: ما ترك پرستيدن اين گوساله نمى كنيم تا موسى بيايد. خواستند كه هارون را هلاك نمايند هارون از ايشان گريخت پس بر اين حال خسران مآل ماندند تا چهل روز از رفتن موسى عليه السلام گذشت .
پس روز دهم ماه ذيحجه ، خدا تورات را بر موسى فرستاد كه بر الواح نقش شده بود، و آنچه به آن احتياج داشتند از احكام و مواعظ و قصص در آن الواح بود. پس ‍ خدا وحى نمود به موسى كه : ما قوم تو را بعد از تو امتحان كرديم ، سامرى ايشان را گمراه كرد به پرستيدن گوساله طلا كه صدا مى كرد.
موسى عليه السلام گفت : پروردگارا!گوساله از سامرى است ، صدا از كيست ؟
خدا فرمود: از من اى موسى ، چون ديدم كه ايشان رو از من گردانيدند بسوى گوساله طلا، من امتحان ايشان را زياده نمودم .
پس برگشت موسى عليه السلام بسوى قوم خود غضبناك ، چون ايشان را بر آن حال مشاهده كرد الواح را انداخت و ريش و سر هارون را گرفت بسوى خود كشيد و گفت : چه مانع شد تو را كه بعد از آنكه ديدى كه ايشان گمراه شدند از پى من نيامدى ؟
هارون گفت :اى برادر!مگير ريش و سر مرا، من ترسيدم كه بگوئى جدائى افكندى ميان بنى اسرائيل و سخن مرا نشنيدى .
پس بنى اسرائيل گفتند: ما خلف وعده تو نكرديم به اختيار خود و ليكن بار بسيارى از از زينت فرعون و قوم او برداشته بوديم يعنى زيورهاى ايشان پس در آتش ‍ ريختيم و سامرى آن خاك را در ميان شكم گوساله ريخت و گوساله به صدا آمد به اين سبب ما آن را پرستيديم .
چون موسى عليه السلام به سامرى اعتراض نمود كه : چرا چنين كردى ؟
گفت : من قبضه خاكى از زير سم اسب جبرئيل برداشته بودم در دريا، پس آن را در ميان شكم گوساله انداختم تا به صدا درآمد، و چنين زينت داد براى من نفس من .
پس موسى عليه السلام گوساله را به آتش سوزاند و خاكسترش را در دريا ريخت پس به سامرى گفت : برو تو را جزا اين است كه تا زنده اى بگوئى لا مساس ‍ يعنى كسى مرا مس نكند، اين علامت در فرزندان تو باشد تا بشناسد مردم شما را و فريب شما نخورند. تا امروز در مصر و شام معروفند اولاد سامرى و ايشان را لا مساس مى گويند.
پس موسى اراده كرد كه سامرى را بكشد، پس خدا وحى نمود بسوى او كه : مكش ‍ سامرى را كه او سخى است . (1300)
به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى هيچ پيغمبرى را نفرستاد مگر آنكه در زمان او دو شيطان بودند كه او را آزار مى كردند و در ميان امت او فتنه مى كردند و مردم را گمراه مى كردند بعد از آن پيغمبر؛ پس در زمان نوح عليه السلام قطيفوس و عزام بودند؛ در زمان ابراهيم عليه السلام مكيل و زدام ؛ و در زمان موسى عليه السلام سامرى و مرعقيبا؛ و در زمان عيسى مولس و مريسان ؛ و در زمان محمد صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر بودند. (1301)
ايضا روايت كرده است كه : حق تعالى وحى نمود بسوى حضرت موسى كه : من بر تو مى فرستم تورات را كه در آن احكام هست تا چهل روز يعنى ماه ذى القعده و ده روز از ماه ذى الحجه پس حضرت موسى به اصحاب خود فرمود: حق تعالى مرا وعده داده است كه تورات و الواح را براى من بفرستد تا سى روز، و خدا او را چنين امر فرموده بود كه به بنى اسرائيل سى روز بگويد كه ايشان دلتنگ نشوند.
موسى عليه السلام رفت به جانب طور، هارون را جانشين خود نمود در ميان بنى اسرائيل ، چون سى روز گذشت موسى عليه السلام نيامد، بنى اسرائيل در غضب شدند خواستند كه هارون را بكشند و گفتند: موسى به ما دروغ گفت و از ما گريخت .
پس گوساله اى ساختند و آن را پرستيدند، در روز دهم ذيحجه خدا الواح را بر موسى فرستاد و در الواح بود آنچه به آن احتياج داشتند از احكام و خبرها و قصه ها و سنتها، پس چون خدا تورات را بر موسى فرستاد و با او سخن گفت موسى عليه السلام گفت : پروردگارا خود را به من بنما تا نظر كنم بسوى تو.
حق تعالى به او وحى نمود كه : من ديدنى نيستم ، كسى را تاب ديدن آيات عظمت من نيست وليكن نظر كن به اين كوه ، اگر در جاى خود قرار گيرد پس مرا مى توانى ديد.
پس خدا پرده اى برداشت و آيتى از آيات عظمت خود را بر كوه ظاهر گردانيد، پس ‍ كوه به دريا فرو رفت و تا قيامت فرو خواهد رفت ، پس ملائكه فرود آمدند و درهاى آسمان گشوده شد، پس خدا وحى نمود به ملائكه كه : موسى را دريابيد كه نگريزد. پس ملائكه نازل شدند و بر دور موسى احاطه نمودند و گفتند: بايست اى پسر عمران كه از خدا سؤ ال بزرگى نمودى .
پس چون موسى كوه را ديد كه فرو رفت و ملائكه را به آن حالت مشاهده كرد بر رو افتاد از ترس خدا، و از هول آن احوال كه مشاهده نمود روحش از بدن مفارقت نمود. پس خدا روح او را به بدن او بازگردانيد، پس سر برداشت گفت : تنزيه مى كنم تو را از آنكه تو را توان ديد و توبه مى كنم بسوى تو، و من اول كسى ام كه ايمان آورد به آنكه تو را نمى توان ديد.
پس خدا وحى فرستاد به او كه :اى موسى !من تو را برگزيدم و اختيار نمودم بر مردم به رسالتهاى خود و سخن گفتن با تو، پس بگير آنچه به تو عطا نمودم و از شكركنندگان باش .
پس جبرئيل او را ندا كرد كه : من برادر توام جبرئيل . (1302)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى و اذ واعدنا موسى اءربعين ليلة ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون (1303)، امام عليه السلام فرمود كه : موسى به بنى اسرائيل مى گفت كه : چون خدا فرج دهد شما را و دشمن شما را هلاك كند من كتابى از براى شما از جانب خدا خواهم آورد كه مشتمل باشد بر اوامر و نواهى و موعظه ها و مثلها و پندهاى خدا.
چون خدا ايشان را فرج داد امر كرد موسى را كه بيايد به وعده گاه خود سى روز روزه بدارد در پائين كوه . پس موسى عليه السلام گمان كرد كه بعد از سى روز خدا كتاب را براى او خواهد فرستاد. پس سى روز روزه داشت ، چون آخر سى روز شد پيش از افطار كردن مسواك كرد، پس خدا به او وحى فرستاد كه :اى موسى !مگر نمى دانى كه بوى دهان روزه دار خوشتر است نزد من از بوى مشك ؟ ده روز ديگر روزه بدار و در وقت افطار مسواك مكن .
پس حضرت موسى چنين كرد، و خدا وعده كرده بود به او كه كتاب را بعد از چهل شب به او بدهد. پس بعد از چهل روز كتاب را براى او فرستاد.
