گذرى بر زندگى امام يازدهم حضرت حسن عسكرى (ع )
ويژگيهاى زندگى امام حسن عسكرى (ع )
بعد از امام هادى (عليه السلام ) مقام امامت به فرزندش امام حسن عسكرى (عليه السلام )
رسيد؛ زيرا خصال و ويژگيهاى امامت در وجود او جمع بود و در خصايص مقام مقدس امامت ،
از همه مردم زمان خودش برترى داشت او در علم ، زهد،
كمال عقل ، عصمت ، شجاعت ، كرم و اعمال بسيار كه انسان را به پيشگاه خدا نزديك مى كند،
سرآمد همه اهل زمان خود بود. از سوى ديگر پدر بزرگوارش امام هادى (عليه السلام ) با
تصريح و اشاره ، جانشينى و امامت آن حضرت را بيان نمود.
امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در (هشتم ) ماه ربيع الاخر
سال 232 هجرى ، در مدينه چشم به اين جهان گشود و روز جمعه هشتم ربيع
الاوّل سال 260 در سن 28 سالگى در سامرّا از دنيا رفت و در خانه اش در سامرا كنار
قبر پدرش ، به خاك سپرده شد مادرش اُمّولد بود و ((حديثه )) نام داشت و مدّت خلافت و
امامت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شش سال بود.
نمونه هايى از دلايل امامت امام حسن عسكرى (ع )
1 - ((يحيى بن يسار عنبرى )) مى گويد: ابوالحسن امام هادى (عليه السلام ) چهار ماه
قبل از وفات خود به (امامت ) پسرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) وصيّت كرد، من و عدّه
اى از دوستان را بر آن وصيّت به گواهى گرفت .
2 - ((على بن عمر نوفلى )) مى گويد: در محضر امام هادى (عليه السلام ) در صحن خانه
اش بودم ، پسرش ((محمّد)) در كنار ما عبور كرد، به امام هادى (عليه السلام ) عرض
كردم : فدايت گردم ! اين آقا (يعنى محمّد) بعد از شما امام و صاحب ماست ؟
در پاسخ فرمود:((لا، صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى الْحَسَنُ؛ نه ، بلكه امام و صاحب شما بعد از من
، حسن (عليه السلام ) است )).
3 - ((على بن مهزيار)) مى گويد: به امام هادى (عليه السلام ) عرض كردم : پناه مى برم
به خدا! اگر براى شما اتّفاقى (يعنى مرگ ) رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم (و او
را امام خود قرار دهيم ؟).
در پاسخ فرمود:((عَهْدِى اِلَى الاَْكْبَرِ مِنْ وُلْدِى يَعْنِى الْحَسَن (عليه السلام )؛ عهد (امامت )
من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسن (عليه السلام ) است )).
4 - معرّفى امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در مجلس سوگوارى امام جواد (عليه السلام )
: جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنان ((حسن بن حسين افطس )) بود. هنگام وفات امام جواد
(عليه السلام ) در خانه امام هادى (عليه السلام ) اجتماع كرده بودند و براى امام هادى
(عليه السلام ) در صحن خانه فرشى در زمين گسترده بودند و مردم در محضرش نشسته
بودند، گفتند: تخمين زديم كه از آل ابوطالب و بنى عبّاس و قريش 150 نفر مرد
بودند غير از غلامان و ساير مردم . ناگاه امام هادى (عليه السلام ) به حسن بن على (امام
حسن عسكرى ) نگاه كرد كه گريبان چاك كرده و در سمت راست آن حضرت ايستاده و ما او را
نمى شناختيم پس از ساعتى كه حسن عسكرى (عليه السلام ) ايستاده بود امام هادى (عليه
السلام ) به او روكرد و فرمود:
((پسر جان ! شكر خدا را در وجود خودت تازه كن كه خداوند موضوع تازه اى در مورد تو
فرموده است )).
حسن عسكرى (عليه السلام ) گريه كرد و كلمه استرجاع به زبان آورد و گفت :
((اَلْحَمْدُللّهِِ رَبِّالْعالَمِينَوَاِيّاهُ اَسْئَلُ تَمامَ نِعَمِهِ عَلَيْنا وَاِنّاللّهِِ وِانّا اِلَيْهِراجِعُون )).
((حمد و سپاس خداوندى را كه پروردگار جهانيان است و تنها از درگاه او
تكميل نعمتش را بر ما مساءلت مى نمايم و همه ما از آن خدا هستيم و همه ما به سوى او باز
مى گرديم )).
ما سؤ ال كرديم : اين جوان كيست ؟.
گفتند: اين شخص ، حسن بن على (عليه السلام ) فرزند او يعنى فرزند امام هادى (عليه
السلام ) است ، به نظر ما مى آمد كه حضرت حسن عسكرى (عليه السلام ) در آن وقت ،
بيست سال يا در اين حدود، سال دارد، در آن وقت او را شناختيم . و دانستيم كه امام هادى
(عليه السلام ) با امامت و قائم مقامى او بعد از خودش اشاره نمود.
نشانه اى از امامت امام حسن عسكرى (ع )
((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد: از تنگى و فشار زندان و دشوارى كُند و زنجير (كه در
زندانهاى بنى عبّاس مبتلا بودم ) به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شكايت كردم ، در
نامه اى براى من نوشت :
((تو همين امروز ظهر، نماز ظهر را در خانه خودت مى خوانى )).
همانگونه كه فرموده بود، هنگام ظهر مرا از زندان آزاد كردند و نماز ظهر را در
منزل خودم خواندم و من از نظر مخارج زندگى در فشار و تنگدستى بسر مى بردم و مى
خواستم در نامه اى كه براى آن حضرت نوشتم ، از او بخواهم كه كمك مالى كند ولى
شرم كردم آن را بنويسم لذا به خانه ام رفتم ، آن حضرت صد دينار براى من فرستاد و
به من نوشت :
((هرگاه نياز پيدا كردى شرم و ملاحظه نكن ، آن را از ما بخواه كه به خواست خدا، آنچه
بخواهى به تو خواهد رسيد)).
