next page

fehrest page

back page

آية روشن
اندكى پس از تدفين پيكر سيد حسين در حريم امام كاظم عليه السلام (441)دانشمند برجسته نجف ، سيد مرتضى كشميرى ، كه با عارف از دست رفته آشنايى ديرين داشت ، در كربلا به ديدار سيد محمد على شتافته ، ضمن تسليت مرگ پدر، از وى خواست براى ادامه تحصيل رهسپار حريم امير مؤ منان عليه السلام شود. ولى فرزند مريم نمى توانست بدنى پيشنهاد پاسخ مثبت دهد. مخارج فراوان كوچيدن ، شيوه نامعلوم زندگى در آن ديار و از سوى ديگر هواى بهره گيرى از محضر بزرگان آن سامان وى را در ترديد افكنده بود. سيد كشميرى با مشاهده دودى فرزند سيد حسين گفت : شايسته است به كتاب خداوند روى آوريم . آنگاه قرآن گرفته ، با آفريدگار به رايزنى پرداخت . كلام الهى چنين آشكار بود كه نه تنها هبة الدين بلكه ميهمانش را نيز در شگفتى فرو برد:
ععع ((و جعلنا ابن مريم و امه آية و آوينا هما الى ربوة ذات قرار و معين ))
(442)
پسر مريم و مادرش را دو نشانه خويش گردانيديم و آنها را در فرازى داراى آرامش و آب گوارا پناه داديم .
فرزند بانوى پاك نهاد شهرستانى با شنيدن پيام روشن پروردگار، همه ترديدها را كنار نهاده ، در 21 شعبان 1320 ق . رهسپار نجف شد.(443)
سفر سبز
هبة الدين در حريم پاك امير مؤ منان عليه السلام از فقيهان نامور شيعه شيخ محمد كاظم خرسانى ، سيد كاظم يزدى و شريعت اصفهانى فيض برد (444) ودر شمار مجتهدان شيعه جاى گرفت . او كه بيش از هر چيز به بيدارى مسلمانان مى انديشيد با شيخ محمد عبده ، مفتى مصر، سيد محمد را دانشور شهره جهان اسلام و صاحب مجله ((النهار)) و گردانندگان مجلات ((المقتطف )) و ((الهلال )) ارتباط بر قرار ساخته ، (445) ميان مراكز فرهنگى شيعه و سنى در عراق ، مصر و سوريه پيوندى ناگسستنى پديد آورد و با انتشار مقاله ها، شعرها و گزارشهاى روشنگر در مجلات جهان عرب هدف بلند بيدارى و آحاد مسلمانان را دنبال كرد. در اين روزگار فرياد مشروطه خواهى در ايران بالا گرفت . فقيه بيدار سامرا به حمايت از اين جنبش برخاسته ، با شركت در محافل آزاديخواهان ، آنها را در گزينش ‍ شيوه هاى درست مبارزه يارى داد.(446)
در 1328 ق . تلاشهاى خستگى ناپذير دانشور مصلح جهان اسلام به بار نشست و نخستين شماره ماهنامه دينى ، فلسفى و علمى ((العلم )) انتشار يافت . (447) اين ماهنامه دو سال منتشر شد (448) ولى خبر پيوستن گروهى از مسلمانان بحرين به آيين ترسايان هبة الدين را اندوهگين ساخته ، سمت بحرين روانه كرد. (449) بدين ترتيب دفتر مجله العلم براى هميشه بسته شد.(450) فقيه دردمند سامرا با افتتاح دو مدرسه اسلامى به نامهاى ((اصلاح )) و ((اسلام ))، يك ساختمان ويژه براى ارشاد ناآگاهان و سخنرانيها و نشستهاى علمى فراوان سرانجام جمع ترسايان بحرين را پراكنده ساخته ، مومنان آن سامان را قدرتى تازه بخشيد.(451)
آنگاه راه هندوستان پيش گرفت تا پس از گفتگوهاى سازنده با دين باوران هند و تشكيل انجمنهاى مذهبى ، رهسپار ژاپن شود؛ ولى ديدار با سيد جلال الدين مويدالاسلام حسينى كاشانى ، نويسنده روزنامه حبل المتين ، در كلكته مسيرش را دگرگون ساخت . (452)
مويدالاسلام در آن سالهاى بحرانى ، كه شمارش معكوس جنگ نخست جهانى آغاز شده بود، سفر به ژاپن را سودمند نمى دانست . بنابراين هبة الدين راه يمن پيش گرفته ، از آنجا به حجاز شتافت و سرانجام پس از اصلاحات در آن سرزمين ها به نجف بازگشت . (453) او بر آن بود در هر شهر و ديار انجمن مذهبى سازمان داده ، آنها را با انجمن مركزى نجف به يكديگر پيوند دهد تا به هنگام نياز نيروهاى پاكدل شتابان وارد عمل شده از مرزهاى اعتقادى دين پاسدارى كنند. ولى دريغ كه آتش نبرد جهانى همه كشته هايش را خاكستر ساخت .(454)
سالهاى جهاد
در سال 1332 ق . جنگ نخست جهانى آغاز شد و غرش توپها آينده را در ابهام فرو برد. شيخ الاسلام استانبول ، به عنوان رهبر معنوى مسلمانان و برترين مقام دينى دولت عثمانى ضمن صدور اطلاعيه اى مردم را به جهاد و مقاومت در برابر فرانسه ، بريتانيا و روسيه فراخواند.(455)
هر چند اين فتوا در بيست و سوم محرم 1333 ق . در همه مساجد بغداد خوانده شد ولى دانشمندان دينى دست پرورده عثمانيان نه تنها آن را تاييد نكردند، بلكه با ارسال پيامهاى محرمانه دولت بريتانيا را مورد حمايت و تشويق قرار دادند. دولت عثمانى در تنگنايى تاريك گرفتار آمده بود. كسانى كه در سايه سلطان استانبول باغها، ثروتها و عنوانهاى مذهبى گرد آورده بودند، يكباره پدر خوانده ترك خويش از ياد برده ، پيك دوستى سمت بريتانيا گسيل مى كردند. البته مقامهاى رسمى مذهبى در اين موضع گيرى تنها نبودند، بلكه نمايندگان عراق در پارلمان عثمانى و عراقيان پرورش ‍ يافته در مدرسه هاى نظامى استانبول نيز از سلطان عثمانى روى گردانده ، براى خدمت به ملكه بريتانيا به رقابت پرداختند.(456)
در چنين شرايطى شيعيان ، كه همواره شهروندانى درجه دوم و سزاوار اهانت به شماره مى آمدند، به پيروى از فقيهان نجف احساس مسؤ وليت كرده ، سرنوشت خويش را با سرنوشت دولت سست بنياد عثمانى پيوند زدند. (457) سيد هبة الدين همراه روحانيان بزرگ چون شيخ الشريعه اصفهانى ميرزا مهدى بن ملاكاظم خراسانى و سيد مصطفى كاشانى رايت مقدس بارگاه على عليه السلام برداشته ، در ميان شعارهاى پيوسته مردم سمت جبهه روان شد. آنها شب را در كوفه به سر برده ، بامداد همراه سيد محمد فرزند حضرت سيد كاظم يزدى و سوارانى كه بدانان پيوسته بودند، ادامه مسير دادند.(458)
