درد عشقى كشيده ام كه مپرس
|
زهر هجرى چشيده ام كه مپرس
|
گشته ام در جهان و آخر كار
|
مى رود آب ديده ام كه مپرس
|
من به گوش خود از دهانش دوش
|
سوى من لب چه مى گزى كه مگوى
|
بى تو در كلبه ى گدايى خويش
|
به مقامى رسيده ام كه مپرس
|
مقدمه
الحمد لله الذى تجلى لعباده فشغلهم عن الشهوات و أ ظهر لهم فيض نوره فهداهم به من
الغفلات و لعقهم من شراب حبه فسكروا فى غيه و تاهوا فى الفلوات و وثقوا به فأ
غناهم و توكلوا عليه فكفاهم و صرف عنهم المحذورات و
غسل ظواهرهم من دناسات الدنيا و جلى بواطنهم بأ سرار المكاشفات . و الصلاة على أ
شرف المخلوقات الجامع لا شتات الكمالات محمد و آله الهداة و عترته السادات .
شكر و حمد آن خدايى را كه با تجلّى بر بندگانش آنها را از
مشغول شدن به شهوات ، بازنگه داشت و با ظهور فيوضات انوار خود، آنان را هدايت
نمود تا غافل نشوند. خداوند به آنان جامى از شراب محبتش نوشاند تا از محبت او، مست و
در وادى عشقش متحير شوند و با تكيه بر او از غير او بى نياز شوند. بر او
توكل كنند كه آنها را كفايت مى كند و امور ترسناك را از آنان دور مى سازد. خداوند، ظاهر
آنان را از پليديهاى دنيا پاك كرد، باطنهايشان را با اسرار مكاشفات متجلى ساخت . درود
و رحمت بر اشرف مخلوقات عالم ، جامع تمام كمالات ، محمد صلى الله عليه و آله و
خاندان و فرزندان او عليهم السلام كه راهبر و رهنما و پيشواى امتند.
O خداوندا كيست كه مزّه دوستى و محبّتت را چشيده باشد و از تو به سوى كس ديگرى
گريزان شود. و كيست كه به قرب تو انس گرفته و از درگاه تو برگردد. ما را از
كسانى قرار ده كه براى قرب و دوستى ات اختيار نمودى و براى مهر و دوستى خود
خالص گردانيدى و از كسانى قرار ده كه به ملاقات خود تشويقش نمودى و به قضاى
خود راضيش نمودى و به او نظر كردنِ به سوى خود را بخشيدى و به رضايت خود
مژدگانى اش بخشيدى و از هجرانت پناهش دادى و ...(1)
O خداوندا... تويى كه از دل دوستانت اغيار را بيرون كردى تا جز تو را دوست ندارند...
آن كه تو را گم كرد چه يافت ؟ و آن كه تو را يافت چه از دست داد؟ آن كه ديگرى را
به جاى تو گرفت زيان كرد و باخت .(2)
O براى رسيدن به محبت خداوند، معرفت و شناخت لازم است و اين شناخت جز از طريق قلب
سليم ممكن نيست ، قلبى كه ذرّه اى محبّت دنيا در آن نباشد. امام صادق عليه السلام در
تفسير آيه كريمه (... الا من أ تى اللّه بقلب سليم )(3) فرمود: (هو القلب الذى
سلم من حب الدنيا).(4)
O دلى كه مهر دنيا و آنچه متعلق به دنيا است در آن جاى گيرد ديگر جايى براى مهر
خداوندى باقى نمى ماند پس يكى از مقدمات (بلكه تمام مقدمات ) رسيدن به مهر و عشق
خدايى بيرون كردن علاقه به اولاد و مال و زرق و برق دنيايى از
دل است . چنانچه اميرمؤ منان على عليه السلام فرموده : كسى كه دوستى و محبّت دنيا در
دلش خانه كرده ، چگونه دوستى خدا را ادّعا مى كند. و همچنين
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: دوستى دنيا و دوستى خدا هرگز
در يك دل جمع نمى گردد.
O از همه اينها گذشته براى تحصيل عشق الهى بايد از خود او بخواهيم كه محبت خود را
به ما عنايت فرمايد، و محبت اغيار را از دل ما بيرون كند چرا كه تنها مؤ ثّر در عالم وجود
اوست (لا مؤّثر فى الوجود الا اللّه ) و امر خداوندى چنين است كه اگر اراده كند كارى را
واقع مى شود و بالعكس . پس همه چيز در دست قدرت اوست ، از او بخواهيم كه راهى آسان
براى رسيدن به محبت به خودش براى ما فراهم آورد چنانچه امام سجاد زين العابدين
عليه السلام در مناجات خود با خداى عالم چنين مى فرمايد:
(وانهج لى الى محبتك سبيلاً سهلةً اكمل لى بها خيرالدنيا والا خرة ). (خداوندا! ... به
سوى محبّتت راهى آسان بر من هموار ساز و به وسيله آن خير دنيا و آخرت را بر من
كامل گردان ).
O محبت خداى عالم سرچشمه تمام خوبى هاست ، يعنى اگر شناخت الهى و پس از آن عشق
خدايى براى ما حاصل شود تمام خيرات و خوبيهاى اخروى و دنيوى براى ما مهياست ،
چنانچه سالار شهيدان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام در دعاى عرفه چنين با
خداى متعال راز و نياز مى كند. (... ماذا وجد من فقدك و ما الذى فقد من وجدك ). كسى كه تو
را نيافت ، چه يافت و آن كه تو را يافت ، چه نيافت ؟
O انسان عاقل هميشه بدنبال چيزى بى عيب و نقص است ، و به عبارت ديگر انسان
عاقل بدنبال زيبايى مى گردد كه هيچگونه عيب و نقصى نداشته باشد، به اينچنين
عاقلى بايد گفت كه آن بى عيب و نقص كه از هر جهت زيبا است و زيبايى او در حد
كمال است فقط و فقط خداست .
O خوانندگان عزير! مطالبى كه در اين كتاب جمع آورى شده است عبارت است از احاديث
قدسى و روايات رسيده از ائمّه اطهار عليهم السلام در موضوع عشق و علاقه خداوند
متعال به بندگانش . البته لازم به يادآورى است مطالب و احاديث و حكايات در اين
موضوع بسيار فراوان است كه در چاپ هاى بعدى به اين كتاب افزوده خواهد ان شاء اللّه
. اميدوارم با خواندن اين احاديث گرانبها و بسيار تاءثيرگذار و جذّاب ، مهر و محبّت
خداوند در دلهاى ما جاى گيرد تا ما هم همانند خداوند كه ما را بسيار بسيار دوست دارد او را
دوست بداريم ، ان شاء اللّه .