و روايات در اين راستا، بسيار است كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مى شود.
ساير خصوصيّات آخر عمر امام حسن عسكرى (عليه السلام )
حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در
اوّل ماه ربيع الاوّل سال 260 هجرى ، بيمار شد و در روز جمعه هشتم همين ماه در همين
سال ، وفات يافت ، او هنگام وفات ، 28 سال داشت و جسد مطهّر او را در ((سامرا)) در
خانه خود كنار قبر پدر بزرگوارش ، به خاك سپردند.
پسرش حضرت مهدى منتظر (اَرْواحُنا لَهُ الفِداءِ) را كه اميد جهانيان براى
تشكيل حكومت حقّ جهانى است ، بجاى گذارد.
فرزند امام حسن عسكرى (ع )
ولادت حضرت مهدى (عج ) در پنهانى انجام شد و وجود چنين پسرى را مخفى نمودند؛ زيرا
خفقان و سانسور شديد حكومت طاغوتيان عبّاسى ، همه جا را فراگرفته بود و سلطان
زمان در جستجوى آن حضرت بود و براى آگاهى از وضع او، بسيار تلاش مى نمود و
بخصوص در مذهب شيعه دوازده امامى ، آمدن او شايع شده بود و همگان مى دانستند كه
شيعيان در انتظار آمدن او بسر مى برند، بر همين اساس ، امام حسن عسكرى (عليه السلام )
در زمان حياتش ، آن فرزندش را آشكار نكرد و بيشتر مردم بعد از وفات آن حضرت نمى
دانستند كه او چنين پسرى دارد.
برادر امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه ((جعفر)) نام داشت (و بر اثر انحراف و
دروغگويى ، به ((جعفر كذّاب )) معروف گرديد) ارث آن حضرت را تصاحب كرد و در
زندانى كردن كنيزهاى آن حضرت و آزار رساندن به همسران آن حضرت كوشش كرد و به
اصحاب امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه يقين به وجود پسر آن حضرت و اعتقاد به
امامت او داشتند و در انتظار او بسر مى بردند، ناسزا مى گفت و از آنان بدگويى مى كرد
و دشمنى با آنان آغاز كرد و آنچنان آنان را ترساند كه همه آنان را پراكنده نمود (با
توجّه به اينكه جعفر كذّاب با حكومت عبّاسيان همدست شده بود) خلاصه اينكه : او نسبت
به بازماندگان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) شرايط بسيار سختى را پديد آورد، او
باعث شد كه آنان را زندانى كردند و به كُند و زنجير كشيدند و تهديد، تحقير و توهين
نمودند وانواع آزارها به آنان رساندند، ولى سلطان زمان (معتمد يازدهمين خليفه عبّاسى )
با همه كوششهايش ، به آن پسر بزرگوار (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) دست نيافت .
و در ظاهر، جعفر (كذّاب ) اموال امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را براى خود برداشت و در
ميان شيعيان امام حسن (عليه السلام ) كوشش بسيار كرد تا او را به عنوان امام دوازدهم به
جاى برادرش بپذيرند ولى هيچيك از شيعيان ، دعوت او را نپذيرفتند، حتّى در اين
گمراهى ، از سلطان زمان كمك خواست و اموال بسيار در اين را خرج كرد و به هرجا كه
گمان مى برد كه مى تواند از آن استفاده كند، دست انداخت ، ولى نتيجه نگرفت و نقشه
هايش نقش برآب گرديد.
براى جعفر در اين رابطه در تاريخ ، داستانها، روايات و مطالب بسيار، وجود دارد كه
براى رعايت اختصار در اين كتاب مختصر از ذكر آنها خوددارى شد، آن داستانها نزد شيعه
دوازده امامى و آگاهان به تاريخ ، معروف مى باشد.
گذرى بر زندگى امام دوازدهم حضرت مهدى (ع )
ويژگيهاى زندگى حضرت مهدى (ع )
مقام امامت بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به پسرش (حضرت مهدى (عليه السلام )
) همنام و هم كُنيه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد و امام حسن عسكرى (عليه
السلام ) در ظاهر و باطن ، فرزندى جز او (يعنى حضرت مه -دى (عليه السلام ) ) نداشت
و او را غايب و مخفى ، بجاى گذارد.(چنانكه در قسمت آخر حالات امام حسن عسكرى (عليه
السلام ) خاطرنشان شد).
حضرت مهدى (عليه السلام ) در شب نيمه شعبان
سال 255 هجرى (در شهر سامرّا) به دنيا آمد، مادرش ((اُمّ وَلد)) بود به نام ((نرجس ))
(دختر يشوعا از ذريه شمعون يكى از حواريون حضرت عيسى (عليه السلام ) بود)
حضرت مهدى (عليه السلام ) هنگام وفات پدرش ، پنج
سال داشت ، خداوند به او در همان سن و سال ، حكمت و مقام قضاوت را عنايت فرمود و او را
نشانه و حجّت جهانيان قرار داد، خداوند به او (در كودكى ) حكمت آموخت چنانكه به حضرت
يحيى (عليه السلام ) دز زمان كودكى حكمت آموخت . (179)
و نيز خداوند مقام امامت را به حضرت مه -دى (عليه السلام ) در كودكى عنايت كرد.
چنانكه به حضرت عيسى (عليه السلام ) در آن هنگام كه در گهواره بود، مقام نبوت عطا
فرمود. (180)
در مورد امامت امام مه -دى (عليه السلام ) قبل از تولّدش ، از
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصريح شده بود چنانكه مسلمانان ، آن را مى
دانستند و بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان على (عليه السلام
) به امامت آن حضرت تصريح فرموده است و همچنين امامان معصوم (عليهم السلام ) يكى
پس از ديگرى ، تا پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به امامت او تصريح كرده
اند (181) و پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) نزد افراد مورد وثوق و
خواصّ شيعيانش ، تصريح به امامت آن بزرگوار نموده است .
