فصل چهارم : در بيان بعضى از
فضائل و احوال آسيه زوجه فرعون و مؤمن آل فرعون ، رضى الله عنهما است
حق تعالى در سوره مؤ من فرموده است :. بتحقيق كه فرستاديم موسى را با معجزات خود
و حجتى ظاهر بسوى فرعون و هامان و قارون ، پس گفتند: ساحرى است كذاب ؛ پس چون
بسوى ايشان آمد با حق از جانب ما، گفتند: بكشيد پسران آنها را كه ايمان آوردند به او و
زنده بگذاريد زنانشان را، و نيست كيد كافران مگر در گمراهى . و گفت فرعون :
بگذاريد مرا تا بكشم موسى را و او بخواند خداى خود را، بدرستى كه من مى ترسم كه
او دين شما را بدل كند يا در زمين فساد را ظاهر نمايد. و گفت مرد مؤ منى از
آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت : آيا مى كشيد مردى را به سبب آنكه مى
گويد: پروردگار من خداوند عالميان است و حال آنكه آمده است بسوى شما با معجزات
ظاهره از جانب پروردگار شما؟!اگر دروغ بگويد ضرر دروغ به او عايد مى شود، و
اگر راست گويد به شما خواهد رسيد اقلا بعضى از آن نيكيها كه شما را وعده مى دهد،
بدرستى كه خدا هدايت نمى كند كسى را كه اسراف كننده در گناه و بسيار دروغگو
باشد.اى قوم من !امروز ملك و پادشاهى از شما است و غالب گرديده ايد در زمين مصر، پس
كى يارى مى كند ما را از عذاب خدا اگر بيايد بسوى ما؟!
فرعون گفت : نمى نمايم به شما مگر آنچه را كه خود مى بينم ، و هدايت نمى كنم شما را
مگر به راه رشد و صلاح !او گفت آن كسى كه ايمان آورده بود:اى قوم من !بدرستى كه من
مى ترسم بر شما مثل روز آن جماعتى كه در پيش تكذيب پيغمبران كردند و عذاب بر
ايشان نازل شد مثل عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و جمعى كه بعد از ايشان بودند، خدا نمى
خواهد ظلمى براى بندگان خود.اى قوم !من مى ترسم بر شما از روز قيامت ، روزى كه
پشت كنيد از آن بسوى جهنم و نباشد شما را كسى كه از عذاب خدا نگاهدارد، و كسى را كه
خدا واگذاشت او را هدايت كننده نيست . بتحقيق كه آمد يوسف عليه السلام پيشتر بسوى شما
با معجزات و حجتهاى واضح ، و پيوسته شك مى كرديد در آنچه او آورده بود از براى
شما، تا چون از دنيا رفت گفتيد كه خدا بعد از او هرگز پيغمبرى نخواهد فرستاد، چنين
خدا گمراه مى كند كسى را كه بسيار گمراه كننده و شك آورنده است . (1231)
و گفت آن كه ايمان آورده بود.:اى قوم من ! مرا متابعت كنيد تا هدايت كنم شما را به راه
خير و صلاح ؛اى قوم من !نيست اين زندگانى دنيا مگر تمتعى اندك ، بدرستى كه آخرت ،
خانه قرار و دوام است ؛اى قوم من !چرا من شما را مى خوانم به راه نجات و شما مرا مى
خوانيد بسوى جهنم !و مرا مى خوانيد كه كافر شوم به خدا و شريك گردانم به او چيزى
را كه علمى به او ندارم ، و من مى خوانم شما را بسوى خداوند عزيز آمرزنده ، و آنچه
شما مرا بسوى آنها مى خوانيد ايشان را دعوت حقى نيست ، بدرستى كه بازگشت ما همه
بسوى خداست ، بدرستى كه بسيار نافرمانى كنندگان اصحاب آتش جهنمند، و بزودى
ياد خواهيد كرد آنچه من به شما مى گويم و تفويض مى كنم و مى گذارم كار خود را به
خدا، بدرستى كه خدا بينا و دانا است به احوال بندگان خود، پس خدا نگاهداشت او را از
مكرهاى بدى كه براى او كردند و نازل شد به
آل فرعون بدترين عذابها . (1232)
و در سوره تحريم فرموده است : خدا مثل زده است براى آنها كه ايمان آورده اند زن
فرعون را در وقتى كه گفت : پروردگارا!بنا كن براى من نزد خود خانه اى در بهشت و
نجات ده مرا از فرعون و عمل او، و نجات بخش مرا از گروه ستمكاران . (1233)
به سندهاى بسيار از طريق خاصه و عامه از
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : سه كسند كه يك چشم بهم زدن
به وحى خدا كافر نشدند: مؤ من آل يس ، و على بن ابى طالب عليه السلام ، و آسيه زن
فرعون . (1234)
به سندهاى بسيار از ابن عباس و غير او منقول است كه حضرت
رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بهترين زنان بهشت چهار كسند: خديجه دختر
خويلد، فاطمه زهراء عليهاالسلام ، مريم دختر عمران ، و آسيه دختر مزاحم زن فرعون .
(1235)
و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه :
خربيل مؤ من آل فرعون مى خواند قوم خود را بسوى يگانه پرستى خدا، و
پيغمبرى موسى عليه السلام ، و تفضيل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر جميغ
پيغمبران خدا و بر همه مخلوقات ، و تفضيل على بن ابى طالب و ائمه طاهرين عليهم
السلام بر ساير اوصياى پيغمبران ، و بسوى بيزارى از خدائى فرعون . پس
بدگويان به نزد فرعون رفته و گفتند: خربيل مردم را بسوى مخالفت تو مى خواند و
دشمنانت را بر دشمنى تو يارى مى كند.
فرعون گفت : او پسر عم و خليفه من است بر مملكت من و وليعهد من است ، اگر كرده باشد
آنچه شما مى گوئيد متسحق عذاب من گرديده است به سبب آنكه كفران نعمت من كرده است ، و
اگر دروغ گفته ايد شما مستحق بدترين عذابها شده ايد كه افترا بر او بسته ايد. پس
فرعون خربيل را با ايشان حاضر كردند و ايشان بر روى او گفتند كه : تو انكار
پروردگارى فرعون مى كنى و كفران نعمتهاى او مى نمائى ؟
گفت :اى پادشاه !هرگز از من دروغى شنيده اى ؟
گفت : نه .
گفت : از ايشان بپرس كه پروردگار ايشان كيست ؟
گفتند: فرعون پروردگار ماست .
گفت : از ايشان بپرس كه كى آنها را آفريده است ؟
گفتند: فرعون .
گفت : از ايشان بپرس كى روزى دهنده ايشان و
متكفل معيشتشان است ، و دفع مى كند بديها را از ايشان ؟
گفتند: فرعون .
پس خربيل گفت :اى پادشاه !گواه مى گيرم تو را و هر كه حاضر است نزد تو كه
پروردگار ايشان پروردگار من است و خالق ايشان خالق من است و رازق ايشان رازق من
است و اصلاح كننده معيشت ايشان اصلاح كننده معيشت من است ، و مرا پروردگارى و آفريننده
اى و روزى دهنده اى غير از پروردگار و آفريننده و روزى دهنده ايشان نيست ، و گواه مى
گيرم تو را و حاضران در مجلس تو را كه هر پروردگار و خالق و رازقى كه بغير از
پروردگار و خالق و رازق ايشان است من بيزارم از او و از پروردگارى او، و كافرم به
خدائى او غرض خربيل پروردگار و خالق و رازق واقعى ايشان بود كه پروردگار
عالميان است و لهذا نگفت : پروردگارى كه ايشان مى گويند بلكه گفت : پروردگار
ايشان ، و اين معنى بر فرعون و حاضران آن مجلس مخفى ماند و گمان كردند كه او مى
گويد: فرعون پروردگار و خالق و رازق من است .