مؤ لّف
خدا دوست كسى است كه دوستش بدارد
خداوند تعالى به داود عليه السلام وحى فرمود: اى داود! به بندگان زمينى من بگو: من
دوست كسى هستم كه دوستم بدارد و همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند و همدم كسى
هستم كه با ياد و نام من انس گيرد و همراه كسى هستم كه با من همراه شود، كسى را بر مى
گزينم كه مرا برگزيند و فرمانبردار كسى هستم كه فرمانبردار من باشد. هر كس مرا
قلباً دوست بدارد و من بدان يقين حاصل كنم ، او را به خودم بپذيرم و چنان دوستش بدارم
كه هيچ يك از بندگانم بر او پيشى نگيرد. هر كس براستى مرا بجويد بيابد و هر كس
جز مرا بجويد مرا نيابد. پس - اى زمينيان ! - رها كنيد آن فريبها و
اباطيل دنيا را و به كرامت و مصاحبت و همنشينى و همدمى با من بشتابيد و به من خوگيريد
تا به شما خوگيرم و به دوست داشتن شما بشتابم .(5)
رأ فت بى پايان خداوند
رسول خدا صلى الله عليه و آله از پروردگارش خواست تا اين كه روز قيامت امتش را در
حضور جمع فرشتگان ، پيامبران و امتهاى ديگر بازجويى نكند تا عيب هايشان نزد آنان
ظاهر نگردد. و تقاضا نمود كه آنها را طورى بازجويى و محاسبه كن كه فقط من و تو
آگاه شويم . خداوند فرمود: اى حبيبم ! من به بندگان خود، از تو رؤ ف ترم . پس
هرگاه تو نخواهى كه عيوب آنها در نزد ديگران ظاهر شود، من حتى دوست ندارم كه پيش
تو نيز عيبهاى آنان فاش شود. بلكه تنها خودم آنها را بازجوئى مى كنم به طورى كه
غير من كسى بر گناهان آنها آگاهى نيابد.(6)
از عشق خدا چندان گريست كه نابينا شد
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: شعيب عليه السلام از عشق خداى عزّوجلّ
چندان گريست كه نابينا شد، امّا خداوند بينايى او را برگرداند. او باز گريست چنانكه
كه باز بينايى اش را از دست داد. دو مرتبه خداوند بينايى اش را به او بازگرداند.
شعيب باز هم آنقدر گريست كه چشمانش كور شد و بار ديگر خدا بينايش كرد. مرتبه
چهارم ، خداوند به او وحى فرمود: اى شعيب ! تا كى به اين وضع ادامه خواهى داد؟ اگر
از بيم آتش مى گريى تو را امان دادم و اگر به شوق بهشت است آن را ارزانيت داشتم .
شعيب عرض كرد: معبودا! و سرورا! تو مى دانى كه گريه من نه از بيم دوزخ توست و
نه به شوق بهشتت ، بلكه عشق و محبت تو با قلب من گِره خورده است ، پس ، صبورى
نتوانم ، مگر آنكه تو را ببينم . خداى جلّجلاله به او وحى فرمود: اگر اينچنين است ، پس
بدين سبب همسخنم موسى بن عمران را خدمتگزار تو خواهم كرد.(7)
از عشق به خداى عالم بدن هايشان لاغر و ... حضرت عيسى عليه السلام از سه
نفرگذشت كه بدن هايشان لاغر و رنگ هاى آنان دگرگون شده بود، حضرت به
آنها فرمود:براى شما چه روى داده (كه به اين
حال افتاده ايد؟). آنها گفتند: به خاطر ترس از آتش(جهنّم ). حضرت عيسى عليه
السلام فرمود: بر خداست كه ايمنى دهد كسى را كه بترسد.حضرت از آنها گذشت
، بر سه نفر ديگر رسيد كه لاغرى و رنگ پريدگى آنان بيشتربود. فرمود:
شما را چه روى داده ؟ گفتند: اشتياق بهشت ما را به
اينحال در آورده است . فرمود: بر خدا است كه اميدواران را به اميدشان برساند.
پس از آنبر سه نفر ديگر گذشت كه دگرگونى احوالشان بيشتر از قبلى ها
بود، ولكن نورىدر چهره هاى آنان ديده مى شد. فرمود: شما را چه روى داده كه
حالتان چنين است ؟ گفتند:خداوند را دوست مى داريم و به وى محبت داريم . حضرت
فرمود: شمائيد مقرّبين ، شمائيدمقرّبين و شمائيد كه تقرّب و نزديكيتان به خدا
بيشتر است .(8)
مرا دوست بدار و محبوب بندگانم گردان
O امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تعالى به موسى عليه السلام وحى فرمود: مرا
دوست بدار و محبوب بندگانم گردان . موسى عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! تو
مى دانى كه احدى را بيشتر از تو دوست نمى دارم ، امّا پروردگارا! با دلهاى بندگان
چه كنم ؟ خداى تعالى به او وحى فرمود: نعمتها و نيكيهايم را به آنان يادآور شو؛ زيرا
كه آنان جز خوبى از من نديده و به ياد ندارند.(9)
O و همچنين از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
نقل شده كه فرمود: خداى عزّوجلّ به داود عليه السلام فرمود: مرا دوست بدار و نزد خلقم
نيز محبوب گردان . عرض كرد: پروردگارا! من كه دوستت دارم امّا چگونه تو را نزد
بندگانت محبوب گردانم ؟ خداى عزّوجلّ فرمود: نعمتهايى را كه به آنان داده ام
گوشزدشان كن كه اگر خوبيهايم را ياد آورشان شوى مرا دوست خواهند داشت .(10)
سخن گنجشك ، حضرت سليمان (ع ) را متاءثّر نمود
روايت شده كه : حضرت سليمان عليه السلام گنجشكى را ديد كه به همسرش مى گويد:
چرا از من دورى مى كنى و حال آنكه اگر بخواهم كاخ سليمان را به نوكم گرفته و به
دريا مى افكنم . حضرت سليمان عليه السلام خنديد و او را نزد خود فرا خواند و فرمود:
آيا تو را يارى اين كار هست كه مى گويى ؟ گنجشك گفت : مرد گاهى نزد همسرش خود را
جلوه مى دهد. (دوست و عاشق بر آنچه مى گويد سرزنش نمى شود.) حضرت سليمان عليه
السلام به گنجشك ماده فرمود: چرا شوهرت را از خود مى رانى ؟ گنجشك ماده گفت : اى
پيامبر خدا! او دوست من نيست و صرفاً ادّعاى دوستى مى كند، زيرا غير من ديگرى را نيز
دوست دارد. سخن گنجشك مادّه حضرت سليمان عليه السلام را متأ ثّر نمود و سخت گريان
گشت و چهل روز از مردم كناره گرفت و از خداوند خواست كه دلش را پر از مهر خدا كند و
مهر ديگران را از دل وى ببرد.(11)
اى يك دله صد دله ، دل يك دله كن
|
مهر دگران را ز دل خود يله كن
|
يك لحظه به اخلاص بيا بر در ما
گر كام تو بر نيامد آنوقت گله كن
مهر حضرت ابراهيم (ع ) به خداوند مهربان
در بين فرشتگان گفتگو شد كه : خداوند اختيار كرده ابراهيم را به عنوان
خليل و دوست خود و حال آنكه او را از نطفه اى آفريده ...