و اخبار و روايات در مورد غيبت و پنهان شدنش و همچنين در مورد حكومت جهانيش ،
قبل از تولّد و پنهان شدنش به طور مستفيض (بسيار) از ائمه
اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است و در ميان امامان (عليهم السلام ) اوست كه صاحب
شمشير است و به حق قيام مى كند و همه در انتظار
تشكيل دولت ايمان (حكومت اسلامى جهانى او) بسر مى برند.
غيبت صغرا و غيبت كبرا
حضرت مهدى (عليه السلام ) قبل از ظهور، داراى دو غيبت است :
الف : غيبت طولانى ؛ كه طولانى تر از غيبت (يعنى پنهانى ) ديگر است ، چنانكه رواياتى
به اين معنا آمده است .
ب : غيبت كوتاه : كه از زمان تولّد آن حضرت شروع شده و تا آن زمان كه سفارت و
نيابت خاصّه سفيران و واسطه هاى او قطع شد، ادامه يافت (از
سال 260 تا 329 هجرى حدود هفتاد سال ).
غيبت طولانى او بعد از غيبت كوتاه ، شروع مى شود و ادامه مى يابد و در پايان آن ،
حضرت مهدى (عليه السلام ) ظهور كرده و قيام به شمشير مى نمايد. (182)
خداوند در قرآن مى فرمايد:
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ #
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماكانُوا يَحْذَرُونَ ). (183)
((اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و
وارثين روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و
لشكريان آنان ، آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم )).
و در مورد ديگر مى فرمايد:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ
). (184)
((مادر زبور (كتاب داوود) بعد از ذكر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث
(حكومت ) زمين خواهند شد)).
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((قطعا روزها و شبها نگذرد و جهان
پايان نيابد تا اينكه خداوند از خاندان من مردى را برانگيزد كه او همنام من است ، سراسر
زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شده است )).
دليلعقل بر صدق امامت حضرت مهدى (ع )
يكى از دلايل ، دليل عقل است و عقل با استدلال صحيح حكم مى كند كه در هر زمانى حتما
نياز به وجود امام معصوم (از گناه و خطا) است كه
كامل باشد و در علوم و احكام ، نياز به كسى نداشته باشد؛ زيرا
محال است براى مكلّفين ، زمانى وجود داشته باشد كه آنان داراى حجّتى نباشند تا در
پرتو او به صلاح نزديك شوند و از تباهى دور گردند و همه مستضعفان (آنان كه
دستشان به جايى نمى رسد و مظلوم واقع شده اند) نياز به كسى دارند كه ستمگران و
جنايتكاران را تاءديب كند، سركشان را از نافرمانى به راه راست سوق دهد و آنان را از
طغيان باز دارد، آموزگار نادان و هشيار كننده غافلان و ترساننده گمراهان و برپا
دارنده حدود الهى و رساننده احكام باشد، صاحبان اختلاف و ستيزه جويان را از ديگران جدا
سازد، نصب كننده فرمانروايان ، نگهبان مرزها از گزند دشمن ، حافظ
اموال ، پاسدار اساس اسلام باشد، مردم را در جمعه ها و عيدها به گرد هم آورد.
و دلايل استوار، ثابت مى كند كه چنين فردى با اين ويژگيها، بايد از هرگونه لغزش ،
معصوم باشد؛ زيرا او به اتّفاق (آراء) از امام ، بى نياز است و چنين شخصى بدون شك ،
بايد، داراى مقام عصمت باشد و قطعا چنين فرد ممتازى بايد با تصريح (پيامبر و امامان )
ثابت گردد و داراى معجزات و نشانه هاى صدق باشد، تا او را از ديگران جدا نموده و
مشخّص گرداند.
و اين اوصاف و ويژگيها در هيچ كس وجود نداشت ، جز در آن كسى كه اصحاب امام حسن
عسكرى (عليه السلام ) امامت او را بعد از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ثابت كردند و او
پسر آن حضرت است كه حضرت مهدى (عليه السلام ) مى باشد چنانكه گفتيم و اين
دليل عقلى يك اصل پابرجايى است ، كه با وجود آن نيازى به روايات و نصوص و
تعداد اخبار نيست ؛ زيرا خود اين دليل عقلى ، امامت آن حضرت را ثابت مى كند.
البته روايات بسيارى نيز وارد شده كه به امامت فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام )
صراحت دارند و اين روايات آنچنان است كه هيچ عذرى باقى نمى گذارد و اين بنده به
خواست خدا، به ذكر قسمتى از آن روايات با كمال اختصار - همچون سابق - مى پردازم .
روايات و مساءله امامت حضرت مهدى (ع )
رواياتى كه به طور اجمال و تفصيل بيانگر امامت حضرت صاحب الزّمان ، امام دوازدهم
حضرت مهدى (عج ) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده بسيار است كه در اينجا، قسمتى
از آنها خاطرنشان مى گردد:
1 - ((ابوحمزه ثمالى )) مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((خداوند
متعال محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به سوى جن و انس (به عنوان پيامبر آنان )
فرستاد و بعد از او، دوازده نفر وصىّ (براى او) قرار داد، كه بعضى از آنان از دنيا
رفته اند و بعضى مانده اند و هريك از آن دوازده وصىّ داراى سنّت و برنامه مخصوص
به خود است ، روش اوصيايى كه بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند
و مى آيند همچون اوصيا حضرت مسيح (عليه السلام ) است كه دوازده تن بودند و امير مؤ
منان على (عليه السلام ) (در زهد و عبادت و ساده زيستى ) همچون حضرت مسيح (عليه
السلام ) بود)).