پس فرعون رو كرد به آن جماعت و گفت : اى مردان بدكردار!واى طلب كنندگان فساد در
ملك من !و اراده كنندگان فتنه ميان من و ميان پسر عم و ياور من !شمائيد مستحق عذاب من ، كه
خواستيد كه امر مرا فاسد كنيد و پسر عم مرا هلاك كنيد و در پادشاهى من رخنه بيندازيد.
پس امر كرد ميخها آوردند و آنها را خوابانيدند، بر ساقها و سينه هاى آنها ميخها زدند و
فرمود: بطلبيد آنها را كه شانه هاى آهنين دارند، و امر كرد به شانه آهن گوشت بدنشان
را از استخوانها جدا كردند!پس اين است كه حق تعالى مى فرمايد: خدا او را نگاهداشت
از مكرهاى بد ايشان كه بد او را به فرعون گفتند كه او را هلاك كنند و وارد شد
بر آل فرعون بدترين عذابها (1236)يعنى به آن جمعى كه بد او را به
فرعون گفتند كه ايشان را به ميخها بر زمين دوختند و گوشتهاى ايشان را به شانه آهن
ريزه ريزه كردند. (1237)
على بن ابراهيم روايت كرده است كه : مؤ من آل فرعون ششصد
سال ايمان خود را پنهان داشت و مبتلا بود، و انگشتان او از خوره افتاده بود، و به همان
دستها بسوى ايشان اشاره مى كرد و مى گفت :اى قوم !متابعت من كنيد تا هدايت كنم شما را
به راه حق . پس خدا او را حفظ كرد از مكر ايشان . (1238)
به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه السلام
منقول است كه : بر او غالب شدند و او را پاره پاره كردند و ليكن خدا حفظ نمود او را از
آنكه او را از دين حق برگردانند. (1239)
و قطب راوندى روايت كرده است كه : فرعون دو نفر را به طلب
خربيل (1240) فرستاد كه او را حاضر كنند، او را در ميان كوهها يافتند كه
مشغول نماز بود، و وحشيان صحرا در عقب او جمع شده بودند؛ چون اراده كردند او را در
اثناى نماز بگيرند، حق تعالى امر فرمود يكى از آن وحشيان را كه در بزرگى مانند
شترى بود تا حائل شد ميان آنها و خربيل ، و دفع كرد آنها را از او تا از نماز فارغ شد.
پس خربيل نظرش بر آنها افتاد ترسيد و عرض كرد: پروردگارا!مرا امان ده از شر
فرعون ، بدرستى كه تو خداوند منى و بر تو
توكل نمودم و به تو ايمان آوردم و بسوى تو بازگشت كردم ، سؤ
ال مى كنم از تو اى خداوند من كه اگر اين دو مرد به من اراده بدى بكنند پس مسلط كن بر
ايشان فرعون را بزودى ، و اگر اراده خير داشته باشند نسبت به من ، ايشان را هدايت كن .
پس ايشان برگشتند خبر او را به فرعون بگويند، در اثناى راه يكى از ايشان گفت : من
قصه او را از فرعون مخفى مى دارم و چه نفع مى رسد به ما كه او كشته شود؟
ديگرى گفت : بعزت فرعون سوگند مى خورم كه من مى گويم ، و آمد در مجلس فرعون
در حضور مردم و آنچه ديده بود نقل كرد و ديگرى مخفى نمود.
چون خربيل به نزد فرعون آمد، فرعون از آن دو كس پرسيد: پروردگار شما كيست ؟
گفتند: توئى .
از خربيل پرسيد: پروردگار تو كيست ؟
گفت : پروردگار من پروردگار ايشان است .
فرعون گمان كرد او را مى گويد شاد شد و آن شخص
اول را كشت ، و خربيل با آن كه كتمان كرد خبر او را، نجات يافت و آن شخص نيز به
موسى ايمان آورد تا آنكه با ساحران كشته شد. (1241)
مؤ لف گويد: احاديث در باب كشته شدن و نجات يافتن مؤ من
آل فرعون مختلف است ، و ممكن است در اول از كشتن نجات يافته باشد و آخر به درجه
شهادت فايز شده باشد، و محتمل است كه احاديث نجات يافتن بر وجه تقيه وارد شده
باشد.
و احاديث بسيار از طريق خاصه و عامه وارد شده است كه : صديقان و بسيار تصديق
كنندگان پيغمبران سه كسند: مؤ من آل فرعون ، مؤ من
آل ياسين و بهترين ايشان على بن ابى طالب است . (1242)
ثعلبى نقل كرده است كه : خربيل (1243) از اصحاب فرعون ، نجار بود و همان بود
كه تابوت را از براى مادر موسى عليه السلام تراشيد، و بعضى گفته اند خزينه دار
فرعون بود صد سال و ايمان خود را كتمان مى كرد تا روزى كه موسى عليه السلام بر
ساحران غالب شد، در آن روز ايمان خود را ظاهر و با ساحران شهيد شد.
زن خربيل مشاطه دختران فرعون بود و مؤ منه بود، روزى شانه از دستش افتاد گفت :
بسم الله .
دختر فرعون گفت : پدرم را مى گوئى ؟
گفت : نه ، بلكه كسى را مى گويم كه پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار
پدر توست !
گفت : بگويم اين را به پدرم ؟
گفت : بگو.
چون دختر اين قصه را به فرعون نقل كرد، آن زن را با فرزندانش طلبيد و گفت :
پروردگار تو كيست ؟
فرمود: پروردگار من و پروردگار تو خداوند عالميان است .
پس امر كرد كه تنورى از مس آوردند و آتش در آن تنور افروختند و او و فرزندانش را
طلبيد، آن زن گفت : التماس دارم كه استخوانهاى من و فرزندانم را بفرماى جمع كنند و
در زمين دفن كنند.
گفت : چون تو بر ما حق دارى چنين خواهم كرد!پس امر كرد يك يك از فرزندان او را به
آتش انداختند، چون فرزند آخر كه شيرخواره بود انداختند به امر خدا به سخن آمد و گفت
: صبر كن اى مادر كه تو بر حقى ، پس آن زن را هم به تنور انداختند.
اما آسيه : او از بنى اسرائيل و مؤ منه مخلصه بود، و پنهان عبادت خدا مى كرد در خانه
فرعون ، و بر اين حال بود تا آنكه زن خربيل را كشتند، در آن وقت ديد ملائكه روح او را
بالا مى بردند، يقين او زياده شد، در اين حال فرعون به نزد او آمد و قصه آن زن را
براى آسيه نقل كرد، آسيه گفت : واى بر تو اى فرعون !اين چه جراءت است كه بر خدا
دارى ؟
فرعون گفت : بلكه تو هم مثل آن زن ديوانه شده اى ؟
گفت : ديوانه نيستم و ليكن ايمان آوردم به خداوندى كه پروردگار من و تو و جميع عالم
است .
