next page

fehrest page

back page

فرياد عاشورايى
((...امروز روز شركت و فرياد است ، امروز ديگر روز آرام نشستن نيست ، روز غنودن نيست ، روز پاى بندى به سخنان كوچك نيست ، روز مبارزه با خرافات است . روزى است كه بايد چهره واقعى اسلام را از زير ابرهاى كدر اوهام و خيالات فاسده بيرون كشيد... امروز روز جنبش و روز حركت است . لكن جنبش متين ، جنبش با معنى ، جنبش علم و فرهنگ نه جنبش آثار ثبتى و ملى ... حوزه علميه خراسان ، قم نجف كه من دور افتاده آواز عاجزانه خود را در اين مراكز عامى رساندم ... بحمدالله تحول شايانى را ديدم ... حوزه علميه نجف تكانى خورده ... حوزه علميه قم هفت هزار دانشمند دارد. حوزه علميه خراسان ، زير زره بين على بن موسى الرضا عليه السلام واقع شده ايد، پرچمدار آينده و فردا شمائيد...(508)
آخرين ديدار
لحظات بس حساس و به خاطر ماندى است بلخى را جمعى انبوه از مسؤ ولان و طلاب حوزه مشهد تا مرز ((اسلام قلعه )) بدرقه نمودند و در آن سوى مرز غوغاى عجيبى بود.
روزهاست كه مردم هرات در آفتاب گرم به اميد ديدار سيماى پر فروغ پيشواى خود نشسته اند ساعاتى به صبح صادق نمانده بود كه با ورود ماشين حامل علامه بلخى صداى تكبير ياران به استقبال آفتاب رفتند.
بلخى لحظه اى براى تسلى خاطر استقبال كنندگان سخنانى ايراد كرد. در همين چند دقيقه اشك وصال همانند باران بهارى خيابان مسير استقبال وى را شستشو داد. جاسوسان دولت در ميان انبوه جمعيت مات و مبهوت مانده اند و اختيار از آنان سلب شده و تنها گزارشى كه در شهر مخابره كردند ورود بلخى و شور بى اندازه مردم بود. حكومت وقت هرات دستور داد تا در مساجد و حسينيه هاى شهر را ببندند. هر چه بود بلخى مدت زمانى كه در هرات توقف داشت بزرگترين ضربه هاى شكننده را بر كمر دولت فرو آورد.(509)
آخرين استقبال
كاروان همراه بلخى پس از چند روزى توقف از مسير جاده قندهار، غزنين ، آماده حركت به سوى پايتخت گرديد. در كابل هياءت استقبال به وجود آمده بود و روز ورود بلخى تا شعاع چند كيلومترى جمعيت كثيرى به استقبال آمده بودند. لحظه ها فرا رسيد ماشين حامل بلخى در ميان انبوه جمعيت شيعه و سنى از حركت باز ماند، مردم مسلمان با درود و صلوات از او استقبال بى نظيرى به عمل مى آوردند. مردم از شور و شعف در جامع نمى گنجند آن روز روز حيات تشيع بود در همه جا سخن از بلخى و عظمت شيعيان بود. كوچه پس كوچه كابل بوى گل حسينى مى داد. انواع و اقسام عكسهاى علامه به چشم مى خورد. چند ماهى سپرى نشده بود كه سيد اسماعيل كسالت پيدا كرد پس از مراجعت از مناطق مركزى (بهسود) در اثر فشار خون علامه را به بيمارستان ((على آباد)) كابل منتقل كردند. ولى سحرگاه 24 تير 1347 عجيب سحرى اندوهناك و سياهى بود. آواى قرآن از مناره هاى مساجد بلند بود بعد از اذان صبح با پخش صداى گريه بلخى از از نوار و تلاوت آية ((انا لله و انا اليه راجعون )) سكوت شهر با فرياد و اغربتا و احسينا شكسته شد. دسته هاى عزادار گروه گروه در خيابانهاى منتهى به بيمارستان به عزادارى پرداختند.(510)
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت ديگر
شيخ آقا بزرگ تهرانى
متوفاى 1348 ش .
اقيانوس پژوهش
ميلاد سبز
سال 1293 قمرى ، ماه ربيع الاول و شب پنجشنبه بود. درست يازده روز ماه ميلاد و ربيع المولود مى گذشت و تنها يك هفته به سال گشت ميلاد بزرگترين مولود آفرينش حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مانده بود كه از لطف خدا، حاج ملا على تهرانى ، صاحب پسرى سالم و كامل شد.
حاج ملا على از پيش بر آن بود كه نام جدش حاج محسن را بر فرزند نهد تا ياد او بماند اما تقارن اين تولد با ماه ميلاد پيامبر چنان خرسندش ساخت كه اسم فرزند دلبندش را محمد محسن ناميد.(511)
مادر محمد محسن زنى باورمند و نيكو كردار بود كه از سادات علوى محسوب مى گشت . و با نام بيگم خوانده مى شد و دختر حاج سيد عطار تهرانى بود.(512)
پس از دهها سال زمانى كه هر كس براى گرفتن شناسنامه نام خانوادگى خاصى بر مى گزيد او شهرت ((منزوى )) را برگزيد و به اين ترتيب مولود ماه ميلاد در شناسنامه ((محمد محسن منزوى )) خوانده شد اما هيچ وقت به اين اسم و رسم ناميده نگشت و مشهور نشد.(513)
اما از آنجا كه در ميان تهرانيها از دير باز عادت چنين بود كه پسرى را به نام جد بزرگ خانواده و به اسم ((آقا بزرگ )) صدا كنند، محمد محسن آقا بزرگ خوانده شد. با اين تفاوت كه آقا بزرگ خاندان محسنى براستى ((آقايى بزرگ )) شد و با همين نام شهره آفاق گشت .(514)
در گلشن قرآن
مولود پامنار از همان روزهاى نخستين حياتش با سرچشمه زلال نور و زندگى آشنا شد. وى در حالى كه تنها چهار يا پنج بهار از آغاز سبز زندگى را پشت سر مى گذاشت دل پاك و جان تشنه اش را هر روز با قرآن و آوازهاى آهنگين و روح نواز آن جلا مى داد. او از نخستين آموزگار خويش چنين ياد كرده است :
((قبل از رفتن به مكتب خانه ، در توى خانه ، پيش عمال عمو، ((زهرا سلطان خانم )) از اول حروف ابجد و بعضى سوره هاى كوتاه قرآن را خوانده بودم ...))(515)
پس از آن كه به 7 سالگى رسيد (1300 ق ) در محله اش پامنار به مكتب خانه آقا سيد ضياء رفت و پيش او قرآن و نصاب الصبيان را در لغت عربى و فارسى و... خواند.(516)
روحانى ده ساله
فرزند حاج ملا على ابتدا علاقه چندانى به درس و مشق نداشت و بيشتر دوست داشت به پيشه اجدادى خويش تجارت و بازرگانى بپردازد. او خود در اين باره مى نويسد:
((تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازى مى كردم . به ياد دارم كه دكانى درست كرده اجناس بقالى و عطارى و ترازو با ساير لوازم دكان تهيه مى كردم ... شوق زيادى به درس خواندن نداشتم . مى خواستم كاسب شوم ولى مرحوم پدرم كسب را نمى خواست چون خودش درس عربى نخوانده بود مى خواست من طلبه علم شوم . مرا چندى براى امتحان به دكان بزازى برادرم مرحوم آقاى محمدابراهيم در سر سه راه بازار پامنار فرستاد. با محبتهاى برادرانه بلكه پدرانه او از زحمت رفتن به دكان عاجز شدم و پس از مدتى استعفا دادم و به شوق درس افتادم .)) (517)
((پس از آنكه پدر شوق و ذوق فرزندش را در تحصيل علم و كمال افزونتر از پيش ديد و استعداد او را در اين راه شكوفا يافت به اين فكر افتاد كه براى تشويق و ترغيب او مجلسى را ترتيب دهد و پسرش را ملبس به لباس دانش ‍ و دين سازد.
