next page

fehrest page

back page

44)) تاييد دين از طرف گنهكار

ابوالفتوح رازى صاحب تفسير روض الجنان ، از علماى برجسته قرن ششم بود و قبرش در صحن حمزه بن موسى (ع ) در جوار حضرت عبدالعظيم واقع شده است .
نقل شده : وى در شرح اين سخن پيامبر (ص ) كه فرمود: انّ اللّه ليويد هذا الدين بالرّجل الفاجر: (بدرستى كه خداوند، اين دين (اسلام ) را (گاهى ) بوسيله آدم فاجر وگنهكار، تاييد مى كند) داستانى از خودش نقل نمود و گفت :
در دوران جوانى ، در مجلسى كه معروف به ((سراى علاّن )) بود، مى رفتم ، جمعيت بسيارى به گرد من مى آمدند (و من تدريس مى كردم ) واين مجلس ‍ مورد قبول مردم ، و مهم بود.
عده اى به مقام من ، حسد بردند، و در نزد استاندار وقت ، از من سخن چينى و شكايت نمودند، تا مرا با او درگير كنند و در نتيجه او مجلس مرا ممنوع كند.
من هسيايه اى داشتم كه از نزديكان شاه وقت بود، وقتى اين موضوع را شنيد با اينكه ايام عيد بود، و او به رسم خود، سفره بزمى ترتيب داده بود، تا شراب بنوشد، بى دينگ سوار مركب شد و خود را به شاه رساند و به او گفت : ((اين گونه كه درباره ابوالفتح رازى خبر داده اند، دروغ است و خبر آنها از روى حسادت بوده است ، سپس به منزل من آمد و مرابا احترام به آن مجلس برد و بر منبر براى تدريس نشاند و خود تا آخر در مجلس ماند، به مردم گفتم : اين همانست كه پيامبر (ص ) فرمود: بى گمان خداوند (گاهى ) اين دين را بوسيله مردى فاسق ، تاءييدد مى نمايد)).


45)) فاطمه (س ) و مداواى مجروج جنگى

سال سوّم هجرت بود، بين سپاه كفر، در كنار كوه احد (نزديك مدينه ) جنگ بسيار سختى در گرفت ، كه به جنگ احد معروف گرديد، در اين جنگ ، هفتاد نفر از مسلمين به شهادت رسيدند، و بسيارى ، مجروح گشتند.
يكى از مجروحين ، شخص پيامبر اسلام (ص ) بود، دندانهاى جلو پيامبر(ص ) شكست ، وآنچنان به او ضربه زدند كه كلاه خود آهنين كه در سرش بود، خورد شد.
طمه (س ) را در شستن خون بدن پيامبر (ص ) كمك مى كرد، فاطمه (س ) هنگام شستن دريافت كه خون از بدن پيامبر (ص ) قطع نمى شود، و هر چه آب مى ريزد، جلو ريزش خون را نمى گيرد، بلكه بر آن مى افزايد، قطعه حصيرى راآورد و آن را سوزاند و خاكسترش را روى بريدگى هاى بدن پيامبر (ص ) ريخت ، آنگاه خون ، بند آمد.
آرى حضرت زهرا(س ) تنها در محراب ، حضور نداشت ، بلكه در جريان جنگ نيز اين گونه حضور داشت و يار مهربانى براى رهبرش ‍ بود.


46)) جوانمردى و سخاوت على (ع )

زبيربن عوام پسر عمه پيامبر (ص ) بود، مدّتى پس از مرگ او، يكى از فرزندان او به حضور على (ع ) آمد و گفت : ((در دفتر حساب پدرم ديدم كه پدرم از پدر تو (ابوطالب ) چند هزار درهم طلبكار بوده است )).
على (ع ) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند).
پس از مدتى فرزند زبير به حضور على (ع ) آمد وعرض كرد: ((در حساب ، اشتباه كرده ام ، بلكه موضوع به عكس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است )).
على (ع ) فرمود: ((بدهكارى پدرت را بخشيدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتى ، آن را نيز به تو بخشيدم ))


47)) دغلباز خوش ظاهر!