انبوه مجاهدان در 21 محرم 1334 به بغداد رسيدند. بغداد در آن سال نقطه اوج همايشهاى وحدت بود. عصر جمعه ، بيست و پنجم محرم ، حضرت آية الله العظمى شيخ الشريعه اصفهانى همراه سيد هبه الدين و ديگر دانشوران عازم جبهه به ديدار انديشمندان اهل سنت در اعظميه شتافتند و در محفلى سراسر يگانگى ، روشنى و دوستى شركت جستند. هبة الدين كه نمى توانست بدين مقدار، در وحدت شيعه و سنى ، بسنده كند، در راستاى نزديكى فزونتر نيروهاى فرهنگى مسلمان ، دو روز بعد در يكشنبه بيست و هفتم محرم از دفتر نشريه صدى الاسلام باز ديد كرد و تلاش دست اندركاران آن نشريه را ستود.(459)
سپاه ارادتمندان اهل بيت عليه السلام سرانجام به جبهه رسيد و در نبرد با نيروهاى بريتانيا دلاورانه شركت جست . توجه به يكى از تلگرافهاى فقيه سامرا از جبهه كوت مى تواند نشانه روشن شجاعت و تلاش آن بزرگمرد در تقويت روحيه مردم و رزمندگان باشد:
ععع ففى ثالث شباط بالعلم الحيدرى الشريف مع الوفد العلمى النجفى زرنا معسكر الاسلام المحيط بالكوت فشكر نا من صميم القلب شجاعة عسكرنا الابطال و مفاداتهم فى استرجاع اراضينا المغصوبة و بهم قائدهم الغيور المبطل الجسور نادرة الايام حضرة خليل بك القائد العام فى العراق بهذا الانتظام و الترتيب مستخضرة للقوى التمنعية حسب القانون الالهى و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة فالمنتظر سرعة محو الاعداء بعون الله تعالى .عععع ))(460)
در سوم شباط با پرچم شريف على عليه السلام ، همراه گروهى از دانشوران نجف لشگرگاه سپاه اسلام در جبهه كوت را زيارت كرديم . از صميم قلب شجاعت سپاهيان دلير و فداكاريهاى آنان را در بازپس گيرى سرزمينهاى غصب شده ، سپاس گفتم ، در حالى كه فرمانده دلاور و بى باكشان ، مرد كمياب روزگار، فرمانده كل حضرت خليل بك نيز در ميان آنها بود. ما همه بر اين باوريم كه سپاه ما تا كنون هرگز در عراق چنين نظم و ترتيب نداشته ، اين گونه به حكم قانون الهى ععع ((و اعدوا لهم ما استطعيتم من قوه )) عععع آماده دفاع نبوده است . انتظار مى رود دشمنان ، به يارى پروردگار بسرعت نابود شوند.
ارمغان اشغالگران
تلاشهاى خستگى ناپذير فقيهان نجف سرانجام در اثر بى كفايتى افسران و سربازان عثمانى و عدم تجربه و تجهيزات كافى مؤ منان رزمنده به ضعف گراييد و در 1336 ه‍ ق عراق زير چكمه ارتشيان بريتانيا قرار گرفت . برق سرنيزه هاى انگليسى زندگى را در كام فقيه آزاده سامرا ناگوار ساخته ، وى را به بازنگرى در استراتژى مبارزه فراخواند. بدين ترتيب مجتهد دلاور شهرستانى يكباره در نيام خاموشى فرو رفت و سكوت را پوشش تلاشهاى فراوان خويش ساخت . (461) كارگزاران لندن كه خاموشى هبة الدين را دليل چشم پوشى وى از مبارزه مى پنداشتند، بر آن شدند تا با كشاندن او به صفوف انگليسيان جاى پاى بريتانيا در عراق را استحكام بخشند. در اين راستا محمد سرور خان نيابت فرماندار سياسى كربلا در 1337 ق . از هبة الدين خواست تا با اختيارات كامل و بى هيچ شرطى مقام قضاوت را بر عهده گيرد. فقيه بيدار سامرا كه با روشن بينى الهى خويش نقشه دشمنان را خوانده بود، از پذيرش اين مقام سرباز زد.(462)
اشغالگران برخلاف شعارهاى روزهاى آغازين جنگ ، كه خود را ناجى اعراب مى خواندند، از هيچ ستمى بر مردم نگون بخت عراق فروگذار نمى كردند. خاطره اى كه عبدالعزيز قصاب ، يكى از شهروندان آن روزگار عراق ، به رشته نگارش كشيده ، مى تواند تصوير روشنى از شيوه برخورد آنان با مردم ترسيم كند:
آنها هركس را كه با نظام عبور و مرور در خيابانها و بويژه پل مخالفت مى كرد با بى رحمى تمام آماج ضربات خويش قرار مى دادند. روزى كاروانى از زايران ايرانى از پل مى گذشت ... همه كاروانيان چنانكه نيروهاى انگليسى تصويب كرده بودند، از اسبها به زير آمده ، در حالى كه چارپايان را يدك مى كشيدند، پياده از پل مى گذشتند. تنها يكى از مسافران به دليل معلوليت همچنان سواره راه مى پيمود. سرباز بريتانيايى با مشاهده وى ، خشمگينانه يورش برده ، او را آماج ضربه هاى شديد عصاى زمخت خود قرار داد. مسافران بدان اميد كه سرباز از كردار ناپسندش دست بردارد، فرياد زدند: بيمار است ، عاجز است . ولى سرباز آنقدر به زدن ادامه داد، كه زاير معلول از استر به زير افتاد. همراهانش ناگزير وى را بر كتف نهاده ، از پل عبور دادند.(463)
خشونت بسيار سربازان اشغالگر و بى احترامى آنها به مقدسات مذهبى مردم (464) روز به روز فزونى مى يافت و فضاى جامعه را براى شورشى فراگيرآماده مى ساخت . لندن با درك شرايط در 1336 ق . به سياسى نوين روى آورد. سياستى كه حضورشان را مشروع جلوه دهد و منافع دراز مدتشان را تاءمين سازد. بنابراين مساءله همه پرسى درباره آينده عراق را مطرح كردند. (465) سيد هبة الدين كه از نقشه هاى استعمارگران آگاه بود. با همكارى شيخ محمد رضا شيرازى - فرزند ميرزا محمد تقى شيرازى مرجع عصر - و گروهى از مؤ منان انجمن سرى ((الجمعية الوطنية الاسلامية )) را بنياد نهاد. (466) هدف اين گروه استقلال كامل عراق بود.هدفى كه با فتواى مشهور مرجع بزرگ روزگار ميرزا محمد تقى شيرازى مبنى بر اينكه هيچ مسلمانى حق ندارد غير مسلمان را براى حكومت بر مسلمانان انتخاب كند، فراگير شد (467) و نقشه همه پرسى اشغالگران را با ناكامى روبرو ساخت .