سامرى كه شبهه كرد بر ضعيفان بنى اسرائيل كه : موسى وعده كرد با شما كه بعد از چهل شب و روز بسوى شما بيايد و الحال بيست شب و بيست روز گذشت ، پس ‍ وعده موسى تمام شد و موسى پروردگار خود را نديده است ، پروردگار او آمده است بسوى شما مى خواهد به شما بنمايد كه او قادر است كه خود شما را بسوى خود بخواند بى آنكه موسى در ميان شما باشد، و بدانيد كه موسى را براى اين نفرستاده است كه به او احتياجى داشته باشد.
پس سامرى گوساله اى كه ساخته بود براى ايشان ظاهر كرد، بنى اسرائيل گفتند: چگونه گوساله خداى ما باشد؟!
گفت : پروردگار شما از اين گوساله با شما سخن مى گويد چنانچه با موسى از درخت سخن گفت ، چون صدا از گوساله شنيديد گفتند: خدا در اين گوساله درآمده است چنانچه در درخت درآمده بود.
چون موسى برگشت بسوى قوم خود گفت :اى گوساله !آيا پروردگار تو در ميان تو بود چنانچه اين جماعت مى گويند؟
گوساله به سخن آمد و گفت : پروردگار من از آن منزهتر است كه گوساله يا درخت به او احاطه نمايد يا در مكانى باشد، نه والله اى موسى و ليكن سامرى طرف دم گوساله را به ديوارى متصل كرده بود و از جانب ديگر ديوار در زمين نقبى كنده بود و يكى از متمردان اعوان خود را در آنجا پنهان كرده بود كه دهان خود را بر دبر آن گوساله مى گذاشت با ايشان سخن مى گفت در وقتى كه سامرى گفت : اين است خداى شما و خداى موسى .
اى موسى بن عمران !بنى اسرائيل مخذول نشدند براى عبادت من و مرا خداى خود ندانستند مگر براى آنكه سستى ورزيدند در صلوات فرستادن بر محمد و آل طيبين او صلوات الله عليه ، و انكار كردن موالات ايشان و اعتقاد نكردن به پيغمبر آخر الزمان و امامت وصى برگزيده او، و اين تقصير ايشان سبب شد كه توفيق خدا از ايشان زايل گرديد تا آنكه مرا خداى خود دانستند.
پس حق تعالى فرمود كه : چون ايشان به سبب صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او مخذول شدند كه به گوساله پرستى مبتلا شدند پس نمى ترسيد شمااى گروه بنى اسرائيل در معانده كردن با محمد و على ، و حال آنكه ايشان را مى بينيد و معجزات و دلايل ايشان بر شما ظاهر گرديده است .
ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون (1304) فرمود: يعنى پس عفو كرديم ما از اوايل و پدران شما گوساله پرستيدن ايشان را شايد كه شمااى گروهى كه هستيد در عصر محمد صلى الله عليه و آله و سلم از بنى اسرائيل شكر كنيد اين نعمت را بر اسلاف خود و بر خود بعد از ايشان . پس حضرت فرمود: خدا عفو نكرد از ايشان مگر براى آنكه خدا را خواندند به محمد و آل طيبين او، و تازه كردند بر خود ولايت محمد و على و آل طاهرين ايشان صلوات الله عليهم را، در آن وقت خدا رحم كرد ايشان را و از ايشان درگذشت .
و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم تهتدون (1305) فرمود: يعنى ياد كنيد آن وقتى را كه عطا كرديم به موسى كتاب را كه آن تورات بود كه خدا پيمان گرفت از بنى اسرائيل كه ايمان بياورند و انقياد نمايند هر چيز را كه واجب مى گرداند تورات آن را، و داديم به موسى فرقان را نيز كه آن امرى است كه جدا كننده حق و باطل است و جداكننده محققان و مبطلان است زيرا كه چون حق تعالى گرامى داشت بنى اسرائيل را به كتاب و تورات و ايمان آوردن به آن و انقياد كردن آن ، وحى فرمود خدا بعد از آن بسوى موسى كه :اى موسى !ايشان به كتاب ايمان آوردند و مانده است فرقان كه تمييز دهنده مؤ منان و كافران و اهل حق و باطل است ، پس ‍ تازه كن بر ايشان عهد به آن را كه من سوگند خورده ام بذات مقدس خود سوگند حقى كه خدا قبول نمى كند از احدى نه ايمانى را و نه عملى را مگر با ايمان به آن .
موسى عليه السلام عرض كرد: چيست آن فرقان اى پروردگار من ؟
فرمود: آن است كه پيمان بگيرى از بنى اسرائيل كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بهترين خلق است و سيد بزرگ پيغمبران است ، و اينكه برادر او و وصى او على عليه السلام بهترين اوصياى پيغمبران است ، و اينكه اوليا و اوصيائى كه در ميان خلق به امامت مقرر مى گرداند بهترين خلقند، و اينكه شيعيان ايشان كه انقياد ايشان مى نمايند در اوامر و نواهى ستاره هاى فردوس اعلى خواهند بود و پادشاهان جنات عدن خواهند بود در بهشت .
پس گرفت موسى عليه السلام آن پيمان را از ايشان ، پس بعضى به دل و زبان هر دو ايمان آوردند و قبول نمودند، و بعضى به زبان گفتند و در دل قبول نكردند پس نور ايمان بر ايشان حاصل نشد، اين بود فرقانى كه حق تعالى به موسى عليه السلام عطا فرمود.
پس حق تعالى فرمود: شايد هدايت بيابيد، يعنى بدانيد كه شرف بنده نزد خدا به اعتقاد ولايت است چنانچه پدران شما به همين شرف يافتند.
و اذ قال موسى لقومه يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتخاذكم العجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند ربكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم (1306)، امام عليه السلام فرمود: يعنى ياد كنيد اى بنى اسرائيل وقتى را كه موسى عليه السلام گفت به قوم خود كه گوساله پرستيده بودند:اى قوم من !بدرستى كه شما ستم كرديد بر جانهاى خود و ضرر رسانيديد به خود به آنكه گوساله را خداى خود گرفتيد پس توبه و بازگشت كنيد بسوى آن خداوندى كه شما را آفريده و صورت بخشيده است پس بكشيد نفسهاى خود را به آنكه بكشند آنها كه گوساله نپرستيده اند [ آنهايى را كه گوساله را نپرستيده اند ] (1307)، اين كشته شدن براى شما بهتر است نزد آفريدگار شما از آنكه در دنيا زنده بمانيد و آمرزيده نشويد، پس ‍ نعمت دنيا بر شما تمام باشد و بازگشت شما در آخرت بسوى جهنم باشد، هرگاه كشته شويد و تائب باشيد خدا اين كشته شدن را كفاره گناهان شما مى گرداند و شما را به بهشت جاويد و نعمتهاى آن مى رساند، پس خدا توبه شما را قبول فرمود قبل از آنكه همه كشته شويد و مهلت داد به شما براى توبه و باقى گذاشت شما را براى اطاعت ، بدرستى كه اوست بسيار قبول كننده توبه و مهربان .
و اين قصه چنان بود كه چون بر دست موسى عليه السلام هويدا كرد باطل بودن امر گوساله را و گوساله خبر داد به حيله سامرى و امر كرد موسى آنها را كه گوساله نپرستيده اند بكشند آنها را كه گوساله پرستيده اند، اكثر آنها كه پرستيده بودند انكار كردند و گفتند: ما گوساله نپرستيديم .