گر چه اين داستان معروف است ، ولى بسيارى از نكات اين داستان ، معروف نيست ، بنابراين بجا است از آغاز تا انجام آن ، بى كم و كاست ذكر شود:
مرحوم صدوق (ره ) نقل مى كند، امام صادق (ع ) در معنى آيه 7 سوره حمد اهدنا الصِّراطّ المستقيمّ فرمود: يعنى ((ما را به راه راست ارشاد كن ، و ما را به التزام و تعهد در در راهى كه منتهى به محبت تو (اى خدا) مى گردد هدايت فرما، آن راهى كه مار به دين تو مى رساند و مانع از آن است كه از هواهاى نفسانى خود پيروى كنيم و در نتيجه به هلاكت برسيم يا به راهاى (خود در آورده ) خويش عمل كنيم و به هلاكت برسيم ، زيرا كسى كه از هواى نفس ‍ پيروى نمايد و خود راى باشد همچون مردى خواهد بود كه شنيده ام افراد پوچ و تهى مغز از عوام ، او را احترام شايانى مى كنند. و از فضائل او مى گويند.
(آنقدر از اين مرد تعريف كردند) كه علاقه پيدا كردم كه به طور ناشناس از نزديك او را ببينم و كارهايش را در نظر بگيرم و به درجه مقامات معنوى او پى ببرم !
به دنبالش رفتم ، ار دو ديدم جمعيت بسيارى او عوام نادان و خشك مغز به او خيره شده اند، سر و صورتم را پوشاندم كه كسى مرا نشناسد نزديك رفتم و كاملا مردم و آن مرد را تحت نظر گرفتم ، ديدم آن شخص همواره با نيرنگهاى خود، آن عوام را فريب مى دهد.
تا اين كه او از مردم جدا شد و مردم هم پراكنده شدند و دنبال كار خود رفتند، ولى من به دنبال آن شخص (فرى بكار) حركت كردم و او را تحت نظر گرفتم ، ديدم به يك نانوائى رسيد، نانوا را غافل كرد و در اين موقع دو قرص نان ، دزدى كرد.
با خود گفتم : شايد معامله كرد وآن دو نان را خريد.
سپس از آنجا گذشت و به انار فروشى رسيد واو را به حرف گرفت و هنگامى كه او را غافل نمود، دو عدد انار دزدى كرد.
من از اين كار او تعجب كردم ، در عين حال گفتم شايد آن دو انار را از صاحبش خريده است و نيز با خود مى گفتم منظورش از دزدى چيست ؟
همچنان به دنبالش (بطورى كه نرفتم نفهميد) رفتم ، ديدم به بيمارى رسيد، و آن دو نان و دو انار را نزد آن بيمار گذاشت ، و از آنجا رفت و من هم رفتم تا اينكه ديدم او در صحرا داخل يك الونك شد. نزد او رفتم و گفتم : ((اى بنده خدا، آوازه تو را شنيدم ، از تو تعريف مى كردند، علاقمند شدم كه با تو ملاقات نمايم ، امروز تو را ملاقات نمودم ، ولى كارهائى از تو ديدم كه قبلم را پريشان كرده است ، و من سؤالى از شما مى كنم ، جوابش را بده بلكه قبلم آرام گردد)).
گفت : سؤال تو چيست ؟
پرسيدم : ديدم به نانوائى رفتى و دو قرص نان دزديدى و سپس نزد انار فروشى رفتى و دو عدد انار دزدديدى !!
قبل از هر چيز به من گفت : تو كيستى ؟ گفتم مردى از فرزندان آدم (ع ) گفت : ((روشنتر بيان كن )) تو كيستى ؟ گفتم : مردى از خاندان رسول خدا (ص ).
گفت : در كجا سكونت دارى ؟ گفتم در مدينه .
گفت : شايد تو همان جعفربن الصّادق (ع ) هستى ؟
گفتم : آرى ، معترضانه گفت : ((با اينكه تو جاهل هستى ، شرافت نسب ، به حال تو سودى نخواهد داشت و با اينكه علم جدّ و پدرت را ترك كرده و آنچه راكه لازم است مورد سپاس و ستايش گردد به آن ناآگاه هستى )).
گفتم : آن چيست ؟
گفت : آن ، قرآن ، كتاب خدا است .
گفتم : به كجاى قرآن ، ناآگاه هستم .
گفت : اين آيه 126 سوره انعام )) را كه خداوند مى فرمايد: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسّيه فلا يجزى الامثلها: ((هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت ، و هر كس كاربدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد)).
و دو عدد انار را دزدى كردم ، براى هر كدام طبق اين آيه ، يك گناه كردم و جمعا چهار گناه كردم ، و وقتى كه آن نانها و انارها را صدقه دادم ، طبق همين آيه ، براى صدقه هر كدام ، ده پاداش به من مى رسد و در نتيجه جمعا چهل پاداش نصيب من مى شود، چهار گناه را از چهل كم مى كنيم ، 36 ثواب براى من خواهد ماند.
گفتم : مادرت به عزايت بنشيند، اين توئى كه به كتاب خدا قرآن ، جاهل و ناآگاه هستى ، آيا اين (آيه 31 مائده ) را در قرآن نشنيده اى كه :
انمّا يتقبّل اللّه من المتّقين : ((بى گمان خداوند عمل افراد پرهيزكار را مى پذيرد)).
تو وقتى كه دو نان و دو انار دزديدى جمعا چهار گناه كردى ، و وقتى كه بدون اجازه صاحبانش صدقه دادى ، چهار گناه ديگر كردى ، در نتيجه ، هشت گناه كرده اى بى آنكه چهل پاداش به تو برسد و طلبكار 32 پاداش از خدا باشى .
ديدم او، هاج واج به من نگريست و سپس سرش را پائين انداخت و رفت و من نيز از او دور شدم .
سپس امام صادق (ع ) فرمود: به مانند اين گونه راءى زشت و بى اساس ، مردم را گمراه مى كنند و خود گمراه مى شوند، و اين گونه دغل بازى و فريبكارى در دگرگون جلوه دادن حقيقت را، معاويه نيز انجام داد، در آن هنگام كه عمار ياسر (يار مخلص 94 ساله على عليه السلام در جنگ صفين بدست دژخيمان معاويه ) كشته شد.
با كشته شدن او بسيارى از لشكر معاويه از شدّت ناراحتى لرزه بر اندام شدند، و گفتند، همه مى دانند كه رسول خدا (ص ) فرمود: ((فئه باغيه )) (گروه ستمگر) عمار را مى كشند بنابراين سپاه معاويه از گروه متجاوز هستند.
عمر وعاص (وقتى كه ديد چنين فكرى نزديك است لشكر معاويه را از هم بپاشد) نزد معاويه رفت و گفت : ((اى امير مومنان ! مردم ، سخت هاج و واج شده واز كشته شدن عمار، نگران گشته اند.
معاويه پرسيد: چرا؟
عمر وعاص گفت : آيا مگر رسول خدا (ص ) در مورد عمّار نگفت كه : ((او راگروه متجاوز مى كشند)) اينك ما به عنوان متجاوز شناخته شده ايم .
معاويه نيرنگ باز گفت : ((در سخنت مغلوب شدى ، آيا ما او را كشتيم ؟، بلكه على (ع ) او را كشت ، چرا كه على (ع ) او را زير نيزه هاى ما فرستاد)).
اين خبر به على (ع ) رسيد فرمود: بنابراين بايد گفت : رسول خدا (ص ) حمزه راكشت ، زيرا آن حضرت او را به ميان نيزه هاى مشركان (در جنگ احد) فرستاد (و به اين ترتيب پاسخ مغلطه معاويه را داد).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود:
طوبى للذين هم كما قال رسول اللّه (ص ) يحمل هذا العلم من كلّ خلف عدوله ، وينفون عنه تحريف الغالين ، وانتحال المبطلين ، وتاءويل الجاهلين :
((خوشا به حال كسى كه او همانگونه است كه رسول خدا (ص ) فرمود:اين علم (اسلامى ) را در هر نسل و طبقه ، از افراد عادل آن مى گيرند، و امور تحريف شده گزافه گويان ، و نسبتهاى نارواى باطل گرايان و بافته ها و پندارهاى نادانان را از خود دور مى كنند)).
ساده انديش نباشيم ، و گول معركه گيرهاى زاهدنما را نخوريم و با ديدى واقع بين ، اخبار و مطالب را بررسى كنيم . و در خبرگيرى ، به جوانب امر و شرائط زمان ، و راويان احاديث ، دقت نمائيم تا مبادا بر اثر تحريفات پول پرستان ، كوه ، كاه جلوه كند و كاه ، به كوه نمودار شود.
اندكى با تو بگفتم غم دل ترسيدم
كه دل آزرده شود ورنه سخن بسيار است