((و چون 10 ساله شد (1303 ق ) پدرش مجلسى ترتيب داد، با حضور جمعى از روحانيون آن روزگار تهران ، و در اين محفل معنوى ، وى لباس ‍ روحانيت پوشيد و عمامه بر سر گذارد. حاضران به او تبريك گفتند و خواستند تا خواندن ((جامع المقدمات )) را بياغازد. پس از پوشيدن لباس روحانى وى را با افزودن كلمه شيخ (كلمه اى كه براى روحانيون ، هم عنوان است و هم احترام ) بر سر نامش ، در شيخ آقا بزرگ خواندند.)) (518)
شيخ آقا بزرگ در زندگينامه خود مى نويسد:
((مرحوم آقا سيد جمال افجه اى عمامه بر سر من گذاشت .)) (519)
دوازده سال در حوزه تهران
شيخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303 ق كه معمم شد، تا سال 1315 ق در تهران سكونت داشت . نخست مراحل مقدماتى را در مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخريه (مروى ) آن را پى گرفت . او در عرض اين دوازده سال توانست علوم و فنون مختلفى چون ادبيات ، منطق ، تجويد قرآن ، فقه ، اصول ، خط نسخ و نستعليق را ياد گيرد. او در اين مدت بجز تحصيل و تكميل معلومات ، كارها و اقدامهاى جالبى هم داشته است كه از آن ميان استنساخ چندين نسخه از كتابهاى معتبر و حايز اهميت است . برخى از آن كتابها كه امروزه زينت بخش بعضى كتابخانه ها و گنجينه هاست هر يك حاكى از سليقه و خط زيباى او، و مهم تر از همه بيانگر تلاش و تكاپوى او احياى متون و ميراث علمى و فرهنگى شيعه است . (520)
زمانى كه در مدرسه دانگى مشغول تحصيل بود، در غياب پسر خاله اش ‍ حاج سيد محمد تقى ، پسر حاج سيد عزيزالله كه كتابدار كتابخانه آن مدرسه بود، كتابدارى مى كرد! خود در اين باره مى نويسد:
((... من نايب كتابدار بودم كه كتابها را به طلاب مى دادم و قبوضات مى گرفتم و هرسه ماه تجديد نظر مى كردم .)) (521)
حديث هجرى
شيخ آقا بزرگ تهرانى تا سال 1315 ق در تهران بود و در آن مدت تنها براى چند سفر زيارتى و تفريحى از تهران خارج شد. يكى از آن سفرها، سفر به مشهد مقدس بود كه او و پدرش در حالى كه در رفت و برگشت همراه و هم قافله با شيخ فضل الله نورى بودند در سال 1311 ق انجام دادند و ديگرى سفر به ايلكا (از روستاهاى نور در مازندران ) بود كه به دعوت شيخ جواد ايلكانى و به صلاحديد پدر صورت گرفت و سومى سفر به كشور عراق ، براى زيارت عتبات بود كه همراه برادرش كربلايى محمد ابراهيم و در سال 1313 ق آغاز شد. شيخ آقا بزرگ به هيچ وجه نمى خواست از اين سفر برگردد و مصمم بود كه براى تحصيل علم در حوزه علميه نجف اشرف ، در آن شهر بماند اما اصرار بيش از حد برادر و همراهان او را وادار به بازگشت ساخت ؛ تا اينكه در سال 1315 ق براى هميشه ايران را ترك كرد و راه نجف را در پيش گرفت .
آن سال در حالى كه تنها بيست و دو بهار از عمرش مى گذشت وارد عراق شد.
پس از آن كه چند صباحى را در شهر كربلا، با زيارت و عبادت گذراند، روز چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سايه سار آستان قدس علوى ، از چشمه هاى جارى علم و حكمت سيراب گردد.(522)
زير پاى آبشاران
شيخ آقا بزرگ استادان زيادى داشته است . حال با عنايت به نوشته هاى شيخ ، ياد كردى از آن نيك مردان و دانشوران را كه همگى از اساتيد او در دوره مقدمات و سطوح شمرده مى شود و شيخ پيش از هجرت به نجف ، در تهران پيش آنان درس خوانده بود - لازم ديده ، به ترتيب نام مى بريم :
شيخ محمد حسين خراسانى (متوفى 1347 ق .)، شيخ محمد باقر تهرانى معروف به معزالدوله ، شيخ زين العابدين محلاتى ، (شيخ در مدرسه صدر صدرنشين نويسى را از دو طرف فراگرفت )، ميرزا ابراهيم زنجانى (م 1351 ق )، شيخ محمد رضا قارى ، ميرزا محمود قمى ، حاج شيخ ملا محمد على نورى ايلكانى ، شيخ على نورى ايلكانى (بايد همان نورى حكمى و غير از آن نورى ايلكانى باشد كه پيش از اين نام برده شد)، سيد عبد الكريم مدرسى لاهيجى ، ميرزا محمد تقى گرگانى (م 1336 ق )، سيد محمد تقى تنكابنى (م 1327 ق )، شيخ محمد تقى نهاوندى ، سيد حسن استر آبادى ، شيخ عباس نهاوندى ، شيخ عبدالله اصفهانى ، سيد محمد تقى قزوينى ، حاج ميرزا سيد حسن تهرانى ، آقا شيخ مهدى مازندرانى ، آقا شيخ محمد شاه عبدالعظيمى ، آقا شيخ عبدالحسين شيرازى ، آقا ميرزا كوچك ساوجى ، حاج محمد على عراقى ، آقا ميرزا شهاب الدين شيرازى ، آقا شيخ عبدالخالق يزدى .