در جبهه استقلال
تلاشهاى بسيار ((الجمعية الوطنية الاسلامية )) سرانجام گردهمايى استقلال جويانه در بغداد و كاظمين را پى افكند. پيام مرجع بزرگ شيعه حضرت آية الله العظمى شيرازى ، درباره لزوم شركت فراگير مردم در تظاهرات و همايشهاى صلح آميز استقلال ، آتش استقلال خواهى را در همه عراق شعله ور ساخت . در پى اين پيام شوراى سرى رهبرى انقلاب كه هبة الدين نيز در شمار اعضاى آن جاى داشت ، زير نظر آية الله العظمى شيرازى تشكيل شد، تا خيزش مردمى را هدايت كند.(468)
از سوى ديگر انگليس ، كه هرگز نمى توانست منافع سرشار عراق را ناديده بگيرد، در برابر تظاهرات مسالمت آميز مؤ منان به خشونت فزونتر روى آورد، خشونتى كه به يورش عشاير منطقه (( رميشه )) به اشغالگران انجاميد. اين يورش هر چند آغازى پيروزمند داشت ولى اندك اندك به ضعف گراييد و آمار شهيدان و مجروحان فزونى يافت . (469)
مرجع بيدار شيعه ، كه از خونريزى و ناهماهنگى نيروها در رويارويى با اشغالگران بيمناك بود، سيد هبة الدين و ميرزا احمد خراسانى را به بغداد فرستاد تا ضمن تهديد انگليستان به جهاد فراگير مردمى ، آنها را از خونريزى بيشتر باز دارند. ولى ويلسون ، نماينده بريتانيا در عراق ، از پذيرش پيشنهاد آتش بس خوددارى كرد. (470) بدين ترتيب همه چيز براى انقلاب آماده شد و فتواى مشهور مرجع بزرگ ميرزا محمد تقى شيرازى زنگهاى جهاد را به صدا در آورد.(471)
هبة الدين در اين خيزش همگانى نقشى ارزنده داشت . او از سوى مرجعيت شيعه به سران قبيله ها پيام مى فرستاد، از آنان درباره كردارشان توضيح مى خواست و آنها را در برآوردن نيازهايشان يارى مى داد. نقش آن بزرگمرد چنان بود كه فرماندهان وى را ((هيبت الدين )) مى خواندند. ترجمه يكى از نامه هاى باقى مانده از آن روزگار سراسر آتش و خون مى تواند گوياى اين حقيقت باشد:
به حضرت هبة الدين سيد محمد على شهرستانى دام ظله العالى
سلام رحمت خداوند و بركاتش بر شما باد! به عرض مى رساند سيد عباس ‍ و سيد علوان را به سوى شما فرستاديم ... اميد به احسان ، يارى و همت شما بسته ايم . باشد كه تلاشها را ملاحظه كنيد و كمكهايى براى مصرف مجاهدان گسيل داريد؛ يا اجازه دهيد به وطن بازگرديم . اكنون هشت ماه است كه به نبرد مشغوليم . اندوخته هامان پايان يافته است . اگر بخواهيم از مردم وام گيريم ، نمى دهند. بى آنكه چيزى را براى مصرف داشته باشيم ، باقى مانده ايم . اين مطلب بر شما پوشيده نيست و آشكار نيز مى گردد.
شعلان الجبر، رئيس قبيله آل ابراهيم عليه السلام .
در كشاكش اين نبرد نابرابر مردم كربلا به ارگانهاى دولتى يورش برده ، كنترل شهر را در دست گرفتند و براى اداره شهر دو مجلس علمى و ملى تشكيل دادند. هبة الدين ، سيد ابوالقاسم كاشانى ، سيد حسين قزوينى و گروهى ديگر از روحانيان در شمار اعضاى مجلس علمى جاى داشتند وظيفه اين مجلس گسترش انگيزه اى دينى انقلاب و رسيدگى به اختلافهاى مردم بود.(472)
آتش انقلاب روز به روز شعله ورتر مى شد و همه چيز براى پديد آمدن پيروزى همه جانبه مسلمانان آماده بود ولى دريغ كه حادثه اى نگران كننده آينده را در ابهام فرو برد. چهار ماه از صدور فتواى جهاد مرجع كربلا به سراى جاودانگى شتافت . (473) وظيفه سيد هبة الدين به عنوان ركن اساسى شوراى رهبرى انقلاب بسيار سنگين شده بود. پيشگيرى از تضعيف روحيه رزمندگان و تلاش در استمرار قدرتمندانه جهاد بخشى از اين وظيفه الهى بود. پيام تسليت آن بزرگمرد به فرماندهان نيروهاى مردمى مى تواند نشانگر گوشه اى تلاشهاى وى در اين باره باشد:
در گذشت حجة الاسلام و رئيس علماى اعلام ، ركن نهضت عربى و روح خيزش اسلامى شيخ ميرزا محمد تقى شيرازى قدس الله روحه و نور ضريحه را به شما و همه جهان اسلام تسليت مى گوييم . خورشيد زندگى قدسى او هنگام غروب خورشيد سه شنبه ، سوم ذى حجة 1338 (شنبه سوم از ذى حجة ) پس از آنكه سى درجه از فلك عمر شريفش در زنده كردن علم و نابودى كافران سپرى شد، غروب كرد. اما آنچه دلهاى سوگوارانش را تسلى مى دهد، توانمندى اهداف بلندش و پايدارى مردم در راه اوست .
