امام محمّد باقر (عليه السلام ) در بين برادرانش ، خليفه و جانشين پدرش امام سجّاد (عليه
السلام ) بود و بعد از او به مقام امامت رسيد. امام باقر (عليه السلام ) در
فضايل انسانى و علم و پارسايى ، بر همه برادرانش برترى داشت و نامش در ميان
شيعه و سنّى ، از همه آنان بلندتر بود و در مقامهاى معنوى از همه بزرگتر و ارجمندتر
بود.
در ميان فرزندان امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) از هيچ كس مانند امام باقر (عليه
السلام ) علم دين ، آثار، روايات ، علوم قرآن و انواع فنون و آداب ، آشكار نشد.
باقى ماندگان از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بزرگان تابعين
و رؤ ساى فقها و دانشمندان مسلمين ، اركان دين و احكام اسلام را از آن حضرت
نقل كرده اند و او در فضل و دانش ، نشانه عظيم علما و دانشمندان بود به طورى كه در اين
راستا، ضرب المثل همه شده بود، نويسندگان و شاعران در وصف او، نثرها نوشته اند و
شعرها سروده اند.
((قرظى )) (يكى از شاعران ) مى گويد:
يا باقِرَ الْعِلْمِ لاَِهْلِ التُّقى
|
وَخَيْرُ مَنْ لَبّى عَلَى الاَْجْبُلِ
|
((اى شكافنده و آشكار كننده علم براى پرهيزكاران ! و اى برترين انسانى كه برفراز
كوهها(ى حجاز) لَبّيك گفتى !)).
و مالك بن اعين جهنى (شاعر ديگر) در تمجيد آن حضرت مى گويد:
اِذا طَلَبَ النّاسُ عِلْمَ الْقُرآنِ
|
كانَتْ قُرَيشُ عَلَيهِ عَيالاً
|
وَاِنْ قِيلَ اَيْنَ بْنُ بِنْتِ النَّبِىِّ
|
نِلْتَ بِذاكَ فرُوعاً طِوالاً
|
نُجُومَ تُهَلِّلْ لِلْمُدْ لِجِينَ
|
جِبال تُورِثُ عِلْماً حِبالاً
|
يعنى :((هرگاه مردم به كسب دانش قرآن بپردازند، قريشيان جيره خوار (سفره علم ) امام
باقر (عليه السلام ) هستند و اگر گفته شود پسر دختر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم ) در كجاست ؟ با اين جستجو به شاخه هاى بلند (علم و دين كه وجود امام باقر (عليه
السلام ) سرشار از آن است ) دست يافته اى ، شاخه هايى به بلنداى ستارگانى كه
نوربخش روندگان شب هستند و به بلنداى كوههايى كه دانش بسيار از آنها سرازير
گردد)).
ابلاغ سلام پيامبر (ص ) به امام باقر (ع )
امام باقر (عليه السلام ) به سال 57 هجرى (سوم صفر يا آغاز ماه رجب ) در مدينه متولّد
شد و به سال 114 هجرى (هفتم ذيحجّه ) در سنّ 57 سالگى در مدينه از دنيا رفت .
نسبت او، هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر به هاشم (جدّ دوّم
رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى رسد و هم از دوطرف به اميرمؤ منان على
(عليه السلام ) مى رسد (زيرا مادرش ((اُمّ عبداللّه )) دختر امام حسن مجتبى (عليه السلام )
بود) پس او هم هاشمى است و هم علوى . قبر شريفش در بقيع (واقع در مدينه ) مى باشد.
امام صادق (عليه السلام ) مى گويد: پدرم فرمود: نزد جابر بن عبداللّه انصارى
(صحابى بزرگ ) رفتم سلام كردم و او جواب سلام مرا داد و سپس گفت :((تو كيستى ؟))
(اين در وقتى بود كه جابر نابينا شده بود) گفتم :((محمّد بن علىّ بن حسين هستم )).
گفت : پسر جان ! نزديك بيا، نزديك او رفتم ، دستم را بوسيد و سپس خم شد كه پايم
را ببوسد من كنار رفتم و نگذاشتم . سپس گفت
:((رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تو سلام رساند)).
گفتم :((سلام و رحمت و بركات خدا بر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باد، او
چگونه به من سلام رساند؟!)).
جابر گفت :((روزى به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، به من
فرمود: اى جابر! شايد تو زنده بمانى تا با مردى از فرزندان من ملاقات كنى كه محمّد
بن على نام دارد)).
((يَهِبُ اللّهُ لَهُ النُّورَ وَالْحِكْمَةَ فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلامُ؛ خداوند نور و حكمت به او ببخشد،
سلام مرا به او ابلاغ كن )).
دلايل امامت امام باقر (ع )
1 - در وصيّت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به فرزندانش ، نام امام باقر (عليه
السلام ) آمده و به او سفارش شده است .
2 - مطابق روايات (كه يك نمونه آن در جريان جابر، ذكر شد)
رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نام او راذكر كرده و به عنوان ((باقرالعلوم ))
(شكافنده علوم ) ياد نموده است .