پس خدا امر كرد موسى را كه آن گوساله طلا را به سوهان ريزه ريزه كند و به دريا بريزد، پس هر كه از آن آب خورد و گوساله پرستيده بود لبها و بينى او سياه شد، و به اين سبب ممتاز شدند آنها كه گوساله پرستيده بودند از آنها كه نپرستيده بودند، و آنها كه نپرستيده بودند دوازده كس بودند، امر كرد ايشان را كه شمشيرها بكشند و بيرون آيند بر ساير بنى اسرائيل و آنها را بكشند، پس منادى ندا كرد : بدرستى كه خدا لعنت كرده است كسى را كه دست و پائى حركت دهد تا كشته شود، و هر كه از كشندگان ملاحظه كند كيست كه او مى كشد و فرق گذارد در كشتن ميان خويش و بيگانه ملعون است .
پس گناهكاران سركشى نكردند و گردن كشيدند براى كشته شدن ، و بى گناهان به استغاثه آمدند به نزد موسى عليه السلام و گفتند: ما گوساله اى نپرستيده ايم ومصيبت ما عظيم تر است از آنها كه گوساله پرستيده اند زيرا كه مى بايد به دست خود پدران و مادران و برادران و خويشان خود را بكشيم .
حق تعالى وحى نمود به موسى كه : من براى آن ايشان را به اين تكليف شديد امتحان كردم كه دورى نكردند از آنها كه گوساله پرستيدند و انكار نكردند و دشمنى با ايشان نكردند و بگو به ايشان : هر كه دعا كند بحق محمد و آل طيبين او عليهم السلام كه سهل كنيم بر او كشتن آنها را كه مستحق كشتن شده اند، پس ايشان دعا كردند و به انوار مقدسه رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام متوسل شدند و حق تعالى بر ايشان آسان نمود كه هيچ الم از كشتن آنها نمى يافتند.
و چون كشتن در ميان ايشان مستمر شد، ايشان ششصد هزار كس بودند مگر دوازده هزار كس كه گوساله نپرستيده بودند، پس خدا توفيق داد بعضى از ايشان را كه به يكديگر گفتند: چون خدا فرموده است كه توسل به محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل طيبين او امرى است كه هر كه آن را بعمل آورد از هيچ حاجتى نااميد نمى شود و هيچ سؤ ال او از درگاه خدا رد نمى شود و پيغمبران همه به ايشان توسل نموده اند در شدتها پس چرا ما توسل به ايشان نجوييم ؟
پس همگى جمع شدند و فرياد برآوردند: پروردگارا!به جاه محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه گرامى ترين خلق است نزد تو و به جاه على عليه السلام كه افضل و اعظم خلق است بعد از او و به جاه ذريت طيبين و طاهرين از آل طه و يس سوگند مى دهيم كه گناهان ما را بيامرزى و از لغزش ما درگذرى و اين كشتن را از ما دور گردانى .
حق تعالى وحى فرستاد به موسى كه : بگو دست از كشتن بازدارند كه بعضى از ايشان از من سؤ الى كردند و مرا سوگندى دادند كه اگر اول اين سوگند را به من مى دادند ايشان را توفيق مى دادم و نگاه مى داشتم از گوساله پرستيدن ، و اگر شيطان چنين قسمى مى داد مرا هر آينه او را هدايت مى كردم ، و اگر نمرود يا فرعون چنين قسمى مى دادند هر آينه ايشان را نجات مى دادم .
پس كشتن را از ايشان برداشت ، ايشان گفتند: زهى حسرت !كه در اول كار غافل شديم از توسل به انوار محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل اطهار او تا خدا ما را از شر اين فتنه حفظ مى كرد. و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهرة فرمود: يعنى بياد آوريد آن وقت را كه گفتند گذشتگان شما:اى موسى !ما هرگز ايمان نمى آوريم براى تو تا ببينيم خدا را معاينه و ظاهر، (فاخذتكم الصاعقة ) پس گرفت ايشان را صاعقه ( و انتم تنظرون ) (1308) و حال آنكه شما نظر مى كرديد بسوى ايشان .
(ثم بعثناكم من بعد موتكم ) پس مبعوث گردانيديم گذشتگان شما را بعد از مردنشان (لعلكم تشكرون ) (1309) شايد ايشان شكر كنند آن زندگى را به سبب آنكه مى توانستند توبه و بازگشت كرد بسوى خدا، و بر ايشان دايم و مستمر نماند مردن كه بازگشت ايشان به جهنم باشد و هميشه در جهنم باشند.
فرمود: سبب اين صاعقه آن بود كه چون موسى عليه السلام خواست عهد فرقان را به پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت على بن ابى طالب و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام از ايشان بگيرد گفتند: ما ايمان نمى آوريم كه اين امر پروردگار توست تا خدا را معاينه ببينيم و ما را به اين خبر دهد. پس صاعقه گرفت ايشان را و ايشان صاعقه را مى ديدند كه بر آنها نازل مى شود، و حق تعالى فرمود:اى موسى !منم گرامى دارنده دوستان خود را كه تصديق مى كنند به برگزيده هاى من و پروا نمى كنم و منم عذاب كننده دشمنان خود را كه دفع مى كنند و انكار مى نمايند حقوق برگزيده هاى مرا و پروا نمى كنم .
پس موسى عليه السلام گفت به آنها كه باقى مانده بودند و صاعقه به ايشان نرسيده بود كه : چه مى گوئيد؟ آيا قبول مى كنيد و اعتراف مى كنيد؟ و اگر نه شما نيز به آنها ملحق خواهيد شد.
گفتند:اى موسى !ما نمى دانيم كه اين صاعقه به چه سبب بر ايشان نازل شد گاه باشد به سبب انكار قول تو صاعقه بر ايشان نازل نشده باشد، اگر راست مى گويى كه صاعقه به سبب قبول نكردن ولايت محمد و آل طيبين او عليهم السلام بر ايشان نازل شده است پس دعا كن خدا را بحق محمد و آل او كه ما را بسوى ولايت ايشان دعوت مى نمائى كه اين صاعقه مرده ها را زنده كند تا ما از ايشان بپرسيم كه : به چه سبب صاعقه بر ايشان رسيد؟
پس آن حضرت دعا كرد تا ايشان زنده شدند، چون بنى اسرائيل از آنها پرسيدند، گفتند:اى بنى اسرائيل !اين عذاب به اين سبب به ما رسيد كه ابا كرديم از اعتقاد كردن به پيغمبرى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت على عليه السلام از ذريت ايشان و ديديم بعد از مرگ خود مملكتهاى پروردگار خود را از آسمانها و حجب و كرسى و عرش و بهشت و دوزخ ، و نديديم كسى را كه حكمش در آن مملكتها جارى تر و پادشاهى و سلطنت او بزرگتر باشد از محمد و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم اجمعين ، چون ما به اين صاعقه مرديم بردند روح ما را بسوى جهنم پس ندا كردند محمد و على عليهما السلام ملائكه را كه : عذاب خود را از اين جماعت بازداريد كه اينها زنده خواهند شد به دعاى شخصى كه از خدا سؤ ال خواهد كرد بحق ما و آل طيبين ما، اين ندا وقتى رسيد كه هنوز ما را در هاويه نينداخته بودند، پس تاءخير كردند عذاب ما را تا به دعاى تو زنده شديم اى موسى ، پس حق تعالى به اهل عصر محمد صلى الله عليه و آله و سلم گفت كه : هرگاه به توسل به محمد و آل طيبين او زنده شدند ظالمان از گذشتگان شما پس انكار حق ايشان مكنيد و خود را در معرض غضب الهى درمياوريد. (1310)
(و اذ اخذنا ميثاقكم ) فرمود: يعنى به ياد آوريد وقتى را كه گرفتيم بر پدران و گذشتگان شما عهد و پيمان ايشان را، كه عمل كنند به آنچه در تورات بر ايشان فرستاده بودم و به آن نامه مخصوصى كه در باب محمد و على و آل طيبين او فرستاده بودم كه ايشان بهترين خلقند و قيام نمايندگان برحقند، بايد كه اقرار نمائيد به اين و برسانيد به فرزندان خود و امر كنيد ايشان را كه برسانند به فرزندان خود تا آخر دنيا كه ايمان بياورند به محمد پيغمبر خدا و قبول كنند از او آنچه امر مى فرمايد ايشان را در حق ولى خدا على بن ابى طالب عليه السلام از جانب خدا، و آنچه خبر مى دهد ايشان را از احوال خليفه هاى بعد از او كه قيام نمايندگانند به حق خدا، پس ابا كردند اسلاف شما از قبول كردن اينها.