پس فرعون مادر آسيه را طلبيد و گفت : دختر تو ديوانه شده است ، بگو كافر شود به
خداى موسى ، اگر نه مرگ را به او مى چشانم !
هر چند مادر به او سخن گفت فايده نكرد، پس فرعون فرمود او را به چهار ميخ كشيدند و
عذاب كردند تا شهيد شد.
از ابن عباس منقول است كه : در هنگامى كه او را عذاب مى كردند حضرت موسى بر او
گذشت و دعا كرد، خدا الم عذاب را از او برداشت كه از تعذيب فرعون المى به او نمى
رسيد!در آن حال گفت : پروردگارا!بنا كن براى من خانه اى در بهشت . پس خطاب الهى
به او رسيد: به جانب بالا نظر كن ، چون نظر نمود، جاى خود را در بهشت ديد و
خنديد!فرعون گفت : ببينيد جنون او را كه من او را عذاب مى كنم او مى خندد. پس به رحمت
الهى واصل شد. (1244)
از سلمان روايت كرده اند كه : او را به آفتاب عذاب مى كردند، حق تعالى ملائكه را مى
فرستاد كه او را سايه مى كردند. (1245)
فصل پنجم : در بيان احوال
بنى اسرائيل بعد از بيرون آمدن از دريا و حيران شدن ايشان در زمين ، و
ساير احوالى كه در اين مدت بر ايشان وارد شده
على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون بنى
اسرائيل از دريا بيرون آمدند در بيابانى فرود آمدند، گفتند:اى موسى !ما را هلاك كردى ،
از آبادانى به بيابانى آوردى !نه سايه هست و نه درختى و نه آبى .
پس حق تعالى ابرى بر ايشان فرستاد كه در روز سايه بر ايشان مى افكند و شب
من بر ايشان نازل مى شد، و بر گياه و سنگ و درخت مى نشست كه غذاى ايشان بود،
و در پسين مرغهاى بريان بر خوانهاى ايشان مى افتاد مى خوردند، چون سير مى شدند
مرغ به امر خدا زنده مى شد پرواز مى كرد!
موسى عليه السلام سنگى داشت كه در ميان لشكر مى گذاشت و عصا را بر آن مى زد
دوازده چشمه از آن جارى مى شد، و بسوى هر سبطى يك چشمه جارى مى شد و ايشان دوازده
سبط بودند.
چون مدتى بر اين حال ماندند گفتند:اى موسى !ما صبر نتوانيم نمود بر يك طعام ، پس
دعا كن پروردگار خود را كه بيرون آورد براى ما از آنچه مى روياند زمين از سبزى و
خيار و فوم و عدس و پياز، فرمود: فوم ، گندم است و بعضى گفته اند سير است ، و
بعضى گفته اند نان است (1246) پس موسى عليه السلام به ايشان فرمود: آيا
طلب مى كنيد كه بدل كنيد آنچه نيكوتر است به آنچه زبونتر است ؟!فرو رويد بسوى
مصر و يا شهرى از شهرها، بدرستى كه در آنجا براى شما هست آنچه سؤ
ال كرديد. (1247)
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حق تعالى امر فرمود موسى
را كه :. ببر بنى اسرائيل را به ارض مقدسه كه كفار را از آنجا بيرون نمايند و خود
در آنجا ساكن شوند و بنى اسرائيل در آن وقت ششصد هزار نفر بودند پس موسى
عليه السلام به ايشان فرمود:اى قوم من !داخل شويد در ارض مقدسه كه خدا براى شما
نوشته و مقدر فرموده است ، و مرتد مشويد و برمگرديد از پس پشت خود، پس برگرديد
زيانكاران .
گفتند:اى موسى !در ارض مقدسه گروهى چند هستند كه جبارانند و ما تاب مقاومت آنها
نداريم ، هرگز ما داخل آن شهر نمى شويم تا آنها بيرون روند از آن شهر، پس اگر
بيرون روند از آن شهر ما داخل مى شويم .
پس گفتند دو شخص از آنها كه از خدا مى ترسيدند و خدا بر ايشان انعام كرده بود به
توفيق طاعت و فرمانبردارى يعنى يوشع بن نونع و كالب بن يوفنا كه دو پسر عم
موسى عليه السلام بودند :اى بنى اسرائيل
!داخل شويد بر جباران يعنى عمالقه از دروازه شهر ايشان ، هرگاه
داخل شهر شويد پس شما غالبيد بر آنها، بر خدا
توكل كنيد اگر ايمان داريد به خدا.
گفتند:اى موسى !ما هرگز داخل اين شهر نمى شويم تا آن جباران در شهر هستند، پس برو
تو و پروردگارت و جنگ كنيد، بدرستى كه ما اينجا نشسته ايم .
موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا!من مالك نيستم مگر جان خود و برادرم را، پس
جدائى بيفكن ميان ما و ميان گروه فاسقان .
حق تعالى فرمود كه : چون قبول نكردند كه
داخل ارض مقدسه شوند پس بر ايشان حرام است
داخل شدن آن زمين تا چهل سال كه حيران خواهند بود در زمين ، پس اندوهناك مباش بر
گروه فاسقان . (1248) تا اينجا ترجمه آيات بود.
پس حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: در چهار فرسخ از زمين
چهل سال حيران ماندند به سبب آنكه بر خدا رد كردند، و راضى نشدند كه
داخل آن شهر شوند.
چون شام مى شد منادى ايشان ندا مى كرد: شام شد بار كنيد، پس روانه مى شدند و رجز
خوانان راه مى رفتند تا سحر، پس حق تعالى زمين را امر مى فرمود ايشان را بر مى
گردانيد و مى رسانيد به همان منزلى كه بار كرده بودند؛ چون صبح مى شد خود را در
همان منزل سابق مى ديدند و مى گفتند: ديشب راه را خطا كرديم !باز شب ديگر روانه مى
شدند و صبح در جاى خود بودند. پس چهل سال بر اين
حال ماندند، حق تعال من و سلوى براى آنها مى فرستاد و با ايشان سنگى بود كه در هر
كجا فرود مى آمدند موسى عصاى خود را بر آن مى زد دوازده چشمه از آن جارى مى شد و
بسوى هر سبطى يك چشمه جارى مى شد، چون به موضع ديگر
نقل مى كردند آبها برمى گشت داخل سنگ مى شد!و سنگ را بر چهارپا بار مى كردند و
روانه مى شدند. همه در آن صحراى تيه مردند مگر يوشع بن نون و كالب بن
يوفنا كه ابا نكردند از داخل شدن ارض مقدسه ، و موسى و هارون نيز در تيه
به رحمت الهى واصل شدند. (1249)
و در احاديث بسيار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام
منقول است كه : حق تعالى بر ايشان نوشته و مقدر كرده بود كه
داخل ارض مقدسه شوند، چون نافرمانى كردند بر آنها حرام كرد و مقدر فرمود كه
فرزندانشان داخل شوندن ، پس آنها همه در صحراى تيه مردند و فرزندان
ايشان با يوشع بن نون و كالب بن يوفنا
داخل شهر شدند، و خدا هر چه را مى خواهد محو مى كند و هر چه را مى خواهد اثبات مى كند و
نزد اوست ام الكتاب . (1250)
در روايت ديگر آن است كه : فرزندان آنها نيز
داخل نشدند بلكه فرزندان [فرزندان ] (1251)ايشان
داخل شدند. (1252)
در حديث معتبر ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه : نيكو زمينى است شام ، و بد مردمند
اهل آن ، و بدترين شهرها است مصر، بدرستى كه آن زندان كسى كه خدا بر او غضب كند،
و نبود داخل شدن بنى اسرائيل در مصر مگر براى غضبى كه خدا بر ايشان كرد به سبب
گناهى كه كرده بودند، زيرا كه حق تعالى به ايشان فرمود:
داخل شويد در ارض مقدسه كه خدا براى شما نوشته است يعنى شام پس ابا كردند از
داخل شدن و چهل سال حيران ماندند در مصر و بيابانهاى آن ، و بعد از
چهل سال داخل شدند، و نبود بيرون آمدن ايشان از مصر و
داخل شدن ايشان در شام مگر بعد از توبه ايشان و راضى شدن حق تعالى از آنها.
