زندگى همواره تواءم با مشكلات و مصائب است . كودكى كه با آلام زندگى مواجه مى
شود، اگر پدر و مادر نادان ، بى جهت نازش را نكشند و بى مورد حمايتش ننمايند، خودش
به فكر چاره جويى مى افتد. افكار خويش را به كار مى اندازد و با صبر و حوصله
مشكلات را يكى پس از ديگرى حل مى كند. بديهى است چنين كودكى وقتى به جوانى مى
رسد، مرد كار و فعاليت است و در مقابل سختى هاى زندگى مقاومت مى كند و با نيرومندى
بر آن ها پيروز مى گردد. برعكس ، اطفال نازپرورده و از خودراضى ، در دوران جوانى
عناصرى نالايق و بى شخصيت هستند. روح زودرنج و شكست پذيرشان
درمقابل آلام زندگى تاب مقاومت ندارد و امواج نيرومند روزگار خيلى زود آنان را در هم مى
شكند.
فرزند خُرد را به مشقت بزرگ كن
|
كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است
|
ورنه زچشم دهر بيفتد چه طفل اشك
|
آن بى هنر پسر كه تو را نورديده است
|
پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر
|
كو را پدر به ناز و نعم پروريده است
|
آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت
|
آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است
|
(عن صالح بن عقبة قال سمعت العبد الصالح (ع )
يقول يستحب غرامة الغلام فى صغره ليكون حليما فى كبره .) (349)
امام موسى بن جعفر عليه السلام فرموده : بهتر آن است كه
طفل در كودكى با سختى و مشكلات اجتناب ناپذير حيات ، كه غرامت زندگى است ، روبه
رو شود، تا در جوانى و بزرگسالى بردبار و صبور باشد.
جوانى و بروز خلقيات
همان طور كه بلوغ ، صفات ناپسند كودكان بد تربيت شده را آشكارتر مى كند و آنان را
به فعاليت بيشترى وا مى دارد، همچنين اثر صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى
اطفال خوب تربيت شده نيز بر اثر بلوغ ، تشديد مى شود و يا جلوه و فروغ بيشترى
نمايان مى گردد.
كودكى كه از اول به پاكى و خيرخواهى بار آمده است ، طفلى كه روانش با صفات حميده
بشردوستى ، مهربانى ، خدمتگزارى ، راستى و درستى ،
عدل و انصاف ، و ساير ملكات پسنديده پرورش يافته است ، وقتى بالغ مى شود، همان
صفات با شدت بيشترى در وى نمايان مى گردند و در جوانى شعله هاى پاكى و
فضليت در مزاجش فروزان تر مى شوند.
تشديد سجاياى اخلاقى
اين موضوع در تاريخ زندگى رسول اكرم (ص ) به خوبى مشهود است . با مقايسه
دوران كودكى آن حضرت با ايام جوانى اش ، واضح مى شود كه چگونه سجاياى اخلاقى
و صفات انسانى ايام طفوليت در جوانى تشديد مى شوند و با جلوه و ظهور بيشترى
آشكار مى گردند. براى نمونه ، به يك مورد اشاره مى شود:
(فلما صاربن سبع سنين قال لامه حليمة يا امى اين اخوتى قالت يا بنى انهم
يرعون الغنم التى رزقنا الله اياها ببركتك ،
قال يا اماه ما انصفتنى ، قالت كيف ذلك يا ولدى ،
قال اكون انا فى الظل و اخوتى فى الشمس و الحر الشديد و انا اشرب منهاالبن .) (350)
موقعى كه حضرت محمد(ص ) هفت ساله شد، روزى به مادرش ، حليمه سعديه ، فرمود:
برادرانم كجا هستند؟
جواب داد: فرزند عزيز، آنان گوسفندانى را كه خداوند به بركت وجود تو به ما مرحمت
كرده است ، به چرا مى برند.
طفل گفت : مادر، درباره من به انصاف رفتار ننمودى .
مادر پرسيد: چرا؟
فرمود: آيا سزاوار است كه من در سايه خيمه باشم و شير بنوشم و برادرانم در
بيابان برابر آفتاب سوزان باشند.
انديشه عدل و انصاف
حضرت محمد(ص ) در هفت سالگى ، با مادر خود، در محيط كوچك خانواده ، از انصاف سخن
مى گويد و در مغز كودكانه خويش فكر عدل و داد مى پرورد. اين
طفل وقتى به سن بلوغ و جوانى رسيد، انديشه
عدل و داد در مغزش شكفته تر گرديد. و دامنه فكر خود را از محيط خانواده به فضاى
وسيع شهر مكه كشانيد و به آرزوى دادگسترى و اقامه
عدل اجتماعى ، با جمعى از رجال نامى عرب در حلف
الفضول شركت كرده و به منظور دفاع از حقوق مردم ، به آنان هم پيمان شد. جريان
قضيه ، به طورى كه در تاريخ آمده ، به اين شرح است :
حلف الفضول
در روزگار گذشته ، در مكه معظمه ، سه نفر از قبيله جرهم و قطور به نام
فضيل بن حرث جرهمى و مفضل بن فضاله جرهمى و
فضيل بن وادعه قطورى ، به منظور اقامه عدل اجتماعى ، شهر مكه باشند و در راه اجراى
عدل حفظ حقوق اهل مكه ، يا كسانى كه از ساير بلاد به اين شهر مقدس وارد مى شوند،
در كمال صداقت سعى و كوشش نمايند و تمام نيروى خود را در اين راه به كار اندازند.
