(البته خيال و تصور ما به جا و لازم است ، به شرط آنكه مقدمه
عمل باشد، و گرنه خيالاتى كه منجر به عمل و نتيجه نشود، يكسره
باطل و مانع پيشرفت و تلف كننده عمر خواهد بود.
فرق نويسندگان و مخترعين كه مخلوق خود را در
خيال مى سازند و مى پرورانند با مردم خيالباف اين است كه آنان مهار
خيال را به دست دارند و آن را به هر جه كه مى خواهند مى برند، در صورتى كه مردم
خيالباف را، خيال ، همچو اسبى سركش ، ديوانه وار، به هر جا مى كشاند و احيانا به
خطر مى اندازد. آن كه در عالم حقيقت به دنبال آرزو پويان و كوشان است ، هر روز به
مقصود خود نزديك تر مى شود، ولى آن كه آرزو را در فقط
خيال جست و جو مى كند، هر روز از آن دورتر و نااميدتر خواهد بود.)(707)
مرغ بر بالا پران و سايه اش
|
مى دود بر خاك و پران مرغ وش
|
مى دود چندان كه بى مايه شود
|
بى خبر كان عكس آم مرغ هواست
|
بى خبر كه اصل آن سايه كجاست
|
تير اندازد به سوى سايه او
|
تركشش خالى شود در جست و جو
|
از دويدن در شكار سايه تفت
|
اسلام و تخيلات مفيد
پيشواى عالى قدر اسلام ، تخيلات مفيد و آرزوهاى به جاى بشر را، كه منشاء سعى و
كوشش مايه ترقى و تعالى است ، پسندديه و ممدوح دانسته و آن را از شاخه هاى رحمت
الهى معرفى فرموده است .
(قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
الامل رحمة لامتى ولولا الامل مارضعت والدة ولدها و لاغرس غارس شجرا.) (708)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : آرزو براى امت من رحمت است . چه اگر
آرزو نمى بود، هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد و هيچ باغبانى درختى نمى نشاند.
برعكس ، تخيلات مضر و آرزوهاى دراز و ناشدنى ، در روايات مذهبى مطرود و ناپسند
شناخته شده و اولياى گرامى اسلام آن را نشانه كوته فكرى و نادانى معرفى كردند.
(قال على عليه السلام : من الحمق الاتكال على
الامل .) (709)
على عليه السلام فرموده : تكيه كردن بر آرزو از ابلهى و حماقت است .
(و عنه عليه السلام : كثرة الامانى من فساد
العقل .) (710)
آرزوهاى دراز
و نيز فرموده است : آرزوهاى زياد، ناشى از فساد
عقل آدمى است .
(قال اميرالمومنين عليه السلام : من اطال الامل اسا
العمل .) (711)
اميرالمومنين عليه السلام فرموده است : كسى كه آرزو را دراز گرداند رفتار خود را
ضايع و بد ساخته است .
متاءسفانه ، عشق ، تخيلات ناشدنى و آرزوهاى دراز، در
نسل جوان ، خصوصا در دختران ، بيش از حد ضرورت و مصلحت بروز مى كند و در بعضى
از موارد، تصورات موهوم به طورى بر روح جوانان چيره مى شود و آنان را به عالم
خواب و خيال مى كشاند كه به كلى از درك واقعيت هاى زندگى
غافل مى شوند.
در محيط مدرسه براثر پريشان فكرى ، درس معلم را نمى فهمند و در محيط خانواده به
كارهاى ناموزون دست مى زنند و زندگى عادى را به باد مسخره مى گيرند و تنها به
افكار شيرين و غير ممكن خود شرخوش و مست اند. اين حالت روانى يكى از
علل سرپيچى نسل جوان از روش هاى سنجيده و عقلانى بزرگسالان است .
شخصيت موهوم
(تخيل و تجسم پرشور و جوان نو رسيده ، شخصيت او را به آن صورتى كه خود
مايل است و آرزو دارد، به وجود مى آورد و آن را در نظر قشنگ و زيبا مى سازد. يك
گودال عميق مابين وجود واقعى و تصور افسانه آميزى كه خيالبافى از آن به وجود
آورده است ، ايجاد مى شود. توافق ما بين وجود و شخصيت واقعى ، و آن وجودى كه در
نتيجه تحريكات افسانه آميز خيالبافى ايجاد شده است ، هر لحظه
مشكل تر مى شود.)(712)
(تخيل و تجسم احساساتى در نزد دختركان ، مقام وسيع ترى را داراست مخصوصا براى
دختركان با فرهنگ و تحصيل كرده ، يك ملاقات ساده و بعضى گفت و گوهاى عادى و بى
حاصل كافى است كه در مغز ايشان يك رمان كامل به تمام معنى به وجود آورد.)(713)
علل سرپيچى جوانان
نتيجه آن كه جهش احساسات و هيجان هاى عاطفى ، حس تجددخواهى ،
ميل مخالفت با تقليد، يا تقليد در جهت مخالف و همچنين تخيلات ناشدنى و آرزوهاى بى
حساب ، از تمايلات طبيعى دوران شباب است و با تفاوت شدت و ضعف در وجود كليه
جوانان نهفته است .
بدون ترديد، هر يك از اين تمايلات به نوبه خود در ساختن صفات اخلاقى و پى
ريزى شخصيت جوانان سهم مؤ ثرى دارد و در پاره اى از موارد، آنان را به مخالفت با
آداب و رسوم نسل كهن و سرپيچى از آنها وارد مى كند و گاهى كار به طغيان و عصيان
منجر مى شود.