3 - در ((حديث لَوْح )) مطابق نقل علماى شيعه ، آمده است كه
جبرئيل آن را از بهشت به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد و
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را به فاطمه - سلامُ اللّه عَلَيْها - داد و در
آن ((لَوْح )) نام همه دوازده امام (عليهم السلام ) نوشته شده است و در آن نام ((محمّد بن على
)) (امام باقر) به عنوان امام بعد از پدرش ، خاطرنشان شده است . (151)
4 - نيز از علماى شيعه نقل شده است كه خداوند ((نامه مهر شده ))اى كه داراى دوازده مهر
بود، براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرستاد و به پيامبر (صلّى اللّه
عليه و آله و سلّم ) فرمان داد كه آن را به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بسپارد و به
او دستور دهد كه اولين مهر آن را بشكند و طبق دستورهاى آن
عمل كند و هنگام مرگش آن را به فرزندنش حسن (عليه السلام ) بسپارد و به او دستور
دهد مهر دوّم را بشكند و به دستورات آن عمل كند و هنگام مرگش آن را به برادرش حسين
(عليه السلام ) بدهد و به او دستور دهد كه مهر سوّم را بشكند و به دستورات آن
عمل نمايد و هنگام مرگش آن را به پسرش علىّ بن حسين (عليهماالسلام ) بسپارد و به او
دستور دهد كه مهر چهارم را بشكند و به دستورات آن
عمل نمايد و هنگام مرگش آن را به پسرش ((محمّد بن على )) امام باقر (عليه السلام )
بسپارد و به ترتيب مذكور به او دستور دهد كه هنگام مرگش آن را به پسرش بسپارد
تا به آخرين امام برسد.
5 - روايات بسيارى از اميرمؤ منان و امام حسن و امام حسين و امام سجّاد (عليهم السلام )
نقل شده است كه به امامت امام باقر (عليه السلام ) بعد از پدرش صراحت دارد.
6 - و روايات بسيارى را ساير راويان در فضايل آن حضرت
نقل كرده اند كه ذكر آنها به طول مى انجامد و در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است ،
به همين مقدار مذكور كه بيانگر معانى همان روايات است ، كفايت مى شود.
مدّت امامت امام باقر (عليه السلام ) و عهده دارى و خلافت آن حضرت بر شؤ ون مردم بعد
از پدرش نوزده سال ادامه يافت .
گفتارى از بزرگان در شاءن امام باقر (ع )
1 - ((عبداللّه بن عطاء مكّى )) مى گويد:((دانشمندان و بزرگان علم را نديده ام كه پيش
هيچ كس كوچكتر از آن جلوه كنند كه در نزد امام باقر (عليه السلام ) آنگونه جلوه مى
كنند)). (152)
و من خودم ((حكم بن عيينه )) را ديدم كه با آن مقام ارجمندى كه در نزد مردم داشت ، همانند
كودكى كه در مقابل معلمش بنشيند، در حضور امام باقر (عليه السلام ) مى نشست .
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) (كه از اصحاب بزرگ امام باقر (عليه السلام ) بود)
وقتى كه مطلبى را از آن حضرت نقل مى كرد، تعبيرش چنين بود:
((حَدَّثَنِى وَصِىُّ الاَْوْصِياءِ وَوارِثُ عُلُومِ الاَْنْبِياءِ مُحَمَّدَ بْنِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
عَلَيهِمُالسّلامُ)).
((وصىّ اوصيا و وارث دانشهاى پيامبران ، محمّد بن على بن حسين (عليهم السلام ) براى من
حديث كرد)).
فرزندان امام باقر (ع )
امام باقر (عليه السلام ) داراى هفت فرزند بود كه عبارتند از:
1 - ابوعبداللّه جعفر بن محمّد (امام صادق (عليه السلام ) ).
2 - عبداللّه (مادر اين دو ((اُمّ فروه )) دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است ).
3 - ابراهيم .
4 - عبيداللّه (اين دو در زمان كودكى از دنيا رفتند، مادرشان ((اُمّ حكيم )) دختر اسيد بن
مغيره ، ثَقَفى است ).
5 و 6 - على و زينب كه مادرشان ، امّ ولد بود.
7 - اُم سَلَمه . كه مادرش ، امّ ولد بود.
و در باره هيچيك از فرزندان امام باقر (عليه السلام ) كسى اعتقاد به امامت نداشته ، جز
در مورد جعفر بن محمد (امام صادق (عليه السلام ) ).
ضمنا بايد توجّه داشت كه عبداللّه برادر امام صادق (عليه السلام ) به
فضايل و نيكى شهرت داشت . (153)
گذرى بر زندگى امام ششم حضرت صادق (ع )
ويژگيهاى زندگى امام صادق (ع )
جعفر بن محمد، امام صادق (عليه السلام ) در ميان برادرانش جانشين و وصىّ پدرش بود
و بعد از پدر، عهده دار مقام امامت گرديد. او از نظر
فضايل ، برترين آنان بود و در مقام و منزلت در نزد شيعه و سنّى از همه برادرانش ،
برتر و بلندمقام تر و نامدارتر بود. و به قدرى از علوم او
نقل كرده اند كه در همه جا پخش شده و از مسافر و غير مسافر از گفتار آن حضرت بهره
مند مى شدند و آن اندازه كه علما و دانشمندان از او
نقل حديث كرده اند، از هيچكس از افراد خاندان آن حضرت ، آن اندازه
نقل نكرده اند و راويان و اهل آثار، به قدرى كه از او بهره مند شده اند از ديگران بهره
مند نشده اند، چرا كه دانشمندان حديث شناسى كه نام راويان مورد اطمينان از علوم آن
حضرت را برشمرده اند - با همه اختلاف در عقيده و گفتار - به ((چهار هزار نفر)) مى
رسد و دلايل صدق امامت امام صادق (عليه السلام ) آنچنان آشكار است كه قلبها را حيران
كرده و زبان دشمن را از اشكال تراشى و خرده گيرى
لال نموده است . امام صادق (عليه السلام ) به
سال 83 هجرت (17 ربيع الاوّل ) در مدينه چشم به جهان گشود و در (25) ماه
شوّال ، سال 148 هجرى در سن 56 سالگى به شهادت رسيد.
قبر شريفش در قبرستان بقيع (واقع در مدينه ) در كنار قبر پدر و جدّ و عمويش امام حسن
مجتبى (عليه السلام ) مى باشد. مادرش ((اُمّ فَروه )) نام داشت كه دختر قاسم بن محمّد بن
ابوبكر است .