در ساحل درياها
اما اساتيد بزرگ شيخ در سطوح عالى حوزه علميه نجف اشراف عبارتند از:
1. محدث نورى (1254 - 1320 ق )
2. شريعت اصفهانى ، معروف به شيخ الشريعه (1266 - 1339 ق )
3. آية الله سيد محمد كاظم يزدى
4. آية الله شيخ محمد طه نجف (1241 - 1323 ق )
5. سيد مرتضى كشميرى (1268 - 1323 ق )
6. حاج ميرزا حسين خليلى (1230 - 1326 ق )
7. آخوند خراسانى (1255 - 1329 ق )
8. آية الله محمد تقى شيرازى (متوفى 1338 ق )
9. سيد احمد تهرانى كربلايى (متوفى 1332 ق )
10. سيد احمد تهرانى كربلايى (متوفى 1332 ق )
11. شيخ محمد على چهاردهى رشتى (1252 - 1331 ق )(523)
12. شيخ احمد شيرازى ، معروف به ((شانه ساز))
13. شيخ حسن تويسركانى
14. سيد آقا قزوينى
15. شيخ عبدالله اصفهانى (524) 16. آية الله حاج آقا رضا همدانى (525)
زير رواق روايت
علامه تهرانى اهميت بسيارى به روايت و نقل حديث مى داد و در كسب اجازه براى نقل احاديث مى كوشيد. علماء و فقهاى بسيارى براى او اجازه نامه روايتى نوشته يا از او اجازه گرفته اند تا آنجا كه او پس از محدث نورى ، سرشناس ترين شيخ روايت ياد مى شود. در اينجا ما نخست از كسانى نام مى بريم كه پير پژوهشگران از آنان گواهى نقل روايت داشته است .
الف - از علماى شيعه
محدث نورى
وى نخستين كسى است كه براى شيخ آقا بزرگ در حالى كه او هنوز در دوران جوانى بود، اجازه نقل حديث داده است .
آية الله سيد حسن صدر كاظمى (م 1354 ق )
شيخ محمد صالح آل طعان بحرانى (1284 - 1333 ق )
شيخ على خاقانى (م 1334 ق )
سيد محمد على شاه عبدالعظيم (1258 - 1334 ق )
شيخ موسى بن جعفر كرمانشاهى
سيد ابوتراب خوانسارى (1271 - 1346 ق )
شيخ على كاشف الغطاء (م 1350 ق )
ملا على نهاوندى
شيخ محمد طه نجف
سيد مرتضى كشميرى
حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى
آخوند محمد كاظم خراسانى
سيد احمد تهرانى كربلايى
ميرزا محمد على مدرسى رشتى
شيخ الشريعه اصفهانى
سيد ناصر حسين لكهنوى (فرزند علامه مجاهد مير حامد حسين هندى ).
آخوند محمد تقى نهاوندى
علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى .
آقا سيد على شوشترى
حاج شيخ عباس قمى
سيد محمد على هبة الدين شهرستانى .
آقا ميرزا هادى خراسانى حائرى .
روايت از اين پنج بزرگوار همچون روايت از شيخ محمد صالح طعان بحرانى به صورت مدبجه مى باشد(526) يعنى اجازه اى كه دو نفر به يكديگر اعطا كرده باشند.
ب - از علماى عامه
1- شيخ محمد على ازهرى مكى ، از علماى مالكى مذهب و رئيس ‍ مدرسان مسجد الحرام .
2- شيخ عبدالوهاب شافعى ، امام جماعت مسجدالحرام .
3- شيخ ابراهيم بن احمد حمدى ، از علمان شهر مدينه .
4- شيخ عبدالقادر خطيب طرابلسى ، مدرس حرف شريف .
5- شيخ عبدالرحمن عليش حنفى ، از مدرسان دانشگاه الازهر و امام جماعت در مسجد ((راس الحسين عليه السلام )) واقع در قاهره مصر.(527)
طبقه پس از شيخ
كسانى كه از شيخ آقا بزرگ تهرانى اجازه روايتى گرفته اند ((طبقه پس از شيخ خوانده مى شوند و در ميان آنان ، نام بسيارى از فقها و مراجع تقليد، محدثان و مورخان نامدار معاصر، روايتگران و مصلحان بيدار به چشم مى خورد و شمارش اسم آنان افزون بر آن است كه در اين مجال بگنجد. تا آنجا كه گفته مى شود: ((او استاد مطلق محدثان شيعه بود و بيش از دو هزار اجازه در روايت حديث از او صادر شد...)) (528)
حال به عنوان نمونه تنها برخى از آن بزرگان را نام مى بريم .
آية الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى .
علامه شيخ عبدالحسين امينى تبريزى ((مسند الامين )) ناميده مى شود.
سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى
آية الله سيد عبدالهادى شيرازى
علامه سيد هبة الدين شهرستانى
شيخ محمد مهدى شرف الدين شوشترى
شيخ نجم الدين عسكرى
سيد مصطفى صفايى خوانسارى
شيخ محمد حسن مظفر
سيد محمد على روضاتى اصفهانى
آية الله سيد محمد هادى ميلانى
ميرزا حيدر قلى سردار كابلى
آية الله شيخ مرتضى حائرى يزدى
ميرزا محمد على اردوبارى
ميرزا محمد على مدرس خيابانى
شيخ جعفر محبوبه نجفى
سيد محمد مفتى الشعيه اردبيلى
شيخ حسين مقدس مشهدى
سيد محمد صادق بحرالعلوم
سيد احمد حسينى اشكورى
سيد رضا هندى
شيخ جمال الدين نائينى
سيد جلال الدين محدث ارموى
سيد عبدالرزاق مقرم
شيخ ذبيح الله محلاتى عسكرى
شيخ محمد شريف رازى
شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى
عبدالرحيم محمد على نجفى
محمد رضا حكيمى
شيخ محمد سماوى تنكابنى
علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى
شيخ غلامرضا عرفانيان يزدى
علامه سيد محمد حسين طباطبايى
آية الله شيخ لطف الله صافى گلپايگانى
سيد هادى خسروشاهى تبريزى
سيد مرتضى نجومى حسينى
سيد هاشم رسولى محلاتى
آية الله سيد شهاب الدين مرعشى نجفى
شيخ كاظم مدير شانه چى
حسين عمادزاده اصفهانى
سيد مصلح الدين مهدوى
شيخ احمد سبط الشيخ
علامه شيخ محمد تقى شوشترى
سيد موسى شبيرى زنجانى
شيخ عبدالجبار اعظمى
محمد واعظ زاده خراسانى
آية الله علامه فانى اصفهانى
سيد محمد مشكاه بيرجندى
سيد محمد على موحد ابطحى
شيخ احمد انصارى قمى (529)
دو دوره دائرة المعارف
آثار قلمى و كتابهاى شيخ آقا بزرگ را تا هشتاد جلد مى توان شمرد. اما در ميان آن همه آثار، دو اثر از همه پر بارتر و جامع ترند:
1. الذريعه الى تصانيف الشعيه ، در 29 جلد: بيانگر آثار قلمى ، هنرى شيعه در طول تاريخ .