فعاليتهاى غير عميق
بعضى از جوانان در احراز شخصيت و انتخاب راه سازش با محيط، داراى وضع عادى هستند
و براى ساختن شخصيت خود، مستقيما از برنامه هاى خانوده و اجتماع پيروى مى كنند و خيلى
زود خود را با شرايط زندگى تطبيق مى دهند و دوش به دوش جامعه قدم برمى دارند و
اگر در پاره اى از مواقع به اقتضاى جوانى و براثر عواطف و انگيزه هاى دوران شباب ،
از روش هاى عادى و رسوم و سنن اجتماعى سرباز زنند، مخالفتشان عميق و ريشه نيست و
سرپيچى آنها ثابت و پايدار نمى نماند، بلكه پس از گذشت مدت كوتاهى مخالفت خود
را ترك گفته و همچنان روش عادى به خود مى گيرند.
(براى عده اى اثبات شخصيت با آرامى و بدون درخشش صورت مى گيرد. شخص بيشتر
علاقه مند به تغييرات و ترقيات مداوم است . فكر كم كم با منافع جديد خو مى گيرد و
آنها را مختص خود مى سازد و رفت رفته با حقيقت منطبق مى شود. هيجانات و آشوب هاى
گذرى كه ايجاد مى شوند، هرگز تا قلمرو مسائل اختصاصى وجود پيشرفت نمى نمايند.
اين اشخاص بيشتر افكار مثبت و مردان فعال را به وجود مى آورند.
عصيان ناپايدار
براى برخى ، اين عمل به وضعى دراماتيك و آميخته با نمايش و خود نمايى به
عمل مى آيد و همراه با يك عصيان ناپايدار است . علاقه به چيزهاى تازه و آرزوهاى مشخص
ساختن خويش منجر به اين مى شود كه در گفتار و لباس پوشيدن ، يك وضع غير عادى
پيش گيرد. كشف وجود شخصى ، يك نوع نهضت حب ذات و خود ستايى مفرط ايجاد مى نمايد.
اين بحران بدعت كه در رفتار و حركات روزانه و نيز در افكار و احساسات هويداست ، در
خاتمه دوران بلوغ تسكين مى يابد. علت اى موضوع آن است كه
تكامل اين دسته از جوانان با آهنگ مخصوص و ضربات ناگهانى به
عمل مى آيد كه منجر به حوادث كوچكى مى گردد.)(714)
جوانان انقلابى
بعضى از نوبالغان و جوانان در راه اظهار وجود اثبات شخصيت خود وضع انقلابى
دارند. اينان تسليم آداب و سنن معمولى نمى شوند و همواره مى خواهند افراد استثنايى
جامعه باشند. آنها در اين فكر نيستند كه صفات و اخلاق دگران را به طور عادى فرا
گيرند و خود را با وضع اجتماعى موجود منطبق سازند، بلكه مى خواهند حتى المقدور و با
روش هيا محيط مخالفت كنند و اين راه شخصيت مخصوصى براى خويشتن احراز نمايد.
مخالفت جوانان انقلابى با آداب و رسوم اجتماعى ، ريشه دار و عميق است و منشاء آن ، تنها
عواطف دوران شباب و تجدد خواهى ، يا مخالفت با تقليد و تخيلات جوانى نيست ، بلكه
در نهاد آنان انگيزه هاى مطلوب و نامطلوبى وجود دارد كه پيوستن مجموع آنها به
يكديگر، باعث سرپيچى و تخلفشان از روش هاى اجتماعى مى گردد.
گروهى از اين قبيل جوانان ، براثر پاره اى از بيمارى هاى روانى يا سوء تربيت دوران
كودكى ، از واقع بينى باز مى ماند و در راه احراز شخصيت ، به روش هاى تند و انقلابى
دست مى زنند و احيانا به طغيان و عصيان مى گرايند. بعضى از آنها به قدرى از حقيقت
دور مى شوند كه تا پايان عمر به سازش با محيط اجتماعى خويش موفق نمى گردند.
مخالفت بر اثر بيمارى يا نبوغ
گروهى ديگر از جوانان انقلابى كسانى هستند كه بر اثر نبوغ ذاتى و فروغ عقلى
خود، از روش هاى نا صحيح اجتماعى سرباز مى زنند و در
كمال واقع بينى ، ب آداب ء سنن ناپسند جامعه مخالفت مى كنند. اين گروه ممتاز و
پرارزش نه تنها از اعمال نادرست دگران پيروى نمى كنند و خويشتن را به ناروايى
هاى مردم آلوده نمى سازند، بلكه مى كوشند تا مسير جامعه را نيز تغيير دهند و محيط
تازه اى بر وفق افكار خود به وجود آورند. براى روشن شدن مطلب ، پيرامون هر دو
قسمت به اختصار توضيح داده مى شود.
غرور فطرى
(گذشته از امراضى جزئى ابراز شخصيت ، امراض فكرى اساسى ترى وجود دارد.
يكى از آنها مرض پارانوئيا است كه علامت آن منم منم كردن بسيار است و زندگى اجتماعى
را غير ممكن مى سازد.)(715)
منطق غلط
(طفل پارانوئياك از همان اوان تولد داراى اخلاقى مخصوص به خود است كه او را به
وضع مخصوصى اصلاح ناپذير مى سازد. از
قبيل غرور فطرى ، كه بر اثر خودخواهى ، بر تمام تمايلاتش غلبه دارد. رشد فوق
العاده حس انانيت و خودپرستى ، بى اعتنايى ، كه از حساسيت فوق العاده شروع مى شود
و حتى ممكن است به فكر آزار دگران منتهى گردد. لحنى كه
معلول منطق غلط اوست و خطر اين حالت در اينجاست كه
طفل پارانوئياك همواره بر اين منطبق شكست ناپذير غلط متكى است از آن صرفنظر نمى
كند. در ذهنش اشياء و موجودات به صورت كاملا غلطى نقش بسته كه گويى در اشعه
منكسرى ديده شده است .