48)) نمونه اى از شجاعت امام

در آن هنگام كه در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، حضرت امام خمينى (مدظله العالى ) در ((نوفل لوشاتو)) فرانسه ، بود، هر روز حدود نيم ساعت قدم مى زدند، يك روز صبح ، پليس فرانسه سراسيمه آمد و ديد كه امام در كوچه و خيابان نوفل لوشاتو، تنها قدم مى زنند، و اين مساءله براى پليس فرانسه ، بسيار عجيب بود كه يك شخصيت جهانى با آن همه دشمن كه دارد با چه جرئتى اين گونه در اجتماع ظاهر مى شود، و در نماز جماعت شركت مى كند؟!
آرى براى غربيان بايد عجيب باشد، چرا كه آنها همه چيز را در پشت عينك مادى مى نگرند، و نمى توانند دريابند كه مردانى نيز پيدا مى شوند كه به جز خدا به هيچ چيز فكر نمى كنند، و پيوند مخلصانه آنها با خدا، آنان را اين گونه در سطح عالى روحيه قرار داده است .


49)) گفتار عميق و پرصلابت عيسى و شاگردش

زيد بن امام سجاد (ع ) از مردان شجاع و انقلابى عصر خود بود كه نهضتى عظيم بر ضد طاغوتهاى اموى به وجود آورد و سرانجام به شهادت رسيد.
يكى از پسران او ((عيسى )) است ، اين پسر شيردل نيز به راه پدر رفت و پرچم مخالفت با منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى ) را برافراشت . پس از منصور، مهدى عباسى بر مسند خلافت نشست ، وى خواست از راه تطميع ، عيسى را از مخالفت باز دارد.
عيسى در اين وقت در مخفيگاه زندگى مى كرد، ماءمورين مهدى عباسى در شهرها اعلام كردند، كه عيسى در امان است ، به اضافه عطاياى فراوانى كه از طرف خليفه به او داده خواهد شد.
وقتى كه اين خبر به عيسى بن زيد رسيد، به دو دوست همرزمش ((جعفر احمر)) و ((صباح زعفرانى )) گفت : ((سوگند به خدا اگر يك شب با ترس ‍ بخوابم ، براى من بهتر از همه عطاياى او و همه دنيا است )).
و به حسن بن صالح ، همرزم ديگرش گفت : ((سوگند به خدا يك ساعت ترس آنها از من كه در نتيجه از ناحيه من ، رعب و وحشتى بر دل آنها افكنده مى شود، موجب رعايت حقوق مظلومان خواهد گرديد و همين وحشت آنها از قيام من باعث كنترل آنها و كاهش طغيانشان خواهد شد و اين بازتاب ، براى من بهتر از همه اين وعده ها است )).
عيسى (ع ) در خفا از دنيا رفت ، حسن زعفرانى (چريك همرزمش ) دو كودك او را سرپرستى مى كرد.
حسن زعفرانى مى گويد: ((به حسن بن صالح (همرزم ديگر عيسى ) گفتم : چه مانعى دارد كه ما خود را آشكار كنيم و خبر فوت عيسى را به مهدى عباسى برسانيم ، تا او از فكر عيسى ، راحت شود و ما نيز در امان بمانيم ؟)).
حسن بن صالح كه شاگرد مكتب عيسى بود در پاسخ گفت : ((نه به خدا سوگند، هرگز چشم دشمن را به مرگ ولى خدا، فرزند پيامبر (ص ) روشن نمى كنم ، اگر من يك شب به حالت ترس بسر برم ، برايم بهتر است از اينكه يكسال به جهاد و عبادت بپردازم )).


50 )) غوغاى قيامت

روايت شده : عايشه (يكى از همسران رسول خدا- ص ) از آنحضرت پرسيد: ((مردم در روز قيامت چگونه محشور مى شوند؟!)).
پيامبر (ص ) فرمود: ((آنها عريان و پابرهنه محشور مى گردند؟)).
عايشه (با اضطراب ) گفت : ((واسواءتاه )) (واى از آبرويم ) سرانجام پيامبر (ص ) به او فرمود: ((ولى آنچنان مردم به خود مشغولند و در فكر خود هستند كه توجهى به غير خود دارند، سپس اين آيه (37 عبس ) را قرائت كرد: لكل امرء يومئذ شاءن يغنيه : ((در روز قيامت هر شخصى داراى شاءن و كارى است كه او را از ديگران مشغول و غافل نموده است )).
فريدالدين عطار براى مجسم نمودن گرفتارى سخت قيامت حكايت موش ‍ و گربه اى را كه در روى تخته پاره كشتى بر روى امواج آب دريا قرار گرفته اند به شعر درآورده ، و آن را به عنوان مثال ذكر مى كند، آنجا كه گويد:
كشتيى آورد در دريا شكست
تخته اى زان جمله بر بالا نشست
گربه و موشى در آن تخته بماند
كارشان با همديگر پخته بماند
نه زگربه ، موش را روى گريز
نه به موش ، آن گربه را چنگال تيز
هر دوشان از هول درياى عجب
در تحير بازمانده خشك لب
در قيامت نيز اين غوغا بود
يعنى آنجا، نى توونى ما بود


51)) پيام خدا

امام صادق (ع ) فرمود: خداوند توسط يكى از پيامبرانش ، اين پيام را به مردم رساند: ((هر مردمى كه در راه اطاعت من باشند، و در آنحال به آنها وسائل خوشى و رفاه را بدهم ، سپس آنها از آنچه دوست دارم (اطاعت ) به آنچه ناپسند دارم (گناه ) منتقل شوند، آنها را آنچه دوست دارند به آنچه ناپسند مى شمرند منتقل مى سازم ، و اگر بر اثر نافرمانى من گرفتار بلا گردند، و سپس از آنچه ناپسند دارم به آنچه دوست دارم (از گناه به اطاعت گرايند، آنها را از آنچه نمى خواهند به آنچه دوست دارم منتقل مى كنم .
و هر مردمى كه از من نافرمانى كنند و به سختى افتند، سپس از گناه به اطاعت منتقل شوند، آنها را به آنچه دوست دارند منتقل كنم ، رحمت من بر خشم من پيشى گرفته است ، پس از رحمت من نااميد نباشيد زيرا گناهى را كه مى آمرزم نزد من بزرگ نمى نمايد، و به آنها بگو با عناد و لجبازى در معرض خشم من نيايند و دوستانم را سبك نشمارند زيرا هنگام خشم ، هيبتهائى دارم كه هيچيك از مخلوقم تاب مقاومت آن را ندارد)).