از جانب پروردگار بر فرشتگان وحى شد كه : از بين خود رئيسى انتخاب كنند و آنها
جبرئيل و ميكائيل را انتخاب نمودند (تا حضرت ابراهيم را امتحان كنند).
پس روزى حضرت ابراهيم عليه السلام همه گوسفندان خود را جمع آورى نموده و به آنها
نگاه مى كرد. (گوسفندان وى به قدرى زياد بود كه چهار هزار چوپان داشت ).
ناگهان جبرئيل از يك سو با آهنگ دلربايى گفت : (سبوح قدوس ) و
ميكائيل از سوى ديگر ندا در داد (رب الملائكة والروح ).
(اين ندا آنچنان در اعماق جان حضرت ابراهيم عليه السلام اثر گذاشت ) كه خطاب به
جبرئيل و ميكائيل گفت : يك بار ديگر اين ندا را در دهيد تا
مال و جان خود را نثارتان كنم .
به اين هنگام فرشتگان آسمانها فرياد برآوردند: (هذا هو الكرم ) (اين است كرم و
جوانمردى و گذشت در برابر محبوب ).
و ندايى نيز از عرش برخواست : دوست و خليل موافق دوست است .(12)
هارون و كنيز مهربان
هارون الرشيد روز عيد قربان همه كنيزان و غلامان را جمع مى نمود و خلعت هاى گران بها
تهيه مى نمود و كيسه هاى دِرهم و دينار حاضر مى نمود و به آنان مى گفت هر كه هر چه
را دوست دارد اختيار كند روزى كنيز پيش آمد و دست بر سر هارون گذاشت در حاليكه همه
كنيزان و غلامان به گردآورى درهم و دينار بودند.
هارون گفت : چرا نمى روى مانند ديگران چيزى برگيرى ؟
كنيز گفت : من غير از شما را دوست ندارم و چيزى غير از شما را نمى خواهم .
هارون گفت : اى كنيز! من و سلطنتم از براى تو باد. (و آنگاه آزادش ساخت و همه را در
فرمان وى درآورد).(13)
پرستش عاشقان
فى صحيفه ادريس عليه السلام : (طوبى لقوم عبدونى حبا و اتخذونى إ لها و ربا
سهروا الليل و دأ بوا النهار طلبا لوجهى من غير رهبة و لا رغبة و لا لنار و لا جنة
بل للمحبة الصحيحة و الا رادة الصريحة و الانقطاع عن
الكل إ لى ).
در صحيفه ادريس آمده است :
خوشا آنان كه از روى عشق مرا پرستيدند و مرا معبود و پروردگار خود گرفتند، براى
خاطر من شبها نخوابيدند و روزها كوشيدند و اين نه از روى ترسى و نه از بهر اميدى ،
نه از هراس دوزخى و نه به طمع بهشتى ، بلكه به سبب محبت راستين و اراده بى شائبه
و بريدن از همه چيز و دل بستن به من .(14)
هر كه را من دوستش داشته باشم او را مى كشم
َنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ وَ مَنْ أَعْطَانِى شَكَرْتُهُ وَ مَنْ عَصَانِى سَتَرْتُهُ وَ مَنْ قَصَدَنِى أَبْقَيْتُهُ
وَ مَنْ عَرَفَنِى خَيَّرْتُهُ وَ مَنْ أَحَبَّنِى ابْتَلَيْتُهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ قَتَلْتُهُ وَ مَنْ قَتَلْتُهُ
فَعَلَيَّ دِيَتُهُ وَ مَنْ عَلَيَّ دِيَتُهُ فَأَنَا دِيَتُهُ).(15)
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
هر كس مرا بخواند اجابت كنم ، و هر كس از من چيزى بخواهد به او عطا كنم ، و هر كس كه
در راه من احسان كند، تشكّر كنم ، و آنكه مرا معصيت كند، پرده پوشى كنم ، و هر كس به
جانب من بيايد او را ثابت قدم بدارم و هر كس مرا بشناسد او را براى كارهاى پسنديده
برگزينم و هر كه مرا دوست بدارد او را به (بلا) مبتلى كنم و هر آنكه را من دوستش
داشته باشم او را مى كشم (توفيق شهادت در راه خود به او نصيب كنم ) و هر كه را من
بكشم ديه او را به عهده مى گيرم و ديه هر كس كه به عهده من باشد،
وصال خود را ديه او قرار مى دهم .
درياى رحمت خداوند
عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
(يَا عِبَادِى كُلُّكُمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَيْتُهُ فَاسْأَلُونِى الْهُدَى أَهْدِكُمْ وَ كُلُّكُمْ فَقِيرٌ إِلَّا مَنْ
أَغْنَيْتُهُ فَاسْأَلُونِى الْغِنَى أَرْزُقْكُمْ وَ .... )
خداوند متعال مى فرمايد:
اى بندگانم ! همه گمراهيد جز آنكه من راهنمايش باشم ، پس از من راهنمايى بخواهيد تا
شما را هدايت كنم .
و همه فقيريد جز آن كه من توانگرش سازم ، پس روزى را از من بخواهيد تا شما را روزى
دهم .
و همه گنهكاريد جز آنكه من حفظش كنم ، پس از من آمرزش بجوئيد تا شما را بيامرزم . و
كسى كه معتقد باشد منم كه قدرت بر آمرزش دارم و از من مغفرت بجويد بدون باك او را
مى آمرزم .
اگر اولين و آخرين و زندگان و مردگان شما ... بر تقوا و پرهيزگارى يكى از
بندگانم اجتماع كنيد (يعنى همه با تقوا شوند) به اندازه
بال پشه اى به ملك من زياد نگردد.
اگر اولين و آخرين و زندگان و مردگان شما ... بر شقاوت قلب بنده اى از بندگانم
اجتماع كنند (يعنى همه شقى شوند) باز به اندازه
بال مگسى از ملك و سلطنت من كم نگردد.