آن حضرت 34 سال امامت كرد، پدرش امام باقر (عليه السلام ) او را وصىّ خود قرار داد و
به طور آشكار، به امامت او تصريح كرد.
دلايل امامت امام صادق (ع )
1 - ((ابوالصَّباح كنانى )) مى گويد: روزى امام باقر (عليه السلام ) به پسرش امام
صادق (عليه السلام ) نگاه كرد و فرمود: آيا اين شخص را مى نگريد؟ اين شخص از
كسانى است كه خداوند در شاءن آنان فرموده است :
(وَنُرِيدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ
). (154)
((اراده ما بر اين قرار گرفته كه به مستضعفين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و
وارثين روى زمين قرار دهيم )).
2 - ((جابر بن يزيد جُعْفى )) مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) درباره امام صادق
(عليه السلام ) سؤ ال شد، فرمود:((سوگند به خدا او قيام كننده
آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است )).
3 - ((على بن حكم )) از طاهر (يكى از ياران امام باقر)
نقل مى كند كه گفت :((من در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، جعفر (امام صادق )
به پيش آمد، امام باقر (عليه السلام ) فرمود:((هذا خَيْرُ الْبَرِيَّة ؛ اين شخص (از)
برترين آفريدگان است )). (155)
4 - در ((حديث لَوْح )) (كه قبلاً در شرح حال امام سجّاد و امام باقر (عليهماالسلام ) ذكر
شد كه از طرف خداوند به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيده و توسّط جابر
بن عبداللّه انصارى به امام باقر (عليه السلام )
نقل يافته )تصريح به امامت امام صادق (عليه السلام ) بعد از پدرش ،شده است .
5 - و همچنين دلايل عقلى (كه قبلاً ذكر شد) بيانگر صدق امامت آن حضرت است ؛ زيرا به
حكم عقل ، امام بايد برترين فرد امّت باشد و امام صادق (عليه السلام ) برترين فرد
بود؛ چون برترى او درعلم و زهد و عمل ، بر همه مردم و بر برادران و پسرعموهايش
آشكار بود.
و نيز به حكم عقل ، امامت براى كسى كه داراى مقام عصمت ، همچون عصمت پيامبران نيست ،
باطل و بى اساس است و همچنين كسى كه در علم و دانش ،
كامل نيست شايستگى مقام امامت را ندارد.
و پرواضح بود كه مدّعيان امامت در عصر آن حضرت ، نه داراى مقام عصمت بودند و نه به
كمال علم در جهت دين رسيده بودند و همين مطلب
دليل انحصار امامت به وجود امام صادق (عليه السلام ) مى باشد؛ زيرا در هر زمانى به
وجود امام معصوم (رهبرى كه گناه و اشتباه نكند) نياز است ، طبق آنچه كه قبلاً ذكر شد.
6 - و نيز معجزاتى كه مطابق نقل راويان به وسيله امام صادق (عليه السلام ) بروز
كرده ، بيانگر صدق امامت او و حقّانيت اوست و حاكى از بطلان ادّعاى ديگر مدّعيان امامت مى
باشد.
به عنوان نمونه
((ابوبصير)) مى گويد:((به مدينه رفتم و با كنيزك خود همبستر شدم ، سپس از خانه
بيرون آمدم كه به حمّام (براى غسل جنابت ) بروم ، عدّه اى از دوستان را ديدم كه به
ديدار امام صادق (عليه السلام ) مى روند، ترسيدم كه آنان از من پيشى گيرند و من
توفيق ديدار آن حضرت را نداشته باشم لذا با آنان (در
حال جنابت ) به راه افتادم تا به محضر امام صادق (عليه السلام ) رسيديم ، وقتى در
برابرش قرار گرفتم ، نگاهى به من كرد و فرمود:
((اى ابابصير! آيا نمى دانى كه براى شخص جنب روا نيست به خانه هاى پيامبران يا
به خانه هاى فرزندان پيامبران بروند؟!))
شرمگين شدم و عرض كردم :((اى فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعى
از دوستان به محضر شما مى آمدند آنان را ملاقات كردم ديدم اگر با آنان به خدمت شما
نيايم ، از ديدار شما محروم خواهم شد و ديگر هرگز چنين كارى نمى كنم ، سپس از محضر
آن حضرت بيرون آمدم )).
و روايات بسيارى مانند روايت فوق نقل شده كه بيانگر معجزات و اخبار آن حضرت از غيب
است كه ذكر آنها در اينجا به طول مى انجامد و در اينجا به همين مقدار اكتفا مى شود.
فرزندان امام صادق (ع )
امام صادق (عليه السلام ) داراى ده فرزند بود:
1 - اسماعيل .
2 - عبداللّه .
3 - اُمّ فروه (كه مادرشان فاطمه دختر حسين پسر امام سجّاد (عليه السلام ) بود).
4 - موسى (عليه السلام ) .
5 - اسحاق .
6 - محمّد.
7 - عباس .
8 - على .
9 و 10 - اسماء و فاطمه - كه از مادران مختلف بودند.
((اسماعيل )) بزرگترين فرزند امام صادق (عليه السلام ) بود و امام صادق (عليه
السلام ) بسيار او را دوست داشت و به او علاقه نشان مى داد.
گروهى از شيعيان ، گمان مى كردند كه امام بعد از حضرت صادق (عليه السلام )
اسماعيل است ؛ زيرا سنّ او از همه برادرانش بيشتر بود و امام صادق (عليه السلام )
علاقه خاصى به او داشت و او را بسيار احترام مى كرد.