52)) داستانى در مورد فدك

ابن ابى الحديد معتزلى كه از علماى معروف و برجسته اهل تسنن است مى گويد: من از استادم (على بن فارقى ) مدرس مدرسه بغداد پرسيدم ((آيا فاطمه (ع ) از ادعاى مالكيت ((فدك )) راست مى گفت ؟.
گفت : آرى .
گفتم : ((پس چرا خليفه اول ، فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه (ع ) نزد او را راستگو بود؟)).
او لبخندى زد و كلام زيبا و لطيف و طنز گونه اى گفت ، در حالى كه او هرگز عادت به شوخى نداشت ، گفت : ((اگر ابوبكر، فدك را به مجرد ادعاى فاطمه (ع ) به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت براى همسرش ‍ مى كرد! و وى را از مقامش كنار مى زد و او هيچگونه عذر و دفاعى از خود نداشت ، زيرا با دادن ((فدك )) پذيرفته بود كه فاطمه (ع ) هر چه را ادعا كند راست مى گويد، و نيازى به بينه و گواه ندارد)).
سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: ((اين يك واقعيت است ، هر چند استاد، آن را به عنوان مزاح ، مطرح كرد)).
اين اعتراف صريح از اين دو دانشمند اهل تسنن حاكى است كه داستان فدك ، يك داستان سياسى و آميخته با خلافت بوده ، نه داستان صرفا اقتصادى .


53)) پاسخ كوبنده عمر بن عبدالعزيز

عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى ) از مردان نيكنام و نيك سرشت ، در ميان خلفاى جور بنى اميه است ، او وقتى زمام امور خلافت را بدست گرفت ، كارهاى مهمى انجام داد كه از جمله ممنوع كردن سّب (ناسزاگوئى ) به على (ع )، و رد فدك به صاحبانش (فرزندان فاطمه عليهاسلام ) بود، در مورد فدك ، در تاريخ آمده :
او نامه اى به فرماندارش ((عمرو بن حزم )) نوشت كه ((فدك )) را به فرزندان فاطمه (ع ) باز گردان .
فرماندار پس از اطلاع از مضمون نامه ، در پاسخ نوشت : ((فرزندان فاطمه (ع ) بسيارند و با طوائف زيادى ازدواج كرده اند، به كدام گروه باز گردانم ؟)).
عمر بن عبدالعزيز، خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نوشت :
((... اما بعد: هرگاه من در ضمن نامه اى به تو دستور دهم گوسفندى ذبح كن ، تو فورا در پاسخ خواهى نوشت ، آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟! و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن ، مى پرسى رنگ آن ، چگونه باشد؟
هنگامى كه اين نامه من به تو مى رسد فورا فدك را بين فرزندان فاطمه (ع ) از على (ع ) تقسيم كن )).


54)) امام خمينى از نظر استاد

از خاطرات جالب و فراموش نشدنى نگارنده اينكه : در سالهاى 1343 تا 1345 شمسى به تفسير حضرت آيت الله شيخ ابوالقاسم خزعلى (دامت بركاته ) مى رفتم ، اين جلسه عصرها در مسجد فاطميه قم (واقع در گذرخان ) از جمعيت بسيار از طلاب فاضل تشكيل مى شد، جلسه پربار و ثمربخشى بود، ايامى بود كه مدتها حضرت امام خمينى (مدظله العالى ) توسط رژيم منهوس پهلوى ، تبعيد شده بود، خفقان و سانسور در همه جا به چشم مى خورد، در اين شرائط سخت ، روزى استاد معظم آقاى خزعلى در جمع شاگردان كه نگارنده نيز حاضر بودم و مطالب ايشان را مى نوشتم ، فرمود:
((... من اميد دارم كه خداوند براى ما روزگارى پيش بياورد كه در آن روزگار، به استقبال امام خمينى (مدظله العالى ) برويم ، با پاى پياده به زيارتش ‍ بشتابيم ، سپس با گوشه عمامه خود، غبار نعلين امام را پاك كرده و بدينوسيله ، عمامه خود را متبرك كنيم ، و سپس با همين عمامه ، دو ركعت نماز بخوانيم قربة الى الله و دعا كنيم لفرج وليه حجة بن الحسن العسكرى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) )).


55)) تعبير حضرت آيت الله العظمى بروجردى در مورد امام خمينى

حضرت آيت الله العظمى بروجردى كه داراى مقام مرجعيت عامه شيعيان جهان گرديد، فقيه بزرگ قرن چهارده بود كه در 13 شوال 1380 قمرى (مطابق با 10 فروردين 1340 شمسى ) از دنيا رفت ، در مجلسى كه جمعى از علماء از جمله امام خمينى (مدظله العالى ) حضور داشتند، در هنگامى كه مجلس تمام شد و قصد خروج از مجلس را داشتند، امام خمينى (مدظله العالى ) را بر خود مقدم داشت ، و به هنگامى كه با اعتراض بعضى ها روبرو شد اين جمله را فرمود:
((بله بله ، مى گويم سلام الله عليه ، مى گويم سلام الله عليه ، همانگونه كه علامه حلى در هنگامى نام سيد مرتضى (قدّس سرّه ) در محضرش برده شد فرمود: ((سلام الله عليه )) (سلام خدا بر سيد مرتضى ) من هم مى گويم : ((سلام خدا بر خمينى )) با توجه به اينكه اين سخن آقاى بروجردى حدود سه سال قبل از 15 خرداد 42 (آغاز قيام امام خمينى ) بوده است .