2. طبقات اعلام الشيعه ، در حدود 20 جلد، دائرة المعارف بزرگى است كه زندگينامه و جايگاه دانشمندان شيعه را در هزار و صد سال گذشته به دست مى دهد.
اكنون نخست به سراغ ((الذريعه )) مى رويم تا حاشيه هاى تماشايى آن شاهراه بزرگ را نظاره گر باشيم .
غريو غيرت و نور
پيشترها حاجى خليفه دائرة المعارفى را در كتابشناسى مسلمانان ترتيب داده و آن را با نام ((كشف الظنون )) منتشر ساخته بود. وى از سر تعصب مذهبى ، بسيارى از آثار شيعه را ناديده گرفته و هيچ نامى از آنها به ميان نياورده بود و گاه گاهى هم اگر از كتابهاى شيعه ياد مى كرد بسيار گذرا و همراه با تحقير و تحريف بود. به همين علت يكى ديگر از مخالفان شيعه ، از سر غرض ورزى و عناد نوشته بود:
((شيعه را آثار يا كتابهايى نيست تا آيندگان آنها بتوانند در علوم مختلف از آنها سود برند و آنها به ناچار طفيلى ديگران بوده و بر سر سفره ديگران مى نشينند و...)) (530)
جرجى زيدان (م 1914 م ) نويسنده معروف مسيحى ، جسارت و جفا را در اين اجحاف و حق كشى از حد گذراند. وى پا را از همه فراتر نهاد و با غرض ‍ ورزى ، در كتاب خود ((تاريخ آداب اللغه )) چنين نوشت :
((شيعه طايفه اى بود كوچك و آثار قابل اعتنايى نداشت و اكنون شيعه اى در دنيا وجود ندارد))!!(531)
اينجا بود كه غيور مردان بزرگى از دانشمندان معاصر شيعى قيام كردند تا جواب دندان شكنى به آن ياوه سراييها دهند آنان با غيرت دينى ، دست به خلق آثارى زدند كه هريك چون آذرخشى در آسمان فرهنگ و ادب غريدند و درخشيدند و آتش به خرمن خرافه بافان زدند.
((اين شد كه شيخ آقا بزرگ و دو همرديف و دوست علمى اش ، سيد حسن صدر (م 1354 ق ) و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (م 1373 ق ) هم پيمان شدند تا هر يك در باب معرفى شيعه و فرهنگ غنى تشيع ، كارى را به عهده گيرند و سخن اين نويسنده ... مغرض را به دهنش باز پس بكوبند. قرار شد علامه سيد حسن صدر درباره حركات علمى شيعه و نشان دادن سهم آنان در تاءسيس و تكميل علوم اسلامى تحقيق كند. ثمره كار او كتاب ((تاءسيس الشيعه لعلوم الاسلام )) شد. اين كتاب به سال 1370 ق ، در 445 صفحه چاپ شد. شيخ آقا بزرگ در چاپ آن نيز دخالت داشت . اما علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء قرار شد وى كتاب ((تاريخ آداب اللغه )) جرجى زيدان را نقد كند و اشتباهات وى را باز گويد. وى اين كار را كرد و نقدى جامع و علمى بر هر چهار جلد كتاب زيدان نوشت ... اما شيخ آقا بزرگ - از ميان اين سه يار علمى - متعهد شد فهرستى براى تاءليفات شيعه بنويسد.)) (532)
و چنين بود كه كار بزرگ و جامعى با نام ((الذريعه )) در فرهنگ شيعه آغاز شد. ناگفته نماند كه الذريعه در 29 جلد انتشار يافت . به اين ترتيب كه نخست در 25 جلد بود و سپس جلد 26 (مستدركات الذريعه ) پس از چاپ الذريعه تهيه شد. با توجه به اينكه جلد 9 خود در 4 مجلد چاپ شده و حاوى فهرست ديوانهاى شاعران شيعه است . شمار جلدهاى الذريعه به 29 جلد مى رسد. اين دائره المعارف بزرگ ، با 11554 صفحه 55095 كتاب و رساله را شناسايى كرده است و اگر كتابهايى را هم كه در ضمن شناسايى آثار ديگر نام برده شده اند بر اين رقم بيفزاييم به رقمى در حدود 55500 كتاب خواهيم رسيد.(533)
طبقات اعلام الشيعه
اين اثر بى نظير حاصل هشتاد سال پژوهش علامه تهرانى و بزرگترين كارى است كه تا كنون در علم تراجم و زندگينامه بزرگان شيعه صورت گرفته است . پيشترها يكى از نويسندگان معاصر در مورد وسعت اين دائرة المعارف نوشته بود:
((اين كتاب نيز در حدود 30 تا 32 جلد است .))(534)
اين دائرة المعارف را مى توان به آسمانى پر از آينه تشبيه كرد كه مراتب علم و فرهنگ شيعه را در طول هزار و صد سال بخوبى مى نماياند.