( و رفعنا فوقكم الطور ) (1311) پس امر كرديم جبرئيل را كه جدا كرد از كوه فلسطين قطعه اى به قدر لشكرگاه ايشان يك فرسخ در يك فرسخ و آورد در بالاى سر ايشان بازداشت ، پس موسى عليه السلام به ايشان گفت : يا قبول مى كنيد آنچه شما را به آن امر كردم يا اين كوبه بر سر شما مى افتد. پس ملجاء شدند و از روى ضرورت قبول كردند مگر آنها را كه خدا از عناد حفظ كرد و به طوع و اختيار قبول كردند.
چون قبول كردند، به سجده افتادند و پهلوهاى روى خود را بر خاك گذاشتند و اكثر آنها پهلوهاى روى خود را براى آن بر زمين گذاشتند كه ببينند كوه بر سر ايشان فرود مى آيد يا نه ، و قليلى از ايشان از روى طوع و رغبت براى تذلل و شكستگى نزد حق تعالى رو بر زمين گذاشتند. (1312)
(خذوا ما آتيناكم بقوة ) فرمود: يعنى بگيريد و قبول كنيد آنچه ما به شما عطا كرديم از فرايضى كه بر شما واجب گردانيده ايم به آن توانايى كه به شما داده ايم و شرايط تكليف را در شما تمام كرده ايم و علتها را از شما برداشته ايم ، ( و اسمعوا) بشنويد آنچه شما را به آن امر مى كنيم ، (قالوا سمعنا و عصينا) يعنى : گفتند شنيديم قول تو را و معصيت كرديم امر تو را، يعنى : بعد از آن معصيت كردند و در آن وقت نيز در خاطر داشتند اطاعت نكنند، ( و اشربوا فى قلوبهم العجل ) يعنى : ماءمور شدند بياشامند آبى را كه ريزه هاى گوساله در آن ريخته بودند تا ظاهر شود كى گوساله پرستيده و كى نپرستيده است ، (بكفرهم ) يعنى : به سبب كفرشان ماءمور به اين شدند، قل بئسما ياءمركم به ايمانكم ان كنتم مؤ منين (1313) بگو به ايشان اى محمد: بد چيزى است كه امر مى كند شما را به آن ايمان آوردن شما به موسى كه كافر شويد به محمد و على و دوستان خدا از اهل بيت ايشان اگر ايمان داريد به تورات موسى ، و ليكن معاذ الله هرگز ايمان به تورات شما را امر نمى كند كافر شويد به محمد و على بلكه امر مى كند شما را كه ايمان به ايشان بياوريد.
پس امام عليه السلام فرمود: حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : چون موسى عليه السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت ، ايشان گوساله پرستيده بودند، به نزد آن حضرت آمده و اظهار توبه و پشيمانى كردند، موسى فرمود: كيست گوساله پرستيده است تا حكم خدا را بر او جارى كنم ؟ همه انكار كردند هر يك مى گفت : من نكردم بلكه ديگران بودند؛ پس در آن وقت موسى به سامرى فرمود: نظر كن بسوى خداى خود كه آن را مى پرستيدى آن را ريزه ريزه مى كنم و بر دريا مى پاشم .
پس امر فرمود آن را به سوهان ريزه ريزه كرده و ريزه هاى آن را در درياى شيرين پاشيدند، بنى اسرائيل را امر كرد از آن آب بخورند، هر كه گوساله پرستيده بود اگر سفيد بود لبها و بينى او سياه شد، و اگر سياه بود لبهاى او و بينى او سفيد شد؛ پس ‍ در آن وقت حكم الهى را در ايشان جارى كرد.
پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: موسى وعده داده بود بنى اسرائيل را كه چون نجات خواهيد يافت از فرعون ، حق تعالى كتابى براى شما خواهد فرستاد كه مشتمل باشد بر اوامر و نواهى و حدود و احكام و فرائض او.
پس چون نجات يافتند و به نزديك شام رسيدند كتاب را براى ايشان آورد، در آن كتاب اين نوشته شده بود كه : من قبول نمى كنم عملى را از كسى كه تعظيم نكند محمد و على و آل طيبين ايشان عليهم السلام را و گرامى ندارد اصحاب ايشان و دوستان ايشان را چنانچه حق گرامى داشتن ايشان است ،اى بندگان خدا!بدانيد و گواه باشيد كه محمد بهترين آفريده هاى من است و افضل خلايق است ، و على برادر آن حضرت و وصى و وارث علم او و جانشين اوست در امت او، و بهترين خلق است بعد از او، و آل محمد بهترين آل پيغمبرانند، و اصحاب آن حضرت بهترين صحابه پيغمبرانند، و امت او بهترين امتهاى پيغمبرانند.
پس بنى اسرائيل گفتند: ما قبول نمى كنيم اين را اى موسى ، اين عظيم و گران است بر ما بلكه قبول مى كنيم از اين شرايع آنچه بر ما آسان است ، چون قبول كنيم مى گوئيم پيغمبر ما بهترين پيغمبران است و آل او بهترين آل پيغمبرانند، و ما كه امت اوئيم بهترين امت پيغمبرانيم ، و اعتراف نمى كنيم به فضيلت جماعتى كه ايشان را نديده ايم و نمى شناسيم . پس حق تعالى امر فرمود جبرئيل را كه به بال خود كوهى از كوههاى فلسطين را به قدر لشكرگاه موسى كه يك فرسخ در يك فرسخ بود كند و آورد بر بالاى سر ايشان بازداشت و گفت : يا قبول مى كنيد آنچه موسى براى شما آورده است ، يا اين كوه را بر شما مى گذارم كه شما را خرد كند.
پس ايشان به جزع و اضطراب آمدند و گفتند:اى موسى !چه كنيم ؟
موسى گفت : سجده كنيد از براى خدا بر پيشانى خود، پس پهلوى راست و چپ روى خود را بر خاك گذاريد و بگوئيد: پروردگارا!شنيديم و اطاعت كرديم و قبول كرديم و اعتراف كرديم و تسليم كرديم و راضى شديم .