56)) تعبير مرجع تقليد ديگر

جمعى در محضر مرجع تقليد شيعيان ، مرحوم حضرت آيت الله العظمى ميلانى (كه در مشهد مقدس سكونت داشت ) نشسته بودند، آن هنگام كه امام خمينى (مدظله العالى ) در تبعيد به سر مى برد، سخن از امام خمينى به ميان آمد.
آيت الله العظمى ميلانى فرمود: ((سلام الله عليه )) (سلام خدا بر خمينى ).
در آن جمع ، اين كلام براى شخصى ناخوش آيند آمد، آن شخص سخنى گفت كه بوى اعتراض مى داد.
آيت الله ميلانى به او فرمود: ((ساكت باش اى فلانى ! اينجا مساءله تقليد در بين نيست كه گفته شود، فلانى اعلم است يا من ؟، اينجا بحث رهبرى است و چنين نيست كه هر مجتهدى لياقت رهبرى داشته باشد، به همان گونه كه لياقت تقليد را دارد.
لياقت رهبرى را تنها فقيه سياستمدار دارا است كه به زمان خويش ، آگاه بوده ، و در راه خدا از ملامت ملامتگران نترسد و اكنون با اين مشخصات كسى جز آيت الله خمينى نيست )).


57)) پاداش عظيم گريه بر مصائب حسين (ع )

فضل مى گويد: از حضرت رضا (ع ) شنيدم فرمود: وقتى كه خداوند فرمان داد كه (در قربانگاه مكه ) قوچى را بجاى فرزندش اسماعيل (ع ) ذبح كند، ابراهيم آرزو كرد كه فرزندش اسماعيل را با دست خود قربان نمايد- نه قوچ را بجاى اسماعيل - تا به قلب او آن (اندوهى ) وارد شود كه به قلب پدرى كه عزيزترين فرزندش را ذبح مى كند، وارد گردد، تا در نتيجه شايسته عاليترين درجات ((صاحبان پاداش بر مصائب )) گردد.
خداوند به ابراهيم چنين وحى كرد:
اى ابراهيم ! محبوبترين خلق من نزد تو كيست ؟!.
ابراهيم - ((پروردگارا نيافريدى خلقى را كه در نزد من محبوبتر از حبيب تو محمد (ص ) باشد)).
خداوند به ابراهيم فرمود: ((محمد (ص ) را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟)).
ابراهيم - ((محمد (ص ) را از جان خودم بيشتر دوست دارم )).
خداوند فرمود: ((فرزندت محمد (ص ) را بيشتر دوست دارى يا فرزند خودت را؟)).
ابراهيم - ((بلكه فرزند محمد (ص ) را بيشتر از فرزند خودم دوست دارم )).
خداوند فرمود: ((ذبح و كشته شدن فرزند محمد (ص ) بدست دشمنانش از روى ظلم براى تو دردناكتر است ، يا قربان نمودن فرزندت بدست خودت بخاطر اطاعت از فرمان من ؟)).
ابراهيم - ((بلكه ذبح فرزند محمد (ص ) بدست دشمنانش برايم دردناكتر است از ذبح فرزندم بدست خودم )).
خداوند فرمود: ((اى ابراهيم ، جمعيتى كه ادعا مى كنند از امت محمد (ص ) هستند، بزودى از روى ظلم فرزند آنحضرت حسين (عليه السلام ) را ذبح مى كنند و گردن مى زنند، چنانچه گوسفند را ذبح مى كنند، و در نتيجه آن جمعيت مورد غضب من واقع مى شوند)).
ابراهيم گريه كرد و قلبش پر از اندوه و درد شد و همچنان براى مصائب امام حسين (ع ) گريست .
خداوند به او وحى كرد كه : ((اى ابراهيم ! گريه تو براى فرزند محمد (ص ) (يعنى حسين عليه السلام ) را بجاى گريه تو بر فرزندت (اسماعيل ) بفرض ‍ اينكه او را قربان مى كردى و گريه مى نمودى قرار دادم ، و عاليترين درجات پاداش ((صاحبان پاداش بخاطر مصائب )) را به تو عنايت كردم .


58)) دورى از سفره شراب

منصور دوانيقى دومين خليفه عباسى ، از جنايتكاران بزرگ تاريخ است ، وى نسبت به امام صادق (ع ) اهانتها و جسارتها كرد، از جمله آنحضرت را به اجبار، مدتى به ((حيره )) آورد (اين شهر نزديك كوفه بود).
هارون بن جهم مى گويد: ((در حيره بوديم ، يكى از صاحب منصبان لشكر منصور، جمعى را به خانه خود دعوت كرد، از جمله امام صادق (ع ) را نيز به آن مجلس فرا خواند، وقتى كه سفره را پهن كرده و غذا را آوردند، يكى از مهمانان آب خواست ، براى او بجاى آب ، قدحى از شراب آوردند، امام صادق (ع ) تا متوجه اين موضوع شد، بى درنگ برخاست و فرمود: ((پيامبر خدا (ص ) فرموده : ملعون است كسى كه كنار سفره اى كه در آن شراب هست بنشيند)) در آنجا ننشست و رفت .


59)) سه موضوع خطير در قيامت

يكى از افراد خانواده پيامبر اسلام (ص ) از آنحضرت پرسيد: ((آيا در قيامت يادى از دوستان مى شود؟)) (كه مثلا افراد نيكى از آنها ياد كنند و آنها را نجات بخشد).
پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: ((در سه مورد، هيچكس از كسى ياد نمى كند: 1- در نزد ((ميزان )) (و ترازوى عمل ) كه انسان در آن وقت همه فكرش در اين است كه آيا بار گناهش (يا پاداشش ) در ميزان ، سبك است يا سنگين ؟!
2- در نزد پل صراط، كه انسان همه فكرش متمركز در اين جهت است كه آيا از آن ، مى تواند عبور كند يا نمى تواند؟
3- هنگام تقسيم نامه هاى اعمال ، كه انسان همه فكرش ، در اين است كه آيا نامه عملش به دست راستش داده مى شود (و قبول شده ) و يا نه (رفوزه شده است ).
در اين سه مورد، نه خويش از خويشاوند خود و نه دوست از دوستش و نه يار از يارش و نه پدر و پسر و مادر هيچكدام در ياد همديگر نيستند، سپس ‍ فرمود: ((اين است معنى قول خدا (در آيه 37 سوره عبس ) لكل امرء منهم يومئذ شاءن يغنيه : در آن روز، هر كسى را كارى است كه او را (از توجه به ديگران ) مشغول و غافل داشته است )) پناه مى بريم به خدا در اين سه مورد!


60)) حلم و صبر انقلابى !