به مناسبت اين كه اسم هر سه نفر از ماده فضل اتخاذ شده بود، آن پيمان را حلف
الفضول يعنى پيمان فضل ها نامگذارى كردند.
اعضاى پيمان تا زنده بودند به تعهدات خود
عمل مى كردند و همواره در حفظ حقوق مردم مى كوشيدند و آن پيمان به نيك نامى ، زبانزد
مردم شد. از مرگ آنان ، ساليان دراز گذشت و مردم
نسل هاى بعد همچنان از آن پيمان به خوبى ياد مى كردند، ولى از آن جز اسمى باقى
نمانده بود.
زمانى كه رسول اكرم سنين جوانى را مى گذراند و هنوز به نبوت مبعوث نشده بود، بر
اثر ظلمى كه به يك مرد پيله ور شد، عده اى از خيرخواهان مكه به فكر افتادند مانند
گذشته ، براى اقامه عدل ، پيمانى ببندند و از حقوق مردم دفاع نمايند.
مبارزه با زورگويى
جمعى از بنى هاشم و بنى المطلب و بنى اسد و همچنين زهرة بن كلاب و تيم بن مره در
منزل عبدالله بن جذعان ، كه از اشراف و محترمين مكه بود، اجتماع كردند و براى
دادگسترى و جلوگيرى از تجاوز و زورگويى ، هم قسم شدند و با يكديگر پيمان
بستند. اين پيمان را نيز به ياد روزگار پيشين ، حلف
الفضول ناميدند.(351)
روان عدل پرور
حضرت محمد(ص )، در دوران جوانى ، حتى المقدور، از آميزش با مردم منحرف دوره جاهليت
اجتناب مى كرد و از شركت در مجالسشان خوددارى مى فرمود، ولى در اين مجلس با
كمال مسرت و گشاده رويى شركت كرد و با افرادى كه به منظور اقامه
عدل عمومى ، با يكديگر عهد و پيمان مى بستند، همكار شد. زيرا اين پيمان موافق طبع
پاك و روان عدل پرور حضرت محمد(ص ) بود.
كسى كه از كودكى در فكر عدل بوده و در هفت سالگى با مادر خود از انصاف سخن گفته
است ، قطعا در جوانى شور و حررات بيشترى دارد. او بايد راه اقامه
عدل اجتماعى از هر موقعى استفاده كند و براى رسيدن به هدف مقدس خود به تمام
وسايل متوسل شود. اكنون كه جمعى از مردم مقتدر مكه تصميم گرفته اند نيروى خود را
در راه عدل و داد به كار اندازند و جلو ظلم و بيدادگرى را بگيرند، براى آن حضرت
بهترين فرصت پيش آمده است . به همين جهت ، از موقع استفاده نمود و با آنان دست همكارى
داد و خود شخصا عضو رسمى حلف الفضول شد.
خاطره پر افتخار
وقتى حضرت محمد(ص ) به پيغمبرى مبعوث شد، تمام بشر را براى هميشه به
عدل و داد دعوت كرد و آهنگ عدل اجتماعى اش از محيط شهر مكه و مرزهاى حجاز گذشت و در
سراسر گيتى طنين انداخت ، ولى هرگز خاطره شيرين حلف
الفضول را فراموش نمى فرمود و همواره از آن پيمان پرافتخار، با شادى و مسرت ياد
مى كرد:
(فقال حين ارسله الله تعالى لقد شهدت مع عمومتى حلفا فى دار عبدالله بن جذعان
ما اجب ان لى به حمر النعم ، ولو دعيت به فى السلام لاجبت .) (352)
پيمان دادگسترى
مى فرمود: با عموهايم در منزل عبدالله بن جذعان ، موقع حلف
الفضول حضور داشتم ، به اندازه اى امضاى آن پيمان براى من ارزنده و مسرت بخش
بود كه راضى نمى شدم شادى و مسرتم را با مهم ترين ثروت عرب ، كه شتران سرخ
مو است ، مبادله نمايم . گرچه اكنون حكومت نيرومند اسلام ، خود مجرى
عدل و داد است ، ولى اگر كسى امروز هم مرا بر اساس پيمان حلف
الفضول به يارى خود بخواند و تقاضاى رفع ستم نمايد، اجابتش مى كنم و به كمك
وى مى شتابم .