سرگذشت اسماعيل اوّلين پسر امام صادق (ع )
اسماعيل در زمان حيات امام صادق (عليه السلام ) در ((عُرَيْض )) (درّه اى در يك فرسخى
مدينه ) از دنيا رفت ، اصحاب امام او را به مدينه به حضور امام صادق (عليه السلام )
آوردند و جنازه او در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
نقل شده است كه امام صادق (عليه السلام ) در مرگ
اسماعيل بسيار ناراحت و اندوهگين شد و دنبال جنازه او با پاى برهنه و بدون ((ردا)) حركت
مى كرد و دستور داد چند بار تابوت او را به زمين گذاردند و سپس بلند كردند و مكرر
روپوش او را كنار مى زد و به صورت او نگاه مى كرد و با اين كار مى خواست به
گروهى از اصحابش كه به امامت اسماعيل بعد از پدر معتقد بودند، بفهماند كه او مرده
است و ديگر شبهه اى در مورد زنده بودن او بجاى نماند.
وقتى كه اسماعيل از دنيا رفت ، آنان كه معتقد به امامت او بعد از پدرش بودند، از اين
عقيده دست كشيدند، تعداد اندكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) كه نه از اصحاب
نزديك و نه از روايت كنندگان از جانب او بودند، بلكه از افراد دور و اطراف بودند، بر
عقيده خود به امامت اسماعيل باقى ماندند!
بعد از شهادت امام صادق (عليه السلام ) گروهى از اصحاب او، به امامت امام موسى بن
جعفر (عليهماالسلام ) بعد از پدرش ، اعتقاد داشتند و بر همين عقيده باقى ماندند. ولى
افراد ديگر (فرقه اسماعيليه ) بر دو گروه تقسيم شدند:
الف : گروهى از عقيده به زنده بودن اسماعيل دست برداشتند و به امامت پسر او ((محمّد
بن اسماعيل )) معتقد شدند، بر اين اساس كه گمان كردند، امامت حق پدر او
(اسماعيل ) بود و فرزند اسماعيل سزاوارتر به مقام امامت است تا برادر
اسماعيل .
ب : گروه ديگر همچنان معتقدند كه اسماعيل زنده است و امام هفتم مى باشد، اين گروه
اكنون بسيار اندكند كه نمى توان كسى را به اين نام ، نشان داد و اين دو گروه را به
عنوان ((اسماعيليّه )) مى نامند، ولى آنچه امروز از فرقه اسماعيليه معروف است ، همان
گروه اوّلندكه مى گويند:((امامت بعدازاسماعيل درميان فرزندان او تا روز قيامت ادامه
دارد)).
گذرى بر زندگى امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع )
ويژگيهاى زندگى امام كاظم (ع )
پس از امام صادق (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش ابوالحسن امام موسى بن جعفر
(عليهماالسلام ) (يعنى امام كاظم (عليه السلام ) ) رسيد، او سزاوار امامت بود چرا كه
داراى همه جهات كمال و فضايل بود و پدرش امام صادق (عليه السلام ) به امامت او
تصريح نمود و نيز اشاراتى در اين باره كرد.
امام كاظم (عليه السلام ) در روستاى ((اَبواء)) (بين مكّه و مدينه ) در
سال 128 هجرى (شنبه ، هفتم ماه صفر) ديده به جهان گشود و در بغداد در زندان ((سندى
بن شاهك ))درششم ماه رجب سال 183هجرى (156) ،درسن 55 سالگى از دنيارفت .
مادرش به نام ((حَميده بربريّه )) اُمّ ولد بود. و مدّت امامت و جانشينى او از پدرش 35
سال به طول انجاميد. كُنيه او ابا ابراهيم ، ابوالحسن و اباعلى بود و به عنوان
((عبدالصّالح )) شهرت داشت و نيز از القاب مشهور او ((كاظم )) است .
دلايل امامت امام كاظم (ع )
1 - امام صادق (عليه السلام ) به امامت امام كاظم (عليه السلام ) بعد از خود تصريح
نمود، راويان بسيار اين مطلب را نقل كرده اند و در ميان آنان افراد برجسته و اصحاب
خاصّ امام صادق (عليه السلام ) كه رازدار آن حضرت و مورد وثوق او بودند، مانند:
مفضّل بن عمر جُعفى ، معاذ بن كثير، عبدالرّحمان بن حجّاج ، فيض بن مختار و افراد ديگر
كه ذكر آنان به درازا مى كشد.
2 - ((مفضّل بن عمر)) مى گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام ) بودم ، حضرت
اباابراهيم موسى (عليه السلام ) كه دوران كودكى را مى گذراند، وارد شد، امام صادق
(عليه السلام ) به من فرمود:
((وصيّت مرا در باره او (امام كاظم ) بپذير و جريان (امامت ) او را تنها به اصحاب و
دوستان مورد اطمينان خود بگو)).
3 - ((معاذ بن كثير)) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم ، از خداوندى
كه اين مقام (امامت ) را از جانب پدرت به تو داده ، خواستم كه همين مقام را از جانب تو در
حالى كه زنده هستى به جانشين شما بدهد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود:((خداوند اين
درخواست تو را، انجام داده است )).
عرض كردم :قربانت گردم ! جانشين شما كسيت ؟ آن حضرت به امام كاظم (عليه السلام )
عبد صالح كه خوابيده بود اشاره كرد و او در آن زمان كودك بود.
4 - ((عبدالرّحمان بن حجّاج )) مى گويد: به محضر امام صادق (عليه السلام ) رفتم او را
در اطاقى يافتم كه دعا مى كرد و موسى بن جعفر در جانب راستش نشسته بود و به دعاى
پدرش ((آمين )) مى گفت ، به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : قربانت گردم ! من
پيوند خاصّى با شما دارم و خدمتگذار شما هستم ، امام بعد از شما كيست ؟!
فرمود:((يا اَبا عَبدِالرَّحْمان ! اِنَّ مُوسى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَاسْتَوَتْ عَلَيْهِ)).