بى شك اسلام به وسيله سربازان و يارانش كه پس از وى باقى مانده ، راهش ‍ را مى پيمايند، زنده است پيوسته منتظر اخبار ارزشمندتان بوده و هستيم .
سوم ذى حجة 1338 خدمتگزار دين و دانش محمد على شهرستانى (474)
هر چند سيد هبة الدين در شعله ور نگهداشتن آتش نبرد تلاش فراوان كرد، ولى اختلاف عشاير، توطئه هاى عوامل دشمن ، طولانى شدن نبرد و بهره گيرى بريتانيا از سلاحهاى پيشرفته و تجربه هاى ديرين ، سرانجام رزمندگان مؤ من را به ناتوانى كشاند. در اين شرايط ورود نماينده جديد لندن به صحنه سياست عراق و تبليغات فراوان او در پذيرش خواستهاى انقلابيان از سوى انگليس ، بر ترديد رزمندگان افزود و اندك اندك معادله نبرد را به سود اشغالگران دگرگون ساخت . (475) گروهى از كربلاييان شوريده ،بر شوراى رهبرى انقلاب چيرگى يافتند و نمايندگانى را براى صلح به بغداد فرستادند. نمايندگان انگليس با پنج شرط، پيشنهاد صلح را پذيرفتند؛ شرطهايى كه نخستين آنها تسليم هفده نفر به نيروهاى بريتانى ، در مدت 24 ساعت ، بود. هبة الدين در شمار اين هفده نفر جاى داشت .(476)
بدين ترتيب فقيه نستوه سامرا به زندان افكنده شد و اندكى بعد از سوى دادگاه ويژه نظامى به اعدام محكوم گرديد.(477)
او در 1339 پس از نه ماه مورد عفو عمومى پادشاه قرار گرفت (478) و ديگر بار به عرصه مسؤ وليتهاى خطير گام نهاد.
فهرست طلايى
در سال 1339 ق . سرانجام سياستهاى نوين بريتانيا به بازنشست و نيروهاى اشغالگر هراسان از نفرت فزاينده مردم به حاشيه ناپيداى صحنه پناه برده ، فرمانروايى متن را به ملك فيصل سپردند. (479) فيصل كه براى به دست آوردن اعتماد مردم چاره اى جز گماردم برخى از خوشنامان در دستگاه اداره كشور نمى ديد، پست وزارت معارف را به فقيه بيدار سامرا پيشنهاد كرد.
هر چند سيد هبة الدين پذيرش اين پيشنهاد را نمى پسنديد و آن را فرصتى براى بهره گيرى راز نام نيك مبارزان راه آزادى مى دانست ولى پافشارى فراوان آشنايان در استفاده از فرصتى ، كه شايد ديگر هرگز تكرار نمى شد، وى به پذيرش واداشت . (480) او در اين مقام نخست مستشاران بريتانيايى واستادان خارجى را از كار بركنار كرد، مدرسه هاى ابتدايى و متوسطه بنياد نهاد، عشاير را از مدارس سيار برخوردار ساخت ، مدرسه صنايع بغداد را از انگليسيان باز پس گرفت و براى نخستين بار در تاريخ آموزش و پرورش نوين كشورهاى اسلامى مساءله تربيت دينى دانش آموزان را استادان را موارد تاءكيد قرار داد.(481)
پيروزيهاى فقيه سامرا در اصلاح نظام آموزشى عراق استعمارگران را در نگرانى فرو برد. بنابراين چنان عرصه را بر وى تنگ ساختند كه ناگزير در بيستم ذى حجة 1340 ق . استعفا داد.(482)
مدتى بعد ديوان عالى تمييز احكام بر اساس مذهب جعفرى شكل گرفت و مسووليت آن به سيد هبة الدين سپرده شد. هر چند دانشور بزرگ سامرا پس ‍ از تجربه وزارت معارف ، شركت در كارهاى اجرايى را شايسته نمى دانست ، ولى ديگر بار به اصرار برخى از فقيهان شيعه مسووليت پذيرفت . (483) تلاش در سازماندهى دادگاههاى شرعى و پيوند آنها با ديوان عالى ، گزينش ‍ داوران شايسته ، تبيين احكام و تنظيم قوانين لازم در شيوه دادرسى بخشى از اقدامات فقيه بيدار سامرا در اين مقام به شمار مى رود.(484)
سالهاى بيمارى
در 1342 همزمان پذيرش مسؤ وليت ديوان عالى تمييز، بيمارى چشم هبة الدين را در رنج فرو برد. بيمارى دشوارى كه با جراحى سال 1345 اندكى بهبود يافت (485) ولى هرگز ريشه كن نشد؛ حتى سفر 1349 به سوريه وبهره گيرى از تخصص پزشكان آن سامان نيز دستاوردى جز رنج فزونتر در پى نداشت . (486) البته بيمارى هرگز به معناى پايان كوششهاى معمول وگوشه گيرى فقيه بيدار عراق نبود. آن بزرگمرد در سال 1353 براى شركت در انتخابات مجلس شوراى ملى از ديوان عالى تمييز احكام جعفرى كناره گرفت و به عنوان نماينده استان بغداد رهسپار مجلس شد. مجلسى كه بيش ‍ از چند ماه دوام نياورد و سرانجام در ذى حجه همان سال منحل شد.(487)
انحلال مجلس براى سيد هبة الدين فرصتى طلايى بود. او هر چند از درد چشم و كاهش شديد بينايى رنج مى برد، ولى مى توانست ديگر بار به پژوهشهاى ژرف خويش پردازد. بنابراين در صحن شريف امام كاظم عليه السلام كتابخانه اى با عنوان (( مكتبة الجوادين العامه )) بنياد نهاد، جايگاهى براى پذيرش ميهمانان در آن پديد آورد تا ضمن ديدار با مردم و انديشمندان ، آنها را با دردهاى جامعه آشنا سازد. البته آن فقيه بيدار بدين مقدار بسنده نكرده ، همه روزه به انبوه نامه هاى رسيده ، پاسخ مى گفت و مخاطبانش را با مسؤ وليتهايشان آشنا مى ساخت .(488)
سرانجام تيرگى بر ديدگان مصلح بزرگ جهان اسلام سايه افكند و آن دانشور فرازانه را در نابينايى فرو برد. البته از دست دادن بينايى هرگز وى را از تحقيق و نگارش باز نداشت . هر روز كتابهاى مورد نياز را برايش مى خواندند و آن بزرگمرد به عادت معمول مقاله يا كتاب مى نوشت . (489) او همواره مى گفت : پروردگار لطف كرده هر روز مى توانم به اعانت دست چهل صفحه بنويسم .(490)
شوال سوگناك
اندك اندك بيمارى بر پيك مصلح كهنسال سامرا پنجه افكند و انديشه والايش در ناتوانى فرو رفت ، به گونه اى كه ديگر حتى دوستانش را نيز به خاطر نمى آورد. اين امر بر آشنايان نزديكش گران آمد، بنابراين زيارتش را محدود ساختند، (491) براى نخستين بار پس از 85 سال هبة الدين با خاموشى پيوند خورد. سكوتى كه چيزى جز آرامش پيش از توفان نبود. سرانجام گردباد مرگ وزيدن گرفت و در شب دوشنبه بيست و ششم شوال 1386 ق .(492) ريشه هاى يكى از كهنسال ترين درختان حوزه هاى علميه را از خاكهاى ماديت برون آورده ، به جهان ناپيداى جاودانگى برد.