پس حضرت فرمود: من كراهت دارم از آنكه بخورم طعامى را كه در
سفال مصر پخته شده باشد، و دوست نمى دارم كه سرم را از
گل مصر بشويم از ترس آنكه مبادا خاكش باعث مذلت من شود و غيرت مرا برطرف كند.
(1253)
على بن ابراهيم روايت كرده است : چون بنى اسرائيل گفتند به موسى عليه السلام :
برو تو و پروردگارت جنگ كنيد كه ما اينجا نشسته ايم ، موسى عليه السلام دست هارون
را گرفت و خواست كه از ميان ايشان بيرون رود، پس بنى
اسرائيل ترسيدند و گفتند: اگر موسى از ميان ما بيرون رود بر ما عذاب
نازل مى شود، پس به نزد او آمدند و به تضرغ و استغاثه و التماس كردند كه در ميان
ايشان بماند و از خدا سؤ ال كند توبه آنها را
قبول فرمايد، پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه : من توبه ايشان را
قبول كردم اما ايشان را در اين زمين حيران گردانيدم تا
چهل سال به عقوبت آنچه گفتند.
پس همه در توبه و در تيه داخل شدند بغير از قارون ، پس در
اول شب برمى خاستند و شروع مى كردند به خواندن تورات و به مصر روانه مى شدند،
و ميان ايشان و مصر چهار فرسخ بود، چون صبح به دروازه مصر مى رسيدند زمين مى
گردانيد ايشان را و به جاى اول برمى گشتند. (1254)
و ايضا على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون بنى
اسرائيل از دريا بيرون آمدند رسيدند به جماعتى كه بت مى پرستيدند، پس گفتند:اى
موسى !براى ما خدائى قرار ده چنانچه ايشان خدائى دارند!
موسى فرمود: شما گروهى هستيد جاهل ، اين گروه آنچه مى كنند هالك است و عملشان
باطل است ، آيا غير خداوند عالميان براى شما خدائى طلب كنم و
حال آنكه او شما را فضيلت داده است بر عالميان ؟ (1255)
ابن بابويه رحمة الله از ابن عباس روايت كرده است كه : چون بنى
اسرائيل از دريا گذشتند گفتند به موسى : به كدام قوت و تهيه و به كدام باربردار
به ارض مقدسه خواهيم رسيد و حال آنكه اطفال و زنان و پيران با ما هستند؟!
موسى عليه السلام فرمود: من گمان ندارم كه خدا به گروهى در دنيا داده باشد يا به
احدى عطا فرموده باشد آنچه از متاع دنيا به شما ميراث داده است از قوم فرعون ، و
عنقريب از براى شما چاره اى در هر باب خواهد كرد، پس خدا را ياد كنيد و كار خود را به
او بگذاريد كه او مهربانتر است به شما از شما.
گفتند:اى موسى !دعا كن كه خدا به ما طعام و آب و جامه بدهد، ما را از پياده بودن نجات
دهد و از گرما سايه اى بدهد.
پس حق تعالى به موسى وحى فرستاد كه : من آسمان را امر كردم كه بر ايشان من و
سلوى ببارد، و باد را امر كردم سلوى را براى ايشان بريان كند، و سنگ را فرمودم به
ايشان آب دهد، و ابر را امر كردم بر ايشان سايه افكند، و جامه هاى ايشان را مسخر كردم
كه به قدر آنچه ايشان مايلند بلند شود.
پس موسى عليه السلام ايشان را برداشت و متوجه ارض مقدسه شد كه آن فلسطين است از
بلاد شام ، و آن شهر را مقدس گفتند براى آنكه يعقوب عليه السلام در آنجا متولد شد، و
مسكن اسحاق يوسف بود، و بعد از فوت همه را به آنجا
نقل كردند. (1256)
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير
قول حق تعالى (و ظللنا عليكم الغمام ) فرمود: يعنى ياد كنيد اى بنى
اسرائيل وقتى را كه سايه افكن گردانيدم بر شما ابر را در وقتى كه در تيه بوديد
تا شما را از گرمى آفتاب و سردى ماه نگاهدارد ( و انزلنا عليكم المن و السلوى ) و
نازل ساختيم بر شما من را كه ترنجبين است ، بر درختهاى ايشان فرو مى آمد و ايشان
براى خود مى گرفتند، و سلوى را كه آن مرغ آسمانى بود از همه مرغان خوش گوشت
تر است ، خدا براى ايشان مى فرستاد و ايشان بى مشقت آن را شكار كرده مى خوردند. پس
حق تعالى به آنها فرمود (كلوا من طيبات ما رزقناكم يعنى : بخوريد از چيزهاى
پاكيزه كه شما را روزى كرده ام و شكر كنيد نعمت مرا، و تعظيم كنيد آنها را كه من تعظيم
كرده ام ، و بزرگ دانيد آنها را كه من بزرگ كرده ام ، و عهد و پيمان ولايت ايشان را از
شما گرفته ام ، يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم . پس خدا مى فرمايد ( و ما
ظلمونا) ايشان بر ما ستم نكردند چون تغيير دادند آنچه به ايشان گفتيم ، و وفا نكردند
به آن عهدى كه در باب آن بزرگواران از ايشان گرفتيم ، زيرا كه كفر كافران
ضررى به ما نمى رساند همچنان كه ايمان مؤ منان بر سلطنت ما نمى افزايد ( و لكن
كانوا انفسهم يظلمون )، (1257) و ليكن ستم بر جانهاى خود مى كردند به سبب كافر
شدن و تبديل كردن آنچه به ايشان گفتيم .
و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فرمود كه : يعنى ياد آوريد اى بنى
اسرائيل وقتى را كه ما گفتيم پدران و گذشتگان شما را كه
داخل شويد در اين شهر يعنى اريحا كه از شهرهاى شام است اين در وقتى بود كه از
صحراى تيه بيرون آمدند ( فكلوا منها حيث شئتم رغدا پس بخوريد از اين هر جا كه
خواهيد فراخ روزى و بى تعب (و ادخلوا الباب سجدا)
داخل دروازه شهر شويد سجود كنندگان .