قيافه و رفتار طفل پارانوئياك كاملا معلوم است . صورتش گرفته سرد و سخت و غالبا
عصبانى است . لبانش باريك و كشيده ، نگاهش ثابت و سرد و زمانى كه مات مى شود،
به هيچ وسيله نمى توان وى را از اين حالت بيرون آورد. شخصيتش غير
قابل تاءثير و تاثر است و اين حالت انجماد روحى ، كه اغلب به خوبى نمايان است ،
معرف اوست . چه وضع و حالتش نيز مانند عضلات صورتش بى حركت و بى نشاط مى
ماند.
شخصيت تغييرناپذير
طفل كاملا خود را مى گيرد و چنان رفتار مى كند كه گويى در
حال حمله است و به همه چيز بى اعتناست . تمام اينها نشانه شخصيتى است كه ممكن است در
هم بشكند. ولى تغيير نكند و خود را تغيير ندهد. در حركاتش سريع است . از اوان كودكى
كوس استقلال مى زند و سعى مى كند راه زندگى اش را به تنهايى بپيمايد. بعضى
اوقات ، اينگونه اطفال ، به جوامعى كه حس خودخواهى آنها را ارضا نكرده و آنان را
رنجانده است ، اعلان جنگ مى دهند و چون اشخاصى ناراضى و خطر ناك اند، در اطراف خود
سبب خرابى هاى هولناك مى شوند.
نوجوان پانزده ساله بسيار زيبا و متفر عن و بى اعتنايى كه تمام وقت خود را وقف اندازه
گيرى مواد منفجره مى نمود و يك روز مقدارى از آن گردها را منفجر كرد و باعث آتش سوزى
گرديد، از اين قبيل اطفال بود. آيا مى توانيد حدس بزنيد مقصودش از اين
عمل چه بود؟ آرى او ميخواست دنيا را منجر سازد. تمام دنيا را به معنى اعم و اين جملات خود
او ست و اين هدف بزرگ ، خود نشانه خوبى از اخلاقش مى باشد.)(716)
بيمارى هيسترى
(مرض دوم ، هيسترى است كه انتشار آن كمتر از آن است كه اطباى امراض دماغى در اواخر
قرن گذشته تصور مى نمودند. با اين حال ، در نزد دختران جوانى كه علاقه به
تظاهر و خودنمايى دارند، بسيار ديده مى شود. اينان
ميل دارند مناظرى به وجود آورند، كمدى هايى بازى كنند، از شخصيت معينى تقليد نمايند و
لااقل خود را نيمى از آرزو و تخيل خويش وفق دهند.
شيزوفرنى
از همه بيمارى هاى شخصيت تنفر آورتر، جنون پيش رس ، به آن صورتى است كه در
نوبالغان و جوانان پيدا مى شود. فعاليت روحى از حقيقت منحرف مى گردد. عجايب كيفيت
اخلاقى موجب مى شود كه موجود به سوى خود بازگشت نمايد. آنگاه يك نوع بى قيدى
عميقى در مقابل محيط در وى توليد مى شود. اين حالت را اوتيسم مى نامند. مريض ، اوقات
خود را به نشخوار تمام نشدنى مى گذارند. فكر بى حركت مى شود. آنگاه حالتى در
بيمار پديد مى آيد كه گويى از محيط بريده است . اين نوع جنون تدريجى را امروز
شيزوفرنى مى نامند.)(717)
تربيت هاى غلط دوران كودكى نيز مانند پاره اى از بيمارى هاى روانى باعث ناسازگارى
با محيط اجتماعى و شكست شخصيت است . كساين كه در كودكى خودپسند و متكبر، حقير و
فرومايه ، از خود راضى و نازپرورده يا با صفات مذموم ديگرى نظاير اينها باز آمده
اند، در دوران بلوغ و جوانى با مشكلات گوناگونى مواجه هستند و نمى توانند به
آسانى خود را با جامعه تطبيق دهند و به شايستگى احراز شخصيت نمايند.
جوانان خشمگين
اينان براثر شكست هاى درونى و بى اعتنايى هاى مردم به توقعات نادرستشان ، همواره
ناراضى و خشمگين هستند و همه را بد و فاسد الاخلاق مى دانند و اغلب با سرپيچى از
آداب و رسوم اجتماعى يا جنگ و ستيز با مردم ، خاطر آشفته خود را آرام و تحقيرها و اهانت
هاى دگران را تلافى مى كنند. غافل از آن كه با اين
قبيل اعمال ناپسند، نه تنها شخصيتى كسب نكرده و نقايص خود را جبران ننموده اند، بلكه
يك قدم تازه اى در راه بدبختى خود برداشته و
مشكل جديدى بر مشكلات خويشتن افزوده اند.
(بسيارى از كودكان طبيعى كه در ميان افراد فاسد و جنايتكار به دنيا مى آيند و در
چنان محيطى پرورش مى يابند، نمى توانند بالاخره با محيط تطابق نمايند و بعدها يا
زندان ها را پر مى كنند و يا آزادانه جنايت و دزدى رت ادامه مى دهند. اين افراد عارى از
مسئوليت را بايد محصول انحطاط و فسادى دانست كه تمدن صنعتى موجد آن گرديده است .