2 - ((حسن بن عباس )) از امام جواد (عليه السلام ) و او از پدرانش تا اميرمؤ منان على
(عليه السلام ) نقل مى كند كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((آمِنُوا بَلَيْلَةِ الْقَدْرِ فَاِنَّهُ يَنْزِلُ فِيها اَمْرَ السَّنَةِ وَاِنَّ لِذلِكَ الاَْمْرِ وُلاةٌ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ
بْنِ اَبِيطالِبٍ وَاَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ)).
((به شب قدر معتقد شويد؛ زيرا در شب قدر، كار (تقديرات )
سال فرود مى آيد و براى آن كار، بعد از من زمامدارانى هست كه عبارتند از: على ابن ابى
طالب و يازده نفر از فرزندانش )).
3 - اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به ابن عبّاس فرمود:((شب قدر در هر سالى ، وجود
دارد و در آن شب ، كار (و تقديرات ) همه سال فرود آيد (و مشخّص گردد) و براى اين
كار، بعد از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) زمامدارانى مى باشد)).
ابن عباس عرض كرد:((آن زمامداران كيانند؟)).
امام على (عليه السلام ) فرمود:((من و يازده نفر از صلب من هستند كه آنان امامانى مى
باشند كه فرشتگان با آنان همسخن شوند)).
4 - در حديث ((لَوْح ))، آمده كه جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:((به حضور حضرت
فاطمه زهرا (سلامُ اللّه عَلَيها) دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، در
نزد او لَوْحى (صفحه اى ) بود كه نامهاى اوصيا و امامان از فرزندان او در آن (نوشته
شده ) بود، آنان را شمردم يازده نفر بودند، آخرى آنان حضرت قائم (عليه السلام ) از
فرزندان فاطمه (سلام اللّه عليها) بود نام سه نفر از آنان ((محمّد)) و نام سه نفر از
آنان (على ) بود)).
5 - ((ابوهاشم جعفرى )) مى گويد: به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) عرض كردم
:((جلالت و هيبت شما مرا از سؤ ال كردن از شما باز مى دارد اجازه مى دهى از شما سؤ الى
كنم ؟.
فرمود:((سؤ ال كن )).
عرض كردم : اى آقاى من ! آيا فرزند دارى ؟.
فرمود: آرى .
عرض كردم : اگر براى تو پيش آمدى شد (و از دنيا رفتى ) در كجا از آن فرزند سؤ
ال كنم ؟
فرمود:((در مدينه )).
6 - ((عمرو اهوازى )) مى گويد: امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزندش را به من نشان
داد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ بَعْدِى ؛ بعد از من اين است صاحب و امام شما)).
7 - ((عمرى )) مى گويد:((امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از دنيا رفت و فرزندى از
خودش بجاى گذاشت )).
8 - ((ابوالقاسم جعفرى )) مى گويد:((از امام هادى (عليه السلام ) شنيدم مى فرمود:
جانشين من حسن است و حال شما درباره جانشين بعد از او چگونه است ؟)).
عرض كردم : قربانت شوم ! از چه نظر؟
فرمود:((شما شخص او را نمى بينيد و ذكر نامش براى شما روا نيست )).
عرض كردم : پس چگونه او را ياد كنيم ؟
فرمود: بگوييد:((اَلْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ؛ حجّت از خاندان محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )
)).
اينها روايات اندكى از نصوص بسيار بر امامت امام دوازدهم (عليه السلام ) بود، كه از
ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است و روايات در اين راستا بسيار است كه حديث
شناسان شيعه ، آنها را در كتابهاى خود تدوين و تنظيم كرده اند، يكى از آنها كه به
طور مشروح ، آن احاديث را در كتابى جمع آورى نموده است ((محمد بن ابراهيم ، ابوعبداللّه
نعمانى )) است كه در كتاب خود به نام ((اَلْغَيبة )) (غيبت نعمانى ) آن روايات را آورده است
، بنابراين ، در اين كتاب نيازى به ذكر آنها به طور مشروح نيست .
چند نمونه از ديدار كنندگان امام مه -دى (عج )
1 - ((محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر)) كه پيرمردترين فرزندان
رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در عراق بود، مى گويد:
((فرزند امام حسن عسكرى (عليه السلام ) را بين دو مسجد ديدم كه آن وقت كودك
بود)). (185)
2 - ((موسى بن محمّد)) (نوه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) ) مى گويد:
((حكيمه )) دختر امام جواد (عليه السلام ) و عمّه امام حسن عسكرى گفت : من حضرت قائم
(عليه السلام ) را در شب ولادتش و بعد از آن ديدم .
3 - ((فتح مولى الزرارى )) مى گويد: از ابا على بن مطهّر شنيدم كه مى گفت :
حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديده است و طول قامت حضرت مهدى (عليه السلام ) را
وصف مى نمود.
4 - از كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى كه از بانوان نيك بوده
نقل شده كه گفت :
من همراه ابراهيم بر فراز كوه صفا ايستاده بوديم كه حضرت مهدى (عج ) آمد و سخنانى
به ابراهيم فرمود.
5 - از ابن عبداللّه بن صالح نقل شده كه او حضرت مهدى (عليه السلام ) را در كنار كعبه
مقابل حجرالا سود، ديده است كه مردم براى بوسيدن حجرالا سود، هجوم مى آوردند و او مى
فرمود:((مسلمين به اين كار (هجوم و كشمكش ) ماءمور نشده اند)). (186)
6 - ((ابراهيم بن ادريس )) از پدرش نقل مى كند كه گفت :
من حضرت مهدى (عليه السلام ) را بعد از پدرش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) ديدم كه
به حدّ بلوغ رسيده بود، دست و سرش را بوسيدم .