پس آنچه موسى به ايشان گفت از كردار و رفتار بعمل آوردند، اما بسيارى از ايشان در دل مخالف بودند با آنچه به ظاهر گفتند و كردند، و در دل مى گفتند: شنيديم و نافرمانى كرديم ، بر خلاف آنچه به زبان مى گفتند و پهلوى راست روى خود را بر زمين گذاشتند و قصد ايشان شكستگى و فروتنى نزد خدا و پشيمانى از گذشته ها نبود بلكه اين را مى كردند كه ببينند آيا كوه بر سرشان مى افتد يا نه ؛ پس پهلوى چپ رو را بر زمين گذاشتند به همين قصد.
پس جبرئيل گفت : اكثر ايشان معصيت خدا كردند و ليكن حق تعالى مرا امر كرد كه اين كوه را از ايشان زايل گردانم به اعترافى كه به حسب ظاهر در دنيا كردند، زيرا كه حق تعالى در دنيا به ظاهر حال ايشان سلوك مى كند در آنكه خون ايشان محفوظ باشد و در امان باشند، و كار ايشان با خداست در آخرت كه در آنجا ايشان را عذاب خواهد كرد بر اعتقادات و نيتهاى بد ايشان .
پس ديدند بنى اسرائيل كه كوه دو پاره شد: يك پاره اش مرواريد سفيد شد به جانب آسمان بالا رفت تا آسمانها را شكافت و ايشان مى ديدند تا به جائى رسيد كه ايشان نمى ديدند، و يك قطعه ديگرش آتش شد بسوى زمين آمد و زمين را شكافت و فرو رفت و از ديده ايشان پنهان شد. چون سبب آن حال را از حضرت موسى سؤ ال كردند فرمود: آن قطعه كه به آسمان رفت به بهشت ملحق شد و خدا آن را مضاعف گردانيد به اضعاف بسيار كه عدد آن را بغير از خدا نمى داند، و امر فرمود كه بنا كنند از آن براى آنها كه ايمان واقعى آوردند به آنچه در اين كتاب است قصرها و خانه ها و منزلها كه هر يك مشتمل باشد بر انواع نعمتها كه خدا وعده فرموده است پرهيزكاران بندگانش را از درختها و بستانها و ميوه ها و حوريان نيكو شمايل و غلامان پيوسته زيبا باشند مانند مرواريدهاى پراكنده شده و ساير نعمتها و نيكيهاى بهشت ؛ و اما آن قطعه كه به زمين فرو رفت به جهنم ملحق شد، حق تعالى آن را مضاعف گردانيد به اضعاف بسيار و امر فرمود كه بنا كنند از آن براى كافران به آنچه در اين كتاب است قصرها و خانه ها و منزلها كه هر يك مشتمل باشند بر انواع عذابى كه خدا وعيد فرموده است كافران بندگانش را از درياهاى آتش و حوضهاى غسلين و غساق و رودخانه هاى چرك و ريم و خون و زبانيه ها كه گرزها در دست داشته باشند براى عذاب ايشان ، و درختهاى زقوم و ضريع و مارها و عقربها و افعيها و بندها و غلها و زنجيرها و ساير انواع بلاها و عذابها كه حق تعالى براى اهل جهنم مهيا كرده است .
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم با بنى اسرائيل زمان خود فرمود: آيا نمى ترسيد از عقاب پروردگار خود در انكار نمودن اين فضائل كه حق تعالى مخصوص گردانيده است به آنها محمد و على و آل طيبين ايشان را؟ (1314)
و به سند معتبر منقول است كه : طاووس يمانى كه از علماى عامه است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال نمود: كدام مرغ است كه خدا در قرآن ياد كرده است كه يك مرتبه پرواز كرده است و پيش از آن و بعد از آن ديگر پرواز نكرده است و نخواهد كرد؟
فرمود: آن طور سيناست كه حق تعالى بعضى از آن را بر سر بنى اسرائيل بازداشت به انواع عذابها كه در آن كوه بود تا آنكه قبول كردند تورات را چنانچه حق تعالى فرموده است كه : ياد آور آن وقتى را كه كوه را كنديم و بر بالاى سر بنى اسرائيل داشتيم مانند سقفى و گمان كردند كه بر سر ايشان خواهد افتاد . (1315) (1316)
در حديث ديگر حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: چون حق تعالى تورات را بر بنى اسرائيل فرستاد، ايشان قبول نكردند پس بلند كرد بر سر ايشان كوه طور را و موسى به ايشان گفت : اگر قبول نمى كنيد اين كوه بر شما مى افتد. پس قبول كردند و سرهاى خود را به زير افكندند. (1317)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون حضرت موسى به بنى اسرائيل گفت كه : خدا با من سخن مى گويد و مناجات مى كند، تصديق او نكردند. پس به ايشان گفت : جماعتى را از ميان خود اختيار كنيد كه با من بيايند و سخن خدا را بشنوند، پس ايشان هفتاد كس از نيكان خود را اختيار كردند و با حضرت موسى به محل مناجات او فرستادند، پس موسى عليه السلام نزديك رفت و حق تعالى به آفريدن آواز در هوا به او مناجات كرد و سخن گفت . پس موسى عليه السلام به آن جماعت گفت : بشنويد و گواهى دهيد نزد بنى اسرائيل ، گفتند: ما ايمان نمى آوريم براى تو كه اين سخن خداست تا خدا را آشكارا ببينيم ، پس خدا صاعقه فرستاد كه همه سوختند.
پس چون موسى عليه السلام ديد كه قومش هلاك شدند محزون شد بر ايشان و گفت : آيا هلاك مى كنى ما را به آنچه سفيهان ما كردند؟ زيرا كه موسى عليه السلام گمان كرد كه ايشان به گناهان بنى اسرائيل هلاك شدند. (1318)
به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : چون موسى عليه السلام از حق تعالى سؤ ال نمود كه : پروردگارا!خود را به من بنما تا تو را ببينم .
حق تعالى به او وحى فرستاد كه : هرگز مرا نخواهى ديد و نمى توانى ديد. و وعده فرمود او را كه بر كوه تجلى كند تا بداند كه او را نمى تواند ديد.
موسى بر كوه بالا رفت ، درگاه آسمان گشوده شد و فوجهاى ملائكه آسمان به زير آمدند و فوج فوج بر او مى گذشتند با رعد و برق و صاعقه و باد و عمودهاى نور در دست داشتند، هر فوج كه بر او مى گذشتند به او مى گفتند:اى پسر عمران !سؤ ال بزرگى از پروردگار خود نمودى ؛ و هر فوج ايشان را كه مى ديد جميع بدنش از ترس ‍ مى لرزيد و به امر الهى آتشى بر دور او احاطه كرده بود كه نمى توانست گريخت تا آنكه حق تعالى قدرى از انوار عظمت خود را بر كوه جلوه داد و كوه به زمين فرو رفت . موسى افتاد و بيهوش شد. (1319)
مؤ لف گويد: بايد دانست كه ضرورى دين شيعه است و به دلايل عقليه و نقليه ثابت شده است كه حق تعالى ديدنى نيست و ذات مقدس او را به چشم ادراك نمى توان ديد بلكه ديده دل نيز از ادراك كنه ذات و صفات مقدس او عاجز و قاصر است ، چون تواند بود كه ديده شود چيزى كه جسم و جسمانى نباشد و محلى و مكانى نداشته باشد و در جهتى نباشد، پس چگونه حضرت موسى با مرتبه جليل پيغمبرى اين سؤ ال نمود؟ از اين شبهه دو جواب مى توان گفت :
اول آنكه : سؤ ال موسى عليه السلام از ديدن به چشم نبود بلكه مى خواست معرفت كنه ذات و صفات الهى براى او حاصل گردد تا نهايت مرتبه معرفت بشرى براى او ميسر گردد؛ چون اول ممتنع و ثانى فوق مرتبه آن حضرت بود، حضرت بارى تعالى به اظهار بعضى از انوار جلال و عظمت خود بر كوه و تاب نياوردن او ظاهر گردانيد كه كسى را راهى به ادراك كنه جلال او نيست و او را قابليت نهايت مرتبه معرفت كه مخصوص پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و سلم است نيست .