گر جمله كائنات كافر گردند
|
بر دامن كبريايش ننشيند گرد
|
و هرگاه اولين و آخرين شما همه و همه اجتماع كنند، و هر يك تا قدرت دارند آرزو كنند
آرزويشان را برآورم ، و اين به قدرى در سلطنت و ملك من بى اثر است كه همانند آن است
يكى از شما در كنار دريا رفته و سوزنى را در آن فرو برده و سپس بيرون كشد و اين
بدان جهت است كه منم يگانه بخشنده بزرگوار.(16)
منم بخشنده مهربان
خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
كسانى كه براى ثواب و پاداش من اعمالى انجام مى دهند نبايد به
اعمال خود متكى باشند، زيرا اگر آنان در تمام عمرشان كوشش كنند و در راه عبادت من خود
را به زحمت و رنج افكنند باز قصور و كوتاهى كرده اند. و در عبادتشان به حقيقت
بندگيم چنانچه سزاوار مقام الوهيت من باشد نرسند، نسبت به آنچه از من طلب مى كنند كه
كرامت و نعمت در بهشت و رفعت به درجات عالى در جوار رحمتم باشد.
ولى تنها به رحمتم بايد اعتماد كنند و به
فضل من اميدوار باشند و به وسيله خوش گمانى به من اطمينان كنند. كه در اين صورت
رحمت من ايشان را دريابد و رضوانم به آنها برسد و آمرزشم بر آنها لباس گذشت
پوشاند.
زيرا منم خداى رحمان و رحيم و بدين نام ، ناميده شده ام .(17)
قبل از اينكه بخواهيد عطا خواهم كرد
سهل بن سعد انصارى مى گويد:
از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله راجع به آيه 46، سوره قصص كه : (تو در كنار
طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم ) سئوال نمودم ؟
حضرت در جواب فرمود: خداوند عالم دو هزار
سال قبل از خلقت بنى آدم بر روى برگ درخت (آس ) كه نهالى خوشبو است مطلبى
نوشت و آن را روى عرش گذاشت آن گاه ندا داد:
اى امت محمّد! به درستى كه رحمت من بر غضبم پيشى گرفته است .
قبل از آنكه بخواهيد به شما عطا خواهم كرد، و پيش از آنكه طلب آمرزش نمائيد شما را مى
آمرزم .
پس هر كدام از شما مرا ملاقات كند و شهادت دهد كه معبودى جز من نيست و گواهى دهد كه
محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده من است ، او را به رحمت خويش
داخل بهشت خواهم كرد.(18)
بهشت جاى يكتا پرستان است
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
چون روز قيامت شود، خداوند تبارك و تعالى امر مى فرمايد كسانى را كه
اعمال زشتى داشته اند، بسوى آتش دوزخ ببرند. پس آنان مى گويند: چگونه ما را به
آتش مى افكنى در حالى كه ما تو را به يگانگى شناخته ايم و اقرار به توحيد كرديم
؟
آنگاه خداوند مى فرمايد:
اى ملائكه من ! به عزّت و جلالم سوگند كه هيچ موجودى را نيافريدم كه در نزد من بهتر
از كسانى باشد كه اقرار به يكتايى من دارند چه جز من خدايى نيست . و بر من حق است كه
يكتاپرستان را به آتش نسوزانم ؛ بندگانم را به بهشت
داخل كنيد.(19)
خداوند كودكان را دوست دارد
عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ عليه السلام :
(يَا رَبِّ أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَكَ فَقَالَ حُبُّ الْأَطْفَالِ فَإِنَّ فِطْرَتَهُمْ عَلَى تَوْحِيدِي فَإِنْ
أُمِتْهُمْ أُدْخِلْهُمْ بِرَحْمَتِي جَنَّتِي ).
موسى بن عمران در مناجات خود به خداوند عرض كرد:
پروردگارا! كدام عمل نزد تو افضل است ؟
فرمود: دوست داشتن اطفال ، چه من آنها را بر فطرت توحيدى آفريدم ؛
و اگر آنها را بميرانم به لطف و رحمت خود آنها را
داخل بهشت مى كنم .(20)
صداى تو بر من مخفى نيست
آنگاه كه حضرت داود عليه السلام به حج آمد چون به عرفات حاضر شد و كثرت مردم
را در عرفات مشاهده كرد، بالاى كوه رفت و تنها
مشغول دعا و راز و نياز شد.
چون از مناسك حج فارغ شد، جبرئيل به نزد او آمد و گفت :
اى داود! پروردگارت مى فرمايد: چرا بالاى كوه رفتى ؟ آيا گمان كردى كه صدائى
به سبب صداى ديگر بر من مخفى مى گردد؟
سپس جبرئيل داود را به سوى (جدّه ) و از آنجا او را به دريا بُرد تا رسيد به سنگى و
آن را شكافت ، ناگاه در آن سنگ كرمى ظاهر شد، آنگاه
جبرئيل گفت : اى داود! پروردگارت مى فرمايد كه :
صداى اين كرم را در ميان اين سنگ در قعر اين دريا مى شنوم و
غافل نيستم ، تو گمان كردى كه صداهاى بسيار، مانع شنيدن صداى تو مى
شود؟(21)
به قضاى من راضى باشيد
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ:
(عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِي شَيْءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضَ بِقَضَائِي وَ
لْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي أَكْتُبْهُ يَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي ).
خداى عزّوجلّ فرمايد:
بنده مؤ منم را به هر سو بگردانم ، برايش خير است .
پس بايد به قضاء من راضى باشد و بر بلاى من صبر كند و نعمتهايم را سپاس
گذارد؛ تا او را - اى محمد - در زمره صديقين نزد خود ثبت كنم .(22)
صلاح بنده ام را بهتر مى دانم
عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ عليه السلام :
ُعَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عليه السلام يَا مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ مَا خَلَقْتُ خَلْقاً أَحَبَّ
إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ فَإِنِّي إِنَّمَا أَبْتَلِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أُعَافِيهِ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ ... ).
در ضمن آنچه خداى عزّوجلّ به موسى بن عمران عليه السلام وحى كرد اين بود كه :
اى موسى ! مخلوقى كه نزدم محبوبتر از بنده مؤ من باشد نيافريدم .
من او را به آنچه براى او خير است مبتلا مى كنم و به آنچه برايش خير است عافيت دهم و من
به آن چه كه بنده ام را اصلاح كند داناترم .
پس او بايد بر بلايم صبر كرده و نعمتهايم را شكر كند و به قضايم راضى باشد.