7 - ((احمد بن نصر)) مى گويد: با عنبرى بودم ، سخن از جعفر (كذّاب ) به ميان آمد،
عنبرى از او بدگويى كرد، من گفتم غير از او (كسى امام بعد از امام حسن عسكرى ) نيست ،
عنبرى گفت : آرى غير از او هست .
گفتم : آيا او را ديده اى ؟.
گفت : نه ، ولى غير از من ، او را ديده اند.
گفتم : او كيست كه او را (يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) را) ديده است ؟.
عنبرى گفت : همين جعفر (كذّاب ) او را دوبار ديده است .
8 - و همچنين از ابونصر، طريف خادم روايت شده كه حضرت مهدى (عليه السلام ) را ديده
است .
و نظير اينگونه روايات بسيار است و در انجام مقصود، همين قدر كفايت مى كند، عمده ترين
دليل بر وجود حضرت مهدى (عليه السلام ) همان
دليل (عقل ) است كه قبلاً گفتيم و بقيه مطالبى كه بعد از آن ذكر شد، به عنون تاءكيد
و تاءييد آن است و اگر اين مطالب را در اينجا نمى آورديم ، ضررى به مقصود نمى زد و
دليل قبل كفايت مى كرد.
نمونه هايى از دلايل و نشانه هاى حضرت مهدى (عج )
1 - ((محمد بن ابراهيم بن مهزيار)) مى گويد:((بعد از وفات امام حسن عسكرى ( عليه
السلام ) در مورد امام بعد او در شك و ترديد بودم و
اموال بسيار (كه مخصوص امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گويا
ابراهيم سمت نمايندگى داشته و سهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آن
اموال را برداشت و سوار (كشتى ) شد (كه به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) و من
نيز سوار شدم تا او را بدرقه كنم ، پدرم تب سختى گرفت و به من گفت : پسر جان !
مرا به خانه بازگردان ، اين بيمارى نشانه مرگ است و به من گفت : در مورد اين
اموال از خدا بترس (كه به صاحبش برسانى ) و به من وصيت كرد و بعد از سه روز از
دنيا رفت ، با خود گفتم ، پدرم وصيت نادرست نمى كرد، اين
اموال را به عراق مى برم و در كنار شطّ (187) خانه اى را كرايه مى كنم و هيچ كس را
از كار خود باخبر نمى كنم ، پس اگر وجود امام زمان ، براى من آشكار شد، همانند آشكارى
امام در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه
اموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها و تاءمين زندگى خودم مى نمايم .
به عراق رفتم و در كنار شطّ خانه اى اجاره كردم ، چند روزى در آنجا سكونت نمودم ، تا
اينكه شخصى آمد و نامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:
((اى محمّد! نزد تو اين مقدار و اين اندازه مال است ، همه آنچه را در نزدم بود، نام برده
بود حتّى از مقدارى از مال كه خودم اطلاع نداشتم نيز ياد كرده بود)).
من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى ) برساند.
چند روز ديگر در آن خانه ماندم ، كسى نزد من نيامد، اندوهناك بودم كه نامه ديگرى به من
رسيد در آن نوشته بود:
((قَدْ اَقَمْناكَ مَقامَ اَبِيكَ فَاحْمِدِ اللّهَ؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى ) نصب
كرديم ، پس خدا را سپاسگزار باش )).
2 - ((محمّد بن ابى عبداللّه سيّارى )) مى گويد:((چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى
(به محل سكونت امام زمان (عليه السلام ) ) فرستادم ، در ميان آنها يك عدد دستبند طلا بود،
همه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد و به من دستور دادند كه آن را
بشكنم ، آن را شكستم ، ناگهان ديدم در درون آن ، چند
مثقال آهن و مس و روى وجود دارد، آنها را از درون دسبتند بيرون آوردم و طلاى خالص را
فرستادم ، آنگاه پذيرفته شد)).
3 - ((على بن محمّد)) مى گويد: مالى از جانب مردى از
اهل عراق براى حضرت مهدى (عليه السلام ) فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، به
او گفته شد كه حق پسرعموهايت را كه چهارصد درهم است از اين
مال خارج كن (و به آنان بازگردان ) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت كه پسر
عموهايش در آن شريك بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى كرد، پس دقيقا
حساب كرد، ديد به همان مقدارى كه گفته شده يعنى چهارصد درهم ،
مال آنان است ، آن را از آن اموال بيرون آورد و به آنان داد و بقيّه را به حضور امام مهدى
(عليه السلام ) فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.
4 - ((قاسم بن علا)) مى گويد: داراى چند پسر شدم ، براى امام زمان (عليه السلام )
نامه نوشتم و از آن حضرت خواستم كه براى آنان دعا كند، درباره آنان جوابى به دستم
نرسيد، همه آنان مردند، وقتى كه (چهارمين پسرم ) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرت
نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد و بحمداللّه او باقى ماند.
5 - ((ابى عبداللّه بن صالح )) مى گويد:((يكى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيه
مقدّسه ) اجازه خروج خواستم ، به من اجازه ندادند، پس از رفتن كاروان به سوى نهروان
22 روز ديگر در بغداد ماندم ، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من
گفته شد در روز چهارشنبه بيرون روم ، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدن
به كاروان را نداشتم ، وقتى به نهروان رسيدم ، كاروان را در آنجا يافتم و به آن
پيوستم و پس از اندك وقتى كه شترم را علف دادم ، كاروانيان از آنجا حركت كردند و من
نيز همراه آنان حركت كردم او (حضرت مهدى (عليه السلام ) ) برايم دعا كرده بود كه
سالم به وطن بازگردم ، بحمداللّه بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم )).
6 - ((محمّد بن يوسف )) مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشكها
نشان دادم و براى بهبودى آن مال بسيار خرج كردم ، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد،
نامه اى براى حضرت مهدى (عليه السلام ) نوشتم و از او تقاضاى دعا كردم ، جواب نامه
به من رسيد كه در آن نوشته بود:((اَلْبَسَكَ اللّهُ الْعافِيَةَ وَجَعَلَكَ مَعَنا فِى الدُّنْيا
وَالاَّْخِرَةِ)).
((خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند و تو را در دنيا و آخرت ، با ما قرار دهد)).
هنوز هفته به آخر نرسيده بود كه زخم به طور كلّى خوب شد و در
محل آن همچون كف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يكى از پزشكها را كه از دوستان ما بود
خواستم و محل زخم را به او نشان دادم ، گفت : ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم ،
قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى .
7 - ((على بن حسين يمانى )) مى گويد: من در بغداد بودم و كاروانى از يمنى ها آماده
شدند كه از بغداد (به سوى يمن ) بروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم ، نامه اى
به ناحيه مقدّسه نوشتم و كسب اجازه نمودم ، جواب آمد با آن كاروان نرو كه نتيجه خوبى
ندارد و در كوفه بمان .
كاروان رفت و من در كوفه ماندم ، آن كاروان در مسير راه مورد دستبرد و غارت بنوحنظله
واقع شدند و اموالشان را بردند، من بارديگر به وسيله نامه كسب اجازه كردم تا از راه
دريا (به يمن ) بروم ، اجازه رفتن به من ندادند، بعدا معلوم شد كه در آن
سال ، هيچيك از كشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند و باند غارتگر ((بوارح ))، به
آنها هجوم آورده اند و به غارت اموالشان دست زده اند)).
8 - ((على بن الحسين )) مى گويد: من به سامره رفتم و از آنجا به در خانه (حضرت
مهدى (عليه السلام ) ) رفتم ، با هيچ كس سخن نگفتم و خود را به هيچ كس نشناساندم ،
سپس به مسجد رفتم و مشغول نماز شدم . ديدم خادمى نزد من آمد و گفت : برخيز، به او
گفتم كجا بروم ؟ گفت : به خانه ، گفتم : من كيستم ، مرا مى شناسى ؟ شايد تو را
دنبال شخصى ديگر فرستاده اند؟ گفت :((نه ، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، و تو
((على بن الحسين )) هستى ، غلامى همراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، من
نفهميدم چه مى گويند، تا اينكه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم و
سپس كسب اجازه كردم كه از حضرت مهدى (عليه السلام ) ديدار كنم ، به من اجازه داده شد و
آن حضرت را شب زيارت كردم .
9 - ((محمّد بن صالح )) مى گويد:((وقتى پدرم از دنيا رفت و كارها به دست من افتاد،
پدرم قبضهايى از اموال ((غريم )) يعنى حضرت مهدى (عليه السلام ) (188) برعهده
مردم داشت .
در نامه اى به آن حضرت ، جريان را به عرض رساندم ، جواب آمد كه آن مطالبات را از
آنها وصول كن ، من از آنان كه قبض داده بودند، مطالبه كردم و همه آنان قرض خود را
به من دادند جز يكى از آنان كه قبض بدهكارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم و
مطالبه چهارصد دينار نمودم ، او امروز و فردا كرد و پسرش به من اهانت نمود و فحش
داد از او به پدرش شكايت كردم ، پدرش گفت : چه شده ؟ چرا مرا رها نمى كنى ؟
او را گرفتم و به وسط خانه اش آوردم ، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت و از
اهل بغداد استمداد كرد و فرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى ، پدرم را كشت .
جمعيّت بسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است ) سوار بر مركبم شدم و
به آنان گفتم : احسن به شما مردم بغداد كه از ظالمى بر ضد غريب مظلومى ، حمايت مى
كنيد، من يك مرد سنّى از اهالى همدان هستم و اين شخص مرا به قم نسبت مى دهد و رافضى
مى خواند، تا حق و مال مرا پامال كند.
مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام كردم و بدهكار از
من خواهش كرد كه قبض را به او بدهم ، و بدهكاريش را بپردازد و به طلاق زنش سوگند
خورد (189) كه مال مرا در همان وقت بپردازد و پرداخت .
10 - ((على بن محمّد)) از بعضى از اصحاب نقل مى كند كه گفت :((خداوند پسر به من داد،
نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم و اجازه خواستم كه در روز هفتم ، او را ختنه كنم ، جواب
آمد اين كار را نكن . آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرت
مهدى (عليه السلام ) نوشتم ، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى و ديگرى به جاى او به
تو داده خواهد شد، نام اوّلى را ((احمد)) و نام دوّمى را ((جعفر)) بگذار، همانگونه كه
فرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم .
او مى گويد: عازم حجّ شدم و با مردم خداحافظى كردم ، نامه به حضرت مهدى (عج )
نوشتم و اجازه حركت به سوى مكّه ، خواستم ، جواب آمد:((ما اين مسافرت را براى تو
دوست نداريم ، اختيار با خودت هست )).
دلتنگ و محزون بودم و نامه به آن حضرت نوشتم ، طبق دستور شما من مى مانم و
مسافرت نمى كنم ، ولى از اينكه در حجّ شركت نمى كنم غمگين هستم ، جواب آمد:((دلتنگ
مباش و تو به زودى در سال آينده به حجّ خواهى رفت اِنْ شاءَ اللّهِ)).
وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم و از آن حضرت كسب اجازه كردم ، جواب آمد:((اجازه
داده شد)). براى آن حضرت نوشتم : مى خواهم با:((محمّد بن عبّاس ))همسفر و هم كجاوه
شويم و من به ديانت و امانتدارى او اطمينان دارم .
جواب آمد:((اسدى (190) ، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ كس را بر او ترجيح
مده )).
اسدى آمد و با او همسفر شديم و به سوى حجّ رفتيم .