ذى الكفل ، يكى از پيامبران خدا بعد از حضرت سليمان (ع ) بود و همچون حضرت داود (ع ) بين مردم قضاوت مى كرد، و هرگز خشمگين نمى شد مگر براى خدا (در موارد نهى از منكر) او در حلم و صبر و تحمل ، عجيب بود به طورى كه در روايات آمده : ابليس يكى از پيروان خود را كه ((ابيض )) نام داشت ، ماءمور كرد تا از راههاى مختلف وارد شده و ذى الكفل را به غضب درآورد، ولى هر كار كرد او نتوانست اين كار را انجام دهد. بعضى نقل مى كنند: شخصى خواست اين پيامبر خدا را خشمگين كند، شب ، هنگام خواب به در خانه او رفت و محكم در را كوبيد، ذى الكفل پشت در آمد و آن را باز كرد، آن شخص گفت : ببخشيد من مساءله اى داشتم مى خواستم بپرسم ولى وقتى شما را ديدم فراموش كردم ، ذى الكفل با كمال مهربانى به او فرمود: ((برو هرگاه مساءله يادت آمد بيا و بپرس )).
آن شخص عمدا در همان شب ، سه بار به در خانه ذى الكفل آمد و در را محكم كوبيد، و در هر سه بار وقتى با آنحضرت روبرو شد، گفت : مساءله را فراموش كردم ، ذى الكفل اصلا خشمگين نشد و فرمود: ((برو هر وقت مساءله يادت آمد بيا و بپرس )).


61)) نمودارى از دختركشى در زمان جاهليت

قيس بن عاصم به حضور رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: در زمان جاهليت هفت دخترم را زنده به گور كردم (حال چه كنم ؟).
رسول اكرم (ص ) فرمود: بجاى هر يك از آنها، يك برده آزاد كن .
او عرض كرد: من شتردار هستم ، نه برده دار.
پيامبر (ص ) فرمود: بجاى هر يك از آنها، يك شتر به عنوان هديه به مكه ببر و قربانى كن .
موضوع دختركشى و زنده به گور كردن آنها در جاهليت نه تنها يك كار معمولى آنها بود، بلكه به آن افتخار مى كردند، چنانچه شاعر آنها گويد:
سميتها اذ ولدت تموت
والقبر صهر ضامن زميت
يعنى : ((وقتى آن دختر زائيده شد، او را ((تموت )) (ميميرد) نام نهادم (مقابل يحيى كه به معنى زنده مى شود است ) قبر، دامادى است نگهدار و با وقار)).
و شاعر ديگر در ترسيم ديدگاه مردم جاهليت نسبت به زن مى گويد:
لكل ابى بنت اذا هى ادركت
ثلاثه اصهار اذا ذكرالصهر
فزوج يراعيها وبيت يكنها
و قبر يواريها فخيرهم القبر
يعنى : ((براى هر پدر دخترى كه رسيده است ، سه داماد است ، اگر از داماد سخن به ميان آيد: 1- شوهرى كه او را نگهدارى كند 2- خانه اى كه او را بپوشاند 3- قبرى كه او را پنهان كند، و بهترين آنها، سوم است ))
در حالى كه در دوران جاهليت در مورد زنان ، اين گونه قضاوت مى شد، و داشتن دختر را عار و ننگ ، براى خود مى پنداشتند، اسلام شديدا اين رسم مرهوم و غلط را كوبيد و نابود كرد، و زنان را انسان و داراى حقوق انسانى معرفى نمود، و ملاك برترى را تنها بر پايه تقوا و پاكى دانست ، و بر روى هر گونه تبعيضات نژادى خط بطلان كشيد.


62)) بانوى شيردل

كميت بن زيد اسدى از شعراى بزرگ و از حماسه سرايان سلحشور و آگاه شيعه است كه از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) بهره ها جست و همواره با اشعار پرمعنى خود به حمايت از آنها برمى خاست ، آنهم در روزگارى كه طاغوتهاى اموى ، صداها را در سينه ها و نفس ها را در گلوها خفه كرده بودند.
او به حدى از لياقت رسيد كه امام باقر (ع ) درباره او فرمود:
لاتزال مؤ يدا بروح القدس مادمت تقول فينا ((هميشه از طرف روح القدس ‍ مؤ يد باشى ، تا هنگامى كه در شاءن ما سخن مى گوئى )).
استاندار ستمگر كوفه ((خالد بن عبدالله قسرى )) كه از طرف هشام بن عبدالملك دهمين خليفه اموى در استان عراق ، حكومت مى كرد، نقشه عجيبى را طرح و اجرا كرد كه ((كميت )) را به قتل برساند، بجرم اينكه از مدح امامان (ع ) مى گويد و بر ضد ستمگران ، افشاگرى مى كند.
نقشه استاندار در مورد قتل كميت ، به انجام نرسيد، ولى ماءمورين دژخيم استاندار، او را دستگير كرده و به زندان افكندند.
كميت در زندان دريافت كه او را اعدام خواهند كرد، مخفيانه براى همسرش ‍ پيام داد و او را از جريان آگاه نمود.
همسر كميت كه دختر عموى او بود و از طايفه بنى اسد (كه به شجاعت و وفا معروف مى باشند) نقشه اى براى فرارى دادن كميت از زندان طرح و اجرا نمود.
و آن اينكه : در يكى از روزهاى ملاقات ، لباسهاى كميت را به تن كرد، و لباسها و نقاب خود را به شوهر پوشاند، يكى دوبار او را ورانداز كرد و گفت : ((هيچ معلوم نيست . فقط مردانگى شانه هايت پيدا است آن هم عيبى ندارد، به نام خدا خارج شو)).
كميت همراه دو زن ديگر از زندان بيرون آمد و كسى از ماءمورين متوجه نشد، جمعى از جوانان بنى اسد كه دورادور مراقب كميت بودند، او را از محل دور نموده و به يكى از نقاط كوفه بردند و او را سالم به منزل مخفى رساندند.
اما در زندان ، وقتى زندانبانها، كميت را صدا زدند جوابى نشنيدند وارد زندان شدند تا از او خبرى بگيرند، ناگهان با زنى روبرو شدند كه لباسهاى ((كميت )) را بر تن كرده و كميت را فرارى داده است .
ماءمورين با كمال ناراحتى ، جريان را به استاندار كوفه خبر دادند، استاندار، همسر شجاع كميت را احضار كرد و او را سخت تهديد نمود كه بايد شوهرت را تحويل دهى ، در اين كشمكش ، جمعى از جوانمردان بنى اسد نزد استاندار آمده و به حمايت از همسر شجاع كميت پرداختند، سرانجام ، استاندار، احساس خطر كرد و اين بانوى شيردل را آزاد نمود.
اما دشمن زخم خورده دست برنداشت ، و در كمين كميت بود، چند سال از اين ماجرا گذشت .
سرانجام ضمن توطئه اى جمعى از دژخيمان بنى اميه به او حمله كرده و او را به شهادت رساندند، فرزند كميت (بنام مستهل ) گويد: ((هنگام شهادت پدرم حاضر بودم ، سه بار گفت : ((اللهم آل محمد)) (خدايا دودمان پيامبر) تا اينكه در راه آرمان آنها شربت شهادت نوشيد)).
به اين ترتيب ((كميت بن زيد اسدى ))، شاعر آگاه و مسئول قرن دوم هجرت ، كه اشعار پرحماسه اش ، آتشى بر خرمن هستى طاغوتها مى افكند، عروس ‍ شهادت را در آغوش گرفت .
وى بسال 60 هجرى متولد شد و بسال 126 در سن 66 سالگى در زمان خلافت مروان بن محمد به شهادت رسيد - يادش به خير و حماسه اش ‍ جاودانه باد.