زمانى كه به رضاى من عمل كند و امرم را اطاعت نمايد او را در زمره صديقين نزد خود
نويسم .(23)
خوشنودى خداوند
و فى أ خبار موسى عليه السلام :
(أ نهم قالوا اسأ ل لنا ربك أ مرا إ ذا نحن فعلناه يرضى به عنا فأ وحى الله تعالى إ
ليه قل لهم يرضون عنى حتى أ رضى عنهم ).
در اخبار موسى صلى الله عليه و آله آمده است كه بنى
اسرائيل به او گفتند:
از خدايت امرى را درخواست كن كه ما آن را انجام دهيم و بدان وسيله خداوند از ما خوشنود
شود.
خطاب رسيد كه :
به ايشان بگو شرط رضايت من از شما اين است كه شما از من خشنود باشيد تا من از شما
خشنود شوم .(24)
نگران احوال دختران خود نباشيد
(... يا محمد هذه أ نبتها من هذا المكان الا رفع لا غذو منها بنات المؤ منين من أ متك و بنيهم
فقل لا باء البنات لا تضيقن صدوركم على فاقتهن فإ نى كما خلقتهن أ رزقهن ).
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
در شب معراج چون به سدرة المنتهى رسيدم ، ديدم از بعضى از شاخه هاى آن پستان
آويخته شده ، از تعداد ديگر شير مى ريخت و از بعضى از شاخه
عسل ، از تعدادى ديگر روغن ، از بعضى چيزى شبيه آرد گندم سفيد، و از شاخه اى
لباسها و از بعضى ديگر ميوه سدر، پس در خاطر خود گفتم :
اينها در كجا قرار مى گيرند؟ و در آن هنگام
جبرئيل با من نبود كه از او سئوال كنم ، زيرا كه او در مرتبه خود ماند و من از درجه او
بالاتر رفتم ، آنگاه حقتعالى مرا ندا كرد:
اى محمّد! اينها را در اين مكان بلند رويانيدم كه غذاى دختران و پسران مؤ منين از امّت تو
باشد. به پدران دخترها بگو كه : براى پريشانى
احوال دختران خود دلتنگ نباشيد، زيرا همانطور كه ايشان را آفريدم ، ايشان را روزى دهم
.(25)
روزىِ تو مى رسد
قَالَ اللَّهُ تَعَالَى :
(يَا ابْنَ آدَمَ! فِى كُلِّ يَوْمٍ تُؤْتَى بِرِزْقِكَ وَ أَنْتَ تَحْزَنُ وَ يَنْقُصُ مِنْ عُمُرِكَ وَ أَنْتَ لَا
تَحْزَنُ تَطْلُبُ مَا يُطْغِيكَ وَ عِنْدَكَ مَا يَكْفِيكَ).
خداى تعالى مى فرمايد:
اى فرزند آدم ! رزق و روزى هر روزى كه بر تو مى گذرد، برتو مى رسد، و تو
براى روزيت دلتنگ و غمگينى ولى عمر تو مى گذرد و تو غصه اى ندارى .
هر مقدار از روزى كه به تو مى رسد، تو را كفايت مى كند ولى تو بيشتر مى خواهى كه
موجب طغيان و سركشى تو مى شود.(26)
درمانده نخواهم شد
و فى الوحى القديم :
(يا ابن آدم ! خلقتك من تراب ، ثمّ من نطفة فلم أ عى بخلقك اءويعيينى رغيف أ سوقه إ ليك
فى حينه ).
در وحى قديم آمده است كه :
اى پسر آدم ! در ابتدا تو را از خاك آفريدم و پس از آن از نطفه و در خلقت تو درمانده
نشدم .
آيا در رساندن نانى كه بايد در وقت خودش به تو برسانم ، درمانده شدم ؟(27)
شكايت ترا نزد فرشتگانم نمى كنم
أ وحى الله إ لى عزير عليه السلام :
(يا عزير إ ذا وقعت فى معصية فلا تنظر إ لى صغرها و لكن انظر من عصيت و إ ذا أ وتيت
رزقا منى فلا تنظر إ لى قلته و لكن انظر إ لى من أ هداه و إ ذا نزلت بك بلية فلا تشك
إ لى خلقى كما لا أ شكوك إ لى ملائكتى عند صعود مساويك و فضائحك ).
خداوند تعالى به عزير عليه السلام وحى فرستاد كه :
يا عزير! هرگاه مرتكب معصيتى شدى به كوچكى گناه نگاه نكن ولكن ببين نافرمانى و
معصيت چه كسى را انجام داده اى .
و آنگاه كه از جانب من روزيت مى رسد به كمى آن ننگر، بلكه ببين از جانب چه مقامى
برايت رسيده است .
و هرگاه كه گرفتارى برايت پيش آمد شكايت آن را نزد بندگانم مبر، همانگونه كه
وقتى بديها و زشتى هاى تو بالا مى آيد، من شكايت تو را نزد فرشتگانم نمى كنم
.(28)
هرگاه شرمگين گردد من او را بيامرزم
عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ:
َا دَاوُدُ إِنَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً ثُمَّ رَجَعَ وَ تَابَ مِنْ ذَلِكَ الذَّنْبِ وَ اسْتَحْيَا مِنِّي عِنْدَ
ذِكْرِهِ غَفَرْتُ لَهُ وَ أَنْسَيْتُهُ الْحَفَظَةَ وَ أَبْدَلْتُهُ الْحَسَنَةَ وَ لَا أُبَالِي وَ أَنَا أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ).
خداوند به داود عليه السلام وحى فرستاد كه :
اى داود! هرگاه ، از بنده مؤ من من گناهى سرزند و سپس از آن توبه نمايد، و چون به
يادش آيد از من شرمگين گردد، من او را بيامرزم .
و آن گناه را از خاطر فرشتگان محو مى نمايم . و به نيكى و ثواب
بدل مى كنم ، و پروايى ندارم ، و من مهربانترين مهربانانم .(29)
شرط آمرزش
دِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عليه السلام عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و
آله عَنْ جَبْرَئِيلَ عليه السلام قَالَ: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً صَغِيراً كَانَ أَوْ
كَبِيراً وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ أَنَّ لِى أَنْ أُعَذِّبَهُ أَوْ أَعْفُوَ عَنْهُ لَا غَفَرْتُ لَهُ ذَلِكَ الذَّنْبَ أَبَداً وَ مَنْ
أَذْنَبَ ذَنْباً صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ لِى أَنْ أُعَذِّبَهُ أَوْ أَعْفُوَ عَنْهُ عَفَوْتُ عَنْهُ)
امام صادق عليه السلام ، از پدر گرامى اش و او از پدرانش عليهم السلام ، و آنها از
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل نمودند كه :
خداى عزّوجلّ فرمايد:
هر كه گناهى بزرگ و يا كوچك مرتكب شود و در نظر نگيرد كه من مى توانم او را عذاب
كنم و يا از او در گذرم ، هرگز او را نمى بخشم . و هر كه گناهى مرتكب شود و بداند
كه من مى توانم او را عذاب كنم و يا ببخشم ، از او در مى گذرم .(30)
لغزشهايت را محو مى كنم
و روى أ ن اللّه تعالى يقول :
(عبدى إ نك إ ذا استحيت منى أ نسيت الناس عيوبك و بقاع الا رض ذنوبك و محوت من الكتاب
زلاتك و لا أ ناقشك الحساب يوم القيامة ).