11 - ((حسن بن عيسى عُرَيْضى )) مى گويد: هنگامى كه امام حسن عسكرى (عليه السلام )
وفات كرد، مردى از اهالى مصر، اموالى به مكّه آورد كه از آن صاحب الامر حضرت مهدى
(اَرْواحُنا لَهُ الْفِداءِ) بود، در مورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن
عسكرى (عليه السلام ) بدون جانشين از دنيا رفت و بعضى گفتند جانشين او جعفر (كذّاب )
برادر اوست و جمعى گفتند: جانشين امام حسن عسكرى (عليه السلام ) فرزند اوست . آنان
مردى را كه كُنيه اش ((ابوطالب )) بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسن
عسكرى (عليه السلام ) بررسى كند و نامه اى نيز همراه داشت ، او به سامرا رفت و نخست
با جعفر (كذّاب ) ملاقات نمود و از او خواست تا برهان و نشانه امامتش را بيان كند، جعفر
گفت :((من اكنون آماده ارائه برهان نيستم )).
سپس ابوطالب به در خانه صاحب الامر (عج ) رفت و نامه اش را به اصحاب آن حضرت
كه ((سفراى او)) خوانده مى شدند داد، جواب آمد:
((خداوند در مورد مصيبت فوت رفيقت (مرد مصرى ) به تو پاداش دهد، او از دنيا رفت ،
اموالش را به شخص امينى سپرد و به او وصيّت كرد، آن را هرگونه كه دوست دارد و
شايسته است ، به مصرف برساند و جواب نامه را نيز داد و همانگونه كه (در مورد مرگ
مرد مصرى و وصيّت او) فرموده بود، بى كم و كاست ، همانطور واقع شده بود)).
12 - ((على بن محمّد)) مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلّى نزديك ساوه ) اجناسى
را همراه خود براى صاحب الامر (عليه السلام ) (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى را
كه قصد داشت بياورد، فراموش كرده بود و در آبه مانده بود، وقتى كه اجناس را (به
سفرا) تحويل داد، جواب كتبى به او رسيد كه :((اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى كه
فراموش كردى آن را بياورى چه خبر؟)).
13 - ((محمد بن شاذان نيشابورى )) مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم كمتر،
(از مال امام ) جمع شده بود دوست نداشتم كه آن
پول را به طور ناقص (كمتر از پانصد درهم ) به آن حضرت برسانم ، بيست درهم از
مال خودم را روى آن گذاردم و آن را نزد اسدى (نماينده امام ) فرستادم و چيزى در مورد اين
بيست درهم ننوشتم ، جواب آمد كه :((پانصد درهم رسيد كه بيست درهم آن
مال خودت است )).
14 - ((حسن بن محمّد اشعرى )) مى گويد: در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از جانب
آن حضرت نامه اى آمد، حقوق ((جُنَيد)) قاتل ((فارس بن حاتم بن ماهويه )) (191) و
حقوق ابوالحسن و برادرم را بپردازند و پس از آنكه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) از
دنيا رفت ، از جانب صاحب الامر امام مهدى (عج ) نامه آمد كه حقوق ابى الحسن و رفيقش
همچنان داده شود، ولى در مورد جُنيد و حقوقش ، اصلاً چيزى نوشته نشده بود. من غمگين
شدم (كه چرا بايد جُنيد كه قاتل يك بدعتگذار است ، از حقوق بى بهره بماند). چندان
طول نكشيد خبر آمد كه ((جُنيد)) از دنيا رفت )). (192)
15 - ((عيسى بن نصر)) مى گويد:((على بن زياد صيمرى ، نامه اى براى حضرت مهدى
(عج ) نوشت كه از آن حضرت تقاضاى كفن براى خود كرد. جواب نامه آمد:((تو در
سال هشتاد نياز به كفن دارى )) او در همان سال هشتاد مرد و (حضرت )
قبل از مرگ او برايش كفن فرستاد)).
16 - ((محمد بن هارون بن عمران همدانى )) مى گويد:((ناحيه مقدّسه امام مهدى ( عليه
السلام ) پانصد دينار از من طلب داشت ، قادر به اداى بدهكاريم نبودم ، با خود گفتم :
چند مغازه دارم ، آنها را به 530 دينار مى خرند، همين مغازه ها را به مبلغ پانصد دينار به
ناحيه مقدّسه واگذار مى كنم ، همين كار را كردم ولى به هيچ كس نگفتم )).
اندكى بعد، نامه اى (از طرف حضرت مهدى (عليه السلام ) ) به ((محمّد بن جعفر)) رسيد
كه :((مغازه ها را از محمّد بن هارون به جاى پانصد دينار كه از او طلب داريم ،
تحويل بگير)).
17 - ((على بن محمد)) مى گويد: از ناحيه مقدسه دستور آمد كه :((شيعيان (ساكن كاظمين و
كربلا به خاطر تقيّه ) به زيارت كاظمين و كربلا نروند)).
چند ماه از اين جريان گذشت ، وزير (صالح دستگاه بنى عبّاس ) باقطانى را طلبيد و به
او گفت :((به فرزندان فرات و برس (يعنى به شيعيان سرزمين فرات و روستاى
برس كه در بين كوفه و حلّه قرار گرفته ) بگو به زيارت قبرستان قريش (كاظمين )
نروند كه خليفه عباسى دستور داده زايران را تعقيب و دستگير كنند)).
روايات به اين مضمون ، بسيار است و در كتبى كه پيرامون حضرت قائم
آل محمّد( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نوشته شده ، ضبط گرديده است ، ذكر همه آنها
در اينجا به طول مى انجامد و همين مقدار كه ذكر شد بحمداللّه كفايت مى كند.