فرمود: حق تعالى در دروازه شهر براى ايشان صورت محمد و على عليهما السلام را
ممثل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند براى تعظيم آن مثالها و تازه كنند بر
خود بيعت ايشان و محبت ايشان را،و به ياد آورند عهد و پيمان ولايت و اعتقاد به فضيلت
ايشان را كه از آنها گرفته بود حق تعالى ، ( و قولوا حطة ) يعنى : بگوئيد اين سجده
ما براى خدا به جهت تعظيم مثال محمد و على عليهم السلام و اعتقاد ما براى ولايت ايشان كم
كننده گناهان ما و محو كننده سيئات ما است ، (نغفر لكم خطاياكم ) تا بيامرزيم براى شما
خطاهاى گذشته شما را، (و سنزيد المحسنين ) (1258) بزودى زياد خواهيم كرد ثواب
نيكوكاران را، يعنى آنها كه اين كار كنند و پيشتر گناهى نكرده اند، زياد مى كنيم به
سبب اين فعل ، درجات و مثوبات ايشان را.
فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم پس
بدل كردند آن گروهى كه ستم بر خود كرده بودند قولى غير آنچه به ايشان گفته
شده بود. فرمود: يعنى سجده نكردند چنانچه به ايشان گفته شده بود، و نگفتند آنچه
خدا فرموده بود و ليكن پشت را به جانب دروازه كردند از پس پشت
داخل شدند، خم نشدند و سجده نكردند در وقت
داخل شدن ، و گفتند: در درگاه با اين رفعت چرا بايد خم شويم و
داخل شويم ، تا به كى اين موسى و يوشع به ما سخريه كنند و ما را براى امور باطله
به سجده اندازند؟!و در وقت داخل شدن به جاى حطة گفتند: هنطا سمقانا
(1259) يعنى : گندم سرخى كه ما قوت خود كنيم بسوى ما محبوبتر است از اين كردار
و گفتار! فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (1260)پس
فرستاديم بر آنها كه ستم كردند، يعنى تغيير و
تبديل كردند آنچه به ايشان گفته بودند و منقاد نشدند براى ولايت محمد و على عليهما
السلام و آل طيبين ايشان عليهم السلام رجزى و عذابى از آسمان به سبب فسق ايشان ، و
آن رجز كه به ايشان رسيد آن بود كه كمتر از يك روز صد و بيست هزار كس از آنها به
طاعون مردند، و ايشان جمعى بودند كه خدا مى دانست كه ايمان نمى آورند و توبه نمى
كنند، و نازل نشد بر كسى كه خدا مى دانست توبه خواهد كرد، يا از صلب او فرزندى
بهم خواهد رسيد كه خدا را به يگانگى بپرستد و ايمان به محمد صلى الله عليه و آله
و سلم بياورد و ولايت على عليه السلام را بشناسد.
پس حق تعالى فرمود ( و اذ استسقى موسى لقومه )، امام عليه السلام فرمود: يعنى ياد
كنيد بنى اسرائيل را و آن وقت را كه طلب آب كرد موسى براى قوم خود در وقتى كه
تشنه شدند در تيه و فرياد كنان و گريه كنان به نزد موسى آمدند و گفتند: هلاك
شديم به تشنگى . پس موسى عليه السلام گفت : الهى بحق محمد سيد انبياء صلى الله
عليه و آله و سلم و بحق على سيد اوصياء عليه السلام و بحق فاطمه سيدة نساء عليها
السلام و بحق حسن بهترين اولياء عليه السلام و بحق حسين
افضل شهداء عليه السلام و بحق عترت و خليفه هاى ايشان كه بهترين ازكيا و پاكانند
سوگند مى دهم كه اين بندگان خود را آب دهى (فقلنا اضرب بعصاك الحجر) پس خدا
وحى فرمود به موسى : بزن عصاى خود را بر سنگ ، فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا
چون عصا را بر سنگ زد جارى شد از آن دوازده چشمه ، ( قد علم
كل اناس مشربهم ) فرمود كه : دانستند هر قبيله از اسباط اولاد يعقوب
محل آب خوردن خود را كه با قبيله و سبط ديگر براى آب خوردن مزاحمه و منازعه نكنند.
پس خدا به ايشان خطاب فرمود كلوا و اشربوا من رزق الله يعنى : بخوريد و
بياشاميد از روزى كه خدا به شما عطا فرموده است ، ( و لا تعثوا فى الارض مفسدين )
(1261) و سعى مكنيد در زمين و حال آنكه شما مفسد و عاصى باشيد.
و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد فرمود كه : يعنى ياد كنيد وقتى را
كه گفتند گذشتگان شما كه در زمان موسى عليه السلام بودند به آن حضرت كه : ما
صبر نمى توانيم كرد بر يك طعام كه من و سلوى باشد و ناچار است ما را از طعام ديگر
كه با آن مخلوط كنيم فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض پس بخوان براى
ما پروردگار خود را كه بيرون آورد از براى ما از آنچه مى روياند زمين من بقلها و
قثائها و فومها و عدسها و بصلها از سبزيهاى زمين و خيار و سير و عدس و پياز آن
،قال اتستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير موسى گفت : آيا طلب مى كنيد كه
بهتر را از شما بگيرند و زبونتر را به شما بدهند، اهبطوا مصرا فان لكم ما
ساءلتم (1262) پس فرو رويد يعنى بيرون رويد از تيه بسوى شهرى از
شهرهائى كه در آنجا حاصل است از براى شما آنچه سؤ
ال كرديد. (1263)
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام
منقول است كه در تفسير قول حق تعالى ( و ادخلوا الباب سجدا) فرمود: آن در وقتى بود
كه موسى از زمين تيه بيرون آمد و داخل معموره شدند، بنى
اسرائيل گناهى كرده بودند حق تعالى خواست ايشان را از آن گناه نجات دهد و ببخشد بر
ايشان اگر توبه كنند، پس به ايشان گفت : چون در شهر برسيد به سجود رويد و
بگوييد حطة تا گناهان شما حط و زايل شود، آنها كه نيكوكاران بودند چنين
كردند و توبه ايشان مقبول شد، و آنها كه ظالمان بودند به جاى حطة ، حنطة
حمراء يعنى گندم سرخ طلبيدند، پس عذاب بر ايشان
نازل شد. (1264)
در احاديث متواتره از طريق خاصه و عامه منقول است كه حضرت
رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مثل
اهل بيت من در اين امت ، مثل باب حطه است در بنى
اسرائيل ، (1265) همچنان كه در بنى اسرائيل هر كه از روى تواضع و انقياد
داخل درگاه حطه شد نجات يافت و هر كه چنان
داخل نشد و تكبر كرد و انقياد نكرد هلاك شد، و همچنين در اين امت هر كه در ولايت
اهل بيت من از روى تسليم و انقياد داخل شود و اعتقاد به امامت ايشان بكند و متابعت ايشان را
بر خود لازم گرداند و ايشان را وسيله آمرزش خود داند نجات مى يابد، و هر كه تكبر
نمايد از اطاعت ايشانن و تابع دنياى باطل شود چنانچه آنها گندم سرخ طلبيدند كافر و
هالك گردند.