خداى تعالى مى فرمايد:
بنده من ! هرگاه از من شرم كنى ، عيب هاى تو را از مردم مى پوشانم ، گناهان و
لغزشهايت را از نامه عملت محو مى كنم . و در قيامت ، هنگام بازجوئى ، بر تو سخت
نگيرم .(31)
سبقت عفو خداوند بر غضب او
و روى أ ن الله سبحانه قال لموسى حين أ رسله إ لى فرعون :
(يتوعده و أ خبره أ نى إ لى العفو و المغفرة أ سرع منى إ لى الغضب و العقوبة ).عدة
الداعى : ص 145 .
خداوند سبحان وقتى كه موسى را به سوى فرعون مى فرستاد به او فرمود كه او را
بترسان ، و باخبر كن كه عفو و آمرزش من بر غضبم ، سبقت مى گيرد.
خداوند حق خود را مى بخشد
عن النبى صلى الله عليه و آله قال ينادى مناد يوم القيامة تحت العرش :
(يا أ مة محمد ما كان لى قبلكم فقد وهبته لكم و قد بقيت التبعات بينكم فتواهبوا و ادخلوا
الجنة برحمتى ).
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمايد:
روز قيامت منادى از جانب پروردگار ندا دهد:
اى امت محمد! آنچه از من نزد شما است آن را به شما بخشيدم . و باقى مانده حقوقى كه
شما بر همديگر داريد به هم ببخشيد و به رحمت من
داخل بهشت شويد.(32)
اگر تسليم خواسته خدا نشوى به خواسته خودنرسى
قال أ ميرالمؤ منين عليه السلام :
أ وحى الله تعالى إ لى داود:
(يا داود تريد و أ ريد و لا يكون إ لا ما أ ريد فإ ن أ سلمت لما أ ريد أ عطيتك ما تريد و إ ن
لم تسلم لما أ ريد أ تعبتك فيما تريد ثم لا يكون إ لا ما أ ريد).
حضرت اميرمؤ منان على عليه السلام فرمود:
خداوند به حضرت داود عليه السلام وحى فرستاد كه :
اى داود! تو چيزى طلب مى كنى و من هم و آنچه خواسته من است ، مى شود. پس اگر تسليم
خواسته من شوى آنچه را كه تو طلبيده اى ، به تو ارزانى خواهم كرد. و اگر تسليم
خواسته من نشوى تو را در رسيدن به آنچه كه خواسته اى به رنج و تعب مى اندازم و
سپس آن مى شود كه من خواسته ام .(33)
ترديد خداوند در مرگ مؤ من
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
خداى تعالى مى فرمايد:
در كارهايى كه انجامش تنها به دست من است ، مردد نشدم مگر ترديدى كه در مرگ بنده مؤ
منم دارم ، من ديدار او را دوست دارم و او مرگ را نمى خواهد، پس مرگ را از او مى گردانم و
مؤ من به درگاهم دعا مى كند و من اجابتش مى كنم در چيزى كه خير اوست .
و اگر در دنيا جز يك مؤ من باقى نماند، بواسطه او از همه مخلوقاتم ، بى نيازم . و از
ايمان او آنچنان اُنسى برايش مى سازم كه محتاج نباشد از ترس به كسى پناه
برد.(34)
او را مى بخشم زيرا دوستش دارم
قال الصادق عليه السلام : (قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ:
نِينَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ مِمَّا يَسْتَوْجِبُ بِهِ عُقُوبَتِي فِي الدُّنْيَا وَ الا خِرَةِ فَأَنْظُرُ لَهُ
فِيمَا فِيهِ صَلَاحُهُ فِي آخِرَتِهِ فَأُعَجِّلُ لَهُ الْعُقُوبَةَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا لِأُجَازِيَهُ بِذَلِكَ
الذَّنْبِ وَ أُقَدِّرُ تْرُكُهُ عَلَيْهِ مَوْقُوفاً غَيْرَ مُمْضًى وَ لِى فِى إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ وَ مَا يَعْلَمُ
عَبْدِى بِهِ فَأَتَرَدَّدُ فِى ذَلِكَ مِرَاراً عَلَى إِمْضَائِهِ ثُمَّ أُمْسِكُ عَنْهُ فَلَا أُمْضِيهِ كَرَاهَةً
لِمَسَاءَتِهِ وَ حَيْداً عَنْ إِدْخَالَِحَبَّةً لِمُكَافَاتِهِ لِكَثِيرِ نَوَافِلِهِ الَّتِى يَتَقَرَّبُ بِهَا إِلَيَّ فِي
لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ فَأَصْرِفُ ذَلِكَ الْبَلَاءَ عَنْهُ وَ قَدْ قَدَّرْتُهُ وَ قَضَيْتُهُ وَ تَرَكْتُهُ مَوْقُوفاً وَ
لِي فِي إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ ثُمَّ أَكْتُبُ لَهُ عَظِيمَ أَجْرِ نُزُولِ ذَلِكَ الْبَلَاءِ وَ أَدَّخِرُهُ وَ أُوَفِّرُ لَهُ
أَجْرَهُ وَ لَمْ يَشْعُرْ بِهِ وَ لَمْ يَصِلْ إِلَيْهِ أَذَاهُ وَ أَنَا اللَّهُ الْكَرِيمُ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ).
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند متعال مى فرمايد:
همانا، بنده اى از بندگان مؤ من ، گناهى بزرگ مرتكب مى شود كه مستوجب كيفر و عقوبت
در دنيا و آخرت است . من آنچه صلاح آخرت اوست را در نظر مى گيرم و عقوبت گناه او را
در دنيا قرار مى دهم .
با توجّه به ميزان گناه او، كيفر تعيين كرده و بدان حكم مى كنم ولى آن را جارى نمى
سازم و اجرايش را به مشيّت خود وا مى گذارم ولى بنده ام اين مطلب را نمى داند و بارها
اجراى آن را به تأ خير مى اندازم چون راضى به ناراحتى بنده ام نيستم و از ايجاد
كدورت براى او دورى مى كنم .