محقق تهرانى در اين اثر پربار و ماندگار زندگانى علماى شيعه را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم به رشته تحرير كشيده است . او گذشته از عنوان كلى طبقات اعلام الشيعه ، براى هر قرن عنوان و نام ويژه اى برگزيده كه به ترتيب زير است :
1. نوابغ الروات فى رابعة المات ،
(روايان نابغه در سده چهارم )
2. النابس فى القرن الخامس ،
(متكلمان و مدرسان در سده پنجم )
3. الثقات العيون فى سادس القرون
(ديده روان و مرزبانان موثق در سده ششم )
4. الانوار الساطعه فى المائة السابعه
(نورهاى فروزان در قرن هفتم )
5. الحقايق الراهنة فى المائة الثامنه
(حقايق ثابت و محكم در قرن هشتم )
6. الضياء اللامع فى القرن التاسع
(آفتاب درخشان در سده نهم )
7. احياء الداثر من القرن العاشر
(احياى فضيلتهاى فراموش شده از قرن دهم )
8. الروضة النضرة فى علماء الماة الحادية عشرة
(گلستان سر سبز و خرم در زندگانى دانشمندان سده يازدهم )
9. الكواكب المنتشرة فى القرن الثانى بعد العشرة
(ستارگان پراكنده در قرن دوازدهم )(535)
10. الكرام البرره فى القرن الثالث بعد العشره
(نيكمردان با كرامت در سده سيزدهم )
اين قرن تا حرف عين تا كنون تنها دو جلد از آن ، همراه با تعليقات مرحوم استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى چاپ شده است و بقيه (دو جلد ديگر) به صورت خطى است .
11. نقباءالبشر فى قرن الرابع عشر
(بزرگان بشر در قرن چهاردهم )
از اين قرن هم به اهتمام استاد طباطبايى يزدى ، تنها چهار جلد انتشار يافته و سه جلد ديگر هم به صورت خطى مانده است .
اين دائرة المعارف زندگانى 11300 دانشمند شيعى را به دست مى دهد. البته با محاسبه جلدهاى منتشر نشده از رقم 15000 نيز فراتر خواهد رفت .
آسمانى از آثار ديگر
تا اينجا 49 جلد از آثار شيخ آقا بزرگ را (29 جلد الذريعه و 20 جلد طبقات ) نام برديم . اما آثار محقق تهرانى منحصر به اين دو دوره دائره المعارف نبوده بلكه دهها كتاب ديگر هم از خود به يادگار گذاشته است كه شمار آنها به پنجاه جلد ديگر بالغ مى شود. با تاءسف هنوز انبوهى از آنها چاپ نشده است .
شاگردان پير پژوهش
استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى (قدس سره )، استاد سيد احمد حسينى اشكورى ، استاد سيد مرتضى نجومى ، سيد محمد حسن طالقانى ، سيد محمد صادق بحرالعلوم ، مولانا رضا حسين خان رشيدى ترابى ، مولانا سيد صفدر حسين نقوى ، مولانا شيخ محمد حسين پاكستانى ، مولانا سيد محمد محسن نقوى ، شهيد محراب سيد محمد على قاضى طباطبايى و...
تنديس تلاش و تحقيق
شيخ آقا بزرگ به حقيقت مردى خستگى ناپذير و نستوه بود. هميشه در تلاش و تكاپو و شيفته كار و تحقيق بود. اگر مجموعه آثار ماندگارش يكجا گردآورى و تحقيق شد سر به صد جلد خواهد زد. او از همان نخستين روزهاى ايام جوانى دست به استنساخ دهها نسخه كمياب و كتاب معتبر زد و تا آخر عمرش كه قامتش از خميدگى حالت ركوع دايم يافته بود باز سر در كتاب و دست در قلم داشت .
با اين همه كار و كوشش ، خانه اى بى آلايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برش آكنده از اوراق و اسناد و دفاتر بود و كتابها چون ستارگان بى شمارى او را كه براستى ماه تابان در آسمان تحقيق و تاءليف بود هميشه در حصار تماشايى خويش داشتند. خانه ساده او پناهگاه پژوهشگران و مرجع محققان بود. در خانه و كتابخانه او پيوسته به روى محققان باز بود. چيزى كه شيخ به آن نمى انديشيد راحتى و رفاه بود. محقق تهرانى حتى فرصت شام خوردن را در شبها نداشت و مى گفت : (( چهل سال است كه شام نمى خورم .))(536)
از سيد محسن امير عاملى ، نويسنده ((اعيان الشيعه )) نقل مى كنند كه گفت :
((براى تهيه اسناد اعيان الشيعه كه به شهرها سفر مى كردم ، در كربلا به كتابخانه شيخ العراقين وارد شدم و از متصدى آن خواستم كه يك هفته كتابخانه را در اختيار من بگذارد. پذيرفت مشروط بر اينكه در اين هفته ميهمان او باشم . شبى به من اطلاع داد امشب ميهمان ديگرى هم داريم و آن شيخ آقا بزرگ بود كه اسمش را شنيده بودم . هنگامى كه او را زيارت كردم و بحثى ميان ما در گرفت فهميدم كه او تنها يك فهرست نگار نيست بلكه اطلاعات فقهى و اصولى و فلسفى وسيعى نيز دارد. از اين رو مسرور شدم . ساعت چهار و نيم شب بود كه خستگى بر من غالب شد و خوابيدم . از خواب كه برخاستم ديدم شيخ آقا بزرگ نخوابيده و همچنان مشغول يادداشت بردارى است . از او پرسيدم نمى خوابيد؟ فرمود: من هنوز نشاط دارم و نخوابيد. ما هفت روز و شب در آنجا بوديم . ايشان استراحت منظمى نداشت و مى فرمود ما براى استراحت اينجا نيامده ايم و من با وجود اينكه پر كار بودم به ايشان غبطه مى خوردم .)) (537)
در معراج روح و جان
محقق تهرانى با وجود آن همه كار طاقت فرسا، هيچ وقت از محراب مسجد و سنگر سجاده غافل نبود. تا زمانى كه پا به آستانه هشتاد سالگى نگذاشته بود و خارهاى پيرى هنوز در كوير كهنسالى پاهاى خسته اش را به سختى نمى آزرد سير و سلوك هفتگى خود را كه سالها بود در چهارشنبه شبها ادامه داشت ترك نگفت . او هر شب چهارشنبه از نجف تا ((مسجد سهله )) را پياده مى پيمود تا در آن مسجد مقدس (واقع در 10 كيلومترى نجف ) آينه جان را با گلاب ديدگان صيقل دهد. گذشته از اينكه او با نماز و دعا در مسجد سهله انس و الفتى ديرينه و دل انگيز داشت ، روزى سه بار جماعتى از خداخواهان و دلدادگان را در معراج نماز رهبرى مى كرد و در آن پروازهاى عاشقانه ، پيشنماز پرستوهاى عشق و عرفان بود. تا سال 1376 ق ، در مسجد طوسى نجف ، نماز جماعت را بپا مى داشت تا آنكه در آن سال در راه زيارت كربلا دچار تصادف شد و آسيب ديد. از آن پس به علت دورى مسجد طوسى ديگر نتوانست امامت آن مسجد را ادامه دهد. بناچار ((مسجد آل طريحى )) را كه به خانه اش نزديك بود، برگزيد و تا نزديكى هاى وفاتش امامت آن مسجد را به عهده داشت .(538)