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام
منقول است كه : خواب پيش از طلوع آفتاب شوم است و رنگ را زرد مى كند و آدمى را از
روزى محروم مى گرداند، بدرستى كه حق تعالى روزى را در مابين طلوع صبح تا طلوع
آفتاب قسمت مى كند، و من و سلوى بر بنى اسرائيل در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب
نازل مى شد، هر كه در آن ساعت خواب بود نصيب او
نازل نمى شد، چون بيدار مى شد نصيب خود را نمى يافت و محتا مى شد كه از ديگران
بطلبد و سؤ ال كند. (1266)
به سندهاى معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام
منقول است كه : چون قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم از مكه ظاهر شود و خواهد
كه متوجه كوفه شود، منادى آن حضرت در ميان اصحاب آن حضرت ندا كند كه : كسى
توشه و آب با خود برندارد، و سنگ حضرت موسى عليه السلام را با خود بردارد و آن
با ر يك شتر است ، پس به هر منزل كه فرود آيند چشمه اى از آن سنگ جارى شود، هر
گرسنه اى كه بخورد سير شود و هر تشنه اى كه بخورد سيراب شود، و توشه ايشان
همين باشد تا آنكه آن حضرت با اصحاب خود در نجف اشرف
نزول اجلال فرمايد. (1267)
مؤ لف گويد: مفسران خلاف كرده اند كه ارض مقدسه كدام است : بعضى بيت المقدس
گفته اند ؛ و بعضى دمشق و فلسطين ؛ و بعضى شام ؛ و بعضى زمين طور و حوالى آن
گفته اند؛ احاديث در اين باب گذشت . (1268) و ايضا خلاف است كه آيا موسى عليه
السلام داخل ارض مقدسه شد يا نه ، و ظاهر احاديث معتبره آن است كه موسى در تيه به
عالم قدس ارتحال نمود، و يوشع بن نون وصى آن حضرت بنى
اسرائيل را از تيه برداشت و به ارض مقدسه برد، چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد.
(1269) و باز خلاف است در اين باب كه حطه در تيه بود يا بعد از بيرون رفتن از
تيه ، اكثر را اعتقاد آن است كه بعد از بيرون رفتن از تيه ماءمور شدند بنى
اسرائيل كه چنين داخل درگاه بيت المقدس شوند، يا دروازه شهر اريحا، بنابراين بايد كه
موسى عليه السلام در آن وقت با آنها نباشد. بعضى گفته اند: موسى عليه السلام در
تيه قبه اى ساخته بود كه رو به آن نماز مى كردند و آن حضرت امر فرمود ايشان را
كه از درگاه آن قبه خم شده داخل شوند از روى تواضع ، و طلب آمرزش گناهان خود
بكنند، پس مراد از سجود، ركوع خواهد بود؛ بعضى گفته اند مراد از سجود، خضوع و
شكستگى و تواضع است ؛ بعضى گفته اند مراد آن است كه بعد از
داخل شدن به سجده روند و طلب مغفرت كنند. (1270) از احاديث سابقه ترجيح ميان اين
وجوه ظاهر مى شود.
ثعلبى در عرايس روايت كرده است كه : حق تعالى وعده داد موسى را كه ارض مقدسه شام
را به او و قوم او عطا فرمايد كه مسكن ايشان باشد، و در آن وقت شام را عمالقه متصرف
بودند، و حق تعالى وعده داد موسى را كه آنها را هلاك گرداند و شام را مسكن بنى
اسرائيل گرداند.
چون بنى اسرائيل بعد از غرق شدن فرعون
داخل مصر شدند، حق تعالى امر فرمود ايشان را كه متوجه اريحا شوند از بلاد شام ، و
فرمود: من چنين مقدر كرده ام كه آن محل قرار شما باشد، پس برويد با عمالقه جنگ كنيد و
اريحا را تصرف نمائيد، و امر فرمود حق تعالى كه موسى عليه السلام از قوم خود
دوازده نقيب (1271)قرار دهد، در هر سبطى يك نقيب كه سركرده ايشان باشند.
بنى اسرائيل
گفتند: تا احوال عمالقه بر ما معلوم نشد به جنگ ايشان نمى رويم . پس موسى مقرر
فرمود كه آن دوازده نقيب بروند و احوال آن جماعت را معلوم كرده خبر بياورند. چون نقبا به
نزديك اريحا رسيدند شخصى از جباران كه او را عوج بن عناق مى گفتند (1272)
روايت كرده اند كه طول قامت او بيست و سه هزار و سيصد و سى و سه ذراع بود، و ماهى
را از ته دريا مى گرفت و نزد چشمه آفتاب بريان مى كرد و مى خورد، طوفان نوح از
زانوهاى او نگذشت ، سه هزار سال عمر او بود و عناق مادر او دختر حضرت آدم بود،
گويند او سنگى به قدر لشكرگاه موسى عليه السلام از كوه جدا كرد آورد كه بر
لشكر آن حضرت بيندازد، حق تعالى هدهد را فرستاد آن سنگ را سوراخ كرد تا به
گردنش افتاد و او بر زمين افتاد، پس موسى آمد و
طول آن حضرت ده ذراع بود، و طول عصاى آن حضرت ده ذراع بود و ده ذراع جست از زمين ،
عصا را بر كعب عوج زد، به آن زدن او هلاك شد چون عوج نقبا را ديد ايشان را برداشت
در دامن خود گذاشت آورد به نزد زنش بر زمين گذاشت و گفت : اين جماعتند كه مى خواهند
با ما قتال كنند، خواست پا بر بالاى ايشان بمالد و هلاك كند، زنش گفت : بگذار ايشان
برگردند و خبر شما را از براى قوم خود ببرند.
پس ايشان در آن شهر گشتند و احوال ايشان را معلوم كردند، خوشه انگور ايشان را پنج
نفر از بنى اسرائيل با چوب مى توانستند برداشت !و در نصف پوست انار ايشان چهار
نفر مى توانستند نشست !چون نقبا روانه شدند كه بسوى قوم خود بيايند به يكديگر
گفتند كه : اگر خبر دهيم بنى اسرائيل را به آنچه ديديم ، شك در موسى و فرموده او
خواهند كرد و كافر خواهند شد،بايد كه اين خبرها را از ايشان پنهان داريم ، به موسى و
هارون پنهان نقل كنيم كه آنچه مصلحت مى دانند چنان كنند. به اين نحو از يكديگر پيمان
گرفتند، بعد از چهل روز به خدمت موسى عليه السلام رسيدند، آنچه ديده بودند عرض
كردند، پس همه پيمان را شكستند، هر يك به سبط خود و خويشان خود
احوال عمالقه را نقل كردند، ايشان را از جهاد ترسانيدند!بغير از يوشع بن نون و
كالب بن يوفنا (1273) كه ايشان در عهد خود باقى ماندند. و مريم خواهر حضرت
موسى زوجه كالب بود.
چون اين خبرها در ميان بنى اسرائيل شهرت كرد، صداها به گريه بلند كردند و گفتند:
كاش در زمين مصر مرده بوديم ، يا در اين بيابان مى مرديم و
داخل اين شهر نمى شديم كه زنان و فرزندان و مالهاى ما غنيمت عمالقه باشد!به
يكديگر مى گفتند: بيائيد سركرده اى براى خود قرار دهيم و بسوى مصر برگرديم !هر
چند موسى عليه السلام ايشان را موعظه كرد كه : آن پروردگارى كه شما را بر
فرعون غالب گردانيد بر اين قوم نيز غالب خواهد گردانيد، و خدا وعده فتح داده است و
در وعده او خلاف نمى باشد، قبول نكردند. خواستند كه به مصر برگردند پس كالب و
يوشع گريبانهاى خود را دريدند و گفتند: از خدا بترسيد و
داخل شهر جباران شويد كه چون داخل مى شويد بر ايشان غالب خواهيد بود به نصرت
الهى ، ما ايشان را امتحان كرديم ، اگر چه بدنهاى ايشان قوى است اما دلهاى ايشان ضعيف
است ، از ايشان مترسيد و بر خدا توكل كنيد.
