۱۳۹۱/۷/۲۸    ۱:۱۹     بازدید:۱۴۲۶       کد مطلب:۹۱۲۳۵۹          ارسال این مطلب به دیگران

عترت »
  ،   بررسي امامت حضرت جواد عليه السلام در خردسالي
           بررسي امامت حضرت جواد عليه السلام در خردسالي

حضرت امام محمّد تقى(ع) نهمين پيشواى شيعيان، يگانه فرزند حضرت رضا(ع) است که در روز دهم رجب سال 195 هجرى قمرى در مدينه چشم به ديدار جهان گشود. آن حضرت در هفت سالگى به مقام امامت رسيد، و در 25 سالگى به سجده شهادت نشست. در ميان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى، امام هادى(ع) در نُه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از اين رو، از همان عصر اين سؤال مطرح شد که با توجّه به مقام بسيار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى‏رسد؟ چرا که دوران شکوفايى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تکامل مى‏رسد. و نظر به اين که اين مسأله در مورد امامان(ع) نخستين‏بار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد، در آن عصر، از جنجالى‏ترين مسأله روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بيان پاسخ اين سؤال مى‏پرداختند، و با روشن‏گرى و آگاهى‏بخشى، اذهان را روشن مى‏ساختند.
گاهى اين مسأله به گونه‏هاى ديگر، در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مى‏شد، و آنها نيز به پاسخ آن مى‏پرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبير کلينى از محمّد بن حسن بن عماد روايت مى‏کند که گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنّبى نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى‏رفتم و از محضرش مستفيض مى‏شدم، يک روز ناگاه ديدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنّبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد، على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را ديد، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «اى عمو، بنشين خدا تو را رحمت کند». على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين که تو ايستاده‏اى؟ هنگامى که على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى، در عين حال با اين سن و سال، اين گونه در برابر حضرت جواد(ع) که خردسال است فروتنى مى‏کنى و دستش را مى‏بوسى و آن همه احترام شايان مى‏نمايى؟ على بن جعفر(ع) گفت: ساکت باشيد. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا کانَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْ‏يُؤَهِّلْ هذَا الشَّيبَةَ وَ أَهَّلَ هذَا الْفَتى وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، اُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللّهِ مِمّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ؛ اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست، و اين نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آيا من فضيلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است».1
پاسخ‏هاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عدّه‏اى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، از حضرت رضا(ع) سؤال کردند، آن حضرت به آنها که به قرآن معتقد بودند، ماجراى نبوّت حضرت عيسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذکر کرد، در اين مورد دو روايت را از فرهنگ روايى خود ذکر مى‏کنيم:
1ـ صفوان بن يحيى مى‏گويد: به حضرت رضا(ع) عرض کردم؛ قبل از تولّد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى‏پرسيديم، مى‏فرمودى خداوند پسرى را به من عنايت مى‏کند. اکنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است، و چشم‏هاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنيا برويد براى ما نياورد، ولى اگر حادثه‏اى رخ داد، به چه کسى رجوع کنيم؟ (امام بعد از شما کيست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) که در مقابلش ايستاده بود اشاره کرد و فرمود: «به اين مراجعه کنيد».
عرض کردم فدايت گردم، اين پسر سه سال دارد؟ فرمود: «وَ ما يَضُرُّهُ مِنْ ذلِکَ، فَقَدْ قامَ عيسى بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثَ سِنِينً؛ چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود که به حجّت قيام کرد (و نبوّت خود را آشکار نمود».
2ـ خيرانى مى‏گويد: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا(ع) بودم، شخصى از آن حضرت پرسيد: «اگر براى شما پيشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم کيست؟ امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گويى پرسش کننده از شنيدن اين پاسخ ـ از اين رو که حضرت جواد(ع) کودک بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد، حضرت رضا(ع) به او فرمود: «خداوند حضرت عيسى(ع) را در کمتر از سنّ ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه‏اى برگزيد.2 بنابراين، چه مانعى دارد که همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند. توضيح اين که: در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح شده که حضرت عيسى(ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: «اِنّي عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّا؛ من بنده خدايم، او کتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است».