از آن بزرگمرد، كه در حريم پاك امام كاظم عليه السلام به خاك سپرده شد، (493) بيش از 109 كتاب و رساله به يادگار مانده است .
المحيط فى تفسير القرآن ، فيض البارى يا اصلاح منظومه سبزوارى ، الهيئة و الاسلام ، الشريعة و الطبيعة ، الدلائل و المسائل ، التوت و الملكوت و نور الناظر فى علم الرايا و المناظر بخشى كوچك از گنجينه بزرگ آثار آن دانشور سخت كوش شمرده مى شود.
سيد اسماعيل بلخى
متوفاى 1347 ش .
سفير آزادى
سيد حسن احمدى نژاد
سيد اسماعيل بلخى سال 1295 ش . در قريه ((سرپل بلخاب )) در يك خانواده روحانى زاده شد. بلخاب سرزمينى است خوش آب و هوا و كوهستانى كه در قسمت جنوبى استان مزار شريف و در مسير رودخانه ((بلخ آب )) كه از ((باميان )) سرچشمه مى گيرد قرار گرفته است . اين خطه از ديرباز مركز تشيع و پايگاه ستارگان علم و ادب در تركستان (494) زمين بوده و امروز پس از گذشت قرنها نام ستارگانش چشم و چراغ ملت مسلمان به حساب مى آيند اينك نيم نگاهى به گذشته اين ديار مى اندازيم .
فرزانگان بلخاب
بلخاب تا قبل از ورود ((مير سيد على فرزند مير سيد جلال الدين بخارايى )) شهرت چندانى نداشته ولى بعد از سال 810 ق . با ورود اين عالم زبردست و دانشمند نام و آوازه اين دره گمنام از ((سمرقند)) تا ((هرات )) پيچيد. بدين مناسبت كاروانهايى از عالمان و دولتمردان به قصد زيارت و ديدار اين عارف وارسته وارد بلخاب شدند. تا جايى كه ((شاهرخ )) به اين شخصيت علاقه مند شد و چندين بار وى را از بلخاب به مركز حكومت خراسان يعنى ((هرات )) دعوت نمود و دخترش را به عقد او درآورد. و در آخرين سفر ميرسيدعلى در حالى كه شاهرخ در ((شهر رى )) دار فانى را وداع گفته بود بر طبق وصيتش جنازه او را به هرات حمل نمودند و ميرسيدعلى ولى بر او نماز خواند!(495)
بلخاب از دير زمان با حوزه هاى بزرگ شيعه در نجف ، مشهد و قم در تماس ‍ بوده و در دشوارترين ايام اين قافله از حركت نيفتاد. بر همين اساس است كه مدارس و روحانيت بلخاب از ساير مناطق پيشگام است . و نسبت به ساير مناطق شيعه نشين افغانستان بيشترين طلاب از اين منطقه بوده اند.
در اين بخش بيش از سى هزار نفر شيعه مؤ من و غيرت مند زندگى مى كنند و بيش از دهها حسينيه و مسجد وجود دارد و تا قبل از انقلاب بزرگترين پايگاه فرهنگى مردم شمال به حساب مى آمد.
برخى از بزرگان بلخاب به قرار ذيل است :
# مرحوم آية الله ميرسيدمسعود مغزار (ره )
# مرحوم آية الله ميرسيدحسين عالم
# آية الله ميرسيدحيدر نجفى (ره ) (از شاگردان آخوند خراسانى )
# مرحوم آية الله حاج ميرسيدمحمد دهنه (ره ) معروف به آقاى كلان (از عرفاى برجسته آن ديار)
# مرحوم آية الله حاج ميرسيدمحمد عادل (ره )
# حجج الاسلام سيدحيدر نجفى دهنه (ره )
# مرحوم سيد اصغر امينى (ره )
# مرحوم سيد على نجفى تل عاشقان
# شيخ عيسى عبقرى (ره )
# حاج سيد محمد حسن عالمى (ره ) و... (496)
اين بزرگواران افرادى وابسته و عاشق مكتب اهل بيت و خادم مردم بودند كه امروز پس از سالها هنوز هم مردم از كردار و رفتار نيكوى آنان ياد مى كنند.
مهاجران بلخ
بلخى همراه پدرش سيد محمد پس از فوت مادر خود(بى بى هاجر )آهنگ ديار خراسان كرد و زيارت خورشيد مشرق زمين نمود پس از مدتها پياده روى و برخورد هزاران خطر از مسير بلخ ، فارياب و هرات وارد مشهد مقدس گرديد. آغازين روزهاى سال 1307 خورشيدى بود كه سيد اسماعيل بلخى وارد سرزمين مقدس ((توس )) گرديد در حالى كه از هر طرف بوى بهار و صداى آواز ((هزار)) به گوش مى رسيد اسماعيل دوازدهمين بهار عمر خود را سپرى مى كرد. اسماعيل تا قبل از هفت سالگى قرآن را آموخته و با زبان فارسى آشنايى پيدا كرده بود. استعداد و حافظه اى عجيب داشت و از ذوق سرشار و طبع بلندى برخوردار بود از همان آغاز كودكى و سنين نوجوانى در مراسم محرم مرثيه مى خواند و براى كودكان سخن از كربلا و قيام امام حسين و شجاعت ياران قافله سالار كربلا مى گفت .