در ميان خانواده
محقق تهرانى دوبار ازدواج كرد، نخستين شريك زندگانى او زنى بود به نام ((منصوره خانم )) دختر دانشور متقى شيخ على قزوينى (1333 ق ) كه از خاندانى با فضيلت و اهل علم شمرده مى شد. پس از آنكه محقق به نجف اشرف هجرى كرد، 24 سال از عمر را سپرى كرده بود كه با او زندگانى جديدى را آغاز كرد. (539) شيخ آقا بزرگ چند جا از او ياد كرده (540) و او رااوصافى چون ، نيكوكار، بزرگوار، با شرافت ، با وفا، خير خواه و وارسته ستوده است . (541) اين بانوى با وفا در سال 1336 ق در گذشت . تنها پسر شيخ از اين زن هم كه جوانى به نام ((محمد باقر)) بود، در 1343 ق ، در حالى كه هنوز تنها 20 بهار از عمرش مى گذشت وفات يافت . شيخ آقا بزرگ ، در فراق اين فرزندش اشعارى سرود كه دو بيت از آنها چنين است :
باقرا باغ جنان تو و داغ جگر من
توام آمد به جهان واى به روز دگر من
چون ز باب الفرجت كردند اهاتف عيب
بسته شد باب فرج بر در كاش و اگر من (542)
علاوه بر اين پسر كه بزودى به مادرش پيوست دو دختر نيز به نامهاى مريم خانم و مرضيه خانم ، از زن اول شيخ به يادگار مانده بود و شيخ براى تكفل آن دو دختر ناچار به ازدواج دوم تن داد.(543)
دومين شريك زندگانى شيخ آقا بزرگ ، زنى به نام ((مريم خانم )) دختر دانشور دينى سيد احمد زوارى دماوندى (1273 - 1338 ق ) بود. اين بانو كه خود از خاندان سيادت و علم بود، در تاريخ 1336 ق زندگانى تازه اى را با علامه تهرانى در شهر كاظمين آغاز كرد. (544) او براى محقق تهرانى چهارپسر به نامهاى : آقاى على نقى منزوى (متولد 1302 ش )، آقاى احمد منزوى (متولد سامرا 1304 ش )، آقاى محمد رضا منزوى (1308 ش - 1374 ق ) و آقاى محمد تقى منزوى (متولد 1315 ش ) و دو دختر به نامهاى خانم فاطمه منزوى و خانم بتول منزوى به دنيا آورد.
در آينه اخلاق
نستوه و پرتلاش كار مى كرد. هميشه به ياد خدا بود. در وفا به عهد حساس ‍ بود. تكريم ميهمان و احترام به سادات از صفات بارز او بود. از جاه و مقام و رياست دنيا گريزان بود، چنانكه از انتخابات شهرت ((منزوى )) نشان داد. نسبت به اهل بيت عليه السلام ارادت ويژه اى داشت . در ضمن آن تقريظ كه بر كتاب گرانسنگ الغدير نوشت آن را چنين ستود:
((من قاصرم از توصيف اين كتاب گرانبها و ستايش آن . الغدير بالاتر و بزرگتر از آن است كه آن را توصيف كنند و ثنا گويند. من تنها كارى كه مى توانم كرد اين است كه دعا كنم تا خداوند عمر مؤ لف كتاب را طولانى كند. به او فرجام نيك بخشد. اين است كه با خلوص دل از درگاه خداى متعال مساءلت مى كنم كه بقيه عمر مرا، بر عمر شريف او بيفزايد تا او بتواند به همه آرمان خويش دست يابد...)) (545)
انتقادپذيرى و سعه صدر
يكى ديگر از صفات بارز او بود تا آنجا كه در برابر انتقاد علامه كاشف الغطاء از انتشار كتابش ((النقداللطيف )) و ترجمه آن چشم پوشى كرد و هيچ اندوهگين نشد از استبداد راى وى خود محورى اجتناب مى كرد. از اخبار روزگارش آگاه بود و خطوط سياسى عصرش را مى شناخت و در نهضت مشروطه در صف مشروطه خواهان و از طرفداران آخوند خراسانى بود و در قيام ميرزا محمد تقى شيرازى كه به استقلال عراق انجاميد شركت داشت . زمانى كه مدارس به سبك جديد، يكى پس از ديگرى در شهرهاى مسلمان نشين تاءسيس مى شد خرسندى خويش را اعلام داشت و مردم را به شركت در اين كار خير و عمومى فراخواند.(546)
خاموشى خورشيد
دوازدهم اسفند 1348 ش . بود و طرفى ديگر تقويم تاريخ روز جمعه 13 ذيحجه 1398 ق . را نشان مى داد كه ساعت يك بعد از ظهر، قلب خورشيد پژوهش از تپش افتاد. سيد جليلى از ارادتمندان شيخ و از علماى پارساى نجف - كه بعدها به نام شهيد محراب ، آية الله مدنى شهره آفاق شد - براى غسل و كفن پيكر پير پژوهشگران قيام كرد. (547) عصر همان روز، ساعت 6 بعد از ظهر، پيكر پاك شيخ را براى طواف بر مرقد سالار شهيدان امام حسين عليه السلام و برادرش حضرت ابوالفضل العباس به كربلا انتقال دادند.
پس از تشييع با ازدحام و احترام مردم كربلا پيكر پير پژوهش به نجف اشرف برگردانده شد و آن شب را در دانشگاه بزرگ نجف ، همچون نگينى در حلقه دانشوران و دانشجويان دينى كه گرداگرد تابوت او را گفته بود، سحر كرد. فرداى آن روز پيكر شيخ در ميان سيل خروشان مردم ، روى دستها بلند شد و در حالى كه همه دروس حوزه تعطيل شده و علما و فوج طلاب و دانشجويان در پيشاپيش مردم حركت مى كردند از جامعة النجف به سوى حرم مولاى متقيان امام على عليه السلام تشييع شد و پس از آنكه در صحن شريف علوى ، نماز ميت به امامت آية الله سيد ابوالقاسم خويى خوانده شد، شاگردان شيخ ، پيكر استاد را به دور ضريح امام على عليه السلام طواف دادند. سپس بنا به وصيت شيخ ، به جايگاهى كه نخست قسمتى از خانه مسكونى خودش بود و بعدها قسمتى از كتابخانه موقوفه او شده بود حمل گرديد تا در آستانه كتابخانه عمومى خود دفن شود.