بنابراين، وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد، چه اشکالى دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد(ع) در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام(ص) که بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى‏گذرد، برسد.
مسأله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى، در عصر امامت حضرت جواد(ع) نيز مطرح بود، حتّى اين مسأله را از خود آن حضرت مى‏پرسيدند. گفته‏اند شخصى همين سؤال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسيد، او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى کرد تا پسرش سليمان را که در آن وقت کودک و چوپان بود، جانشين خود سازد، دانشمندان و عابدان بنى‏اسرائيل، آن را نپذيرفتند، و گفتند سليمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى، شايستگى سليمان را آشکار ساخت، و همين امر موجب شد که عالمان و عابدان بنى‏اسرائيل نزد داود(ع) آمدند، و جانشينى سليمان را پذيرفتند.3
در موردى ديگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض‏کنندگان، اين آيه را خواند: «قُلْ هذِهِ سَبِيلِى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى؛ بگو اين راه من است که من و پيروانم با بصيرت کامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنم».4
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز على(ع) از پيامبر(ص) پيروى نکرد، با اين که او در آن وقت نُه سال داشت، من نيز اکنون نُه سال دارم».5
استدلال امام جواد(ع) به ايمان آوردن حضرت على(ع) در نُه سالگى بر اين اساس است که حضرت على(ع) در اين سنّ و سال، پيرو کامل پيامبر(ص) بود، و شايستگى کسب ايمان کامل را پيدا کرد، با توجّه به اين که بر اساس روايات شيعه و اهل‏تسنّن، پيامبر(ص) در آغاز بعثت، در مجلسى که خويشانش را دعوت کرده بود، و در ميان آنها تنها على(ع) ايمان خود را آشکار ساخت، پيامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشين خود معرّفى نمود.6
تحليل و بررسى
در مورد پاسخ اين سؤال که چگونه انسان خُرد سال به مقام امامت مى‏رسد، ما دو راه در پيش داريم:
1ـ به آنان که به خداى قادر و حکيم معتقدند، مى‏گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقه‏اى که دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوّت يا امامت برساند، چنان که مطابق قرآن، خداوند حضرت عيسى و يحيى(ع) را در دوران کودکى به مقام نبوّت رسانيد؛ و به استناد قرآن عيسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدايم، خداوند به من کتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود».7 و خداوند در مورد يحيى(ع) فرمود: «يا يَحيى خُذ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ و آتيناهُ الْحُکْمَ صَبِيّا؛8 اى يحيى! کتاب (خدا) را با قوّت بگير، و ما فرمان نبوّت را در کودکى به او داديم».
امام جواد(ع) براى يکى از ياران خود به نام على بن اسباط، به همين آيه استدلال کرد، و پس از ذکر آيه فرمود: «خداوند کارى را که در مسأله امامت کرده؛ همانند کارى است که در مسأله نبوّت کرده است، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکى به انسانى ديگر عطا فرمايد».9
2ـ در طول تاريخ ديده شده است که برخى از کودکان رشد فکرى فوق‏العاده‏اى داشته‏اند، گاه افرادى در سنين کم‏تر از ده سال، نابغه شده‏اند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنايى برخوردار بوده‏اند، اين موضوع بيان‏گر آن است که شايستگى مقام‏هاى ارجمند، مانند مقام امامت براى بعضى از کودکان محال نيست که آن را غير ممکن سازد، در اين زمينه نمونه‏هاى فراوان وجود دارد، که براى تقريب اذهان به ذکر نمونه زير مى‏پردازيم.
نمونه‏اى استثنايى از خردسالان نابغه
در حالات حسين بن عبد الله بن سينا معروف به شيخ‏الرّئيس ابوعلى سينا، (373 ـ 427 هـ .ق) نقل کرده‏اند که خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت‏زده شده بودند، در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى کتاب قانون را در علم طبّ نوشتم، و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را که همه اطبّاء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به اين خاطر، امکانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى که به بيست و چهار سالگى رسيدم، همه علوم جهان را مى‏دانستم و چنين مى‏انديشيدم که علم و دانشى وجود ندارد که من به آن دست نيافته باشم».10
و تاريخ قبل و بعد از انقلاب نمونه‏هاى فراوانى از اين نابغه‏ها را به خود ديده است که هر کدام الگويى از قدرت خداوند است در افراد معمولى چه برسد به آنان که حجت خدايند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1) محمّد بن يعقوب کلينى، اصول کافى، ج1، ص322.
2) همان.
3 ) اقتباس از همان، ص383.
4 ) يوسف (12) آيه 108.
5 ) محمد بن يعقوب کلينى، اصول کافى، ج1، ص384.
6 ) قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج4، ص62 (به نقل از مدارک متعدّد اهل تسنّن).
7 ) مريم(19) آيه 30.
8 ) مريم (19) آيه 12 ـ مطابق مفهوم بعضى از روايات، منظور از حکم در آيه بالا، مقام نبوّت است (اصول کافى، ج1، ص382).
9 ) محمد بن يعقوب کلينى، اصول کافى، ج1، ص494.
10 ) محدّث قمّى، الکُنى والالقاب، ج1، ص320 و 321.
 


انتهای پیام

ضمائم:
نظرات بازدیدکنندگان

نظر شما درباره این مطلب


امنیت اطلاعات و ارتباطات ناجی ممیزی امنیت Security Audits سنجش آسیب پذیری ها Vulnerability Assesment تست نفوذ Penetration Test امنیت منابع انسانی هک و نفوذ آموزش هک