در حريم توس
او و برادر بزرگش سيد ابراهيم پس از ورود به مشهد رضوى در مدرسه ((بالا سر))حرم حجره گرفتند و دروس حوزوى را آغاز نمودند و در اندك زمانى اين دو طلبه مهاجر كتب مقدماتى را به اتمام رساندند و در ميان طلاب از چهره هاى بر جسته و پر استعداد شناخته شدند. ولى ديرى نگذشت كه اسماعيل جوان با مرگ برادر جوانش كوهى از درد و اندوه را بر خود احساس نمود.
سيد اسماعيل طلبه اى وارسته و بى آلايش و محبوب همگان بود و در گير كفش و كلاه نبود و با كهنه ترين عبا و عمامه مى ساخت و به خوراكى اندك قناعت مى كرد. با اين حال سخاوت بلند داشت و تا آخر عمرش براى خود نيندوخت و هيچ گاه كيسه و جيبى براى نگهدارى پول درست نكرد. مقدار شهريه و در آمدى كه داشت در ميان عمامه اش مى گذاشت و همين اخلاق را تا آخر مرگش هم مراعات مى كرد.او هميشه در جمع طلاب مشهد سخن تازه داشت و در همان آغازين روزهاى ورودش به حوزه دم از آزادى ، استقلال و نبرد با استعمار مى زد. در طول دوران طلبگى اش هيچگاه از آنچه در جهان اسلام مى گذشت غافل نبود. ريزبين و كنجكاو بود. روزگارى كه سايه استعمار ((پير)) همه جا را فراگرفته بود و در ايران آن روز به خوبى جاى پاى غرب و فرهنگ غرب مشاهده مى شد آگاهانه اوضاع را تحليل مى نمود و تاريخ ملتها و نهضتهاى اسلامى را مطالعه مى كرد. شعور سياسى و انديشه مكتبى فوق العاده داشت و در همان سالهاى اول فعاليتهاى ضد استعمارى خود را آغاز نموده و در ايام تبليغى در محله هاى ،((حسن بلبل )) فريمان ، سياه كوه شاوان ((و سر چشمه برشك مشهد و حوالى منبر مى رفت . او از نفوذ كلام و صراحت لهجه بر خوردار بود و سخنش بس ‍ گيرا و مطالبش بس شيرين و جذاب جلوه مى كرد تا جايى كه وى لقب سيد اسماعيل واعظ به خود گرفت . و در اكثر محافل او سخن مى گفت و بيشتر اوقات همراه ((شيخ غلامرضا طبسى واعظ)) منبر مى رفت . و از تجربيات اين خطيب ورزيده بهره مى گرفت . (497)
وى در قيام خونين 1314 مردم مشهد حضور داشت و آن روزگار شوم و خونين ملت ايران را درك كرده و خود سهم عمده داشت ؛ در همين زمان بود كه وى همراه پدر پير خود در - و بحث را ترك گفته وارد هرات گرديد.
وى در رمضان 1315 ش . پس از هشت سال تحصيل در حوزه خراسان به وطن مراجعت نمود و قيام عليه بيداد و استبداد ظاهرخانى را از همين نقطه آغاز نمود. او با ايجاد اولين هسته مقاومت و تشكيل در مجتمع اسلام اولين تير را بر قلب حكومت وقت كابل نشانه رفت . با سخنرانيها و خطابه هاى آتشين خود در هرات كوس رسوايى دوت سلطنتى افغانستان را به صدا در آورد و توانست توجه اقشار مردم و روشنگران جامعه را عليه خاندان سلطنتى و دولتمردان خائن جلب سازد، تا حدى كه قلمرو نفوذ كلام و انديشه هاى الهى او در دورترين نقطه افغانستان حتى در ميان جامعه تسنن كارگر افتاد و پرده تزوير و رياكارى كه سالها نقاب خيانت و جنايت دولتمردان وقت بود كنار زده شد. كم كم زنگ بيدارى و آزادى خواهى در كوى و برزن كشور نواخته شد. دولت وقت سيدبلخى را ممنوع الخروج كرد و او تا هشت سال نتوانست از اين شهر خارج شود. ولى پس از اين مدت دولت مجبور شد اجازه مسافرت به وى بدهد. (498)
آهنگ ديار بلخ
علامه سيد اسماعيل در سال 1323 ش از هرات وارد مزار شريف گرديد. حدود چهار سال در اين سرزمين به سر برد و ضمن ارشاد و تبليغ ، تشكيلات ((مجتمع اسلامى )) را به منظور بر پايى حكومت اسلامى سر و سامان بخشيد و افرادى را در ولايات سمت شمال به عنوان مسئول و معاون كميته ايالتى معرفى كرد كه در ذيل فقط اشاره به كميته بلخ مى گردد.
مسئولان كميته ولايتى مزار، حاج محمد رضا، عبدالقادر، عبدالرشيد و محمد نعيم خان بودند كه هر يك از بزرگان شهر و مسئولان مراكز دولتى به حساب مى آمدند ناگفته نماند رجال و شخصيتهاى دولتى از ساير ولايات به قصد ديدار بلخى وارد اين شهر مى شدند از جمله بزرگانى از مردم كابل و سياستمداران پايتخت روابط خوبى با سيد داشتند.
كابل بر بال ملائك
علامه بلخى سال 1327 ش . بنا به دعوت جمعى از اهالى كابل وارد اين شهر شد. با آمدن وى كابل پر از شور و هيجان گرديد فضاى تاريك شهر رو به روشنايى و اميد رفت و شيعيان جان تازه اى گرفتند زمزمه و نفس گرم و خلاوت كلام سيد شهر را نورباران كرده بود. طنين فرياد كوبنده علامه بلخى بر كوچه پس كوچه هاى شهر شنيده مى شد و زنگ كوچ ظلمت و تباهى از سرزمين شيران شنيده مى شد در بناگوش كاخ سلطه به صدا درآمده بود. مقر اصلى كميته مركزى ((حزب كميته ارشاد)) در چند اول بود و اعضاى بلند پايه اين حزب عبارت بودند از علامه سيد اسماعيل بلخى به عنوان رهبر 2 - سيد على گوهر غور بندى 3 - سيد سرور لولنجى 4 - محمد نعيم خان فرمانده عمومى پليس كابل 5 - محمد اسلم خان غزنوى 6 -دكتر اسدالله رئوفى 7 - محمد ابراهيم خان گاو سوار 8 -عبدالغياث خان كندك مثر (سرهنگ دوم ) 9- خداى نظر خان ترجمان فرارى 10 -محمد حيدر غزنوى (سرهنگ دوم ) 11 - محمد حسن خان لوامشر اعضا و....