دوم آنكه : سؤ ال موسى عليه السلام از جهت قوم او بود، چون ماءمور بود كه مدارا با قوم خود بكند و آنچه ايشان سؤ ال كنند رد ننمايد، به تكليف قوم خود اين سؤ ال نمود و مى دانست كه اين امر ممتنع است و خدا ديدنى نيست و ليكن مى خواست كه بر قوم او اين معنى ظاهر شود. و اين وجه ظاهرتر است .
چنانچه به سند معتبر منقول است كه ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام از اين مساءله سؤ ال نمود، آن حضرت فرمود كه : كليم خدا موسى بن عمران مى دانست كه خدا از آن منزه تر است كه به چشمها ديده شود و ليكن چون حق تعالى با او سخن گفت و او را همراز خود گردانيد، او برگشت بسوى قوم خود و ايشان را خبر داد كه : خدا با من سخن گفت و مرا مقرب درگاه خود گردانيد و با من مناجات كرد.
گفتند: ما ايمان نمى آوريم به آنچه تو مى گوئى تا سخن خدا را بشنويم چنانچه تو شنيده اى . و ايشان هتفصد هزار كس بودند پس از ميان ايشان هتفاد هزار كس اختيار كرد، و از آنها هفت هزار مرد اختيار كرد، و از آنها هفتاد نفر برگزيد با خود برد به طور سينا كه محل مناجات او بود با حق تعالى ، و ايشان را در دامنه كوه بازداشت و خود بر كوه بالا رفت و از خدا سؤ ال نمود كه با او سخن بگويد چنان كه آن هفتاد نفر بشنوند، پس خدا با او سخن گفت ، ايشان كلام الهى را از بالاى سر و پائين پا و جانب راست و چپ و پيش رو و پشت سر از همه جهت به يكدفعه شنيدند، زيرا كه خدا صدا را در درخت خلق كرد و به همه جانب پهن كرد تا از همه جهت شنيدند تا بدانند كلام خدا است كه اگر كلام ديگرى بود از يك جهت شنيده مى شد.
پس آن هفتاد نفر از روى اجابت گفتند: ما ايمان نمى آوريم كه اين سخن خدا است تا خدا را آشكارا ببينيم .
چون اين سخن عظيم و اين گستاخى بزرگ از ايشان صادر شد از روى تكبر و طغيان ، حق تعالى صاعقه اى بر ايشان فرستاد كه به سبب ظلم ايشان ، ايشان را هلاك گردانيد.
پس موسى عليه السلام گفت : پروردگارا!من چه گويم با بنى اسرائيل در وقتى كه بسوى ايشان برگردم و گويند كه : بردى ايشان را و كشتى براى آنكه صادق نبودى در آن دعوى كه نمودى كه خدا با تو مناجات مى كند؟
پس حق تعالى به دعاى حضرت موسى ايشان را زنده كرد، چون زنده شدند گفتند: چون از براى ديدن ما سؤ ال نمودى چنين شد، اكنون سؤ ال كن كه خدا خود را به تو بنمايد كه بسوى او نظر كنى كه اجابت تو خواهد فرمود، چون ببينى خدا را به ما خبر بده كه خدا چگونه است تا ما او را بشناسيم چناچه حق شناختن اوست .
موسى گفت :اى قوم من !خدا به ديده ها درنمى آيد و او را كيفيت و چگونگى نمى باشد، و او را به آياتى كه آفريده و علاماتى كه هويدا گردانيده مى توان شناخت .
گفتند: ما ايمان نمى آوريم تا اين سؤ ال را نكنى .
پس موسى گفت : پروردگارا!تو سخن بنى اسرائيل را شنيدى و صلاح ايشان را بهتر مى دانى .
پس حق تعالى وحى نمود به او كه :اى موسى !از من سؤ ال كن آنچه ايشان سؤ ال نمودند كه من تو را به جهل و سفاهت ايشان مؤ اخذه نخواهم كرد.
پس در آن وقت موسى عليه السلام گفت : پروردگارا!خود را به من بنما كه نظر كنم بسوى تو. پس حق تعالى فرمود: هرگز مرا نتوانى ديد و ليكن نظر كن به كوه اگر به جاى خود قرار مى گيرد در وقتى كه فرو مى رود پس مرا مى توانى ديد.
چون تجلى كرد حق تعالى براى كوه به آيتى از آيات خود، آن را هموار زمين گردانيد و موسى عليه السلام بيهوش افتاد، چون به هوش آمد گفت : تنزيه مى كنم تو را و توبه مى كنم بسوى تو، يعنى بازگشتم بسوى معرفتى كه پيشتر به تو داشتم از جهالت و نادانى قوم خود و من از اول ايمان آوردندگانم از بنى اسرائيل به آنكه تو را نمى توان ديد. (1320)
در حديث معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: هارون عليه السلام چرا به حضرت موسى گفت :اى فرزند مادر من !مگير ريش و سر مرا؟ و نگفت :اى فرزند پدر من ؟
فرمود: زيرا كه دشمنى ها در ميان برادران در وقتى مى باشد كه از يك پدر باشند و از مادرهاى متفرق باشند، چون از يك مادر باشند دشمنى در ميان ايشان كم مى باشد مگر آنكه شيطان در ميان ايشان افساد كند و اطاعت شيطان نمايند، پس هارون به برادرش موسى عليه السلام گفت :اى برادرى كه از مادر من متولد شده اى و از غير مادر من بهم نرسيده اى !موى ريش و سر مرا مگير، و نگفت :اى فرزند پدر من ، زيرا كه فرزندان يك پدر هرگاه مادرهاى ايشان جدا باشند عداوت در ميان ايشان بعيد نيست مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد، و عداوت در ميان فرزندان يك مادر مستبعد است .
پس سائل باز از آن حضرت پرسيد كه : به چه سبب حضرت موسى سر و ريش ‍ هارون عليه السلام را گرفت و بسوى خود كشيد و حال آنكه او را در گوساله پرستيدن بنى اسرائيل گناهى نبود؟
فرمود: براى اين چنين كرد كه چرا وقتى كه بنى اسرائيل كافر شدند و گوساله پرستيدند از ايشان جدا نشد كه به موسى عليه السلام ملحق شود، و هرگاه از ايشان مفارقت مى كرد عذاب بر ايشان نازل مى شد، نمى بينى كه حضرت موسى عليه السلام به هارون گفت : چه مانع شد تو را در وقتى كه ديدى ايشان گمراه شدند از اينكه از پى من بيائى ؟ هارون گفت : اگر چنين مى كردم بنى اسرائيل پراكنده مى شدند و ترسيدم كه بگوئى جدائى انداختى در ميان بنى اسرائيل و سخن مرا رعايت نكردى در باب اصلاح ايشان . (1321)
مؤ لف گويد: از جمله شبهه هاى عظيم جماعتى كه نسبت خطا و گناه به پيغمبران مى دهند اين قصه حضرت موسى و هارون عليهم السلام است زيرا كه هر دو پيغمبر بودند، اگر هارون كارى كرده بود كه از موسى عليه السلام مستحق اين اهانت و زجر گرديده بود كه موسى ريش و سر مبارك او را بگيرد و پيش كشد و درشت با او سخن بگويد، پس ، از هارون گناه صادر شده بوده است ؛ و اگر او را گناهى نبود، پس ‍ موسى عليه السلام در اين قسم اهانتى نسبت به برادر خود كه پيغمبر بود واقع ساختن خطا كرد و گناه از او صادر شده بوده است خصوصا با انداختن الواح بر زمين و شكستن آنها كه متضمن استخفاف به كتاب خدا بود.