من با گذشت و ناديده گرفتن گناه او، بر او منّت نهاده و او را مى بخشم زيرا دوست دارم
كه به نمازهاى نافله او كه در شب و به واسطه آنها به من تقرب مى جويد، پاداش دهم .
پس بلاها را از او دور مى گردانم و با اينكه به كيفرش حكم كرده بودم ، آن را متوقّف
كرده و اجراى آن بستگى به مشيت من دارد.
و آنگاه به اين هم بسنده نكرده و اجر بزرگ
نزول اين بلائى كه از سر او گذشت را برايش مى نويسم و ذخيره مى كنم . و مزدش را
نيز زياد مى كنم با اينكه خودش آگاه نيست چون آزار آن بلا به او نرسيده و منم آن
خداوند كريم و مهربان و رحيم .(35)
خداوند چه مقدار بنده اش را دوست دارد؟
كُتُبِهِ الْمُنْزَلَةِ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِى فَلْيَظُنَّ بِى مَا شَاءَ وَ أَنَا مَعَ عَبْدِى إِذَا ذَكَرَنِى فَمَنْ
ذَكَرَنِى فِى نَفْسِهِ ذَكَرْتُهُ فِى نَفْسِى وَ مَنْ ذَكَرَنِى فِى مَلَإٍ ذَكَرْتُهُ فِى مَلَإٍ خَيْرٍ مِنْهُ وَ
مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعاً وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ بَاعاً ...
)
خداى باعزت و جلال فرمايد:
ملاقات بنده اى را كه دوست دارد با من ديدار كند، دوست دارم . هر گاه او در نزد خود مرا
ياد كند، من نيز در نزد خود او را ياد مى كنم . و هر گاه در جمعى مرا ياد كند من نيز او را
بهتر و زيباتر در ميان گروهى ياد مى كنم .
او هرگاه به اندازه وجبى به من نزديك شود من به او به اندازه ذراع (36) نزديك مى
شوم و اگر ذراعى به من تقرب جويد به اندازه باع (37) به او نزديك مى شوم
.(38)
خداوند فرمود: من ويژه دوستانم هستم
روى الحسن بن أ بى الحسن الديلمى عن وهب بن منبه ،
قال :
(أ وحى الله إ لى داود عليه السلام يا داود من أ حب حبيبا صدق قوله و من رضى بحبيب
رضى فعله و من وثق بحبيب اعتمد عليه و من اشتاق إ لى حبيب جد فى السير إ ليه يا داود
ذكرى للذاكرين و جنتى للمطيعين و حبى للمشتاقين و أ نا خاصة للمحبين ).
خداى تعالى به داود عليه السلام وحى فرستاد كه :
اى داود! كسى كه دوستش را دوست مى دارد، گفتارش را تصديق مى كند و اگر از او راضى
باشد، كردارش را نيز تأ ييد مى كند. و با اطمينان به دوست ، اعتماد به او پيدا مى كند
و اگر اشتياق به او داشته باشد ، جهد و تلاش مى كند كه به او برسد.
اى داود! ياد و ذكر من براى ذاكرين من است و بهشتم براى اطاعت كنندگان و عشق و محبتم
براى مشتاقين و دلباختگانم و من ويژه دوستانم هستم .(39)
نمى خواهم بندگانم را هلاك كنم
چون حضرت نوح عليه السلام از خداوند براى قوم خود تقاضاى
نزول عذاب كرد، خداوند روح الامين را با هفت دانه هسته خرما فرستاد و گفت اى پيامبر خدا!
حق تعالى مى فرمايد:
اين جماعت ، آفريده هاى من و بندگان منند، و ايشان را به صاعقه اى از صاعقه هاى خود
هلاك نمى كنم ، مگر بعد از تأ كيد دعوت و آنگاه كه حجت بر من تمام شود، پس برگرد
به سوى دعوت قوم خود كه من تو را بر آن ثواب مى دهم .
و اين هسته هاى خرما را در زمين بكار كه چون اينها برويند و
كامل شوند و به بار آيند براى تو فرج و خلاص خواهد بود پس به مؤ منانى كه
تابع تو هستند به اين موضوع بشارت بده .
و چون درختان روئيدند و به ميوه رسيدند، و ميوه هايشان رنگين شد، بعد از زمان بسيارى
، نوح از خداوند خواست كه وعده را به عمل آورد، خداوند به او امر فرمود كه :
هسته هاى خرماى اين درختان را بار ديگر بكارد، و صبر را پيشه كند و در تبليغ رسالت
و اتمام حجت بر قوم خود سعى و كوشش كند. چون اين خبر به پيروان نوح رسيد سيصد
نفر از ايشان مرتد شدند و گفتند اگر آنچه نوح دعا مى كرد حق مى بود، در وعده
پروردگارش تخلف نمى شد. و پيوسته حق تعالى در هر مرتبه كه ميوه درختان مى
رسيد امر مى كرد دانه آنها را بكارد تا هفت مرتبه ، و در هر مرتبه اى گروهى از آنها كه
به نوح ايمان آورده بودند مرتد شدند، تا آن كه هفتاد و چند نفر باقى ماندند و در اين
وقت به نوح وحى فرمود كه :
اى نوح ! در اين زمان براى ديده تو، صبح نورانى حق از شب ظلمانى
باطل ، هويدا شد و حق ظاهر گرديد و كدورتها بواسطه ظاهر شدن پرتوهايى كه طينت
آنها ناپاك بود، از بين رفت . و اگر من كافران را هلاك مى كردم و مرتدها را باقى مى
گذاشتم در حقيقت به وعده اى كه (به مؤ منان خالص و آنان كه به ريسمان پيامبر صلى
الله عليه و آله چنگ زده بودند) داده بودم ، وفا ننموده بودم .
من وعده كرده بودم كه ايشان را در روى زمين خليفه و جانشين متمكن در دين گردانم و
ترسشان را به ايمنى مبدل كنم تا بوسيله برطرف شدن شك از دلهايشان ، بندگيشان
براى من خالص شود.
پس چگونه خليفه شدن و متمكن ساختن و تبديل ترس و خوف به امن از طرف من بر آنها
مسير مى شد در حالى كه من به ضعف ايمان و يقين و بدى طينت و زشتى پنهان آنان كه
مرتد شدند، آگاه بودم و اين نبود مگر نتيجه نفاق آنان و اين ريشه گمراهيشان بود.