كه هر يك از رجال بر جسته لكشرى و مردمى بودند در حزب عضويت داشتند. پس از قيام 1329 از مجموع كار و بلندپايى اين حزب هفت نفر در امان ماندند. برخى مفقودالاثر و تنى چند با معيت علامه بلخى در نوروز 1330 ش (دو روز پس از قيام 1329) دستگير و راهى زندان شدند. آنها حدود 15 سال در بدترين و سياهترين زندانهاى ستم شاهى به سر بردند تا اينكه دوران صدارت محمد يوسف خان (1343) باصطلاح دوران بازگشت به دموكراسى فرا رسيد (499)
يادگار زندان
بلخى بزرگ در مدتى كه در زندان به سر برد هيچ گونه تماسى با خارج از محيط زندان نداشت و به طور كلى از طرف رژيم ممنوع الملاقات بود. تنها در برخى موارد با افراد خانواده اش تماسهايى داشتند. انيس و مونس بلخى فقط يك جلد ((قرآن )) بود و بس . وى در اين مدت بالاترين بهره را از كلام خدا گرفت تا جايى كه خود مى گويد:
1700 مرتبه قرآن را خواندم و به دقت به آيات توجه مى كردم در حدى كه هر بار مى خواندم تفسير نويى به دست مى آوردم . آنگاه فهميدم ((كه كلام الهى عين ذات او بى نهايت است ))
گويى علامه بلخى از هر آيه 1700 مفهوم و معنا درك كرده كه خود بسى جاى تاءمل و تفكر است .(500)
بعلاوه 75 هزار اشعار حماسى ، سياسى ، اخلاقى ، عرفانى و... از چكامه هاى زندان وى است كه برخى از آن اشعار تحت ((ديوان بلخى )) و جزوات ديگر به چاپ رسيده است .
اينك نمونه هايى از اشعار وى را مى خوانيم :
چكامه حماسى
بيا بيا كه وطن خون نگار، آمده باز
هزار صاعقه مشرب بسوار آمده باز
ز خيل لاله و خان دشت و دامن ميهن
زمردين شده و گلعذار آمده باز
نسيم عطر بهارى ، وحد به پرده گل
به نغمه ، بلبل زار و فكار آمده باز
بيا كه مرگ و تباهى نثار خصم كنيم
نگون كه خيل تتار و تزار آمده باز
بيا بيا كه فلك باز رام قدرت ماست
بيا كه فصل بهار و شكار آمده باز
عجب لطافتى ريزد و زبرگ و بار گل
به رقص و عشوه و بازى هزار آمده باز
زهر سو، لاله و، لادن زهر سو نرگس مست
چه لشكران به شبيخون خار آمده باز
نگر قامت شب بر شكسته رايت صبح
ظفر نمودن شده و بر قرار آمده باز
عجب حيات نوينى پس از هزاره درو
كنون به مقدم ليل و نهار آمده باز
بيا كه سلطنت آفتاب رخشان را
فرا كنيم كه مرگ غبار آمده باز
بيا كه مردى و نامردى را به صحنه جنگ
زهر زمان محك نو عيار آمده باز(501)
به پيشگاه سرور آزادگان
در دشت عراق آمد چون رهبر آزادى
آزاد توان بردن ره در بر آزادى
با رمز تبسم فاش مى گفت بهر گامى
امضاى من از خونست در دفتر آزادى
عباس نجات شرع از لطمه ى طوفان داد
در شط فرات افكند چون لنگر آزادى
در زير سم اسبان قاسم به عروسش گفت
با ياد تو خوابيدم در بستر آزادى
اكبر دم جان دادن گفتا كه بلا خوش باش
سيراب شدم مستم از ساغر آزادى
غوغا ز جهان برخواست آندم كه صدا آمد
عنقا ز حرم بگشود بال و پر آزادى
با جوهر استعداد با نوك قم مظهر
شش ماهه على اصغر آن گوهى آزادى
قصه ند آن گرما هر لحظه در آن وادى
اسفندگرمى سوخت در مجمر آزادى (502)
سفرهاى بلخى
علامه بلخى پس از آزادى در سال 1346 ش . به قصد زيارت عتبات مقدس ‍ و ديدار با مراجع شيعه وارد ايران گرديد و قبل از آنكه طلاب از ورود وى اطلاع پيدا نمايند از مرز خسروى وارد سوريه گرديد. پس از زيارت تربت حضرت ((زينب عليه السلام )) و ديدار با برخى از عالمان سوريه وارد حوزه نجف اشرف گرديد و از ناحيه طلاب نجف استقبال كم نظيرى از وى صورت گرفت . وى در ((مدرسه كوچك )) آخوند خراسانى (ره ) ديد و بازديد داشت و اكثر علما و رجال نجف از وى ديدن نمودند. علامه بلخى هم ديدارهاى خصوصى با مراجع معاصر و ستارگان حوزه نجف داشته است كه اينك برخى را يادآور مى شويم از جمله با:
1. قائد اعظم اسلام امام خمينى (ره )
2. بزرگ مرجع تشيع حضرت آية الله العظمى حكيم (ره )
3. فقيه معاصر شيعه حضرت آية الله العظمى خويى (ره )
4. حضرت آية الله سيد حسن شيرازى (ره )
5. علامه بزرگوار علامه امينى (ره ) مؤ لف ((الغدير))
كه بيشتر گفتگوهاى وى با امام خمينى (ره ) و آية الله حكيم (ره ) خلاصه مى شده است . چه اينكه اين دو شخصيت بزرگ مرجع سياسى و دينى جهان تشيع بودند.(503)
سخنرانيهاى بلخى
وى در مدت اندكى در نجف و كربلا ماند و سخنرانيهاى بسيار ارزنده و مهمى ايراد كرد.