63)) عبرت گرفتن بى سواد

حكيمى به خانه شخص بى سوادى وارد شد، ديد خانه او بسيار مجلل و باشكوه است و داراى فرشها و زيبائيها است ، اما صاحب آن خانه ، بى سواد است و هيچ بهره اى از علم و دانش ندارد، به صورت او تف كرد.
صاحب خانه معترضانه گفت : ((اى حكيم اين چه كار زشتى بود كه با من انجام دادى ؟)).
حكيم گفت : ((بلكه اين كار براساس حكمت بود، زيرا آب دهان را به پست ترين مكان خانه مى اندازند، و من در خانه تو جائى را پست تر از او نيافتم )).
بى سواد از سخن و عمل حكيم ، عبرت گرفت و دريافت كه پستى و زشتى نادانى و بى سوادى با رنگ و روغن زدن خانه ، از بين نمى رود.


64)) ايثار و حمايت نسبت به مهاجران

پس از آنكه هجرت پيامبر (ص ) از مكه به مدينه ، و سپس هجرت مسلمانان به سوى مدينه شروع شد، مردم مدينه كه آنها را ((انصار)) گويند، از مهاجران ، استقبال كرده و با جان و مال به حمايت از آنها برخاستند.
پيامبر (ص ) پس از پيروزى بر يهود بنى نضير (كه در سال پنجم هجرت واقع شد) به انصار فرمود: اگر شما مايل باشيد، اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد، و در اين غنائم جنگى با آنها شريك شويد، و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان مال خودتان باشد ولى از اين غنائم ، چيزى به شما نرسد.
انصار در پاسخ گفتند: ((هم اموال و هم خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم و هر چشم داشتى به غنائم جنگى نداريم ، و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم )).
اين ايثارگرى و فداكارى انصار موجب شد كه آيه 9 سوره حشر در شاءن و مقام و ستايش انصار، نازل گرديد، كه در قسمتى از اين آيه مى خوانيم :...ويؤ ثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون .: ((آنها (انصار) مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هر چند در فقر سختى بسر برند، و كسانى را كه خداوند آنها را از حرص و بخل نفس ، باز داشته ، رستگارند)).
به اين ترتيب خداوند بزرگ ، انصار را به خاطر مهمان نوازى و ايثار و فداكاريشان نسبت به مهاجران مى ستايد، و به ما مى آموزد كه در سختيها و مشكلات (مانند مهاجرت جنگ زده ها در سرزمينهاى مورد هجوم دشمن به سرزمينهاى ديگر و...) مهمان نواز نيكى نسبت به مهاجران باشيم ، و تا حد ايثار و توان از آنها حمايت كنيم . و با فداكاريهاى دستجمعى و مردمى ، بارهاى سنگين اجتماعى را از دوش حكومت اسلامى برداريم و خود دوشى براى آن بارها باشيم ، تا چرخهاى اقتصاد كشور به طور طبيعى به گردش خود ادامه دهد.


65)) گوشه اى از جنايات متوكل

متوكل دهمين طاغوت عباسى از طاغوتهاى خودكام و ستمگرى است كه با دودمان پيامبر (ص ) و آل على (ع ) كينه و عداوت شديد داشت ، و نسبت به آنها ظلم بى حد كرد، از جمله : ((عمر بن الفرج )) را حكام مكه و مدينه نمود و به او دستور داد كه هرگونه نيكى و حمايت از آل ابوطالب (ع ) را قدغن كند.
عمر بن الفرج ، اين دستور را اجرا كرد و نگذاشت احدى كوچكترين كمك به آل على (ع ) بنمايد، و اگر شخصى كمترين كمكى به آنها مى كرد، او را با سخت ترين شكنجه ها مجازات مى نمود، آنقدر كار را بر آنها سخت گرفت كه جماعتى از بانوان سادات علوى ، تنها يك پيراهن داشتند، و هنگام نماز نوبت به نوبت آن را مى پوشيدند و نمازشان را مى خواندند.
و اين وضع ادامه داشت تا وقتى كه متوكل از دنيا رفت ، پس از او ((منتصر)) با روش متوكل مخالفت كرد، و از آنهمه سختگيرى نسبت به آل على (ع ) جلوگيرى نمود و نسبت به آنها احسان كرد.


66)) نمونه اى از قدرت و صداقت جبرئيل (ع )

در قرآن در سوره كورت ، آيه 20 و 21 در وصف جبرئيل مى خوانيم : ذى قوة عند ذى العرش مكين - مطاع ثم امين .
يعنى : ((جبرئيل صاحب نيرو است ، و در پيشگاه صاحب عرش (خدا) داراى مقام بسيار عالى است ، او فرمانروا و امين و درستكار است )).
در حديث آمده : پس از نزول اين دو آيه ، رسول خدا (ص ) به جبرئيل فرمود: پروردگار تو چه زيبا تو را ستوده ، آنجا كه مى فرمايد: ((صاحب نيرو، در پيشگاه صاحب عرش (خدا) داراى مقام بس عالى است ، و فرمانرواى امين و راستگو مى باشد؟)).
اى جبرئيل ! قوت و نيروى تو، و امانت و صداقت تو چيست ؟
جبرئيل عرض كرد: اما (نمونه اى ) از نيروى من ، بدانكه من از طرف خداوند به سوى شهرهاى قوم لوط (براى عذاب رسانى به آن قوم ) مبعوث شدم ، آنها در چهار شهر بودند و هر شهرى داراى چهارصد هزار جنگجو بود، غير از كودكان ، من آن شهرها را از زمين برداشتم و به آسمان بردم ، تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى خروسها و سگهاى آنها را شنيدند، و سپس به زمين آوردم و زيرورو كردم .
و اما نمونه اى از امانت و صداقت من ، اينكه : ((هيچ دستورى به من داده نشد كه كمترين خطائى در اجراى آن دستور بكنم )).