علائم ظهور حضرت مهدى (ع )
در اينجا به ذكر قسمتى از نشانه هاى ظهور حضرت قائم
آل محمد (اَرْواحُنا فَداه ) مى پردازيم كه پيش از ظهور آن حضرت رخ مى دهد:
1 - خروج سفيانى (سفيانى ، يكى از طاغوتهاى مقدّس مآب از
نسل ابوسفيان است و در شام به دست سپاه حضرت مهدى (عليه السلام ) شكست خورده و
كشته مى شود). (193)
2 - كشته شدن سيّدِ حسنى (جوان خوش صورت از
آل امام حسن (عليه السلام ) با سپاهش به حمايت از امام زمان (عليه السلام ) برمى خيزد و
سرانجام ، به شهادت مى رسد). (194)
3 - اختلاف بنى عبّاس در رياست دنيا.
4 - گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان .
5 - گرفتن ماه در آخر آن ماه ، برخلاف عادت (و نظم فلكى ).
6 - فرو رفتن زمين بيداء (زمين بين مكّه و مدينه ).
7 - فرو رفتن زمين در نقطه اى از مشرق و مغرب .
8 - توقّف خورشيد، هنگام اوّل ظهر تا وسط وقت عصر.
9 - طلوع خورشيد از مغرب .
10 - كشتن ((نفس زكيّه )) در پشت كوفه همراه هفتاد نفر از نيكان .
11 - سر بريدن يك مرد هاشمى بين حجرالا سود و مقام ابراهيم (عليه السلام ) .
12 - ويران شدن ديوار مسجد كوفه .
13 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى سياه از جانب خراسان .
14 - خروج يمانى (يمانى از مردان نيك و طرفدار امام زمان (عليه السلام ) است ) كه به
حمايت از آن حضرت ، با سپاه خود برمى خيزد. (195)
15 - ظهور مغربى در مصر و حكومت او بر مردم شام .
16 - فرود تركها به جزيره .
17 - ورود روميان به رمله .
18 - طلوع ستاره درخشان در سمت مشرق كه همچون ماه مى درخشد سپس دو جانب آن خم گردد
كه نزديك شود كه آن دو جانب به همديگر متّصل شوند.
19 - پديد آمدن سرخى در آسمان كه در فضا پراكنده گردد.
20 - آتشى در طول مشرق ، آشكار شود و سه روز يا هفت روز در آسمانى باقى بماند.
21 - پاره نمودن عرب اسارت خود را و حكومت عرب بر شهرها و كشورها.
22 - بيرون رفتن عرب از تحت نفوذ سلطان عجم .
23 - كشتن امير مصر، توسّط مردم مصر.
24 - خراب شدن شام .
25 - اختلاف سه پرچم در شام (كشمكش سه گروه ).
26 - ورود دو پرچم قيس و عرب به كشور مصر.
27 - به اهتزاز درآمدن پرچمهاى قبيله ((كنده )) در خراسان .
28 - آمدن اسبهايى از جانب مغرب ، تا اينكه در كنار حيره (نزديك كوفه ) بسته شوند.
29 - برافراشته شدن پرچمهاى سياه از جانب مشرق به سوى حيره .
30 - طغيان آب فرات ، به طورى كه سرازير كوچه هاى كوفه گردد.
31 - خروج شصت دروغگو كه همه آنان ادّعاى نبوت مى كنند.
32 - خروج دوازده نفر از نژاد ابوطالب (عليه السلام ) كه همه آنان ادّعاى امامت براى
خود دارند.
33 - سوزاندن مردى بلند مقام از شيعيان بنى عبّاس بين سرزمين جلولاء (واقع در هفت
فرسخى خانقين ) و سرزمين خانقين .
34 - بستن پلى نزديك محله كرخ بغداد.
35 - برخاستن باد سياهى در بغداد، در آغاز روز.
36 - زلزله شديد در بغداد.
37 - فرو رفتن بيشتر شهر بغداد در زمين بر اثر زلزله .
38 - ترس عمومى كه عراق و بغداد را فراگيرد.
39 - مرگهاى سريع و عمومى در بغداد.
40 - كم شدن اموال و انسانها و محصول كشاورزى .
41 - پيدايش ملخ در فصل خود و در غير فصل خود تا آنجا كه زراعتها و غلاّت را از بين
ببرد.
42 - كم شدن غلاّت و محصولات گياهى .
43 - اختلاف و كشمكش در ميان دو صنف از عجم و خونريزى بسيار بين آنان .
44 - بيرون آمدن بردگان از زير فرمان اربابان و كشتن اربابان .
45 - مسخ شدن جمعى از بدعتگذاران ، به صورت ميمون و خوك .
46 - پيروزى بردگان بر شهرهاى اربابان .
47 - نداى (غيرعادى ) از آسمان بر همه جهان به طورى كه هركسى در هر زبانى باشد
آن ندا را به زبان خودش مى شنود.
48 - پيدايش صورت و سينه انسان در قرص خورشيد.
49 - مردگانى زنده از قبرها بيرون آيند و به دنيا بازگردند و به ديد و بازديد با
همديگر بپردازند.
50 - در پايان همه ، 24 بار، باران پى در پى مى آيد و زمين خشك را پس از مرگش ،
زنده و سبز و خرّم مى كند و به دنبال آن بركتهاى زمين بروز مى نمايد و در دسترس
قرار مى گيرد. (196)
و بعد از اين حوادث ، هرگونه بلا و ناراحتى و گرفتارى معتقدين به حق از شيعيان
حضرت مهدى (عليه السلام ) برطرف مى گردد، در اين هنگام آنها آگاه شوند كه امام
عصر (عَجَّلَ اللّه تعالى فَرَجَه الشّريف ) در مكّه ظهور كرده است براى يارى او به سوى
مكّه رهسپار شوند، چنانكه روايات ، بيانگر اين مطلب است .
اين نشانه هايى كه ذكر شد، پاره اى از آنها حتمى است و پاره اى مشروط به شرايطى
است و خداوند داناتر است كه چه خواهد شد و ما آنچه را
نقل كرديم ، از كتب از حديث و روايات ، گرفته شده ، از خداى بزرگ كمك مى جوييم و از
درگاه او توفيق سعادت مى خواهيم .
|