درست نمى دانيم كه حلف الفضول از زمانى كه
تشكيل شد در چند مورد به احقاق حق و اقامه عدل موفق گرديد، ولى دو مورد است كه در
تواريخ آمده و در اين جا به اختصار نقل مى شود.
اولين دادرسى
1. اولين ستمى كه حلف الفضول به رفع آن
نايل شد و اساسا همان ستم ، باعث پيدايش حلف
الفضول گرديد، اين بود كه مردى از زبيد وارد مكه شد و متاعى با خود براى فروش
آورده بود. عاص بن وائل ، كه از شخصيت هاى وزين مكه بود، آن متاع را خريدارى كرد،
ولى از پرداخت قيمتش خوددارى نمود. زبيدى براى احقاق حق خود به هر وسيله اى
متوسل شد، نتيجه نگرفت و از هر كس استمداد نمود، يارى اش نكرد. ناچار روزى
اول صبح ، موقعى كه رجال قريش در مراكز خود در اطراف كعبه جمع بودند، بالاى كوه
ابو قبيس رفت و با صداى بلند، در ضمن سه بيت شعر، فرياد مظلوميت خود را به
گوش همه آن ها رسانيد و در بيت آخرش گفت :
(احترام براى قومى است كه داراى مكارم اخلاقى باشند، نه آن كه جامه مكر و فريب
بپوشند و حقوق مردم را ضايع كنند.)
سخنان مرد زبيدى ، عبدالله بن جذعان و زبيربن عبدالمطلب را سخت متاءثر كرد. تصميم
گرفتند او را يارى نمايند. براى آن كه قطعا به منظور خود
نايل شوند و احقاق حق كنند، هدف خود را با چند نفر از افراد وزين و محترم به ميان
گذاردند. از آن جمله حضرت محمد(ص ) بود. در نتيجه پيمان حلف
الفضول بسته شد. سپس سروقت عاص بن وائل رفتند. متاع مرد زبيدى را پس گرفتند و
تسليم صاحبش كردند.(353)
2. مردى از خثعم براى عبادت به مكه آمد. دخترى زيبا داشت كه او را نيز با خود به سفر
حج آورده بود. روزى نبيه بن حجاج دختر را ديد و شيفته جمالش شد. او را به زور از
پدرش جدا كرد و به خانه خود برد. مرد غريب از اين پيشامد ناگوار سخت ناراحت شد.
كسانى كه از گرفتار شدن دخترش آگاه شده بودند، به وى فهماندند كه تنها راه
نجات فرزندت اين است كه از حلف الفضول يارى بخواهى .
(فوقف عندالكعبة و نادى يا لحلف الفضول .)
مرد خثعمى كنار ديوار كعبه ايستاد و به صداى بلند حلف
الفضول را به يارى خود طلبيد. جمعى از افراد
قبايل كه اعضاى حلف الفضول بودند، از اطراف مسجدالحرام به سويش شتافتند و
گردش جمع شدند. شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون آوردند و روى دست گرفتند و
گفتند: يارانت حاضرند، حاجت خود را بگو.
او قصه دخترش را كه نبيه بن حجاج ربوده بود، براى آنان شرح داد. جمعيت با
شمشيرهاى عريان به در خانه او رفتند. نبيه از
منزل بيرون آمد. به وى گفتند فورا دختر را رها كن ، تو مى دانى ما كيستيم و چه پيمانى
براى اقامه عدل و انصاف بسته ايم .
نبيه گفت : اطاعت مى كنم ، ولى به من اجازه دهيد امشب دختر را نگهدارم و صبح رهايش كنم .
گفتند: به قدر يك لحظه مهلت ندارى و بايد
الحال او را از منزل خارج كنى .
اقامه عدل
نبيه ناچار اطاعت كرد و دختر را به پدرش تسليم نمود.(354)
حلف الفضول از درخشان ترين نقطه هاى فروزان زندگى حضرت محمد(ص ) در دوران
جوانى است ، طفلى كه در كودكى از عدل و انصاف سخن مى گويد، نمى تواند در جوانى
، بيدادگرى رجال عرب را ببيند و ساكت باشد. به همين جهت ، در حلف
الفضول شركت كرد و با همكارى جمعى از افراد خيرخواه و مؤ ثر، به اقامه
عدل و داد قيام نمود و در واقع براى مردم بى پناه مكه و زائرين حرم ، بهترين پناهگاه را
به وجود آورد.
خلاصه آن كه تربيت هاى فردى دوران طفوليت ، سازنده روان كودك است . نيك و بدهايى
كه اطفال از پدر و مادر و يا از محيط اجتماع مى آموزند، زمينه گفتار و رفتار آن ها در
دوران جوانى و تا پايان عمر است . خوشبخت نوجوانانى كه در كودكى به خوبى و
پاكى تربيت شده اند و از خانواده و محيط اجتماعى ، صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى
فراگرفته اند. اينان بدون زحمت و به طور طبيعى به راه صلاح و رستگارى مى روند
و موجبات خوشبختى خود و سعادت دگران را فراهم مى آورند.