67)) برادران سلحشور

در جنگ جمل كه بين سپاه على (ع ) و سپاه طلحه و زبير، در بصره در سال 36 هجرت واقع شد، در سپاه على (ع ) سه برادر بنام زيد و سبحان و صعصعه (فرزندان صوحان ) از دلاور مردان سلحشور بودند، به گونه اى كه پرچم اميرمؤمنان على (ع ) در دست ((سحبان )) بود، وقتى او به شهادت رسيد، پس از او برادرش ، صعصعه ، پرچم را بدست گرفت و به نبرد ادامه داد.
جالب اينكه : وقتى على (ع ) كنار جسد پاك زيد آمد، فرمود:
رحمك الله يا زيد كنت خفيف المونة ، عظيم المعونهة : ((اى زيد خدا ترا مشمول رحمتش قرار دهد، تو مردى كم خرج (و بى اعتنا به زرق و برق دنيا) بودى ، و يارى تو به دين بسيار بود)).


68)) جوانمردى در جنگ

در جنگ صفين كه در سال 36 هجرى بين سپاه على (ع ) با سپاه معاويه ، در گرفت و 18 ماه طول كشيد.
در اوائل جنگ ، روزى معاويه با مشاور عزيزش ((عمروعاص )) صحبت كرد و براى تحت فشار قرار دادن سپاه على (ع ) گفت : بجا است كه ما شريعه (آبراه ) فرات را تصرف كنيم ، و در نتيجه ، تشتگى در اين بيابان ، سپاه على (ع ) را از پاى در آورد.
عمروعاص گفت : ((اين كار درست نيست ، زيرا على (ع ) مردى نيست كه تشنه بماند و شما آب در اختيار داشته باشيد، عراقيان و حجازيان ، همراه او هستند و سرانجام با شمشيرهاى بران ، خود را به آب مى رسانند))
معاويه سخن ((عمروعاص )) را گوش نداد، و دستور حمله داد، و سپاه او آبراه فرات را تصرف كردند.
ولى طولى نكشيد با حملات قهرمانانه على (ع ) و يارانش ، لشكر معاويه عقب نشينى كرده و آبراه فرات بدست سپاه على (ع ) افتاد.
معاويه از ترس تشنگى ، بسيار وحشت كرد، و براى على (ع ) پيام فرستاد و تقاضاى آزادى آبراه فرات نمود.
على (ع ) به ياران فرمود: ((شريعه فرات را آزاد بگذاريد و كسى مانع آشاميدن آب نشود، اگر آنها كار جاهلانه انجام دادند، من چنين كارى را نمى كنم )).
به اين ترتيب ، اميرمؤمنان على (ع ) در درگيرى جنگ ، كار ناجوانمردانه انجام نداد، و با اين عمل انسانى خود، درس جوانمردى و انسانيت - حتى در جنگ به جهانيان آموخت .


69)) دو دانشمند پارسا و بيدار

عالم بزرگ سيد معروف به ((صاحب مدارك )) با محقق بزرگ شيخ حسن معروف به ((صاحب معالم )) دو نفر از علماى برجسته شيعه هستند كه در قرن ده و يازده مى زيستند.
آنها هم مباحثه و هم درس و دوست صميمى بودند و بعلاوه خويشاوندى نزديك بينشان بود، چرا كه سيد محمد (صاحب مدارك ) پسر خواهر شيخ حسن (صاحب معالم ) بود، و شيخ حسن ، دائى سيد محمد بود.
اين دو بزرگوار، بسيار وارسته و پاك بودند و به تحصيل علوم اسلامى و نشر آن همت گماشتند، و از كتابهاى معروف شيخ حسن كتاب معالم الاصول (از كتب درسى حوزه هاى علميه ) است . و از اين رو به ((صاحب معالم )) معروف شده است . و از كتابهاى معروف سيد محمد كتاب ((مدارك الاحكام در شرح شرايع )) است كه از اين رو به ((صاحب مدارك )) معروف شده است . از خصوصيات اين دو عالم وارسته اينكه : هر دو همواره در مسجد حاضر مى شدند و هر كدام جلوتر مى رفت و نماز جماعت مى خواند، و ديگرى ديرتر به مسجد مى رسيد، به اولى اقتدا مى كرد.
و از خصوصيات اين دو عالم بيدار اينكه : به ايران براى زيارت قبر شريف حضرت رضا (ع ) نيامدند، از ترس اينكه مبادا شاه عباس اول (كه در آن زمان در ايران حكومت مى كرد) آنها را تكليف كند كه به حضورش بروند، با اينكه شاه عباس نسبت به شاهان ديگر خوب بود، ولى آنها در نجف اشرف ماندند و به ايران نيامدند بخاطر آنكه به دامن پاكشان برچسب روآورى به دربار شاه نخورد.
و از ويژگيهاى اين دو دانشمند بزرگ اينكه : هر زمان يكى از آنها كتابى تاءليف مى كرد، به ديگرى مى داد تا مطالعه كند و با توافق همديگر به چاپ كتاب ، اقدام مى كردند، و هرگاه يكى از آنها مساءله اى را بيان مى كرد و ترجيح مى داد، و از ديگرى همان مساءله را مى پرسيدند مى گفت : به همان كه او (شيخ حسن - يا - سيد محمد) فرموده ، مراجعه كنيد... سرانجام سيد محمد (صاحب مدارك ) در جباع لبنان بسال 1009 هجرى قمرى از دنيا رفت ، و صاحب معالم (شيخ حسن ) در آغاز محرم سال 1011 هجرى قمرى دار دنيا را وداع گفت .
به اين ترتيب ، اين دو عالم و فقيه و دوست صميمى ، با كمال پاكى زيستند و زندگيشان الگوى عالمان بيدار گرديد.


next page

fehrest page

back page