((اى ابوعبدالرحمان ! موسى زره (پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) را پوشيده و
اين لباس بر اندام او زيبنده و رساست )).
گفتم : بعد از اين سخن (امام بعد از شما را شناختم ) ديگر احتياج به هيچ چيز (و
دليل ديگر) ندارم
5 - ((فيض بن مختار)) مى گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : دستم را
بگير و از آتش دوزخ نجات بده ، بعد از تو چه كسى (امام ) بر ماست ، در اين هنگام امام
كاظم كه كودك بود وارد شد، امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ به سؤ
ال من اشاره به امام موسى كاظم (عليه السلام ) كرد و فرمود:
((هذا صاحبكم فَتَمَسَّكْ بِهِ؛ اين است صاحب (و امام ) شما پس به او تمسك كن )). و
دلايل بى شمار ديگر در اين راستا وجود دارد.
بزرگان شيعه در جستجوى امام حقّ
((هشام بن سالم )) مى گويد: بعد از وفات امام صادق (عليه السلام ) من با محمّد بن
نعمان (مؤ من الطّاق ) در مدينه بوديم ، ديديم مردم در مورد امامت ((عبداللّه بن جعفر)) اجتماع
كرده بودند و مى گفتند: امام بعد از پدرش ، اوست . ما به حضور ((عبداللّه بن جعفر))
رفتيم ، ديديم جمعيّت بسيارى در حضور او هستند، ما از او زكات
اموال پرسيديم كه به چه مقدار بايد برسد تا زكات آن واجب شود؟
گفت : در دويست درهم ، پنج درهم زكات واجب است ، پرسيدم از صد درهم چطور؟
گفت :((دو درهم و نيم زكات دارد)).
گفتيم : به خدا سوگند! حتى ((مرجِئه )) اين را نمى گويند.
گفت :((سوگند به خدا! نمى دانم آنان چه مى گويند)). از
منزل عبداللّه گمراه و حيران بيرون آمديم و من با ابوجعفر
احول (مؤ من الطّاق ، يكى از شاگردان امام صادق ) در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم و
بر اثر ناراحتى گريه كرديم ، حيران و سرگردان بوديم و نمى دانستيم به كجا
برويم و سراغ چه كسى را بگيريم ؟باخود مى گفتيم به سوى ((مرجئه ))بگرويم يا
زيديه ، يا معتزله ،يا قَدَريّه ؟!.
در همين فكر و ترديد بوديم ، ناگهان پيرمردى را ديدم كه او را نمى شناختم ، به من
اشاره كرد، ترسيدم كه مبادا از جاسوسهاى منصور دوانيقى (دوّمين خليفه عباسى )
باشد؛زيرا منصور در مدينه جاسوسهايى گمارده بود تا از اجتماعات مردم بعد از امام
صادق ( عليه السلام ) گزارش دهند تا آن فردى را كه به دورش جمع شده اند، دستگير
كرده و گردنش را بزنند لذا ترسيدم كه اين پيرمرد يكى از آن جاسوسها باشد، به
دوستم مؤ من الطاق گفتم :((از من كناره بگير كه در مورد جان خودم و تو نگران هستم ، آن
پيرمرد مرا خواسته نه تو را، از من دور شو تا به هلاكت نرسى و خودت بر هلاكت خودت
كمك نكن )). مؤ من الطّاق از من ، فاصله بسيار گرفت و رفت .
و من به دنبال پيرمرد به راه افتادم ، در حالى كه گمان مى كردم به دست او گرفتار
شده ام و ديگر راه نجاتى نيست ، همچنان به دنبال او مى رفتم به گونه اى كه تسليم
مرگ شده بودم ، تا اينكه پيرمرد مرا به خانه امام كاظم (عليه السلام ) برد، به من
گفت :((خدا تو را مشمول رحمتش سازد، وارد خانه شو!)).
وارد خانه شدم ، تا امام كاظم (عليه السلام ) مرا ديد، بدون سابقه ، آغاز به سخن كرد
و فرمود:
((اِلَىَّ اِلَىَّ، لا اِلَى الْمُرْجِئَةِ وَلا اِلَى الْقَدَرِيَّةِ وَلا اِلىَ الزَّيْدِيَّةِ وَلا اِلىَ الْمُعْتَزِلَةِ وَلا اِلَى
الْخَوارِجِ)).
((به سوى من بيا، به سوى من بيا، نه به سوى مرجئه و نه قدريّه و نه زيديه و نه
معتزله و نه به سوى خوارج )).
پرسيدم :((فدايت شوم ! پدرت از دنيا رفت ؟)).
فرمود:((آرى )).
گفتم : مقام امامت بعد از او به چه كسى محول شده است ؟
فرمود:((اگر خدا بخواهد تو را به راه درست هدايت مى كند)).
گفتم : فدايت شوم ! برادرت عبداللّه ، گمان مى كند كه امام بعد از پدرش مى باشد.
فرمود:((عبداللّه مى خواهد خدا را عبادت نكند)).
گفتم : فدايت شوم ! امامت بعد از امام صادق (عليه السلام ) از آن كيست ؟
فرمود:((اگر خدا بخواهد، تو را به راه درست هدايت مى كند)).
گفتم : فدايت شوم ! تو همان امام هستى ؟
فرمود:((من آن را نمى گويم )).
با خود گفتم : من در سؤ ال كردن ، راه صحيحى را انتخاب نكرده ام .
سپس به او عرض كردم : فدايت شوم ! آيا تو امام دارى ؟
فرمود:((نه )) در اين هنگام دگرگون شدم و شكوه و عظمتى از امام كاظم (عليه السلام )
مرا فراگرفت كه جز خدا آن را نمى داند.