... پس اى نوح ! وقت آن رسيده كه كشتى را در حضور ما بسازى و به دستور ما
مشغول شوى .(40)
مرا با بندگانم بگذار
از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه آن حضرت به
ابوجهل فرمود:
اى ابوجهل ! آيا قصه و داستان حضرت ابراهيم
خليل را مى دانى ؟ آن گاه كه او را در ملكوت آسمان بالا بردند، خداوند ديدِ چشمان او را
چنان قوى گردانيد كه زمين وهرچه بر روى آن بود از ظاهر و پنهان همه را ديد، و در
ضمن مشاهده كرد مرد و زنى را كه زنا مى كردند، بر آنها نفرين كرد كه ايشان هلاك
شوند و هلاك شدند، بعد از آن ، دو نفر ديگر را چنين ديد، دعا كرد و هر دو هلاك شدند،
سپس دو نفر ديگر را بر اين حال ديد، دعا كرد و هر دو مردند و هلاك گرديدند. چون
خواست بدو كس ديگر هم نفرين كند حقتعالى وحى فرمود كه :
اى ابراهيم ! دعاى خود را از بندگان و كنيزان من بازدار. همانا منم آمرزنده مهربان ،
گناهان بندگان به من ضرر نمى رساند همان طور كه طاعت ايشان نفعى به من نمى
رساند، و ايشان را سياست و تربيت نمى كنم به آن كه خشم خود را براى ايشان تدارك
كنم چنان كه تو مى كنى .
پس دعاى خود را از بندگان من بازدار، زيرا تو بنده ترساننده بندگان من از عذاب من
هستى ، ولى شريك در پادشاهى من نيستى و حافظ و شاهد و نگهبان بر من و بندگان من
نيستى .
من با بندگان گناهكار خود يكى از اين سه كار را مى كنم :
1 - يا توبه مى كنند و به سوى من برمى گردند كه توبه ايشان را
قبول مى كنم و گناه ايشان را مى آمرزم و عيبهاى ايشان را مى پوشانم .
2 - و يا آن كه عذاب خود را از ايشان باز مى دارم ، براى آن كه مى دانم از پشتهاى ايشان
فرزندانى چند مؤ من بيرون خواهد آمد، پس رفق و مدارا مى كنم با پدران كافر و تأ نى
مى كنم با مادران كافر وعذاب را از ايشان بر مى دارم تا آن مؤ منان از پشتشان بيرون
آيند و آنگاه كه مؤ منان از صلبها و رحمهاى ايشان بيرون آيند و جدا شوند، برايشان
عذاب من ، واجب وبلاى من نازل مى شود.
3 - و اگر نه اين باشد و نه آن ، پس آنچه كه من مهيا كرده ام براى ايشان از عذاب خود
در آخرت ، از آنچه براى ايشان در دنيا مى خواهى عظيم تر است .
زيرا كه عذاب من براى بندگانم در خور جلال و بزرگوارى من است .
اى ابراهيم ! پس مرا با بندگان خود بگذار كه من مهربانترم به ايشان از تو.
و مرا با ايشان بگذار كه منم جبار بردبار و داناى حكيم ، تدبير مى كنم ايشان را به
علم خود. و جارى مى كنم در ايشان قضا و قدر خود را.(41)
اگر فرعون ، خدا را صدا مى زد به فريادش مى رسيد
ابراهيم بن محمد همدانى مى گويد: از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم كه به چه
علّت خداوند فرعون را غرق كرد و آن را هلاك نمود با اين كه فرعون به خداوند ايمان
آورد؟
حضرت فرمود: فرعون وقتى ايمان آورد كه ديگر فايده اى نداشت و كار از كار گذشته
بود، و بعلاوه فرعون بعد از آن كه ديد غرق مى شود
متوسل به حضرت موسى شد و آن جناب به فرياد او نرسيد.
و وقتى كه حضرت موسى عليه السلام به مقام مناجات رفت به او خطاب شد كه :
اى موسى ! به فرياد فرعون نرسيدى به جهت آن كه تو او را نيافريده بودى ، و به
عزّت خودم سوگند اگر به من پناه آورده بود به فرياد او مى رسيدم .(42)
ملاقات دوست
(و فى الخبر المشهور إ ن إ براهيم قال لملك الموت إ ذ جاءه بقبض روحه
هل رأ يت خليلا يميت خليله فأ وحى الله تعالى إ ليه
هل رأ يت محبا يكره لقاء حبيبه فقال يا ملك الموت الا ن فاقبض و هذا لا نجده إ لا عند من يحب
الله بكل قلبه فإ ذا علم أ ن الموت سبب اللقاء انزعج قلبه إ ليه و لم يكن له محبوب
غيره حتى يلتفت إ ليه ).
چون خداى تبارك و تعالى خواست روح ابراهيم را بگيرد ملك الموت را فرو فرستاد گفت
:
اى ابراهيم ! درود بر تو!
ابراهيم جواب داد و فرمود: اى عزرائيل ! براى ديدار آمدى يا براى مرگ ؟
گفت : براى مرگ ، و بايد اجابت كنى .
ابراهيم گفت : آيا ديدى دوستى ، دوست خود را بميراند؟ ملك الموت برگشت و در برابر
خداى تعالى ايستاد و عرض كرد:
معبودا! شنيدى خليل تو ابراهيم چه گفت ؟ خطاب رسيد:
اى عزرائيل ! برو و به او بگو:
دوستى را ديدى كه ملاقات دوست را بد بدارد؟ براستى هر دوستى خواهان ملاقات دوست
است .
ابراهيم گفت :
اى عزرائيل ! همين حالا جان مرا بگير.(43)
دوستى و دشمنى براى خدا
خداوند متعال به حضرت موسى بن عمران عليه السلام وحى فرستاد كه : اى موسى ! آيا
هرگز عملى از براى من بجاى آورده اى ؟
عرض كرد: پروردگارا! نماز براى تو بجا آورده ام ، و روزه را براى تو گرفته ام و
صدقه داده ام و ذكر تو را نموده ام .
خطاب به او شد: اما نمازت ، دليل بر خداپرستى تو است و روزه ، سپر آتش است از
براى تو، و صدقه ، سايبان است از برايت در قيامت ، و ياد من نور است از براى تو،
پس كدام عمل از براى من به جاى آوردى ؟
موسى عليه السلام عرض كرد: پرودگارا مرا راهنمايى كن بر عملى كه از براى تو
باشد.
از طرف خداوند به او خطاب شد:
آيا هرگز با دوستان من دوستى و با دشمنان من دشمنى نموده اى ؟ آنگاه حضرت موسى
عليه السلام متوجّه گرديد كه افضل اعمال نزد خداوند دوستى با دوستان خدوند
متعال و دشمنى با دشمنان او مى باشد.(44)