عجز از سازش با محيط
در مدارس جديد، كودكانى كه لزوم تلاش و تمركز فكر و
اصول اخلاقى در تربيت آنها رعايت نشود نيز بدون حس مسئوليت و سطحى بار مى آيند و
بعدها، وقتى اين جوانان با فشار محيط روبه رو مى شوند، در برابر دشوارى هاى مادى
و معنوى زندگى ، جز با گريز و گوشه گيرى و يا جست و جو كمك و تهيه حامى ، از
سازش با محيط عاجز مى مانند و در موارد باريك زندگى دست به جنايت و يا خودكشى مى
زنند.)(718)
عدم اعتماد به نفس
(طفلى كه بد تربيت شده ، موقعى كه بزرگ شد، اگر وارث ثروت كلانى باشد،
خواهى مجبور به معاشرت و تماس با مردم است و چون اطرافيان خويش را
مثل اطرافيان دوره كودكى بى بندوبار، مهربان و
سهل انگار نمى بيند، ناچار همه را پست و فاسد و غير
قابل معاشرت دانسته و زندگى را بر خود تلخ مى كند و اگر وارث ثروتى از پدر و
مادر نبوده و مجبور باشد براى ادامه زندگى
دنبال كسب و كارى برود، آن وقت است كه براثر فقدان حس شجاعت و اعتماد به نفس ،
فاجعه زندگى او شروع مى شود و ميان نااميدى و بدبختى محصور مى گردد. به زودى
در مى يابد كه وى براى زندگى در دنياى تنازع بقاء تربيت نشده است و نمى تواند
به تنهايى روى پاى خود بايستد و ناچار در صف كسانى در مى آيد كه نه تنها سربار
جامعه اند، بلكه پارازيت مردم اند. مثل جيب برها، فالگيرها، قمار بازها، ميخوارگان و
غيره .)(719)
نتيجه آنكه سرپيچى و مخالفت اين گروه از جوانان ، كه داراى شخصيت انقلابى هستند و
با روش هاى اجتماعى سازش نمى كنند، ناشى از نقايص روانى و بيمارى هاى روحى
آنان يا سوء تربيتشان در دوران كودكى است .
شخصيت انقلابى نوابغ
گروه نوابغ و رهبران عالى قدر بشر نيز داراى شخصيت انقلابى هستند و با آداب و سنن
نادرست اجتماع سازش نمى كنند، ولى منشاء مخالفت آنان ، تشخيص صحيح ء قدرت درك
روحانى آنهاست .
تحولات عظيمى كه در طول قرن هاى متمادى در زندگى انسان ها پديد آمده و پيشرفت هاى
بزرگى كه از هر جهت نصيب جامعه بشر گرديده ، از فكر روشن و
عقل واقع بين مردان بزرگ سرچشمه گرفته است . آنان بودند كه با عزم راسخ و اراده
تزلزل خود، با انحطاط و پستى و با جهل و نادانى مبارزه كردند و مردم را در راه
نيل به كمال و سعادت ، قدم به قدم به پيش راندند.
رهبران روحانى
پيشاپيش اين گروه انقلابى و سعادت بخش ، رهبران روحانى يعنى فرستادگان خداوند
قرار دارند، زيرا در هر عصرى از اعصار گذشته ، بزرگ ترين
تحول اصلاحى در عقايد و اخلاق و اعمال جوامع بشرى به وسيله آنان پايه گذارى شده
است .
انبيا بودند كه در عقب افتاده ترين ملل و اقوام قيام كردند و در راه مبارزه با شرك و بت
پرستى و جهل و نادانى ، تا پاى مرگ پيشروى نمودند و انسان ها را از منجلاب فساد و
تباهى نجات دادند.
انبيا بودند كه با روح انقلابى خود، در راه دفاع از حريم حق و حقيقت و نابود كردن آداب
و سنن فاسد اجتماع به پاخاستند. از آزار و شكنجه نهراسيدند. از كشته شدن در راه خدا
نترسيدند، و تا آخرين نفس با كمال نيرومندى و اطمينان خاطر تلاش كردند و بذر
تعاليم عاليه خود را در ضمير مردم مستعد افشاندند و با مراقبت هاى مداوم و تذكرات
پى در پى ، آنان را از گمراهى و جهل رهايى بخشيدند.
آغاز رهبرى ابراهيم
يكى از مردان الهى كه از عقايد و آداب ناصواب قوم خود سرپيچى نمود و با شخصيت
انقلابى خويش ، كه ناشى از رشد عقلى و فيض نبوت بود، طوفان عظيمى ايجاد كرد،
حضرت ابراهيم خليل است ، قرآن شريف در چند مورد از خدمات آن رهبر بزرگ تمجيد كرده
و آنها را به مسلمين خاطر نشان فرموده است . او از
اول شخصيت ممتازى داشت و خداوند با لطف مخصوص خود لياقت رهبرى مردم را به وى
عنايت فرموده بود.
(و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين . ) (720)
حضرت ابراهيم دعوت انقلابى خود را، كه در درجه
اول مبارزه با بت و بت پرستى بود، از محيط خانواده و بين كسان و بستگان خويش آغاز
نمود و مراتب دانايى و حسن تشخيص خويش را ابتدا با آنان در ميان گذارد.
(اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد مالايسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا. يا انت انى قد
جاءنى من العلم ما لم ياءتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا. (721) )
به آذر مى فرموده : چرا بت هاى نابينا و ناشنوا را كه نمى توانند كوچك ترين نفعى
به تو برسانند، پرستش مى كنى ؟ اى آذر، من از افاضات الهى علمى فراگرفته ام
كه تو از آن آگاه نيستى ، بيا در ترك بت پرستى از من پيروى كن تا تو را به راه
راست هدايت نمايم .
(قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لا رجمنك و اهجرنى مليا.) (722)
سخنان ابراهيم و آذر
آذر، كه از سخنان ابراهيم به خشم آمده بود، به وى گفت : مگر تو از خدايان من روگردان
شده اى ؟ اگر از اين روش باز نايستى و از مخالفت بت ها دست برندارى ، سنگسارت
خواهم كرد. برو از من دور شو كه سال ها رويت را نبينم .