سپس عرض كردم : فدايت شوم ! از تو سؤ ال مى كنم ، همانگونه كه از پدرت سؤ
ال مى كردم
فرمود:((سؤ ال كن تا آگاه گردى ، ولى آن را شايع نكن ، چرا كه اگر شايع كنى سر
بريدن در كار است (و دژخيمان طاغوت به تو دست يابند و گردنت را بزنند)).
سؤ الهايى كردم ، او را درياى بى كران يافتم ، گفتم : فدايت شوم ! شيعيان پدرت
گمراه و سرگردانند، آيا اين موضوع را با آنان در ميان بگذارم و آنان را به سوى امامت
شما دعوت كنم ؟ با اينكه شما از من خواستى كه موضوع را كتمان كنم ؟
فرمود: آن افرادى را كه در آنان رشد و عقل ديدى ، به آنان جريان را بگو، ولى از آنان
پيمان بگير كه آن را فاش نسازند و گرنه سر بريدن در كار است (و با دست اشاره
به گلويش كرد)
((هشام )) مى گويد: پس از آن ، از حضور امام كاظم (عليه السلام ) بيرون آمدم و مؤ من
الطّاق را ديدم ، گفت چه خبر؟
گفتم : هدايت است و داستان را براى او تعريف كردم .
سپس زُراره و ابابصير را ديديم كه به محضر امام كاظم (عليه السلام ) رفته اند و
كلامش را شنيده اند و سؤ ال كرده اند و به امامت امام كاظم (عليه السلام ) باور نموده اند،
سپس گروههايى از مردم را ديدم كه به حضور آن حضرت رسيده اند و هركسى به خدمت
او رفته ، به امامت او معتقد شده است مگر گروه و دسته عمّار ساباطى (كه معتقد به امامت
عبداللّه شدند و بعد هسته مركزى فرقه فَطَحِيّه
تشكيل شد) ولى در آن هنگام در اطراف عبداللّه بن جعفر، جز اندكى از مردم ، كسى نمانده
بودند.
داستان غمبار انگيزه شهادت امام كاظم (ع )
انگيزه دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) : بزرگان اصحاب امام كاظم (عليه السلام )
در مورد سبب دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) به دستور هارون الرّشيد (پنجمين خليفه
عبّاسى ) چنين نقل مى كنند:
((هارون پسرش (محمّد امين ) را نزد جعفر بن محمد بن اشعث (كه از شيعيان و معتقدان به امامت
امام كاظم (عليه السلام ) بود) گذارد، تا آموزگار او باشد و در تعليم و تربيت او
بكوشد)).
يحيى بن خالد برمكى ، به جعفر بن محمّد بن اشعث ، حسادت ورزيد و با خود گفت اگر
خلافت بعد از هارون به پسر او (محمد امين ) برسد، دولت من و فرزندانم (يعنى دولت
برمكيان در دستگاه هارون ) نابود خواهد شد. (157)
يحيى در مورد جعفر بن محمّد، به نيرنگ دست زد (و از راه دوستى وارد شد تا جعفر را به
دام هارون بيندازد) يحيى در ظاهر رابطه دوستى با جعفر برقرار كرد و با او انس و
الفت گرفت و بسيار به خانه جعفر مى رفت و كارهاى او را با
كمال مراقبت ، پيگيرى مى نمود و مخفيانه همه آنها را به هارون گزارش مى داد و چيزهايى
هم خودش مى افزود تا هارون را بر ضدّ جعفر تحريك كند. تا اينكه روزى يحيى به
بعضى از نزديكان مورد اطمينانش گفت :((آيا شما كسى را از دودمان ابوطالب مى شناسيد
كه فقير باشد تا (او را تطميع كرده و) به وسيله او به جستجو و تحقيق بپردازيم ؟)).
آنان ((على بن اسماعيل بن جعفر صادق )) (نوه امام صادق (عليه السلام ) و برادرزاده امام
كاظم (عليه السلام ) ) را به اين عنوان معرّفى كردند.
على بن اسماعيل در مدينه بود، يحيى براى او مالى (مبلغى هنگفت ) فرستاد و او را به
آمدن نزد هارون تشويق كرد و وعده احسانهاى ديگر به او داد و او آماده براى رفتن به
بغداد گرديد.
امام كاظم (عليه السلام ) از موضوع آگاه شد، على بن
اسماعيل را طلبيد و به او فرمود:((اى برادرزاده ! مى خواهى كجا بروى ؟)).
او گفت : مى خواهم به بغداد بروم .
فرمود:((براى چه قصد مسافرت دارى ؟)).
او گفت : مقروض و تنگدست هستم (مى روم بلكه پولى به دست آورم ).
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((من قرضهاى تو را ادا مى كنم و باز به تو نيكى
خواهم كرد)).
على بن اسماعيل به سخن امام كاظم (عليه السلام ) توجّه نكرد و تصميم گرفت تا به
بغداد برود.
امام كاظم (عليه السلام ) او را طلبيد و به او فرمود:((اكنون مى خواهى بروى ؟!)).
او گفت : آرى .
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((برادرزاده ام ! خوب توجه كن و از خدا بترس و
فرزندان مرا يتيم مكن )). سپس امام كاظم (عليه السلام ) دستور داد سيصد دينار و
چهارهزار درهم به او دادند، وقتى كه او از حضور امام كاظم (عليه السلام ) برخاست ،امام
به حاضرين فرمود:((سوگند به خدا در ريختن خون من ، سعايت مى كند و فرزندانم را
يتيم مى نمايد)).
حاضران عرض كردند: فدايت گرديم ! شما اين را مى دانيد و در عين
حال به او كمك مى كنيد و نيكى مى نماييد؟!
امام كاظم (عليه السلام ) فرمود:((آرى طبق نقل پدرانم
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: وقتى كه رشته خويشى بريده شد و
سپس پيوند يافت و بار دوّم بريده شد، خداوند آن را خواهد بريد)).