بنى ا سرائيل سخن ايشان را قبول نكردند خواستند كه ايشان را سنگسار كنند!و گفتند
به موسى عليه السلام كه : ما هرگز داخل آن شهر نمى شويم ، تو با پروردگار خود
برويد و با ايشان جنگ كنيد كه ما از اينجا حركت نمى كنيم .
پس حضرت موسى به غضب آمد و به ايشان نفرين كرد و گفت : پروردگارا!من مالك
نيستم مگر خود و برادر خود را، پس جدائى بينداز ميان من و ميان گروه فاسقان .
پس ابرى پيدا شد بر در قبة الزمر، حق تعالى وحى كرد به حضرت موسى كه : تا كى
اين گروه ، معصيت من خواهند نمود، و تصديق به آيات من نخواهند كرد، من همه را هلاك مى
كنم و براى تو قومى از ايشان قويتر و بيشتر قرار مى دهم .
موسى عليه السلام گفت : خداوندا!اگر ايشان را به يك دفعه هلاك كنى . امتهاى ديگر كه
اين را بشنوند خواهند گفت كه : موسى براى اين ايشان را هلاك كرد كه نتوانست ايشان را
داخل ارض مقدسه گرداند، بدرستى كه صبر تو طولانى است و نعمت تو بسيار است ،
توئى آمرزنده گناهان ، و حفظ مى كنى پدران را براى فرزندان و فرزندان را براى
پدران ، پس بيامرز ايشان را و در اين بيابان هلاك نكن ايشان را.
پس حق تعالى وحى نمود كه : به دعاى تو ايشان را آمرزيدم و ليكن چون ايشان را فاسق
ناميدى و بر ايشان نفرين كردى قسم ياد كردم كه
داخل شدن ارض مقدسه را بر ايشان حرام گردانم بغير يوشع و كالب ، و
چهل سال در اين بيابان ايشان را حيران خواهم كرد به جاى آن
چهل روز كه تفحص احوال عمالقه كردند و امر مرا به تاءخير انداختند، و همه در اين
بيابان خواهند مرد، و فرزندان ايشان داخل ارض مقدسه خواهند شد.
پس حق تعالى در تيه بر ايشان ابرى فرستاد تنگ كه مانند ابر باران نبود، بلكه
تنگتر و خشكتر و نيكوتر بود از آن ، و هميشه بر بالاى سر ايشان بود، و به هر جا كه
مى رفتند با ايشان حركت مى كرد و ايشان را از گرمى آفتاب حفظ مى كرد. و از براى
ايشان عمودى از نور آفريد در شبى كه ماهتاب نبود براى ايشان روشنى مى داد، و من را
براى طعام ايشان فرستاد، و در آن خلاف است : بعضى گفته اند صمغى بود بر
درختهاى ايشان مى نشست و به شيرينى عسل بود؛ و بعضى گفته اند ترنجبين بود؛ و
بعضى گفته اند عسل بود؛ و بعضى گفته اند نانهاى تنك بود؛ و بعضى گفته اند رب
غليظى بود. بر هر تقدير هر شب مانند برف بر ايشان مى باريد، پس گفتند: شيرينى
من ما را هلاك كرد!دعا كن كه خدا گوشتى به ما عطا كند. پس حق تعالى سلوى را براى
ايشان فرستاد، و در آن نيز خلاف است : اكثر گفته اند مرغى بود شبيه به سمانى ؛ و
بعضى گفته اند مرغان سرخ بودند از آسمان بر ايشان مى باريد به قدر يك
ميل راه ، و يك نيزه بر روى يكديگر مى نشستند؛ بعضى گفته اند مانند جوجه كبوترى
بود كه بال و پرش را دور كرده باشند و بريان كرده باشند، باد از براى ايشان مى
آورد؛ بعضى گفته اند مرغان مى آمدند و ايشان به دست خود مى گرفتند؛ و بعضى گفته
اند مرغى چند بود مانند مرغانى كه در هند مى باشند اندكى از گنجشك بزرگتر بودند؛
بعضى گفته اند: سلوى عسل بود.
پس هر يك به قدر يك شبانه روز بر مى داشتند و در روز جمعه به قدر دو شبانه روز
بر مى داشتند چون روز شنبه از براى ايشان نمى آمد، و هر كه زياده بر مى داشت كرم در
آن مى افتاد و فاسد مى شد و در روز ديگر براى او نمى آمد، چنانچه در اين امت هر كه
روزى حرام را مى گيرد، از روزى حلال كه خدا براى او مقدر كرده است محروم مى شود.
چون آب طلبيدند حضرت موسى عليه السلام عصا را به سنگ زد تا دوازده نهر عظيم از
آن جارى شد و به هر سبطى نهرى روان شد.
چون جامه طلبيدند حق تعالى همان جامه را كه پوشيده بودند نو كرد براى ايشان و
هرگز كهنه نمى شد و هر روز نوتر و تازه تر بود!و فرزندان ايشان با جامه متولد
مى شدند!هر چند بلند مى شدند جامه با ايشان بلند مى شد. (1274)
و عرض تيه : بعضى گفته اند كه شانزده فرسخ بود؛ و بعضى نه فرسخ گفته
اند؛ و بعضى شش فرسخ . (1275)
ثعلبى از وهب بن منبه روايت كرده است كه : حق تعالى وحى فرستاد به حضرت موسى
كه مسجدى براى نماز جماعت ايشان بسازد، و بيت المقدس براى تورات و تابوت سكينه
بنا كند، و قبه هائى براى قربانى ايشان بسازد، و براى مسجد سراپرده ها مقرر سازد
كه رو و پشت آنها از پوست قربانى باشد و بندهايشان از پشم قربانى باشد، و آن
بندها را زن حائض نريسد و آن پوستها را مرد جنب دباغى نكند، و ستونهاى مسجد از مس
باشد و طول هر يك چهل ذراع باشد و دوازده حصه كنند و هر حصه را سبطى بردارند، و
آن سراپرده ها ششصد ذراع در ششصد ذراع باشد، و هفت قبه برپا نمايند كه شش قبه
براى قربانى بود مشبك از طلا و نقره باشند، و بر ستونهاى نقره نصب كنند آنها را، و
طول هر ستون چهل ذراع باشد و چهارده پرده بر روى آن قبه ها بكشند، و پرده پائين از
سندس سبز باشد و دوم ارغوانى باشد و سوم ديبا باشد و چهارم از پوست قربانى
باشد كه آن پرده ها را از باران و غبار محافظت كند، و بندهايشان از پشم قربانى
باشد، و وسعتشان چهل ذراع باشد، در ميان آنها خوانهاى مربع از نقره نصب كنند كه
قربانى را بر روى آنها بگذارند، و هر خوانى چهار ذراع
طول و يك ذراع عرض داشته باشند، و هر خوانى چهار پايه از نقره داشته باشد كه
بلندى هر پايه سه ذراع بوده باشد كه كسى نتواند چيزى از آن برداشتن مگر ايستاده .