و جواب از آن به چند وجه مى توان گفت :
وجه اول كه ظاهرترين وجوه است آن است كه اين نزاعى بود ظاهر ميان آن دو پيغمبر بزرگوار براى اصلاح امت و تاءديب ايشان ، زيرا كه چون بنى اسرائيل مرتكب امر شنيعى شده بودند و اين را سهل مى شمردند بايست كه حضرت موسى اظهار شناعت عمل ايشان به اكمل وجهى بفرمايد، و هيچ وجهى از اين كاملتر نبود كه نسبت به برادر بزرگوار خود كه با قرابت نسبى به رتبه جليل پيغمبرى سرافراز بود، چنين زجرى بفرمايد و الواح را بر زمين بگذارد و اظهار نمايد كه : من دست برداشتم از اصلاح شما و كتاب آوردند براى شما سودى ندارد، تا آنكه بر ايشان ظاهر شود كه گناه بزرگى كرده اند كه سبب اين امور غريبه گرديده و كوه حلم موسوى را از جا كند، و به حسب واقع تقصيرى از هارون صادر نشده بود و غرض موسى عليه السلام نيز آزار او نبود.
و اين قسم امور در سياسات ملوك و آداب ايشان بسيار واقع مى شود كه يكى از مقربان را مورد عتاب مى گردانند كه ديگران متنبه شوند. حق تعالى در قرآن مجيد در بسيار جائى نسبت به جناب نبوى صلى الله عليه و آله و سلم عتاب آميز سخن فرموده است براى تاءديب امت چنانچه بعد از اين در احوال آن حضرت مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
دوم آنكه : اين حركت حضرت موسى عليه السلام از غايت خشم و اندوه و غضب بر امت بود چنانچه آدمى در هنگام غايت غضب و اندوه گاه لب خود را مى گزد و گاه ريش خود را مى كند، چون هارون عليه السلام به منزله نفس و جان موسى عليه السلام بود اين حركات را نسبت به او واقع ساخت ، حضرت هارون براى آن استدعا كرد كه : اينها نسبت به من مكن كه مبادا بنى اسرائيل سبب و علت اين حركات را نيابند و حمل بر عداوت نمايند و موجب شماتت ايشان گردد بر آن حضرت .
سوم آنكه : سر و ريش هارون را از جهت مهربانى و اشفاق و دلدارى گرفت به نزد خود كشيد كه او را تسلى نمايد، هارون ترسيد كه قوم حمل بر معنى ديگر كنند، و استدعاى ترك اينها نمود كه گمان بد نسبت به موسى عليه السلام نبرند.
چهارم آنكه : فعل هارون يا موسى يا هر دو ترك اولى و مكروه بود و به حد گناه و معصيت نرسيده بود كه منافى نبوت باشد.
و وجوه ديگر نيز گفته اند. و وجه اول اظهر وجوه است ، و الله يعلم .
و در انداختن الواح محتمل است كه از روى غضب ، بى اختيار از دست آن حضرت افتاده باشد، يا از براى غضب ربانى و شدت در دين و انكار بر مخالفين انداخته باشد؛ اين قسم انداختن مستلزم استخفاف نيست .
بدان كه احاديث در باب وعده موسى عليه السلام با قوم خود مختلف است ، اكثر روايات دلالت مى كند بر آنكه :
اولا: وعده كرد موسى عليه السلام با ايشان كه : من سى روز از شما غايب خواهم شد. حق تعالى براى مصلحتى چند از باب بدا اين وعده را چهل روز گردانيد، و وعده سى روز مشروط به شرطى بود كه آن شرط بعمل نيامد.
و بعضى آيات و احاديث دلالت مى كند بر آنك موسى عليه السلام چهل روز با ايشان وعده كرده بود و پيش از انقضاى وعده به محض امتداد چنين كردند، يا آنكه شيطان تسويل كرد براى ايشان كه شب و روز را جدا براى ايشان حساب كرد. چون بيست روز گذشت گفت كه : چهل شبانه روز گذشته است ، ايشان باور كردند.
و جمع ميان آيات آسان است ، زيرا كه آيه صريح نيست در آنكه وعده سى روز بود با آنكه اگر صريح باشد ممكن است جمع كردن به اينكه به موسى عليه السلام فرموده باشد كه وعده چهل روز خواهد بود، و امر فرموده باشد او را كه به ايشان سى روز وعده فرمايد براى مصلحتى .
و ميان بعضى احاديث نيز به اين وجه جمع مى توان كرد.
و به وجه ديگر نيز جمع مى توان كرد كه وعده حضرت موسى با قوم خود سى يا چهل بوده باشد به اين نحو كه فرموده باشد كه : سى روز از شما غايب مى شوم ، محتمل است كه بيشتر نيز بشود تا چهل روز.
و محتمل است كه بعضى از احاديث بر تقيه محمول باشد.
به سند معتبر از امام رضا عليه السلام منقول است كه از اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيدند كه : به چه سبب گاو در ميان ساير حيوانات ديده اش را بر هم گذاشته است و سر به جانب آسمان بالا نمى كند؟
فرمود: از شرم خدا به سبب آنكه قوم موسى عليه السلام گوساله پرستيدند سر به زير افكنده و نگاه به جانب آسمان نمى كند. (1322)
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : گرامى داريد گاو را كه بهترين چهارپايان است و چشم به جانب آسمان نگشوده از شرم خدا از روزى كه گوساله پرستيدند. (1323)
و در حديث ديگر فرموده : در وقتى كه حق تعالى تجلى بر كوه فرمود به سب سؤ ال موسى ديدن حق تعالى را هفت كوه پرواز نمودند و به حجاز و يمن ملحق شدند: و آنچه به مدينه آمد احد و ورقان بود؛ و آنچه به مكه رفت ثور و ثبير و حراء بود؛ و آنچه به يمن رفت صبر و حضور بود. (1324)
در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه فرمود: چون بعد از فوت من نعش مرا بسوى نجف اشرف بيرون بريد و بادى رو به شما بيايد و پاهاى شما به زمين فرو رود مرا آنجا دفن كنيد كه اول طور سينا است . (1325)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : نجف اشرف قطعه اى است از كوهى كه حق تعالى بر روى آن با موسى سخن گفت . (1326)
در حديث معتبر ديگر فرمود: چون حق تعالى بر كوه تجلى كرد به دريا فرو رفت و تا قيامت فرو خواهد رفت . (1327)
به روايت ديگر فرمود: كروبيان گروهى اند از شيعيان ما از خلقهاى اول كه حق تعالى ايشان را در پشت عرش جا داده است ، اگر نور يكى از ايشان را بر تمام اهل عالم قسمت كنند هر آينه ايشان را كافى خواهد بود. چون موسى عليه السلام سؤ ال ديدن كرد، خدا يكى از آنها را امر فرمود كه بر كوه تجلى نمود و كوه تاب نور او نياورد به زمين فرو رفت . (1328)
مؤ لف گويد:ممكن است كه آن كوه به چند قسمت شده باشد: بعضى به زمين فرو رفته باشد؛ و بعضى به اطراف عالم پرواز كرده باشد؛ و بعضى ريگ روان شده باشد چنانچه آن را نيز نقل كرده اند. (1329) و در معنى تجلى بر كوه سخن بسيار است كه اين كتاب محل ذكر آنها نيست .