و چنين بود كه دانشورى نستوه از دانشوران بزرگ شيعى ، پس از 96 سال عمر با عزت و بركت كه بيشتر آن در كتابخانه ها و با كتاب و قلم گذشت بود، در نهايت نيز در ميان كتابها در كتابخانه عمومى خود به خاك سپرده شد. آن روز غمبار، در مدارس رسمى نجف هم براى نخستين بار، به خاطر تكريم مردى از مردان بزرگ دين و دانش ، تعطيل شد و شاعران و سخنوران در مجالس بسيارى كه تا چهلم درگذشت او در شهرهاى مختلف عراق و... برگزار شد داد سخن دادند.(548)
حال از ميان صدها سخن و چكامه اى كه در تجليل از اقيانوس پژوهش ، شيخ آقا بزرگ تهرانى گفته يا سروده شده است به سخن دو دانشمند بزرگ ، يكى از دانشمندان شيعى و ديگر از انديشمندان مسيحى و شرق شناس ، بسنده مى كنيم .
استاد بزگوار علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى (قدس سره ) مى نويسد:
((شيخ مشايخ معاصر، بزرگ پژوهشگران و فهرست نگاران ، حجت و دليل تاريخ ، احياگر آثار گذشتگان ، نمونه ناب تقوا و صلاح ، شيخ آقا بزرگ تهرانى رحمة الله است .)) (549)
((شيخ بزرگ ما مرحوم محقق تهرانى روح بزرگى داشت . 25 سال با او بودم اما براى يك بار هم نديدم پشت سر كسى بدگويى يا غيبت كند...)) (550)
استاد يوسف اسعد داغر، دانشمند و محقق مسيحى و مورخ پركار و صاحب آثار فراوان از جمله ((مصادرالدراسه الادبيه )) مى نويسد:
((به خدا سوگند اگر براى شيعه ، در قرن چهاردهم هجرى نمى بود جز امينى بزرگ و الغديرش ، و مرحوم سيد محسن امين و اعيان الشيعه اش ، و علامه كبير شيخ آقا بزرگ و الذريعه اش ، در نظر خردمندان ، همين مردان دين براى خدمت به علم و اجتماع و هدايت افكار كافى بود...)) (551)
آية الله العظمى سيد محسن حكيم
متوفاى 1348 ش .
در قرن دهم امير سيد على ، پزشك ويژه شاه عباس صفوى ، همراه پادشاه به زيارت مرقد منور امير مؤ منان على عليه السلام شتافت . فضاى معنوى اين شهر آسمانى چنان قلب پاك پزشك دربار را شيفته ساخت كه بى اختيار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبت داده ، براى هميشه خادم آستان على عليه السلام و حكيم ساكنان حريم آن امام راستين شد. بدين ترتيب سيد على به ((حكيم )) شهرت يافت و اين نام را براى هميشه در فرزندانش به يادگار نهاد.(552)
سه سده پس از اين ماجرا در خانه سيد مهدى حكيم ، دانشور بزرگ نجف ، كودكى پاى به گيتى نهاد كه شهرت سيد على را جاودان ساخت . سيد مهدى فرزندش را محسن ناميد و شش سال بعد، در صفر 1270 ق .، در ((بنت جبيل )) لبنان ديده از جهان فروبست .(553)
يتيم نجف
پس از پدر، سيد محمود، برادر بزرگتر اندوه يتيمى از چهره محسن زدود، وى را به حفظ و قرائت قرآن كريم مشتاق ساخت . سيد محسن در نه سالگى به درسهاى حوزه روى آورد (554) و سيد محمود، به عنوان نخستين استاد،بردار كوچكش را در آموختن ادبيات ، منطق و بخشهايى از فقه و اصول يارى داد.(555)
يتيم نجف سپس در شمار شاگردان شيخ صادق بن حاج مسعود بهبهانى و شيخ صادق جواهر جاى گرفت (556) و توانست سه سال پيش از وفات آخوندخراسانى به درس خارج آن فقيه فرزانه راه يابد. (557) در سال 1287 همزمان با درگذشت آخوند خراسانى در محفل درس آقا ضياالدين عراقى حضور يافت و دو دوره اصول آن بزرگوار را درك كرد. آنگاه به درس فقه شيخ على باقر جواهرى شتافته ، پنج سال از درياى دانش آن فقيه پارسا كامياب شد.(558)
سيد محسن پس از اين دوره در شمار شاگردان ميرزا محمد حسين نايينى جاى گرفت و سرانجام براى رهايى از چنگال شيطان به درس حكيم و عارف شهره عراق سيد محمد سعيد حبوبى پناه برد. (559) محمد سعيد درچهره سيد محسن آينده اى تابناك مى ديد، بنابراين در فرصتهاى گوناگون پشتكارش را مى ستود، به فرداى رخشانش اشاره مى كرد. و او را از حمايتهاى معنوى خويش برخوردار مى ساخت .(560)
جهاد
سال 1332 براى بيشتر مردم جهان بسيار تلخ و دشوار بود. آتش نخستين نبرد جهانى هر روز شعله ورتر مى شد. هر چند شيعيان همواره از بى مهرى دولت عثمانى رنج مى بردند، ولى اين مساءله هرگز آنان را از انجام وظيفه باز نداشت . فقيهان بزرگ نجف جهاد با كافران بريتانيايى را واجب خواندند (561)و خود پيشتر از ديگران رهسپار جبهه هاى نبرد شدند. يكى از پژوهشگران در اين باره مى نويسد:
نيروى مجاهدان در جبهه شعيبيه 1800 تن و در منطقه قرن 40000 نفر بود. رهبران مردمى مجاهدان را در سه جبهه مستقر كرده بودند: جبهه مركزى قونه به فرماندهى شيخ ‌الشريعه اصفهانى ، مهدى حيدرى ، مصطفى كاشانى . جبهه راست شعيبيه به رهبرى مجتهدانى مانند سيد محمد سعيد حبوبى ، سيد محسن حكيم و باقر حيدر؛ جبهه پشت ، هويزه به رهبرى حضرات آيات مهدى خالصى ، محمد خالصى ، جعفر شيخ راضى ، عبدالكريم جزايرى و عيسى كمال الدين .(562)
سيد محمد سعيد، كه به سبب كهولت سن توان اداره چنين سپاهى در خويش نمى ديد، مهر ويژه خويش به سيد محسن حكيم سپرده ، او را بدين امر خطير گماشت و به رزمندگان گفت : آقاى حكيم ، حفظه الله ، امين و مورد اعتماد من است . هر حكمى كند بايد انجام گيرد.(563)
اين كردار سيد محمد سعيد مالهاى بسيارى ، تحت عنوان هداياى مردم و كمكهاى دولت عثمانى ، سمت سيد محسن گسيل داشت ولى فرزند پارسا خاندان حكيم هرگز از آن مالها به سود خويش بهره نگرفت و حتى اسبى براى استفاده خود در جبهه تهيه نكرد. (564) به گونه اى كه چون عثمانيان و عشاير از جبهه شعيبيه عقب نشسته ، حبوبى و حكيم را همراه تعدادى اندك در برابر متجاوزان تنها نهادند، حبوبى از حكيم خواست تا خود را به ستاد فرماندهى رسانده ، كسب تكليف كند. ولى دريغ كه سيد محسن اسب نداشت و از هر كه تقاضاى چارپا كرد با پاسخ منفى روبرو شد؛ (565) زيرا موفقيت دشوار بود و اسب برترين وسيله گريز، سيد محمد سعيد ناگزير است خويش را در اختيار حكيم قرار داد و گفت : اگر حكيم سالم بماند و من هلاك شوم مانعى ندارد. وجود او سودمندتر است . روزى خواهد آمد كه او به رياست مى رسد.(566)
به هر حال هجوم سنگين نيروهاى بريتانيا سرانجام مجاهدن را عقب راند. در ناصريه سيد محمد سعيد بيمار شده ، چشم از جهان فروبست . اندكى بعد ناصريه سقوط كرد (567) و حكيم با درسهاى نوينى كه آموخته بود، به نجف بازگشت .