ابراهيم كه با فكر بلند و روح انقلابى خود تصميم قطعى داشت كه با اساس شرك
مخالفت كند و بت پرستى را از بيخ و بن براندازد، در
كمال صراحت به آذر پاسخ داد و گفت :
(و اعتزلكم و ماتدعون من دون الله و ادعو ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا.) (723)
من از شما و بت هاى شما كناره گيرى مى كنم و تنها خداى يگانه را مى خوانم . اميدوارم از
رحمتش محروم نباشم .
مبارزه ابراهيم با بت پرستى
ابراهيم جوان همچنان به دعوت آسمانى و روش انقلابى خود ادامه داد و با منطق
مستدل خويش بين مردم قيام كرد و در كمال صراحت با بت پرستى ، كه از آداب و رسوم
كهن قومش بود، مخالفت نمود و همه آنها را پدرانشان را نادان و گمراه خواند.
(ماهذه التمائيل التى انتم له عاكفون . قالو الوجدنا آباءنا لها عابدين .
قال لقد كنتم انتم و آباو كم فى ضلال مبين .) (724)
اين مجسمه اى بى رووح چيست كه پرستش مى كند و عمرى در كنارشان به سر مى بريد.
در جواب گفتند: ما پدران خود را ديده بوديم كه اينها را پرستش مى كردند و ما از آنان
پيروى مى كنيم . ابراهيم فرمود: شماها و همچنين پدران نادانتان سخت در گمراهى بوده و
هستيد.
سخنان آتشين ابراهيم بين مردم موجى از خشم و وحشت ايجاد كرد و به وى مى گفتند: آيا
نمى ترسى از اين كه با خدايان اين چنين مخالفت مى كنى ؟ ابراهيم گفت :
(و كيف اخاف ما اشر كتم و لاتخافون انكم اشركتم بالله .) (725)
چگونه من از بت هايى كه شريك خدا قرار داده ايد بترسم ، ولى شما از اين كه براى
خداى يگانه شريك ساخته ايد، نمى ترسيد؟
تشديد مبارزات
وقتى ابراهيم خليل ديد كه مردم مرده دل از سخنان
مستدل و تذكرات تندش به خود نمى آيند و از شرك و بت پرستى دست نمى كشند، روش
مبارزه را تشديد كرد و با منطق مهيج ترى به آنان حرف زد و گفت :
(و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين .) (726)
به خدا قسم كه من با هر نقشه و تدبيرى كه ممكن باشد، در غياب شما بت ها را درهم مى
شكنم .
اعلام بت شكنى
حضرت ابراهيم ، با اين تهديد تند، شديدترين مراتب مخالفت و سرپيچى خويش را از
آئين ساختگى قوم خود به زبان آورد و صريحا تصميم قطعى خود را براى شكستن بت ها
به مردم اعلام نمود و منتظر فرصت نشست . سرانجام در روز مناسبى تهديد خود را عملى
كرد و تمام بت ها را به استثناى بت بزرگ قطعه قطعه نمود.
اين عمل انقلابى طوفان عجيبى بر پا كرد. شهر را تكان داد.
بت پرستان با خشم و هيجان غير قابل توصيفى فرياد مى زدند و در جست و جوى كسى
بودند كه چنين ستمى را به خدايان روا داشته است . واضح بود كه آن شخص كسى جز
ابراهيم نيست . زيرا همه مردم ، كم و بيش سخنان او را شنيده و از طرز تفكرش آگاه
بودند.
(قالوا سمعنا فتى يذكر هم يقال له ابراهيم .) (727)
همه يك صدا گفتند: آن جوانى كه بدگويى بت ها را از او شنيده ام و به نام ابراهيم
خوانده مى شود، به چنين كار خطيرى دست زده است .
محاكمه علنى ابراهيم
قرار شد او را براى محاكمه علنى و كيفر به حضور مردم بياورند. ابراهيم را آوردند و
پس از رد و بدل سخنانى چند، بدون وحشت و در
كمال صراحت ، آن مردم خشمگين را مخاطب ساخت و فرمود:
(افتعبدون من دون الله مالاينفعكم شيئا و لايضر كم اف لكم و لما تعبدون من دون الله
افلاتعقلون .) (728)
آيا جز خداى يگانه ، موجودات بى اثرى را مى پرستيد؟ اف بر شما و بر معبودهاى
شما. آيا عقل نداريد و تفكر نمى كنيد.
نتيجه انقلابى
شخصيت انقلابى ابراهيم خليل ، ناشى از رشد عقلى و وحى الهى بود، سبب شد كه با
آيين باطل و رسوم كهن قوم خود مخالفت نمايد و در
مقابل بت و بت پرستى به پيكار برخيزد. گرچه در اين راه با مشكلات و مصائب جانكاهى
روبرو شد، ولى موفق گرديد كه عقل مردم را به مقدار
قابل ملاحظه اى تكان بدهد و جامعه را به تفكر و
تعقل وادار نمايد.
يكى ديگر از مردان الهى كه در پرتو نيروى فروزان
عقل و وحى ، به مخالفت با آداب و رسوم ناپسند قوم خود بپا خواست و با شخصيت
انقلابى خويش ، بزرگترين تحول درخشان و حيات بخش را در جامعه بوجود آورد و مردم
را از حضيض جهل و پستى به اوج دانايى و عزت رسانيد، پيامبر گرامى اسلام است .