و امر كرد كه بيت المقدس را كه قبه هفتم است نصب كنند بر ستون طلا كه طولش هفتاد
ذراع بوده باشد و آن را بر روى سبيكه اى از طلا بگذارند كه طولش هفتاد ذراع بوده
باشد، و مرصع به الوان جواهر كرده باشند، و پائينش را مشبك سازند به ميله هاى طلا و
نقره ، و طنابهاى آن را از پشم قربانى بعمل آورند به رنگهاى مختلف از سرخ و زرد و
سبز، و بر روى آن هفت پرده قرار دهند بر روى يكديگر، كه پائين آن را حرير كنده سبز
بوده باشد، دوم از ارغوانى ، و بعد از آن حرير و ديباى سفيد و زرد و ملون بوده باشد،
و هفتم كه بر بالاى همه است از پوست قربانى باشد كه آن پرده هاى ديگر را محافظت
نمايد از باران و رطوبتها. و امر فرمود كه وسعت آن را هفتاد ذراع گردانند، و فرمود كه
فرش قبه ها را حرير سرخ كنند، و تابوتى از طلا نصب كنند در آن قبه براى تابوت
ميثاق ، و مرصع گردانند آن را به الوان جواهر، و پايه هاى آن از طلا باشد و طولش نه
ذراع و عرضش چهار ذراع و ارتفاعش به قدر قامت حضرت موسى عليه السلام بوده
باشد، و آن قبه چهار درگاه داشته باشد كه از يك در ملائكه
داخل شوند و از يك در موسى عليه السلام و از يك در هارون عليه السلام و از يك در
فرزندان هارون ، و فرزندان هارون صاحب اختيار آن قبه باشند و محافظت تابوت به
ايشان تعلق داشته باشد.
و حق تعالى امر فرمود حضرت موسى را از هر كه بالغ شده باشد از بنى
اسرائيل يك مثقال طلا بگيرد و صرف بيت المقدس كند و ديگر آنچه احتياج شود از اموالى
كه از فرعون و اصحاب او گرفته بودند از زيورها و ساير
اموال صرف كنند.
پس موسى عليه السلام چنين كرد و عدد بنى اسرائيل در آن وقت ششصد هزار و هفتصد و
هشتاد مرد بود (1276) كه از ايشان آن مال را گرفت ، پس خدا وحى فرستاد به موسى
عليه السلام كه : من بر تو از آسمان آتشى مى فرستم كه دود نداشته باشد و چيزى را
نسوزاند و هرگز خاموش نشود تا قربانيها كه
مقبول مى شود بخورد و قنديلهاى بيت المقدس از آن افروخته شود و آن قنديلها از طلا
بودند و به زنجيرهاى طلا كه بافته بودند به ياقوت و مرواريد و انواع جواهر
آويخته بودند، و امر فرمود كه در ميان خانه سنگ عظيمى بگذارند و ميان آن سنگ را گود
كنند كه آتشى از آسمان فرود مى آيد در آنجا بوده باشد.
پس حضرت موسى هارون عليه السلام را طلبيد و گفت : حق تعالى مرا برگزيد به
آتشى كه از آسمان بفرستد براى خوردن قربانيها كه
مقبول مى شود و براى افروختن قنديلهاى بيت المقدس و مرا به آن خانه وصيت فرمود و من
تو را براى آن اختيار كردم و تو را برگزيدم و تو را وصيت مى كنم به آن .
پس هارون عليه السلام دو پسر خود شبير و شبر را طلبيد و گفت : خدا موسى را براى
امرى اختيار كد و به آن وصيت فرمود، و موسى مرا اختيار كرد براى آن امر و مرا وصيت
نمود، و من شما را اختيار كردم و به آن امر وصيت مى نمايم . پس پيوسته توليت و
محافظت بيت المقدس و تابوت و آتش آسمانى با اولاد هارون بود. (1277)
مؤ لف گويد: اگر چه روايت ثعلبى چندان
محل اعتماد نيست ، اما براى اين نقل كرديم كه مشتمل بر غرايب بود و براى آنكه بر
اهل بصيرت ظاهر گردد كه بنا بر حديث متواتر ميان خاصه و عامه است كه حضرت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه :
تو از من به منزله هارونى از موسى مگر آنكه پيغمبرى بعد از من نيست . (1278)
و ايضا بنا بر آنچه در طرق عامه و خاصه به استفاضه وارد شده است كه : حضرت
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام
را به اين علت به اسم دو پسر هارون عليه السلام به لغت عربى نام كرد همچنان كه
سدانت بيت المقدس كه قبله و بيت الشرف بنى
اسرائيل بود و محافظت تابوت كه مخزن علوم آسمانى ايشان بود و توليت آتش آسمانى
كه معيار رد و قبول اعمال ايشان بود با هارون و اولاد هارون بود به
نقل ثعلبى و محدثان ايشان است ، پس بايد كه در اين امت نيز سدانت و ولايت كعبه
صورى و معنوى و محافظت قرآن و ساير علوم الهى و آثار پيغمبران و
محل نزول انوار ربانى و مخزن علوم و اسرار فرقانى با حضرت اميرالمؤ منين و اولاد
طاهرين آن حضرت عليه السلام بوده باشد ، و معيار رد يا
قبول خلق در دست ايشان كه از اكابر مفسران بوده باشد، و
قبول طاعات و عبادات اين امت منوط به انوار ولايت ايشان بوده باشد بلكه بيت المقدس در
اين امت خانه ولايت ايشان است كه حق تعالى در شاءن ايشان فرموده است كه فى بيوت
اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (1279) و در شاءن
اهل آن خانه فرموده است كه يسبح له فيها بالغدو و الآصالَ
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (1280)(1281)، و فرموده است
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (1282)(1283)،
اگر سقف و ديوار آن خانه را براى ضعف عقول بنى
اسرائيل به طلا و نقره و جواهر زينت داده اند، در و ديوار و سقف اين خانه وحى آشيانه را
به جواهر انوار ربانى و زواهر اسرار سبحانى و اشعه
جلال رحمانى آراسته و قناديل آن را از زجاجه قدسيه (كانها كوكب درى ) ساخته و به
انوار (مثل نورن كمشكوة فيها مصباح ) افروخته و روغنش را دست قدرت ربانى از شجره
مباركه زيتونه وادى قدس گرفته و به انامل رحمت
شامل خويش فشرده تا به حدى نوربخش گردانيده است كه مصداق يكاد زينتها يضى ء
و لو لم تمسسه نار (1284) گرديد و نور بر نور ايشان افزوده است تا حيرانان
ظلمات جهالت را از اشعه انوار هدايت ايشان به مقتضاى (يهدى الله لنوره من يشاء)
(1285) به سرچشمه حيات ابدى رسانيده و بساتين آن خانه را به اشجار رفيعه
شجره طيبه (اصلها ثابت و فزعها فى السماء ) (1286) (1287) نزهت افزا
گردانيده و بر عتبه عليه اش كتابت (و آتوا البيوت من ابوابها ) (1288)(1289)
نقش كرده و به درگاه والا جاه آن به نداى انا مدينة العلم و على بابها
(1290) گمگشتگان وادى حيرت را رهنمونى كرده است . پس زهى كورى كه چنين بناى
بلند را نبيند و لعنت بر كرى كه چنين نداى سودمندى نشنود، انشاء الله تعالى تتمه اين
سخن در كتاب امامت مذكور خواهد شد و در اينجا به اشاره اكتفا نموديم .
|