على بن ابراهيم رحمة الله روايت كرده است كه : چون بنى اسرائيل توبه كردند و موسى عليه السلام به ايشان گفت كه : يكديگر را بكشيد، گفتند: چگونه يكديگر را بكشيم ؟ گفت : چون فردا شود بامداد بيائيد به نزد بيت المقدس و با خود كاردى يا شمشيرى يا حربه اى ديگر بياوريد و دهانهاى خود را ببنديد كه يكديگر را نشناسيد، چون من بر منبر بنى اسرائيل بالا روم يكديگر را بكشيد.
پس هفتاد هزار تن جمع شدند از آنها كه گوساله پرستيده بودند نزد بيت المقدس ، چون موسى عليه السلام به ايشان نماز كرد و بر منبر بالا رفت ، شروع كردند به كشتن يكديگر، چون ده هزار تن از ايشان كشته شدند جبرئيل نازل شد و گفت :اى موسى !بگو دست از كشتن يكديگر بردارند كه حق تعالى به فضل خود توبه ايشان را قبول فرمود. (1330)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : موسى عليه السلام هفتاد تن از ميان قوم خود انتخاب كرد و با خود به طور برد. چون سؤ ال رؤ يت كردند، صاعقه بر ايشان نازل شد و سوختند. پس موسى عليه السلام مناجات كرد كه : پروردگارا!اينها صاحب من بودند. وحى به او رسيد كه : من اصحابى به تو مى دهم كه از ايشان بهتر باشند.
موسى عليه السلام گفت : پروردگارا!من به ايشان انس گرفته ام و ايشان را شناخته ام و نامهاى ايشان را دانسته ام . سه مرتبه دعا كرد تا خدا ايشان را زنده نمود و پيغمبران گردانيد. (1331)
مؤ لف گويد كه : پيغمبر شدن ايشان موافق اصول شيعه مشكل است ، زيرا كه ظاهر حال آن است كه سؤ ال ايشان گناه بود كه به سبب آن معذب شدند، پس چگونه با وجود صدور گناه از ايشان پيغمبر شدند؟ به چند وجه جواب ممكن است :
اول آنكه : ذكر پيغمبرى ايشان بر وجه تقيه شده باشد، چون اكثر عامه چنين روايت كرده اند.
دوم آنكه : چون مردند، حيات اول كه در آن گناه كرده بودند منقطع شد. اگر در حيات دو معصوم بوده باشند كافى است براى پيغمبرى ايشان ، و در اين وجه سخن مى رود.
سوم آنكه : سؤ ال ايشان نيز از جانب قوم بوده باشد و هلاك ايشان بر وجه تعذيب نبوده باشد بلكه براى تاءديب قوم بوده باشد، و اين نيز بعيد است .
چهارم آنكه : اطلاق پيغمبرى بر ايشان بر وجه مجاز باشد، يعنى آنقدر خوب شدند بعد از رجعت كه گويا پيغمبران بودند.
وجه اول ظاهرتر است .
بدان كه اين واقعه از شواهد حقيت رجعت است كه در اين امت نيز در زمان حضرت قائم عليه السلام جمعى به دنيا رجوع خواهند كرد از مردگان ، زيرا كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : هر چه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت نيز واقع مى شود. انشاء الله بعد از اين در باب على حده مذكور خواهد شد.
بدان كه موافق آن حديث متواتر كه ما سابقا نقل كرديم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آنچه در بنى اسرائيل واقع شد در اين امت نيز واقع مى شود.(1332)
و به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: تو از من به منزله هارونى از موسى (1333)، و نظير قصه گوساله و سامرى در اين امت قصه ابوبكر بود كه از گوساله خرتر بود و عمر بود كه از سامرى محيل تر و شقى تر بود، چنانچه در آنجا اطاعت هارون نكردند در اينجا اطاعت وصى بر حق پيغمبر آخر الزمان نكردند.
چون اميرالمؤ منين عليه السلام را به جبر كشيدند و به مسجد آوردند كه با ابوبكر بيعت كند، رو به قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نمود به همان خطاب كه هارون به حضرت موسى نمود به آن حضرت خطاب كرد گفت : يابن ام !ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى .(1334) و چون توبه كردند و زمان ابوبكر و عمر و عثمان كه به جاى گوساله و سامرى و قارون بودند گذشت و با اميرالمؤ منين بيعت كردند مانند بنى اسرائيل شمشيرها از غلاف درآمد و يكديگر را كشتند چنانچه بنى اسرائيل به ظاهر در تيه حيران شدند چهل سال ، اين امت بسوى اختيار خود تا زمان قائم آل محمد صلوات الله عليه در امور دين و دنياى خود حيران ماندند.
بر هر يك از اين مضامين ، احاديث بسيار از طريق عامه و خاصه وارد شده است كه انشاء الله در جاى خود ذكر خواهيم كرد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حق تعالى الواح را بر حضرت موسى عليه السلام فرستاد، در آن بيان همه چيز بود و مشتمل بود بر احوال آنچه بعد از اين خواهد شد تا روز قيامت . چون عمر حضرت موسى به آخر رسيد خدا به او وحى نمود كه : الواح را به كوه بسپار؛ و آن الواح از زبرجد بهشت بود.
پس حضرت موسى عليه السلام الواح را به نزد كوه آورد و كوه به امر الهى شكافته شد و الواح را در جامه اى پيچيد و در شكاف كوه گذاشت ، پس شكاف كوه برطرف شد و الواح ناپيدا شد تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد.
پس قافله اى از اهل يمن به خدمت آن حضرت مى آمدند، چون به آن كوه رسيدند كوه شكافته شد و الواح ظاهر شد، آنها برداشتند و به خدمت آن حضرت آوردند و آنها الحال در پيش ماست . (1335)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حضرت موسى الواح را انداخت ، بر سنگى خورد و شكست آنچه شكسته شد. آن سنگ فرو برد در ميان آن سنگ بود تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد و آن سنگ به آن حضرت رسانيد. (1336)
و احاديث بسيار است كه : هيچ كتابى بر پيغمبرى نازل نشده است و هيچ معجزه اى خدا به پيغمبرى نداده است مگر آنكه همه نزد اهل بيت رسالت صلوات الله عليهم اجمعين است . انشاء الله احاديث بسيار در اين باب در موضع خود مذكور خواهد شد.
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : در ماه حزيران رومى موسى عليه السلام نفرين كرد بنى اسرائيل را، پس در يك شبانه روز سيصد هزار از بنى اسرائيل مردند. (1337)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه : قرآن را براى اين فرقان مى نامند كه آيات و سوره هاى آن متفرق نازل شد بى آنكه در لوحى نوشته باشد، و تورات و انجيل و زبور هر يك يكجا نوشته بر الواح و اوراق نازل شد. (1338)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : تورات در ششم ماه مبارك رمضان نازل شد. (1339)
مؤ لف گويد: ممكن است ابتداى تورات در ماه رمضان نازل شده باشد و تمامش در ماه ذيحجه يا بعد از شكستن الواح بار ديگر تورات نازل شده باشد.

next page

fehrest page

back page