پدر امت
آشنايى با دردهاى مردم ، فروتنى ، تقوا، روشن بينى و دانش فراوان از سيد محسن شخصيتى دوست داشتنى ساخته بود. به گونه اى كه مى توان گفت پيش از درگذشت حضرات آيات عظام اصفهانى و بروجردى بسيارى از عشاير بين النهرين به وى گرويده بودند. با درگذشت آن مراجع بزرگ امواج توده هاى انسانى از همه كشورها سمت ساحل اميد سيد محسن به جنبش ‍ درآمد. هر چند همه پيروان فقهى آن مرجع وارسته از شيعيان بودند ولى او خود را پدرى مهربان براى همه مسلمانان مى دانست . آن بزرگوار بارها به فرستادگان دربار، كه انديشه ستم به اقليتهاى نژادى و مذهبى را در سر مى پروراندند، فرمود:
((ما مايل نيستم ، جز آنچه مصلحت من و مردم ، با همه گوناگونى نژادى و مذهبى ، در آن است بر زبان رانم . در ديدگاه من كرد، عرب و ترك با يكديگر تفاوتى ندارند. همه آنها برادران و فرزندانم هستند. خوشبختى آنها را مى خواهم و با همه توان و قدرتم از آنان نگاهبانى مى كنم .)) (568)
آنچه در اين مرحله از زندگى مرجع بزرگ شيعه بسيار جلوه مى نمايد شدت فروتنى و ساده زيستى اوست ؛ به گونه اى كه هر چه بر موقعيت اجتماعى و مذهبى اش افزوده مى شد، فروتنى و ياد خدا نيز در وجودش فزونى مى يافت . آنچه حكيم روشن روان عراق در مقام اندرز به برخى از شاگردان مورد اعتمادش فرمود، مى تواند نشانگر اين حقيقت باشد:
روزى سوار بر اسب راه مى پيمودم . گروهى از مردم نيز در پى من روان بودند. چون به پيرامونم نگريستم ، بسيارى و سران عشاير را مشاهده كردم ، كه پياده راه مى سپردند و ركاب نگاه مى داشتند. با خود گفتم علاقه و رويكرد مردم نيز نعمتى الهى است . بى اختيار اشك از ديدگانم روان شد. چون مى دانستم شايستگى اين نعمت را ندارم . (569)
پرداختن به قرآن ، دورى از گناه و مداومت بر مناجاتهاى سحرگاهى سيد را چنان عظمت و هيبتى بخشيده بود كه مخاطب را زير نفوذ خويش ‍ مى گرفت و از گفتار باز مى داشت . در چنين شرايطى پدر مهربان امت با آغاز سخن و بيان مطالب دوستانه عطر صميميت در فضا مى پراكند تا مراجعه كننده توان گفتار يابد. يكى از شاگردان آن بزرگوار در اين باره مى گويد:
روزى بر استاد وارد شدم دستش را بوسيده ، نشستم . مدتى گذشت ، هر چه تلاش كردم نتوانستم ، خواسته ام را بر زبان آورم . او كه مشكل مرا دريافته بود، سخن آغاز كرد. من با شنيدن گفتار وى توان سخن بازيافتم و خواسته ام را شرح دادم . او پيوسته مطالب ظريف بر زبان مى راند تا شرم بر من چيره نشود.(570)
نكته مهم ديگر در زندگى آن مرجع وارسته مهربانى و ارتباط با تهيدستان و پابرهنگان بود. بسيارى از زندانيان ، بيماران و درماندگان با وى مكاتبه داشته ، از او يارى مى جستند، كه البته مورد موافقت پدر پير امت قرار مى گرفت .(571)
سالهاى توفان
روزگار زندگى حكيم را بايد سالهاى توفان ناميد. حوادث پياپى از هر سو بر دين باوران هجوم مى آورد و آنها را در موقعيتهاى دشوار گرفتار مى ساخت . ايستادگى در برابر اين تندبادهاى سخت ، تنها از كسى بر مى آمد كه توان گام نهادن در وادى پرفراز و فرود سياست داشته باشد و از رويارويى با سياستمداران هزار چهره نهراسد. بى ترديد مرجع وارسته نجف مى توانست چنين رسالت دشوارى را به دوش كشد واز كيان مؤ منان پاسدارى كند. در ديدگاه او ره سپردن در وادى سياست نه تنها نكوهيده نبود، بلكه عين دين و وظيفه همه مؤ منان به شمار مى آمد. آن بزرگوار در يكى از نامه هايش از اين حقيقت پرده برداشته ، نوشت :
اگر سياست به معنى اصلاح امور مردم و تلاش براى بالا بردن و پيشرفت آنها و نيك تر ساختن كارهايشان باشد... پس دين مقدس اسلام جز براى پرداختن بدين امور نيامده است و طبيعى است كه مؤ منان بايد با همه توان بدان پرداخته ، آن را واجب بدانند.(572)
حكيم با اين انديشه با استقبال حوادث شتافت . حوادثى كه بررسى كوتاه مهم ترين آنها مى تواند در شناسايى شخصيت آن مرجع نامور سودمند باشد.

next page

fehrest page

back page