ورود به حوزه علميه قم
علامه سيد اسماعيل بلخى پس از ماه محرم 1346 از مرز ((خسروى )) وارد سرزمين خوشرنگ ايران گرديد و در ابتدا همراه با خانواده اش به منزل آية الله سيد رضا صدر(ره ) در قم وارد شد. پس از آنگه خبر ورود بلخى به شهر خون و قيام منتشر شد گروه گروه از طلاب ((فيضيه )) و جوانان انقلابى و پر شور قم به ديدار وى آمده ، از او به گرمى پذيرايى و قدر دانى به عمل آوردند تا جايى كه از طرف طلاب براى ايراد خطابه دعوت گرديد. وى كه تازه از حضور مرجع تبعيدى (خمينى كبير) آمده بود سخنانش ‍ جاذبه اى خاص داشت . ديدار بلخى منحصر به طلاب خارجى نبود و بيش ‍ از همه پيروان خط امام دور او حلقه مى زدند كه در كوثر كلامش حلاوت كلام و پيام امام خمينى را مى ديدند. از اين رو سالن دفتر تبليغات براى سخنرانى و ديدار عمومى طلاب آماده گشت . بيش از هزار نفر طلبه و دانشجو گرد آمدند تا از سخنان گرم و انقلابى پيشواى شيعيان افغانستان استفاده نمايند حضرت آية الله مكارم شيرازى به نمايندگى از طلاب و حوزه به ايشان خيرمقدم گفت . در بخشى از آن پيام چنين آمده است : در يك از آمال و آرزوهاى همه ما در حوزه علميه قم هميشه اين بوده كه بزرگانى از نقاط مختلف در اينجا مى آيند صحبتى بكنند و از آنها استفاده بشود... من دو سه جلسه خدمت ايشان رسيدم واقعا يك فصل تازه اى در افكار من گشوده شد.)) (504)
خطابه علامه بلخى
آنگاه علامه بلخى خطابه شيواى خود را با اين اشعار زيبا آغاز نمود:
شعاع نير تابان به غير علم نبود
فروغ شمع فروزان به غير علم نبود
دمى كه بر همه افلاكيان شدن مسحور
به امتياز تو برهان به غير علم نبود
ز رمز صحبت موسى و خضر شده معلوم
كه آب چشمه حيوان به غير علم نبود...(505)
حضار محترم : اساتيد! علماى اسلام !احتياج ... به علم از ضروريات اوليه است و حاجت به شرح و بيان نيست ... همين بشرى كه در آراء سياسى اقتصادى و... اختلاف دارند... ولى باز هم بشر در اصالت علم ... اختلاف نظر ندارند... چه خوب است علمى كه منتهى شود به يك مقصد و ملاك عقلايى ... كه به قول بزرگان جنبه اصلاحى و اجتماعى داشته باشد... سرنوشت قم را همه از من بيشتر مى دانيد از دوره معصومين عليه السلام معدن تشيع و ارباب علم بوده است ...
عيار سكه مرد است محنت ايام
زر از عيار نگيرد براوننه زرنام
اين نكات را براى اين عرض مى كنم : راه دور است اى پسر هوشيار باش ... خواب را دور افكن و بيدار باش ... آقايان كه زير اين تالار مسقف و زيبا نشسته ايد... قاليهاى زيبا لباسهاى مزين خوراكيهاى (رنگارنگ ) مسلم بهتر از آن دوره هاست . اما آنها روى بور يا برق هم نداشتند با چراغ نفت هم نه با چراع روغن زيتون ... كه سبب اذيت حلقوم و اسباب خرابى چشمشان مى شد (سپرى مى كردند) خبر داريد با همين وسايل ابتدايى چقدر تاءليفات كرده اند... بزرگان اين طور زندگى كرده اند. پس نبايد از مظلومى و بيچارگى خود و مردم ماءيوس شد فقط اتحاد، مردم صحيح و تعقيب مسلك (مكتب ) راه كاميابى و عامل پيروزى است . علما! بزرگان ! علت مبارزه من چه بود؟ آرزوى شخصى نداشتم ، سلطنت نمى خواستم . شيعيان افغانستان محروميت داشتند. ديگر چاره نداشتم و حركتى كردم مظلومانه براى ثبات قانون تشيع و گرفتن حق به ضرب و زور از حلقوم زور...(506)
حوزه علميه مشهد
علامه بلخى پس از يك هفته اقامت در قم آهنگ خاك خراسان و زيارت تربت پاك خورشيد مشرق زمين را نمود با ورود سيد حوزه خراسان حال و هواى ديگر پيدا كرد. چرا كه او فرزند حوزه است و از همين مدرسه و مكتب علم اسلام و مكتب علوى را در فراز كوه ((بابا)) و ((پامير)) به اهتزار در آورد. حوزه مشهد پس از سالها فراق و سكوت بر خود مى بالد. طلاب پير و جوان پس از چند سال غيبت صغراى علامه هم اكنون او را در جمع خود مى بينند كه بيش از همه حوزه چشم به راه ابراهيم است كه او بايد بت شكن زمان باشد. مدرسه عباسقلى خان مجمع عاشقان و محور دلداده گان باسلام مكتب است لحظه اى نيست كه رفت و آمد طلاب و ساير بزرگان مشهد قطع گردد.
مردم بلخى را خوب مى شناسند. او سالها قبل واعظ و روضه خوان معروف شهر بود ولى پس از حادثه گوهرشاد ديگر او را نديدند و هم اكنون از نانوا گرفته تا بقال و استاندار شهر در صف زيارت و دعوت طلبه مهاجر صف كشيده اند. به هر صورت تجليلى كم نظيرى از او به عمل آمد. وى دد جمع طلاب و ساير مردم سخنرانيهاى زياد داشت از جمله به فرازهاى از آن خطابه بسنده مى گردد:
تكامل
((ارباب دانش ، حضار گرامى ، ياوران ولى عصر (عج ) افتخار دارم كه خود را در بحبوحه علم و دانش مى نگرم و در امواج فيض غرقم ...
در اين لحظه بعد از 32 سال مرارتها و رنجها نصيب من شد... باز آمدم كه سجده اين خاك كنم ، كه خاك اين آستان بودن ، و سالها سر به آستان رضا عليه السلام بودم و تراب اقدام طلاب اين مدارس بودم ... اگر سجده اى قضا شده باشد ادا كنم ...)) (507)
افتخارات حوزه
((... شيخ طوسيها از همين مدارس اند علامه ها... مفيدها... انصاريها... علم الهدى ها... از همين مدارس اند. بالاخره اصفهانيها و سيد رضى ها هم (فرزندان ) همين مدارس اند...))
قرنها بايد كه تا يك عده سنگ در زير خاك
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
عمرها بايد كه تا يك مجتهد آيد پديد
مجلسى از اصفهان يا مرتضى فخر زمن
ماهها بايد كه تا يك مشت پشم
زاهدى را خرقه گردد يا شهيدى را كفن (سنايى )

next page

fehrest page

back page