من مى خواهم بعد از بريدن او، آن را پيوند دهم تا اگر بار ديگر او آن را بريد، خداوند
از او ببرد.
گويند: على بن اسماعيل به بغداد مسافرت كرد و با يحيى برمكى ملاقات نمود و يحيى
آنچه درباره امام كاظم مى خواست از او پرسيد و آنچه از او شنيده بود، چيزهاى ديگرى
بر آن افزود و به هارون خبر داد و سپس خود على بن
اسماعيل را نزد هارون برد.
هارون از على بن اسماعيل ، در مورد عمويش موسى بن جعفر (عليه السلام ) سؤ
ال كرد. او به سعايت و بدگويى از امام پرداخت و به دروغ گفت :((پولها و
اموال از شرق و غرب جهان براى موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى آورند و او مزرعه اى
به سى هزار دينارخريده كه نامش ((يسير)) است ، وقتى پولها را نزد صاحب مزرعه
بردند، او گفت كه من از اين نوع پولها نمى خواهم و نوع ديگر مى خواهم ، به دستور
موسى بن جعفر (عليه السلام ) سى هزار دينار ديگر براى او بردند)).
وقتى كه هارون (اين دروغها را) از او شنيد دستور داد دويست هزار درهم به او بدهند تا به
بعضى از نواحى برود و با آن به زندگيش ادامه دهد.
مرگ نكبتبار على بن اسماعيل
((على بن اسماعيل )) به ناحيه اى از مشرق بغداد رفت (بر اثر عيّاشى ) پولش تمام
شد، كسانى را نزد هارون براى گرفتن پول فرستاد، آنان به دربار هارون براى
گرفتن پول رفتند، او در انتظار رسيدن پول ، دقيقه شمارى مى كرد و در همين ايّام
روزى به مستراح رفت ، آنچنان به اسهال مبتلا شد كه روده هايش بيرون آمد و خودش به
زمين افتاد، همراهانش آمدند و هرچه كردند كه آن روده ها را به جاى خود بازگردانند، ممكن
نشد، ناگزير او را با همان حال از مستراح برداشته و بيرون آوردند و در همان وضع
(زشت و وخيم ) كه در حال جان كندن بود، براى او از جانب هارون
پول آوردند، او نگاهى به آن پولها كرد و گفت :((ما اَصْنَعُ بِهِ وَاَنَا فِى الْمَوْتِ؛ من كه
در حال مرگ هستم ، اين پولها را براى چه مى خواهم ؟!)).
هارون و دستگيرى امام كاظم (ع )
هارون الرّشيد همان سال عازم مكّه براى انجام حجّ شد، نخست به مدينه رفت و در همين وقت
دستور دستگيرى امام كاظم (عليه السلام ) را داد.
نقل شده : وقتى كه هارون وارد مدينه شد، امام كاظم (عليه السلام ) با جمعى از بزرگان
مدينه به استقبال او رفتند، سپس امام كاظم (عليه السلام ) طبق
معمول به مسجد رفت . هارون شبانه كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و
(رياكارانه ) گفت : اى رسول خدا! من در مورد تصميمى كه دارم از تو معذرت مى خواهم ،
تصميم دارم موسى بن جعفر را زندانى كنم ؛ زيرا او مى خواهد ايجاد اختلاف و پراكندگى
بين امّت تو نمايد و خون مردم را بريزد.
سپس هارون دستور داد امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) را گرفتند و نزدش بردند، آن
حضرت را (به دستور او) به زنجير بستند، دو هودج ترتيب دادند، آن حضرت را در يكى
از آن هودجها كه بر پشت استر بود، سوار كردند و هودج ديگرى بر پشت استر ديگر
بود و همراه هر دو هودج ، سوارانى فرستاد و سپس (در بيرون مدينه ) سواران ، دودسته
شدند يك دسته به سوى بغداد و ديگرى به سوى بصره روانه شدند، امام كاظم ( عليه
السلام ) در هودجى بود كه به سوى بصره حركت مى كرد و هارون با اين كار مى خواست
مردم از اينكه امام كاظم (عليه السلام ) به سوى بصره رفت يا بغداد، بى خبر بمانند و
سواران همراه آن حضرت را نشناسند و به سوارانى كه امام كاظم (عليه السلام ) را مى
بردند، دستور داد كه وقتى به بصره رسيدند، امام كاظم (عليه السلام ) را در بصره
به ((عيسى بن جعفر بن منصور)) تحويل دهند و او در آن روز (به عنوان رئيس زندان ) در
بصره بسر مى برد.
امام كاظم (ع ) در زندانهاى مختلف
1 - در زندان عيسى بن جعفر: سواران ، امام كاظم (عليه السلام ) را به بصره آوردند و
به ((عيسى بن جعفر)) تحويل دادند و آن بزرگوار يك
سال را در بصره در زندان عيسى گذراند.
هارون براى ((عيسى بن جعفر)) نامه نوشت كه موسى بن جعفر را به
قتل برسان ، وقتى اين نامه به دست عيسى رسيد، بعضى از دوستان نزديك و مورد
اطمينان خود را طلبيد و نامه هارون را براى آنان خواند و در اين باره با آنان به مشورت
پرداخت . آنان به او گفتند كه :((دست به كشتن امام نيالايد و از هارون بخواهد تا او را در
اين مورد معاف دارد)).
عيسى نامه اى به هارون نوشت و در آن يادآورى كرد كه :((مدّت طولانى موسى بن جعفر
(عليه السلام ) در زندان من بوده و من در اين مدّت او را آزمودم و جاسوسهايى بر او
گماشتم ، چيزى از او نيافتم جز اينكه همواره به عبادت بسر مى برد، حتى شخصى را
ماءمور مخفى كردم تا دعاى او را بشنود، او گزارش داد كه موسى بن جعفر (عليه السلام )
در دعاى خود بر من وبر تو، نفرين نمى كند و ما را به بدى ياد نمى نمايد و براى خود
جز آمرزش و رحمت الهى را درخواست نمى نمايد، اينك كسى را به اينجا بفرست تا موسى
بن جعفر (عليه السلام ) را به او بسپارم و گرنه او را آزاد مى كنم ؛ زيرا از نگهداشتن
او در زندان رنج مى برم )).