حضرت محمد صلى الله عليه و آله در محيطى به پيغمبرى مبعوث شد كه مردم نادانش
علاوه بر شرك و بت پرستى ، به انواع جرائم و جنايات و نارواييها و خرافات آلوده
بودند زورگويى و ستمگرى ، كشتن دختران و تحقير زنان ، تجاوز به
اموال و اعراض ديگران و مى خوارگى و قماربازى ،
چپاول و غارت و خلاصه دهها صفات رذيله ، در رديف سنن ملى و آداب و رسوم معمولى آن
بود و كمترين احساس شرمسارى و ندامت از آنهمه جرائم مى نمودند.
قيام رهبر اسلام
پيشواى عالى قدر اسلام ، با راهنمايى وحى الهى و در پرتو
عقل كامل خويش ، با تمام آن روشهاى ناپسند به مخالفت و سرپيچى برخاست و با عزمى
ثابت ، مبارزه پيگير خود را آغاز نمود. البته هدف عالى آن شخصيت بزرگ انقلابى تنها
مخالفت فردى با آداب و رسوم باطل مردم نبود، بلكه او مى خواست با سعى و مجاهده ،
همه لكه هاى ننگين را از دامن اجتماع پاك كند و كليه روشهاى ناپسند مردم را از بيخ و بن
براندازند.
محيط تازه اى را بر فوق اراده براساس عقل و منطق و
عدل و انصاف را پايه گذارى كند و شخصيت مردم را بر طبق شرايط محيط جديد بسازد،
و در اين راه موفقيت درخشان و بى نظيرى نصيبش گرديد. بعبارت ديگر، او در ساختن
شخصيت خود، نتنها از مردم نادان پيروى نكرد و خويشتن را با روشهاى غلط و سنن فاسد
منطبق نساخت ، بلكه بر عكس ، با همت بلند و اراده عالى خود، جامعه را با خويشتن تطبيق
داد و مردم را به پيروى از هدفهاى عالى و روشهاى عالمانه خود وادار نمود.
قال على عليه السلام : بعثه و الناس ضلال فى حيرة و خابطون فى فتنة قد
استهوتهم الاهواء و اسيتزلهم الكبرياء و استخفتهم الجاهلية الجهلاء حيارى فى
زلزال من الامر و بلاء من الجهل .(729)
اوضاع عصر جاهليت
على عليه السلام درباره اوضاع فاسد دوره جاهليت فرموده است : خداوند
رسول گرامى را به پيامبرى مبعوث فرمود، هنگامى كه مردم گمراه و سرگردان بودند
در بيراهه هاى فتنه و فساد سير مى كردند. هواى نفس اسيرشان ساخته و تكبر و
خودپرستى به اشتباهشان سوق داده بود. و بر اثر
جهل و نادانى ، كوته فكر و سبكسر گشته و در كارها حيرت زده و نگران بودند.
مقالات انقلابى و مستدل پيغمبر گرامى اسلام تا اعماق جان مردم نفوذ كرد و منطبق حكيمانه
آن حضرت ، در مدت كوتاهى بزرگترين تحول اصلاحى را در آن محيط عقب افتاده و
فاسد بوجود آورد و جامعه را از هر جهت منقلب نمود.
قد صرفت نحوه افئده الابرار و ثنيت اليه ازمة الابصار. دفن الله به الضغائن و اطفاء
به النوائر الف به اخوانا و فرق به اقرانا اعز به الذلة و
اذل به العزة .(730)
تحولات درخشان
دل هاى مردم نيكوكار به وى متوجه گشت و نگاه چشم ها به سوى او معطوف گرديد.
خداوند به دست آن رهبر توانا، كينه هاى ديرينه را از صفحات خاطرها محو نمود و شعله
هاى خانمانسوز را خاموش كرد. افراد بيگانه را با تعاليم او با هم برادر ساخت و
كسانى را كه به ناحق با يكديگر همكارى داشتند، از هم جدا نمود. حق و فضيلت را در
پرتو كوشش او، از خوارى به عزت رساند و ظلم و فساد را به ذلت و پستى انداخت .
نهرو مى گويد:
(محمد صلى الله عليه و آله نيز مانند بنيان گذار بعضى از مذاهب ديگر، مردى شورشى
بود كه براى مخالفت با بسيارى از عادات و نظام اجتماعى وجود قيام كرد.
دينى كه او مردم را بدان مى خواند، به خاطر سادگى و صراحتش و به خاطر رنگ
دموكراسى و برابرى كه با خود داشت ، توده هاى مردم را در كشورهاى همسايه جلب مى
كرد، زيرا آنها روزگارى دراز تحت سلطه قدرت مطلقه پادشاهان مستبد و روحانيان و
پيشوايان دينى مستبد به سر مى بردند. آن ها از نظام قديمى فرسوده شده بودند و
براى يك تغيير وضع آمادگى داشتند. اسلام اين تغيير را به ايشان عرضه مى داشت و از
طرف ايشان هم استقبال مى شد، زيرا از بسيارى جهات وضعشان را بهتر مى ساخت و
بسيارى از مفاسد قديمى را پايان مى داد و اين احساس را در هر فرد مسلمان به وجود مى
آورد كه عضو يك جامعه اخوت و برادرى بزرگ است .)(731)
پيغمبر و نسل جوان
مقالات انقلابى و سخنان آتشين رسول اكرم ، در آغاز دعوت ، بيش از همه در
نسل جوان تحول روحى ايجاد كرد. جوانان كه طبعا تجدد طلب و انقلابى هستند، گرد آن
حضرت جمع شدند و صميمانه به آيين مقدسش گرويدند و به پيروى از برنامه هاى
عقلى و علمى رهبر عالى قدر خود، مبارزه خويش را با سنن فاسد و روش هاى ناپسند جامعه
شروع كردند و همه جا، در سفر و حضر، در محيط خانواده و اجتماع ، مخالفت خود را با
عقايد و افكار باطل مردم صريحا اظهار مى نمودند.