نقل شده : يكى از جاسوسان به ((عيسى بن جعفر)) گزارش داد كه از موسى بن جعفر(
عليه السلام ) در زندان اين دعا را بسيار شنيده است :
((اَللّهُمَّاِنَّكَ تَعْلَمُاَنِّى كُنْتُ اَسْاءَلُكَ اَنْ تَفْرِغَنِى لِعِبادَتِكَ وَقَدْ فَعَلْتُ فَلَكَالْحَمْدُ))
((خدايا! تو مى دانى كه من از درگاهت مى خواستم كه مرا درجاى خلوتى براى عبادت تو،
قرار دهى و تو اين خواسته ام را اجابت كردى ، تو را حمد مى گويم و از تو سپاسگزارم
)).
2 - در زندان فضل بن ربيع : وقتى كه نامه عيسى به هارون رسيد، هارون شخصى را
ماءمور كرد كه به بصره برود و موسى بن جعفر (عليه السلام ) را از زندان عيسى
تحويل بگيرد و به بغداد روانه سازد و به
((فضل بن ربيع )) (يكى از وزيران ) تحويل دهد. او همين ماءموريّت را انجام داد و امام
كاظم (عليه السلام ) را به بغداد آورد و به
فضل بن ربيع تسليم نمود.
امام كاظم (عليه السلام ) مدّت طولانى تحت نظر
فضل بن ربيع در بغداد بسر برد.
هارون از فضل بن ربيع خواست كه امام كاظم (عليه السلام ) را به
قتل برساند، ولى او نيز از اين كار سرباز زد، هارون در نامه اى به او دستور داد تا
موسى بن جعفر (عليه السلام ) رابه ((فضل بن يحيى )) بسپارد.
3 - در زندان فضل بن يحيى برمكى : فضل بن يحيى ، امام كاظم (عليه السلام ) را
تحويل گرفت و در يكى از اطاقهاى خانه اش جا داد، ديدبانانى بر او گماشت ، آنان
گزارش دادند كه موسى بن جعفر (عليه السلام ) همواره به عبادت
اشتغال دارد و تمام شب را با نماز و قرائت قرآن به صبح مى آورد و سرگرم دعا و
كوشش براى عبادت است و بسيارى از روزها را روزه مى گيرد و روى خود را از محراب
عبادت به سوى ديگر نمى گرداند.
فضل بن يحيى وقتى كه امام را چنين يافت ، گشايشى در كار او نمود و احترام شايانى
به آن حضرت مى كرد. خبر احترام يحيى از امام كاظم (عليه السلام ) به هارون رسيد و او
در آن وقت در ((رِقّه )) (محلّى نزديك بغداد) بود، نامه اى براى
فضل بن يحيى نوشت : امام كاظم (عليه السلام ) را احترام نكن ، بلكه او را به
قتل برسان .
فضل از دستور هارون سرپيچى كرد و دستش را به خون مقدّس امام كاظم (عليه السلام )
نيالود. اين خبر به هارون رسيد، بسيار خشمگين شد، فورا (دژخيم بى رحم خود) مسرور
خادم را طلبيد و به او گفت : هم اكنون به بغداد برو و از آنجا بى درنگ نزد موسى بن
جعفر برو، اگر او را در آسايش و رفاه ديدى ، اين نامه را به ((عبّاس بن محمّد)) بده و
به او فرمان بده كه آنچه در اين نامه نوشته شده به آن
عمل كند.
4 - در زندان سندى بن شاهك : هارون نامه ديگرى به مسرور خادم داد و به او گفت : اين
نامه را نيز به سندى بن شاهك (زندانبان بى رحم يهودى ) بده ، در آن نامه دستور داده
بود كه هرچه ((عباس بن محمّد)) دستور داد، سندى بن شاهك از او اطاعت كند.
((مسرور خادم )) به بغداد آمد و به خانه ((فضل بن يحيى )) وارد شد، كسى نمى دانست
كه مسرور براى چه آمده است ؟ او يكسره نزد امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) رفت و او
را همانگونه كه به هارون خبر داده بودند در رفاه و آسايش ديد و از آنجا بى درنگ نزد
عبّاس بن محمّد و سندى بن شاهك رفت و نامه هاى هارون را به اين دو نفر رساند.
طولى نكشيد كه ديدند ماءمور عبّاس بن محمد با عجله به خانه
فضل بن يحيى آمد، فضل ، وحشتزده و هراسناك شد و همراه ماءمور، نزد ((عبّاس بن محمد))
رهسپار گرديد. عباس چند تازيانه و تخت مانندى طلبيد و دستور داد
فضل بن يحيى را برهنه كردند و سندى بن شاهك ، صد تازيانه جلو روى عباس بن محمّد
به فضل بن يحيى زد. سپس فضل در حالى كه برخلاف وقت ورود، پريشان و رنگ
باخته بود، از خانه عباس بيرون آمد و به مردمى كه در سمت چپ و راست بودند، سلام
كرد. سپس مسرور خادم در ضمن نامه اى ماجراى شلاّق خوردن
فضل بن يحيى را براى هارون الرّشيد نوشت . هارون (دريافت كه سندى بن شاهك براى
شكنجه دادن و كشتن امام كاظم (عليه السلام ) مناسب است ) به مسرور خادم دستور داد كه
موسى بن جعفر (عليه السلام ) را به سندى بن شاهك تسليم كن (كه همين كار انجام شد).