سعدبن مالك ، از جوانان پرشور و انقلابى صدر اسلام بود.
او در 17 سالگى به آيين نبى اكرم گرويد و در شرايط
مشكل قبل از هجرت ، همه جا مراتب وفادارى خود را به دين اسلام و مخالفت خويش را با
سنن نادرست جاهليت ابراز مى كرد.
جوانان با ايمان ، براى آن كه از شر مشركين مصون باشند، همه روزه براى اقامه نماز،
به دره هاى اطراف مكه مى رفتند و فريضه يوميه را دور از چشم مخالفين انجام مى دادند.
اولين تصادم جوانان با مشركين
در يكى از روزها كه جمعى از جوانان مسلمان در يكى از دره ها به نماز
مشغول بودند، گروهى از مشركين رسيدند و با مشاهده عبادت آنان ، لب به توبيخ و
سرزنش گشودند و به آيين آنها بدگويى كردند و كار آن دو گروه به زد و خورد كشيد.
در آن ميان ، سعدبن مالك ، كه از سخنان مشركين و اهانت به اسلام خشمگين شده بود، با
استخوان فك شتر، سريكى از آنها را شكست و خون جارى شد و اين اولين خونى بود كه
در اسلام به زمين ريخته شد.
در آن روزها مشركين در كمال قدرت و مسلمين در نهايت ضعف و ناتوانى بودند و زد و خورد
با آنان ممكن بود به حوادث سنگين و خطرناكى منجر شود، ولى جوانان كه خود را براى
تحمل آزار و شكنجه اى آماده كرده بودند، از دورنماى خطر نهر اسيدند و در دفاع از حريم
اسلام از كيفر نترسيدند.
سعد مى گويد: من نسبت به مادرم خيلى مهربان و نيكوكار بودم . موقعى كه
قبول اسلام كردم و مادرم آگاه شد روزى به من گفت : فرزند، اين چه دينى است كه
پذيرفته اى ؟ يا بايد از آن دست بردارى و به بت پرستى برگردى يا من آن قدر از
خوردن و آشاميدن امساك مى كنم تا بميرم و سپس مرا در دين جديدم سرزنش و ملامت نمود.
سعد كه به مادر علاقه زياد داشت ، با كمال مهربانى و ادب به وى گفت :
من از دينم دست نمى كشم و از شما در خواست مى كنم كه از خوردن و آشاميدن خوددارى نكنى
.
مادر به گفته فرزند اعتنا نكرد. يك شبانه روز غذا نخورد و فرداى آن روز سخت ضعيف و
ناتوان شد.
مادر تصور مى كرد كه سعد با آن همه علاقه و مهرى كه نسبت به وى دارد، اگر او را با
حال ضعف ببيند، از دين خود دست مى كشد، غافل از آن كه مهر الهى آن چنان در عمق جانش
نفوذ كرده كه مهر مادرى نمى تواند در برابر آن مقاومت نمايد. به همين جهت ، روز دوم ،
وضع سخن گفتن سعد تدبير كرد. او با منطقى خشن و قاطع به مادر گفت :
(و الله لوكانت لك الف نفس فخرجت نفسا نفسا ماتركت دينى )
به خدا قسم اگر هزار جان در تن داشته باشى و يك يك از بدنت خارج شود، من از دينم
دست برنمى دارم .
وقتى مادر تصميم جدى فرزند آگاه شد از تغيير عقيده سعد مايوس
گرديد، امساك خود را شكست و غذا خورد.(732)
خلاصه روش انقلابى و سخنان پرشور رسول اكرم صلى الله عليه و آله در جوانان
نيز شخصيت انقلابى به وجود آورد. آنان با اتكاى خداوند و به راهنمايى پيشواى عالى
قدر خود، با سنن فاسد جاهليت به مبارزه برخاستند. بت ها را شكستند بتخانه ها را ويران
كردند. ظلم و ستم را از ريشه برانداختند. آداب و رسوم
باطل را نابود ساختند و به جاى همه آنها، سازمانى نو براساس ايمان و علم ،
عدل و آزادى و اخلاق و فضيلت به وجود آوردند و عقب افتاده ترين مردم را به عالى ترين
مدارج كمال رسانيدند.
تغيير شخصيت جوان
قال الله العظيم فى كتابه :... قد افلح من زكيها. قد خاب من دستها.(733)
يكى از مسائلى كه لازم است در بحث هاى مربوط به شخصيت مورد، دقت توجه دقت و توجه
واقع شود و دانستن آن براى نسل جوان ضرورت دارد، اين است كه صفات اخلاقى و عادات
اكتسابى ، كه پايه اساسى و مايه اصلى شخصيت آدمى در ايام جوانى است ؛
قابل تحول و تعيير است .
صفات قابل تغيير
به عبارت ديگر، تربيت هاى خوب و بد و عادات پسنديده يا ناپسندى كه جوانان آن ها را
در دوران كودكى و ايام بلوغ ، از محيط خانواده و اجتماع آموخته اند و بدان ها خو گرفته
اند، تخلف ناپذير و غير قابل اجتناب نيست ، بلكه در شرايط مخصوص و مساعد ممكن است
همه آن صفات تغيير كند و صفات و عدات تازه اى جايگزين آن ها گردد.
صفات موروث و مكتب
(ممكن در سرتاپاى خود دقت مى كنيد، مى بينيد كه هر قسمت از ساختمان جسمى شما ارثى
است كه پدر و مادر يا اجداد برده ايد. مثلا ممكن است موى سياه پرشكن را از مادر صورت
گرد را از مادر بزرگ گرفته و رنگ صورت را از پدر و قد بلند را از پدر بزرگ
داشته باشيد. به هر حال ، شكل و قد و قواى بدنى بى شك همه موروثى و مبداء آن
قابل تشخيص است . لكن نمى توان مبداء زود رنجى يا شوخى طبعى را به آسانى معلوم
كرد. همين قدر مسلم است كه عادات و صفات و به طور كلى طرز فكر و رفتار ما
معلول قضايا و برخوردهاى زندگى ، يعنى ساخته محيط ماست .
وقتى وقايع و اثرات محيط تكرار شد، بدون آن كه متوجه باشيم ، شخصيت ما رادر
قالب خود مى ريزد، ولى خوشبختانه هر وقت بخواهيم ، مى توانيم آن قالب را بشكنيم و
خود را از بند برهانيم . يعنى هر اندازه عادت غير مفيد يا مزاحمى در ما كهنه شده و ريشه
گرفته باشد، مى توان به قوت اراده آن را از بن در آورد و به جاى آن عادت و خوى
بهترى نشانيد. بلى ، شخصيت خود، يعنى سرشت و خوى خود را مى توان جزئا يا كلا
تعيير داد.)(734)
بنابراين ، اگر جوانى بر اثر تربيت هاى ناپسند خانوادگى و محيط فاسد اجتماعى
،بدبار آمده و نمى تواند با جامعه سازش كند، ماءيوس نباشد و تصور نكند كه بر
اثر هميشه بدبخت و شكست خورده خواهد بود، بلكه او مى تواند با اراده جدى و تصميم
قاطع ، خويشتن را اصلاح كند و شخصيت شايسته اى را احراز نمايد.
مبارزه با عادات ناپسند
چنين انسانى از نظر دينى و علمى موظف است با عادات فاسد خويش مبارزه كند و خلقيات
ناپسندى را كه مايه محروميتش شده ، از صفحه خاطر بزدايد و با فراگرفتن صفات
پسنديده مووجبات كاميابى و موفقيت خويش را فراهم آورد.
(قال عليه السلام : لاتترك الاجتهاد فى اصلاح نفسك قانه لايعنك عليها الاالجد.
(735) )
مجاهده در راه اصلاح
على عليه السلام فرمود: هرگز از مجاهده و كوشش در اصلاح خويش باز ناپست ، زيرا
چيزى جز سعى و كوشش تو را در اين كار يارى نخواهد كرد.
(و عنه عليه السلام : ايها الناس تولوا من انفسكم تاءديها و اعدلوا بها عن ضراوة
عاداتها. (736) )
و نيز فرموده است : اى مردم ، خودتان تاديب نفس خويش را عهده دار شويد و از عادت
ناپسندش باز گردانيد.
(عن ابى عبدالله عليه السلام : اقصر نفسك عما يضرها من
قبل ان تفارقك و اسع فى فكاكها كما تسعى فى طلب معيشتك فان نفسك رهينة بعملك .) (737)
امام صادق عليه السلام فرموده است : نفس خود را از آن چه برايش مضر است بازدار،
قبل از آن كه بميرى ، و در آزادى جانت كوشش كن ، همان طور كه در طلب روزى ات كوشش
مى كنى ، زيرا كه جانت در گرو اعمال توست و جز با كوشش تو آزاد نخواهد شد.
استفاده از عقل و منطق
(عاداتى كه به ساليان دراز براى ما طبيعت ثانوى شده ، يك شبه از سر به در نمى
رود، ولى خوشبختانه ، اگر به دستور عقل و منطق و يا عزمى راسخ رفتار كنيم و
شتابزده نباشيم ، هر خلق و خويى ، هر چه كهنه باشد، خيلى زودتر از آن چه آمده ، خواهد
رفت .
بايد اول قواعد كلى را كه بر وجود انسانى حكم فرماست فرا بگيريم ، پس از آن ، هر
چه بهتر شخص خودمان را بشناسيم ، يعنى بدانيم چه خليقه و عادتى را مى خواهيم در
خود عوض كنيم و كدام را رشد و نمود بدهيم و به خصوص بفهميم چه قابليت خاصى در
ما موجود است كه بتواند در زندگى مايه برجستگى و كاميابى باشد، بعد از آن كه به
اين تشخيصات موفق شديم ، بايد خود را به صفات پافشارى و شكيبايى مجهز كنيم و
همواره ناظر و مواظب خود باشيم و تا اصلاحى را كه در نظر گرفته ايم در خود به
وجود نياوريم ، دست از كوشش و مجاهده بر نداريم .)(738)
خودپسندى حجاب عقل است
جوانانى كه گرفتار عيوب اخلاقى و عادات ناپسنديده هستند و در راه اصلاح خويشتن
قدمى بر نمى دارند، يا از آن جهت است كه خودپسندى حجاب عقلشان شده و از انحراف هاى
معنوى خود را درك نمى كنند، يا آن كه به علت
جهل و نادانى ، فضيلت را از رذيلت تميز نمى دهند، يا بر اثر ضعف اراده نمى توانند
به اصلاح خويش تصميم قطعى بگيرند. اين گروه ، در هر صورت ، مورد سوء نظر و
بدبينى اولياى گرامى اسلام اند.
(قال على عليه السلام : جهل المرء بعيويه من اكبر ذبوبه .) (739)
على عليه السلام مى فرمايد: جهل و بى خبرى انسان از عيوب اخلاقى اش در رديف بزرگ
ترين كناهان اوست .
(قال اميرالمؤ منين عليه السلام : الجهل
بالفضائل من اقبح الرذائل .) (740)
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد: جهل آدمى به
فضايل اخلاقى خود، از قبيح ترين صفات رذيله است .
(و عنه عليه السلام : اعجز الناس من قدر على ان
يزيل النقص عن نفسه و لم يفعل .) (741)